جایی برای یادداشتهای علیرضا افشاری؛ روزنامهنگار و کنشگر میراثی @Afshari52
👆 این ویژگیها به نظر میرسد کم کم دارد گسترش مییابد (برای نمونه، فیلم سینماییِ زنبوردار [The Beekeeper ـ 2024] که در آن جیسون استاتهام هم نقشِ الویز پارکری را دارد که تقریباً همینگونه است و بر این باور است که اگر پادشاه هم قدمی کج گذاشت میتوان او را کشت) و آن قهرمانانی که در ادب و سینمای غربی خوب و پسندیده بودنشان در این بود که کامل در خدمتِ نهاد باشند ــ حتا در آنجاهایی که در دوراهی و محذوریتِ اخلاقی گیر میکردند ــ اکنون به مرحلهای از رشد رسیدهاند که خود میتوانند نیک را از بد تشخیص دهند (مشابه وجدان در تمدن ایرانی)!
مجموعه فیلمها و شخصیتهای جهانِ جهانگستر ماروِل (Marvel Worldwide) ــ همچنان که پیش از این نوشتم ــ در مقامِ الگوی آموزشیِ کودکان نماد چنین قهرمانانی و نوکِ پیشرفتِ انسانی ـ اخلاقیِ تمدنِ غربی بودند که به نظر میرسد اکنون اگر نجنبند عرصه را واگذار کردهاند، هر چند در نمونهی جالبی، قهرمانان «نگهبانان کهکشان، بخش ۳ ـ ۲۰۲۳» برای نجات دوستشان راكت، که یک راکون است، دست به خطری بزرگ زده و به جنگی نابرابر میروند، نه برای نجاتِ جهان! و اینبار کشتنِ دشمنان هم به کمینه میرسد... گویی شناختی هم از «مهر»، در مقامِ نخِ تسبیحِ تمدن ایرانی، یافته باشند...
من که خوشحال میشوم از باشعورتر شدنِ انسانها! ▪️
@IFilmReview
الان آخرین قسمت از فصل سوم سریال ریچر را دیدم و بالاخره پس از سه فصل تنبلیام را کنار گذاردم تا آنچه مدتهاست میخواستم دربارهی این مجموعه بنویسم، بنویسم!
نخست بگویم جک ریچر (Jack Reacher)، مخلوقِ نویسندهی آمریکاییِ بریتانیاییتبار لی چایلد (با حدود سی کتاب دربارهی این شخصیت)، سرگرد سابقِ پلیس نظامی ارتش ایالات متحده است با ویژگیهای شخصیتیِ منحصر بهفرد، که اکنون فردی بیجا و مکان و دورهگرد است که در سراسر ایالات متحده سفر میکند، ولی هر بار با رویدادی حادثهای و جنایی به داستانی پرتاب میشود... 👇
@IFilmReview
بسیاری چه دیر میمیرند و اندکی چه زود!
اما «بههنگام بمیر!» آموزهای است هنوز با طنینی ناآشنا.
بههنگام بمیر! زرتشت چنین میآموزانَد.
به راستی آنکه بههنگام نمیزید، چه گونه بههنگام تواند مُرد؟!
▫️فردریش نیچه/ چنین گفت زرتشت/ بخش یکم/ دربارهی مرگ خودخواسته - رهآورد
البته از کسانی نبود که مرگ را برگزیند، ولو بههنگام؛ چون از فرهنگی برخاسته بود و بهویژه از فرهنگی دفاع میکرد که، بر خلافِ برداشتِ از راهِ دور و نادرست دیگران، در آن زیستن ارزشمند بود و فرصتی برای خویشکاری، و چه شجاعانه خویشکاریاش را برگزیده بود...
هنگامی که در نخستین گردهمآیی سمنهای سازمان ملی جوانان، احتمالاً در تابستان سال ۱۳۸۲، فرصتی پیش آمد تا دوستان ایرانگرای شهرهای دیگر را ــ که پیش از این با فرستادنِ نامهی درونی انجمنمان به نشانیِ آنها که در سازمان به ثبت رسیده بود گامِ نخستِ آشنایی را برداشته بودم ــ دیدم چه حسِ کامیابیِ خوبی بود؛ 👇
@IranianLook
برنامهای برای دگرگونی ایران
[بخش ۴ از ۴]
نکتههای دوران گذار:
دولت موقت میباید برای پیشبردِ «جنبشِ دگرگونی» تصویرِ روشن آینده را با توجه به نکتههای زیر بسازد تا راهِ رسیدن به پیروزی به خوبی نمایان شده و همکاری نیروهایی در درونِ نظام را هم برانگیزد. از این رو، دولت موقت باید دربارهی ارکان نظام جمهوری اسلامی این اطمینانخاطرها را بدهد:
ـ هیچ حرکت انقلابی و مصادرهای انجام نخواهد شد و دولت موقت با قدرت، به یاری ارتش، مانع تسویهحسابهای شخصی خواهد شد. اگر گروه یا اشخاصی از مردم از کسان یا نهادهای حکومتی زخمخوردگی دارند در دادگاهها طرح خواهد شد. نهادهای اقتصادی و انقلابیِ جمهوری اسلامی با مدیریت افرادی منتخب از سوی دولت موقت، که سالم و شناختهشده باشند، در طیِ دورهی برپایی دولت موقت گام به گام واگذاری و منحل خواهند شد یا در در دولت جذب خواهند گردید، یا دستکم برنامهای برای انحلالشان تدوین خواهد شد.
ـ اگر بر دست مردم یا دادستان از کسانی شکایت شود آنان برابر قوانین پیش از انقلاب (یا با تغییراتی که کانون وکلا تأیید کند) و با حضور وکیل و نیز اتهامهای غیرایدئولوژیک محاکمه خواهند شد. پاکسازی دادگاهها و گماردنِ قاضیان تازه نیز بر دست گروهی از وکیلان شناختهشده و پاکدستِ مردمی و نیز قاضیانی که آنان معرفی خواهند کرد انجام خواهد شد تا در گذرِ زمان رویهها اصلاح و این کار به گونهای نهادی پی گرفته شود.
ـ با برکشیدنِ فرماندهانی از بدنهی ارتش به فرماندهی کل آن، ادغام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آن انجام و حتا تمام تجربههای جنگهای خارج از کشورِ سپاه به این نیرو منتقل خواهد شد و نادیده گرفته نخواهند شد. فعالیتهای اقتصادی ارتش و سپاه از آن جدا و در صورت امکان خصوصیسازی و یا به طور موقت دولتی خواهند شد. فرماندهان کنونی بازنشسته خواهند شد و اگر اتهامی به آنان وارد شود برابر قوانین دادرسی ارتش به آنها رسیدگی خواهد شد.
ـ جدایی دین از حکومت که بر دست دستکم دو جبههی اصلی معارض اجرا خواهد شد به معنی دشمنی با دین نخواهد بود. گروههای تخصصی منتقد ادیان به صورت خصوصی میتوانند وجود داشته باشند و دستبالای به مشارکتِ گرفتنِ آنان از سوی نظام حضور در برنامههای تخصصیِ شبکههای اندیشهای تلویزیونی و رادیویی خواهد بود. پس، هیچ نگرانی برای باورمندان وجود ندارد و روحانیت ــ طبیعتاً در شرایطی یکسان و بدون پشتیبانیِ حکومت ــ صنفِ خود و در نتیجه ادارهی مساجد را خواهند داشت و همچون همهی نهادها و سندیکاهای مردمی در زمینههای مرتبط (در این مورد، مثلاً ادارهی اوقاف) دارای جایگاه مشورتی و مشارکت خواهند بود. به این ترتیب، همهی مردم با هر دین و باوری، بهویژه گروههایی چون بهاییان که در این سالها به آنان ستم بسیار شد، برابرِ حقوق شهروندی آزاد و دارای حق ارتقا در هر مقامی هستند و اگر موردی برای دادگاهی کردنِ کسی وجود داشت دادگاهها کاملاً شفاف و غیرایدئولوژیک به دادرسی خواهند پرداخت.
به نظر من، اگر چنین توافق حاصل شود و همهی نیروهای سیاسی خارج از کشور در آن سهیم شوند آنان به وظیفهی خود به درستی عمل کردهاند و آنگاه میتوان از مردم درون کشور توقعِ انجام تمام کردنِ کار را داشت، چرا که تصویری روشن با بیشینهی مشارکت نیروها را پیشِ چشم دارد. در غیر اینصورت حَرَجی بر این مردم نیست که در دگرگونی وضعیت دچار دودلی و تردید شوند. ▪️
@IranianLook
برنامهای برای دگرگونی ایران
[بخش ۲ از ۴]
گام دوم.
مهمترین اقدام و تشکیل دو جبههی بزرگِ
جمهوریخواهان و پادشاهیخواهان:
در اینجا تعمداً از اصطلاح پادشاهیخواهان به جای مشروطهخواهان بهره برده شده است تا چشمانداز برای مردم عادی ایران کاملاً روشن باشد و نیز همهی افرادِ حاضر در آن جمع را شامل گردد.
این گام از برنامه که به نظرم مهمترین خواستِ مردمِ درون کشور از مخالفان نظام جمهوری اسلامی است نیازمند بردباری و همراهی کامل این کسان است.
در این سالها کموبیش اتحادیهها و ائتلافهایی شکل گرفته است و مخالفان مواضع همدیگر را میشناسند. در این فضای سیاسی آشوبگونه و پر از عصبانیت راهِ میانبری برای رهبری ــ مانند منشور همبستگی ــ وجود ندارد. طبیعی است هر جبهه چهارچوب و اصولی کلی را تعریف کند تا همهی سازمانهای باورمند به آن هدف را گرد هم بیاورد؛ از پانایرانیستها و پادشاهیخواهانی که پادشاهی به جز شاهزادهی پهلوی را در نظر دارند یا قائل به محدودیتِ دورهی پادشاهی هستند یا قانون مشروطه را نمیپذیرند ــ اگر سازمان و گروهی را تشکیل دادهاند یا چهرههایی سرشناس دارند ــ در جبههی پادشاهیخواهان، تا گروههای چپگرا و سازمانهای قومی و فدرالیستها و جبههی ملی ایران با همهی شاخههایش در جبههی جمهوریخواهان.
این جبههها باید بیشینهی باورمندان حوزهی خودشان را در بر بگیرند و اگر سازمانی به جبههاش نپیوست دلایلش کاملاً روشن و آشکار شده باشد. برای این دوره «مثلاً» بازهای «چهار ماهه» را در نظر میگیریم.
توضیح ـ گمان و شناخت من این است که این دو جبهه همهی اندیشهها را در بر خواهند گرفت، اما اگر من اشتباه کنم و اندیشهای قابل توجه باشد که به هیچ صورت نتواند در دو جبههی یادشده قرار گیرد دربارهی وجود جبههای دیگر هم میتوان اندیشید.
