iranianlook | Unsorted

Telegram-канал iranianlook - نگاه ملی

-

جایی برای یادداشت‌‌های علیرضا افشاری؛ روزنامه‌نگار و کنشگر میراثی @Afshari52

Subscribe to a channel

نگاه ملی

برای آشنایی بیشتر با شادروان داوود هرمیداس باوند معرفیِ کوتاهی که در آغاز متن سخنرانی‌شان در مجله نهاده بودیم و حاوی نکته‌هایی از زندگی ایشان است بازنشر می‌کنیم، با یادِ این نکته که این استاد گرامی و ایران‌گرا همیشه برای سخن گفتن از ایران و همراهی با نهادهای فرهنگی آمادگی داشت، از جمله آن‌که در نشستی از نشست‌های «نگاهی به تاريخ معاصر» انجمن از «تأثير روس و انگليس بر مشروطيت» برای‌مان گفت (13 اسفند 1382) و نیز جزو هیأت داوری «همایش علمی کورش بزرگ» (انجمن افراز ـ 1395) و در پیش‌نشست نخست آن همایش که برگزار کردیم (نشست تخصصی علوم سیاسی و ایران باستان، روز شنبه 13 شهریور ـ خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی) از سخنرانان بودند:

«آقای هرمیداس باوند دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی علوم سیاسی دانشگاه تهران و دارای درجه‌ی دکترا در رشته‌ی روابط بین‌الملل از دانشگاه واشنگتن دی‌سی هستند. دکتر باوند از سال ۱۳۴۲ خورشیدی تا سال ۱۳۶۰ در وزارت امور خارجه فعالیت‌های مختلفی را بر عهده داشتند، از جمله دو دوره به عنوان نماینده‌ی دائم ایران در سازمان ملل (۷۳ـ۱۹۶۸ میلادی)، معاون کمیسیون حقوقی مجمع عمومی (۱۹۷۷) و معاون کمیسیون ناظر بر تدوین کنوانسیون جهانی برای مبارزه علیه گروگانگیری بودند که چون سمت ایشان هم‌زمان شد با گروگانگیری کارمندان سفارتخانه‌ی آمریکا در ایران، ناگزیر از ترک سازمان ملل و بازگشت به ایران شدند. ریاست دفتر حقوقی وزارتخانه، ریاست اداره‌ی هشتم سیاسی و ریاست هیأت نمایندگی ایران در دفتر مشترک هماهنگی از فعالیت‌های پسین ایشان است. دکتر داوود هرمیداس باوند هم‌چنین در سال‌های اخیر در دانشگاه‌های مختلفی از جمله دانشگاه تهران، علامه طباطبایی، دانشگاه عالی دفاع ملی و... به عنوان استاد روابط بین‌الملل مشغول تدریس هستند».

گفتنی است از ایشان کتاب‌های مبانی حاکمیت تاریخی، حقوقی و سیاسی بر جزایر سه‌گانه‌ی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی ـ ۱۹۶۶، به زبان انگلیسی در نیویورک که بر دست دفتر خدمات دعاوی ایران و امریکا به فارسی ترجمه شد، دریاهای بسته و نیمه‌بسته ـ ۱۹۷۰، دانشگاه رُدآیلند (موضوعی که در کمیسیون حقوقی مجمع عمومی سال ۱۹۷۶ از سوی ایشان طرح شد و به تصویب کمیسیون رسید و در کنوانسیون سوم حقوق دریاها گنجانده شد)، جزایر خُرد و دیپلماسی کلان ـ ۱۹۸۱، به زبان انگلیسی در نیویورک که با عنوان «سیاست‌های کلان و جزایر خرد» به فارسی برگردانده شد، مسأله‌ی نوروز (بمباران سکوی نوروز ایران توسط عراق)، نقض تعهدات بین‌المللی و مسئولیت‌های ناشی از آن ـ دانشگاه تهران، ۱۳۸۲، و تغییرات ناظر به مفهوم مسئولیت بین‌المللی دولت‌ها در دسترس است، هر چند آن حافظه‌ی شگفت‌انگیز از تاریخ ایران‌زمین و قراردادهایش در تاریخ معاصر، با ذکر ریز‌ترین جزییات، از دست رفته است.

یاد ایشان را با آوردن بخشی از سخنرانی‌شان با عنوان «پرونده‌ی اروندرود و پیشینه‌ی اختلاف‌ها در مرزهای غربی ایران» در همایش یادبود شادروان استاد پرویز ورجاوند (همایش ایران ورجاوند ـ دوم امردادماه 1386 خورشيدی در دانشگاه علوم پزشكی تهران، به کوشش «پایگاه اطلاع‌رسانی برای نجات یادمان‌های باستانی») به پایان می‌بریم (متن کامل سخنرانی در نخستین شماره از فصل‌نامه‌ی فروزش ـ زمستان 1387، به سردبیریِ علیرضا افشاری، منتشر شده است)، مطلبی که دربرگیرنده‌ی نکته‌ای مهم و ظریف و شایسته‌ی پی‌گیری از سوی پژوهشگران این حوزه است:

👇

#کارگروه_تاریخ

@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com

Читать полностью…

نگاه ملی

بخش پایانی

پس از آن همایش، باز هم نشست‌هایی درباره‌ی جنگ را برگزار کردم که احتمالاً مهم‌ترینش میزگرد ما در نشست‌های اندیشه‌ی انجمن زروان با عنوان «نقش ارتش در دفاع مقدس» (مؤسسه‌ی بهاران ـ آدینه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵) بود با حضور بزرگانی چون شادروان سرهنگ علی قمری و ناخدا هوشنگ صمدی و نیز کاپیتان محمود ضرابی که چون می‌خواست هم‌رزمانی که با خود به نشست آورده بود سخن بگویند خود بسیار کوتاه سخن گفت تا ما خاطرات تکان‌دهنده‌ی خلبان صدیق قادری را بشنویم که در همان ماه‌های نخست جنگ اسیر شده بود و از سخنان و سروده‌ی خلبان صالح افشار، که استاد درس نجات در دانشگاه نیروی هوایی است، بهره بریم (در کنار دوستانم علی غفوری، پژوهشگر حوزه‌ی جنگ که سال‌ها پیش نوشته‌هایش را در روزنامه‌ی ایران دنبال می‌کردم، و دکتر شروین وکیلی). سخنان کوتاه کاپیتان و نیز سخنش در ابتدای بخش پرسش‌وپاسخ را هم پیوست کرده‌ام چرا که دمادم یاد دوستان و استادانش را می‌کند...

در آن نشست‌ها بود که در کمال شگفتی آگاه شدیم چگونه تبلیغات جنگ به‌گونه‌ای ذهن ما را دگرگون کرده بود که نقش حیاتی ارتش در جنگ را نمی‌دانستیم. برای نمونه، در ماجرای دفاع ۳۴ روزه‌ی خرمشهر در برابر سپاهیان گسترده و زرهی عراقی ما هیچ کجا نامی از ارتشیان گردان‌های دژ، که از بازماندگان  لشکر ۹۲ زرهی خوزستان بودند و شادروان علی قمری نام یک یک‌شان را به خاطر داشت، گردان تکاوران نیروی دریاییِ زیرِ فرمانِ ناخدا صمدی که ۳۳۰ کشته داد یا ۷۳۰ دانشجوی دانشکده‌ی افسری تهران نشنیده بودیم... و اصولاً شش ماه نخست جنگ را نیروی هوایی ما در برابر ارتش عظیم و مدرن صدام‌حسین اداره کرد تا کشور نظم و نسقی بیابد و بتوانیم به‌درستی بر روی دفاع ملی متمرکز شویم.

درک می‌کنم که در جاهایی، به‌ویژه در خودِ دورانِ جنگ، به شکست‌های خودمان اشاره نکنیم یا از تیزهوشی‌های فرصت‌طلبانه‌ی دشمن در برابر نادانی‌های برخی سیاست‌مردان‌مان یاد نکنیم یا سردارهای شجاع سپاهی و سربازانِ از جان گذشته‌ی بسیجی را بستاییم، اما چرا نقش ارتش در جنگ تا این اندازه نادیده گرفته شد و در حق این عزیزان، که فرزندانِ این آب‌وخاک آن‌هم از نقاط مختلف کشور و بسیاری هم از روستاها بودند، ستم شد؟ حتا فراتر از آن، در حق زن و بچه‌شان؛ به‌گونه‌ای که برخی از آنان هنوز مستأجر هستند...

دوستی سیاسی، که خود در قالب سپاهی روزگاری طولانی را در جنگ بود (سیداحمد نبوی)، در نشستی با کسانی از انجمن بازنشستگان ارتش به‌درستی گفته بود که «شرکت‌ها همیشه خواهان به استخدام درآوردن بازنشستگان ارتشی هستند چرا که افرادی دقیق و منظم و وقت‌شناس و در کار قابل اتکا هستند»... نخستین خاطره‌ای که از یک خلبان دارم هم‌روستایی‌مان، شادروان وجیه‌الله جیرودی، که همیشه بر روی خودرو پیکانی که مدت‌هایی مدید آن را سالم و نو نگاه داشته بود روکشی می‌گذاشت ــ لابد در دوره‌ای که دیگر حقوق چندانی نمی‌گرفتند ــ و برخوردی مبادی آداب داشت و حتا در مقطعی در اوانِ دبیرستان که دوستانی مکاتبه‌ای داشتم به من گفتند که برای ترجمه‌ی بخشِ سختی از یک نامه‌ی انگلیسی، که به شعر بود، به او رجوع کنم که در جوانی در آمریکا تحصیل کرده بود تا شادروان سرهنگ نصرالله توکلی نیشابوری که پیش از درگذشتش دیداری داشتیم همه مردانی شیک‌پوش، مرتب، استوار و هم‌چنان ورزیده، به‌نسبت آگاه، آداب‌دان و ایران‌گرا بودند...

امیر سرتیپ دوم ضرابی خلبان بازنشسته‌ی مک‌دانل داگلاس اف‌ـ۴ (فانتوم) نیروی هوایی ارتش ایران متولد ۲۳ اسفند ۱۳۲۵ در کرمان بود. او سال ۱۳۴۶ وارد دانشکده‌ی خلبانی نیروی هوایی ارتش شد و دوره‌ی خلبانی‌اش را در آمریکا دید. سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشت. با آغاز جنگ، جانشینی معاونت عملیات پایگاه ششم شکاری بوشهر را بر عهده گرفت. این‌ خلبان سابقه‌ی اجکت و حضور در عملیات‌های مهم نیروی هوایی مانند کمان ۹۹، عملیات مروارید و شبح‌های ۱، ۲ و ۳ را در طول سال‌های جنگ دارا بود. در سال‌های اخیر نیز دبیریِ کانونی را که برپا کرده بود، «کانون خلبانان ایران»، به عهده داشت تا بیشتر با یارانش سر کند و در حد امکان یاری‌گرشان باشد.

با آن که چند باری در گذر زندگی‌ام بر دستِ دوستانم به جهت تقدیر یا شادباشِ تولد غافل‌گیر شدم اما آن غافل‌گیری که در حضور بزرگانی از جنس خودت بود چیز دیگری بود؛ همیشه به یادم خواهد ماند و به آن افتخار خواهم کرد... دوست دارم به جای عنوان‌های ارتشی تو را با همان عنوانی خطاب کنم که یارانت را خطاب می‌کردی:

بدرود «کاپیتان ضرابی!».

-

برخی اطلاعات در این نوشتار را از مصاحبه‌ها و پرونده‌ی خوب و غم‌برانگیزی که خبرگزاری مهر در گفت‌وگو با شماری از غیورمردان خلبان تهیه کرد برداشته‌ام، از جمله این.

▪️

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

بخش دوم

اما بخت به ما رو کرد و یکی از همراهانِ دیده‌بان، یسنا خوش‌فکر، به من اطلاع داد که برای کاری با «انجمن خلبانان ایران»، که شادروان ضرابی بنیاد نهاده و مدیرش بود، در پیوند است و امکانِ چنین حرکتی وجود دارد. شگفت‌زده شدم که ما امکان چنین کاری را داشته باشیم، لابد بسیاری معتبرتر از ما چنین کرده‌اند و تجلیل‌ها در تلویزیون و بنیادهای ارتشی و نظامی از آنان شده باشد... اما انگار چنین نبود!

با یسنا به دیدار جناب ضرابی در دفتر انجمن‌شان در حوالی میدان انقلاب رفتم. استقبال کرد و مرا غرق شادمانی نمود. در انجمن‌مان که به موضوع‌های میراث فرهنگی، گردشگری، صنایع دستی و میراث معنوی می‌پرداخت پیشینه‌ی چنین کاری وجود نداشت، اما مگر می‌شد این فرصت را از دست داد؟ تقدیر از چنین اسطوره‌هایی را در قالب میراث معنوی قرار دادیم و با هم‌فکری یاران (محسن قاسمی‌شاد که هماهنگیِ اجرایی همایش را بر دوش گرفت و کاوه مرادی که طراحی پوستر را هم انجام داد و محمد جهان‌آبادی که عکاسی را بر عهده گرفت) قرار شد برنامه را در دنباله‌ی همایش‌های «ایران ورجاوند» بگذاریم که دو تایش را در بزرگ‌داشت شادروان استاد پرویز ورجاوند برگزار کرده بودیم. بعدها دو نشست دیگر را هم با همین عنوان گرفتیم؛ بزرگ‌داشت استادمان شادروان مرتضی ثاقب‌فر و «سال‌روز فاجعه‌ی بمباران شیمیایی حلبچه».

