iranianlook | Unsorted

Telegram-канал iranianlook - نگاه ملی

-

جایی برای یادداشت‌‌های علیرضا افشاری؛ روزنامه‌نگار و کنشگر میراثی @Afshari52

Subscribe to a channel

نگاه ملی

بازگشت به نقطه‌ی صفر
نظری درباره‌ی علت وقوع انقلاب اسلامی

علیرضا افشاری
کارشناس ارشد تاریخ، روزنامه‌نگار، کنشگر فرهنگی

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

نشریه شماره نهم بلوط منتشر گردید.
به همراه نوشتارهایی از مسعود امیرزاده و علیرضا افشاری.

@didehbaanzistboom

Читать полностью…

نگاه ملی

نکته‌هایی درباره‌ی حقوق ایران در دریای مازندران و پیشنهادی برای آن

علیرضا افشاری
عضو شورای مرکزی حزب مهستان ایران

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

مروری بر فراز و نشیب نهادهای عمومی فرهنگی شهر در 3 دهه

« خانۀ اندیشمندان »، خانۀ «اندیشمندان» است نه ادارۀ شهرداری!

✍️ علیرضا افشاری- عصر ایران

🔹در این سال‌ها، البته با فراز و نشیب‌هایی، خانه‌ی اندیشمندان تنها جایی بود که کارکردی نزدیک به نام و هدفش داشت و به‌واقع در اختیار کنشگران و نهادهای فرهنگی بود. حال، این که یکی از این انبوه فضاهای فرهنگی، به‌نسبت، کارکرد درست خودش را دارد چرا می‌بایست در آن تغییری ایجاد کرد؟

asriran.com/003lL1

@MyAsriran

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنی با دموکراسی‌خواهانِ آذربایجان

[بخش ۲ از ۳]


اگر هم تا کنون چنین نبوده برای این است که این خواست و مطالبه (توجه به همه‌ی زبان‌ها) امری جدید است و حتا در جهانِ توسعه‌یافته هم تنها چند دهه است که به آن توجه می‌کنند و «عطفِ به ما سبق» کردن و قدیمی نشان دادنِ آن و در نتیجه تاختن به دولتِ رضاشاهی امری نادرست است، هم‌چنان که میان پیشوایان جنبشِ ناوابسته و اصیلِ مشروطه، که بخش بزرگی از آنان آذربایجانی بودند، چنین چیزی وجود نداشت.

آیا شما چنین نمی‌اندیشید و جزو کسانی هستید که تاریخ را یک تحمیل می‌دانند و می‌خواهید هویتی جدا از ایرانی بودن برای خود ترسیم کنید و در نتیجه می‌خواهید دست از تمامِ پیشینه‌ی تاریخی و فرهنگی خود از آغاز تاریخ تا ستارخان و شهریار بشویید و هویتی مبتنی بر رگه‌ای از تاریخ از دلِ صحرا ـ کوه‌های اورال ـ آلتای تا آناتولی برای خود در نظر بگیرید، در حالی که ایرانی بودنِ شامل تاریخِ این بخش هم می‌شود؟!

آموزش به زبان مادری و در نتیجه جایگاه زبان دوم را به فارسی دادن ما را به چه نتیجه‌ای می‌رساند؟ درباره‌اش اندیشیده‌اید؟ و آیا واقعاً آموزش زبان فارسی مصداقِ تبعیض است؟ آیا این که خودتان نوشته‌اید «ایران متعلّق به همه ایرانیان است» شاملِ آشنایی بدونِ تبعیضِ همه‌ی ساکنانِ ایران با مفاخر بزرگ کشور می‌شود یا مثلاً هم‌چون مردم ترکیه که با مهم‌ترین عنصر فرهنگیِ کشورش (مولانا) از طریق ترجمه ارتباط پیدا می‌کند شما هم چنین تصویری را برای آیندگان در نظر دارید؟

اما درباره‌ی فدرالیسم. من شخصاً قائل به گفت‌وگو هستم. اگر شما بتوانید تصویری منطقی از این شیوه‌ی اداره‌ی کشور ترسیم کنید که نفعِ مردمِ آینده در آن باشد من می‌پذیرم. اما اگر دیگران هم توانستند مستند به شما نشان دهند که این راه به جدایی بیشتر و در نتیجه تجزیه ختم خواهد شد ــ که خودِ تجزیه برای من به‌خودیِ خود حائز اهمیت نیست بلکه معتقدم در پیِ آن هزاران آسیبِ دهشتناک از جمله جنگ و ویرانی رخ خواهد داد ــ شما هم تأمل کنید و این‌قدر محکم از آن دفاع نکنید. و یادمان باشد که پسوند «دموکراتیک» (که در کنار فدرالیسم آورده‌اید) به خودیِ خود هیچ دردی را دوا نخواهد کرد که بخش بزرگی از جمهوری‌های دیکتاتوری چنین پسوندی را با خود دارند.

موضوع اصلیِ فرمان‌روایی، داشتنِ مغزِ فرمان‌رواییِ واحد است و اصولاً فرمان‌روایی با تعدد مراکز قانون‌گذاری شکل نمی‌گیرد. مثلاً گمان کنید که انسان دارای دو مغز بود یا اجزای بدنش از مغزهایی جدا فرمان می‌بردند. نتیجه چه می‌شد؟ آن بدن از هم می‌پاشید. همین الان اگر استاندار آذربایجان شرقی اجازه دهد که بخش‌های مختلف استان دارای نظام قانون‌گذاریِ جداگانه‌ای باشند نتیجه چه می‌شود؟ دقت کنید نظام قانون‌گذاری، و نه نظام اجرایی که صد البته باید دستِ مجریان قانون در امور باز باشد و در این زمینه تمرکززدایی انجام شود. اما نظام قانون‌گذاری یعنی مغز، و پس از مدتی خویشاوندگرایی، رقابت‌ها و اختلاف‌هایی که به صورت طبیعی در همه‌ی جوامع وجود دارد آن استان را به کجا می‌کشاند؟

مثلاً مردمانی با زبانی غیرترکی در آن استان باشند و برای خود دفتر و دستکی جداگانه راه بیندازند یا طایفه‌ای حضور داشته باشد که سنت‌هایی خاص علیه زنان داشته باشد هر کدام چه قوانینی را تصویب می‌کنند؟ هر چند اولش هم بگویند که زبان ملی را هم آموزش می‌دهند.

دوستی می‌گفت نسلِ جدید کُردهای اقلیم زبان عربی را بلد نیستند یا بر آن تسلط ندارند که در نهایت به زودی از آن هم گسسته خواهند شد. شاید گمان کنیم که به آزادی رسیدند، اما آن‌ها بخش بزرگی از هویت خود را ــ آن‌هم در جهان امروز که جهانِ هویت‌هاست و آن‌هایی که ندارند هم برای خود جعل می‌کنند هر چند این‌ها ضعیف‌تر از هویت‌های برساخته‌ی رقیبِ جهانی هستند و به‌زودی صحنه را به طور کامل برای آنان خالی خواهند کرد ــ از دست داده‌اند، هم‌چنان که با حذف زبان فارسی بخش دیگری از آن را از دست داده بودند.

حال، اگر فدرالیسم را وارونه‌ی آن‌چه هست (پیوستن سرزمین‌های جدا) در کشوری متمرکز پیاده کنیم خودبه‌خود این مغزهای مستقل به جهتِ ساختنِ هویتی جداگانه، هم‌چون کودکانی که از مادر جدا می‌شوند، بر اختلافات خود تأکید می‌کنند در حالی که در فدرالیسمِ طبیعی آن‌ها بر روی اشتراکات تأکید می‌کردند که در نهایت هم ــ هم‌چون روندِ طبیعیِ تاریخ ایران ــ تبدیل به دولتی متمرکز می‌شدند.

نمونه‌ی پیشِ رویش تلاشِ جمهوری آذربایجان برای برساختنِ تاریخ و فرهنگی مستقل از ایران است، در حالی که یکی از ایرانی‌ترین کشورهای پیرامون ماست، یا تلاشی که اقلیم کردستان برای جدایی از عراق داشت.

👇

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

در نشست اخیر کارگروه اجتماعی‌مان (انجمن افراز)، با موضوع «آزادی»، میزبان دکتر جعفر خیرخواهان، اقتصاد‌دان و مترجم «کتاب راه باریک آزادی» بودیم؛ کتابی که دوستی در نشست قبلی آن را ارائه داده و درباره‌اش گپ زده بودیم.

اما این برایم جالب بود دکتر خیرخواهان، که از روی کلامش و گفت‌وگوهایی که در ادامه‌ی نشست داشتیم می‌شد حدس است که گرایش‌های مذهبی پررنگی هم‌چون دوستان نهضت آزادی یا وابستگان به اندیشه‌ی شریعتی دارد، در ابتدای سخنش این جمله از آمارتیاسن اقتصاددان هندی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصاد را، که به سبب مشارکت‌هایش در نظریه‌های توسعه‌ی انسانی و اقتصاد رفاه شناخته می‌شود، عنوان کرد که «توسعه به مثابه‌ی آزادی است» و شاخص‌های توسعه‌ی انسانی را چنین برشمرد؛ تمکن مالی، سواد و بهداشت و سلامت.

برای من که پیش از این در برابر آنان که مدعی هستند رضاشاه آزادی را، که آرمان اصلی (؟) مشروطیت باشد، از میان برداشت یادداشت «آیا با زمام‌داری رضاشاه آرمان‌های جنبش مشروطیت از دست رفت؟» را نوشته بودم این سخنان بسیار روشنگر بود، چرا که رضاشاه دو شاخص توسعه‌ی انسانی را با قدرت - در برابر خرافه‌های بهداشتی و ایستادگی‌های خشونت‌بار جریان مذهبی در برابر باسوادی و به ویژه باسوادی دختران - پیاده نمود و برای شاخص نخست نیز راهی را پیمود که در نهایت با دنبال شدن بر دست پسرش ایرانیان یا به آن دست یافتند یا در آن مسیر بودند، و قشر متوسط شهری برآمده از همین کوشش‌ها بود.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۵ از ۶]

این که مصدق در زندگیِ سیاسیِ طولانی‌اش رفتارهای شخصی قابل نقدی داشته باشد (تلاش برای گرفتنِ شهروندی سوییس و علاقه‌مندی به ماندن در آن دیار یا اقدامش برای خودکشی و هزاران موضوعِ ریز یا درشت) چه ربطی دارد به رهبری درخشانش در برهه‌ی نخست‌وزیری ــ آن‌هم با این‌همه اختلاف‌نظر میانِ ما ایرانیان؟!

حتا شخصاً اعتراض او در مجلس به مسیرِ خط‌آهن در دوره‌ی رضاشاه را اشتباه می‌دانم، اما در داوریِ یک شخصیت سیاسی نخست باید برآوردی از کلیات رفتار او در طول زندگی‌اش داشت و سپس آن برهه‌ای را که نقشی مستقیم داشت سنجید. کلیات رفتار مصدق نشان از پاک‌دستی و ایران‌گرایی دارد و به نسبت اکثریتِ شخصیت‌های برجسته‌ی سیاسیِ هم‌عصرش هم از خطاهای کمتری برخوردار است. مثلاً ما چند شخصیت اشراف‌زاده در دوران معاصر داریم که در گذرِ مبارزاتش گام به گام از مال و ثروت شخصی‌اش بگذرد یا در کنش‌هایش فقط نفع ملی، و نه منافع خاندانی و طبقاتی یا حتا بیگانگان و سیاست‌های جهانی و منطقه‌ای، را در نظر داشته باشد؟

حتا مذهبی بودنِ او هم که گاه مورد نقد قرار می‌گیرد ــ در تقابل با رفتار دادستان دادگاهش که شرم‌آورانه او را از این زاویه مورد نقد قرار داد ــ‌ از میانه‌روی کامل او و به‌ویژه ارادتش به عرف و دموکراسی (وجه حقوق شهروندی) حکایت دارد که دو تبلور درخشان او را در خاطرات فلسفی (آن‌جا که خواهانِ برخورد با بهاییان می‌شود) و نیز فرصت دخالت ندادن به کاشانی در امور ــ در حالی که از زاویه‌ی سیاسی به شدّت به حمایتش نیاز داشت ــ می‌توان دید.

فروغی و قوام شخصیت‌هایی ملیِ برجسته‌ای هستند اما چرا باید این گروه از دوستان اینان را در برابر مصدق قرار دهند؟ (البته جالب است که همین مصدق مانع غارت زندگی قوام و محاکمه‌ی وی شد در حالی که نیروهای مخالفش در مجلس ــ که یاران سابقش بودند و اکنون شاه‌گرایان آنان را برجسته می‌کنند ــ در این مورد بر او می‌تازند و خواهان برخورش با نخست‌وزیر معزول می‌شوند).

چرا این گروه از دوستان گاه تا آن‌جا نسبت به مصدق تنفر می‌ورزند که نقدهایی هم‌چون نقدهای روزنامه‌ی کیهانِ شریعتمداری را سرلوح قرار می‌دهند یا تاریخ‌نویسی‌های عمدتاً چپ‌گرایان یا غرب‌گرایان و یا سخنان گاه عجیب و غریبِ محمود کاشانی، فرزند آیت‌الله کاشانی، را پراکنده می‌کنند که مصدق عامل انگلیس بود و مثلاً طرح مصدق در بستن دستِ دولت در گفت‌وگو در مورد قراردادهای نفتی، که هم‌زمان با حضورِ کافتارادزه در ایران بود، مؤید آن نظر درخشان است!

یا برجسته کردنِ موضوعِ «همراهی مصدق با انگلیس در سرکوب مردم تنگستان» از اتاق فکر رسانه‌های جمهوری اسلامی بیرون آمده و درباره‌اش هم نظرخواهی کرده‌اند! در حالی که مصدق هنگامی والی فارس شده بود که آن جنبش ارجمند سرکوب شده بود و آن سخنش در برابر کنسول انگلیس که ما خودمان تنگستانی‌ها را سرکوب می‌کنیم و استدلال‌هایی که برای پذیراندنِ نظرش به طرف جنوبی ارائه می‌دهد سخنی بسیار به‌جاست تا قدرت عمل را از پلیس جنوبِ انگلیسی‌ها بگیرد...

مشابه این سخنان بسیار است که من این چند تا را در ذهن داشتم. اما اگر هم نقدی بر مصدق ــ هم‌چون همه‌ی شخصیت‌های تاریخی ایران ــ باشد، فراموش نکنیم که «نقد» است و می‌بایست عالمانه و در جایی که امکان نقدِ همان نقد هم وجود داشته باشد طرح شود و درباره‌اش سخن گفته شود و نقدِ دیگر دوره‌های زندگیِ مصدق الزاماً پیوندی با دوره‌ی نخست‌وزیری‌اش ندارد.

شوربختانه این دوستان گاه هدف اصلی را که ایران و سربلندی‌اش باشد فراموش می‌کنند و این دشمنیِ شخصی‌شده و باعصبانیت آنان را هدایت می‌کند در کنار کسانی قرار بگیرند که با کل نگاهِ عرف‌گرایانه، ایران‌پرستانه و آزادی و استقلال‌خواهانه‌ی مصدق مخالف هستند. 

عطف به ماسبق نمودنِ رفتار جبهه‌ی ملی در برهه‌ی انقلاب ۵۷ ـ من شخصاً رفتارِ جبهه‌ی ملی در مقطع انقلاب اسلامی را نادرست می‌دانم، اما همان‌طور که چند باری نوشتم باید علت آن را هم دید تا منصفانه داوری کرد؛ حکومت، که سویه‌ی قدرت‌مند در این ماجراست و همه‌ی ابزارهای رسانه‌ای و سیاسی و قدرت را پس از کودتا تا انقلاب در دست داشت، جریانِ میانه‌رو مصدقی را حذف کرد و علیه‌اش هم تبلیغات بسیار نمود، در نتیجه رفتار این جریان را باید تا حدودی واکنشی دانست و از سوی دیگر، جبهه با سال‌ها تعطیلیِ کار سیاسی عملاً در برهه‌ی انقلاب فاقد تشکیلات و تأثیرگذاری بر روند انقلاب بود ــ‌ جدا از آن که می‌خواست در برابر آن بایستد یا نمی‌خواست، و این را می‌دانیم که نمی‌توانست در برابرِ آن سیل بایستد حتا با پشتیبانی از شادروان بختیار.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۳ از ۶]

و جدا از آن که اگر دولت منتخبِ مردم باشد این ثروت را در جای درستش هزینه خواهد کرد، این چه استدلال بیمارگونه‌ای است که چون ممکن است این سرمایه را در دست بگیرد و بعد قدرت‌مند شود پس بگذاریم در دستِ بیگانه‌ای که بیشترین آسیب را به کشورمان زده بماند تا هم‌چنان راهِ خود را دنبال کند؟!

حتا منشِ دموکراتِ مصدق در برخورد با بزرگ‌ترین دشمن کشورمان، انگلستان، مانع از آن شد که موضوع احساسی پیش برود چه آن‌که به کارشناسان انگلیسی که در جنوب کار می‌کردند پیشنهاد داد که با حقوق بیشتر برای کشور ما کار کنند و چه آن‌جا که پذیرفت خسارت سرمایه‌گذاری‌های آن کشور را هم بپردازد، که در فرآیند ملی شدن صنایع در جهان امری کم‌یاب بود. در تمام گفت‌وگوهایی که با طرفِ انگلیسی داشت نیز تأکیدش بر آن بود که برای مدتی شرکتی از کشوری دیگر گرداننده‌ی صنعت نفت باشد که البته انگلستان هم به خوبی می‌دانست با این کار ممکن است حساب‌سازی‌هایش برملا شود و ایران خود بر روندِ اداره‌ی صنعت مسلط گردد و آن دروغی که در مورد ناتوانیِ ایرانیان ساخته‌اند نابود می‌شود.

واقعاً جای شگفتی دارد که برخی برخوردی تا این حد عقلانی و غیرانقلابی را، آن‌هم در شرایطِ عصبانیتِ ایرانیان پس از آگاهی از رفتارهای خودبینانه‌ی کارشناسان انگلیسی در خوزستان، تعبیر می‌کنند به دیگری‌هراسی و غرب‌ستیزی و کنشِ او و دولتش را مقدمه‌ی برخی رفتارهای اخیر می‌دانند!


نقدی بر آرای دوستان مصدقی

شکل‌گیریِ دموکراسی و آزادی در صورت ادامه‌ی نخست‌وزیریِ مصدق ـ دوستان مصدقی بر روی این موضوع تأکید دارند که اگر کودتا رخ نمی‌داد در سایه‌ی منشِ دکتر مصدق، که با محدود شدنِ قدرت شاه و آزادی برای جریان‌های سیاسی و رسانه‌ها همراه بود، دموکراسی در ایران پا می‌گرفت و آزادی گسترش می‌یافت. این نظر متأسفانه روی زمین قرار ندارد و تصویری رویایی است که با شرایط دوران نخست‌وزیریِ مصدق نمی‌خواند و گویا در خلاء عنوان می‌شود.

نخست، بگویم که مؤافقم دکتر مصدق شخصاً شخصیتی آزاده و دموکرات داشت و موضوعات را، بر خلاف آنچه مخالفانش می‌گویند و گاه کودکانه بر قجری بودن و مصدق‌السلطنه بودنش تأکید دارند، از دریچه‌ی شخصی نمی‌دید (نشانه‌ی بارزش کمک نخواستن از حزب توده در جریان کودتا یا مردم، با توسل با رادیو)، اما در این‌جا دو موضوع است:

یکی آن‌که تنش‌ها بر روی همان هدفی که اشاره کردم و او سرسختانه پی‌گیری می‌کرد به آن‌جا رسید که مهم‌ترین یارانش در عرصه‌ی عمل ــ یعنی برخی از نمایندگانِ فعال مجلس ــ در جرگه‌ی مخالفانش درآمدند و مهم‌ترین حامی‌اش (آیت‌الله کاشانی)، به‌درست یا غلط، دست از حمایتش برداشت. من هم جزو آن دسته‌ای هستم که بر این باورم این افراد، که گاه در اثر موضوعاتی شخصی به دشمنی با مصدق روی آوردند، اشتباه کردند؛ اما، آن‌چه می‌بینیم از دست رفتنِ پشتیبانی‌های مؤثر از او و گسترده شدن مخالفت با اوست. برای نمونه، نگاه کنیم که حتا صدیق‌ترین و محکم‌ترین یارانش، دکتر صدیقی و خلیل ملکی، با وجودِ همراهی با او نسبت به انحلالِ مجلس نظری مخالف داشتند. پس، از نظر سیاسی ادامه‌ یافتنِ دولت مصدق به آرامش و بسط آزادی نمی‌انجامید بلکه به تنش‌هایی بالاتر ختم می‌شد.

دوم، آن‌که نیت درستِ مصدق در آزاد گذاشتنِ مطبوعات، که نمونه‌ای بی‌نظیر در تاریخ‌مان است و از او به یادگار باقی خواهد ماند (فراموش نکنیم دولت خاتمی هم با همه‌ی تبلیغی که درباره‌اش می‌شود در مواردی دست به شکایت از مطبوعات زد)، در عمل با توجه به ناگستردگی تشکل یارانش، غیراخلاقی رفتار کردن برخی رونامه‌نگارانِ حامی‌اش و به‌ویژه هدف‌مند بودن و سازمان‌دهیِ بالای وابستگان به اردوگاه شوروی ــ که به‌صورت نهادینه نه تنها مخالفِ مصدق بلکه مخالفِ استقلال و پیشرفتِ ایران بودند ــ و نیز رقیبانِ انگلیس‌گرای‌شان به جوّ گسترده‌ای از آشوب رسانه‌ای انجامیده بود که مردم نمی‌توانستند حقایق را از لابه‌لای این رسانه‌ها دریابند و فقط به دسته‌بندی‌های مبهم و عصبانی ختم شده بود.

در مورد اقتصاد هم، هر چند سخن از اقتصاد بدونِ نفتِ مصدق را سخنِ دقیقی نمی‌دانم چرا که درآمد نفتی تا پیش از او آن‌قدر در اقتصاد کشورمان مؤثر نبود که بعد از قرارداد کنسرسیوم بود، تأثیر عملی سیاسی بر روی اقتصاد با کمی فاصله همراه خواهد بود و هر چند مصدق این حوزه را با فراست در دوره‌ی خودش مدیریت کرد اما در ادامه پیامدهای تحریم از راه می‌رسیدند و زندگی سخت‌تر می‌شد.

مهم‌تر از همه فراموش نکنیم مردم عادی نمی‌توانند برای مدتی طولانی در وضعیت آشوب به سر ببرند و اگر دولتِ مصدق ادامه می‌یافت ــ با وجودِ علاقه‌مندیِ بخش بزرگی از ایرانیان به او ــ حضور مردمی در دفاعش کاهش می‌یافت و به احتمال ــ اگر کودتا هم نمی‌شد ــ در فرآیندی طبیعی، با همان مجلس یا با مجلس دیگری که دوباره تشکیل می‌شد ــ دولتش استیضاح می‌شد و انجامی نداشت.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

شاه و مصدق؛ یک جمع‌بندی

[بخش ۱ از ۶]

علیرضا افشاری
روزنامه‌نگار و پژوهشگر


جدا از آن‌که اختلاف نظر میان هواداران دکتر محمد مصدق و محمدرضاشاه سبب شده است که جریان ملی‌گرا در برابرِ جبهه‌های چپ‌ها و مذهبیان، که گاه اولی به مصدقی‌ها و دومی به سلطنت‌طلبان (و نه الزاماً پادشاهی‌خواهان) نزدیک می‌شوند، نتواند به یگانگی برسد و به خویش‌کاریِ تاریخی‌اش در این برهه‌ی مهم از تاریخِ ایران‌زمین عمل کند بلکه در فضای مجازی گاه به اظهارنظرهایی عجیب از دو سوی این دعوای گویا تاریخی‌نشده برمی‌خوریم که شگفت‌انگیز است و نشان از آشنایی نداشتنِ آنان با موضوع‌های اصلی و بدیهیِ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و نخست‌وزیری مصدق؛ یعنی، زمینه‌ها و هدف‌ها.

به نظر من، نه تنها این اظهارنظرها آب به آسیابِ ایران‌ستیزان می‌ریزند تا از این شکاف برای اختلاف‌افکنیِ بیشتر بهره ببرند، بلکه با نگاهی بدون پیش‌داوری به‌سادگی می‌توان تصویری روشن از این رویدادِ معاصر و پیشِ چشم‌مان داشت که اتفاقاً در آن به‌گونه‌ای شگرف ارج و منزلتِ هر دوی این شخصیت‌های ایران‌گرا حفظ می‌شود.

پیش از این چند یادداشت در این‌باره نوشته بودم ولی این‌بار می‌خواهم به صراحت به نقدِ هر دو جریانِ ایران‌دوست بپردازم و از آن‌ها دعوت به بازنگریِ دیدگاه‌های‌شان داشته باشم با یادآوریِ این نکته که شخصاً از درون زمینه‌ای مصدقی بیرون آمده‌ام که کتاب نخستم گویای این سخن است.

پیش از ورود به نقدها نخست نگاه‌مان را نسبت به زمینه و هدف‌های «جنبش ملی شدن صنعت نفت» و «دو دولتِ سرجمع ۴۷۸ روزه‌ی دکتر مصدق» (منهای ۱۲ روز که به بحران قیامِ سی تیر انجامید) هم‌سو و شفاف کنیم.

در دهه‌ی بیستِ خورشیدی ایرانی را داریم که: نیمی از آن را در اشغال گذرانده و از نظر اقتصادی بسیار ضعیف است؛ روندِ توسعه‌ی کشور دچار گسستی جدّی شده و نیروهای ضدّ توسعه هم‌چون روحانیت به عرصه بازگشته‌اند؛ به سختی ساختار سیاسی‌اش و حتا تمامیت ارضی‌اش را حفظ کرده؛ جریانِ قدرت‌مند چپ، در تعامل با اربابِ جهان‌خوارش، در صدد نابود کردنِ زیرساخت‌های نرم‌افزاریِ انسجام‌بخشِ کشور است تا آن را برای بلعیده شدن توسط ارباب آماده سازد؛ حضور انگلستان، و نه تنها شرکت نفت انگلیس، در جنوب کشور حضوری استعماری است، به این معنی که فقط به درآمد و اقتصاد نفت، که در آن هم رابطه‌ای کاملاً ضعیف‌کُشانه با ایران دارد، کار ندارد بلکه آینده‌نگرانه با سرمایه‌گذاریِ سیاسی بر روی جریان‌ها و شخصیت‌ها در صدد حفظ امنیت و بقای حضورش، و در نتیجه ممانعت از قدرت‌مندی ایران، است.

در سال‌های پایانیِ این دهه اعتراض‌ها نسبت به این حضور استعماری بیشتر می‌شود؛ با پشتیبانیِ شبکه‌ی چپ‌گرا که روشنفکران و رسانه‌های بسیاری را در اختیار دارند و ارباب‌شان از به نتیجه نرسیدنِ تجزیه‌ی ایران در جریان قائله‌ی آذربایجان و جمهوری کردستان ناخرسند است و اکنون این موضوع را می‌خواهد بهانه‌ای کند تا دست‌کم قراردادِ به انجام‌نرسیده‌ی نفت شمال را با ایران ببندد. صد البته برخوردهای استعماری کارگزاران انگلستان نسبت به اداره‌ی استان خوزستان و تبعیضی که نسبت به انبوه کارگران ایرانی اعمال می‌کنند و پرداختیِ اندکش به دولت ایران، در کنارِ قراردادهای منصفانه‌ای که شرکت‌های آمریکایی در منطقه با دیگر دولت‌ها می‌بندند، فعالان آن استان و بخش‌هایی از روشنفکران، روزنامه‌نگاران و ایران‌دوستان را هم در سراسر کشور به واکنش واداشته بود.

این جنبشِ مردمی بسیار مهم است. این، به نظر من، همان است که نبودش باعث شد اقدام رضاشاه در برخورد با قرارداد نفت به نتیجه نرسد و دکتر مصدق هم در ۱۳۲۳ نه‌تنها نخست‌وزیری را نپذیرد بلکه با پیشنهاد نمایندگان چپ‌گرا برای ملی کردنِ صنعتِ نفت مخالفت کند. اتفاق دیگر، ملی شدن بخشی از صنایع بزرگ کشور انگلستان در آن سال‌ها بود. این‌ها موردهایی بود که مشروعیت، قانونی بودن و امکان تحقق ملی شدن صنعت نفت را می‌ساخت.

اما اهمیت مصدق این است که درک کرد جنبش، مانند هر حرکت مردمی، پایدار نیست و باید از این فرصت تاریخی حداکثر بهره را برد؛ یعنی، کوتاه کردن دست انگلستان از کشورمان. این، یک گام دیگر در راستای تحقق آرمان‌های بلند مشروطیت بود که با انجامش، در کنار پیشرفت‌های اقتصادی و نظامی و اجتماعی و فرهنگی که محمدرضاشاه پیش برد، فقط یک بخش دیگر می‌ماند که آن آزادی سیاسی بود.

این نگاه که موضوع ملی شدن صنعت نفت موضوعی اقتصادی نیست ــ هر چند این وجه از موضوع کاملاً نمایان بود و همگان آن را درک می‌کردند و خواهانش بودند ــ و وجهی استعماری دارد که اکنون، با شرایط پیش‌گفته، از فرصت می‌توان بهره برد و آن را قطع کرد هنرِ بی‌نظیرِ این شخصیت ملی و همان است که ما از رهبران و سیاست‌مداران ایران‌گرا انتظار داریم که منافع ملی‌مان را ــ‌ که گاه فراتر از دیدِ ما ایران‌دوستان است ــ دیده و در آن راستا گام بردارند..

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

بدیهیاتی برای تغییر


به‌نظرم ائتلافی که برای منشور مهسا شکل گرفت ــ هر چند به نظر می‌رسد اکنون فرو ریخته باشد ــ ساده‌سازیِ مسأله‌ای بسیار مهم بود. گویا هماهنگ‌کنندگانِ این منشور هدف‌شان از نمایشِ هم‌پیمانیِ وارثِ پادشاهی در ایران با حزبی برآمده از منطقه‌ای که در آن متشکل‌ترین گروه‌های مسلحانه‌ی مخالفِ نظام فعال هستند ــ جدای از همه‌ی نقدهای درستی که به گذشته‌ی خون‌بارِ حزب کومله و نیز محتوای ائتلاف داریم ــ مخابره‌ی این پیام بود که رهبری‌ای واحد میان پادشاهی‌خواهان و جمهوری‌خواهان شکل گرفته است.

اما سه نقدِ اساسی بر این هدف وارد بود:

نخست آن‌که هنوز جمهوری‌خواهان جبهه‌ای یک‌پارچه ندارند تا حزبِ یادشده نمایندگی‌ای از آنان را داشته باشد و همان‌طور که بارها عنوان شده جدا از آن‌که تقریباً همه‌ی آنان پیمان بستن با رضا پهلوی را دونِ شأنِ خود می‌دانند و بخش بزرگی‌شان هنوز از انقلابِ ۵۷ دفاع می‌کنند حتا میانِ همان احزابِ کُرد هم، که با هم جبهه‌ی مشترکی را شکل داده‌اند، همان‌طور که در نوشته‌ی پیشینم اشاره کردم با ورود حزب کومله به این منشور مخالفت شده است (بر اساس آنچه می‌بینم و می‌خوانم برایم جالب است که بر خلافِ اکثریتِ پادشاهی‌خواهان که حساسیتی نسبت به ائتلاف با جمهوری‌خواهان ندارند و به نظر آنان احترام می‌گذارند ــ و نقدها هم در این مورد خاص به مسلحانه و تروریستی بودن و راهبردهای قومیتیِ حزب کومله برمی‌گشته ــ اکثریتِ جمهوری‌خواهان بر خلافِ مشی‌ِ ادعاییِ «اهمیت نظر مردم» نسبت به ائتلاف با مشروطه‌خواهان و گزینشِ نهایی مردم حساسیتی تا حد بروز رفتارهای غیرمنطقی دارند و می‌کوشند پیشاپیش این موضوع را از گزینه‌ی انتخاب‌ها حذف کنند)؛

و دوم آن‌که، حزب یادشده (کومله) در انتهای طیفِ چپِ جریان جمهوری‌خواهی می‌گنجد که طبیعتاً ائتلاف را شکننده می‌سازد و این انتخاب نوعی کج‌سلیقگی را نشان می‌دهد (البته درک می‌کنم که شاید با عدمِ تمایلِ احزاب چپ‌گرا یا برآمده از جریان‌های مذهبی و حتا جبهه‌ی ملی ایران، این ائتلاف از روی ناگزیری بوده)؛

و سوم آن‌که، وقتی هنوز احزاب مشروطه‌خواه متشکل نشده‌اند ــ که البته اکنون در این مسیر قرار گرفته‌اند ــ و بدیهی است که اگر تغییری به‌وقوع بپیوندد احزاب متشکل[تر] گوی رقابت را خواهند ربود، تنها نتیجه‌ی این ائتلاف آن می‌شود که شاهزاده اعتبارِ به‌ارث‌برده‌اش را رایگان در اختیارِ این رقیبان نهاده است.

به‌نظرم ــ جدا از رفعِ ایرادهای محتواییِ پیمان‌نامه‌ی مهسا ــ نخست می‌باید این هماهنگ‌کنندگان با خود به این نتیجه برسند که آیا برپاییِ این شورای راهبری با نگاهی رهایی‌بخشانه است یا راه‌گشا (ائتلاف و هم‌بستگی)، که اگر قرار بر دومی باشد جای بسیاری از گروه‌ها در آن خالی است (این بحث را آرمان امیری به خوبی بیان کرده است) و برای نمونه، فردی چون میرحسین (طبیعتاً نمایندگانی از او) برای ائتلاف و حضور در این شورا بسیار معتبرتر و هم‌سوتر است،... اما اکنون شرایط دارد به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد که به نظر درست و منطقی می‌آید و از آغاز می‌بایست چنین می‌شد:

همه‌ی گروه‌ها، حزب‌ها و جریان‌های وابسته به دو اردوگاهِ جمهوری‌خواه و مشروطه‌خواه می‌بایست حولِ اصولی کلی‌تر جبهه‌ی واحد خود را تشکیل دهند به‌گونه‌ای که هیچ حزب و دسته و جریانی که اندیشه‌هایش در قالبِ یکی از این دو اردو تعریف می‌شود از آن جبهه برکنار نماند، و در نهایت سران یا نمایندگانِ این دو جبهه با هم رایزنی کنند تا پیرامون اصل‌هایی باز کلی‌تر دولتِ موقت را بچینند (با تأکید بر بهره بردن از اشخاصِ اجراییِ خوشنام یا متخصصان و دانشگاهیان سرشناس برای اداره‌ی بخش‌های غیرسیاسی و تخصصیِ دولتِ موقت).

اما سه نکته در این زمینه:

نخست آن‌که شخصاً ــ هم‌چنان که در نقد نامه‌ی محسن مخملباف اشاره داشتم ــ برای همه‌پرسیِ نوعِ نظام می‌توان گزینه‌ی «جمهوری اسلامی» را هم در نظر گرفت تا انتخاباتی آزاد باشد، و آنان که دل به این نظام دارند نیز بتوانند گزینه‌ی مطلوب خود را برگزینند (تفاوت اصلیِ جنبش مهسا و نسل جوان کنونی با انقلاب ۵۷ باید تأکید بر صداقت و شفافیت و دیدنِ همه‌ی سلیقه‌ها باشد، اگر واقعاً گمان داریم که آمادگی دموکراسی را داریم)، و نیز اگر گزینه‌ای خارج از این سه انتخاب وجود داشت که وزن و هوادارانی یافته بود، آن را هم در فهرست قرار داد.

دوم آن‌که، در بازه‌ای متناسب (شاید دو سال) وابستگانِ این سه جبهه فرصت تبلیغِ نوعِ نظام خود را ــ ‌با بهره بردنِ مساوی از رسانه‌های ملی ــ داشته باشند و برنامه‌سازان آن‌ها را به چالش بکشند؛

و سوم آن‌که نوعِ نظام انتخابیِ مردم برای مدت یک نسل (۲۵ یا سی سال) اعتبار داشته باشد که امتحانِ خود را پس دهد تا بعد دوباره به همه‌پرسی بازگردیم. به این ترتیب، نیاز به انقلاب دوباره در آینده هم منتفی خواهد شد.

دنباله دارد 👇

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

شاهزاده‌ی پهلوی و فرمانده‌ی حزب کومله

و سخنی با هم‌میهنانِ کُرد


 
از جایگاهی که من قرار دارم ــ نیروهای ملی‌گرا ــ خرده‌های بسیاری از منشور مهسا گرفته شد که من هم با همه‌ی آن‌ها هم‌سو هستم (از نشان‌واره و لوگویی که پیوندی با ایران و تاریخ و فرهنگش نداشت و بیشتر به نشان‌های گروه‌های انقلابی چپ‌گرا نزدیک بود که امروزه جایگاهی در نزد بیشتر مردم ندارند، تا تأکیدی که بر زبان‌های قومی و مادری بدون اشاره به زبان ملی‌مان شده بود، یا نبودِ واژه‌ی ملت ایران در وضعیتی که داریم برای آن برنامه‌ای می‌ریزیم و وارونه‌ی آن تأکید بر واژگان قوم، گویی ایران کشوری متشکل از قوم‌هاست که هنوز پس از هزاران سال هم‌زیستی ملت نشده‌اند، و به‌ویژه به‌کارگیریِ واژه‌ی اتنیک که در اصل و در کشورهایی که از آن بهره برده می‌شود افراد کوچیده از سرزمینی دیگر را در بر می‌گیرد که فرهنگی جداگانه دارند، و نیز با وجودِ تأکید بر تعیین نوع حکومت در همه‌پرسی بر مواردی تصریح شده که جزوِ اصول تأسیسی یک کشور هستند، از جمله انتخاب همه‌ی مقام‌های سیاسی و رسمی به‌دستِ مردم، اعطای اختیارات مالی و سیاست‌گذاری به نهادهای استانی و به‌ویژه ناحیه‌ای یا پذیرش شماری از پروتکل‌ها و میثاق‌های بین‌المللی که در این موارد یا بر اساس نوع حکومت در قان اساسی به آن‌ها پرداخته خواهد شد یا کارویژه‌های دولت‌ها و مجلس هستند که در زمانِ خود براساس ضوابطی هم‌چون مصالح ملی و قانون اساسی درباره‌شان تصمیم گرفته خواهد شد،...).

اما نکته‌ای که می‌خواستم درباره‌اش بنویسم نقدهایی بود که بر اصلِ حضور عبدالله مهتدی، دبیرکل حزب کومله‌ی کردستان ایران، استوار هستند که البته با آن‌ها هم مؤافقم اما می‌خواهم توجه را به این نکته برگردانم که اگر چنین نمی‌شد این گفت‌وگوهای ارزشمند شکل نمی‌گرفت و گروه‌های قوم‌گرا به جهتِ تحتِ تأثیر قرار دادنِ مخاطبان خود بر این تأکید می‌کردند که شاهزاده و نیروهای پادشاهی‌خواه انحصارطلب هستند.

به نظر می‌رسد از میان گروه‌های متشکل قومی، که بعضاً تجزیه‌طلب هستند و یا راهی را پیش گرفته و بر خواست‌هایی تأکید دارند که مقدمه‌ی تجزیه است، حزب کومله‌ی کردستان ایران به دو دلیل نامزد مناسبی برای حضور در آن جمعِ اولیه به نظر می‌رسیده است. نخست آن‌که در میان احزاب و دسته‌های سیاسی قوم‌گرا فقط چند حزبِ کُردی هستند که بیشترین پیشینه و نیروها و هم‌گرایی در نیروها را دارند و به عکسِ برخی گروه‌های قومیِ دیگر هوادارانی هم میانِ مردم دارند؛ دوم آن‌که کردستان به جهتِ حضور در جنبشِ مهسا بیشترین نقش را داشته است، هر چند به‌شخصه فاجعه‌ی مرگِ مهسا را که نخستین اعتراض‌ها به آن در داخلِ بیمارستانِ کسرا و جلوی آن رخ داد دنباله‌ی روندِ سیاست‌های فاجعه‌آفرینِ حکومت می‌دانم که مخالفت با آن‌ها در حال رشدِ تصاعدی بوده و این فاجعه ــ هم‌چون ماجرای گرانیِ بنزین ــ فقط تلنگری بر این وضعیتِ روحی و آمادگیِ مردمی به‌شمار می‌رفته است.

و این را هم بیفزایم که از میان احزاب کُردی این حزب حاضر به ارتباط‌گیری با شاهزاده شده یا به ارتباط گرفتنِ آن پاسخِ آری داده و گویا رهبرش در نشست‌ها هم آن اندازه تمایل وطن‌پرستانه از خود نشان داده که در نزدِ شاهزاده مقبولیت بیابد. دیگر احزاب کُردی متفقاً مخالفِ منشور بوده‌اند، آن‌هم از زاویه‌ای مخالف و رودررویِ ما ایران‌گرایان (گفت‌وگوی ایران‌وایر با مسؤولان چهار حزب کردستانی ــ پژاک، حدکا، کومله و کومله‌حکا ــ درباره‌ی منشور مهسا).

این سخنان را اصلاً به این خاطر نمی‌گویم که روند و صدور بیانیه را توجیه کنم. حتا این را هم می‌توان حدس زد که سیاست‌هایی شاهزاده را برای انجامِ این کار تشویق کرده باشند یا تقسیمِ کاری میان احزابِ کُردی رخ داده و نقشی را بر دوشِ مهتدی نهاده باشند. اما به نظر من، دستاوردِ این کار از این زاویه ارزشمند است که سبب شد واکنش‌هایی برانگیخته شود و کنشگرانی چیزهایی بگویند یا بنویسند که به میانِ مردم راه یابد و مهم‌ترین چیز آگاهیِ مردم است. حتا در این مدت شاهد واکنشِ برخی جریان‌های جمهوری‌خواه و مذهبی هم در نقدِ نگاهِ حاکم بر بیانیه و هم‌سویی با اندیشه‌ی ایران‌گرا بودیم که ارزشمند است.

ما در دوره‌ای هستیم که می‌بایست شفافیت برقرار باشد ــ حتا به جهتِ رفتن به راهِ ایران ــ و خبرها و تحلیل‌ها، به‌ویژه از نوع غلط و مغرضانه، نیز به سرعت پخش می‌شوند. ما مدعیِ طلبِ نقش داشتن خودمان، یعنی جمهورِ مردم، در فرآیندها هستیم. پس، در چنین شرایطی این که نخست بیانیه‌ای این‌چنین، تحتِ شرایطی، آن‌گونه تدوین شود و بعد فشار افکار عمومی آن را به راه موردِ نظرِ خود برگرداند فرآیندی درست است و هشداری را به ما دل‌نگرانانِ ایران می‌دهد...

دنباله‌ی یادداشت 👇

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

به شما اطمینان می‌دهم که روح صحبت شما را دریافت کردم و اتفاقا با شما هم نظر هم هستم. حتما سعی می‌کنم در نظر داشته باشم که کار کسی را خفیف نکنم. کلا با روحیات من جور در نمی‌آید که اجر کسی را بی‌مقدار کنم. در کنارش دوست دارم در نقد صریح هم باشم و سعی کنم به مخاطبم نشان دهم که می‌توان حتی به بزرگان هم نگاه منتقدانه داشت.
خلاصه اینکه در کلیات هم‌نظریم و در مصداق با هم اختلاف نظر داریم. که خب از اختلاف نظر چه باک؟ خیلی هم خوب است.
پایدار باشید و سلامت،
سام

Читать полностью…

نگاه ملی

پاسخ سام فرزانه به این نوشتار، که برایشان رایانامه (ایمیل) کردم:

ممنون از اینکه چنین مفصل درباره شیرازه نوشته‌اید. و سپاسگزارم که زحمت کشیده و آن را برای ما هم فرستادید.

با نقد شما در بخش‌هایی موافق نیستم و به گمانم یا شما درست متوجه منظور ما نشدید یا ما درست منظورمان را بیان نکردیم. به هر حال چنین نقدی مغتنم است. ممنون از شما.

ارادتمند،
سام فرزانه


و پاسخ من:

پاینده باشید. امید که روح سخن و دغدغه منتقل شده باشد.

Читать полностью…

نگاه ملی

نقدی بر شیرازه‌ی خداوند الموت

بخش ۱ از ۲

«شیرازه؛ کتابخانه‌ی قرن» پادکستی است از بی‌بی‌سی فارسی که به مهم‌ترین و تأثیرگذارترین کتاب‌های منتشرشده در ایران می‌پردازد. سردبیرش سیما علی‌نژاد است و اجرایش را سام فرزانه بر دوش دارد. چند تایی از آن را که شنیده‌ام لذت‌بخش و مفید بوده‌اند اما بهانه‌ام برای نوشتن این یادداشت قسمتی از آن است که در آستانه‌ی سال نوِ خورشیدی (۱۴۰۲) منتشر شد و در آن به کتاب خداوند الموت پرداخته شده بود.

در این قسمت به نظرم آمد که لحنِ ارائه تمسخرآمیز است و تعبیرهای عجیبی از آن داده می‌شود، در حالی که می‌شد معرفی و نقد و دادنِ آگاهی پیرامونِ موضوع مورد بحث بدون چنین لحن و برخی از این تعبیرها باشد. احتمالاً گمان نویسنده‌ی متن این بود که با این لحن برنامه را جذاب‌تر کرده‌، اما نه تنها احترام اثری که به اعترافِ بخشِ پایانیِ برنامه و حتا استادِ مهمان آن بسیاری از ایرانیان را با موضوعِ اسماعیلیه آشنا کرده است ــ به طوری که احتمالاً متوسطِ شناختِ ایرانیان از این گروه بسیار بالاتر از دوره‌های مهم تاریخی هم‌چون سامانیان، زیاریان، آل‌بویه و حتا اشکانیان، که بیشترین طولِ پادشاهی در تاریخ ایران را دارند، قرار می‌گیرد ــ نگاه نداشته‌اند بلکه گاه اطلاعاتی هم به شنونده نیفزوده‌اند.

مثلاً وصف کلیشه‌ای شخصیت‌ها در کتاب موضوعِ نقد قرار می‌گیرد در حالی که شیوه‌ای رایج است و ما تنها در آثار داستانیِ برتر جهان است که با شخصیت‌پردازی‌های جان‌دار و واقع‌گرایانه برخورد می‌کنیم یا به گونه‌ای شرحِ یکی از شخصیت‌ها در داستان (ترکان‌خاتون) ارایه می‌شود که گویی با اثری زن‌ستیزانه رودررو هستیم یا راوی این‌گونه به ما تحمیل می‌کند که استفاده‌ی نویسنده از صفتِ بدوی برای مردی عرب، در بخشی از کتاب، جنبه‌ی تحقیر و نژادپرستی داشته است، در حالی که خودش به سادگی معنای این واژه را شرح می‌دهد که نشان از درستیِ به‌کارگیریِ این صفت و نادرستیِ برداشتِ خودش دارد!

دیگر آن‌که، از تخصصِ مهمان برنامه بهره‌ی مناسب گرفته نمی‌شود و در حالی که تصویرِ نویسنده‌ی کتاب از سیستم متمرکزِ پولیِ اسماعیلیان، شبانه‌روزی و رایگان بودن خدمات پزشکی در شهر الموت (که با تشبیه آن با جوامع سوسیالیستیِ معاصر به استهزا گرفته می‌شود) یا ایده‌ی او درباره‌ی صفتِ حشاشین برای اسماعیلیان، که به دارو برمی‌گردد، یا جیمزباندگونه توصیف کردنِ آدم‌کشان این گروه بدون ذکری از نمونه‌های تاریخیِ ترورهای‌شان که واقعاً نشان از همان تخصصِ بالا و ورزیدگی داشت... با همان لحنِ تمسخرگونه موردِ اشاره قرار می‌گیرند از داریوش محمدپور، که این‌گونه برمی‌آید خودش هم با همین کتاب به مطالعات اسماعیلیه کشیده شده باشد، مثلاً سوال نمی‌شود که از سامانه‌ی گردش پول و اداره‌ی اسماعیلیان اکنون چه اطلاعی در دست داریم یا چگونه چنین سازمانی و با چه افتصادی توانست چند سده در گستره‌ی بزرگ ایران‌زمین باقی بماند و در آن مؤثر باشد؟

برای نمونه، در همان بحث عرب‌ستیز بودنِ اسماعیلیان که راوی برنامه از آن با تأکید، در ادامه‌ی ابراز نظر عجیبش درباره‌ی واژه‌ی بدوی، یاد می‌کند به جای آن که درباره‌ی خودِ این موضوع ضدیت با اعراب در میان اسماعیلیان از اسماعیلی‌پژوهِ مهمانِ برنامه بپرسد که چنین بوده یا نبوده، از او سوالی جامعه‌شناسانه درباره‌ی تاریخ زمانه‌ی نوشته شدن کتاب تاریخ الموت می‌شود! و البته تاریخ‌پژوه برنامه هم می‌زند به نقد باستان‌گراییِ موجود و بی‌ارتباط بودنش با پژوهش‌های باستان‌شناختی و آریایی‌بازی و «عرب و اسلام‌»ستیزیِ دوران رضاشاه، که خوب است در این باره مقاله‌ای علمی بنویسند تا آن را مستند بخوانیم اما این‌ها هیچ ارتباطی با موضوع برنامه و تخصصِ وی برای دعوت به برنامه نداشته است و متأسفانه این‌گونه پرداختن به موضوع‌هایی جانب‌گرایانه‌ سطح حرفه‌ای برنامه را به‌ شدّت نازل می‌کند و این‌گونه به نظر می‌رسد که تهیه‌کنندگان برنامه نظر شخصی‌شان را به آن تحمیل می‌کنند وگرنه می‌شود به بهانه‌ی کتابی مرتبط‌تر این موضوع‌ها را نقد کنند.

در همان زمینه‌ی مخالفت اسماعیلیان با سلطه‌ی عرب، دکتر محمدپور می‌گوید که می‌دانیم حسن صباح خودش به خاطر نام خاندانی‌اش عرب است که البته می‌توان تردید کرد که آیا این موضوع نمی‌تواند به جستار موالی، که ایرانیان برای بقای خودشان در برهه‌ای ناگزیر از پذیرشِ بندگی برای قبیله‌ای عرب بودند، برگردد؟ اما حتا اگر چنین هم باشد این که فردی عرب به اعرابِ شبه‌جزیره و شیوه‌ی زیست‌شان بتازد و ایرانی شدنش را قدر بداند که چیز عجیبی نیست ــ چرا که ایرانی شدن ویژگیِ نژادی ندارد ــ و در تاریخ بسیار بوده‌اند عرب‌ها و ترک‌تبارانی که چنین سخنی گفته‌اند.

دنباله دارد 👇

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۵ از ۵]

«حفظ وحدت سرزمینی ایران یک وظیفه است، اما بالاتر از آن ما یک رسالتی هم داریم که آن حفظ ایران فرهنگی است».
شادروان استاد جواد طباطبایی

۶. و سرانجام مهم‌ترین نکته به زعمِ من اندیشیدن و اقدام برای ایران‌زمین است. دولت‌ها درگیرِ کار اجرایی هستند و به‌ضرورت و به‌قاعده در حوزه‌ی دولت ـ ملت ایران، با همین مرزهای سیاسیِ معتبر، می‌اندیشند و اقدام می‌کنند و طبیعتاً در ارتباط با کشورهای دیگر، از جمله همسایه، به‌دنبال تأمینِ منافع ملی هستند و اصولاً نمی‌توانند منافعِ کلان‌تر را ببینند. ما نیازمندِ نهادی هستیم معتبر و مشروع که در تعامل با کشورهای حوزه‌ی فرهنگیِ ایران، که تاریخِ دیرپای مشترکی داشته‌ایم و همگی به‌تازگی ــ در همین چند دهه یا دست‌بالا دو سده‌ی اخیر ــ از هم جدا شده‌ایم، بتواند نفعِ کلان را ببیند و آن را به آن‌ها نیز منتقل کند.

برای نمونه، زیست‌بوم ما هم‌بسته است و بی‌توجهی به کلیت آن در نهایت به خودمان هم آسیب می‌زند یا مهم‌تر از آن موضوعِ قوم‌گرایی که همه‌ی این کشورها با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند یا به دستاویزی‌اش در کشورهای همسایه مداخله می‌کنند فقط در سایه‌ی دیدنِ آن هم‌بستگی کلان قابل حل شدنِ ریشه‌ای است. اگر در ایران نهاد فرادستی باشد که سودِ همه‌ی این کشورها را ببیند و بتواند مکمل دولت، که در زمینه‌ی اقتصاد و سیاست در تعامل با این کشورهاست، زمینه را برای همکاری‌های بیشتر فرهنگی و اجتماعی آماده سازد به نظرم حتماً همه‌ی ما به آسایش و رفاه و توان بیشتری دست خواهیم یافت و در ضمن می‌تواند پذیرای نخبگانی از این سرزمین‌ها که به آن درکِ مشترک رسیده‌اند باشد.


جمع‌بندی

خب، با حذفِ آن دو موردِ بحث‌برانگیز در نظام پادشاهی (عمری بودن پادشاه و ماندنِ پادشاهی در خاندانش) به‌گمانم توانسته باشم نظامی بینابینِ برخی جمهوری‌ها و پادشاهی را تبیین کرده باشم. در واقع، پیشنهاد من نزدیک کردنِ نظام پادشاهیِ تجربه‌شده به جمهوری و نه برساختنِ جمهوری است.

هم‌چنان‌که در پیشنهادی به نظام فعلی خواهانِ یکی شدنِ شورای نگهبان، مجلس خبرگان و مجلس تشخیص مصلحت نظام [و نیز نهاد رهبری] شده بودم، به نظرم می‌بایست مجلسی فرادست (مِهِستان؟) داشته باشیم که اعضایش بر پایه‌ی تجربه، و البته بر پایه‌ی قانونی شفاف، منصوب شوند. چون در همان یادداشت درباره‌ی این هم‌وندان سخن گفته‌ام آن را تکرار نمی‌کنم. این مجلس شاه را برای مدت مثلاً ده سال برمی‌گزیند. به نظرم، امکانِ آن که شاه دو بار انتخاب گردد نیز منتفی باشد، در نتیجه‌ این دغدغه هم که شاهی می‌تواند با مهره‌چینی و نفوذ ماندگار شده و خودکامگی پیشه کند - هر چند با توجه به شرایط برکشیده شدن فردی به شاهی بعید است چنین شود - خودبه‌خود منتفی خواهد شد. اگر شاهی در اجرا (گذراندنِ دورانِ پادشاهی) فردی توان‌مند بود هم‌چنان در قالب مشاور (طبیعتاً عضوی در مجلس مهستان) در کنار شاه بعدی خواهد بود. در این وضعیت شاه در واقع رییسِ همان مجلسِ فرادست است و تصمیم‌ها از کانال آن نهاد بیرون می‌آید.

تصویب نهایی قوانینِ پیشنهادی در مجلس شورای ملی (کارکرد شورای نگهبان فعلی) و مدیریتِ برخی امور اجراییِ کلان در دستِ این نهاد است، برای نمونه ارتش. چون ارتش این پتانسیل را دارد که شایسته‌سالاری در آن به بهترین نحو پیاده شود طبیعتاً رییس ستاد مشترک ارتش، که برآمده از نظم و شایسته‌سالاریِ آن است، هم‌وندِ این مجلس خواهد شد. به نظرم، این شایسته‌سالاری را با گذاشتنِ شاخص‌هایی می‌توان در نظام دادگستری یا قضاییه هم پیاده ساخت. در مسایل منطقه‌ای هم این مجلس (طبیعتاً کارگروهی از آن) هماهنگ با وزارت خارجه است (نقشی که امروزه سپاه قدس ــ‌ البته به شکل فرادست و با نگاهی نظامی و فرقه‌گرایانه ــ آن را بر عهده دارد)... دیگر وارد جزییات نمی‌شوم که نیازمند اندیشیدنی همگانی است.

سه قوه‌ی مقننه، مجریه و قضاییه هم به نظرم، کمابیش، در همین شکل امروزین ادامه خواهند یافت با تأکید بر مساعد کردن زمینه برای نهادسازیِ مردمی و یاریگریِ این نهادها (صنفی، سیاسی، علمی، کارشناسی، فرهنگی، اجتماعی،...) و کم‌کم وزن دادن به آن‌ها در تصمیم‌گیری‌ها. اما احتمالاً مهم‌ترین کارکرد این سه قوه شناساییِ نخبگان و استعدادهایی برجسته است تا پس از دوره‌ای خدمتِ به قاعده و مفید به مردم و میهن هم‌وندِ انجمن مهستان شده و تجربه‌شان را در آن‌جا در راهِ ساختنِ ایرانی پیشرفته و قدرتمند و مردم‌محور، به‌مثابه‌ی قلبی برای حوزه‌ی فرهنگی ایران (ایران‌زمین)، به کار گیرند.

▪️

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

پادشاهی ـ ‌جمهوری
مجموعه‌ی یادداشت‌هایم درباره‌ی نظام‌های فرمان‌روایی پادشاهی و جمهوری

علیرضا افشاری
کارشناس ارشد تاریخ، روزنامه‌نگار و کنشگر فرهنگی

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

مصدق و شاه
مجموعه‌ی یادداشت‌هایم درباره‌ی مصدق و دولت ۲۸ ماهه‌اش، و نقدهایی به شاه‌گرایان و مصدق‌گرایان

علیرضا افشاری
کارشناس ارشد تاریخ و کنشگر فرهنگی

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

نگاهی به بخش دوم یک فیلم سینمایی با نگاه آخرالزمانی

زمین سرگردان در دستان پیرمرد چینی!

✍علیرضا افشاری- عصر ایران

🔹"زمین سرگردان" روایتِ چینیِ آخرالزمان است که این روزها این نوع نگاه در فیلم‌های آینده‌نگر هالیوودی موج می‌زند و هر کدام به‌گونه‌ای انقراض نوع بشر را پیش‌بینی می‌کنند. در این فیلم اما زمین هر چند سرگردان می‌شود زنده می‌ماند و دست‌کم کورسوی امیدی وجود دارد!

متن کامل 👈 asriran.com/003lSL

@MyAsriran

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنی با دموکراسی‌خواهانِ آذربایجان

[بخش ۳ از ۳]


مشکل اصلی ما در این مورد، عدم شایسته‌سالاری نظام فرمان‌روایی در ایرانِ کنونی است و نه تمرکزِ آن. اگر بهترین‌های همه‌ی کشور در آن باشند و حکومت از آنِ بخشی خاص از اندیشه‌ای خاص نباشد ما یک مغز قدرت‌مند برای اداره‌ی کشور خواهیم داشت.

این که گمان کنیم اگر مغزی کوچک‌تر برای خودمان داشته باشیم (طبیعتاً با اتکا بر پتانسیل منطقه‌ی خودمان) نظامی پیشروتر و سالم‌تر خواهیم داشت حتا اگر همان فساد حکومتی را بازتولید نکنیم و به دامِ سیاست‌بازانِ منطقه‌ایِ گاه دیکتاتورتر و فریب‌کارتر نیفتیم یا مِلکِ طلق خاندان یا عشیره و طایفه‌ای نشویم یا حتا فدرالیسم را بر پایه‌ی اداری، و نه قومی که نفرت‌پراکن است و هنوز پیامدهایش را در آسیای میانه یا قفقاز شاهد هستیم، بگذاریم باز هم در دامِ رقابت‌های وحشتناکِ ایالتی می‌افتیم که همین امروز در موضوعاتی بسیار کوچک‌تر شاهدش هستیم و این تمام توان و نیروی ما را برای پیشرفت و بازسازی از میان خواهد برد.

جای گفت‌وگو را باز می‌گذارم و سخن آخر را نمی‌گویم. دوست‌تان دارم و باور دارم که در کنار هم بهتر می‌توانیم بر آسیب‌ها و کاستی‌ها چیره شویم و به دادگری، که آرمانِ همه‌ی ماست، دست یابیم.

▪️

پی‌نوشت ۱. نتوانستم یادداشت را برای سایت ایران امروز بفرستم. اگر دوستی امکانش را دارد لطف کرده این کار را انجام دهد.

پی‌نوشت ۲. در این‌باره یادداشت دیگرم - «ملت»، «ملت تاریخی» و «ملت‌سازی» - را هم بخوانید.


@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

سخنی با دموکراسی‌خواهانِ آذربایجان

[بخش ۱ از ۳]


جمعی از ترک‌گرایان در جریان جنبش مهسا بیانیه‌ای با عنوان «بیانیه‌ی جمعی از دموکراسی‌خواهان آذربایجان پیرامون معضلات جامعه‌ی ایران و مبانی گذار از آن» صادر کردند، که آن را تارنمای ایرانِ امروز در هفتم آذرماه سال پیش منتشر نمود.

این یادداشت به قصد گفت‌وگوی یک مرکزگرا (تعبیری که این دوستان ــ در کنار ملی‌گرای افراطی یا تمرکزگرا ــ برای ما به‌کار می‌برند) با این گروه نوشته شده است. به نظر من، این موضوعی مهم، به‌ویژه در این برهه، است و دیگران را هم به مشارکت در گفت‌وگو دعوت می‌کنم.

بیانیه‌ی یادشده ۹ محور دارد، که به ترتیب چنین‌اند: «مسأله‌ی خودکامگی و باز تولید آن»، «مسأله‌ی زنان»، «مسأله‌ی جوامع فرهنگی و ملّیت‌ها»، «شکاف مرکز ـ پیرامون»، «بحران زیست‌محیطی»، «مسأله‌ی جوانان و شکاف سنّی»، «بحران‌ اقتصادی و شکاف طبقاتی»، «تبعیض‌های دینی و عقیدتی» و «تنش‌های بین‌المللی».

چیزی که باعث شد من این یادداشت را بنویسم این است که با بخش بزرگی از این موردها به طرزِ شگفتی هم‌سو هستم تا آن‌جا که اگر خودم ــ که سابقه‌ای دو دهه‌ای در بیانیه‌نویسی دارم ــ بخواهم در این موارد متنی را تهیه کنم مشابه همین نوشتار خواهد بود. اگر سومین محور (مسأله‌ی جوامع فرهنگی و ملّیت‌ها) و بندِ دوم محور دوم (مسأله‌ی زنان) را ــ به دلایلی که خواهم گفت و به جهتِ گفت‌وگوی بیشتر ــ به کنار نهیم با باقی محورها و مطالبِ مندرج در آن‌ها کوچک‌ترین اختلافی ندارم؛ یعنی، حتا ترکیب‌ها و واژه‌های انتخابی دوستان را هم می‌پسندم. برای این‌که مبادا من اشتباه کرده باشم از دوستانِ هم‌جریانیِ خودم می‌خواهم این‌ها را دقیق مطالعه کنند.

خب، آیا بهتر نیست هنگامی که بیش از هشتاد درصد اشتراک نظرِ کامل داریم به جای شعار دادن و انگ زدن به یک‌دیگر ــ از هر دو سو ــ نقاطِ اختلاف در بیست درصد را مشخص کرده و برایش گفت‌وگو کنیم؟

نکته‌هایی که من به نظرم می‌رسد چنین است:

مهم‌ترین نکته، تأکید دوستان بر واژه‌ی «ملّیت» است که در خط آخر بیانیه هم به چشم می‌خورد. این واژه منسوب و برگرفته از «ملت» است که دست‌کم از هنگامه‌ی جنبش بزرگ مشروطه در معنای مردمانِ یک کشور (در ترکیبِ دولت ـ ملت) به کار رفته است و در این معنا (نِیشِن) رواجی جهانی دارد و در کتاب‌های علمیِ خودمان هم در این معنا جا افتاده است. چرا شما از این واژه برای نامیدنِ یک گروه زبانی، آن‌هم در ایران، استفاده می‌کنید در حالی که واژه‌ی مناسب و رسای «قوم» را داریم؟ اگر چنین نوآوریِ نادرست و در تضاد با معنیِ جاافتاده‌ای را دارید، پس به جای ملت ایران از چه ترکیبی استفاده می‌کنید و آیا اصلا سطح مشترک هویتی‌ای را با دیگر ایرانیان برای خود قائل هستید؟ و آیا غرض‌تان از ملتِ مثلاً ترک فقط ترک‌زبانانِ درونِ ایران است یا کل ترک‌زبانانِ جهان؟ و اصولاً این تفکیکِ مردمان ایرانی را تنها بر پایه‌ی زبانِ مادری یا محلی درست می‌دانید؟

در بند دوم محور دوم اشاره کرده‌اید به تبعیض‌های درهم‌تنیده برای برخی زنان که مصداق آن را «نژادی، زبانی و طبقاتی» می‌دانید. نژادی به چه معناست؟ در ایران کدام گروه از مردمان به‌واسطه‌ی نژادشان ــ‌ که اصلاً باید این واژه را تعریف کنید ــ مورد تبعیض قرار گرفته‌اند که زنان‌شان مورد تبعیض مضاعف قرار گرفته باشند؟ من که فکرم به جایی نمی‌رسد. اگر منظور افغانستانیان هستند که آن‌ها هم‌نژاد و هم‌تبار ما هستند. یا موضوع زبان! تبعیض زبانی برای زنان به چه معناست؟ اگر استخدام در اداره‌ای دولتی شرطِ تسلط بر زبانِ میانجی را دارد که شامل مردان هم می‌شود!

اما مهم‌ترین محل گفت‌وگوی ما محور سوم است.

اگر ما برای ارتباط با مردمانی بیشتر نیاز به زبانی میانجی داشته باشیم، هم‌چنان که در همه‌ی کشورها ــ‌ حتا در عینِ توجه به زبان‌های مادری و محلی ــ مرسوم است، به‌گونه‌ای که حتا در کشورهای تک‌قومیتی ــ که البته گمان نمی‌کنم در عالم واقع چنین چیزی وجود داشته باشد مگر آن‌که قبیله‌ای دورافتاده تبدیل به کشوری مستقل شده باشد یا جزیره‌ای زبانی به ظرافت تراشیده شده باشد ــ نیز گویشی مرجع شده و رسمیت می‌یابد و زبان معیار شکل می‌گیرد، در عین آن‌که در جاهای مختلف گویش‌های متفاوتی از آن زبان وجود داشته باشد؛

و نیز اگر مانند هر انسان معقولی بخواهیم هویتی داشته باشیم که در نتیجه ما را به خواندنِ تاریخ و منابع ادبی و فکری و علمی‌مان نیازمند می‌کند؛

پس، ناگزیریم زبان فارسی را به عنوان زبان تمدنی و فرهنگی و نیز میانجی بپذیریم، در عین آن که من می‌پذیرم زبان مادری و محلی نیز می‌باید در کنار آن ــ در حدّ تسلط بر هر دو زبان ــ آموزش داده شود.

👇

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۶ از ۶]

همین‌جا این را هم بیفزایم که پیش از این ــ ‌بر پایه‌ی پژوهش‌های دکتر عباس توفیق ــ نوشتم که چرا رویداد ۲۸ امرداد را کودتا می‌نامم و هنوز نقدی منطقی بر آن را نخوانده‌ام تا در اندیشه‌ام بازنگری کنم. با این حال، هم‌چنان که از نوشته‌هایم پیداست آن کودتا را ناگزیر و هم‌سو با مصالح کشور می‌دانم و امیدوارم دوستان شاه‌گرا تا وقتی آن استدلال‌ها را منطقی نقد و رد نکرده‌اند نسبت به کار گرفتنِ این واژه هم حساسیت نداشته باشند.

بلی، دشمنیِ جبهه‌ی ملی ایران با نظام پهلوی و پیوستن به سیلِ انقلابِ «اسلامی ـ چپی» جای نقدِ بسیار دارد، اما نه انقلاب یادشده محصول تلاش آنان بود و نه رویکرد کلی جبهه، به ویژه در موضوع جدایی دین از سیاست که یادگار نخست‌وزیری مصدق و در واقع میراث مشروطیت بود، اجازه‌ی همراهیِ طولانی آنان را با نظام برآمده از انقلاب می‌داد که نتیجه‌اش را هم دیدیم؛ بزرگان نظام جدید وقتی سخن از نادرستیِ ملی بودن و ملیت می‌گویند گوشه‌چشمی هم به دکتر مصدق و جبهه‌ی ملی داشته‌اند که در تاریخ‌نویسی رسمی این جریان بازمانده است.

حتا این را هم می‌پذیرم که بخشی از نیروهای تروریست علیه نظام پادشاهی از دلِ سازمان‌ها یا اندیشه‌هایی بیرون آمدند که با وجود منتقدِ میانه‌روی مصدق بودن او را چون شخصیتی بنیادگذار قبول داشته‌اند، اما این‌ها چه ارتباطی با خودِ مصدق دارد؟

مصدق در چهارچوب جنبشِ بزرگ مشروطیّت می‌اندیشید و نقدهایش نسبت به نظام حاکم در همان چهارچوب و اساس‌نامه، و معتبر، بود. این که اگر کسانی به ورطه‌ی نگاه دشمنی و انقلابی و خشن به نظامی افتاده‌اند آن را بهانه کنیم که منتقدان میانه‌رو مسببش بوده‌اند چگونه استدلالی است؟ اتفاقاً اگر سخنِ آن میانه‌روها به درستی شنیده می‌شد یا دست‌کم آن‌گونه که دیدیم نسبت به حذفش کمرِ همّت بسته نمی‌شد کار به این‌جا نمی‌رسید و منطق حکم می‌کند نگاهِ‌ ما به آن نقدها و اعتراض‌های پیشینی هم‌دلانه‌تر شود، نه آن که داوری‌مان تندتر و دشمنانه‌تر گردد!

پیش از این هم این مثال را زدم که به نظرم بسیار گویاست. آیا درست است که در فردای فروپاشیِ نظام جمهوری اسلامی این‌گونه عنوان شود که خاتمی ــ یا حتا موسویِ سالِ ۸۸ ــ مسبب این انقلاب بوده‌اند؟ اکنون به نظرِ ما چقدر این نظر خنده‌دار می‌آید! صد البته کنش‌های خاتمی و بعد به‌گونه‌ای منسجم‌تر اعتراضِ انتخاباتیِ موسوی، که به حصرش انجامید، واقعیت‌ها و ظرفیت‌های نظام را به ما نشان دادند که در نهایت به همراهیِ بیشترِ مردم با اندیشه‌ی ضرورتِ تغییر انجامیدند اما آن دو شخصیت در درون نظام خواهانِ اصلاحاتی بودند و اندیشه‌ی تغییر به کل با مبانیِ فکریِ آنان ــ دست‌کم در آن مقاطع ــ جداست و از آنان عبور کرده است، همان‌طور که نوشته‌های انقلابیونِ مصدقی پُر است از نقدهای‌شان به عمل‌کردِ غیرانقلابیِ مصدق و مثلاً هم‌سویی با شادروان دکتر فاطمی.  

جمع‌بندی کنم که، دوستان شاه‌گرا هم هم‌چون مصدقی‌ها باید از این مرحله‌ی دعواهای احساسی و شعاری نسبت به نخست‌وزیریِ دکتر مصدق بگذرند. ملی شدن صنعتِ بسیار ارزشمندِ نفت در کشورمان، که امیدواریم بارِ دگر با بهره بردن درست از آن بتوانیم راه توسعه را این‌بار پایدار بپیماییم، فرآیندی طولانی بود، چرا که بزرگ‌ترین و قدرت‌مندترین و خون‌خوارترین و بی‌رحم‌ترین مار یا اژدهای تاریخ بر رویش چمباتمه زده بود؛ رضاشاه، با اندیشه‌های بلندی که در سر داشت، آغازگرش بود اما نقطه‌ی عطف این فرآیند را دکتر مصدق رقم زد و آن را از مرحله‌ی بسیار سختِ بلندِ کردنِ مار از روی گنجینه عبور داد، و ضربه‌ی نهایی را محمدرضاشاه زد با ختمِ قراردادِ کنسرسیوم. روانِ همه‌ی این بزرگ‌واران به شادی.

▪️

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۴ از ۶]

از همین روست که کسانی گفته‌اند مصدق از فرصت کودتا هم به خوبی در راستای هدفش استفاده کرد و ضربه‌ی نهایی را به انگلستان زد، به‌گونه‌ای که وام‌دار آمریکا شود و راه بر حضور شرکت‌های آمریکایی در صنعت نفت ایران باز شود.

نامشروع جلوه دادنِ حکومت محمدرضاشاه ـ دوستان مصدقی پس از کودتا هدفِ خود را که اعتلای ایران بود گم کردند. دکتر مصدق دولتِ کودتا را نامشروع می‌دانست و از فرصتی که دادگاه در اختیارِ او گذاشت آرمانش را تبیین نمود، اما مصدقی‌ها در وضعیتی که حکومت هم در آن مقصر بود و پیش از این به آن اشاره کردم (تأکید حکومت روی قیام ