جایی برای یادداشتهای علیرضا افشاری؛ روزنامهنگار و کنشگر میراثی @Afshari52
کهنجشنهای ایرانی
آنچه در پی میآید مجموعهای از یادداشتهای من در حوزهی کهنجشنهای ملی ایرانی است.
از همان هنگام که وارد کنشگری فرهنگی، با رویکرد ایرانگرایانه، شدم به این موضوع توجه داشتم. بخشی از کنشگری من در این حوزه در قالب نهادهایی که در آنها فعال بودم بازنموده شده است؛ نامهنگاریها، بیانیهها یا نوشتن مطالبی که در رسانههای انجمنی منتشر شوند. تا آنجایی که به یاد داشته و گرد آورده بودم آنها را هم به جهتِ ثبت و ماندگاریِ تاریخشان در اینجا آوردم.
گرد آوردن این مجموعه بدون اشاره به اختلاف زمانی در برگزاری جشنها میان برخی از ما دوستدارانِ غیرزرتشتیِ این مناسبتها با زرتشتیان احتمالاً ناقص بود. از این رو در بخش پایانیِ مجموعه جمعبندیِ کوتاهی از این موضوع ارایه شده است تا بعدها روی آن بیشتر و دقیقتر بیندیشیم.
پیشاپیش؛ نوروز، پیروز!
@IranianLook
در نقد فیلترینگ دوبارهی سایتهای عرضهکنندهی فیلم! / چرا منِ بالغ باید آثارِ هنری را از نگاه ممیز ببینم؟!
علیرضا افشاری
👈 خبرآنلاین
چندی است که دوباره فیلتر کردن و حتا هک و نابود کردن سایتها و تارنماهایی که فیلمهای سینمایی خارجی را بدون سانسور ارائه میدهند شروع شده است. تا جایی که من به خاطر دارم این کار هر چند صباحی یکبار انجام میشود و برخی تارنماهای قدیمی و پرکار هم آنقدر در این موردها حرفهای شدهاند که پس از کوتاهزمانی، بدون آسیب دیدن ولی حتماً با سختی و تلاش بسیار، از سدِ چنین برخوردهایی بگذرند.
اما واقعاً این کار چرا صورت میگیرد؟ جدا از هزینهها و سختیهایی که دارد ــ که لابد انجامش با بودجههای کلانِ در اختیارگذارده کاری ندارد، در حالی که این بودجهها باید در جاهای درستش و پشتیبانی و توانمندسازیِ فرهنگی هزینه شوند ــ این فیلمها که فیلمهای مستهجن نیستند و این تارنماها حتا فیلمهای ایرانی را ارائه نمیدهند که کار خلافی انجام داده باشند و چرا منِ بالغ ــ حتا اگر کاری با نویسندگی و فرهیختگیِ برخی مخاطبان هم نداشته باشیم ــ باید آثار هنری را از نگاهِ یک ممیّز یا مدیرش که حداکثر در اندازهی مدیرانِ شبکههای تلویریونِ رسمی است ببیند و قدرت انتخاب نداشته باشد؟
اگر غرض حمایت از بخشِ دوبله یا فیلمهای ایرانی باشد که همهی آنهایی که فیلمهایی ایرانی را ارائه میدهند دریافتِ پول دارند و حداکثر برای حفظ حقوق برخی کارهای دوبلهی جدید هم میتوان دریافتِ پوشههای صوتی دوبلهی فیلمها را پولی کرد، هر چند خود تارنماهای قانونیِ پخشِ فیلم هیچ هزینهای برای بهرهبرداری از تازهترین فیلمها و سریالهای آمریکایی و غیره پرداخت نمیکنند (و این عینیترین و احتمالاً تنها سودی است که ما از سیاستهای تقابلیِ خارجیِ نظام میبریم)؛ اما نابود کردن این تارنماها، آنهم در وانسفای وجودِ هزار و یک محدودیت برای تفریح مردمان و سلیقههای گوناگون در جامعه و بهویژه گسترشِ روزافزون فقر و بحران، چرا؟
طبیعتاً غرضِ دوستان فیلترکننده حمایت از فیلم ایرانی یا دوبله نیست و متأسفانه مدیریتی بر این حوزه اعمال میشود که جز سلیقهی مدّ نظر خودشان چیزی را برنمیتابد، آنهم در حالی که در جهانِ رسانهها ما تقریباً به هر محصول فرهنگی دسترسی داریم و همانطور که با سرکوب و بگیر و ببند نتوانستند مانع بهکارگیریِ ماهواره، و سالها پیش از آن ویدیو و حتا واکمن و نوارهای صوتی موسیقیهای خارجی و ایرانیِ قدیمی، شوند در این زمینه نیز کارشان بر خطاست (امروزه همهی اینها در گوشیهای عادی در دسترس هستند).
برخطا بودنِ این نگاه از آنجا مشخص است که منِ نویسنده و دارای تجربه در برخورد ممیزیهای وزارت ارشاد با متن کتاب باید سلیقهی کسانی را در سانسور و ممیزیِ دوبلهها بپذیرم که هیچ ارزشی برای کار هنری قایل نیستند و تازهترین آثارِ آنهم، یعنی سینمای آمریکا (دشمن!)، را هم ولو به قیمتِ نابود کردنِ فیلم از رسانهی سراسری پخش میکنند! و اصلاً به این نمیاندیشند که بخشهای کوتاهشده تا چه اندازه در بیان و درخششِ اثر ــ مثلاً شخصیتپردازی یا طرحِ داستان ــ مؤثر بودهاند!
البته در حوزهی کتاب (چه تألیفی و چه ترجمه) کسانی هستند که بروند به وزارتخانهی نامبرده و اعتراض کنند یا در نهایت نوشتهها را ــ ولو با خشم یا ناراحتی ــ بهگونهای تغییر دهند که محتوا حفظ شود، اما فیلمهای خارجی چه؟ طبیعتاً مدیران شرکتهای فیلمسازیِ خارجی که نمیروند به ساترا، یا هر سازمان دیگری؟! در نتیجه دوستانِ ممیّز با فراغ بال ذهنیت خود را تحمیل میکنند.
شوربختانه بخش دوبله که در این چند سال، بهواسطهی همان چند تارنمای پخشِ قانونی فیلمها، جانی گرفته بود هم در معرض بازگشت به وضعیتِ صداوسیمایی است و بهتازگی برخی سریالهای در دست دوبله متوقف مانده است!
و این کارهای بهزعمِ من کودکانه در وضعیتی انجام میگیرد که تلویزیون خصوصی نداریم و استفاده از ماهوارهها نیز گسترده شده است؛ یعنی، در چنین وضعیتی و با وجود صدها مشکل بزرگ در کشور که گاه مملکت را تا آستانهی آشوب پیش میبرند، مدیریتِ صداوسیمایی، که یکی از بزرگترین شرکتهای زیانده عمومی را به جیبِ مردم تحمیل کرده است، باید سلیقهاش بر فضای مجازی هم گسترش یابد!
یادم هست در اواخر دههی هفتاد هنگامی که از سوی روزنامهای که در آن کار میکردم دیداری با مدیریتِ انتشارات صوتی و تصویری سروش داشتم و نزد او بیان کردم که در سطح ویدیو میبایست ممیزی کمتری بر آثار سینمایی اعمال شود چرا که مخاطبانِ این رسانه محدودتر و فرهیختهتر نسبت به رسانهی همگانی تلویزیون هستند گفت که برعکس، چون این دستگاه امکان توقفِ فیلم را دارد میبایست نسبت به تلویزیون از ممیزیِ بالاتری برخوردار شود! (حالا که تلویزیونها هم امکان توقف - پاز - فیلم را دارند!)...
@IranianLook
شبی چون شَوَه روی شِسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شده لاژورد / سپرده هوا را به زنگار و گرد
سپاهِ شب تیره بر دشت و راغ / یکی فرش گسترده از پرِّ زاغ
نموده ز هر سو به چشم اهرمن / چو مارِ سیه باز کرده دهن
چو پولادِ زنگارخورده سپهر / تو گفتی به قیر اندر اندوده چهر
هر آنگه که برزد یکی بادِ سرد / چو زنگی برانگیخت ز انگِشت گرد
چنان گشت باغ و لبِ جویبار / کجا موج خیزد ز دریای قار
فرو ماند گردونِ گردان به جای / شده سست خورشید را دست و پای
سپهر اندر آن چادر قیرگون / تو گفتی شُدَستی به خواب اندرون
جهان از دل خویشتن پر هراس / جرس برکشیده نگهبان پاس
نه آوای مرغ و نه هُرّای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد
نبُد هیچ پیدا نشیب از فراز / دلم تنگ شد ز آن شبِ دیریاز
بدان تنگی اندر بجَستم ز جای / یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ / بیامد بتِ مهربانم به باغ
مرا گفت شمعت چه باید همی / شب تیره خوابت بباید همی
بدو گفتم ای بت نیام مردِ خواب / یکی شمع پیش آر چون آفتاب
بنه پیشم و بزم را ساز کن / به چنگ آر چنگ و می آغاز کن
بیاورد شمع آن نگارین به باغ / برافروخت رخشنده شمع و چراغ
مِی آورد و نار و ترنج و بهی / ز ِ دوده یکی جام شاهنشهی
مرا گفت برخیز و دل شاد دار / روان را ز درد و غم آزاد دار
نگر تا که دل را نداری تباه / ز اندیشه و دادِ فریاد خواه
جهان چون گذاری همی بگذرد / خردمند مردم چرا غم خورد
ز نیک و بدِ چرخ ناسازگار / که آرد به مردم ز هر گونه کار
نگر تا نداری دل خویش تنگ / بتابی از او چند جویی درنگ
نداند کسی راه و سامان اوی / نه پیدا بوَد درد و درمان اوی
گهی می گسارید و گه چنگ ساخت / تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت
دلم بر همه کام پیروز کرد / که بر من شب تیره نوروز کرد
بدان سَروْ بُن گفتم ای ماهروی / یکی داستان امشبم بازگوی
که دل گیرد از مِهر او فَرّ و چهر / بدو اندرون خیره مانَد سپهر
مرا مهربان یار بشنو چه گفت / از آن پس که با کام گشتیم جفت
بپیمای می تا یکی داستان / بگویَمْت از گفتهی باستان
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ / همان از درِ مردِ فرهنگ و سنگ
بگفتم بیار ای بت خوبچهر / بخوان داستان و بیفزای مِهر
پس آنگَه بگفت: ار ز من بشنوی / به شعر آری از دفترِ پهلوی
همت گویم و هم پذیرم سپاس / کنون بشنو، ای جفتِ نیکیشناس: ...
@IranianLook
دنباله از 👆
این سبک اینقدر جذاب است که کارگردان مورد علاقهام، تیلور شریدان که بیشتر در حوزهی وسترن و زندگی سرخپوستان کار میکند اما اکنون در چند زمینهی دیگر هم سرک کشیده، تصمیم گرفته در آن آزمونی داشته باشد؛ عملیات ویژه؛ شیرزن (Special Ops: Lioness). دوبلهی این سریال جذاب، از آنجایی که در جایی اشاره به نام ایران دارد، متوقف شد؛ قانونی جدید در این رابطه! در حالی که وقتی مسؤولان نظام ما آشکارا سخن از درگیری با آمریکا میرانند و بارها هم در عرصهی منطقه چنین شده است دیگر چرا ترسی داشته باشند از آورده شدنِ نامشان به عنوان دشمن و حامیِ تروریست در گفتمانِ رسمی دشمنشان؟! ما که نباید توقع داشته باشیم آنها بگویند دولت رهاییبخشِ ایران (جمهوری اسلامی) که حامی نیروهای آزادیخواه و استعمارستیز است!
از سوی دیگر، این عملِ آنان پیام مهمتری با خود دارد و آن به رسمیت شناختنِ قدرتی در طرفِ دشمنیشان است! خب، طبیعتاً من هم هیچ لذتی نبردم از داستان فیلم ۳۰۰ و حتا در نقدش نوشتم و به آن اعتراض هم کردم، اما در پشتِ چنین کارهایی نوعی ترس از حریف هم هست و دستکم جمهوری اسلامی باید از این که چنین جایگاهی (دیگریِ قوی و همآورد) را یافته بر خود ببالد؛ کم جایگاهی نیست (مانند دولتشهر آتن که دشمنیِ خودش با شاهنشاهی ایران را اغراقشده در بوق و کرنا میکرد و به آن میبالید)! برای نمونه، عموماً ــ حتا امروزه که جنگ سردی وجود ندارد ــ در فیلمهای آمریکایی روسها دشمن هستند؛ مردانی خونسرد و در کار خود حرفهای. این نوعی اعتبار دادن به حریف هم هست، که قدرتی در خور و معارض دارد. به تازگی هم این دشمنان خردمندتر و پیچیدهتر شدهاند که نشانهی پیشرفت در فرهنگ انسانی و روایت داستان است؛ مانند شرحهای طوفانیِ شاهنامه دربارهی ویژگیهای گاه پیچیده و شگفتانگیزِ افراسیاب! البته پس از فروپاشی شوروی دشمنان دیگری هم، از جمله چین که البته خیلی محتاطانه دشمن تجسم میشود، بهوجود آمدند و در این دو دهه هم مردمان کشورهای مسلمان منطقهی ما. و فراموش نشود یک دشمن بسیار پررنگتر و شاید ابدی هم در فیلمهای آمریکایی و حتا اروپایی وجود دارد که حتا اگر مستقیم از دلِ جنگ جهانی دوم بیرون نیامده باشد دستکم شخصیت منفیای از تبارش وجود دارد؛ آلمانیها! پس، این حساسیت نسبت به نام ایران نه منطقی است و نه همسو با آرمانهای نظام!
شاید به خاطر همین حساسیت بود که سریال درخشان فهرست ترمینال (The Terminal List)، که صحنههای غیرشرعی هم ندارد (!)، اصلاً دوبله نشد، چرا که برای رویدادی که در آغاز سریال رخ داده بود مظنون اصلی سپاه قدس بود! من شخصاً بسیار از این سریال لذت بردم و به درستی و همانطور که قابل پیشبینی بود سریال چرخش کرد به سوی عامل درونی در خود آمریکا! و در واقع هم عقاب باید پَرِ خود را در تیرِ مرگش ببیند («از ماست که بر ماست» و اصولاً امکانِ رخ دادن این پیچیدگیِ رفتار فقط در خود آمریکا وجود دارد) و من، به دلایلی که شرحش جای دیگری را میطلبد (فقط کوتاه بگویم به جهت ایدیولوژیک و در نتیجه شعاری شدن این دشمنی، نیز دوریِ گاه همراه با ستیز با فرهنگ ملی ایرانی، اقتصاد فاسد و خودیسالار و ناشایستهسالار و ویرانگرِ کشور و در نتیجه از دست دادنِ پشتیبانی آحاد ایرانیان و ایرانیتباران منطقه، و این که اصولاً «میدان» شورِ مدیریت کار را بر دوش دارد و نه خردِ «ستاد»)، ایران را همآوردِ آمریکا ــ حتا در منطقه ــ نمیدانم و اگر هم گاه ظاهراً بردی رخ میدهد به نظرم مشکوک و احتمالاً در راستای منافع آنان باشد. اما شیوهی عملِ قهرمانِ این مجموعه و منیّتی که دارد ــ و در این باره بهزودی متنِ دیگری خواهم نوشت ــ نقطهی تمایز این سریال با نمونههای مشابه است.
دریغ است این بحث را ببندم و به مجموعهی فوقالعادهی جک رایان (Tom Clancy's Jack Ryan)، که چهار فصل آن از سال ۲۰۱۸ ارایه شده و متأسفانه فصل چهارمش دوبله نشده، اشاره نکنم؛ داستانی بسیار دقیق و فکرشده ــ که نویسندهاش، تام کِلَنسی، مرا یاد نویسندهی محبوبم در روزگار پلیسیخوانی، فردریک فورسایت، میانداخت ــ با شخصیتپردازیای عالی و صحنههای هیجانانگیزی گاه بالاتر از سطح سریالهای معمول (گفتنی است، کلنسی در سال ۲۰۱۳ درگذشت اما به خاطر محبوبیت و معروفیت شخصیت آفریدهاش چهار نویسندهی دیگر، با تأیید خانوادهاش، نوشتن رمانهای جدید پیرامون این شخصیت را دنبال کردند؛ کاری که احتمالا فقط برای شرلوک هولمز و جیمز باند رخ داده بود). نقطهی عطف این مجموعه جدا از نشان دادنِ تنوعی که در دشمنها وجود دارد شخصیتپردازیِ این دشمنهاست که همه افرادی خردمند و دارای استدلالهای درست و شیوهی کاری بسیار هوشمندانه همچون حریفِ آمریکاییشان هستند. همان قسمت نخست فصل اول سریال را که ببینید مشتریِ دائمش خواهید شد!
@IfilmReview
دنباله از 👆
اما نکتهی دیگر برمیگردد به آرمان حزب. اگر پانایرانیستها از بطن جامعه ــ بهویژه در میان جوانان ــ در کوران حضور نیروهای مختلف سیاسی که بسیاری از آنها مُد روز بودند، توانستند نیروهایی را جذب اندیشهی ایرانگرایی کنند، بهخودی خود شایستهی تحسینهای بسیار است ولی آنها راهی را نیز گشودند که بهباور من، هر ایرانی در هر کجای این سرزمین پهناور فرهنگی، برای همیشه آفرینگوی آنان خواهد بود و آن، تلاش برای شناخت و نزدیکی «جهان ایرانی» یا «ایران فرهنگی» است، یعنی تقریباً همان گسترهای که مردمانش امروزه جشن نوروز را برپا میکنند.
اهمیت بالای این موضوع هنگامی بیشتر به چشم میآید که بهتقریب از سوی همهی روشنفکران ما نادیده گرفته شده بود ــ و آنان با توجه خود، تنها به ایران سیاسی، ناخواسته بازیگر صفحهی شطرنجی بوده و هستند که بهگمان من، سیاستهای استعماریِ انگلستان سازماندهندهاش بوده است. شاید پیش از پانایرانیستها، بزرگانی جستهوگریخته به موضوع «یگانگی تیرههای ایرانی» اشاره کرده بودند ولی متشکل و راهبردی کردنِ آن خواست، و آوردن آن به عرصهی جامعهی ایرانی، جامهی افتخاری است که بر دوش آن نیروهای جوان نشسته است.
و آخر هم این که، ممکن است حزب پانایرانیست اکنون دیدگاههایی داشته باشد که با دیدگاههای برخی از پویندگان راه مصدق متفاوت باشد ولی فروکاستن آن دیدگاهها به عدم همخوانی با «نهضت ملی ایران» به نظر صحیح نمیآید، چرا که تا اوایل دههی چهل این دیدگاهها کاملاً نزدیک بود و در زمان حال نیز، اصولاً نهضتی با آن عنوان وجود ندارد.
تناسب ملیگرایی ایرانی با برتریجویی و نژادپرستی
من فکر میکنم آوردن ادلّه در زمینهی برتریجوییهای عنوانشده بر عهدهی آقای دکتر باشد، چرا که من در تمام تاریخ ایران (تا آنجا که آشنا هستم) و بهویژه در اظهارنظرهای اشخاص سرشناس جریان ملیگرایی ــ از هر شاخهی آن که باشند ــ چیزی در اینباره نیافتم. درست است که در برهههایی که ایرانیان در زیر فشار ــ بهویژه حکومتهای خارجی ــ بودند ملتگرایی ایرانیان، آنهم در حالتی تدافعی، و نه ذاتی، واکنشهایی با ظاهرِ نژادپرستانه نشان داده است (مانند نهضت شعوبیه)، ولی در تاریخ ایران، اثری از چنین برتریجوییهایی بهمثابهی یک فرهنگ ــ همچون جوامع غربی ــ دیده نمیشود. شاید به این دلیل ساده که چنین چیزی در فرهنگ ایرانی نیست [و البته از یاد نبریم که واژهی نژاد در ادبیات ایران، از جمله شاهنامه، در معنای گروههای جمعیتی است و نه برداشتی امروزین که برابرِ race اروپایی است که معنا و تاریخی آشکار و روشن از ستم و تبعیض بر مردمانی را به خاطر تفاوتِ رنگِ پوست بر خود دارد].
جالب است، برتریجویی یا شوونیسم قومی را هم جز در قومگراییهای معاصر ــ بر خلاف تبلیغاتشان به بهانه و در زیر لفافی از مبارزه با شوونیسم فارس ــ نمیتوان سراغ گرفت (این موضوع که آنها عشق به زبان فارسی را ــ که از آنِ قومی خاص نیست ــ پانفارسیسم و از آنِ قوم فرضیِ فارس نامیده و آن را عمداً در برابر قوم خود قرار میدهند، بحثی دیگر را میطلبد).
به هر رو، آنچه که از آن به عنوان برتریجویی و نژادپرستی یاد شده، نه تنها در جبههی ملی ایران یا حزب پانایرانیست، بلکه در مرام ایرانی منفور است و قطعاً ملتگرایی راستین ایرانی نیز از آن پرهیز دارد و ما نباید در اینباره سخنان شماری از نوجوانان و جوانان را ــ که همانطور که دکتر مؤیدزاده اشاره کردند [گذشته از جوانی و احساسی بودنِ برآمده از آن و بهویژه آموزش ندیدن و آشنا نشدن با تاریخ و فرهنگ ایرانی،] در واکنش به شرایط روز است ــ مصداق سخن خویش قرار دهیم. آشکار است با کوشش ما بر روی فرهنگ و تاریخ سرزمینمان، این سوءتعبیرها و ناآشناییها جای خود را به ملتگرایی پرتوان ایرانی خواهد داد؛ ملتگراییای که [همچون باورها و تاریخش] خواهان آرامش و پیشرفت همهی جهانیان است. و قطعاً این تلاش نباید به پای کوشش در راهِ بازگشت به مثلاً ۲۵۰۰ سال پیش گذاشته شود (اشتباهی که متأسفانه توسط بسیاری از فعالان سیاسی میشود).
شاید با این مقدمات، لازم به گفتن نباشد که سه نکتهی پایانی سخن دکتر نیز قابل بحث است؛ «توسعهطلب بودن حکومتهای دو هزار و پانصد سال پیش»، «جایی نداشتن شیوهی شاهنشاهی در جهان امروز» و «هزاران سال استبداد شاهان».
▪️
@IranianLook
دنباله از 👆
امّا برای من که نگاهی فرهنگی داشتم و جامعهمان در دو دههی پیش را نیازمندِ زمینهسازیهای فرهنگی میدانستم آشنایی با جوانانِ ایرانپرست و همدل در آن حزب و نشستهایی که بعدها به مناسبتهایی تکرار شد بسیار ارزشمند بود که حتا اگر نامی هم از حزب برده نشود اما گامی برای ایران برداشته شود آن جوانان، که هر کدام از گوشهای از این سرزمینِ پهناور گذرشان به خانهی یار افتاده بود، آمادهی یاریرسانی بودند... و اما خود سرور پزشکپور، یا در نام حزبیاش «پندار»، که بارها افتخارِ گفتوگوهای دوستانه را با ایشان داشتم فردی تیزبین با حضور ذهنی بالا بود که بهویژه بعدها که انجمنِ فرهنگیمان را راه انداختم و نشریهی درونیاش را برای ایشان میبردم مطالبش را کامل میخواند و بازخوردهایی که گاه راهگشا بودند میداد. یاد و نامش همواره گرامیباد.
در ادامه یادداشتی از خودم را که سالها پیش در وبلاگم نهاده بودم (تاریخِ سیزدهم دی ۱۳۸۷ را دارد) به دوستانِ عزیزی که زحمتِ تهیهی یادنامهی آن شادروان را میکشند تقدیم میکنم چرا که آنچه در ذهن دارم تقریباً در آن بازتاب یافته است؛ یادداشتی که در نقدِ نوشتهای از شادروان دکتر مهدی مؤیدزاده نوشتم که در تارنمای جبههی ملی ایران منتشر شده بود. به گمانم، در تبیین ملتگرایی ایرانی یادداشتِ مفیدی باشد. در آغاز این یادداشت، که عنوانِ «گامهایی برای تبیین بیشتر ملتگرایی ایرانی؛ نقدی بر نوشتار دکتر مهدی مؤیدزاده» را بر خود دارد، آمده است: «دکتر مهدی مؤیدزاده از اعضای شورای سی نفرهی مرکزی «جبههی ملی ایران» که سالهاست افتخار آشنایی با ایشان را دارم، همانطور که خود اشاره کردهاند، در پی فضایی که با سخنان مهندس کورش زعیم، از دیگر اعضای شورای مرکزی آن جبهه دربارهی دیدگاههای جبههی ملی نسبت به موضوع قومها و تیرههای ایرانی و رابطهی آن با مرام ملتگرایی شکل گرفت، مقالهای نوشتند با عنوان: «برتری یک ملت بر ملل دیگر در نهضت ملی ایران راه نداشته است».
ایشان بهواسطهی قدمت حضور در جبههی ملی و دسترسی به برگههای قدیمی دربارهی موضوع مورد نظر در نوشتارشان به نکات ارزندهای اشاره کردند. اما این نوشتار مفید در دو موضوع با آگاهیهایی که من کسب کردهام در تضاد قرار گرفت که به امید باز ماندن فضای گفتوگو به آن خواهم پرداخت؛ «تناسب ملیگرایی ایرانی با برتریجویی و نژادپرستی» و «اشارههایی دربارهی تاریخچهی حزب پانایرانیست». از موضوع دوم که به نظر من فرع بر موضوع نخست است، آغاز میکنم».
اشارههایی دربارهی تاریخچهی حزب پانایرانیست
تا مدتها ــ شاید بهخاطر برخی دیدگاههای کنونی راهبران حزب پانایرانیست ــ من هم فکر میکردم که پس از جریان ۹ اسفند ۱۳۳۱ جبههی پانایرانیسم به دو شاخهی مصدقی و شاهی تقسیم شده است که تبلور آن، تشکیل حزب ملت ایران بر پایهی پانایرانیسم بوده است. اما بزرگواری که از پیشکسوتان حزب و مرام یادشده است با نشان دادن روزنامهی «خاک و خون»، ارگان حزب، به تاریخ ۲۷ امرداد ۱۳۳۲ مرا با تلاشهایی که حزب در دفاع از دولت دکتر مصدق تا آخرین لحظهی برقراریاش داشت، آشنا کرد. همچنین گفتوگوهایی که با شادروان سرور نوربخش رحیمزاده و [شادروان] سرور رضا کرمانی داشتم مرا بیشتر با کوششهای مصدقی حزب آشنا نمود و این که حتا حزب پانایرانیست برای عضویت در جبههی ملی دوم نیز تلاشهایی داشت که شوربختانه به خاطر پارهای رقابتها و اختلافهای پیشینهدار با برخی حزبهای هموند جبهه به نتیجه نرسید، وضعیتی که «نیروی سوّم» نیز دچارش گشت (گفتنی است شادروان رحیمزاده، از نیروهای نسل اوّل حزب پانایرانیست که از جوانان ورزشکار و سرشناس شهر رامهرمز بودند ــ در دفاع از دولت دکتر مصدق ــ با کمک یارانشان تا چند روز پس از کودتا، ادارههای دولتی آن شهر را در اختیار داشتند و از دادن آنها به مدیران جدید خودداری کردند).
به عبارت دیگر، و همانطور که آقای دکتر قطعاً آگاه هستند، حزبهای عضو جبههی ملی ایران ــ به جز حزب زحمتکشان، آن هم در دورهی کوتاه ائتلاف با یاران شادروان خلیل ملکی، و کمی جلوتر، حزب ملت ایران ــ عموماً تشکیلشده از نیروهایی سرشناس و فاقد نیروهای عملیاتی و جوانان حاضر در صحنه بودند، از اینرو عرصهی دفاع از آرمانهای «نهضت ملی شدن صنعت نفت» در سطح خیابانها و جوامع کارگری ــ و بهویژه در برابر حزب مقتدر و سازماندهیشدهی توده ــ اکثراً بر عهدهی نیروهای پانایرانیست بوده است (البته اینکه ــ همانطور که آقای دکتر هم در جایی عنوان کردند ــ این زدوخوردها به نفع نهضت بود یا خیر، به هر رو خدشهای به درستی اصل موضوع، که یاران حزب پانایرانیست از فعالان نهضت بودند، نخواهد زد).
دنباله در 👇
@IranianLook
دنبالهی 👆
این موضوع فقط جستاری تاریخی نیست که ایران روزگاری در میانهی جهان بود و از هر سو بر آن میتاختند بهگونهای که زندگی ممکن نبود، بلکه اکنون نیز همچنان وجود دارد و ما هنوز در میانهی قطب انرژی جهان هستیم. ما در دو جنگ جهانی اعلام بیطرفی کردیم اما اشغال شدیم! و تاوانش قحطیهای بزرگ، نابودی زیرساختها، بهویژه ارتش (از جمله نابودی نیروهای نوپای هوایی و دریایی ایران در جنگ جهانی دوم) و وقفه در روند نوسازی کشور بود. روسها هم پس از بلشویک شدن و آزادی دادنی ظاهری به سرزمینهای ایرانی دوباره و بهسرعت و خونین همان سرزمینها را اشغال کردند و باز ایرانیانی بسیار را کشتند و بیش از پیش فرهنگ مردمانِ آن سرزمینها را به نابودی کشاندند.
حتا همین به تازگی ما جنگ ویرانگرِ بزرگی ــ بزرگترین جنگ کلاسیک سدهی پیش میلادی ــ را با کشور همسایه از سر گذراندیم که هر چند شیوهی فرمانروایی نظام جمهوری اسلامی و سیاستهای خارجیاش به شدت جای نقد دارد اما آن جنگ حاصل برنامهای از پیش آماده بر دست صدامحسین بود که انتظار فروپاشی بخشهای کلیدی ارتش ایران را در پی انقلاب داشت (نیروی هوایی برجستهاش و لشگر قدرتمند ۹۲ زرهی اهواز، که هر دو در پیِ کشتارهای بیرویهی سران ارتش و پراکندنِ نیروها و تسلیحات تضعیف شدند) و سالها پیش هم بختش را آزموده بود (یورش سال ۱۳۵۳ ارتش عراق به ایران که به جنگ پنجروزه معروف است و نیروهای ایرانی به سختی آنان را شکست دادند) و اصولاً ادعاهایش دربارهی خوزستان و خلیج فارس ارتباطی با انقلاب در ایران نداشت.
یادمان باشد اصولاً داشتن ارتش قدرتمند هزینه کردن نیست بلکه گاه بهگونهی بازدارندگی از جنگ عمل میکند که هزینههای این دومی هزاران برابرِ آن اولی است. کافی است هزینههای جنگ اخیرمان بررسی شود؛ جنگی که اگر نبودند همان فنآوریهای پیشرفتهی نظامی که از انقلاب مصون ماندند ــ هر چند بهروزرسانی نشدند و بسیاری از خریدهای تکمیلی پی گرفته نشدند ــ و بهویژه نیروهای انسانیِ آموزشدیده و زبده، نتیجهی جنگ دگرگون میشد.
نمونهای دیگر، یورش روسها به افغانستان است که در پیِ انقلاب ایران رخ نمود که احتمالاً اگر انقلاب رخ نمیداد آن هم عملی نمیشد و اکنون میتوانیم سیرِ نابودی این کشور همسایه را ببینیم و سیلِ مهاجرانش به درون کشورمان را که چه هزینهای را بر اقتصاد ویرانشدهیمان تحمیل میکنند. یا اگر ایران با روابطی دوستانه در سطح جهانی و داشتن اقتصادی شکوفا و سیاستی ملی و نیز ارتشی نیرومند پابرجا میماند سیر جمهوریهای جداشده از شوروی چنین نمیگشت و آن جنگهای خونین میانِ برخی از آنها و سپس دخالتهای دوبارهی روسها در منطقه یا رخ نمیداد یا بسیار تعدیلشده و منطقی پیش میرفت.
میگویند ایران با آمریکا دوستی داشت و نیازی به چنان تجهیزی نبود. پاسخِ روشن این سخن نادرست وضعیت کنونیِ اوکراین است که چگونه جنگ را به خودشان سپردهاند و گاه اندک یاریای میکنند. این که یکی از پیآمدهای آن تجهیز عظیم ارتش ایران و توانمندسازی نیروهایش ــ که دیر یا زود به ایجاد توانمندیِ ساختِ برخی تجهیزات در درونِ ایران میانجامید ــ حضور مستشاران آمریکایی بود و برخی رفتارهای زشتِ آنان که برخاسته از نژادپرستیِ غربیان بود به نظرم اگر خردمندانه فرصت و تهدیدش نگریسته شود ارزشاش را داشت. چرا که حضور آنان نمیتوانست طولانی و همیشگی باشد و با اعتراضهای بهحق مردم قطعاً تعدیل مییافت.
دربارهی ارزش نیروی انسانیِ توسعهیافتهی ارتش نیز مدتها پیش چیزی نوشته بودم.
▪️
@IranianLook
ترانهای به زبان فارسی (با نام «عشوه مکن») با صدای زندهیاد رشید بهبودُف، که همراه با تار احسان داداشف و پیانو چنگیز صادقاف در کنسرت تهران (۱۳۳۴ خورشیدی) اجرا شده بود، بر روی تکهای از فیلم «مردم بومی» (۱۹۵۴) ساختهی حسین سیدزاده ( ۱۹۱۲ ایروان ـ ۱۹۷۹ باکو)
@IranianLook
نگاهی به تاریخ معاصر ایران
چندی است در زیرگروهی از کارگروه تاریخ انجمن افراز در حال بازخوانی طرح تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد هستیم؛ پروژهای که در آن با زمانشناسی موقعیتی تاریخی در اوایل دههی شصت خورشیدی به کوشش حبیب لاجوردی به گفتوگو با شخصیتهای نظام پهلوی، که پس از انقلاب به خارج از کشور گریخته بودند، پرداخته شد.
شنیدن یا خواندن این گفتوگوها نه تنها برای پژوهشگران و دوستداران تاریخ معاصر مفید است بلکه به نظر من برای کنشگران سیاسی و همهی آنهایی که امروز خواهان دگرگونیای در وضعیت فرمانرواییِ کشورمان هستند لازم است؛ بهویژه دوستداران پادشاهی مشروطه، که ضمن دفاع منطقی و بهجا از نظام پهلوی، نسبت به کاستیهای واقعی آن دوره هم آگاه شوند تا تصویری که برای آیندهی ایران در نظر دارند پرداختهتر و دقیقتر گردد، چرا که پادشاهی مشروطه را باید «بسازیم» هر چند بر زمینهای که در سال ۱۳۵۷ گسسته شد.
خوشبختانه همهی پوشههای شنیداری گفتوگوها و نیز متنِ بیشتر آنها به راحتی و به رایگان در تارنما و نیز کانال تلگرامیای اختصاصی در دسترس است. فقط به نظرم میرسد نکتههایی کلی را بگویم تا سپس در یادداشتهایی دیگر به چند موضوعِ اصلیای که در نشستهایمان بر رویشان بحثِ بیشتری شد بپردازم.
نخست آنکه این گفتوگوها در زمانی نزدیک به انقلاب اسلامی انجام شد، یعنی در دورهای که هنوز شور و شوقِ انقلابی در میان بیشینهی ایرانیان حاکم بود و به خاطر جنگی که به ما تحمیل شد فرصتی برای بازنگری رخ نداده بود و از این رو انقلاب و نظامِ برآمده از آن در بالاترین حدّ مشروعیت بودند. همانطور که در جایی دیگر با آوردنِ مثالهایی نوشتم این انقلاب به آن اندازه مردمی بود که حتا بدنهی دستاندرکارانِ حکومت پهلوی نیز یا آن را ناگزیر و مفید و حرکت به جلو میدیدند یا دستکم در گوشهی ذهنِ خود با آن همسو بودند، که البته میتواند جدا از مذهبی بودن نشانهی مردمی بودنِ آن بدنه نیز باشد. از این رو، هنوز هواداری و حسی نسبت به اصلِ انقلاب (سرنگونی شاه و ناگزیریِ آن) در میان مصاحبهشوندهها وجود دارد.
از سوی دیگر، دیکتاتوری شاه، که در جایی اشاره کردم معطوف به امور کلانِ بعضاً سیاسی و اقتصادی و پیشرفتِ ایران بود، این فرصت را به همهی آن شخصیتهای حکومتی میداد که خود را مبرا کنند از کاستیهای سامانِ (سیستم) فرمانروایی. در حالت طبیعی همهی ما هنگامی که در مصدر کاری باشیم اما مدیری هم در بالای خود داشته باشیم و نتوانیم همهی امور را کاملاً به میلِ خود پیش ببریم در جاهایی منتقدِ کارمان میشویم و کاستیها را به گردنِ باز نبودنِ کاملِ دستمان میاندازیم، هر چند اگر دستمان هم در کارها باز باشد ــ مثلاً شرکتی خصوصی داشته باشیم ــ باز هم برای اشتباهها و کاستیها بهانههایی بسیار چون وضعیت کشور و قوانین و کیفیتِ زیردستان و... را خواهیم داشت و میانِ ما کمتر هستند کسانی که اشتباه خود را بپذیرند (چرا که توجه به همین چند مورد بهانهای که آورده شد از آغاز شدنی است و میباید در محاسبهی کاریمان آورده شوند). به سخنِ دیگر، به صورت طبیعی همیشه و پیوسته نقدهایی به امور داریم و حتا گاه دقت نمیکنیم که خودمان چگونه در گذرِ زمان در موضوعی صاحب تجربهای خاص میشویم یا از چیزی آگاه میشویم و سپس آن تجربه یا آگاهی را به گذشته پرتاب میکنیم و مدعی میشویم دیگری چون آن را نمیدانسته اکنون وضعیت چنین است. میدانم این سخن من جای بحث دارد و صد البته میپذیرم که خودکامگیِ شاه در بخشی از موضوعها، که به داده یا سخنی برآمده از تخصص و پژوهش بیتوجهی میکرد، اشتباهی آشکار است اما در نظر دارم تنها اشارهای داشته باشم که نفسِ طرح نقدها و فرافکنی امری طبیعی است و نباید نسنجیده و نیندیشیده آنها را بپذیریم.
دنبالهی متن 👇
@IranianLook
نهمین جلسه شورای مرکزی شبکه سمن های میراثی استان تهران با شرکت اکثریت اعضا در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۵ در محل دفتر دکتر عجایبی برگزار و موارد زیر بتصویب رسید:
۱ _ شرایط لازم برای شرکت کنندگان در مجمع عمومی سال جاری توسط مهندس ناهید پور ابراهیمی برابر اساسنامه تشریح و شامل دبیران یا نمایندگان رسمی انجمن هایی که با فعالیت چهارگانه حوزه میراثی در وزارت کشور ثبت شده باشند به شرح زیر می باشد:
۱_۱ _ افراد واجد شرایط جهت کاندیداتوری شورای مرکزی با معرفی نامه معتبر از انجمن ثبت شده و ارائه فعالیت از وزارت کشور می باشد
۲ _ ۱ _ شرط ورود به مجمع عمومی جهت ارائه رای در انتخابات نیز وجود معرفی نامه رسمی از انجمن ثبت شده در وزارت کشور می باشد
۳_ ۱ _هر عضو شبکه می تواند دو دوره پیوسته و یا هر چند دوره ناپیوسته کاندیدای شورای مرکزی باشد
۴ _۱ _ طبق اساسنامه کارگروههای میراث فرهنگی و صنایع دستی ظرف دو هفته آینده نسبت به انتخاب دبیر و جانشین دبیر کارگروه با حضور یکنفر از اعضا شورای مرکزی و بازرس شبکه اقدام نمایند
۵ _ ۱ _ هر انجمن فقط یک نفر نماینده جهت حضور در مجمع عمومی و یا کاندیدا شدن جهت شورای مرکزی دارد
۲ _ مقررشد زمان برگزاری مجمع عمومی هفته آخر بهمن ماه سال جاری که توسط شورای مرکزی تاریخ و روز آن تعیین خواهدشد برگزار گردد
۳ _ مقرر شد تشکیل جلسه و دعوت به جلسه انتخابات کارگروه صنایع دستی توسط دبیر کل شبکه با حضور احدی از شورای مرکزی برگزار گردد
۴ _ با توجه به استعفای خانم راما وزیری از دبیری کارگروه صنایع دستی مقرر شد خانم سحر خادمیان جانشین دبیر در مدت باقیمانده زمان شورای مرکزی به عنوان عضو اصلی در جلسات شرکت کنند
۵ _ مقرر شد یک حساب مشترک جهت امور مالی با امضا خزانه دار خانم ناهید پور ابراهیمی و دبیر آقای منوچهر لطفی مفتوح گردد
۶ _ مراحل ثبت نام کاندیداها بشرح زیر مصوب شد:
_ فراخوان، اخذ مدارک، روزومه و ثبت نام اولیه توسط روابط عمومی انجام شود
_ تعیین صحت مدارک و انتخاب افراد واجد شرایط به عهده خانم ناهید پور ابراهیمی و خانم دانشمند انجام شود
در ضمن لیست ثبت نام کنندگان و مدارک در شورای مرکزی تحویل و برای انتسار به تایید شورای مرکزی رسانده شود
۷ _ مصوب شد آقای علیرصا افشاری و خانم ناهید پور ابراهیمی به عنوان نماینده شبکه جهت معرفی به اداره کل ثبت آثار برای حضور در شورای ثبت آثار اقدام گردد
۸ _ مقرر شد گروههای اجرایی شبکه صرفا حهت اجرای پروژه های شبکه بوده و چگونگی اجرای پروژه ها زیر نظر شورای مرکزی می باشد
روابط عمومی
شبکه سمن های میراثی استان تهران
@tehranmiras
دوست قدیمم، رضا مرادی غیاثآبادی، پژوهشگر و ایرانپژوهی که به خاطر اختلاف دیدگاه در این سالها در ارتباط نبودیم، در پی چندین سال بیماری سرطان پنجشنبهی گذشته چهاردهم دیماه درگذشت و یکشنبه در قطعهی نامآوران بهشتزهرا به خاک سپرده شد.
خدا بیامرزدش و به همسرش، بانو فراهانی، بردباری دهد.
از آنجایی که در رسانهها خبرِ مرگ او بازتاب داده نشده است، این خبر را اینجا گذاردم تا سر فرصت دربارهاش چیزی بنویسم. دوستانی در پی مطلبی که در ویکی گفتاورد گذاشته شده بود دربارهاش جویا شدند، و این سبب شد جستجویی در اینترنت کنم که جز آخرین فرستهی تارنمایش که حاکی از بیماری او بود و چهرهی تکیدهاش را نشان میداد و شوربختانه از آن آگاهی نداشتم چیزی نیافتم. به شمارهاش زنگ زدم و با همسرش گفتگو کردم.
امشب در کنار دوست مشترکمان علیرضا زیاری که او هم خاطرات بسیاری از او دارد یادش را، به ویژه در دوران کلاسهای ایرانشناسیاش در بنیاد جمشید، گرامی داشتیم. سهشنبه نوزدهم دیماه.
@IranianLook
[دو]
بیبیخانم استرآبادی دست به قلم میبرد و در دفاع از آموزش دختران مینویسد و حتا برای آنان، در همان زمانی که مدرسههای رشدیه را به آتش میکشیدند، دبستان برپا میکند؛ زینبپاشای تبریزی پا را از پشتیبانی مردان فراتر میگذارد و با ساماندهی زنانی همچون خود ــ جسور ــ اعتراضهای خیابانی به انبارهای غله از جمله انبار والی آذربایجان را ساماندهی میکند و گندم و آردِ انبارها را میان مردم توزیع میکند و رو به مردان معترض فریاد میزند: «اگر شما مردان جرأت ندارید جزای ستمپیشگان را کف دستشان بگذارید، اگر میترسید که دست دزدان و غارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، چادر ما زنان را سرتان کنید و در کنج خانه بنشینید و دم از مردی و مردانگی نزنید، ما جای شما با ستمکاران میجنگیم»...
و بیبی مریم بختیاری، همچون گُردیه که برادر خود بهرام را سرزنش میکرد، برادر آزادیخواهاش، سردار اسعد بختیاری را به پیگیری خواستی ملی فرا میخواند، اما به سخن بسنده نکرده و خود پیش از برادر رهسپار تهران میشود تا در نبرد نهایی دوشادوش او باشد...
ایمان بیغلوغش او به آزادی؛ سفارشهای اکیدش به وطنخواهی و نابودی تمام دشمنان وطن، که در واژه واژهی تلگرافی که به همسرش زده نوازشگر چشمهای دوستداران میهن است و آشنایان به تاریخ را به یاد نظریهپردازان بزرگ آن انقلاب، همچون عارف قزوینی بزرگ میاندازد که شوریدهوار شهر به شهر شور وطنخواهی را میپراکند؛ و بهویژه استقلال رأی و بینش صحیحی که در مبارزه با انگلیسیها از خود نشان میدهد، در حالی که اکثر خانهای بختیاری در جبههی مقابل او بودند... به حق بیبی مریم بختیاری را وارث راستینِ فرهنگ و تمدن عظیمی میکند که در آن زاده و بالیده شده است. ستارگانی چون او همیشه افق را به دوستداران این فرهنگ و تمدن مینمایانند.
بدو گفت هر كس كه بانو تویی
به ایران و چین، پشت و بازو تویی
نجنباندت كوه آهن ز جای
یلان را به مردی تویی رهنمای
ز مرد خردمند بیدارتر
ز دستور داننده هوشیارتر
همه كِهترانیم و فرمان تو راست
بدین آرزو، رای و پیمان تو راست
▪️
@IranianLook
توضیحات عليرضا افشاری، دبیر کارگروه تاریخ انجمن افراز، دربارهی کارزار ثبت تمام آیینهای باستانی به نامهای درست و تاریخیشان در تقویم رسمی کشور؛ بر روی صفحهی اینستاگرامی بُنسازه یا پلتفرم کارزار
https://www.instagram.com/reel/C1H8PcLNn9E/?igsh=MTc4MmM1YmI2Ng==
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
این کتاب، یادداشتها (حدود هفتاد یادداشت) و شرح کارهایم در حوزهی آن بخش از مسایل مرتبط با اقوام و تیرههای ایرانی است که در در ادبیات سیاسی «قومگرایی» و ضدیت سطح هویت «قومی» در برابر «ملی» تعبیر میشود ــ که در شکل طبیعی و تاریخیاش در این سرزمین وجود نداشته و عموماً موردِ پشتیبانیِ آن بخش از بازیگرانِ منطقهای است که دولتی تشکیل داده و مدعیِ تیرهها و طایفههای وابسته به آن قومیت هستند.
پیش از این آگاهی داده بودم کتاب را «شرکت سهامی انتشار» به چاپ میرساند که مدیریتش اطلاع داد به آن مجوز نشر را ندادند. از این رو، متن را پیش از انتشار الکترونیکی با نوشتههایی دیگر کامل کردم.
مطالب کتاب برای آگاهیِ خواننده با نوعِ نگاهِ نویسنده و تعریفِ واژگانِ کلیدی در چند نوشتارِ آغازین بدونِ ترتیبِ زمانی آورده شده است؛ یعنی، چند نوشتار روشنتر، مهمتر و پختهتر را ابتدای کتاب آوردهام، هر چند احتمالاً باز هم از خطا مصون نباشد و همچنان پذیرای نظر و دیدگاه خوانندگانِ گرامی برای نزدیکیِ بیشتر دیدگاهها و آموختن باشم. بعد از آن، نوشتارها را به ترتیبِ زمانی اما در چند بخش مجزا، تا راحتتر با آنها ارتباط برقرار شود، ارایه کردهام؛ هر چند بدیهی است که این تقسیمبندی خیلی دقیق نیست و در نوشتههایی در یک موضوع میتوان نکتههایی در پیوند با موضوعی دیگر را هم یافت (نام بخشها: «دربارهی فرقهی دموکرات آذربایجان»، «دربارهی آموزشِ زبانهای قومی»، «نگاهی به ایران فرهنگی»، «سخن با برخی منتقدانِ استاد جواد طباطبایی» و «جُستارهایی پراکنده»).
یکی از مهمترین نقاط عطف کوششهایم در رصدِ مسایل اقوام و تیرههای ایرانی و واکنش نشان دادن به ناآگاهیها یا تهدیدها در این زمینه، تشکیل نهادی برای هماندیشی در اینباره بود؛ «کارگروه قومشناختِ انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز». این کارگروه خروجیهای چندی داشت که به همراه تاریخچهاش و نیز آوردن جزییات و بهویژه نام هموندان و دوستانِ مرتبط در بخشی از کتاب به آن پرداختم. اگر نامی از قلم افتاده یا جایی موضوعی نادرست بازتاب داده شده ناخواسته و سهوی است و لطف کرده به من گوشزد کنید تا در ویرایشِ پسینِ کتاب آنها را بیفزایم یا اصلاح کنم. همچنین در بخش پیوستها شماری از بیانیهها و نامههایی را که در نهادهایی دیگر منتشر کرده بودم، اما به موضوع کتاب مرتبط بودند، در کنار نامهها و بیانیههای برخاسته از کارگروه قرار دادم.
آنچه در پی میآید نوشتههایی کاملاً علمی و بیکموکاست نیستند بلکه دغدغههای کنشگری در حوزهی میراث و فرهنگاند که به این موضوع توجهی خاص داشته، نوشتههای بسیاری را پیگیری کرده، پای سخنِ استادان و پژوهشگران نشسته و بهویژه در تعامل با طرفِ مقابل به خلقِ این نوشتهها دست زده که صدالبته اگر با نگاهِ «مو را از ماست جدا کردن» به آن نگاه شود میتواند مورد نقدِ شماری از ایرانگرایانِ فرهیخته و آگاه قرار بگیرد و نکتههای ریزی از آن برکشیده شود. اما امیدوارم که محتوای کتاب از زاویهی مهرآمیزی که در آفرینشاش داشتم مورد توجه قرار گیرد، بهویژه آن که اصولاً طرفِ خطابِ کتاب، در بیشتر بخشهای آن، دوستان و هممیهنانِ قومگرا یا نزدیک به آن اندیشهها هستند.
کتاب را تقدیم کردهام به دوست و استادم احسان هوشمند که به نظرم کوشاترین و عالمترین فرد در این حوزه است که نهتنها همچون پژوهشگری منابع را میکاود و مانند روزنامهنگاری پیگیرِ گفتوگو با کسانی است که با رویدادهایی در این حوزه مرتبط بودهاند بلکه چون فعالی مدنی خود به میدان میرود و میکوشد تأثیری نیک و انسانی بر چنین رویدادهایی، که غالباً تلخ هستند، بگذارد و نیز مانند تحلیلگری اخبار این حوزه را برای آگاهی مردم میشکافد و در قالب یادداشتهایی در رسانهها منتشر میکند؛ مردی به غایت خستگیناپذیر و نیکخواه.
@IranianLook
هممیهنان گرامی و دوستان همدل و همراه!
درخواست پنجاهوهشت سازمان مردمنهاد از رئیسجمهور برای ثبت آیینهای باستانی به نامهای درست و تاریخیشان در تقویم رسمی را در تارنمای کارزار قرار دادیم تا به صورت حقیقی هم از این مطالبه پشتیبانی و حمایت شود.
برای امضای آن به نشانی زیر بروید:
https://www.karzar.net/93722
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
سالها پیش، هنگامی که در تارنمای پژوهشی ایرانشهر با دوستِ کنشگرِ فرهنگیِ قدیمیام مسعود (بزرگمهر) لقمان همکاری داشتم اصطلاحی دربارهی رویداد ۲۸ امرداد داشت که آن هنگام در برابرش حساس بوده و استهزا در نظرش میگرفتم اما اکنون گمان میکنم در بیانِ موضوع رسا باشد. اگر بهدرستی به خاطرم مانده باشد میگفت که «آن رویداد نزد گروههایی از مصدقیان همچون رویداد کربلا برای آخوندها میماند که در سالگردش روضهخوانی میکنند و در هر سخن و بحثی به ناگهان میزنند به کربلای ۲۸ امرداد». از این نظر که این گروه نه تنها نگاه انتقادی به آن رویداد ندارند بلکه نگاهی پژوهشی و سخن تازه نیز ندارند و فقط بر وجه دراماتیکِ آن رویداد تأکید دارند سخن دقیقی میآید. روایت جبههی ملی ایران از رویدادهای ۳۲ و ۵۷ در تمامِ این سالها صلب باقی مانده است.
در جاهایی دیگر نقدهایم را بر این روایت که آمریکا و حتا دربار نقشِ اصلی را در سقوط دولت دکتر مصدق داشتهاند نوشتهام و این را هم اشاره کرده بودم که هم دکتر مصدق روبهروی براندازانش اقدامی نکرد و هم آن که اصولاً این برکناری شبهکودتایی همسو با خواستِ او برای کنار زدنِ ــ انحصارِ ــ انگلستان بر صنعت نفت ایران بود، آنهم در شریطی که دیگر کارت برندهای نداشت و میانِ یارانش اختلاف افتاده بود.
این نقطهنظرهای من با نوشتهای از جناب علی میرفطروس که پیوست آوردهام تأیید میشود؛ نوشتاری کوتاه اما با گردآوریای خوب و در خورِ تأمل. آنهنگام میرفطروس برخی نوشتههایش را برای انتشار به ایرانشهر میداد که طبیعتاً من منتقدِ آنها بودم اما از حق نباید بگذریم که ایشان منتقد منصف دکتر مصدق است و هیچگاه نه تنها همچون برخی دیگر سخنانِ ناسزا و تند و گاه غیرمنطقی نمیزند بلکه احترام این شخصیت ملی را پاس میدارد.
نوشتههای میرفطروس که بر روی تارنمایش قرار دارد به شدت از لحاظ ویراستاریِ شکلی و علامتگذاری و فاصله یا چسبیدگی دچار مشکل است. این نوشته را از این زاویه ویرایش کردهام.
@IranianLook
خاطراتم از «اسکی و نیروی انتظامی» که در خبرآنلاین منتشر شد. متن کامل را در آنجا بخوانید.
مدتی پیش، که برای کوتاهزمانی برف خوبی آمده بود، به پیست اسکی شمشک رفتم؛ پیستی که چندین سال است با عدم مدیریت مسؤولان و پیگیری نکردنِ شکایتِ صاحبان زمینها که گویا پیش از انقلاب حق اجارهای میگرفتند و اکنون سالهاست از آن محروماند، تعطیل است.
دو دستگاه بشقابی ــ که ابتداییترین دستگاه بالابرنده در هر پیستی به شمار میروند ــ باز بود با قیمت بلیتی بهنسبتِ امکانات بالا، که البته در وضعیتِ تعطیلیِ پیست دیزین (یکی از مهمترین جاذبههای گردشگریِ در سطحِ جهانیِ کشور) و شلوغی بسیار زیاد پیست دربندسر ــ که بهسبکِ کشورهای اصلیِ سرمایهداری بلیتهای ویژهی پولداران را هم میفروشد که خارج از صف از امکانات بهره ببرند و اینها خود به یُمنِ شیوهی ادارهی ویژهخوارانه و خویشاوندسالارانهی حکومت گروه پرشماری هستند ــ از آن استقبال خوبی شده بود.
پیست شمشک برایم خاطرههای بسیاری دارد، چرا که به عنوانِ یک بومی امکانِ بهره بردن رایگان از آن را داشتم که بهویژه در مقطعی که برادرم، که خود مربی اسکی است، کاروانِ اسکیای داشت ــ با این که اسکی ورزش مورد علاقهام نبود، به خاطر این امکانات ــ روزهای خوشی را در آن گذراندم. اما در این یادداشت دوست دارم تجربهای را ثبت کنم که احتمالاً برای نوجوانانِ امروزی دور از ذهن است و خوب است به یادگار بماند برای نسلهای بعد.
به حدود سی سال پیش بازمیگردم. آن هنگام خانوادهها ترجیح میدادند فرزندانشان بیشتر با کاروان اسکی همراه شوند تا این که با خودروهای شخصی، که صد البته خودرو شخصی هم به اندازهی این روزها نبود، به پیست بروند و آن مینیبوسها باید در ایستگاه نیروی انتظامیِ بالای گردنه قوچک میایستادند تا بازرسی شوند. بدیهی بود که مینیبوسهای دخترانه و پسرانه باید جدا میبود و از این رو آن کاروانهایی که تعداد کمی پسر یا دختر داشتند و برایشان صرف نمیکرد باید از شبِ قبل با کاروانهای دیگر هماهنگ میکردند که مسافرشان را به آنها بدهند یا تعویضی بکنند.
اما مهمتر از آن رفتن به دنبالِ مسافران بود، چرا که ممکن بود خانههای شماری دختر و پسر نزدیکِ هم باشد و از این رو ناگزیر میشدند آنها را با یک وسیله سوار کنند و سپس در انتهای برنامه و پیش از خروج از تهران در جایی قرار بگذارند تا دخترها و پسرها به مینیبوسهای خود بروند. داستانی بود.
اما در گردنه. نیروی انتظامی به درون مینیبوسها میآمد و بیشتر اوقات به دیدنِ افراد و لباسهایشان بسنده نمیکرد و وسایلشان را هم میگشت. مانند مدرسهها وسایل آرایشی ممنوع بود و گاه پوششها هم مورد توبیخ قرار میگرفتند اما جالبتر از همه جرم بودنِ داشتنِ واکمن بود! بلی، واکمن! البته باید اشاره کنم که پیش از آن نوارهای صوتی درونِ خودروها هم بررسی میشد تا غیرمجاز نباشند، وگرنه ضبط میشدند! یادم میآید روزی واکمنِ جدید یکی از دوستانم نزد من بود و نیروی انتظامی مربوط از من پرسید چیست و گفتم رادیو است و او هم چون نتوانست درِ آن را باز کند به من بازگرداند. بخت با من یار بود و شرمندهی دوستم نشدم.
اما کار به همینجا ختم نمیشد و مأموران فهرست مسافران را که مسؤولان تور در دست داشتند میخواستند و بهویژه فهرست دختران را نگاه میداشتند تا در هنگام برگشت باز مینیبوس را نگاه کنند تا مبادا دختری کم شده باشد! چه امنیتی! یادم هست دختری که میخواست شمشک نزدِ دوستانش بماند باید هماهنگی میکرد تا دختر دیگری با آن مینیبوس بازگردد!
این وضعیت در پیست اسکی هم ادامه داشت. نه تنها با میلهکشیهایی صفِ زنان و مردان جدا بود، که هنوز هم بقایایی از آن در پیست به چشم میخورد، بلکه کل پیست را هم نردهکشی کرده بودند و محل اسکی دختران و پسران جدا بود! به این ترتیب، نوبت استفاده از دستگاه به دختران ــ چون صف دختران در بیشتر اوقات کوتاهتر از پسران بود، گاه تا چهار برابر ــ زودتر میرسید و بیشتر پیستورها یا مسؤولان دستگاه هم این درایت یا حوصله را نداشتند که مثلاً چند بار پسران بروند و یک بار دختران.
طبیعتاً اگر میخواستیم جنسِ مقابلی را در بالای پیست ببینیم و گپی بزنیم هماهنگی سخت میشد و یکی وقتش به شدت تلف میشد! چرا که نیروی انتظامی نه تنها صف را چک میکردند بلکه گاه با همان پوتینهایشان به درون پیست هم میآمدند و در میانهی پیست دقت میکردند دخترها و پسرها در محل تعیینشده اسکی کنند! گویا با آن سرما و لباسهای زیاد و پوشیدهی اسکی از نظر آنان هنوز امکانِ خطری وجود داشت...
در چنین وضعیتی نه تنها دوستپسرها و دوستدخترها از هم جدا میشدند خانوادهها هم بر پایهی جنسیت تفکیک میشدند...
@IranianLook
به پاس اسفندگان
پارهی زیبایی از شاهنامه که میتواند داستان سرایش آن را به ما بگوید
برگفته از: تارنمای نابودشدهی «تاریخ و فرهنگ ایرانزمین» (شادروان امیرحسین خنجی)
http://www.irantarikh.com/adab/ferdowsi.htm
بیتهایی از یک سرودهی فردوسی که در زیر میآید بازنمایِ انگیزهی فردوسی برای سرایشِ شاهنامه است، و توان پنداشت که نخستین سرودهی او در شاهنامه باشد.
دغدغهی فردوسی برای زنده نگاه داشتن یادهای شکوه گذشتههای از دست رفتهی ایران را، و وضعیت اندوهباری را که در زمان او بر میهن و مردم ما حاکم بوده است، در این بیتها به روشنی میتوان مشاهده کرد و دردی را که در دل فردوسی بوده است میتوان احساس کرد و با او همنوا شد. چه بسیار ایرانپرستان که چون این سروده را خوانده یا شنیدهاند و با خود گریستهاند و از خود پرسیدهاند که چه شد که ایران و ایرانی به این روز افتاد؟
فردوسی میگوید:
شب بود، گیتی را تیرگی گرفته بود، هیچ ستارهای سوسو نمیزد، نه بهرام پیدا بود نه کیوان نه تیر، انگاری جهان را با شَوَه (با دودهچَربی) قیراندود کرده بودند. از ماه نیز باریکهای پیدا بود، انگاری بیشینهی آنرا اندوده و سیاه کرده بودند تا نور نتابانَد.
به هر سو مینگریستی اهریمن در نظرت ظاهر میشد که همچون سیهمارِ دهن گشوده بود تا روشنی را و نیکی را ببلعد.
باغ و راغ و دشت و گلشن انگاری تبدیل به دریای قیرگون شده بود.
بادِ سَردی هم اگر برمیخاست تو گویی برای پراکندنِ گَردهی زغال بود تا تیرگی را افزون سازد.
تیرگی چنان بود که نه نشیب را میشد تشخیص داد، نه فراز را.
مرغان را زبان بربسته بود و هیچ آوایی از آنها برنمیخاست.
تو گویی سپهر نیز بهخواب رفته و از رفتن وامانده بود، یا از رفتن میهراسید.
از این شبِ سیاهِ طولانی دلِ من به سختی گرفته بود. در آن دلتنگي که مرا بود برخاستم و بهقصدِ قدم زدن در باغ بیرون شدم و خروشیدم و شمع خواستم (اندکی روشنی طلبیدم).
یارِ خوبچهرِ سروبالایِ ماهرویِ مهربانم آمد و شمع و باده و نار و ترنج و بهی و چنگ آورد و جامی شاهنشهی که میراث دودمانش بود آورد و بزم آراست، چنگ نواخت و سرود خواند و گفت: اندوه را از دل بیرون کن و باده بنوش تا داستانی از دورانِ باستان برایت بازگویم.
گفتم: بیاور داستان و بخوان، ای بتِ خوبچهر.
گفت: ای جفتِ نیکیشناس! من از دفترِ پهلوی بازمیگویم و تو به شعر اندر آر.
در این سروده میبینیم که زنِ فردوسی با زبان پهلوی و متون خداینامه آشنایی کامل دارد و برای فردوسی از دفتر پهلوی میخوانَد و فردوسی به شعر پارسی دری درمیآورَد. فردوسی در یک اشاره زنش را نیز به ما شناسانده است که از بازماندگانِ دودمان بزرگان ایرانزمین بوده آنجا که میگوید یک جام شاهنشاهی آورد که میراث دودمانش بود. نیز میبینیم که زن فردوسی هنرمندی چیرهدست است و چنگ مینوازد و خوش میخوانَد و بزمافروزیِ خانوادگی میکند. به فرهنگِ شادزیستیِ ایرانی نیز در این سروده اشارهی آشکار شده است.
این سروده را فردوسی در آغاز داستان بیژن و منیژه نهاده است.
و اما سرودهی فردوسی: 👇
@IranianLook
فیلمها و سریالهای تروریستی احتمالاً پس از رویداد یازده سپتامبر خود تبدیل به سبکی شدهاند، چه گاه واقعگرایانه و چه داستانی (البته داستانیهایش هم ارائهای واقعگرایانه دارند اما منظورم این است که داستانهایشان رخ نداده و حاصل خیالِ نویسندهای بوده باشند). این سبک طبیعتاً مانند سبک جاسوسی، که بهویژه در دوران جنگ سرد در اوج بود، به خاطر هیجان و تنشهای داستانی و بهویژه ارایهی انبوهی اطلاعات دربارهی شیوهی کار تروریستها و نیز شیوهی کار شاخههای امنیتی در حکومتها سبک جذابی هم هست؛ بهویژه برای کسانی همچون من که امروزه جنبهی سرگرمی و نه آموزشی و فلسفیِ اثر برایشان مهم است و این که اگر سریالی را دنبال میکنند میخواهند برای مدتی آنها را از زندگیشان جدا کند! و فراموش نشود که امروزه تروریستها بسیار متنوع شدهاند ــ هر چند حوزهی ایرانزمین (خاورمیانه) هنوز مرکز اصلی رشدِ چنین اندیشههایی باشد ــ که این هم بر جذابیت اثر، بهویژه برای ما، میافزاید!
دنباله 👇
@IfilmReview
دنباله از 👆
اما پس از یک دهه سکوت ــ همچون همهی نیروهای ملیگرا ــ همراه با انقلاب سفید بود که حزب، به باورِ من با دریافت هوشمندانهی اوضاع، خود را با اقدامهای اصلاحی شاه فقید همراه کرد و کوشید با شکل دادن ساختاری شایسته برای نظام شاهنشاهی، یاریگر نظام در راه پیشرفت ایران باشد، و بر این پایه بود که تا پایان دورهی پهلوی دوم، تنها در قامت منتقد ظاهر شد (البته منتقدی جدّی که در دورههایی به خاطر انتقادها و مخالفتهایش، بختِ حضور آشکار از او گرفته شد ولی بهواسطهی باورمندی به اصل نظام، در دورههایی نیز از آزادی عمل برخوردار بود). حال این تلاش تا چه حد سازنده بود و یا این که شاه فقید تا چه اندازه توانست راه پیشرفت ایران را هموار کند، بحثی دیگر است که به گمان من هنوز بحثی ناتمام است. آن رسالتی که اشاره شد، یعنی شکل دادن آیین شاهنشاهی ایران که در آن تلاش میشد از تجربههای هزاران سالهی ملت ایران یاری گرفته شود، مربوط به این دوران است.
اما دو نکته در اینجا نیاز به توضیح بیشتر دارد:
نخست آیینهای حزبی. حزب دارای آیینهایی است. آقای پزشکپور بر این باورند که این آیینها باعث استحکام و قوام انضباط حزبی میشود و اجرای همین آیینها بوده که حزب را تاکنون سرپا نگه داشته است. این موضوع قابل بحث است، اما آنچه آقای دکتر یاد کردند یعنی روپوشهایی به شکل نیروهای آلمان نازی و حتا با نشان چلیپا، از آنِ حزب «سومکا» است. البته بسیاری از افراد علاقهمند به موضوعات سیاسی چنین اشتباهی را مرتکب میشوند ولی شایستهی سیاستپیشهای قدیمی همچون دکتر مؤیدزاده نبود که دچار چنین اشتباهی شود. و البته آشکار است که شیوهی کار «انتظامات» در هر دسته یا حزبی، نزدیک به هم است و با تغییر این واژه به «گارد»، الزاماً باری منفی پیدا نمیکند. همچنین دربارهی این که، مرام این حزب چگونه شکل گرفت، نکتهی ظریفی وجود دارد که عموماً توسط تاریخپژوهان نادیده انگاشته میشود. و آن این است که آن، در «دورهی اشغال ایران» و توسط تنی چند از «نوجوانان و جوانان» شکل گرفت و آشکار است اگر در مرامهای اولیه و نظام آغازین این حزب، مسایلی وجود دارد که امروزه ممکن است از آنها به تندروی تعبیر شود، کاملاً منطقی است.
دنباله در 👇
@IranianLook
این نوشتار را سالها پیش برای یادنامهای نوشته بودم که دوستانم برای بزرگداشت شادروان محسن پزشکپور (۲ اسفند ۱۳۰۶، تهران - ۱۶ دی ۱۳۸۹، تهران) تهیه میکردند. نمیدانم آن یادنامه منتشر شد یا نه، اما اکنون که در حال گرد آوردن نوشتارهایم هستم آن را دیدم و به مناسبت زادروز آن بزرگمرد منتشرش میکنم.
رهبرِ تیزبینِ حزبی هزارانساله
تاریخچهی شکلگیری حزبِ پانایرانیست داستان شکلگیریِ نخستین جنبشِ ایرانخواهیِ مدرن است؛ چرا جنبش، چرا ایرانخواهانه و چرا مدرن؟ چون از دلِ مردم جوشید، نه بر دستِ روشنفکران و دانشآموختگان یا شخصیتهایی که در مقامهایی دولتی بودند، بلکه دانشآموزانی دبیرستانی و دانشگاهی برآمده از نخستین نهادهای آموزشیِ مدرن کشور؛ دبیرستان البرز و دانشگاه تهران، و همچون سرودِ ماندگارِ «ای ایران» در هنگامهی اشغال ایران و در برابرِ آن و برآمده از خواستی سراسری و ملی شکل گرفت، و با دستِ خالی که به سرعت ــ در عینِ تلاش برای آگاه شدن بیشترِ هموندان، یا به قولِ خودِ پانایرانیستها اندامان، از تاریخ کشور و نگاه به گسترهی ایرانِ بزرگ یا فرهنگی ــ به آگاهی از مرامهای همسو در جهان (ناسیونالیسم) نیز انجامید، سازماندهی یافت، دارای مکتب شد و در نهایت نزدیک به سه دههی بعد به چنان پختگی رسید که مُهرِ ماندگارش بر یکی از رویدادهای مهم دوران پهلویِ دوم خورد.
محسن پزشکپور از بنیادگذاران و سازماندهان، دبیرکل و در نهایت رهبرِ چنین جریانی بوده است؛ جریانی که به گفتهی او در کل تاریخ ایران وجود داشته و او تنها نامی بر آن نهاده است؛ نامی که خود خستو بود از نامهی تاریخیِ شادروان دکتر محمود افشار به انجمن ادبی کابل برگرفته است.
آرش کیخسروی، دوست گرامیام که اکنون وکیلی خوشنام است که در دفاع از کنشگران سیاسی کوتاهی نمیکند و چندی پیش هم در اعتراض به رژیم حقوقی دریای مازندران با تجمعی در برابر مجلسِ شورا، به همراه دکتر قاسم شعلهسعدی، حقوقدان و نمایندهی پیشینِ مردم شیراز در مجلس شورای اسلامی، مدتی را در حبس گذراند (واقعاً که چه دلیلِ محکمهپسندی برای زندان رفتن؟! اعتراضِ بیهیاهو و جنجالی برای دفاع از حقوق ملت در جلوی خانهی ملت، و زندان؟ چنین اعتراضی در بهترین حالت می تواند وارد نباشد و حداکثر سبب شود که نیروی انتظامی آنان را از محل دور کنند، نه آن که دادگاه و زندان!)، پیش از آن که وکالت بخواند، همچون من، دانشجوی رشتهی مواد (متالورژی) در دانشگاه آزاد کرج بود. از همانجا و در گذرِ بحثهای تاریخیای که میان همدانشگاهیان، آنهم با گرایشهایی گوناگون، جریان داشت با همدیگر و علاقههای مشترکمان بیشتر آشنا شدیم.
این باعث شد که در نخستین سالگردِ بنیادِ حزبِ پانایرانیست پس از بازگشت شادروان محسن پزشکپور از خارج به درونِ کشور، چرا که پس از پیروزیِ انقلاب دوستدارانی آگاهش کرده بودند که جزوِ فهرستِ اعدامیان قرار گرفته و از این رو ــ با وجودِ آن که مطمئن بود کاری خلافِ منافعِ ملی انجام نداده و دستش هم به فسادی آلوده نیست، تنها به خاطر شرایطِ آشوبناکِ دورهی انقلاب که کسانی چون آخوند خلخالی بیهیچ حسابوکتاب و قانونی دست به کشتنِ کسانی که خود تشخیص میدادند میزدند ــ مخفیانه از کشور خارج شده بود، مرا به منزلِ آن شادروان در شمیران (خیابان شریعتی) دعوت کرد؛ پانزدهم شهریور، که خودِ دوستانِ پانایرانیست «روز بنیاد» مینامندش، در سال ۱۳۷۳ خورشیدی، دو سالی پس از بازگشتِ سرور پزشکپور که کمی از سختگیریها بر فعالیتش کاسته شده بود و پنجاه و سه سالی پس از بنیادِ آن حزب.
این، سرآغاز آشناییِ من با حزب پانایرانیست بود؛ حزبی که فراز و فرودهای بسیاری را در گذرِ زمان از سر گذرانده بود: از هنگامی که هموندانش نوجوان بودند و هنوز مرامِ خود را با دقت تبیین نکرده بوده و حتا حزب نامِ تثبیتشدهای نداشت تا هنگامی که به یکی از گستردهترین حزبهای غیرحکومتی در دورانِ پهلوی دوم بدل شدند تا آنجا که بخشی از سیاستِ منطقهای حکومت، در برابرِ کُردهای عراق، بهوسیلهی آنان راهبری میشد هر چند به رویدادِ تلخِ خالی شدنِ پشتِ آنها و کُردها پس از بسته شدنِ قرارداد الجزیره انجامید؛ و از روزگاری که با حضورشان در سطحِ خیابانها و مبارزه با برنامههای جنجالی و اغتشاشآفرینِ حزبِ توده کاستی و کمبودِ نیروهای هوادارِ دولت ملی دکتر مصدق را، که اکثراً شخصیتهایی فرهیخته بودند، در حضورِ میدانی جبران کردند و از از اینرو، پس از کودتای ۲۸ امرداد در فهرستِ مغضوبان قرار گرفتند؛ تا این که بارِ دیگر، پس از ماجراهای بیستودومین مجلس شورای ملی و استیضاح دولت به خاطر از دست دادنِ بحرین و مُهرِ پایان زدن بر ادعاهای تاریخی و قانونیمان، این وضعیت تکرار شده و برای مدتی مانعهایی برابرِ کوششهای آنان گذاشته شد...
دنباله در 👇
@IranianLook
نگاهی به تاریخ معاصر ایران ـ ۲
ارتش
یکی از نقدها به محمدرضاشاه، که بیشتر رجال پهلوی به آن اشاره میکنند و پیوسته عنوان میشود، بودجهی ارتش و خریدهایی برای آن است که بهدستور شاه انجام میشد.
در این مورد خاص علی، هموندِ پیگیرِ کارگروه که عموماً اختلاف نظر داریم و در این مورد هم حتا منتقد شاه است، نظری را داشت که با من همسو بود و آن اینکه این رجال تنها دورهی مدیریت و مسائل زیردستِ خودشان را میبینند و نگاهی کوتاهمدت دارند در حالی که شاه امری کلانتر و درازمدت را در نظر دارد. این همان نکتهای است که در جستار «پادشاهی ـ جمهوری» در قالب «نهاد پایدار ـ نهاد گذرا» به آن اشاره کردم و به نظرم بسیار اهمیت دارد.
اما به جستار بازگردیم: آیا تقویت ارتش کاری نادرست بود یا بودجهی آن بیشتر از حدّ لازم بود؟
اول آن که بخشی از درآمد کشور به ارتش اختصاص داشت و اگر در دورهای احساس میشود که خریدها برای آن افزایش یافته است، در واقع، درآمدِ کشور بیشتر و در نتیجه آن درصد موردِ نظر برای ارتش، که تغییری نداشته، به نسبتِ درآمدِ بیشتر بزرگتر شده است و این سخن که برای آن بودجهای بیشتر صرف شده نادرست است.
دوم آن که این بودجه هیچگاه در تعارض با هزینهکرد برای رفاه مردم و یارانههایی که داده میشد و حتا سرمایهگذاریهای اقتصادی و ساختِ کشور و گسترش زیرساختها نبوده است و من به موردی برخورد نکردم که مسایل اصلی اقتصاد معلق مانده باشند اما هزینهی ارتش پابرجا بوده باشد. و حتا در تعارض با نقدِ اشارهشده، در بیشتر موردها دولتمردانِ اقتصادی خود خواهانِ جلوگیری از افزایشِ سرمایهگذاریها در اقتصاد ــ در تعارض با دخالتهای شاه که میخواست به سرعت بر نرخ رشد بیفزاید ــ بودهاند، چرا که گسترشِ آن را مسببِ پیامدهایی ناگوار برای اقتصاد کلان میدانستهاند.
اما موضوعِ مهمتر اصل تقویت ارتش است. جدا از آنکه محمدرضاشاه تجربهای شخصی در این مورد داشت و آن برکناری پدرش در پیِ اشغال کشور به دست متفقینِ متجاوز بود (افسانهی حضور جاسوسان آلمانی در ایران را که برساختهی اشغالگران بود فراموش کنید؛ ایران پل پیروزی بود و میباید اشغال میشد و جاسوسان آلمانی هم قطعاً بدون اطلاع مدیریتِ کشورمان، همچون جاسوسان همهی جاها، حضور داشتند و هیچ پشتیبانیای از آنها صورت نمیگرفت، اما بودند انبوهی مهندس و صنعتگر آلمانی که آثار حضورشان هنوز هم در بناها و کارهای دوران رضاشاهی برجاست و اتفاقاً رضاشاه آنان را به خواست متفقین از کشور بیرون کرد)، آیا تأکیدش بر داشتن ارتشی نیرومند و هزینه کردن برای آن درست و منطقی بود یا نه؟
امنیت کفِ هرم مازلو و ابتداییترین چیزی است که انسان برای زندگی نیاز دارد. در روایتی که از محاکمهی خسروپرویز، شاهنشاه بزرگ ساسانی، در دست داریم هنگامی که از او برای مالیات گرفتن و اندوختن مال (در واقع، پر کردن خزانهی کشور که آن را خالی تحویل گرفته بود) پرسش میشود ضمن اشاره به آنکه «خراج و مالیات امری واجب است. این نه بدعت است که من آوردهام. این خراج را انوشیروان شاه دادگر بنیان نهاد که شاه را از خراج چاره نیست. کسی که مالیات نمیدهد، برای خود جمع میکند و بر پادشاه حق است که جان او بستاند چون خواستِ او ویرانی بیتالمال بوده است. من دو روز در ماه به داد و شکایات مردم میرسیدم. هر کس که پیش من نیامد و داد نخواست، او خود بر خویشتن ستم کرد، نه من بر وی»، میافزاید: «هیچ ملک را بیسپاه نمیتوان داشت و سپاه بدون مال نتوان داشت و توانگری سپاه سبب عزت ملک بود و توانگری ملک قوت دل سپاه بود و قوت سپاه سبب آبادانی ملک، و ملکان دیگر از وی ترسند و به پادشاهی او نتوانند آمد و چنین شاهی هر چه خواست میتواند بکند. ملک درویش را هیچ مقداری نباشد»؛ سخنی خردمندانه که ما درستیاش را با پوست و استخوان در یورشهای روسها تجربه کردیم و بیش از نیمی از سرزمینمان را چنان از دست دادیم که وطنخواهان آن دیار کشتار شدند و فرهنگشان به ضرب و زور تغییر پیدا کرد چونان که برخیشان اکنون بدخواهِ آن تاریخ و فرهنگ مشترک و هویتِ برآمده از آناند و هزینههایی دیگر بر ما وارد میکنند...
دنبالهی متن 👇
@IranianLook
دنبالهی 👆
بهرهبرداریِ مخالفان نظام پهلوی از سخنان منتقدانهی این شخصیتها مغالطهای آشکار است (حتا مسؤولان تارنما یا کانالِ تاریخ شفاهی هاروارد هم ــ احتمالاً همسو با نگرِ سیاسیشان ــ تنها بخشهای منتقدانه نسبت به نظام پهلوی و شخص شاه از گفتوگوها را برجسته و گلچین میکنند که دور از شأن حرفهای و پژوهشیِ کار است). در جای دیگری اشاره کردهام که با خواندنِ فهرستِ بلندبالای مخالفتها نسبت به نظام پهلوی در اوانِ انقلاب و دیدنِ آرمانهای گروههای تروریستی متوجه بهغایت ــ تا اندازهای شگفتآور ــ اشتباه و نادرست بودنِ آنها میشویم، اما آنجایی که هنوز میتوان ایستاد «دیکتاتوریِ شاه» و در برابر آن موضوع آزادی و دموکراسی است، و امروزه آن بخش از مخالفانِ پهلوی که آگاه شدهاند و در پیِ سالها تمرین کردن در مناصبِ حکومتی، به قیمت از دست رفتنِ داشتههای یک ملت، به خردی رسیدهاند به این نقطه عزیمت و کوچ کردهاند؛ در حالی که در اوان انقلاب تنها گروههای سیاسیای که میتوانستند نمادِ این نوع از مخالفت باشند «حزب پانایرانیست» از درونِ نظام پهلوی و «جبههی ملی ایران» در برونِ آن نظام بودند که اولی با به استعفا کشاندنِ مجلس شورای ملی و دومی با خالی کردن پشتِ دکتر بختیار در مقطعی حساس از تاریخِ معاصر ایران همسو با جریانِ عظیمِ انقلاب شدند و از این رو از جایگاه نمادینشان خارج شدند... اما نکته اینجاست این دو هیچ کدام مسبب انقلاب و نیروی اصلی آن نبودند و هر دو ــ با نسبتهایی ــ حاشیههای کوچکی برآن بودند.
به سخن دیگر، انقلاب اسلامی به خاطر دیکتاتوری شاه رخ نداد ــ هر چند جریان انقلابی «شعار» آن را میداد (کافی است دیکتاتوری شاه با دیکتاتوری نظام شوروی، که ایدهآل هستهی اصلی تروریستی ــ گروههای چریکی ــ و جریان گفتمانسازِ انقلاب ــ حزب تودهی ایران ــ بود، مقایسه شود یا با نظامهایی چون خلافتِ پیامبر و جانشیاناش و بهویژه امویان یا حتا عباسیان و یا حتا آنچه در اندیشهی نخبگان مذهبیِ انقلابی همان دوره میگذشت و اکنون در اختیار ماست؛ البته توجه کنیم اکثر مردم که پشتِ انقلابیان راه افتادند تصویری از نظام جمهوری اسلامی نداشتند، اما طبیعتاً این پذیرفته نیست که پیشوایانشان حتا کتاب امام خمینی را نخوانده باشند. بر همین پایه میتوان آزادی و دموکراسی را هم قیاس نمود).
کوتاه سخن آنکه، انقلابیان نه تنها از نقدهای شخصیتهای حکومتیِ پهلوی آگاهی نداشتند و آنها را ــ تازه که به مطالعه روی آوردهاند ــ شناختهاند بلکه اصولاً آن نقدها، که عموماً به اختلافنظر دربارهی چگونگیِ پیمودنِ راهِ توسعهی ایران میانِ آن شخصیتها و شاه برمیگردد، دغدغهی آنان نبوده است؛ چرا که با اصلِ توسعه زاویه داشتهاند و آن را عملی «استعماری ـ ضد اسلامی ـ امپریالیستی» میدیدهاند!
اما دانستنِ این نقدها، هر چند گاه زاویههایی شخصی بیابند یا دارای اشتباههایی تحلیلی باشند، برای ما دوستداران ایران مفید است.
در اینباره بیشتر خواهم نوشت.
▪️
@IranianLook
زبان و خط فارسی
مجموعهی چند یادداشت
علیرضا افشاری
روزنامهنگار و کنشگر فرهنگی
@IranianLook
سیاست انقباضی برای میراث
نگاهی به بند «پ» ماده ۸۳ برنامه هفتم توسعه که تعیین حریم در حوزه میراث فرهنگی را بر عهده وزارت راه گذاشته است.
روزنامه شرق
چهارشنبه ١ آذرماه ١۴٠٢
در گفتگو با:
محمدمهدی کلانتری
ـ دبیر پویش ملی نجات بافتهای تاریخی ایران
احسان ایروانی
ـ کارشناس میراث فرهنگی و گردشگری
علیرضا افشاری
ـ فعال میراث فرهنگی
متن خبر در سایت روزنامه شرق:
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-906680
پرونده ویژه:
کوچک سازی محدوده بافتهای تاریخی و حرائم میراث فرهنگی؛
قوانین انبساطی، سیاست های انقباضی، پیش به سوی نابودی
پویش ملی:
#نجات_بافتهای_تاریخی_ایران
Instagram: @nejate.bafte.tarikhi
Telegram: t.me/nejate_bafte_tarikhi
سخنی دربارهی تدریس به زبانهای قومی
فارسی؛ فراتر از یک زبان
بهمثابهی همهی میراث ادبی و تاریخی ما
این نقد که در شمارهای از هفتهنامهی امید جوان در فروردین ۱۳۹۳ منتشر شد از مجموعه نوشتههایم در حوزهی مسائل قومگرایی (سخنی با قومگرایان) جا مانده بود و از آنجایی که به فشردگی و به زعم خودم زبانی روان موضوعِ پیوند زبانهای قومی با زبان ملی را بررسی میکند اینگونه منتشرش میکنم تا بعد به کتاب بیفزایم.
@IranianLook
[یک]
این یادداشت را به دعوت محسن حیدری، مدیر تارنمای خبری ایبنانیوز که در دورهای در زمینهی اقوام (کارگروه قومشناخت انجمن دوستداران میراث فرهنگی انجمن افراز) همکاری داشتیم، نوشتم که در همان خبرگزاری، فروردین ۱۳۹۳، منتشر شد و چندی بعد در کتاب «مقدمهای بر شناخت زندگی و اندیشهی سردار مریم بختیاری» (به کوشش محسن حیدری، نشر تمتی، ۱۳۹۵) بازنشر گردید.
مدتی است که در حال گرد آوردن نوشتههای خودم هستم، این را یافتم و تقدیم میکنم.
فرزند راستینِ وطن!
بدو گفت رای تو ای شیرزن
دُرفشان كند دوده و انجمن
هنگامی که سخن از زن میرود ناخودآگاه ذهن ما میرود بهسوی پیشداشتهای غالباً نسنجیدهای که از دیگران شنیدهایم و در ضمیر ناخودآگاهمان همچون اندیشهای روشنفکرانه جا خوش کرده است. «زنی که در برابر فرهنگ مردمدار شرقی قیام کند» پسندِ روز است و جذابیت دارد. حتا میتواند مکمّل اصطلاح «استبداد شرقی» باشد.
اما اگر به پاسخ تمدنمان به نخستین پرسش هستیشناسی بشری بنگریم، در اسطورهی آفرینش ایرانیان، زن و مرد دو ساقهی گیاهی بودند که به یکسان سر کشیدند و در هم تنیدند؛ اسطورهای تا به آن اندازه نزدیک برای ایرانیان که هنوز از پسِ هزارهها، هر ساله، سیزده روز پس از نوروز در قامت سنتی ریشهدار یادآوری میشود. در فهرست ایزدان باستانی هم جستوجو کنیم ــ که پس از دو نیمه شدن تاریخ اندیشهی جهان بهدست زرتشت بزرگ تبدیل به فروزههایی آرمانی یا امشاسپندان شدند ــ شمار ایزدبانوان را همچون ایزدان مردانه مییابیم.
در ضمیرهایی هم که برای انسانها ساختیم، و این از دل فرهنگ بیرون میآید و طبیعیترین زایش فرهنگی است، «او» یکی است؛ چه مادینه باشد و چه نرینه. پس، چگونه میتواند چنین فرهنگی چیزی پدید آورد که از جنس و بافتِ خود به دور باشد؟
رودابه که عشق مردی نامتعارف و سپیدموی را به جان میخرد و گزینش خود را دارد؛ مادرش، سیندخت، که خردمندانه وضعیت جنگخواهانهی مردانهای را به پیوندی جاودان بدل میکند؛ عروس نامتعارفترش، تهمینه، که بیپرواییاش در برگزیدن همسر آرمانیاش، تنها برای یک شب در برابر همهی عمر، از او هم جسورانهتر است؛ یا دخترک دلاوری چون گردآفرید که نوهی پهلوان و جنگاورش، سهراب، را در رسیدن به مقصود ناکام میگذارد...
در کجای این داستانهای پهلوانی زن را همپای مرد نمیبینیم؟
آنجا که این پذیرش در میان فرماندهان عالیرتبهی سپاه جهانگیرِ خشایارشای هخامنشی وجود دارد که زنی فرماندهی ناوگان ایران را بر عهده داشته باشد تا آنجا که بانوانی در دشوارترین روزهای خاندان ساسانی تاج شاهی را بر سر مینهند؛ تا سیده ملکخاتون حاکم ری که خردمندیِ سیندخت و شأنِ پوراندخت را همزمان داشت؛ و بزرگبانویی چون رابعه که در عرفان ایرانی در جایگاهی آنچنان رفیع ایستاده که باید طوافش کرد؛ همه و همه نشان از برابری زن و مرد در فرهنگ ایرانی داشته و دارند. گویا وارونهی آنچه برخی تاریخپژوهان به پیروی از تاریخ و فرهنگِ آشکارا زنستیزِ دیگر سرزمینها، و حتا گاه با برداشتِ اشتباهِ زنگرایان در جُستن شرایط و خواستهای امروزین در بافت و زمانهای تاریخی، به عمد یا به سهو، نشان میدهند زن ایرانی در انتخابی طبیعی ماندن در خانه را پذیرفته بود. اما در همین خانه فضای خصوصی و اندرونیِ خودش را داشت و در آنجا حرف حرفِ او بود و مرد که بر پایهی توانمندی بدنیاش نخست وظیفهی جنگیدن و سپس کارهایی در همین امتداد را بر عهده داشت هنگامی که به خانه میرسید تن به مدیریتِ او میداد.
با این حال، هنگامی که زنی اراده میکرد بهگونهای دیگر زندگی کند فرهنگ پذیرشِِ این خواست در جامعهی ایرانی بیشتر از هر جای دیگر بود. از اینروست که تجربههای حکومتیِ این صد ساله در بهزور بیرون آوردن زن از خانه و بهزور نگاه داشتن او در خانه هر دو شکست خوردهاند. انتخاب با خودِ اوست.
هنگامی که در این بافت فرهنگی رویداد بزرگی همچون انقلاب مشروطیت رخ میدهد، که در سراسر منطقه بیهمانند است هر چند بهسرعت منتشر شده و همانندهایش را در سرزمینهای دور و نزدیک میآفریند، چرا زن ایرانی را دوشادوش مرد ایرانی نبینیم؟ آنهم، باز در همهی زمینهها!
👇
@IranianLook
شب چله
و ثبت آیینهای ایرانی در تقویم رسمی
علیرضا افشاری
دبیر کارگروه تاریخ انجمن افراز
تا هفتهای دیگر آیین باستانی شب چله را خواهیم داشت؛ آیینی بسیار باستانی که شاید در جزییات نسبت به شکلی که در دورانهای دور برپا میشد اندکی متفاوت شده باشد اما محتوا و نمادپردازیهای اصلیاش به نظر میرسد دست نخورده باشند و این شگفتانگیز است که چگونه میتواند آیینی از دورانهایی که بشر خدایان طبیعی ــ با رفتارهایی عموماً ستمگرانه ــ را نیایش میکرد و از آنها میترسید و سنتهایش گاه به خرافات پهلو میزد، آنهم با مناسکهایی جادوگرانه، آیینی اینچنین باز بماند و هنوز هم جذابیت داشته باشد؟ به باورم، این رازِ ماندگاریِ آیینهای ایرانی است.
آیینهای ایرانی زمینیاند و به زندگیمان درپیوسته، و از این رو نمادپردازیهایشان اینچنین ماندگارند؛ و درونمایهشان هم در بر گیرندهی شادمانی، که همیشه به آن نیازمندیم، و مهر و پیوند به دیگران (خانواده، خاندان، محله، شهر، کشور و...) هستند. شب چله به نظر میرسد در پیوند با آیین مهر، که آغازش در تاریخِ کهنمان بهدرستی شناخته نیست، پیمان بستنی باشد با خدای مهر و روز و سپیدی که تنهایش نمیگذاریم تا بر خدای دروغ و شب و سیاهی چیره گردد و بلندترین شبِ سال شکست یابد! چگونه؟ با شادمانی و در کنار بزرگ خانواده بودن و شنیدنِ سرگذشت خود و خاندان و... (مانند فریدون که با روایت مادرش، فرانک، متصل شد به تاریخ و فرهنگش)؛ آنهم با شادخواریِ ویژهی مهریان، که سور و ساتی کاملاً نمادین و حسابشده است؛ به اسطورهها پیوند میخورد، به دانش گاهشماری پیوند میخورد و به مردمانی که همچون ما این آیین را برپا میکنند...
نمیخواهم به خودِ شب چله بپردازم. برایم بهانهای است که بپرسم چرا در تقویم رسمی کشور، که میباید به مای ایرانی متصل باشد، جای جشنهای ایرانی خالی است؟ آنهم با اینهمه محتوا و معنای عمیق که حتا در جهانِ مدرن هم بازماندهاند و میتوانند با مناسبتهای جهانیِ عموماً کمسنوسال، با آنهمه تبلیغات، رقابت کنند. آیین شب چله را ما، سمنهای حوزهی فرهنگ، به جایگاهی که خود را «شورای فرهنگ عمومی» نامیده است پیشنهاد دادیم و آنها این نام را در تقویم رسمی ثبت کردند. حال از این بگذریم که آن را با نام «شب یلدا» درج کردند که البته امروزه باور ندارم نامی غیر ایرانی باشد ــ چون وابسته به فرهنگی از فرهنگهای حوزهی تمدنی ایرانی است ــ اما بهتر و دقیقتر میبود به نام «شب چله» ثبت میشد و نام دیگر درون کمانک قرار میگرفت (شاید گفتنش خالی از لطف نباشد که دربارهی این نام کهنِ ایرانی روزی دوستی قومگرا، که با هم بحثها و گفتوگوهای پرچالش بسیاری داشتیم، گفت چله درستتر است چرا که آنها هم آن را چیلله مینامند، و دستکم در این مورد با هم هماندیش بودیم!).
همانگونه که میدانید در پیِ خطای «شورای فرهنگ عمومی» که احتمالاً با نیت اسلامی کردنِ این آیینها کوشید عنوانی برای آیین شب چله و جشن چهارشنبهسوری برگزیند اعتراضهایی صورت گرفت که مشخصترینِ آنها نامهی پنجاه انجمن فرهنگی و میراثی و محیطزیستی برای قرار دادنِ نام درستِ جشنها و آیینهای ایرانی در تقویم رسمی بود که برای رییسجمهور فرستاده شد. این مطالبه، در حالی که شمار انجمنهای تأییدکنندهاش به بیش از شصت انجمن رسیده، در قالب کارزاری (کمپینی) ادامه دارد که علاقهمندان میتوانند نام خود را بر پای آن ثبت کنند.
👈 کارزار
با توجه به آنکه در میان مردم شایع است حکومت با تأکید بر مناسبتهای اسلامی و اسلامی کردن همهی پدیدهها و گسترش آن بخش از فرهنگ اسلامی که بر سوگواری تأکید دارد در بیتوجهی کامل نسبت به وجه ایرانیت ماست (حتا اگر نخواهیم بپذیریم که در درجهی نخست ما ایرانی هستیم و سپس مسلمان؛ سخنی که شماری از بزرگان اسلامی هم بر آن تأکید داشتهاند و جغرافیای سیاسی کشورمان و رویدادهای این چند دهه هم مؤید آن بوده است) این درخواست فرصتی است تا دولتِ همسو با حاکمیت نشان دهد که با این وجه مهم از چیستی ایرانیان همراه است.
از این رو، بار دیگر از رییسجمهور خواهشمندیم دستکم همهی آیینها و جشنهای مهم ایرانی، با نام درستشان، در تقویم رسمی ثبت گردند (دو آیین تیرگان ــ که در پیوند با قلم و دفاع از مرزهاست ــ و مهرگان ــ که جشن دانشآموزی و مهرورزی است ــ در این سالها به خوبی شناخته شدهاند. جشن سده نیز به تازگی با مشارکت ایران ثبت جهانی شد).
شایسته است همینجا یادآور شوم، بر خلاف نظر پسینِ «شورای فرهنگ عمومی» که نامِ آیینی ایرانی را تغییر ندادهاند سالهاست نام رسای آیینِ سیزدهبهدر را به «روز طبیعت» گرداندهاند در حالی که شماری از پژوهشگران این حوزه بر این باورند که این نامِ آیینی در دین یهودیت است و باید نسبت به اصلاح این خطا نیز اقدام لازم صورت گیرد.
@anjomanafraz
▪️این کتاب، یادداشتها و شرح کارهایم در حوزهی آن بخش از مسایل مرتبط با اقوام و تیرههای ایرانی است که در در ادبیات سیاسی «قومگرایی» و ضدیت سطح هویت «قومی» در برابر «ملی» تعبیر میشود ــ که در شکل طبیعی و تاریخیاش در این سرزمین وجود نداشته و عموماً موردِ پشتیبانیِ آن بخش از بازیگرانِ منطقهای است که دولتی تشکیل داده و مدعیِ تیرهها و طایفههای وابسته به آن قومیت هستند.
▪️پیش از این آگاهی داده بودم کتاب را «شرکت سهامی انتشار» به چاپ میرساند که مدیریتش اطلاع داد به آن مجوز نشر را ندادند. از این رو، متن را، پیش از انتشار الکترونیکی، با نوشتههایی دیگر کامل کردم.
▪️یکی از مهمترین نقاط عطف کوششهایم در رصدِ مسایل اقوام و تیرههای ایرانی و واکنش نشان دادن به ناآگاهیها یا تهدیدها در این زمینه، تشکیل نهادی برای هماندیشی در اینباره بود؛ «کارگروه قومشناختِ انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز». این کارگروه خروجیهای چندی داشت که به همراه تاریخچهاش و نیز آوردن جزییات و بهویژه نام هموندان و دوستانِ مرتبط در بخشی از کتاب به آن پرداختم.
▪️کتاب را تقدیم کردهام به دوست و استادم احسان هوشمند.
@IranianLook
«البته در مورد کردستان، طبق قرارداد «سور» پیشبینی شده بود، خودمختاری مطلق به کردستان داده شود. ولی در قرارداد «لوزان» این تعهد نادیده گرفته شد و از آن جایی که منابع نفتی در کرکوک و موصل در این قسمت از خاک کردستان قرار داشت، انگلستان بر آن شد تا این منطقه از حیطهی حاكمیت عثمانی خارج شده و در محدودهی فعالیت شرکت نفت ایران و انگلیس قرار گیرد و لذا این مسأله به عنوان اختلافی مطرح و به شورای اجرایی جامعهی ملل ارجاع گردید تا در نهایت بر اساس تصمیم گرفتهشده، قسمتی از خاک کردستان ــ که به نام اقلیمِ کردستان معروف است ــ به عراق واگذار شد که از ابتدا هم به عنوان یک رویداد نامتجانس تلقی شد. بنابر این عراق، وارثِ تحمیلی این قسمت از امپراتوری عثمانی گردید.
... از آن تاریخ كردها با تركیه و عراق به طور ادواری در تعارض بودند. مساعی آنها برای نیل به خودمختاری نه تنها تهدیدی برای كشور مربوط، بلكه برای دیگر كشورهای همجوار نیز تلقی میگردید، به همین جهت آنها از این لحاظ كموبیش نگرش مشترك داشتهاند، حال آنكه به نظر من موضع ایران به دلایل متعدد میبایست متفاوت باشد... زیرا كردها به دلایل نژادی، زبانی و تاریخی جزیی از پیكرهی تاریخی و حوزهی تمدن ایرانی بودهاند. قدمت تاریخی آنها به دوران مادها یعنی 700 سال پیش از میلاد برمیگردد. آنها از 2700 تا 3000 سال پیش در این منطقه سكونت داشتهاند، حال آنكه سلطهی تركیه و عراق، یكی به 400 سال قبل و دیگری به 80 سال قبل، یعنی از 1928 به بعد، میرسد...
ایران میباید تمامی كردها را به طور دوفاكتو و عملی شهروندان ایرانی تلقی نماید، آنها ایران را به عنوان ملجاء و پناهگاه خود بدانند. چنانكه دولت آلمان غربی سابق تمامی آلمانیزبانها را در هر نقطهی جهان، عملاً شهروند خود دانسته و پذیرای حضور آنها شد.
در زمان رضاشاه نیز مصوبهای از هیأت دولت وقت گذشته بود مبنی بر اینكه ساكنان شیخنشینهای خلیج فارس به عنوان شهروندان ایرانی تلقی شوند. این مصوبه موجب نگرانی دولت بریتانیا شد و در پی ریشهیابی این ادعا برآمد. چنانكه در مورد كویت، بررسی سابقهی تاریخی حكایت از آن داشت كه این منطقه محل حضور و سكونت ماهیگیران ایرانی بوده كه مورد تجاوز شاخهای از آل عتوبی یعنی آل صباح قرار گرفت و منجر به اخراج ایرانیان شد. در زمان سلطنت كریمخان زند، ایرانیان بصره را متصرف شدند. در آن تاریخ كویت جزو ولایت بصره بود. بعد از مرگ كریمخان، صادقخان والی بصره كه مدعی جانشینی كریمخان بود بصره را رها نمود و به شیراز بازگشت و در نتیجه، بصره و كویت دوباره تحت قلمرو عثمانی قرار گرفت. در اواخر سدهی نوزدهم، شیخ كویت از طریق شیخ خزعل خواستار شد كه تحت حمایت ایران قرار گیرد. این امر موجب نگرانی انگلیسیها شد و آنها بر آن شدند كویت را كه جزو قلمرو امپراتوری عثمانیها بود، تحتالحمایهی خود قرار دهند كه به همین نحو نیز عمل شد، البته بعد از برخوردها و مذاكراتی با عثمانیها.
در مورد بحرین، حاكمیت تاریخی ایران، خالی از هر گونه ابهام بود و تا اواخر سدهی هیجدهم ادامه داشت. بعد از مرگ كریمخان زند، بروز منازعه بین مدعیان جانشینی او سبب شد كه شاخهی دیگری از آل عتوبی یعنی آل خلیفه به این جزیره، دست تطاول دراز كند. مساعی دولت ایران برای اعادهی حاكمیت با مخالفت دولت انگلستان روبهرو شد. حتا آنها قراردادِ شیراز (1822) ــ بین كارگزار سیاسی بریتانیا، ویلیام بروس با حسنعلیمیرزا فرمانفرما مبنی بر بهرسمیت شناختی حاكمیت ایران بر بحرین ــ را بهعنوان اینكه كارگزار سیاسیشان از حدود اختیارات خود عدول نموده، به رسمیت نشناختند. انگلیسیها از بحرین بهعنوان جزیرهی مورد اختلاف یاد میكردند و از اعادهی حاكمیت ایران شدیداً جلوگیری مینمودند. كوتاه آنكه، اعطای شهروندی ایران به ساكنان شیخنشینهای خلیج فارس و سلطنتنشین عمان سبب شد كه انگلیسیها در مقام ریشهیابی تاریخی این مصوبه برآیند. بیشك ارتباط كردهای ساكن سرزمینهای جداشده از پیكرهی میهن، با ایران، خود گویای این واقعیت و سابقه است كه موضع سیاسی دولت ایران نسبت به آنها میبایست متفاوت از نگرش و برخورد تركیه، عراق و سوریه باشد».
یاد و نامشان گرامی!
#کارگروه_تاریخ
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com