سخنی دربارهی نیروهای براندازِ «مسلحانه» ـ در این میان، یکی از مهمترین نگرانیهای مردمی وجود نیروهای براندازِ «مسلحانه» است. به نظرم، پیشداشتِ خلع سلاح (انحلال شاخهی نظامی) برای پیوستن به جبهه لازم است. این خلعسلاح را دیگر گروههای همپیمان باید تأیید کنند.
طبیعتاً اگر مردم نظام جمهوری را برای آینده برگزینند و این کسان بتوانند به دیگر نیروهای جمهوریخواه بقبولانند که فدرالیسم گزینهی خوبی برای ادارهی کشور خواهد بود منِ نوعی هم ــ که مخالف فدرال شدنِ کشور هستم و آن را آسیبزننده به کشور میدانم ــ تابع نظر ملت بوده و آن را میپذیرم، هر چند نقد خود را در چهارچوبِ همان نظام دنبال خواهم کرد. اما این، مستلزمِ آن است که آنها هم فرآیند مشارکت مردم را بپذیرند و قول دهند که اگر به برنامه پیوستند آرایشان را در چهارچوبِ سیاسی پیگیری کنند و اگر مردم به نظامِ مورد نظرِ آنان رای ندادند آن را قبول کنند. میدانم این توافق ملی سخت و ظریف است، اما باید به هم اعتماد کنیم و مرجع و دادگاه را ملت ایران قرار دهیم.
گام سوم.
تشکیل دولت موقت:
اکنون نمایندگان دو جبهه، که در واقع نمایندگانِ اکثریت مخالفان نظام جمهوری اسلامی هستند، به توافق بر روی دولت موقت میپردازند. طبیعی است که وزیرانِ دولت موقت، با توجه به بنیهی تخصصی و کارشناسیِ دو جبهه، در سه گروه خواهند بود: نخست کارشناسان و متخصصانی که یا وابستگی به جبهههای یادشده ندارند یا هر دو سو بر تخصصِ آنان واقفاند و جبههشان را در نظر نمیگیرند یا این که بعدها از دلِ نیروهایی که درون ایران هستند و یا در دولتهای نظام بوده اما کارنامهی روشن و قابل قبولی دارند انتخاب خواهند شد و دوم و سوم، دو گروه از مقامهای سیاسی و اقتصادی که دو جبهه به تساوی آنها را بر عهده میگیرند و سپس در آن حوزهها برنامههای خود را ارائه میدهند؛ برنامههایی که کلاننگر باشند و فعلاً، با توجه به آنکه نوع نظام آینده مشخص نشده است، کلیات اصولیِ هر حوزه را در بر میگیرند.
توضیح ـ به نظر میرسد اگر دولت در ایران به چهارچوب منطقی خودش بازگردد و افرادی متخصص از نیروهایی سالم و آگاه در مدیریتها، که هنوز هم میتوان آنان را از دلِ بدنهی کارشناسیِ بازمانده از دولت برآورد، بهره ببرند بخش بزرگی از مشکلات کشور حل خواهد شد و در این دوره نیاز به طرحهای انقلابی وجود ندارد.
@IranianLook
دیباچهای بر «برنامهای برای دگرگونی ایران»
- چهارم فروردینماه ۱۴۰۴
درود بر دوستان گرامیای که خوانندهی نوشتارهای من هستند. نوروزتان پیروز و امید که سال خوبی را پیشِ رو داشته باشید.
به نظر میرسد دستکم، با توجه به رویدادهای سالِ پیش، سالِ متفاوتی را از سر بگذرانیم، چرا که نظام مستقر بر ایران و دولتی را که با سختیِ بسیار توانست با اندکی اعتبار بر سرِ کار بیاورد کاملاً کشور را رها کردهاند و اگر در جایی اقدامی حسابشده انجام میدهند (مانند برکشیدنِ جریانهای قومی در برابرِ نگاهِ ملی) تنها آنجاهایی است که احساس میکنند بقایشان به خطر افتاده؛ در حالی که خردمندانه است با تلاش برای اصلاحاتِ گام به گام ــ آنهم نه حتا سیاسی، بلکه در زمینههای نیرو، زیستبوم، اقتصاد، آزادیهای اجتماعی (دستکم آزار ندادنِ بیشترِ مردم) و... ــ احتمال بقایشان را افزایش دهند نه اینچنین با کارهایی که «شاید» در کوتاهمدت پاسخ دهند اما در درازمدت قطعاً، افزون بر ایران، برای خودشان هم ویرانگر است. شوربختانه نه تنها برنامهای کلان برای ادارهی کشور ندارند، حتا برنامهای کوتاهمدت هم ندارند.
همانطور که آگاه هستید مدتهاست یادداشت سیاسی ننوشتهام، چرا که به گمان خودم آنچه گفتنی بود (در آن اندازه که درک میکردم) گفتم. در این مدت، چند تایی هم یادداشتِ تاریخی نوشتم اما حال و حوصلهی دنبال کردنِ آنها را هم نیافتم؛ چه به خاطر دشواریهای شخصی که نظام بر همهی ما ــ جز آقازادگانش! ــ تحمیل کرده، چه دیدنِ این که کاری از پیش نمیرود و سخنها گفته شده و چه حتا احساسِ پیری و تنبلی!
اما به نظرم آمد نوشتاری شخصی را که پیش از این نوشته بودم منتشر کنم؛ نوشتهای که ایدهاش برمیگردد به حدود دو سالِ پیش که در جمعِ بسیار محدودی از دوستان، در چنین روزهایی، طرح کردم و سال گذشته پس از بازنویسی برای دو سه تن فرستادم و اکنون انتشار عمومیاش میدهم.
من برانداز نیستم و در این سالها، حتا در کنشهای فرهنگی و اجتماعیام، کوشیدم خطوط قرمز (البته خطوطِ قرمزِ قانون اساسی و عرفِ جامعه و نه خطوطِ سلیقهای مدیران) را رعایت کنم. فعالیتِ حزبیام در این چند سال هم در نهادی قانونی بوده است که بیشتر در نظر داشتهام حزبی سیاسی ـ مدنی (چیزی شبیه احزاب سبز اروپایی) باشد.
از این رو، این نوشتار را که حاصل اندیشهی من است نباید به پای براندازی گذارد؛ اما آنقدر اوضاع بد و رهاشده است (نمونهاش ناترازیهای وحشتناک در نیرو، برای نمونه همین موضوعِ کمآبی در شهر تهران که مدیران، در کمالِ شگفتی، به این نتیجه رسیدهاند چاه حفر کنند! یعنی در شهری که دچار فرونشست شده و زمینلرزه از مخاطرههای جدّیاش است برای آنکه فعلاً امروز و دورهی مدیریتِ خودشان را از سر بگذرانند چندین چاه عمیق حفر کنند و اندک آب باقیمانده از ذخایر راهبردی و استراتژیک را بمکند و گورِ پدرِ فردا که این اَبَرشهر شهری سوخته میشود!) که آن را با همگان در میان میگذارم شاید به دست آن دسته از کنشگران سیاسی، که نگاهی عمیقتر به حل مشکلات دارند و متوجهاند اگر ایرانی باقی نماند کنشهای سیاسیشان بیمعنی خواهد بود، برسد و اگر تحولی دارد رخ میدهد ــ همانطور که دوست عزیزم سجاد فتاحی بر آن نام انقلابِ برنامهریزیشده را گذاشته است ــ کمی حسابشدهتر انجام شود.
به باورم، پیشنهادی که در این نوشتار میدهم معقول و شدنی است و به نظر میرسد کموبیش بخشِ منطقی از براندازانِ نظام هم دارد به این سو میرود، هر چند آن را روشن و شفاف نکرده است. در این نوشتار حتا به دوستدارانِ نظام کنونی هم توجه کردهام و از این رو این طرح را کمهزینهترین طرح میدانم.
امید که آنچه برای این کشورِ کهن خوب است رخ دهد، هر چند نباید به تلاشهایی که خودمان میتوانیم انجام دهیم ــ و کمینهاش حضور در انجام کارهای گروهی، ولو غیرسیاسی، است ــ بیتوجه باشیم. امروز روزِ از خودگذشتگی است؛ با وجود انبوهِ دشواریها در زندگیمان زمانی را هم جهتِ تلاش برای بهبودِ جامعهمان بگذاریم، اگر جواب داد که هدفِ غاییِ زندگیمان که کاری مفید کرده باشیم برآورده میشود و اگر هم پاسخی نداد دستکم شرمندهی فرزندانمان و خودمان نخواهیم بود که شاهدی بیتفاوت بودهایم!
@IranianLook
👆 شاید از تلاشهایش برای گردِ هم آوردنِ جوانان احزاب ملی (جبههی ملی ایران، حزب ملت ایران و حزب پانایرانیست، که آنهنگام هیچ کدام اینچنین دچار جدایی یا خاموشی ــ حزب ملت ــ نشده بودند) به دور هم خسته شده بود؛ کار ارزشمندی که من حدود یک دهه بعد در قالبی فرهنگی (انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز) آن را پی گرفتم هر چند کموبیش به همان نتیجه رسیدم. تنها دستآوردِ این حزبِ هولهولکیاش زندانی شدنِ شماری از دوستان بود که برای نشستی، که من نتوانسته بودم بروم، در خانهاش گرد هم آمده بودند و تاوانِ نقشِ او در رویداد کوی دانشگاه و تشویقِ دانشجویان به حضور در بیرون محوطهی کوی را ــ با همراهی بانو الاهه میزانی (همسر شادروان عباس امیرانتظام) ــ دادند که جمعیت را به سوی خبرگزاری ایرنا هدایت کرده بودند. یکی از آن زندانشدگان آروین بود.]
آروین در گذر زمان نشان داد که در کنار ذوق استعدادی خوب و حتا بینش دارد و میتواند به چهرهای بدل شود... اما به شرطی که در زمانهای بود که استعدادها را قدر میدانستند و امکان شکوفایی به آنها میدادند، وگرنه کافی است که کمی شرایطت بهسامان نباشد و هنرمند هم باشی با آن ظرافتهای احساسی... به زودی این جهنمِ حکومتساخته تو را در بر میگیرد چرا که راهِ گریزی نیست.
یکی از کارهایش در همان هنگام تصویرسازی متنی بود که روزبه نوشته بود (دیکتاتور کیه؟ ـ مرسا، ۱۳۷۹)، اما مهمتر انتشار فصلنامهای برای کاریکاتوریستها بود با عنوان فصل کاریکاتور (روزنه ـ ۱۳۷۹) که گویای افقِ دیدش بود نسبت به کاری که میکرد، اما شوربختانه دنباله نیافت. [کارها و مؤفقیتهایش 👈 ویکیپدیا]
بعد، میانمان فاصله افتاد هر چند همچون دوستی بامعرفت هر از گاهی حالم را میپرسید و حتا در این سالها، که دور از فضای کنشگری هستم، زمستان دو سال پیش ــ با بیش از بیست سال فاصله از آنباری که به جیرود آمده بود و سیزدهم فروردین برای بازگشت به تهران تا میگون را پیاده رفته بودیم و انبوه حضور و شادی مردم در سیزدهبهدر در کنارهی رودخانه و پای کوه خاطرهمان را بهیادماندنی کرده بود ــ باز آمد اینجا، به همراه همسرش، و شبی را با هم گذراندیم هر چند از آن جوان طنّاز پیشین تنها سایهای مانده بود که زیرِ پُرگویی و سیگار کشیدنها و مشروب خوردنهای پیاپی در حال محو شدن بود... و نه من ناصح خوبی هستم، و نه او دیگر آن پسربچهی قدیم بود...
از دیدن کاریکاتوری که برای هفتهنامهی ندای قومس (دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۹) ــ که تهیهی محتوایش از روزبه بود و سردبیریاش با من ــ و به جهتِ ویژهنامهای که برای تعطیل کردن شماری از مطبوعات (با عنوانِ یکِ «سکوت مرگ است، اگر خاموش بمانی مردهای، اگر حرف بزنی هم خواهی مرد، پس حرف بزن و بمیر!») کشیده بود، درونِ بوفهام، لذت برد و خاطرهها زنده شد و هنگام رفتن هم که دیدم از مجموعهی کاملی که از کتابهای طنز و کاریکاتورِ شادروان جواد علیزاده داشتم ــ و در هنگام کودکیام هر کدام به مناسبتی چاپ و در دکههای مطبوعاتی پخش میشد ــ خوشش آمده آنها را به او هدیه دادم.
البته بیش از اینها مدیونِ کارهای هنریاش بودم؛ طراحی هنری مجلهام که پس از سالها مجوزش را گرفته بودم (درفش، هر چند در نهایت در استمرارِ انتشارش درماندم) با او بود و دو پیششمارهی نخستش را صفحهآرایی کرده و برایش نشانواره یا لوگویی بر پایهی خط پهلوی ساخته بود، هر چند در شمارهی سوم هنگامی که برای عنوان مجلهام برگشتم به خطِ آشنای نستعلیق، دلخور شد! پیشتر هم ــ تا آنجا که یادم میآید و جستوجویی کردم ــ برای شمارهی ویژهی مشروطیتِ مجلهی فروزش، که سردبیریاش میکردم، طرحِ جلدی در خور کشیده بود.
پیش از شنیدنِ خبر بستری شدنش، که برایش پیامی بیحاصل گذاشت بودم، چند باری تلفنی گفتوگو کردیم و اظهار علاقه کرده بود کاری بزرگ کند و برای شروع از من جویای عضویت در جبههی ملی ایران شده بود که تلفن خانم میزانی را به او داده بودم... این کارِ بزرگ همانی است که بیشتر ماها اگر در جوانی نتوانستیم انجامش دهیم در پیرسالی باز به آن برمیگردیم تا زندگیمان بیثمر نبوده باشد، گویا خودش میدانست به انتها رسیده...
دریغ از آنهمه استعداد، دریغ از جوانی، دریغ از ایرانی که میتواند سرآمدِ جهان و سبب «شادی مردمانش» باشد اما اکنون یا از آن میگریزند یا با مرگی بیحاصل در خاکش آرام میگیرند...
یادت ماندگار، رفیق!
عکسها:
▫️آمدنش به جیرود (نهم دیماه ۱۴۰۱)؛
▫️ در یکی از آن سی تیرهایی که با ياران جبههی ملی ایران بر مزار شهیدان آن روز تاریخی در ابنبابویه میرفتیم؛
▫️در کنار شادروان استاد ناصر تکمیلهمایون، پس از سخنرانی در انجمن افراز - امرداد ۱۳۸۱؛
▫️و طرحی که برای رویهی نخست ندای قومس (طرح روز)، در پی تعطیل کردن شمار قابل توجهی از روزنامهها در اردیبهشتماه سال ۱۳۷۹ کشید.
@IranianLook
دو روز پیش آگاه شدم دوست هنرمندم آروین درگذشت. داود احمدی مونس (۲۳ مهر ۱۳۶۲)، کاریکاتوریست مطبوعاتی و طراح هنری، یازدهم اسفندماه به دلیل نارسایی حاد کبدی درگذشت.
همه آروین را با بازداشتش در هفده سالگی برای کشیدن کاریکاتوری در روزنامهی زن پیرامون «دیه زنان در اسلام» میشناسند در حالی که او مدتی بعد به خاطر عضویت در حزب مرز پرگهر، که دوست مشترکمان سردبیر مجلهی ایرانگرای وهومن روزبه فراهانیپور راه انداخته بود و به خاطر جریان کوی دانشگاه پایش به اعتراض علیه نظام باز شده بود، به همراه چندین عضو دیگر حزب چند هفتهای را در انفرادی گذراند و این موضوع که عزم او در انجام کاری برای ایران را میرساند بازتاب چندانی نیافت.
این دوست هماندیش از یاران اولیهی انجمن افراز هم بود و طرحش برای پشت جلد شمارهی دوم نامهی درونی انجمن افراز به یادگار باز مانده است.
سر فرصت از او بیشتر خواهم گفت که مانند بیشتر افراد بااستعدادی که در این شرایط بد روزگار قرار میگیرند نتوانست راهش را به پایان برساند.
خدا بیامرزدش. با غم و درد به خانوادهی گرامی و دوستانش و نیز جامعهی مطبوعاتی کشور تسلیت میگویم.
علیرضا افشاری
@anjomanafraz
▪️نگارهی بهرام دوم و شاپوردختک، همسر، بر روی سکه
▫️درهم ساسانی یا درخم ساسانی (پهلوی کتیبهای: 𐭦𐭥𐭦𐭭، بسته به گونهی گویش در زبان پارسی میانه؛ دْرَخم، دْرَهم یا دْرَم) واحد پولی اصلی شاهنشاهی ساسانی و یکی از ارزهای پر داد و ستد جهان در دوران باستان بود. میانگین وزنی آن حدود ۴ گرم بود.
▪️پنجم اسفندماه، اسفندگان، روز زن و زمین در فرهنگ ایرانی، بر همهی ایرانیان و ایرانیتباران جهان خجستهباد!
#اسفندگان
#سپندارمذگان
#روز_زن_و_زمین
#کارگروه_تاریخ
#کارگروه_جشنهای_ایرانی
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
▫️نگارههایی از بهرام دوم، پنجمین پادشاه خاندان ساسانی
#اسفندگان
#سپندارمذگان
#روز_زن_و_زمین
#کارگروه_تاریخ
#کارگروه_جشنهای_ایرانی
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
داستان بهرام و دو سنگنگاره
بهرام یا وَهرام دوم، پنجمین شاهنشاه «ایران و انیران» از خاندان ساسان (۲۹۳ـ۲۷۴ م.) در ایرانشهر پادشاهی عاشقپیشه و هنردوست بوده است، که از بخت بد در نوجوانی و در زمانهای پُرآشوب به پادشاهی رسید؛
چرا که در سالهای آغازینِ پادشاهیاش با شورش برادرش، هرمز کوشانی، در شرقِ شاهنشاهی ــ که از صفت کوشانی مشخص است هرمز میکوشید خود را وارثِ آن شاهان باستانی بنمایاند ــ و پسر عمویش، هرمز سکستانی، در سیستان روبهرو شد، و چون پای به شرقِ شاهنشاهیِ بزرگِ خویش نهاد که خود تا چندی پیش در آنجا ــ سیستان، سند و توران ــ شهربان بود، کاروس، امپراتور روم از فرصت استفاده کرده و به غربِ شاهنشاهی ایران لشگرکشی کرد و به پیروزیهای چندی دست یافت، از جمله تسخیر شهر مرکزی تیسفون. شورش یکی از فرقههای زرتشتی در خوزستان نیز در جریان همین جنگهای داخلی و هجوم رومیان روی داد.
با این حال، کاروس ــ که با وعدهی آن که ایران را مانند سرِ طاسِ خود از هرچه گیاه رستنی است خالی میکند به امپراتوری رم رسیده بود ــ چون بر اثر مرگی عجیب بهناگهان مُرد (گفته میشود به دلیل برخورد صاعقه!) و سببِ گسترشِ بیشترِ این زبانزدِ رومی گشت که «هر رومی که تیسفون را ببیند میمیرد» یارانش در شوک فرو رفته و پس از شکستی عقب نشستند.
با مرگ امپراتور، بهرام با جانشین وی دیوکلتیان، که او نیز درگیر مسائل داخلی امپراتوریاش بود، صلح کرد و به سامان دادن به احوال داخلی شاهنشاهی پرداخت؛ به آشوبهای خوزستان و شرق پایان داد و رومیان را از میانرودان بیرون راند.
به جز نقشبرجستهی زیبای سرمشهد (۳۰ كيلومتری غرب جرّه در جنوب كازرون) که نگارهی هنریِ مجلسی است از بهرام دوم که چگونه شیری را کشته است و شیر دوم را که بر روی او جهیده، با شمشیر به دو نیم کرده است و همزمان با دست چپ خود شهبانو را در پناه دارد، که با ولیعهد و شخصیتی بلندپایه پشت سر او ایستادهاند، نقشبرجستهای دارد در حال اهدای نیلوفر به همسرش شاپوردختک (دختر شاپورمیشانشاه و همچنین نوهی شاپور یکم، ملقب به شهبانوی شهبانوان)؛ از مجموعهی سنگنگارههای بَرْمْ دِلَک یا چشمهی عشاق که چشمه و تالابی طبیعی در شرق شهر شیراز است؛
شاهکاری که شوربختانه هماکنون، با بیتوجهی مسئولان به طوری که مجوز ساخت کارخانهای را در روبهروی این اثر تاریخی دادهاند و فاضلاب کارخانه نیز به آبِ چشمه میریزد، رو به نابودی است.
ویکیپدیا
و البته قرینهی این نگارهی زیبا، نقشبرجستهی تنگ قندیل در شهر چنار شاهیجان (قائمیه) و در روستای قندیل (شهرستان کوهچنار استان فارس) است که در آن شاپوردختک گلی را تقدیم او میکند. ❤️
ویکیپدیا
▫️علیرضا افشاری
▪️پنجم اسفندماه، اسفندگان، روز زن و زمین در فرهنگ ایرانی، بر همهی ایرانیان و ایرانیتباران جهان خجستهباد!
#اسفندگان
#سپندارمذگان
#روز_زن_و_زمین
#کارگروه_تاریخ
#کارگروه_جشنهای_ایرانی
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
دنبالهی یادداشت بازرس شبکه دربارهی رویدادهای اخیر
👆 ... دبیرکل فعالیت ندارد، ارتباط با سازمانهای دولتی و غیردولتی نگرفتهایم، شبکه گسترش پیدا نکرده، دفتر تأمین نشده، به پیشکشوتان بیاحترامی شده،... و بازرس هم به وظایف خود آشنا نیست، و جالبتر از همه آن که تهدید کرده بودند اگر به نامه پاسخ ندهید از شبکه خارج و نسبت به تشکیل شبکهای جدید اقدام میکنیم.
جدا از آن که در بحثهای درگرفته در گروه [...] ما به همهی آن پرسشها پاسخ دادیم، اما به جهتِ پاسخ رسمی دادن به آن نامه از آنها خواستیم تا نامه را به شکلی فیزیکی و با امضای دوستان و به صورت رسمی تحویل دهند چرا که آقای اصولفلاح نسبت به متن نامه اظهار عدم اطلاع کرده بود. این کار صورت نگرفت و در نتیجه پاسخ رسمی به نامه داده نشد و متن آن هم به صورت رسمی منتشر نگردید، اما در لابهلای بحثها خانم توسلی نخست امضای خود را از پای آن نامه پس گرفت و بعد نامهی استعفایی را داد که اتفاقاً خطابِ اعتراضِ آن نامه نه به من یا دبیرکل، بلکه به آقای لطفی بود.
پس از این کنارهگیری، نشستی برای انتخاب دبیر کارگروه صنایع دستی برگزار شد که بر خلافِ سخنانِ شاکیگونهی بعدیِ آقای لطفی خودِ ایشان ریاست آن جلسه را بر عهده داشت و مُهرِ تأیید بر انتخاب نمایندهی کارگروه صنایعدستی در شورای مرکزی را زد.
اما در پیِ آن نامه، چون قبلاً خانم ساکی به من گفته بود که نمایندگیِ انجمنی از شهر کرج است و با توجه به آن که از دورانِ دبیرکلی آقای لطفی هیچگونه مستنداتی دال بر عضوگیری به شورای بعدی تحویل داده نشده بود [...] به اطلاع ایشان رساندم که عضویتش در شبکه ایراد دارد و، ضمن هماهنگی با ایشان و نیز آقای لطفی، دوستانه خواستم در نشستِ آتی کارگروه میراث فرهنگی، که برایش از نمایندگان سمنهای قدیمی این حوزه هم دعوت به حضور کرده بودم، وقتی را اختصاص دهد. به سختی همراهی کرد و در پایان نشستِ یادشده با حضور همهی کسانی که حضور داشتند قولِ دادنِ تصویری از مجوز آن انجمن را، که مدعی بود انجمنی ملی است [...] داد.
اگر ایشان از آغاز نمایندگیِ انجمن یا جمعی هویتدار در تهران را داشت نیازی به ورود بازرس در این مورد نبود. حتا با برخورد دوستانه نسبت به پیگیریهای من هم این موضوع قابل حل بود، اما ایشان نه تنها همکاری نکرد و به پیامهایم پاسخ نداد بلکه پس از طرح در گروه واتساپی کارگروه هم بنای پرخاش و تهدید (اخراج از گروه) را گذاشت. سپس پیش از آن که شورای مرکزی در این باره تصمیم بگیرد (در نشست مجازی جمعه هفتم دی ماه) آقای لطفی و یارانش بیانیهای را [...] برای اعلام موجودیت شبکهشان صادر کردند (با تاریخ ششم دیماه)، که نشان از برنامهریزیِ قبلی داشت. با این حال، دوستانم در شورای مرکزی خانم ساکی را به سبب موردی اساسنامهای برکنار کردند.
[...] سه نکته در اینجا وجود دارد:
یکم آنکه، امضای بیانیهی نخست با عنوان «جمعی از اعضای شبکهی سمنهای میراثی استان تهران» است که رأی خود در مجمع عمومی آخر را پس گرفتهاند و در نتیجه شورای مرکزی از حد نصاب افتاده است! این که در بیانیهی نخست نام خود را نگذاشتهاند تا حدودی بیانگر این است که چگونه رأی خود را پس گرفتهاند، چرا که از این دوستان جز تنی چند در مجمع عمومی یادشده حضور نداشتند؛ [...]
و در آخر آن که، عمل انجامشده (صدور بیانیهای برای انحلال شورای مرکزی) بر خلاف اساسنامهای است که در تمام این سالها همهی ما میکوشیدیم به آن پابند باشیم چرا که اگر اعتراضی بود و حتا دبیرکل یا بازرس را به جهتِ انعکاسِ آن صاحب صلاحیت نمیدانستند راهش برگزاری «مجمع عمومی ویژه» با درخواست يکپنجم اعضای شبکه بود ــ در صورتی كه شورای مركزی يا بازرس ظرف مدت ۲۰ روز به درخواست اعضا مبنی بر برگزاری مجمع عمومی عمل نکنند.
جدای از آن که نام برخی از انجمنهای آمده در پای بیانیههای شبکهی موازیِ نوتأسیس ساختگی یا دستکم بدون سابقه است و بخش بزرگی از دوستان در کارگروههای شبکهی جعلی افراد حقیقی و نه حقوقی هستند و از این رو به دوستم جناب لطفی پیشنهاد میکنم نام آن شبکه را بگذارد «شبکهی فعالان میراثی استان تهران» و برایش لوگویی را هم طراحی کند، چرا که به شخصه هر گونه فعالیتی را برای حفظ میراث فرهنگی این کشور مفید میدانم، استفادهی آنان از نام و نشانِ شبکه [...] را نه تنها غیررسمی بلکه غیراخلاقی میدانم که سنگ بنای نادرستی را در کنشهای مدنی این کشور پایه گذاشته است. امیدوارم، هر چه سریعتر، نسبت به تصحیح راهی که در پیش گرفتهاند اقدام کنند.
ببخشید از طولانی شدنِ متن و این که در این شرایط وانفسای اجتماعی و بهویژه میراثی در کشور، ناگزیر از گفتن چنین مطالبی شدم.
با احترام
بازرس شبکهی سمنهای میراثی استان تهران
علیرضا افشاری
۲۹ دیماه ۱۴۰۳
متن کامل نامه را در پیدیاف پیوست بخوانید.
@tehranmiras
دوستی آن هنگام که تازه پایم به روزنامهها باز شده بود و با اشتیاق درگیرِ کارهایش بودم و تا پاسی از شب در دفتر روزنامه حضور داشتم به من گفت: «کسی که در روزنامه کار کند گمان میکند کار بزرگی میکند و از همه چیز آگاه است و در کارش چنان غرق میشود که تا عمرش تمام نشود مطلع نمیگردد، در حالی که در روزنامهها فقط اطلاعاتی سطحی را دریافت میکنیم و از عمق رویدادها آگاهی نداریم. خواندنِ کتاب بسیار مفیدتر از آن است».
به نظرم سخنی درست بود و اگر سه روزنامهای که در اواخر دههی هفتاد در آنها کار میکردم ( گزارش روز، مناطق آزاد و پیام آزادی) هر کدام به دلایلی و در عرض چند ماه تعطیل نمیشدند و مثلاً اگر در روزنامهای همچون همشهری یا اطلاعات آغاز به کار میکردم احتمالاً با شور و شوق و اضافهکاری سالهای سال در آنها مشغول بودم و بعید بود از کارم خسته شوم و متوجه روزمرگیاش گردم...
سیاست را هم گمان دارم چنین چیزی است و موضوع فرهنگ در برابرش همچون کتاب در برابر روزنامه است. از سوی دیگر، آن تعطیلیها و شکست در یکی دو اقدام سطحی برای کار سیاسی سبب شد که به ورطهی کنشهای فرهنگی بیفتم و به کل از آن مسیر خارج شوم. از این رو، چندان سیاسی ننوشتهام و ورودم به این عرصه هم از زاویهی فرهنگ و سالها کنشگریِ مدنی بود و اگر هم چند سال اخیر بیشتر در اینباره نوشتهام از بدِ روزگار است و شرایطِ رو به نشیبی که در آنیم و به پشتوانهی کنشگری، و بهویژه تاریخ خواندنم، گمان میکردم که باید نکتههایی را طرح کنم.
به هر رو، اوضاع مملکت پای کنشگر را به مسائل آن باز میکند همچنان که در این سالها دیدهایم حتا کنشگران محیطزیستیِ صرف هم گذرشان گاه به این حوزه میافتد؛ در شرایطی که زد و بندهای سیاسی یا فساد سبب از دست رفتنِ منطقهی محیطزیستیِ ارزشمندی میشود...
@IranianLook
بنیاد جبههی ملی ایران
و نکتهای مرتبط با ۲۸ امرداد
به درخواست دوستی نگاهی به روزشمارهای تاریخ ایران در این چند روز داشتم، که به نکتهای برخورد کردم. امروز ۲۱ آبان (۱۳۲۸) سالروز تأسیس جبههی ملی ایران است. همانطور که میدانید نطفهی شکلگیری این گروه به وقایع مربوط به انتخابات شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی بازمیگردد. دخالت هژیر، وزیر دربار، در جریان برگزاری انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی اعتراضات بسیاری را از سوی گروهها و چهرههای سیاسی موجب شد. از آن جمله گروهی از نخبگان و روزنامهنگاران بودند که با محوریت دکتر محمد مصدق در اعتراض به دخالتهای دولت وقت در ۲۲ مهرماه ۱۳۲۸ در کاخ مرمر متحصن شدند. هر چند خواست متحصنان برای لغو انتخابات تا تعیین دولتی بیطرف به سرانجام نرسید، ولی مقدمات تأسیس جبههی ملی را فراهم کرد؛ چرا که چندی پس از پایان تحصن، متحصنان در منزل مصدق جمع شدند و آنچنان که گفته میشود در این جلسه سیدحسین فاطمی، مدیر روزنامهی باختر امروز، پیشنهاد تشکیل ائتلافی به نام جبههی ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق را داد.
جز این دو نام، نامهایی چون احمد ملکی مدیر روزنامهی ستاره، محمدحسن کاویانی، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، عباس خلیلی مدیر روزنامهی اقدام، عمیدی نوری مدیر روزنامهی داد، سیدعلی شایگان، شمسالدین امیرعلایی، سیدمحمود نریمان، ارسلان خلعتبری، آیتالله غروی، ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی، مظفر بقایی، عبدالقدیر آزاد، محمدرضا جلالینائینی مدیر روزنامهی کشور و مشاراعظم در هیأت مؤسس جبههی ملی ایران به چشم میخورد.
اما نکتهی مورد نظرم اینجا بود که با وجودی که میان احزاب و شخصیتهای جزو جبهه تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ همگرایی قابل توجهی از توافق بر روی امر ملی وجود داشت و آن را میتوان دورهای طلایی از همکاری میان نیروهای تحولخواه به حساب آورد اما پس از نخستوزیری مجدد دکتر مصدق تا رویداد ۲۸ امرداد، جبهه دورانی سرشار از اختلاف را از سر گذراند تا آنجا که در هنگام یادشده از میان ۱۹ نفر عضو هیأت مؤسس جبهه، تنها چهار پنج تن در کنار مصدق باقی ماندند و دیگران یا کنار رفتند یا آشکارا علیه او نقشآفرینی کرده و حتا از برکناری دولت حمایت کردند.
البته به شخصه در اختلاف میان دکتر مصدق با این افراد حق را به دکتر مصدق میدهم که افق دید وسیعتری را نسبت به جنبش داشت و سطح موضوع را از ملی شدن ظاهری صنعت نفت به ملی شدن واقعی آن و حتا فراتر از آن خلع ید استعمار انگلیس ارتقا داد، ولو با پذیرش قربانی کردن و حتا بدنامی خودش، وگرنه اصول دموکراسی حکم میکند که به حزب متبوع خودمان وفادار باشیم و اگر اکثریت با روش و برنامهای مخالفت کردند آن را بپذیریم. این جدا از مخالفت دیگرانی چون آيتالله کاشانی است که به هر رو وزنهای اجتماعی در پشتیبانی از دولت بود. و اینها یاران دکتر مصدق بودند و نه منتقدان و مخالفانش.
از این رو، مصدق را، وارونه آنچه گفته میشود، نمیتوان وفادار بیچونوچرای دموکراسی دانست و او هم در هنگام انتخاب میان دموکراسی و منافع ملی دومی را انتخاب میکرد. اما به هر رو، نمیتوان مردم را به زور به سوی کاری که درست میدانیم بکشیم وگرنه چه تفاوتی میان مصدق با نظام کنونی وجود دارد؟ از این روست، که می توان در سنت ارزشگذاری بر روی آنچه در ۲۸ امرداد گذشت بازنگری کنیم و از آن - به مثابهی امری تاریخی، و نه دعوایی زنده - بگذریم.
@IranianLook
ایران، کورش بزرگ و امروز
علیرضا افشاری
دبیر دیدهبان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران
۱. مناسبت روز هفتم آبانماه چیست؟ هفده روز پس از گشوده شدنِ شهر بزرگ بابِل بهدستِ سپاهیان کورش بزرگ و سقوط پادشاهی نبونئید، خود او ــ پس از آن که با زندهسازی شبکهی آبیاری منطقه کاری عمرانی را سرپرستی میکند ــ وارد این شهر میشود؛ این ورود با تشریفاتی بزرگ و استقبالی مردمی، احتمالاً با مدیریت فرماندهاش اوگبارو که اکنون ادارهی شهر را بر دوش دارد، همراه است و بهویژه صدور استوانهی معروف به حقوق بشر، چرا که در این استوانه برای نخستین بار مردم و نه اشراف شهرِ تسخیرشده ــ به روال استوانههای پیشین میانرودانی ــ خطاب قرار میگیرند و بر آرامش سپاهیان و آسیب نرساندن به مردم و آزاد بودن دینها و باورهایشان تأکید میشود.
۲. آیا این روز مستند است؟ بلی، مستند است و در سنت ثبت وقایعِ بابلی (سالنامهها) تاریخ آن آمده که بر پایهی پژوهش کارشناسان این حوزه با هفتم یا احتمالاً هشتم آبانماه تقویمِ کنونی ما برابر است.
۳. اهمیت این روز در چیست؟ جدا از آن که در سطح جهانی شیوهای از مدیریتِ کشورها به دستِ کورش بزرگ رسمیت مییابد که در آن شهرهای تابعهی یک پادشاه مستعمرهی وی نمیشوند (ویران نشده و مردمان به بردگی گرفته نمیشوند) و دارای حقوقی برابر میگردند و آزادی پرستش خدایان و زبانها رعایت میشود و بهویژه امنیت و صلحی در منطقه برقرار میشود که با فراز آمدن شاهی جنگجو در جایی از این منطقه باز به ورطهی ستیز و نبرد نمیافتد و به این ترتیب نوعی سیاستِ خاص در تاریخ جهان شکل میگیرد که ما آن را با برچسبِ «سیاست ایرانشهری» میشناسیم در سطح ملی نیز برای نخستین بار پادشاهیهای رقیبِ منطقهای در کنار همدیگر شاهنشاهیای را میسازند که در واقع بنیادِ جغرافیاییِ ایران است، که ما به خاطر جدایی بخشهایی از آن در گذرِ هزاران سال و برای آن که با ایرانِ سیاسیِ کنونی اشتباه نشود آن را به نام ایرانزمین مینامیم. پس، در واقع این روز آغاز بنیادِ ایران است و همانی است که همهی پادشاهان و شاهنشاهان و سرداران بزرگ تاریخِ ما، در گذر تاریخ، همواره برای زندهسازیاش کوشیدند و آرمانِ این یگانگی را در سر داشتند.
۴. بیش از یک دهه است که این روز ــ هفتم آبانماه ــ برای گروهی از ایرانیان تبدیل به روزی برای بزرگداشت کورش بزرگ و ایرانِ جاودان شده است، که نمودِ آن گرد هم آمدن در پاسارگاد ــ آرامگاه آن شخصیت تاریخی ــ است. شاید یادداشتهای کوتاه دکتر انوشیروان کیهانیزاده با موضوعِ روزشمار تاریخ، که روزگاری در روزنامههای همشهری و سپس ایران منتشر میشد، آغازگر این توجه بوده باشد، اما قطعاً ماجرای ساختِ سد سیوند و جنبش ملی اعتراض به آبگیری آن بود که این مناسبت را همگانی کرد.
حال، اهمیتی ندارد که این روز جهانی باشد یا نه، یا کسان و سازمانهایی بکوشند که کورش بزرگ یا مستند بودنِ آرامگاهش را نقد بکنند یا خیر ــ که اگر صادقانه بخواهند چنین کنند میباید این بحثها را در محافل علمی و دانشگاهی طرح کنند نه در رسانههای عمومی و نه بهویژه به یاری رسانههای ملی یا سازمانهایی با بودجههای خاص، که بیاحترامی به اکثریتِ مردمی است که این شخصیت را میستایند؛ تنها شخصیتی که در کتابهای همهی ادیان ابراهیمی، بر پایهی پژوهشهای بسیار، بزرگ داشته شده است ــ و بارها نیز نهادهایی مردمی و حتا دانشگاهی خواهان ثبتِ ملی این روز یا دست کم احترام گذاشتنِ نهادهای دولتی و حکومتی به این انتخاب شدهاند که نه تنها تعارضی با امنیت ملی ندارد بلکه سببِ تقویت انسجام ملی میشود؛ خواستی که همچنان، با وجود تبلیغات بر روی شکل دادن کارگروهی برای آن در استانداری فارس، بیپاسخ مانده است و هر ساله تعارضهایی را شکل میدهد که به سود هیچکس نیست.
https://www.khabaronline.ir/news/1976919
@reesjomhoormiras
👆 گمان نمیکردم پس از دو فیلم خوبی که از داستانهای ریچر، با بازیِ تام کروز در نقشِ او، دیدم؛ بهویژه فیلم نخست (با نام: جک ریچر ـ ۲۰۱۲) به فیلمنامهنویسی و کارگردانی کریستوفر مککوری رغبتی به دیدنِ سریالش داشته باشم، چون سریالهایی که قبلاً فیلمهایی از موضوعهایشان ساخته شده به نظرم عموماً ضعیف، آببستهشده و گسترشیافتهی همان سوژهها با شخصیتهای حاشیهای پررنگتر هستند ــ مگر آنکه مانند سریال «روز شغال» بخواهند در متنِ داستان اصلی دست ببرند! (فیلم دوم، «جک ریچر؛ هرگز بازنگرد»، به کارگردانی ادوارد زوئیک، بود که به خاطر فروش پایینِ فیلم نخست در آمریکای شمالی [!] مدتی دنبالهسازیاش تأخیر شد تا سرانجام در سال ۲۰۱۶ بر روی پرده سینما رفت).
اما سریال را دیدم (ساختهی نیک سانتورا، برای شبکهی پرایمویدئو و با بازی آلن ریچسون به نقشِ ریچر) و بسیار مجذوبش شدم با داستانهایی جذاب و پُرزدوخورد، شخصیتپردازیهایی عالی و بهویژه سرشار از انرژی و حسّ خوب!
با این حال، به این دلیل نبود که میخواستم چیزی دربارهاش بنویسم، بلکه به نظرم این شخصیت (جک ریچر) ــ در کنار شخصیتهایی در چند فیلم و مجموعهی دیگر ــ دارد تکاملی را در «انسانِ مدرن» (به قولِ دوستم شروین وکیلی، «منِ مدرن») نشان میدهد.
شروین بحث درازدامنی دارد دربارهی دو نوعِ زندگی کوچگرد و یکجانشین. میدانیم یکجانشینی یا همان تمدن تکاملی بود در دنبالهی هزاران سال گردآورنده و شکارچی بودنِ انسان، و نسبت به زندگی کوچگردانه، که غالباً بر خوراک طبیعی و غارت و زندگی در کنار جانوران استوار است، حرکتی به جلو محسوب میشد. اما زندگی یکجانشینی جدا از آن که پس از مدتی به یکنواختی و گاه تنبلیِ تن و تخصصی شدنِ کارها میانجامید نوعی فرمانبری از قانون و حتا نهاد (نهاد فرمانروایی) را هم در خود دارد و دیگر اثری از آزادگی و خودمحوری در آن باقی نمیماند، بهویژه اگر در جاهایی قانون بلنگد...
به سخن دیگر، هنگامی که ورزیدگی، جنگآوری و آزادگیِ زندگیِ رمهدارانه با ویژگیهایی اخلاقی همراه شود و مکمل شاخصهای ارزشمندِ زندگیِ شهری، همچون خردورزی و هوشمندی، گردد همان انقلابی میشود که در جهانگیری و جهانداریِ کورش بزرگ میبینم... در اینباره بهتر است خودتان کتاب اسطورهشناسی پهلوانان ایرانی را بخوانید، شاید بعدها فرصت کنم و بهتر شاخصهای این دو سبک زندگی را بیرون کشیدم.
شروین رستمِ شاهنامه را نوعِ کاملی از انسان میداند که ویژگیهای نیکِ هر دو سبکِ زندگی را دارد، هر چند خودش نماد زندگیِ کوچگردانه است و جایی بند نیست؛ برای کارهایش خودش تصمیم میگیرد و هر چند برای هدفی عالی (نجات و سرافرازی ایران) با نهاد (دربار) همکاری میکند اما آدمِ پادشاه نیست و برای رسیدن به هدف آنچه را خود درست میداند انجام میدهد. نقطهی اوجِ این دو جهانبینی را در نبردِ رستم با اسفندیار میبینیم که هر چند همآوردِ اخیر همچون خودِ او هفت خان را پشتِ سر گذاشته و ویژگیهای برتری را داراست اما کاملاً در خدمتِ نهاد است و پهلوانی است شهری.
بحث شروین این است که تمدن ایرانی به خاطر دیرپایی و وسعتش که نیازمند آمیخته شدن فرهنگهای منطقهای با هم بوده و بهویژه انقلابهایی که در آن روی داده (برای نمونه، انقلاب اندیشهای زرتشت بزرگ و انقلاب اجتماعی و پدید آمدن کشور به دستِ کورش) پیچیدگیِ بسیار بیشتری نسبت به نمونههای جهانی دارد که یکی از پیآمدهای آن ایجاد دو نوع اَبَرپهلوان کوچگرد و شهری است که نمونه در سرزمینهای دیگر ندارند و ویژگیهای چند گونهی مختلف از پهلوانان را در خود دارند... اما انگار اکنون در تمدن غربی چیزیِ مشابه در حال زاده شدن است!
نمیدانم لی چایلد تا چه اندازه با رستمِ شاهنامهی ما آشناست اما قهرمانش تمام ویژگیهای او را دارد؛ ورزیده و رزمدیده است، آگاه و باتجربه و خردمند و حتا باهوش است، کاری را که دلش بخواهد انجام میدهد، زیرِ بارِ زور و ستم نمیرود و در برابرش در هر جایگاهی که باشد میایستد و رعایتِ طبقهبندیهای اجتماع را نمیکند، در بندِ هیچ کدام از زیباییهای دنیا نیست هر چند کامِ خود را میگیرد، پاکدست و آزاده است، به حقیقت و عدالت ارادتی محکم دارد، برای دوستی و قول احترام بالایی قائل است، بیسرمایه از شهری به شهری میرود و در «اکنون» زندگی میکند... اینها همان ویژگیهای انسانِ کاملی است که شروین باور دارد و در جایی گفته که کسی نمیتواند شاهنامه را یک بار کامل بخواند و چیزی از ویژگیهای رستم را ــ در مقامِ الگو ــ در خود نهادینه نکند و انسانِ بهتری نشود، و آن را افتخاری برای تمدن ایرانی میداند. 👇
@IFilmReview
👆 اول، بابک مغازهای به سراغم آمد، کنشگر همدانی که گرایشهای مصدقی و جبههی ملیای هم داشت و سپس ابوالفضل عابدینی که با یارانِ رامهرمزیاش انجمن مهرآیین را داشت. آنها مرا با دیگران آشنا کردند؛ بچههای همدان که چه گروهِ خوب و یکدستی بودند و انجمنشان، مانند افراز، جزو کمشمار انجمنهایی بود که چرخشِ مدیریتیِ خوبی داشت و دبیرانِ آن سالهایش (علیرضا هادیان، مهرنوش نجفیراغب، سوگل قائمی و امید کُهنوش) همگی از دوستان خوبم در آینده شدند هر چند دریغ که سازمان، در وانفسای اعتراضها به آبگیریِ سد سیوند، مجوز آن انجمن را به خواستِ نهادهای امنیتی ــ و در واقع ضدِ امنیتی ــ باطل کرد و آن جمعِ خوب پراکنده شد و نیز دوستان خوزستانی؛ ابوالقاسم غلامحیدر که همچون همنامِ بزرگش در تاریخ ایران ادبیاتمان را به خوبی میشناخت و حتا چهرهاش هم به فردوسی بزرگ همانند شده بود و انجمن و مؤسسهای که در شوشتر داشت، و بچههای انجمن مهرآیین که بعدها هر چه بیشتر با آنان آشنا شدم عمقِ آگاهیشان از تاریخ و فرهنگِ ایران مرا شگفتزدهتر کرد و دانستم که این از زمینهی پانایرانیستیشان برمیخیزد. بعدها با دوستان بیشتری آشنا شدم از آذربایجان شرقی، اصفهان، کردستان،... و باز خوزستان. انگار آنجا فقط مهدِ نفت نبود؛ مهدِ ایرانپرستی هم بود...
جالب است که دوستانِ پانایرانیستِ خوزستانی ــ بر خلافِ تبلیغاتی که بزرگانِ مصدقی از آن حزب داشتند و رویدادهای دههی چهل و پنجاهِ خورشیدی را، که نمایندگانی از آن حزب به مجلس شورای راه یافتند و به دربار نزدیک شدند، به ماجراهای ملی شدنِ صنعت نفت و دولتِ دکتر مصدق تعمیم میدادند ــ برای شادروان مصدق احترامِ بسیاری قائل بودند... که احتمالاً به تجربههای زیستهی پدرانشان در آن دوران بازمیگشت و بلاها، جولانها، تبعیضها، انحصارطلبیها و خودنماییهایی که شرکت نفت انگلیس در آن منطقه داشت. حتا یکی از بزرگانِ آن حزب که رامهرمزی بود و برای سخنرانی به انجمنمان دعوتش کرده بودم (شادروان نوربخش رحیمزاده) میگفت که تا چند روز پس از کودتا او و یارانش، که فرمانداری رامهرمز را اشغال کرده بودند، از تحویلِ آن به دولتِ وقت خودداری میکردند و آن را نامشروع میدانستند (همینجا باز هم از آن که لفظ کودتا را به کار بردم از دوستانی که چنین نمیدانند عذر میخواهم چرا که اکنون خودم هم کمتر این واژه را به کار میبرم و آن را نادرست میدانم، اما عادتِ دیرینه کمی زمان میبرد تا دگرگون شود). به هر رو، حزب پانایرانیست، همچنان که بعدها دکتر هوشنگ طالع بهگونهای مستند - عنوانهای آخرین شماره از روزنامهی خاک و خون در بیستوهشتم امرداد - نشان داد و نیز شادروان رضا کرمانی، از رهبران حزب، در گفتوگویی شخصی تصریح کرد کاملاً مصدقی بود، تا آنجا که کرمانی یادآوری کرد که برای پیوستن به جبههی ملی دوم هم اقدام کردند اما شادروان فروهر مانع شد... حتا جناب منوچهر یزدی، از دیگر رهبران حزب که یادداشتهای متعددی در نقد عملکرد شادروان مصدق نوشته است، نیز تأکید دارد که در جوانی مصدقی بوده است. از این رو، نقدهای بعدیِ هموندان یا اندامان حزب به دکتر مصدق را نباید گستراند به عملکرد حزب در آن مقطع.
اما آن دوستیها! در کتاب دفاع از تاریخ اشارهای کوتاه به این گردِ هم آمدنها و خروجیِ آن که چند همایشِ مهرگان و شب چله در شهرهای همدان و شوشتر (در سالهای ۱۳۸۲ و ۱۳۸۳)، با دعوت از انجمنهای سراسر کشور، و آخرینش در اهواز (به کوششِ انجمن مهرآیین ـ از يكم تا سوم ارديبهشت ۱۳۸۴) بود، اشاره کردهام؛ حرکتی که به نظرم نخستین تلاشها برای پیوستگیِ کنشگران فرهنگی کشور بود، اما ابوالفضل! او به سرعت از جمعِ کنشگران مدنی جدا شد و آرمانهایمان را به میدان زندگی و نبرد برد؛ به دفاع از کارگران نیشکرِ خوزستان پرداخت و اعتراضهایشان را در قالب خبرنگاری حقوق بشری رسانهای کرد؛ شجاعتی که برایش سالها زندانی شدن را در پیش داشت و راهی که ما دیرزمانی بعد جسارتِ دنبال کردنش را، آرام آرام و گام به گام، یافتیم.
مرگش دریغ بزرگی است. امید که این چرخهی مرگهای زودهنگام جایی بایستد و بهویژه زودتر به آن جامعهای که شایستهمان است برسیم؛ جامعهای فرهنگی با آرامش و رفاه و پیشرفتی پیوسته، که ــ سپس ــ اندیشیده و خردمندانه بتوانیم سقف ایرانیتمان را بگستریم به مردمانِ همتبارمان در منطقه، تا ضمنِ پاسداریِ بهتر از فرهنگهای رنگارنگ و آميختهی مردمان این منطقه و کاستن از خشونتها و نفرتها و ستیزها، ناسیونالیسم بدویِ وارداتی به خانهمان را پیوند بزنیم به فرهنگِ غنی و مدنیتِ ارزشمند و تاریخِ دیرپایمان...
یادت همیشه با ماست؛ ابوالفضلِ ایران.
▫️عکس آن نازنین در بغلِ من 🥰 برای جشنِ شبِ چلهی انجمن کاوهی آهنگر در همدان - ۱۳۸۲ است.
▫️یادداشت استادم، احسان هوشمند، دربارهی او
@IranianLook
برنامهای برای دگرگونی ایران
دوستی لطف کرده و کل متن را در پیوند زیر جایگذاری کرد؛
http://telegra.ph/دیباچه%E2%80%8Cای-بر-برنامه%E2%80%8Cای-برای-دگرگونی-ایران-03-24
@IranianLook
برنامهای برای دگرگونی ایران
[بخش ۳ از ۴]
هدف دولت موقت:
۱) هدف دولت موقت این است که پس از جابهجایی در قدرت و برپاییِ آرامش در آن، در طی «مثلاً» دو سال زمینه را برای برگزاری همهپرسی آماده سازد؛ به این شکل که ضمن کمک به سازماندهی نیروهای درون کشور تا در قالب حزب یا گروهی «حتماً» به یکی از سه جبههی فراگیر سیاسی بپیوندند (دربارهی جبههی سوم جلوتر توضیح میدهم و این غیر از احتمال وجود دیدگاه سومی است که پیش از این به آن اشاره کردم)، این جبههها به مقدار مساوی از رسانههای حکومتی (تلویزیون، رادیو، روزنامههای دولتی،...) برای تبلیغ آرای خود و تحتِ تأثیر قرار دادنِ مردم بهره ببرند.
دربارهی جبههی فراگیر سوم ـ همهپرسی ناقص خواهد بود اگر هواداران نظام جمهوری اسلامی را نبینیم. میدانم که پس از فروپاشیِ نظام بسیاری از این هواداران که پیوندهای کاری و مالی با نظام دارند از آن کَنده خواهند شد و بسیاری از حزبهای کنونی، که برخاسته از اهداف نظام و زمینهی ویژهخواری برای رهبرانشان هستند، منحل خواهند گشت؛ اما هیچ ایرادی ندارد که گمان کنیم گروهی صادقانه این گونه از نظام را دوست دارند و اگر به مردم اعتماد داریم و نیز به جهتِ کاستن از میزان تقابلها با «جنبشِ دگرگونی»، فضایی را برای اینان در آینده در نظر بگیریم و آن امکانِ رأی دادن به نظام مورد نظرشان خواهد بود.
فراموش نکنیم این فرصت در سال ۱۳۵۸ از ما مردم گرفته شد که دربارهی نوعِ نظام تأمل کنیم و در فضایی انقلابی و آنهم با «آری ـ نه» به نظام کنونی رأی دادیم، اما اکنون میخواهیم این رأی در فضایی کاملاً شفاف و با آگاهی داده شود.
۲) دو جبهه توافق میکنند که نظام برآمده از رأی مردم دورهای مشخص و محدود (مثلاً ۲۵ ساله) خواهد داشت و این در قانون اساسی آتی ذکر خواهد شد. این موضوع نگرانی نسبت به انتخاب نادرست و همراه با جوّزدگیِ مردم یا نارضایتیهای بعدی را کاهش خواهد داد.
۳) دولت موقت، پس از مشخص شدن کلیات نوع نظام آینده در همهپرسی موعود، احتمالاً با انجام تغییراتی در هیأت دولت که تکجبههای شوند، دو سال دیگر فرصت دارد تا قانون اساسی جدید را با توجه به تنوع اندیشهها دربارهی جمهوریخواهی و پادشاهیخواهی و حتا نوع جمهوری اسلامیِ پسین تنظیم کند و سپس به نظرخواهیِ تخصصی و همگانی و در نهایت همهپرسی دوم بگذارد.
پس از آن، زمینه برای اجرای قانون اساسی و بازگشت به زندگی عادی آماده خواهد شد.
@IranianLook
برنامهای برای دگرگونی ایران
[بخش ۱ از ۴]
مقدمه ـ به نظر میرسد اگر مخالفتها با نظام سیاسی ایران به براندازی نمیرسد دلیلش این باشد که مردم، به عنوان ذینفعان اصلی، تصویر روشن و مورد توافقی از آینده در ذهن ندارند و نگرانی از آشوبِ بیشتر، جنگ داخلی و تجزیه آنان را در برزخ نگاه داشته باشد چرا که چنین وضعیتی، همچنان که در جوامعِ مشابه دیده شده است، یا به فروپاشی اجتماعی و اقتصادیِ گستردهتری خواهد انجامید یا به دیکتاتوریای که میتواند خونریزتر باشد.
اما هر زمانی که بگذرد از آنجا که نظام جمهوری اسلامی در وضعیت روزمرگی و بلاتکلیفی دچار شده است آسیب بیشتری به کشور، از هر زاویه که بنگریم (اقتصادی، فرهنگی، محیطزیستی، میراث فرهنگی،... و سیاست خارجی و توافقهای جهانیِ تعهدآور)، میزند و مردم نیز عصبانیتر و در نتیجه امکان شکلگیریِ انقلابِ خشن بیشتر میشود که در نهایت نه از تاک نشانی میماند و نه از تاکنشان!
آیا این وضعیت که انبوهِ مخالفان نظام جمهوری اسلامی نتوانند به توافقی روشن دست یابند که منافعِ اکثریت در آن لحاظ شده باشد تا در نتیجه هزینههای دگرگونی به کمینه برسد شایستهی ایران و ایرانیانی با این فرهنگ و تاریخِ طولانیِ به نسبت درخشان است؟
این طرح بر این پایه تنظیم شده است که منافع و خواستهای اکثریت مخالفان در آن لحاظ شود و چشمانداز روشن و مورد توافقی را بیان کند و نیز مهمتر از همه «عملی» باشد. همچنین این طرح بر این پایه است که ایرانیان خارج از کشور، در مقام سخنگویان و نمونهی ایرانیانِ درون کشور که از آزادی عمل برای طرحِ خواستها و نیز سازماندهی برخوردار هستند، گامهای نخست را بردارند و چشماندازِ آینده را، با ویژگیهایی که گفته شد، ترسیم کنند و بر آن به توافق برسند تا ایرانیان درونِ کشور تمامکنندهی جنبش دگرگونی گردند.
گام نخست.
همسویی برای اجرای این برنامه:
چهرههای مخالف نظام که در خارج از ایران پراکنده هستند ــ بهویژه شاهزاده رضا پهلوی که سرشناسترینِ آنهاست ــ برنامه را بخوانند. این کار نیازمند گروهی اجرایی است که برنامه را به آگاهی آنان برساند و پیگیری کند. این گروه اجرایی میتواند بعدتر با حضور نمایندگانی از چند گروهِ سیاسیِ رقیب شکل رسمی بگیرد. اگر برنامه مورد پسند «اکثریتِ» این چهرهها قرار گرفت ــ که این مهمترین بخش است و اگر چنین نشد باید ایرادهای گرفتهشده اعمال شوند و دوباره نظرخواهی شود ــ در بیانیهای جمعی، ضمن معرفی برنامه به همگان، از ملت ایران بخواهند که «مثلاً» شش ماه به آنها فرصت دهند و باز سختیِ وضعیتِ بسیار بد زندگی در تورم را تحمل کنند و نسبت به رویدادهای حکومتساخته بردبار باشند و واکنشی نشان ندهند تا گامهای نخست این برنامهی مشترک را اجرایی کنند.
و نیز باید این چهرهها از پیروانشان «به جدّ» بخواهند نسبت به دیگر مخالفان نظام بردبار باشند و بهویژه ناسزا نگویند (بحث نقد جداست). این وضعیت در شبکههای اجتماعی به شدّت نمود دارد و فراموش نشود مهمترین موضوعی که شاخهی اطلاعاتی نظام جمهوری اسلامی روی آن سرمایهگذاری کرده است دشمنی دو گروه جمهوریخواهان و پادشاهیخواهان است؛
جمهوریخواهان که اکثراً در انقلاب اسلامی سال ۵۷ مشارکت داشتند، به هر دلیلی، پادشاهی را دشمن بزرگ خود میدانند و پادشاهیخواهان نیز به دلیلِ همان مشارکت آنان را پدیدآورندهی وضعیتِ کنونی یا عاملِ حکومت میدانند. در این میان، انبوهی از کینههای شخصی و غرضورزی هم وجود دارد که محل ورودِ ایرانستیزان به این دعوای تاریخی است. برای رسیدن به هدف، این بزرگترینِ چالشِ پیشِ روی این کنشگران است که از شخصی کردنِ موضوع دست بکشند و واقعاً برای انتخاب مردم در همهپرسیِ نهایی احترام قائل شوند.
فراموش نکنیم انبوه ناسزادهندگان به دو سو در فضای مجازی دارای شناسههایی جعلی هستند. با این حال، اگر هر دو سو تأکید کنند که ناسزادهندگان از پیروانشان نیستند به نظر میرسد در بهبود شرایط مؤثر باشد و نیز آن که از پیروانشان بخواهند دستکم به یک سازمان یا نهاد سیاسی متصل گردند.
@IranianLook
به دیدهبان میراث فرهنگی ایران
[صنایع دستی/ گردشگری/ میراث معنوی] بپبوندید
▪️ یادگارهای نیاکانی ما ــ چه یادمانها و میراث فرهنگی، و چه سنتها و آیینها و میراث معنوی، و چه حتا هنرها و صنایعِ ارزشمندِ دستی ما ــ همه نه تنها پیوند ما را با پیشینیانِ بزرگمان (سردارها و اندیشمندان و هنرمندان) حفظ میکنند که در نتیجه، در این جهانِ پُرآشوب ریسمانهایی محکم برای داشتنِ هویتی ارزشمند و ریشهدار هستند؛ خاطراتِ مشترکِ ما ایرانیان را نیز برمیسازند و قوم و خویشیمان را بیشتر جلوهگر میکنند. افزون بر اینها، با نگهداشتِ آنها در شکلِ اصیل، و در محیطی پاکیزه و زیبا، و با خوشبرخوردی و مهمانپذیریای که در خونِ ماست، میتوان از درآمدِ پایدار و صنعت بزرگِ گردشگری نیز بهره برد و بیش از پیش روستا و شهر و استان و کشور و حوزهی فرهنگیِ مشترکمان را شکوفا کرد.
▪️ از این رو، برای داشتنِ «توسعهای پایدار»، در کنار نگاهداشتِ زیستبوممان، باید این میراث ارجمند را هم پاس بداریم و نگذاریم در پیِ ساختِ سازههایی کمعمر با سودهایی زودگذر این سرمایهی پُربهایمان از دست برود...
▪️ تا هنگامی که مسؤولان کشوری نسبت به اهمیت آنچه گفته شد آگاه شوند، باید خودمان پاسدار میراث ارجمند نیاکانیمان باشیم! اگر بنایی تاریخی در نزدیکیتان هست یا اگر رسم و سنتی ویژه یا هنر و صنعتی دستی در محل زندگیِ خود دارید نسبت به آنها بیتوجه نباشید و برای پاسداریشان انجمنی تشکیل دهید. گسترشِ گردشگری در روستا یا شهرتان، حتا اگر سودش مستقیم به شما نرسد، سببِ رشدِ پایدار دیارتان و باقی ماندنِ همهی آن چیزهای خوبی میشود که با آنها خاطرهها دارید...
▪️ به «دیدهبان میراث فرهنگی ایران» بپیوندید و با فرستادن خبرهای تخریب یا بیتوجهیها از جای جای ایران به «دیدهبان میراث فرهنگی ایران» کارشناسان، مسؤولان، فعالان و خبرنگاران را در جریان اوضاع این حوزهها و سازمان متولی آن قرار دهید:
/channel/reesjomhoormiras
▪️ کانالِ دیدهبان میراث در گذرِ هشت سال حضور نشان داده است که حتی با وجود برخی اختلاف نظرهای احتمالی به «ایران؛ با همهی میراثش» میاندیشد و در نقدهایش بهبود این عرصه و سازمان متولیاش را خواهان است و اخبار مرتبط را به تمامی پوشش داده و در نقدهایش از اغراض شخصی دوری گزیده است.
▫️ پیوند به نخستین نوشتار کانال؛ /channel/reesjomhoormiras/2
▫️ پیوند به نسخهی اولیهی این پیام؛
/channel/reesjomhoormiras/6916
▪️ لطف میکنید اگر این دعوت را در کانالها و گروههای تلگرامیای که دسترسی دارید بگسترانید.
@reesjomhoormiras
خداحافظ رفیق کوچولو!
دو هفته از پیام مهرداد خدیر گذشت که برایم نوشت: «آروین رفت». در این مدت بارها در ذهنم مرور کردم که چه در رثای این دوستِ دوستداشتنیام بنویسم، اما نتوانستم. شاید دل و دماغی نمانده؛ با این اوضاع زندگی و رهاشدگی کشور در انبوه ناترازیها! همهمان غرقِ مشغلههایمان شدهایم. با این حال دو روز بعدش چیزکی در کانال انجمنمان، افراز، نوشتم تا بعد سرِ فرصت بیشتر از او بنویسم و در واقع تلاشی کنم برای آرام کردنِ دلتنگیِ خودم.
زمانی که روزبه فراهانیپور او را بر سرِ نخستین قرارمان برای ساختنِ «حزبش» آورد کمی شگفتزده شدم، چرا که نوجوانی بود که تنها به خاطر بازداشتش از پیِ کشیدنِ کاریکاتوری معروف شده بود و گمان نمیکردم شناختی از ایران و ایرانگرایی داشته باشد؛ بهویژه با آن چهرهی خاص شیطنتآمیزش و با آن بیان کودکانه و شیرین و منحصر بهفردش...
[میگویم «حزبش»، چون روزبه با هیچکداممان مشورتی نکرده بود و خودش به ناگهان به چنین نتیجهای رسیده بود. 👇
@IranianLook
سرانجام مشابه پیشنهادی که ده سال پیش داده بودم طرحی برای پایان دادن به بحثها - بهویژه تحرکات ایرانستیزانهی جریانهای به ظاهر قومگرا - دربارهی آموزش زبانهای مادری (محلی، بومی، منطقهای، قومی) در مجلس شورای اسلامی تهیه شد، که اما شوربختانه رأی نیاورده و مصوب نگشت. دربارهی لزوم اجرایی شدن چنین طرحی شخصاً حاضرم با نمایندگان مخالف گفتوگو کنم.
بنگرید به این کتاب
@IranianLook
▫️پادشاه شیری را کشته و شیر دوم را، که بر روی او جهیده، با شمشیر به دو نیم کرده است و همزمان با دست چپ شهبانو را در پناه دارد، که با ولیعهد و شخصیتی بلندپایه پشت سر او ایستادهاند.
▫️نقشبرجستهی سرمشهد (۳۰ كيلومتری غرب جرّه در جنوب كازرون)
#اسفندگان
#سپندارمذگان
#روز_زن_و_زمین
#کارگروه_تاریخ
#کارگروه_جشنهای_ایرانی
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
▪️شاپوردختک، شهبانوی «ایران و انیران» گلی را تقدیم بهرام دوم میکند. ❤️
▫️نقشبرجستهی تنگ قندیل در شهر چنار شاهیجان (قائمیه) و در روستای قندیل (شهرستان کوهچنار استان فارس)
▪️پنجم اسفندماه، اسفندگان، روز زن و زمین در فرهنگ ایرانی، بر همهی ایرانیان و ایرانیتباران جهان خجستهباد!
#اسفندگان
#سپندارمذگان
#روز_زن_و_زمین
#کارگروه_تاریخ
#کارگروه_جشنهای_ایرانی
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
▪️بهرام دوم ساسانی در حال اهدای گل نیلوفر به همسرش شاپوردختک ❤️
▫️از مجموعهی سنگنگارههای بَرْمْ دِلَک یا چشمهی عشاق که چشمه و تالابی طبیعی در شرق شهر شیراز است.
▪️پنجم اسفندماه، اسفندگان، روز زن و زمین در فرهنگ ایرانی، بر همهی ایرانیان و ایرانیتباران جهان خجستهباد!
#اسفندگان
#سپندارمذگان
#روز_زن_و_زمین
#کارگروه_تاریخ
#کارگروه_جشنهای_ایرانی
@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com
سخنی دربارهی رویدادهای اخیر در شبکه، به قلم بنیادگذار شبکه و بازرس کنونیِ آن
هموندان گرامی شبکهی سمنهای میراثی استان تهران!
دوستانی از ما (بازرس و شورای مرکزی شبکه) دربارهی کانال تلگرامیای که عیناً با همین نام و نشانِ شبکه مدتی است فعال است سوال کردند. در نشستِ اخیر شورای مرکزی قرار شد که به جهتِ روشنسازیِ موضوع متنی تهیه شود که نوشتن آن از سوی یارانِ شورای مرکزی بر دوش من گذارده شد. [...]
همانگونه که آگاهی دارید، هنگامی که در سال ۱۳۹۵ تصمیم به تشکیلِ شبکه گرفته و آن را با دوستانی که فعال انجمنی بودند مطرح کردم هدفم بالاتر بردن سطحِ کنشگری در این حوزه از انجمنها به جایی که برآمده از همافزاییِ آنان باشد بود تا هم تبادل تجربههای انجمنی صورت گیرد و هم آنکه در پیگیریِ مطالبات از سازمانهای دولتی میان ما هماهنگی باشد [...]
در اینباره بنگرید به این یادداشت.
از این رو، با همکاری «امور مجامع و تشکلهای مردمنهاد سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری»، که ریاستش را جناب آقای حسین اللهبداشتی بر عهده داشت که به تازگی نیز باز به این سِمَت منصوب شده است، اما مستقل از آن نشستی (در تالار آن ادارهکل ـ ۲۴ خرداد) و نیز پیشمجمعی (در تالار موزهی فرش ـ ۲۴ تیرماه) گذاشته و در آن موضوعِ ایجادِ شبکه را با نمایندگان سمنهایی که میشناختم طرح کردم که با استقبال روبهرو شد. تا اینکه سرانجام مجمع عمومی شبکه را برگزار کردیم (در تالار فجر سازمان میراث فرهنگی ـ هفدهم شهریور ۱۳۹۵) و این نهاد با حضور نمایندگانِ ۳۲ تشکل میراثی که از سوی انجمنهایشان نامهی معرفی و نیز مستنداتِ آن انجمن را آورده بودند رسمیت یافت.
[...] آقای لطفی که پس از پیشمجمع همواره در کنارم حضور داشت هم در دورهی یکسالهی نخست و هم در دورهی دو سالهی بعدش در شورای مرکزی برای دبیرکلیِ شبکه به رقابت با من پرداخت که جای تشکر دارد. برای سال نخست، نوعی همگرایی میانِ دوستانِ شورای مرکزی، با توجه به پیشینهی من در شکل دادنِ شبکه، وجود داشت که من دبیرکل شوم و من هم چون هنوز شبکه ثبات حقوقی و شکلی نیافته بود و نمیخواستم از اهدافِ مورد نظرم، که در اساسنامه جنبهی رسمی یافته بود، خارج شود آمادگیِ دبیرکلی را داشتم اما با پیشنهاد آقای لطفی انتخابات دبیرکل از همان آغاز از روند دوستانه خارج شده و جنبهی رسمی و رأیگیریِ پنهانی گرفت و ایشان در بار نخست با دو رأیی که خودش و من به خودش داده بودیم و در دور بعدی با اضافه شدنِ رأی یکی دیگر از دوستان نتوانست آرای لازم را برای دبیرکلی کسب کند، اما با این حال از او خواستم کمی تأمل کند تا برای سال سوم شبکه من نامزدِ دبیرکلی نشده و او دبیرکل گردد که چنین شد.
[...] برابر اساسنامهی شبکه، که خوشبختانه در این سالها با وجود غیرقانونی بودنِ شبکه همواره موردِ توافقِ اعضا قرار داشت و نخِ تسبیحِ شبکه است، نمایندگان سمنها نمیتوانستند بیش از دو دوره به صورت پیوسته در شورای مرکزی حضور داشته باشند. [...]
در این مدت [...] دخالتی در ادارهی شبکه نداشتم هر چند از آنجایی که سه سال از عمرم را به بنای آن گذرانده بودم در همهی مجمعهای عمومی شرکت کرده و با لطف دوستان اگر فرصتی برای سخن گفتن مییافتم هدفهای تشکیلِ شبکه را یادآوری میکردم.
سرانجام در هشتمین مجمع عمومی شبکه (شانزدهم اسفند ۱۴۰۲) به دعوتِ دوستانم خانمها پورابراهیمی (نمایندهی انجمن پارسیگان مهربوم) و رستمیشکوه (نمایندهی انجمن افراز و برگزیدهی کارگروه میراث ناملموس) که در شورای مرکزی حضور داشتند و میگفتند شبکه از اصول خود، که حضور نمایندگانِ حقوقی است، خارج شده [...] نامزد بازرسی شدم و به این ترتیب، آقای لطفی که نمیتوانست دوباره نامزدِ شورای مرکزی شود و میخواست این بار بازرس گردد از آن کناره گرفت، هر چند زیر نام روابط عمومیِ کارگروه ادارهی سه کارگروه را مدیریت میکرد [...]
در این مدت، با وجود همهی بهانهگیریها و به تشنج کشیدنهای نشستهای شورای مرکزی بر دستِ دبیر کارگروه صنایع دستی، سرکار خانم توسلی، و همراهیِ دبیر کارگروه میراث فرهنگی، سرکار خانم ساکی (در موردهایی بسیار ابتدایی چون نوشتن صورتجلسه یا دستور جلسه یا جای جلسه یا تغییر نام کارگروه میراث معنوی به ناملموس و...)، به احترام فعالیتهایشان کار به تنشی بنیادین نکشید و روابط دوستانه حاکم بود، بهویژه آن که دستِ این افراد در برگزاری نشستهایشان و حتا قرار گذاشتن با معاونت مربوط در میراث فرهنگی کاملاً باز بود و هیچ عضوی از شورای مرکزی و نیز من در کارشان دخالتی نداشتیم.
[...] این وضعیت و همکاریها ادامه داشت تا به ناگاه در اوایل مهرماه خانم ساکی نامهای را در گروه تلگرامی شورای مرکزی با نام خودش و خانم توسلی و آقای وثایق و نیز آقای اصولفلاح [...] در پای آن نامه، گذارد که، از جمله: 👇
@tehranmiras
مجموعهای از یادداشتهای سیاسیام
با این توضیح که اکنون ممکن است خودم بر برخی محتواهای این یادداشتها نقد، چه شکلی و چه محتوایی، داشته باشم آنها شرح تغییرِ خودِ من هم هستند.
به این مجموعه، سه مجموعهی کوچکتری را که تیر و امرداد سال گذشته (۱۴۰۲) گرد آورده و در کانال منتشر کرده بودم به خاطرِ نزدیکیِ محتوا ــ بدون تغییری ــ افزودم:
- «نکتههایی دربارهی حقوق ایران در دریای مازندران و پیشنهادی برای آن»؛
- «بازگشت به نقطهی صفر؛ نظری دربارهی علت وقوع انقلاب اسلامی»؛
- «پادشاهی ـ جمهوری».
@IranianLook
در اینجا نظرم دربارهی فیلمها و سریالهایی را که میبینم میگذارم. شاید پیشنهادهایم برای دوستانی که همسلیقه باشیم جذاب باشد؛
/channel/IFilmReview
@IranianLook
خوانش بخش نخست از نوشتار «شهرزاد قصهگو» ـ شادروان استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
ماهنامهی یغما، سال بیست و پنجم، شمارهی ۱۰ (دی ۱۳۵۱)
▪️برای خودم و بدون تمرین خواندم. احتمال اشتباه در خوانش شماری از واژگان هست.
▪️متن در داوری «دوران ساسانی» نگاهی کلاسیک دارد که امروزه رد شده است، اما زاویهی نگاهش به تاریخ ایرانزمین، از دیدِ قصهگویی شهرزاد، برایم جذاب بوده است؛ کاری که دوست دارم زمانی به صورت مفصلتر خودم انجام دهم و در قالبی همچون صد سال تنهایی (با الگوگیری از ضربآهنگِ تندِ شیوهی نگارش گابریل گارسیا مارکز که برای بیان تاریخ طولانی و پرماجرای ایرانزمین مناسب است و نامش نیز دلالتی منطقی بر تنهایی راهبردی ایرانزمین دارد)، با عنوان صد قرن تنهایی، تاریخ منطقهمان را بازنویسی کنم.
@IranianLook