برای سخنرانی هم، در کنار سرتیب دوم خلبان فرج‌الله برات‌پور (فرمانده‌ی عملیات حمله به پایگاه الولید) و امیر منصور کاظمیان (کمک‌خلبان شهید عباس دوران در عملیات قهرمانانه‌ی اصابت هواپیمای آتش‌گرفته‌اش به هتل در نظر گرفته‌شده برای هفتمین دوره‌ی اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها، آن‌هم پس از نابودی  پالایشگاه مهم «الدوره»ی بغداد، که در نتیجه‌ی آن عملیات اجلاسِ یادشده در عراق برگزار ‌نشد) و نیز سرتیپ دوم خلبان بازنشسته دکتر احمد مهرنیا که به‌گونه‌ای سازمانی حوزه‌ی پژوهش‌ها در نیروی هوایی ارتش را در اختیار دارد ــ که پیشنهاد شادروان ضرابی بودند ــ استادان هوشنگ طالع و فریدون جنیدی را در نظر گرفتیم که سخنان و تحلیل اولی در مورد جنگ را بارها شنیده بودم و نگاهی ایران‌گرایانه، پرشور و نیز مستند به موضوع داشت و دومی نیز در حوزه‌ی تاریخ و فرهنگ سخنرانی آگاه بود و یسنا که از شاگردانش بود از او خواسته بود تا درباره‌ی دفاع در ادب فارسی، از جمله شاهنامه که بر آن چیره بود، سخن گوید.

اما یسنا به سخنرانیِ کسانی از سپاه پاسداران هم پافشاری کرد با این باور مهرورزانه که خواهان یگانگی و نزدیکیِ این نیروها به هم است. سخنان من تأثیری نگذاشت در حالی که علت وجود و آرمان این دو نیروی مسلح کاملاً از هم جداست و به‌نظرم سخنان سردار محمد هادی، از فرماندهان جنگ ایران و عراق، در همایش که خود می‌گفت ما از جنگ چیزی نمی‌دانستیم و در همان‌جا از رموز آن آگاه شدیم (که باید پرسید به چه قیمتی؟) و نیز سردار سیدناصر حسینی‌پور، از اسیران جنگ و نویسنده‌ی کتاب «پایی که جا ماند»، هر چند مفید بود و بخش‌های دیگری از تلخی جنگ و فداکاری ایرانیان در آن را تصویر می‌کرد مناسبِ نشستِ ما نبود، چرا که این بزرگ‌واران رسانه‌های اصلی را در اختیار داشتند و دارند و سخن‌شان بسیار شنیده شده بود. به هر رو، به احترام یسنا که پیشنهاددهنده و هماهنگ‌کننده‌ی این برنامه بود حضور این دوستان را هم پذیرفتیم.

همین‌جا باید اشاره کنم که درست است ارتش ایران، با وجود آن‌که اعلام کناره‌گیری‌اش روز پیروزی انقلاب ۵۷ شده است، با روح آن انقلاب سازگار نبود؛ و نیز نیروهای چپی و به پیروی از آنان مذهبی‌های پیروزشده در انقلاب خواهان انحلال ارتش و سبب کشتارهای بسیار میان این نیروها شدند؛ اما مگر می‌شود عرصه‌ی دفاع از ایران را به کسانی سپرد که هیچ پیشینه‌ی جنگ یا فراگیریِ فنون جنگی را نداشتند و حداکثر سابقه‌ی برخی از آنان دیدنِ آموزش‌های چریکی نزدِ برخی نیروهای انقلابی منطقه یا دولت‌های عربی بوده است؟! سران ارتش که، گناه‌کار یا بی‌گناه، یا اعدام شدند یا فراری؛ پس چرا به بدنه‌ی ارتش که برآمده از همین مردم بودند اعتماد نشد؟!

در این زمینه، فیلمی که در کنار دو فیلم دیگر در دوره‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۶، یعنی دور دوم برگزیده شدن حسن روحانی و به قصد به افتضاح کشیدنِ او، از سوی نیروهای اطلاعاتی پخش شد بسیار مهم است؛ جایی که روحانی، در مجلس اول، خواهان قطع حقوق بازنشستگیِ ارتشیان می‌شود و شادروان مصطفی چمران، که آن زمان الگوی جنگی نیروهای انقلابی بود و هنوز هم نزد آنان اعتبار دارد ــ تا آن‌جا که برادرش به پشتوانه‌ی آن اعتبار نفر اول انتخابات شورای شهر تهران می‌شود و چنان تصمیم‌هایی می‌گیرد که به نابودی زیست‌بوم تهران می‌انجامد ــ خیلی ساده توضیح می‌دهد که افرادی چنان مؤمن (شاخص اصلی انقلابیان) در میان ارتشی‌ها وجود دارند، هم‌چون شادروان علی صیاد شیرازی، که خودش پشت آن‌ها نماز می‌گزارد!

👇

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنان شادروان محمود ضرابی در بخش پرسش و پاسخ همان نشست که به اهمیت عملیات اچ۳ می‌پردازد.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنان شادروان محمود ضرابی در همایش «ایران ورجاوند ۳، به مناسبت سال‌روز آغاز دفاع مقدس» (آدینه ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۱ ـ تالار ایوان شمس) و دعوت پراحساس او از هم‌نبردانش برای آمدن بر روی صحنه تا لوح تقدیر ناقابل ما را بگیرند...

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

و نیز آن‌که چرا دکتر جعفری عزیز، که می‌توانست به پشتوانه‌ی اعتبار پدر شهیدش که شخصیتی تثبیت‌شده در نظام است به جایگاه‌های بالایی دست بیابد و چنین نکرد، سکته کرد و چه وضعیتی او را که پزشکی سالم با روانی آسوده و درست بود به چنین انجامی رساند؟!

در دانشگاهی برای او مراسم برپا کردند که چندی پیش کرسی تدریس‌اش را از او گرفته بودند!

هنگامی که برای کنگره‌ی اخیرِ حزب‌مان بارها با او گفت‌وگو کردم تا جزو نامزدهای شورای مرکزی قرار گیرد آشفته بود، اما بیشتر از آن‌که از همسر پیشینش که زندگی‌اش را از او گرفت ناراحت باشد - و با این حال همواره از او به نیکی و عشق یاد می‌کرد و امیدوار بود به بازگشتش - از سامانه‌ای در غم بود که کارش را از او گرفته بودند، آن‌هم نه به خاطر آن‌که وضع مالیِ مناسبی نداشت و با از دست دادن کار و قطعیِ بیمه دچار تنگ‌دستی می‌شد بلکه رابطه‌اش با جوانان و دانشجویان و عشقش به گفت‌وگو درباره‌ی ایران را قطع کرده بودند؛ آن‌هم از زاویه‌ی دین‌ورزی که آن‌قدر خود را بر جستارهای دینی چیره می‌دید که حتا در این هنگامه هم می‌توانست از آن دفاع کند...

بسیاری کارهای ناکرده داشت و دریغ که بدون او ناکرده باقی خواهند ماند و چه درهایی که تنها او می‌توانست گشاینده‌شان باشد...

یاد و نامش گرامی!

-

این یادداشت، با اندکی جرح و تعدیل، در تارنمای خبری عصر ایران منتشر شد - که البته من نیز پیش از انتشار در کانال یکی دو نکته‌ی کوتاه به آن افزودم؛

/channel/MyAsriran/562708


@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

به یاد مدیر فرهنگی‌ِ ایران‌دوستی که
تحمل نشد؛
پیوند عبدالصالح جعفری با تجلیل‌کنندگانش چیست؟


عبدالصالح جعفری، جدا از آن‌که دوست خوبم بود و بسیار دوستش می‌داشتم، برای من یک نماد است؛ نمادی از دین‌ورزیِ رو به زوالِ پاک و عاشقانه...

هنگامی که خبری مبهم درباره‌ی مرگش را، ناباورانه، در گروهی دوستانه در تلگرام دیدم جهت اطمینان در اینترنت جست‌وجو کردم و دیدم همه‌ی دوستانِ هم‌اندیشِ سابقش برای او پیام تسلیت فرستاده‌اند؛ شهردار تهران، امام جمعه‌ی موقت تهران، جامعه‌ی اسلامی دانشجویان، رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب،... و اکنون نیز - که در آستانه‌ی چهلم درگذشتش هستیم - مراسم‌های برپاشده برای او را که می‌نگرم بر دست و با حضور همین کسان برگزار شده است، حتا در دانشگاه تهران! چیزی که می‌تواند مرگ غافلگیرکننده برای دوستان امروز و دوستدارانش را به غم‌نامه و تراژدی تبدیل کند.

اول بار که دیدمش در همایش اسفندگانی (انجمن افراز - ۷ اسفند ۱۳۸۴) بود که در تالار ابن‌سینای دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران برگزار کرده بودیم، سپندارمزگانی که هم جشنی باستانی است و هم آن‌که درباره‌ی زنان است که هر دو در روایت رسمی نظام جایی ندارند، آن‌هم با سخنرانی‌های بزرگانی که آن‌ها هم مطرود نظام بودند؛ استاد محمودی بختیاری و منوچهر یزدی، که این یکی هم‌وند شورای مرکزی و در همان حدود زمانی دبیرکل «حزب پان‌ایرانیست» بود. با این حال، با مجوز دکتر جعفری، که مدير امور فرهنگی و فوق برنامه‌ی آن دانشگاه بود و خودش هم چند دقیقه‌ای در مراسم سخن گفت، در برگزاری برنامه با مشکلی برخورد نکردیم.

آن‌هنگام، بر دست دوستانی که انجمنی فرهنگی (آریا) یا کانونی ادبی‌ای (سپنتا) در دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران برپا کرده یا مجوز نشریه‌ای (درفش کاویانی) را گرفته بودند (که یکی اکنون در خارج است؛ آن یکی در اوان میان‌سالی سکته کرده و درگذشته؛ و آخری به دور از کوشش‌های گروهی روزگار می‌گذراند) آگاه شدیم که مدیر فوق‌برنامه‌ای علاقه‌مند و هم‌دل در آن دانشگاه مشغول شده است، پس با وجود آن که چندی پیش هم همایشِ خردادگان را در آن دانشگاه برپا کرده بودیم (تالار رازی دانشگاه علوم پزشکی تهران) این‌بار پربارتر به خویش‌کاریِ فرهنگی‌مان پرداختیم و به‌ویژه در گرماگرمِ «جنبش اعتراض به آب‌گیری سد سیوند» و تبلیغاتی که دولتی‌ها در راستای متصل کردنِ این جنبش به خارج از کشور داشتند دو همایش آغازین‌مان در این جنبش را در آن دانشگاه برگزار کردیم؛ همايش «يادمان‌های باستانی و هويت ملی» (پنجم دی‌ماه ۱۳۸۴ ـ تالار رازی دانشكده‌ی داروسازی) با حضور شادروان استاد ناصر تکمیل‌همایون، و همایش ـ ميزگردِ بزرگ و جنجالیِ «پاسداری از يادمان‌های باستانی؛ وظيفه‌ای ملی»، که با حضور سازندگان و منتقدان سد سیوند برگزار شد، از جمله شادروان استاد پرویز ورجاوند، و نیز نماینده‌ای از مجلس، جناب امیر خادم (هشتم اسفندماه ـ تالار رازی).

دکتر جعفری از آبان ۸۴ بر سمتِ «امور فرهنگی و فوق‌برنامه‌ی دانشگاه علوم پزشکی تهران» گمارده شده بود، جایی که خودش در آن‌جا دکترای عمومی‌اش را گرفته بود (در تنها باری که از سهمیه‌اش استفاده کرده بود؛ رتبه‌ی یک شاهد و البته با رتبه‌ای دو رقمی - حدود هفتاد - در کنکور سراسری) و گمان نمی‌کنم مقامش چندان پایدار مانده باشد. در این جشن‌ها و نشست‌ها خودش هم می‌آمد و بی‌تشریفات گاه در میانه‌ی تالار می‌نشست.

در همان روزها که به دیدارش رفته بودم برایم از دفاع از برگزاری نشستی چپ‌گرایانه در دانشگاه گفت که مدیران دانشگاه خواهان لغوش بودند اما بر برگزاری‌اش پافشاری کرد و خود هم در نشست‌ِ آن دانشجویان شرکت کرد و حتا از زاویه‌ی دانش فراخ اسلامی‌اش گفت‌وگویی هم با آنان داشت.

خب، رابطه‌ی تجلیل‌کنندگان دکتر جعفری با سنت‌های باستانی و فرهنگِ شادمانیِ غیردینی و به‌ویژه اندیشه‌های منتقد و دگراندیش چگونه است؟ برای نمونه، رابطه‌ی آقای زاکانی، هم‌اندیشِ سابقِ او که اکنون بر مسندِ یکی از بزرگ‌ترین مقام‌های اجرایی شهر تهران تکیه زده است با آزاداندیشی و اجازه‌ی حضور دادن به دیگر اندیشه‌ها ـ ‌موردی که در برخورد با خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی شاهد بودیم ـ چیست؟

آن‌روزها شنیده بودم که دکتر جعفری رابطه‌ی خوبی با استاد فریدون جنیدی (عمرش درازباد!) ــ شاهنامه‌پژوهی که سال‌هاست در ساختمان قدیمیِ وقفی‌ای در بالای دانشگاه، که آن را «بنیاد نیشابور» نام نهاده، ساکن است و عمر خود را به پژوهش و به‌ویژه گسترش فرهنگ ایرانی از راه برپایی کلاس‌هایی می‌گذراند ــ دارد و با او، گاه ساعت‌ها، درباره‌ی زبان فارسی و واژه‌گزینی گفت‌وگو و بحث می‌کند. یادم هست که برای مدتی دغدغه‌ی ذهنی او یافتن برابرنهادی فارسی برای «آقا» بود تا در کنار «بانو» به کار بَرَدش و برای مدتی به واژه‌ی «بان» رسیده بود. 👇

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

به باورم، هنگامی که بیش از نیمی از جامعه به وضعیتِ آرمانی یادشده رسید شرایط برای دموکراسی آماده است تا هنگامی که جامعه به‌گونه‌ای تقریباً کامل به آن شرایط رسید ما هم بتوانیم هم‌چون مردم سوئیس بالاترین نوع دموکراسی، یعنی دموکراسی مستقیم، را داشته باشیم. اما تاریخ نشان داده که هر گونه شتاب و چند پله یکی کردن اتفاقاً رسیدن به وضعیت مطلوب را به تأخیر می‌اندازد.

به امید هم‌دلی و هم‌سوییِ بیشتر.

▪️

1. Falk, A., Becker, A., Dohmen, T., Enke, B., Huffman, D., and Sunde, U., Global evidence on economic preferences. The Quarterly Journal of Economics, 133(4), 2018: 1645-1692.

نسخه‌ی الکترونیکی آن در تارنمای ourworldindata.org در دسترس قرار دارد و تحلیلش را هم می‌توانید در مقاله‌ی «اندر خلقیات ایرانیان» نوشته‌ی دوست جامعه‌شناسم دکتر شروین وکیلی بخوانید (بنگرید به کانال تلگرامی او @sherwin_vakili).

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۶ از ۷]

درباره‌ی تمدنی بودنِ این زبان هم به‌سادگی چون که برای دوره‌ای طولانی زبان ادب و فرهنگ کل این حوزه‌ی تمدنی (ایران‌زمین) بوده است (همان هنگام که بوسنوی‌نامی در بوسنی تفسیری بر شعر حافظ می‌نویسد و در بنگاله نیز شعر حافظ خوانده می‌شود و خودِ دوست‌مان حتماً از قدر ادب فارسی در امپراتوری عثمانی آگاه است، وضعی که در پادشاهی گورکانی نیز بوده) از این توصیف استفاده می‌شود و آن دلایلی را که حسن‌زاده آورد ندارد.

اما در نکته‌ای که حسن‌زاده در مورد خواندن ادبیات جهان به زبان اصلی بیان کرد مؤافقم، فقط با این توضیح که نظرش درباره‌ی ادبیاتی که می‌گوییم «برای خودمان است» صدق نمی‌کند؛ یعنی، هنگامی که جوانی ادیب یا فرهیخته اهل جمهوری آذربایجان با افتخار از نظامی گنجوی و داستان‌های شیرین و واقعاً جذاب و پیچیده‌ی او یاد می‌کند ــ‌ که در ادبیات زبان‌های دیگر کمتر هم‌تایی دارد ــ و آن را از خود می‌داند حتماً و منطقی است که آن را به زبان فارسی خوانده و دقایقش را درک کرده باشد. این‌جا ادعای از آنِ خود بودن مطرح است، پس باید فرقی باشد میان این زبان با زبان‌های مثلاً اروپایی.

پ) «هر زبانی حامل بخشی از تمدن و فرهنگ بشری است و زبان‌ها به خودی خود هیچ برتری بر دیگری نداشته و ندارند و چه بسا از نظر کارکردی به‌کارگیری زبانی در میل به مقصود کاراتر از زبانی دیگر در یک بستر خاص جغرافیایی و تاریخی باشد... اما این چه زبان تمدنی و فرهنگی قدرتمندی است که شکوفایی‌اش مستلزم حذف و محو اجباری دیگر زبان‌های موجود در یک جغرافیای تاریخی است؟... فرهنگ و امر بسیط آن معنی، حاصل تفاوت‌هاست و بدون تفاوت‌ها هیچ امر معنی‌دار انسانی وجود نخواهد داشت...».

با جمله‌های اول و آخر از متنی که از حسن‌زاده نقل کردم مؤافقم، فقط با یادآوری این نکته که زبان‌ها بر اساس میزان تجربه‌ی زیسته‌ای که در خود ثبت کردند (مثلاً زبان یک قبیله‌ی کوچ‌گرد در مقایسه با زبان آلمانی) قطعاً ارزش‌های جهانیِ متفاوتی خواهند داشت و حذف‌شان یا وجودشان آسیب یا توان‌مندیِ هم‌اندازه‌ای را به بشر وارد نمی‌کند، هر چند هر زبانی حامل بخشی از تمدن و فرهنگ بشری است و باید قدر دانسته شود.

و اتفاقاً ما در حوزه‌ی فرهنگی و تمدنی خودمان کمترین آسیب را ــ با وجود هزاران سال حضور دولت ملی ــ به گوناگونیِ زبان‌ها زده‌ایم. حسن‌زاده که اهل تحقیق است می‌تواند نشان دهد که در کجای دنیا دولتی ملی، با این درجه از اقتدار، وجود داشته اما به سوی یگانه‌سازی زبانی پیش نرفته؟!

باز بر خلافِ نظر حسن‌زاده زبان فارسی، حتا با وجود رسمی شدنش در عصر مدرن، باز هم آن شدتی را که در کشورهای پیشروی مدرنیته می‌بینیم ــ از جمله در همان کشور ترکیه ــ در و محو زبان‌های دیگر نداشته است، هر چند این که اصولاً ما ملی‌گرایان و ایران‌خواهان ــ تا آن‌جایی که من در کنشگران و کارشناسان و استادانِ پیرامونم می‌بینم ــ در همین اندازه هم خواهان کنار گذاردنِ زبان‌های محلی و بومی و مادری نیستیم و از توجه به آن‌ها استقبال می‌کنیم و این همان تفاوت نگاه ما با نگاه ناسیونالیستی است که هم‌زبانی و هم‌مذهبی را خواهان است و همان‌طور که گفتم در میان قوم‌گرایان دیده می‌شود و رفتارهای‌ مبتنی بر انگاره‌ی قومی (ناسیونالیستی ــ‌ همان که حسن‌زاده سعی می‌کند قومیت‌های ما را هم به مرحله‌ی ملت و ناسیون بربکشد) را می‌توان در همه‌ی کشورهای پیرامونی ایران دید.

اما این سخن حسن‌زاده که «آنچه ما را به مثابه‌ی یک جامعه‌ی سیاسی گرد هم می‌آورد نه زبان مشترک، نه فرهنگ مشترک و نه حتی تاریخ مشترک؛ بلکه شرایط زیست انسانی و آن خیر عمومی و مشترکی است که تک تک انسان‌ها را در آن ذی‌نفع و آنها را به جان‌فشانی برای حفظ آن شرایط و آن خیر عمومی و مشترک از درون برمی‌انگیزد» سخن زیبایی است و باز امیدوارم او بتواند این جامعه‌ی آرمانی‌اش را با پیرامونیان و هم‌اندیشان خود بسازد، اما در عالم واقع این‌چنین نیست و همه‌ی جوامع توجه به تاریخ و فرهنگ و زبان‌شان دارند.

حتا سوییس، تنها نمونه‌ای که شاید کمی به نظر حسن‌زاده نزدیک باشد، افزون بر آن که کشور نیست و سده‌ها پس از قراردادی که آن را کنفدراسیون کرده بود تبدیل به فدراسیون شد در همان مناطق زبانی‌اش این ارتباط با تاریخ و فرهنگ و زبان وجود دارد، افزون بر آن کافی است این دوستان برای آن که متوجه شوند سخن‌شان تا چه اندازه استعلایی و دور از واقعیت است به همین نکته توجه کنند که سوییس در جنگ‌های خانمان‌براندازِ جهانی، با آن که در مرکز حوادث بود، اشغال نشد و آسیبی ندید اما ما هزاران کیلومتر دورتر و با وجود اعلام بی‌طرفی در هر دو جنگ اشغال شدیم و قحطی‌های نابودکننده‌ای را از سر گذراندیم. دوست دارم این را هم بیفزایم که اتفاقاً تاریخ سوییس هم، در تأیید نظر من، نشان‌دهنده‌ی گام به گام ــ البته بسیار بطئیِ ــ تقویتِ دولت مرکزی است.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۴ از ۷]


وارد بحث فدرال در استان‌های کُردی و یادآوری تلاش دولت اقلیم عراق برای استقلال نمی‌شوم که اتصال شیوه‌ی اداره‌ی فدرال با تجزیه ــ در کشورهایی که پیشینه‌ی مرکزداری را داشتند ــ موضوعی دیگر است، اما دست‌کم اکنون این را به حسن‌زاده ــ اگر صادقانه به موضوع می‌نگرد ــ می‌گویم که این‌قدر قاطع و «صفر و صدی» به حکومت‌داریِ فدرال ننگرد و دست‌کم آن را مشروط به گفت‌وگو و تحقیق بیشتر نماید، چرا که برای هر دوی ما مهم صلح و احترام به حقوق همه‌ی شهروندان است.

ج)
درباره‌ی نبودِ قومیتی به نام فارس هم سخن بسیار گفته شده است، هر چند گاه در سخن محاوره‌ای و غیرعلمی برای رساندن پیامی یا ساده‌تر کردن موضوعی از چنین چیزی یاد می‌شود هم‌چنان که دوستان‌ِ ترک‌زبان‌مان را ترک می‌نامیم. فقط کافی است تاریخ زبان فارسی دیده شود که تا چه اندازه غیرقومی است، موضوعی که حسن‌زاده و هم‌اندیشانش آن را نمی‌بینند یا کتمان می‌کنند و همین باعث بسیاری از انحراف‌ها در گفتمان‌شان می‌شود؛

نام پارس را دید که از هنگام یگانه شدنِ ما و شکل‌گیری کشور ایران‌زمین (همان که امروزه ایران فرهنگی هم می‌نامیمش و نمود‌هایش مثلاً هم‌چون برپایی جشن نوروز جلوی چشم‌مان است) نخست به این نام نامیده می‌شد و برای همین هم در غرب‌زمین تا همین چندی پیش ایران را به این نام می‌نامیدند، موضوعی که با ایجاد حساسیت بر روی این نامِ تاریخی بر دستِ این دوستان سبب شده که خودشان هم این نادیده‌گیریِ خودشان را باور کنند و در نتیجه باز دچار اختلال‌های بیشتری در فهم موضوع شوند؛

و سپس سیر شهرنشینی در تاریخ کشورمان را کاوید که در کنار فراگیریِ فرهنگ مشترک ایرانی همراه با فراگیری زبان فارسی و گسترش آن بوده است و اصلاً ریشه‌ی تباری و به‌زعمِ دوستان نژادی و یا به تعریف حسن‌زاده «طبیعی» ــ که برسازنده‌ی قومیت یا ملیت در تعریفِ دوستان است ــ نداشته و از این رو نمی‌توان واژه‌ای با چنان پیشینه‌ای را به قومیتی فروکاست تا گفتمانِ رودرروییِ بیگانه‌ساخته («ترک و فارس»، که ریشه‌اش را می‌توان در تلاش شوروی در فروپاشی ایران پس از اشغال ۱۳۲۰ در روزنامه‌هایی که منتشر می‌کرد نشان داد) مبنا بگیرد.

جالب است که در همان شهرنشینیِ ایرانی هویتی متصل به شهرها ایجاد می‌شد که می‌توان در نام‌های بزرگان این سرزمین دید و هیچ‌گاه هویت افراد سرشناس ایرانی متصل به قومیت ــ که البته این دوستان می‌کوشند آن را ملیت بنامند ــ نداشته است.

از این رو، فارسِ مورد نظرِ دوستان که از آن برآوردی قومیتی، هم‌چون تُرک یا کُرد، دارند درست نیست چرا که فارسی‌زبانان که جغرافیای خاصی در منطقه ندارند حاصل هزاره‌ها شهرنشینیِ ایرانیان هستند (و به قرینه، می‌توان با خواندنِ تاریخ‌هایی معتبر و در دسترس متوجه شد که چرا مردمان برخی شهرها در منطقه‌ی ما فارسی‌زبان نیستند) و اتفاقاً تبار و خون خاصی ندارند و حتا گاه دو نسل قبل‌شان مردمانی تُرک یا از قومیتی دیگر بوده‌اند، و اصولاً ما منتقد بسته شدن هویت «فقط» به زبان هستیم و این گفتمانِ «زبان ـ قومیِ» قوم‌گرایان را درست نمی‌دانیم، هر چند اصولاً برجسته شدنِ قومیت در معنای افراد وابسته به یک خوشه‌ی زبانی هم موضوعی جدید و ناسیونالیستی بوده است و تا پیش از دوران معاصر قبیله‌ها و خاندان‌ها و تیره‌ها موضوعیت داشتند.

جناب حسن‌زاده‌ی عزیز این‌گونه تلاش‌ها جز آشفته‌سازیِ مفاهیم دستاورد دیگری ندارد. اگر هدفِ شما رفعِ تبعیض و کنشی فرهنگی است به نظرم اگر بر روی همان‌ها تأکید داشته باشید با همراهیِ همانندانِ من بهتر به نتیجه خواهیم رسید تا گسترش مفاهیمی ساختگی که متأسفانه ریشه در تلاش‌های ایران‌ستیزانه‌ی قرن اخیر دارد و در عمل هم جز آن‌که خشونت بیشتری را به بار بیاورد هوده و نتیجه‌ای نخواهد داشت.

۴.
خوشحالم که حسن‌زاده هم‌چون من به نژاد (در معنای علمی آن، و نه کارکرد تاریخی و ادبیِ این واژه در زبان فارسی که گروه‌های تباری و هم‌نیا را نشان می‌دهد) برای گونه‌ی انسان باور ندارد اما توجیهی که برای استفاده‌ از این واژه در متن دموکراسی‌خواهان می‌آورد ضعیف و نالازم است.

ای کاش به‌جای این‌که با گفتنِ «برای نشان دادن جلب توجه جامعه‌ی ایرانی به وجود تبعیض‌های مضاعف در سطوح چندلایه...» آن را توجیه کند به سادگی می‌گفت نظر من بر این بود که از این واژه استفاده نشود.

او هم‌چنین استناد می‌کند به جستارهای آریایی و عرب‌ها و ترک‌ها. این جستارها تاریخی هستند اما کاربردشان برای ایران امروز نادرست است. به‌شخصه هیچ‌گاه واژه‌ی آریایی را برای تعریف ایرانیان به‌کار نبرده‌ام مگر آن که به متنی تاریخی استناد کرده باشم. دوباره بهره بردن از واژه‌ی آریایی در اوان مشروطیت برمی‌گردد به اوایل ورود ناسیونالیسم به ایران، وگرنه امروزه ما می‌دانیم که ایرانیت موضوعی تباری و خونی نیست.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۲ از ۷]


۲.
تاریخ یک علم است، و موضوعی ذهنی نیست. آری، موافقم که زمانی مثلاً اروپاییان با نگاهی اروپامرکزی تاریخ را می‌نوشتند و خود را متمدن و دیگران را وحشی‌هایی می‌دانستند که می‌بایست مورد شناخت قرار گیرند و درست است که تاریخ‌هایی در دربار شاهان نوشته می‌شد، اما ما بر اساس یک روایت تاریخ را نمی‌نویسیم، بلکه آن را با تاریخ‌های هم‌جوار، پس و پیش، نوشته‌های دشمنان و آثار باستانی و هنری و شواهد دیگر تطبیق داده و تاریخی را به‌دست می‌آوریم که قطعی است یا دست‌کم در کلیات قطعی است اما قاطع نیست و با شاهدی مستند و معتبر می‌توان بازنگری‌اش کرد.

از این روست که بارها به دوستان قوم‌گرا درباره‌ی خوانش تاریخ، حتا ارجاع داده‌ام به استادان تاریخ دانشگاه‌های معتبر کشور ترکیه. یعنی سخن‌شان دست‌کم در آن‌ دانشگاه‌ها، که به‌زعم‌شان در آن‌جا نگاهِ «پرشین‌گرایانه» وجود ندارد، می‌بایست معتبر تلقی شود. از این رو، با سخن حسن‌زاده درباره‌ی پرشین‌گرایانه مؤافق نیستم و این دوستان را دعوت می‌کنم که به نقد نگاه ذهنی، گزینشی و برساختیِ‌ مورد اشاره‌شان برخیزند و مقاله‌های علمی بنویسند.

چیزی که من تا کنون دیده‌ام نوشته شدنِ تاریخ‌های به غایت بدتر، تندتر، نامستندتر و تخیلی‌تر در راستای همان ایرادهایی بود که خود بر برخی تاریخ‌های گاه ضعیفِ موجود می‌گرفتند؛ تاریخ‌هایی مملو از نگاه سطحی و غرض‌ورزانه و غیرمنطقی. و فراموش نکنیم که نظام کنونی در نقد تاریخی با این دوستان هم‌سوست و شوربختانه گاه حتا سطح علمی دانشگاه‌ها را هم ــ با اخراج استادانی و پروبال دادن به نااستادانی ــ مورد هجمه قرار می‌دهد. پس چرا تا کنون متنی در خور از این دوستان منتشر نشده است؟

دوست دارم این را هم بیفزایم که اتفاقاً آن دسته از دوستانی که گاه در جوانی هم‌سو با قوم‌گرایان می‌اندیشیدند هنگامی که به تحصیل در درجه‌های عالی رشته‌ی تاریخ می‌پردازند دیگر چنان نمی‌اندیشند و ما میان قوم‌گرایانی که در حوزه‌ی تاریخ کتاب‌هایی تجدیدنظرطلبانه منتشر کرده‌اند کارشناسان این حوزه را نمی‌بینیم.

اما تاریخ آن‌جایی که کارکرد هویت‌ساز می‌یابد چه بخواهیم و چه نخواهیم سیاسی می‌شود. آیا شما کشوری را می‌شناسید که صاحب هویتی باشد اما به تاریخی استناد نکند؟ حتا کشورهای آشکارا تازه‌ساخته هم با نمایشگاه‌ها و کتاب‌های درسی‌شان در صدد ساختن تاریخ و از دلِ آن هویتی هستند و آن‌گاه چرا ما باید از هویتی که داریم گسسته شویم؟

آن‌هم هنگامی که خود حسن‌زاده آگاه است که چه تاریخچه‌ی طولانی و پر از تلاشی را قوم‌گرایان برای برساختنِ تاریخ‌هایی انقلابی از سر گذراندند و چه گفتمان‌های گاه کودکانه‌ای (مانند دو پاره کردن آذربایجان بر دستِ روس‌ها و ایرانی‌ها یا انتشار کتاب اشعار ترکی نظامی‌گنجوی) در میانِ قوم‌گرایان یا در دو کشور آذربایجان و ترکیه پرورده گشت.

در نقد حسن‌زاده بر «ناسیونالیسم دیگری‌ستیز» موافقم و می‌باید آن را اگر هم در تاریخ‌مان وجود دارد نقد کرد و از آن برای ساختن هویت بهره نبرد، اما اتفاقاً «ملی‌گراییِ کهنِ ایرانی» بسیار بیشتر اشتراک‌گرا است و نه تفاوت‌بین. تاریخِ درازمان و جذبِ دیگران در هویت ایرانی گواه چنین رویکردی است و اتفاقاً ناسیونالیسم، که برساختی مدرن و اروپا‌زمینی است، بیش از آن‌که به ملی‌گرایی ما شبیه باشد بر همین تفکرات قوم‌گرایانه منطبق است و این موضوعی است قابل بحث.

در این‌باره پیشنهاد من این است به جای آن که تاریخ را از نگاه‌های ایدیولوژی‌گرایانه‌ی امروزینِ خود عبور دهیم بر روی راستی و ناراستی‌اش تمرکز داشته باشیم. منتقدانه هر آن‌چه مستند و برابر با دانش تاریخ است بپذیریم، سپس آن‌ها را با اخلاقی مورد توافق و انسان‌گرا بسنجیم و از آن‌چه قابل دفاع است ملاتی بسازیم برای هویت‌مان. پس، این‌ها دو موضوع جدا هستند و به نظرم اگر واقعاً با پیش‌داشت و غرض‌ورزانه به تاریخ‌مان ننگریم ــ ‌به نسبت دیگران ــ بسیار قابل دفاع و انسانی است و بر خلاف تاریخِ اروپا ــ ‌برای نمونه ــ اکثراً در تضاد با اراده‌ی آزاد و خودبنیادِ انسان نیست.

نظر دموکراسی‌خواهی رادیکال، که حسن‌زاده در پایان این گفتار به آن اشاره کرده (مقدمه)، بسیار زیباست اما به نظرم در جهانی که ناسیونالیست اتفاقاً بر پایه‌ی تاریخ ــ آن‌هم اکثراً جعل تاریخ ــ در حال گسترش است نظری غیرواقعی و آسیب‌زاست. امیدوارم حسن‌زاده بتواند در گفت‌وگو با ترک‌گرایان خودِ ترکیه هسته‌ی چنین تفکری را به بار بیاورد وگرنه تمرکز او بر ایران ــ بدون نگاه به رویدادها و زیاده‌خواهی‌ها و تهدیدهای پیرامونی ــ در نهایت تصویر انسان آزادی را برایش نخواهد ساخت.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

کورش‌نامه‌ی من
[مجموعه‌ای از یادداشت‌ها، بیانیه‌ها و نامه‌ها
با درون‌مایه‌ی کورش بزرگ و روزِ کورش در دهه‌ی نود خورشیدی]

علیرضا افشاری
پژوهشگر و کنشگر فرهنگی، کارشناس ارشد تاریخ (ایران باستان)

[متن کتاب بازنگری و نسبت به نسخه‌ی منتشرشده‌ی الکترونیکی بر روی کانال تلگرامی‌ام (هفتم آبان ۱۳۹۹) کامل‌تر شد]

تا دو هفته‌ی دیگر، به جهت برآمدن هفتم آبانی دیگر، شاهد موج دوباره‌ی یورش امت‌گرایان و قوم‌گرایان به کورش بزرگ خواهیم بود. از آن‌جا که به‌زعم خودم همه‌ی استدلال‌های آنان را پاسخ گفته‌ام پیشنهاد می‌کنم این کتاب را تورقی (الکترونیکی!) کرده و اگر با کسانی از آن اندیشه‌ها آشنا هستید به دست‌شان برسانید.

در ضمن، به آن دسته از دوستان مخالفِ نظرهایم که می‌خواهند متنی فشرده اما کامل را در این‌باره بخوانند پیشنهاد می‌کنم یادداشتِ «گفت‌وگویی با قوم‌گرایان» را مطالعه کنند.

به جهت آن‌که بیشینه‌ی مطالب در نقد نوشته‌های مغرضانه علیه کورش بزرگ در یک‌جا گرد آورده شده باشد ترجمه‌ی پاسخ استاد کاوه فرخ به هفته‌نامه‌ی اشپیگل درباره‌ی کوروش بزرگ را هم پیوست کتاب کردم.

اگر نیازی به متن ورد کتاب داشتید آگاهم کنید.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

#پیوست ۱
ادعاهای بانو هایده ترابی
در مورد استوانه کوروش

نقد علیرضا افشاری را اینجا بشنوید.
t.me/FarazTed/30456

Читать полностью…

نگاه ملی

نگاهی متفاوت به فراکسیون نمایندگان ترک زبان
علیرضا افشاری
azariha.org/1810/و-باز-هم-موضوع-زبان/

و بشنوید👇
نقدی بر ادعاهای هایده ترابی
t.me/FarazTed/30456
وطن چیست؟
t.me/FarazTed/7622
کتاب
t.me/FarazTed/5736

Читать полностью…

نگاه ملی

هستی پودفروش، روزنامه‌نگار قدیمی حوزه‌ی میراث فرهنگی، در گفت‌وگوی خود با تلویزیون من‌وتو درباره‌ی رویداد شوم فرونشست زمین در کنار انبوه آثار تاریخی جهانی ما در منطقه‌ی تخت‌جمشید یادی هم از کتاب من (دفاع از تاریخ)، که شرح کوشش‌ها و سازمان‌دهی نهادمان (پایگاه اطلاع‌رسانی برای نجات یادمان‌های باستانی) در جریان اعتراض‌های گسترده‌ی مردمی به آبگیری سد سیوند بود، کرد که از او سپاسگزارم.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

استاد داوود هرمیداس باوند (زاده‌ی ۱۳۱۳) سومین سخنران در نشست‌های ماهانه‌ی انجمن افراز بود که در آدینه، ۲۵ امرداد ۱۳۸۱ خورشیدی، در فرهنگ‌سرای بانو (سرو) از «مبانی هم‌گرایی منطقه‌ای حوزه‌ی تمدنی ایران ـ با نگاهی به روند شکل‌گیری اتحادیه‌ی اروپا» سخن گفت: از جهانی شدن و پیامدش و نیز چگونگی شکل‌گیری اتحادیه‌های منطقه‌ای سخن راند و این که آن زمینه‌ها به‌گونه‌ای عینی‌تر و شدیدتر، و به‌ویژه تجربه‌شده، در ایران فرهنگی وجود دارد اما به شرط آن‌که با شکل‌گیری مؤلفه‌هایی چون توسعه‌ی سیاسی (مدنی و کثرت‌گرا بودن و مشارکت دادن همه‌ی شهروندان) و احراز جایگاه مطلوب در نظام جهانی بتوانیم کانون جذب برای پیوستن داوطلبانه به‌یکدیگر شویم... متن این سخنرانی مهم و هم‌چنان آرمانی برای ایران‌گرایان را در شماره‌ی سوم از نامه‌ی درونی انجمن افراز بخوانید.

این استاد برجسته‌ی روابط بین‌الملل روز گذشته، ۲۱ آبان ۱۴۰۲، درگذشت. انجمن افراز درگذشت ایشان را به ایرانیان، ایران‌دوستان، حزب متبوع‌شان (جبهه‌ی ملی ایران) و خانواده‌ی گرامی‌شان سوگ‌باش و تسلیت می‌گوید.

#کارگروه_تاریخ

@anjomanafraz
www.anjomanafraz.com

Читать полностью…

نگاه ملی

بخش سوم

پس، در این‌جا، بحث طاغوتی بودن نیست اما قابل پژوهش است که چرا امر دفاع به چنین متخصصانی سپرده نمی‌شود و کار به آن‌جا می‌رسد که بر پایه‌ی سخن پژوهشگران جنگ افرادی بسیار کشته می‌شوند و حتا گاه بر انجامِ عملیاتی لو رفته پافشاری می‌شود...

در همایش هنگامی که نوبت به تقدیر از خلبانان شد، پس از نام بردن از خلبانان سخنران، جناب ضرابی خود به پشت جایگاه رفت و آن را از مجید ساسانی ــ دوست درگذشته‌ام که پزشک بود اما بر ادبیات چیره و مجری‌ای بسیار توان‌مند بود ــ گرفت تا خود یارانش را صدا زند. طبیعی بود، این‌جا عرصه‌ی سیمرغ بود و سخنان شورآفرینِ هم‌چو اویی را می‌طلبید که به دانشجویان نیروی هوایی ارتش ایران («دانشگاه علوم و فنون هوایی شهید ستاری» و «فرماندهی آموزش‌های هوایی شهید خضرایی») که با لطف و پی‌گیریِ خود او به همایش آمده بودند ــ آن‌هم در غیبتِ بسیاری از دوستانِ ایران‌گرای‌مان که گمان می‌کردیم به این همایش افتخارآفرین خواهند آمد، حتا شاگردان و آشنایان بسیارِ آن دو استاد دعوتیِ خودمان یا یارانِ سپاهی آن دو سردار دیگر... و نیامدند و اگر آن دانشجویان هم نبودند تالار بسیار خالی بود ــ نهیب بزند که بدانید لباس‌هایی که بر تن دارید چه قدر و ارزشی دارند...

او که خود روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ یکی از خلبانانی بود که در قالب عملیات چهارفروندیِ انتقام از ‌پایگاه ششم شکاری بوشهر، که بعدتر فرمانده‌ی گردان و معاون عملیات در همان پایگاه گردید، برخاسته و پایگاه شعیبیه در عراق را بمباران کردند به‌درستی تأکید کرد که روز شروع جنگ ۳۴ سالش بود و نه ۱۴ ساله، و این یعنی آن‌که حضور درازمدتش در صحنه‌های نبرد را آگاهانه انتخاب کرد و نه هیجان‌زده و احساسی. اما چرا؟

[این بخش از همایش را به گونه‌ای صوتی درآوردم ــ هر چند کیفیتش به خاطر آن که فرمت فیلمِ همایش که امیدوارم فرصتی دست دهد تا روی تارنمای آپارات بارگذاری‌اش کنم به گوشی تلفنم نمی‌خورد و رایانه‌ام بلندگو نداشت و از راه سیم گوشی ضبط کردم پایین است ــ تا خود گوش دهید، دوازده دقیقه است (کلامِ پایان‌بخش مجید ساسانی را هم حذف نکردم تا شنیدنِ صدای گرمش برای دوستان مشترک خاطره‌ای بسازد)].

ضرابی با شناختی که از تک تک خلبانان داشت ــ این اسطوره‌های ایران امروز که ما آن‌ها را نمی‌شناسیم... همان‌ها که هم‌چون رستم، در زمانه‌ای که از هر سو تیر بلا بر سرشان می‌بارید، خود انتخاب کردند که به جنگِ دیوان بروند ــ آنان را با لحنی استوار و شورآمیز توصیف می‌کند که شنیدنی است؛ فرمانده‌ی عملیات مروارید، از اسطوره‌های تیم اف‌ـ۵ یا ترابری، کسی که در هر لحظه که خواسته می‌شد حاضر بود،... یا گاه همراه با شوخی؛ او که خود را هم‌چنان بیست ساله می‌بیند یا خوش‌تیپ‌ترین خلبان ایران... و با اجرای موسیقیِ «گروه رزم‌نوازان نیروی هوایی».

نام این خلبانان را در گزارشی که از همایش‌مان تهیه کردم و هم‌چنان بر روی تارنمای ایران‌بوم در دسترس است بخوانید.

بدنه‌ی ارتش ایران از چنین مردانی تشکیل شده بود، گاه کسی هم‌چون کاظمیان که سخنران خوبی نیست ــ بر خلافِ برخی از کسانی که این روزها بر مصدر امور می‌بینیم و پیش از یاد گرفتن پیشه و تخصصی نخست سخن‌وری و تأثیرگذاری بر مردم را یاد گرفته‌اند ــ یا گاه هم‌چون برات‌پور افتادگی و خضوعی دارد که باور نمی‌کنی فرمانده‌ی یکی از مهم‌ترین عملیات‌های هوایی جهان بوده است. آری، هم‌اینان در هنگام دفاع از ایران چونان بودند که دیدیم، و ضرابی چه زیبا یاد می‌کند که: «میثاق خون بستیم که ایران بماند!». این میثاق آن‌چنان برای این مردان ارزشمند بود که برخی با وجود تسویه شدن به صحنه‌ی نبرد بازگشتند (شهید غفور جدی هنگامی که می‌خواست عملیاتی را انجام دهد حتا لباس پرواز نداشت چرا که از او گرفته بودند و هم‌رزمانش به او لباس دادند یا شهید محمد قهستانی که با پی‌گیری و واسطه دیدن به نیروی هوایی بازگشت)؛ شماری از آنان با آن که رده‌ی ۵ ستادی را داشتند و آیین‌نامه‌ای مجاز به پرواز نبودند (هم‌چون امیر برات‌پور یا امیر صمدی فرمانده‌ی عملیات جنگ نفت‌کش‌ها) باز و حتا گاه مخفیانه به پرواز می‌رفتند؛ تعدادی از این بزرگان حتا گاه تا سه اجکت و خروج اضطراری از هواپیمای در حال سقوط را در کارنامه داشتند که برابر آیین‌نامه با یک اجکت می‌توانستند از رده‌ی پروازی خارج شده و به کارهای ستادی گمارده شوند (امیران محمد جوان‌مردی و حسین نظری و عتیقه‌چی از این گروه بودند که خلبان اخیر سانحه‌ی سقوط هلی‌کوپتر را هم در کارنامه داشت)؛ یا برخی از آنان از زندان می‌آمدند تا در عملیاتی هوایی به مصافِ دشمن بروند (شهید ابوالفضل مهدیار از زندان اوین یک‌راست به گردان اف‌فور دیِ مهرآباد آمد و سپس رفت بوشهر تا برود پرواز)... بلی، اینان اخراجی‌هایی واقعی بودند که برگشتند و شهید شدند... آنانی هم که زنده ماندند در پایان جنگ ماه‌ها مرخصی را طلب داشتند!

👇

Читать полностью…

نگاه ملی

بدرود کاپیتان!


مگر می‌شود آن صدای گرم و گیرا و در عین حال محکم و متین را از یاد برد؟ صدای کسی که انبانی از تجربه‌های تلخ دفاع مقدس را در کوله‌بار داشت و تسویه‌ی هم‌رزمانش را در برهه‌ی انقلاب با شعار انحلال ارتش و سپس به بهانه‌ی کودتایی که به‌درستی آشکار نشد چگونه شکل گرفت و چگونه به پایان رسید اما به چنان برخورد خشنی در سطح نیروی هوایی ایران ــ همان رسته که بخشی از همافرانش نخستین اعلام همراهی میان ارتشیان با انقلابیان را داشتند ــ انجامید که خیال صدام‌حسین را، پس از اعدام سران  لشگر ۹۲ زرهی خوزستان و برکناری فرماندهانِ میانی و پراکندنِ نیروهای این قدرت‌مندترین لشگر منطقه و مهم‌ترین سد در برابر نیروهای عراقی، برای دست زدن به قمارِ آغاز جنگی بزرگ راحت کند دیده بود...

پای صحبتش که می‌نشستی، البته از خود نمی‌گفت و از بی‌مهری‌هایی که به هم‌رزمان شجاعش رفته بود یاد می‌کرد اما معلوم بود که خود، در مقام فرمانده‌ی گردانی دل‌سوز که تقریباً در همه‌ی عملیات‌های مهم نیروی هوایی حضور داشته است، دریایی از چنان تجربیاتی دارد...

امیر جانباز خلبان محمود ضرابی صبح شنبه هشتم مهرماه درگذشت و به یاران شهیدش در دفاع از ایران پیوست.

و چه افتخاری بالاتر از این برای من، که پس از معرفی شماری از برجسته‌ترین خلبانان ایران که همگی تجربه‌ی حضور در جنگ تحمیلی را داشتند ــ به‌ویژه خلبانان شکاری و به‌خصوص فرمانده و چند تن از خلبانان به‌انجام‌رساننده‌ی عملیات اِچ۳ (H3) ــ استاد ضرابیِ عزیز نام مرا بخواند و در مقام دبیر انجمن «دیده‌بان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران»، که همایش «ایران ورجاوند ۳، به مناسبت سال‌روز آغاز دفاع مقدس» (آدینه ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۱ ـ تالار ایوان شمس) را از جهت تجلیل از خلبانان شجاع این دیار برپا کرده بود، به کارِ کوچکِ ما قدر نهد و با دادن تندیسی که نماد ملی خلبانانِ ایران با شعار «بلندآسمان جایگاه من است» از ما سپاس‌گزاری کند.

هنگامی که برای نخستین شماره از مجله‌ی فروزش (زمستان ۱۳۸۷)، که سردبیری‌اش را بر دوش داشتم، مقاله‌ی «متهورانه‌ترین عملیات هوایی تاریخ جهان» (حمله‌ی هوایی به پایگاه نظامی الولید ـ اچ۳) را با گردآوری اطلاعاتی از اینترنت بازنویسی می‌کردم، هیچ گمان نداشتم که روزی از بازماندگان این گروه از خلبانان تقدیر کنم؛

«عملیات اچ۳ یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های هوایی دنیاست که به نام فانتوم‌ها (هواپیماهای جنگی اف ـ ۴) ثبت شده است. فانتوم‌های ایرانی طی عملیاتی پیچیده و تحسین‌برانگیز در نخستین روزهای دهه‌ی شصت خورشیدی (۴ آوریل ۱۹۸۱) مجموعه‌پایگاه‌های هوایی اچ۳ واقع در غرب عراق ــ‌ در نزدیکی مرز این کشور با اردن ــ‌ را به‌کلی نابود کردند. در مجموع ۴۸ هواپیمای عراقی که بیش‌تر آن‌ها بمب‌افکن‌های روسی (میگ ۲۱، میگ ۲۳، سوخو ۲۰، سوخو ۲۳، توپولف ۱۶، توپولف ۲۲) و شماری میراژ فرانسوی بودند در این عملیات از بین رفتند، هم‌چنین سه آشیانه‌ی بزرگ هواپیما، دو دستگاه رادار و چندین پناهگاه بتونی هواپیما. حمله به اچ۳ از لحاظ فنی یکی از پیچیده‌ترین عملیات‌های هوایی جهان به‌شمار می‌رود و از نظر دست‌آوردهای نظامی نیز در رده‌ی بزرگ‌ترین و موفق‌ترین عملیات‌های نظامی قرار می‌گیرد... عملیات حمله به اچ۳ در زمانی که نیروی هوایی ایران از برتری بی‌چون‌وچرایی بر نیروی هوایی عراق برخوردار و هنوز به‌خاطر کمبود لوازم یدکی از قدرتش کاسته نشده بود به انجام رسید... در اواخر سال ۱۳۵۹ منابع اطلاعاتی ایران دریافتند که نیروی هوایی عراق شماری از بمب‌افکن‌های خود را برای دور ماندن از حملات هواپیماهای ایران و جلوگیری از نابودی آن‌ها بر روی باند فرودگاه، به پایگاهی در دورترین نقطه‌ی غرب این کشور منتقل ساخته است؛ به یکی از پایگاه‌های سه‌گانه‌ی اچ۳ با نام الولید. هیچ کارشناس نظامی تا آن‌وقت تصور نمی‌کرد که این پایگاه‌ها، که در غربی‌ترین نقطه‌ی خاک عراق و در نتیجه دورترین نقطه نسبت به ایران واقع شده‌اند، روزی هدف حمله‌ی جنگنده‌های ایرانی قرار گیرد. هواپیماهای ایرانی برای بمباران این پایگاه می‌بایست از مرزهای شرقی عراق وارد شده و پس از گذشتن از آسمان بغداد و بسیاری از شهرهای دیگر که تأسیسات پدافندی مؤثری داشتند به اچ۳ می‌رسیدند و پس از انجام عملیات، دوباره از همین مسیر باز می‌گشتند. در تمام طول مسیر، جدای از موشک‌های زمین به هوا و توپ‌های ضد هوایی، هواپیماهای ره‌گیرِ عراقی نیز وجود داشتند که در صورت حمله، با توجه به برتری تعداد آن‌ها نسبت به هواپیماهای مهاجمِ ایرانی، بدون شک ادامه‌ی عملیات را برای هواپیماهای ایرانی غیرممکن می‌ساختند، چرا که عبور جنگنده‌های ایرانی از عرض کشور عراق و رسیدن به دورترین نقطه‌ی خاکِ این کشور مسأله‌ای نبود که از چشم رادارهای عراقی پنهان بماند. با توجه به این مسائل، احتمال یک حمله‌ی غافل‌گیرانه از طرف ایران منتفی و غیرممکن انگاشته می‌شد...».

👇

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنان کوتاه شادروان محمود ضرابی در آغاز نشست «نقش ارتش در دفاع مقدس» (مؤسسه‌ی بهاران ـ آدینه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵) که اشاره‌ای می‌کند به روزگار خلبانان در دوران جنگ

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

بدرود کاپیتان!

یادداشتم در یاد و سوگ شادروان محمود ضرابی را در پی بخوانید.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

او که جایگاهِ دانشگاهی‌اش را هم در نامه‌نگاری‌های رسمی به فارسی برگردانده بود (اگر اشتباه نکنم «کارهای فرهنگی و فرابرنامه‌ای») برایش فارسی‌گویی و فارسی‌نویسی دغدغه‌ای ارزشمند بود تا آن‌جا که نامی برای خود ساخته بود، به‌گونه‌ای که در جمعی از مشاورانِ وزارت خارجه و دیپلمات‌ها که به آن دعوت شده به «مهرنیک جویباری» شهره بود.

خب، رابطه‌ی تجلیل‌کنندگان دکتر جعفری با زبان ملی‌مان که خزانه‌ی معنایی یک هزاره زیستِ ایرانی در آن گرد آمده چگونه است؟ تا چه اندازه بر آن چیره‌اند و می‌کوشند آن را درست و پاکیزه به کار برند؟!

جعفری در روزهای پایانی مدیریتش در دانشگاه دست‌اندکار و پشتیبانِ برپاییِ همایش و کنگره‌ای برای یاد و تجلیل از برجسته‌ترین شخصیتِ تاریخی‌مان، کورش بزرگ، بود؛ دبیرخانه‌ای در دانشگاه شکل گرفته بود به دبیری دوست درگذشته‌مان، دکتر مجید ساسانی. مجید، که خود شاهنامه‌پژوه و ادیب قابلی بود، فردی مناسب برای این کار بود اما شوربختانه این فرصت طلایی را قدر ندانست و صدالبته با کارشکنی‌هایی از سوی دیگر مدیران در دانشگاه نتوانست کار را به انجام برساند. سال‌ها بعد این نقدم را با خودش در میان گذاشتم و پذیرفت. گمان می‌کرد فضای کمابیش آزاد دانشگاه استوار خواهد ماند.

جعفری عاشق کورش بزرگ بود و بارها درباره‌اش با هم سخن گفتیم. سال‌ها بعد که «همایش علمی کورش بزرگ» را با انجمن افراز برگزار کردیم (۱۳۹۵) او هم در شمارِ استادان داور همایش بود و ناراحت از آن‌که نمی‌تواند کمک دیگری به همایش داشته باشد. با این حال، در مقام کسی که با علوم جدید آشنا بود (پزشک) و نیز مباحث اسلامی را تا حد آیت‌اللهی دنبال کرده و فقط به جهتِ آن‌که نمی‌خواست لباس روحانیت را بر تن کند درجه‌ی رسمی را به او نداده بودند [البته به تازگی (۱۴۰۰) گواهی رسمی سطح چهار حوزه را به او دادند] و نیز کسب دکترای فلسفه‌ی دین در دانشگاه تهران، که در همین رشته نیز در آن دانشگاه تدریس می‌کرد، و هم‌چنین تسلط و آشنایی‌اش با منابعِ دیگر ادیان، به‌ویژه زردتشتی و عشقی که به زرتشت بزرگ داشت، استاد بسیار مناسبی برای دو محور «کورش و ذوالقرنین» و «کورش و ادیان» در همایش ما بود؛ همایشی که بخش فراخوانِ مقاله‌اش با دبیریِ علمیِ دوستِ کرمانشاهیِ دیگری (دکتر زاگرس زند که او هم پزشک است و نیز دارای دکترای تاریخ ایران باستان) برپا شد، اما مانعِ برگزاریِ همایشِ پایانی‌اش شدند.

نسبت کورش، شاه بزرگِ مصلح و آبادگری که همه‌ی آن‌هایی که در قدیم از از او یاد کردند یادشان به نیکی بوده و اکنون نیز پژوهشگران برجسته‌ی دینی او را با شخصیت ستوده‌شده در قرآن (ذوالقرنین) یکی می‌دانند که به این ترتیب تنها کسی است که در هر سه کتاب ادیان ابراهیمی نامش به بزرگی آمده، با این دوستان چیست؟

شاید با تسامح بسیار بتوان توجیهِ دوستان را در تعطیلیِ هرساله‌ی آرام‌گاه کورش بزرگ در پاسارگادِ فارس در روزهای منتهی به هفتم آبان‌ماه پذیرفت اما آیا در دیگر روزهای سال از او به نیکی یاد می‌شود و برای شناساندن‌اش ــ یک هزارم آن‌چه در مراسم مذهبی هزینه می‌شود ــ تلاش می‌گردد (جالب است بدانیم که در لوح‌های گِلی تخت‌جمشید، با وجودِ زرتشتی بودنِ داریوش بزرگ، سندهای چندی از کمک‌های مالی دولت به مراسم ادیان دیگر یافت شده است)؟ یا به‌عکس، این دوستان می‌کوشند با راه‌اندازیِ شبکه‌هایی اجتماعی و تولید فیلمک‌ها یا برگزاریِ سخنرانی‌هایی چهره‌ی این شاهنشاهِ خوشنام باستانی را مخدوش کنند و در حالی که شرحِ کارهای درخشانش در کتاب دینی یهودیان، به این دلیلِ ساده که آن‌ها کتابی دینی داشتند که در نتیجه برای حفظش بسیار کوشیدند و از این رو روایتِ آنان بازمانده است، پیشِ چشمانِ ماست آن را متصل به صهیونیسم کنند در حالی که اصولاً ــ حتا بر پایه‌ی مشیِ پیامبر و نصِ قرآن ــ به‌ویژه یهودیتِ دورانِ کورش دینی آسمانی و وحدانی بوده و از این رو رفتارشان ناسازه‌وار و متناقض است.

گفتنی‌های دیگر را می‌گذارم در یادداشتی خصوصی، و فقط این نکته را می‌افزایم که عبدالصالح، که خود کار تشکیلاتی کرده و از اهمیت آن آگاه بود (در زمان دانشجویى از پایه‌گذاران و دبیرکل کشورى تشکل راست‌گرای «جامعه‌ی اسلامى دانشجویان» بود)، هم‌وند رسمیِ حزب‌مان، مِهِستان، شده بود (از سال ۱۳۹۷)؛ حزبی که می‌کوشد در این وانفسای ایران‌ستیزیِ آگاهانه و ناآگاهانه در فضای رسمی، که نمودهایش را آشکارا در وضعیت اجتماعی و اقتصادی کشور می‌بینیم، چراغ کوچکی باشد در برپا نگاه داشتن محملی رسمی و قانونی برای این اندیشه.

او که حتا حق عضویتش را پرداخته بود از دیگر دوستان هم می‌خواست که مواضعشان را شفاف اعلام کنند و برایش هزینه دهند... و باید بپرسم رابطه‌ی این تجلیل‌کنندگانش با امر ملی چیست و چرا وضعیت کشور به جایی رسیده که بیشتر جوانان دانش‌آموخته در حال ترک آن‌اند؟! و بسیار پرسش‌های دیگر...

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

شادروان دکتر عبدالصالح جعفری، مدیر وقت «امور فرهنگی و فوق‌برنامه‌ی دانشگاه علوم پزشکی تهران» در همایش اسفندگان انجمن افراز (تالار ابن‌سینای آن دانشگاه - ۷ اسفند ۱۳۸۴)، در کنار جناب منوچهر یزدی و نیز تجلیل از بانو توران شهریاری و در کنار دیگر دوست درگذشته‌مان، روان‌شاد دکتر مجید ساسانی، که اجرای برنامه را بر دوش داشت.

تصویر آخر، دکتر جعفری در میانه‌ی باشندگان همايش «يادمان‌های باستانی و هويت ملی» (تالار رازی دانشكده‌ی داروسازی - پنجم دی ۱۳۸۴)، برنامه‌ی پایگاه اطلاع‌رسانی برای نجات یادمان‌های باستانی را پی می‌گیرد.

یادداشتم درباره‌ی عبدالصالح جعفری را در پی بخوانید.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۷ از ۷]

و باز افزون بر آن، آن «خیر عمومی و مشترک» اتفاقاً در ادبیات و عرفان و تاریخ ما صورت‌بندی شده است و تاریخ ما شاهد کمترین جنگ‌های قومی ـ قبیله‌ای و آزار باورمندان به ادیان دیگر است و اگر صفات خوبی میان ما وجود دارد که هنوز به چشم می‌آید (برای نمونه، ارجاع می‌دهم به پژوهش فصل‌نامه‌ی معتبر  Economic در ۲۰۱۸) [۱] به همان برمی‌گردد، وگرنه این که چنین جامعه‌ای را بسازیم اما در قطع ارتباط با فرهنگ و تجربه‌ی زیسته‌مان، که در امر توسعه در جهان تجربه‌ای شکست‌خورده است، و این که خیر عمومی را مثلاً فقط از بحث‌های مدرن در این زمینه یا فیلسوفان غربی‌ای فراگیریم که در کارنامه‌ی کشورهای‌شان جنگ‌های یادشده و نژادپرستی (جایز شمردن هر رفتاری با کسانی که از ما نیستند به‌ویژه تفاوت در رنگ پوست) و تا سده‌ای پیش برده‌داری، به‌صورت نهادینه و حکومتی، وجود دارد سخن بسیار خامی است.

۶.
حسن‌زاده در بحث آخرش (فدرالیسم، فرمان‌روا و قانون) تجربه‌ی صد سال اخیر را در نفی مرکزگرایی می‌بیند و مغز فرمانروایی در سیستم‌های مرکزگرا را کوچک می‌داند، در حالی به‌زعمِ من مرکزدار بودن ذاتِ یک حکومت است و طبیعتاً در این‌جا منظور من یک فرد خاص یا حتا یک شهر خاص نیست.

تجربه‌ی روشن و شفاف تاریخی هم نشان می‌دهد هنگامی دولت‌ها و حکومت‌های چندمرکزی یا فدرال شکل گرفته‌اند که پیش از آن پیشینه‌ی هم‌حکومتی نداشته‌اند و اگر در درازای زمان هم ــ با همان قراردادها و خیر عمومیِ یادشده‌ی حسن‌زاده ــ با هم زندگی کنند به تک‌مرکزی خواهند رسید. این موضوع بسیار مهمی است که دوستان قوم‌گرا تعمداً آن را نادیده می‌گیرند.

اما، حسن‌زاده تجربه‌ی برآمده از انقلاب اسلامی را هم ــ که اتفاقاً هم‌اندیشان او (چپ‌گرایان که نیای قوم‌گرایان به‌شمار می‌روند) نقشی پررنگ در برآمدنِ آن داشتند ــ‌ باز تعمداً به مرکزگرایی دوران پهلوی می‌چسباند در حالی که این نظام نظامی دینی است و دال مرکزیِ آن توسعه‌ی ایران نیست، بلکه برکشیدن باورمندان به نحله‌ای خاص و توان‌مندسازی آن نحله‌ی فکری است اما چون بر مسند حکومت نشسته است ناگزیر به مسائل توسعه‌ای ایران هم ــ آن‌هم متأسفانه بسیار سطحی و همراه با خویشاوندبازی و فساد بسیار ــ می‌پردازد. در حالی که مثلاً در همان موضوع «از زاهدان تا تبریز، فقر و فساد و تبعیض!» می‌توان طرح‌های نظام پیشین برای توسعه‌ی بلوچستان ایران را دید، آن‌هم بدون آن که شمار نخبگان بلوچ در نظام به تعداد نخبگان آذری باشد!

اتفاقاً نظر من بر بزرگ شدن مغز فرمان‌روایی در نظام‌های مرکزدار است چرا که نخبگان و شایستگان همه‌ی کشور را در خود دارد که تعدادشان از شایستگان ایالتی خاص بیشتر است و آنان توسعه‌ی همه‌ی کشور را در نظر خواهند داشت و نه ایالتی خاص، که سبب رقابت‌های نامفید و ناضرور خواهد شد؛ و صدالبته بر پایه‌ی طرح‌های تعیین‌کننده‌ای چون آمایش سرزمین.

اتفاقاً عظیم عزیز این که ما از لایه‌ی ایالتی ــ هر چند کنه نظر هم‌اندیشان شما چیزی است که آن را قومیت می‌نامیم و تنها چسبش زبان است و نه ایالت، که می‌تواند شامل کسانی با زبان‌های مختلف باشد ــ به در آییم و کشوری بیندیشیم ما را به آن نگاه انسانی و انسانیتِ مدّ نظرت، که موضوعی جهانی است، نزدیک‌تر خواهد کرد به‌ویژه آن که این ملی‌گرایی دال اصلی‌اش داد و دهش و آبادانی و پرهیز از آزار دیگری باشد، و نه نژاد برتر و شهر من و زبان من و...

پیرو آن سخن مدیریتی مشهور که «جهانی فکر کنیم، محلی عمل کنیم» پیشنهاد من این است که «ملی قانون‌گذاری کنیم، استانی اجرا کنیم» و اصولاً قانون‌گذاری ملی به معنیِ بی‌توجهی به سنت‌ها و فرهنگ‌ مناطق نیست، هم‌چنان که اجرای استانی نباید به معنی بی‌توجهی سنت‌ها و فرهنگ در مناطق کوچک‌ترِ خاص در استان‌ها باشد، و بگذارید بند پسین نوشتار حسن‌زاده را از نگاه خودم و با جابه‌جایی چند کلمه بازخوانی کنیم: «اگر این مغز متکثر فرمان‌روایی در تهران، اصفهان، تبریز، سنندج یا زاهدان قرار است با اصول دموکراتیک سیاست‌گذاری کند، استقرار آن مغز به‌صورت واحد نباید هیچ دموکراسی‌خواهی را نگران کند».

حال که حسن‌زاده با افتخار از دموکراسی‌خواهی رادیکال سخن می‌گوید و به نظر من افراط در هیچ امری پسندیده نیست من هم نظر شخصی‌ام را می‌گویم که شایسته‌سالاری را بر دموکراتیک بودن ترجیح می‌دهم چرا که تا هنگامی که از سطح اقتصادی همگانیِ در خوری برخوردار نباشیم‌؛ همه باسواد و نسبت به مسایل ملی آگاه نباشیم؛ و نیز تجربه‌ی کار و هم‌وندی در نهادهای مدنی از هر نوعش (صنفی، آموزشی، زیست‌بومی، شهری،... و سیاسی) را نداشته باشیم، وضعیت و نظام دموکرات ما را سوق خواهد به گزینش فردی همانند آقای احمدی‌نژاد که وعده‌ی یارانه‌ی بیشتر می‌دهد، یا اگر هم خاتمی‌مانندی بر سر کار آمد ما نمی‌توانیم از موقعیت ایجادشده بهره ببریم و فقط آشوب و هرج‌ومرج گسترش می‌یابد!

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۵ از ۷]


دست‌کم در همان آغاز شکل‌گیری کشور ایران‌زمین در معنای سیاسی سه گروه بزرگ جمعیتیِ آریایی‌ها، بومیان ایران که در برخی نوشته‌ها به خاطر بازماندن ساختار زبانی‌شان در قفقاز به آن‌ها قفقازی می‌گویند و نیز سامی‌ها با هم در پگاه شکل‌گیری کشور ایران حضور داشتند و در گذر زمان بسیاری اقوام دیگر، که برجسته‌ترین و پرتعدادترین‌شان تُرک‌ها بودند، به آن‌ها پیوستند.

اما چرا اصولاً تمام دوستان قوم‌گرا هنگامی که می‌خواهند مثالی برای گفتارشان بیاورند به چنین نوشتارها و گفتمان ناسیونالیستی ابتدای سده‌ی خورشیدیِ پیشین استناد می‌کنند؟ چون به‌واقع و در عالم ملموس در ایرانِ امروز هیچ عینیتی برای توجیه تفکرشان وجود ندارد.

اگر هم هنوز جوانانی ایرانی، از سرِ ایران‌گرایی، به چنان گفتمان‌هایی در مواجهه با ترک و عرب استناد می‌کنند فقط برمی‌گردد به دهه‌ها تعطیلیِ آموزش رسمی در مباحث ملی و به‌روز نشدنِ آن؛ حاکمیت به‌شدت قابل نقد و ناشایسته‌سالارِ حاکمان؛ و مبارزه‌‌ی آن حاکمیت با وجوه اندیشه‌ی ایران‌گرایانه، به‌پشتوانه‌ی گفتمان‌هایی چون چپ‌گرایی و به‌ویژه مذهب‌گرایی که آن‌هم در شکل کاملاً نمودهای چپی را به خود گرفته و جهان‌وطنی است.

وگرنه این دوستان دارند با چشمان خود سنت تازه‌ساز اربعین و هم‌نوایی ایرانیان و عراقی‌ها را می‌بینند و باز هم چنین می‌گویند! جالب، البته تأسف‌بار، است که در سوءمدیریت حاکمیت و حضور بی‌برنامه‌ی انبوه افغانستانیان حتا نگاه‌ها نسبت به این گروه از هم‌فرهنگان هم در جامعه در حال دگرگونی است... پس، اصلاً جامعه‌ی امروزی این ذهنیاتی را که حسن‌زاده و دوستان‌شان می‌گویند ندارند و از آن گذر کرده‌اند.

بلی، کاستی‌هایی برای ایرانیان در این حکومت وجود دارد که یا از گذشته وجود داشته یا تازه‌ساز است که در هر دو حالت باید برای از میان بردن‌شان با یاری هم اقدام کنیم و کاستی‌هایی بیشتر هم برای زنان وجود دارد که باز برای حسن‌زاده و هم‌اندیشان‌اش ــ چون این موضوع را برنمی‌تابند ــ تأکید می‌کنم که در نظام پیشین با یاری حکومت در حال از میان رفتن بود اما با برآمدنِ نظامی دینی دوباره به‌وضعیت پیشاپهلوی‌اش بازگردانده شده است و برای نامیدن این کاستی‌ها نیازی نیست پای واژه‌ی «نژاد» را به میان بکشیم تا بعد ناگزیر از توجیه‌اش شویم.

۵.
حسن‌زاده‌ی عزیز می‌کوشد در این بند (زبان، تمدن و آزادی) همه‌ی نکته‌های نوشتار مرا ــ البته با همان زبان فنی و جامعه‌شناسانه ــ پاسخ دهد که سپاسگزارم. من هم جاهایی از نوشته‌ی او را که برایم محل پرسش است بازخوانی می‌کنم.

الف) این که در «اولین انتخاب مجلس شورای ملی که تسلط به خواندن، نوشتن و تکلم به زبان فارسی به عنوان یکی از شرایط احراز نمایندگی مجلس مطرح شد، نطفه‌ی تبعیضی در جامعه‌ی ایرانی بسته» شد، آیا واقعاً چنین است و مانعی در «رفع تبعیض از بی‌قدرتان» بود؟ یعنی در نتیجه‌ی این سخن جناب حسن‌زاده ما واقعاً چه مجلسی را می‌توانستیم داشته باشیم؟ آیا نمایندگان می‌توانستند با هم گفت‌وگو کنند؟ آیا حسن‌زاده مثالی را برای نظر خود در جهان سراغ دارد؟ این که کارگران و بی‌سوادان نمی‌توانستند مستقیم در مجلس نماینده شوند آیا به معنی نادیده گرفتن اصل تشکل داشتن آن‌ها و گفت‌وگوی‌شان با یکدیگر و در نتیجه گزینش نماینده‌ای برای پی‌گیری مطالبات‌شان بود؟

ب) «فرض گرفتن زبان تمدنی و فرهنگی برای یک زبان، به معنای بی‌تمدنی و بی‌فرهنگی دیگر زبان‌ها، که بود و نبودشان چندان تفاوتی برای بشریت ندارد، نیست؟ این فقط زبان فارسی است که ادبیات فاخر دارد؟ همه‌ی زبان‌ها ادبیات فاخر خود را دارند. این‌که نگران این باشیم که انسان‌ها ادبیات فاخر را به زبان اصلی نخوانند، انسان مدرن امروزی باید به همه‌ی زبان‌های زنده و مرده (نظیر لاتین) مسلط باشد! بیشترین نگرانی را برای «فرهیخته‌سازی» ابنای ملت خود، رمانتیسیسم‌های آلمانی داشته‌اند! فخر آنها آن‌چنان فزونی گرفت که به کتاب‌سوزی و نازیسم آلمانی رسیدند!».

جمله‌های پایانی را برای آشنایی با نگارش حسن‌زاده نقل کردم، اما من در نوشته‌های خودم هیچ‌گاه واژه‌ی ادبیات فاخر را به کار نمی‌برم بلکه همیشه تأکیدم این است که ما تجربه‌های زیسته‌مان که در واقع چکیده‌ی همه‌ی آرمان‌ها، تلاش‌ها، فن‌آوری‌ها، اندیشه‌ها، دانش‌ها،... خودمان است در زبان فارسی ثبت یا به آن ــ ‌از زبان‌های قدیمی، قومی یا دیگر ــ برگرداندیم. پس، قطع ارتباط ما با این زبان ــ‌ جدا از جستارِ ارتباط گرفتن با دیگر اقوام و میانجی بودن این زبان که به‌نظرم هنگامی که در شرایط نبودِ زور، خودخواسته و در دورانِ حاکمان نافارسی‌زبان شکل گرفته نشانه‌ی خردمندی بالای نیاکان ماست ــ ما را از درک این تجربه‌ی ارزشمند محروم می‌کند.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۳ از ۷]


۳.
آن‌جایی را که پرسیده بودم «... پس به جای ملت ایران از چه ترکیبی استفاده می‌کنید و آیا اصلاً سطح مشترک هویتی‌ای را با دیگر ایرانیان برای خود قائل هستید؟ و آیا غرض‌تان از ملت مثلاً ترک فقط ترک‌زبانان درون ایران است یا کل ترک‌زبانان جهان؟ و اصولاً این تفکیک مردمان ایرانی را تنها بر پایه‌ی زبان مادری یا محلی درست می‌دانید؟» حسن‌زاده، با مقدمه‌ای گاه پیچیده، چنین پاسخ داده است که هم‌فکرانش: «ملیت و شهروندی را علاوه بر سطح سراسری در سطح ایالتی نیز به رسمیت می‌شناسند و در واقع ملیت فدرال را چیزی جز تعلق ملی به یکی از ملیت‌های ایالتی نمی‌دانند»، و این یعنی آن‌که ما دو سطح ملی داریم: ملیِ ایالتی؛ و ملیِ سراسری!

نمی‌خواهم وارد این جستار بشوم که ملی ایالتیِ او در برابر ملیِ ترکیه چه نقشی را بازی می‌کند و آیا در آن‌جا دست‌ودلبازانه حل می‌شود یا خیر و یا آن‌که همین حق را برای کُردهای آن دیار به رسمیت می‌شناسد یا نه، اما چون در جای دیگری درباره‌ی ملت نوشته‌ام او را ارجاع می‌دهم به آن نوشته، با ذکر چند نکته:

الف) اگر او ملت بودن ایران و نیز مبنای علمی داشتن ملت تاریخی ایران را امری ذهنی می‌داند چگونه این «ملیِ ایالتی ـ زبانی» را امری ذهنی نمی‌داند؟ فقط به خاطر یگانگیِ زبان؟ پس زبان رسمی در جاهایی که قبلاً زبانی دیگر داشتند (مانند اکثر کشورهای آمریکای جنوبی یا برخی کشورهای آفریقایی و آسیایی) را چگونه توجیه می‌کند؟ او «تاریخ» را که حکم هم‌پیماییِ مردمانی در فراز و فرود زندگی را دارد و بسیار بیشتر به اراده‌ی آزاد انسانی متصل است خلع می‌کند اما «زبان» را، که به‌اصطلاح خودش طبیعی و پیشاسیاسی است، برمی‌کشد؟! این تناقض ندارد و برای تعریف ملت امری بدوی‌تر نیست؟

ب) درباره‌ی جنبش بزرگ مشروطیت و این که اتفاقاً رضاشاه دنباله‌ی منطقی آن است چیزی نوشته‌ام که دوست دارم حسن‌زاده خوانده و نقد کند. اتفاقاً در همین موضوع زبان، یعنی زبان ملی فارسی، پیشنهاد می‌کنم نوشته‌های برجامانده از بزرگان آذربایجان و ترک‌زبانان کوشا در مشروطیت را بخواند و بگوید بر چه پایه‌ای نظر خودش را به آن بزرگان متصل می‌کند؟

پ) درباره‌ی سخن حسن‌زاده که از نگاه «انجمن ایالتی ـ ولایتی آذربایجان» (تبریز) می‌گوید باید دید آیا آن نگاه با آن‌چه اکنون این دوستان می‌گویند برابری دارد، یا آن‌گونه که حسن‌زاده کمی جلوتر به «متمم قانون اساسی» اشاره کرده است نگاهی ملی و برای ایران بوده است؟!

ت) فجایع زیست‌محیطیِ مورد اشاره‌ی حسن‌زاده که واقعاً فاجعه‌ای عظیم است نه حاصل نگاه مرکزگرایی، بلکه نتیجه‌ی حکومت ناشایسته‌سالار است و عجیب است که حسن‌زاده این‌چنین بی‌محابا راه نادرستی را نشان می‌دهد، چرا که اتفاقاً مدیریت‌های محلی به‌شدت بر این فاجعه خواهند افزود و به‌ویژه محیط‌زیست نیازمند نگاه فرامحلی است.

ث) «اتنیک» در فرهنگ غربی، که از راه دانش جامعه‌شناسی در ایران نیز گسترش پیدا کرده، به معنیِ مردمانی است که از جای دیگر به درون بافتی هم‌تبار آمده باشند و از این رو چینی‌ها یا ایتالیایی‌ها در آمریکا اتنیک هستند اما مگر آذری‌ها، کردها، بلوچ‌ها و گیلک‌ها در ایران تازه‌وارد هستند؟! (شاید با تسامح بتوان ترکمن‌ها را اتنیک خواند که آن‌هم با توجه به شیوه‌ی ملی‌گرایی ایرانی و تأکید بر تشابهات، امروزه دیگر محلی از اِعراب ندارد). صدالبته که باید «فضا را برای شکوفایی فرهنگی آنها در هر سطحی مهیا» نمود و اگر مشکلی هم امروزه در ایران در این رابطه وجود دارد به دینی بودن حکومت و رودررویی آن با بسیاری از رسم‌ها و سنت‌های شاد محلی و آزادی بانوان برمی‌گردد که اتفاقاً این آسیب‌ها در حکومت پهلوی ــ که این دوستان با آن شدیداً مخالف هستند ــ وجود نداشت.

ایالت‌گرایی راه‌حل نیست چرا که اگر مردمانِ ایالتی مذهبی‌تر باشند این آسیب در آن وضعیت هم بازتولید خواهد شد. این آن‌جایی است که باید ایستاد و اندیشید که مبادا این دوستان ما را از چاله به چاه بیندازند.

اتفاقاً نگاه انسان‌سالار و شایسته‌محور در جوامع گسترده و قدیمی مانند ایران بهتر حاصل می‌شود تا در وضعیت فدرالِ موردِ نظر دوستان. برای مثال، اگر هنوز آزادی‌هایی در کشور به چشم می‌خورد برای آن است که این تنوع مردمان ایرانی در جاهایی مانع اعمالِ دیکتاتوریِ کاملِ حاکمان شده و در این گستردگی و تنوع آزادی‌اندیشانِ بیشتری پرورش یافته‌اند، وگرنه در وضعیت یک حکومت فدرال کافی است وضعیت استان خراسان رضوی یا قم را پیش‌بینی کرد، امری که همین اکنون هم با توجه به پشت‌گرمی به حکومتی دینی در خراسان رضوی قابل مشاهده است یا درباره‌ی وضعیت گروه‌های زبانی غیرترکی در استان آذربایجان، با دیدنِ جمهوری آذربایجان، اندیشید.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنی با دموکراسی‌خواهانِ آذربایجان - ۲

[بخش ۱ از ۷]

جناب عظیم حسن‌زاده مدتی پیش نقدی بر روی نوشته‌ام، «سخنی با دموکراسی‌خواهان آذربایجان»، نوشت و با ارجاع به نوشتارم آن را روی کانال خود منتشر کرد که از او سپاسگزارم (پیش از این هم دو یادداشت از او را نقد کرده بودم؛ اولی و دومی). از آن‌جایی که او جزو نسل جدیدِ دست‌به‌قلمانِ «قوم‌گرا»، با تعریفی که من دارم (میانه‌ی کنشگر مدنی و تجزیه‌طلب)، است این کارش سبب خوانده شدن نوشتار من توسط هم‌فکرانش شده که خوشحالم. او جامعه‌شناسی خوانده و تا جایی که من آگاهی دارم اکنون ساکن کشور ترکیه است که امیدوارم از این فرصت استفاده کند و از زاویه‌ی ترک‌ها و منابع آن دیار، نگاهی دوباره به تاریخ و فرهنگ‌مان بیندازد و در این‌باره بیندیشد که ما پیش از برآمدن ناسیونالیسم ترکی چه اشتراک‌هایی داشتیم و نگاه به ایران چگونه بود و چرا سلاطین عثمانی همه بر ادب فارسی چیره بودند تا آن‌جا که بر خلاف هم‌تایانِ ایرانی‌شان ــ مثلاً شاهانِ صفوی ــ فارسی‌سرایانی چیره‌دست بودند و این نگاه پس از برساخت کشور ترکیه چه تفاوت‌هایی پیدا کرد و چرا؟

و اما سخنم درباره‌ی نقد او؛

۱.
با نگاه او به انسان موافق هستم اما با مصادیقش اختلاف‌نظر دارم. این که ما اشاره کنیم به آن‌که اکثریت مردمان آذربایجان از تباری تُرک نیستند و نوشته‌های تاریخی هم این را نشان نمی‌دهد و به‌ویژه تعریف خاص و تازه‌ای که دوستان قوم‌گرا از این پدیده، در تعارض و جدایی کامل از مفهوم ایرانیت، دارند به باور ما نادرست، غیرعلمی و حتا متأسفانه گاه ابزاری و هدف‌مند است موضوعی نیست که انسان‌بودگی در تعریفِ حسن‌زاده را نقض کند.

من هم باور دارم «انسان‌ها به‌مثابه‌ی موجوداتی عینی و واقعی با تنوعات، تکثرات و گوناگونی‌های مختلف زبانی، ملی، دینی، جنسیتی، جنسی، طبقاتی و...» هستند و این تنوع‌ها را هم به رسمیت می‌شناسم. و اتفاقاً همین نگاه واقعی است که می‌گوید هنگامی که کسانی با چنین تنوعی ــ مثلاً زبانی، که به نظرم پایه‌ی گفتمانی این دوستان است ــ گردِ هم آمدند و تاریخ و فرهنگ مشترکی را ساختند طبیعتاً به توافقی بر روی زبانی مشترک خواهند رسید و این الزاماً تعارض و مخالفتی با زبان‌های محلی و بومی ندارد. مگر اروپاییان در اتحادیه‌ای که تشکیل دادند زبان مشترک یا زبان‌های مورد توافقی برای گفت‌وگو ندارند؟ درست است که اکنون فقط سران‌شان چنین چیزی را رعایت می‌کنند اما منطقی است که اگر عمر اتحادیه‌ی اروپا به صدها سال برسد زبان مشترک قدرت‌مندتر و فراگیرتر خواهد شد. یا مگر در کشور آمریکا گروه‌‌های زبانی مختلفی زندگی نمی‌کنند که زبان مشترکی را برای گفت‌وگو با هم دارند‌؟

تا پیش از این، از آن‌جا که درصد کمی جزو فرهیختگان یک سرزمین بودند و، برای فراگیری دانش و تجربه، زبان مشترک و ملی را می‌آموختند زبان‌های محلی و بومی که کارکردی جز محاوره نداشتند از میان می‌رفتند که متأسفانه هنوز هم این روند در جاهای مختلف جهان ادامه دارد، اما امروزه می‌توان با سرمایه‌گذاری روی فرهنگ این روند را کُند کرد و حتا متوقف نمود. اینک کودکان می‌توانند بر چند زبان چیره باشند و اصولاً توجه به زبان‌های محلی و بومی امری جدید است که نمی‌توان آن را به گذشته تعمیم داد (عطف به ماسبق) و به این دلیل سبب کینه‌ورزی نسبت به دوره‌های تاریخیِ پیشین (مشخصاً دوران رضاشاه) شد.

اگر بپذیریم که وجود زبان ملی برای گفت‌وگو میان مردمان یک کشور لازم است، هم‌چنان که زبانی جهانی برای گفت‌وگو با دیگرانی در آن‌سوی جهان، و اگر با تاریخ زبان فارسی و پذیرش آن از سوی نخبگان همه‌ی سرزمین‌های وارث فرهنگ و تاریخ مشترک‌مان آشنا باشیم و تاریخِ «حساسیت‌زایی» روی این زبان را هم مستند دنبال کنیم که از کی و توسط چه کسانی و با چه هدفی آغاز شد به توافقی منطقی خواهیم رسید که فرزندان ما می‌توانند هم بر زبان مادری خود و هم بر زبان ملی مسلط باشند و آن‌گاه بر روی چگونگی دست‌یابی به این هدف گفت‌وگو کنیم.

به باور من، اتفاقاً نگاه‌هایی در درونِ کشور که خواهان حذف یک‌باره یا تدریجیِ زبان فارسی هستند ــ مانند آن‌چه در کشورهای پیرامونی‌مان رخ داد و تاریخش را می‌توان خواند ــ‌ باعث شدند که توجه به چنین زبان‌هایی در نظام اداری‌مان به عقب بیفتد.

فراموش نکنیم زبان فارسی، افزون بر پیوند میان ما، همان‌طور که در یادداشت پیشین اشاره کردم کارکرد مهم دیگری هم دارد و آن پیوند دادن ما با همان تاریخ و فرهنگ مشترک و گنجینه‌ی دانایی سرزمین‌مان است. نمونه‌اش آن که نظامی گنجوی مهم‌ترین شخصیت کشور نوپای آذربایجان و مولانای بزرگ نیز مهم‌ترین ارجاع به تاریخ اندیشه در کشور ترکیه است.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

حزب مهستان ایران درگذشت هم‌وندِ دانشمند خود، عبدالصالح جعفری (پزشک، دکترای تخصصی فلسفه‌ی دین و مجتهد) را، که به تازگی برای نگاه ایرانگرایانه‌اش از عضویت هیأت‌علمی گروه اخلاق پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران تعلیق شده بود، به آشنایان و خانواده‌اش سوگ‌باش و تسلیت می‌گوید.

این بنده‌ی نیک، که دوستدار باذوق و صاحب اندیشه‌ی زبان فارسی بود، از دبیرکلی «جامعه‌ی اسلامی دانشجویان» تا هنگامی که برخی یاران قدیمی او را به خاطر اندیشه‌های جامعی که نسبت به اجزای این فرهنگ بزرگ یافته بود به دادگاه کشاندند و حضور در حزبی ملی‌گرا و باور به حوزه‌ی تمدنی ایران و آن‌گونه که خود راه خویش را می‌نامید (خردگری) راه درازی را پیمود.

او در دوران مدیریت «امور فرهنگی و امور فوق‌برنامه دانشگاه علوم پزشکی تهران»، که آن را کارهای فرابرنامه‌ای می‌نامید، مصدر شماری همایش‌های ملی در آن دانشگاه شد، هر چند یکی از مهم‌ترین خواست‌هایش را، که برپایی همایشی در خور نام کوروش بزرگ بود، نتوانست اجرایی کند تا آن که سال‌ها بعد هم‌وندِ هیأت‌علمی همایشی شد که انجمن فرهنگی افراز برای آن بزرگ برپا کرد.

یاد و نامش گرامی و راهش پر رهرو.

@MehestaanParty

Читать полностью…

نگاه ملی

🅾 نقد علیرضا افشاری بر ادعاهای هایده ترابی

عضو انجمن فرهنگی افراز و تحصیل کرده حوزه تاریخ

مورد نقد در پیوست ۱
t.me/FarazTed/30457
در باره بانو هایده ترابی پیوست ۲
t.me/FarazTed/30458

و در باره کتیبه کوروش ببینید
t.me/FarazTed/30446

Читать полностью…

نگاه ملی

نقد مفصل جنابان احسان هوشمند و احمد بستانی بر نوشته‌ی دکتر دینی‌ترکمانی که خود نقدی بر آرای شادروان استاد سیدجواد طباطبایی بود. در این نوشتار مستدل، که خواندنش را به دوستان سفارش می‌کنم، یادی از نوشته‌ی چند سال پیش من بر نظر دینی‌ترکمانی (خرداد ۱۳۹۸) رفته بود که از دوستان سپاسگزارم.


هرج‌ومرج یا توسعه؟


یادداشت من و ارجاع به نوشته‌ی نخست دینی‌ترکمانی


@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

به بهانه‌ی اخراج داریوش رحمانیان از دانشگاه
مسأله چیست؛ اخراج یک استاد خوب یا نابودی نظام آموزشی؟


دوستانم درباره‌ی اخراج استادِ تاریخی ایران‌دوست که کارش را نه هم‌چون «شغل» بلکه بر پایه‌ی فرهنگ کهن‌مان در قالب «خویشکاری» می‌دید (به آن مهر می‌ورزید و می‌کوشید در آن حوزه دگرگونیِ مثبت یا فَرَشگَردی را ایجاد کند) یادداشت‌هایی نوشته‌اند. اما همه‌مان می‌دانیم که ماجرا به همین استاد یا چند تن از استادان خوب و دغدغه‌مند ختم نمی‌شود و برنامه‌ای گسترده است که می‌باید در برابرش اقدامی گروهی کنیم، وگرنه حتا ما ایران را ترک نکنیم فرزندان ما رخت از سرزمین مادری‌شان برخواهند کشید.

این سخن به امیرکبیر منسوب است که «اگر نیت یک ساله دارید، گندم بکارید؛ اگر نیت ده ساله دارید درخت بکارید؛ و اگر نیت صد ساله دارید انسان تربیت کنید». اکنون همه‌مان به سادگی می‌بینیم که نیت حکومت چیست و چگونه به روزمرگی افتاده است. اما ای کاش فقط روزمرگی و تهیه‌ی نیازمندی‌های روزانه‌ی مردمانی بود که، جز اندکی از آنان، روز به روز فقیرتر می‌شوند؛ گویا برنامه‌ای است که نظامِ کم‌وبیش شایسته‌سالارمانده‌ی آموزش را هم ویران کنند و اندک‌امید به احتمال بازسازیِ کشور را هم از میان ببرند.

این قابل درک است که با انقلابی دگرگونی‌هایی بنیادین و سخت‌گیری‌های بسیاری در نظام آموزش داده شود چرا که مثلاً انقلاب ۵۷ در نفی هر آن‌چه بود که نظام پیشین ساخته بود، هر چند این عمل منطقی نبود چرا که موتور محرکه‌ی اعتراض و مخالفت با برنامه‌های آن نظام در همین دانشگاه‌ها رشد و نمو یافته بود. با این حال، دگرگونی‌هایی دوباره در کتاب‌های درسی و بازگشت به ایدئولوژی در مسائل علمی و تاب نیاوردن کوچک‌ترین نقد و مخالفت و اخراج استادان و آوردن کسانی هم‌اندیش و کم‌سواد و گماردن رییسانی شگفت بر دانشگاه‌ها و افزودن بر سهمیه‌ها و کوچ گسترده‌ی طلبه‌ها به مدرسه‌ها و... که سه دهه پس از استقرار انقلاب اسلامی و با استقرار دولت احمدی‌نژاد آغاز شد و روز به روز بر سرعت و حجم آن افزوده می‌شود به چه معنی است؟

روزی جناب قالیباف خانواده‌های مداحان یا دیگر طرفداران سیاسی‌اش را در شرکت مترو استخدام می‌کرد که آسیب و ناشایسته‌سالاریِ بزرگی بود که بازرسی‌ای بر آن صورت نگرفت اما اکنون نظام آموزشی کشور هدف قرار گرفته و در حال بازگشت به دوران مکتب‌خانه‌ها هستیم. این به آن معناست که کورسوی امیدی که نسبت به آینده و نسل بعدی می‌توانیم داشته باشیم در حال خاموش شدن است و روز به روز اداره‌ی کشور به نسخه‌ی پاکستانی نزدیک‌تر می‌شود و الگوی شایسته‌تری برای نظام طالبان در افغانستان می‌گردد. کشورهای پیشرو در حوزه‌های دانشی به کنار، آیا کشورهای اسلامیِ رو به توسعه نیز با دانشگاه‌ها و استادان‌شان چنین می‌کنند؟

این، بر شاخته نشست و بُن بریدن است. اگر نمی‌خواهید که مردم در گوشِ هم و یا اکنون به آشکار بگویند که شما قصد نابودیِ ایران را دارید هر چه زودتر این قطار کهنه را اگر با جذبِ بهترین‌ استعدادهای ایرانی از سراسر جهان و در اختیار گذاردن بودجه‌های پژوهشیِ در خور نونوار نمی‌کنید دست‌کم بگذارید به همین  شکل بر ریل خاک‌گرفته‌ی دانشگاه‌هایی که هنوز اعتباری از قدیم دارند راه بپیمایند و به بهانه‌های سیاسی این‌چنین آن‌ها را منهدم نسازید که این کارتان شما را حتا به آن هدف‌های سیاسی‌ هم نخواهد رساند.

جدا از آن که دوستیِ بسیاری از این کسانِ هم‌اندیش که بر نهادهای آموزشی کشور چیره می‌شوند هم‌چون خاله‌خرسه است و خود از سرِ نادانی آسیب بیشتری به دنبال خواهند آورد و هزینه‌ی بالاتری را برای نظام خواهند تراشید و بر اعتراض‌ها می‌افزایند، گماردن افراد خُرد بر مقام‌های بزرگ و مهم را حاکمانی انجام می‌دهند که قصدشان نابود کردن باشد و نه بقای حکومت؛ از نگاهِ ناظرِ بی‌طرف اعتراض‌های سیاسی در دانشگاه‌ها وجود دارد و هنوز از فسادهای اقتصادی و رانت‌های سیاسی و ناشایسته‌سالاری و نابودی زیست‌بوم و... کاسته نشده و دیگر وای به حال آن که این صداها هم خاموش شود! مگر آن که هدف همین روندی باشد که برای اصلاح امور، پیشرفت مملکت و رشد اقتصادی پیش گرفته‌اید! چنین است؟

@IranianLook

Читать полностью…
Subscribe to a channel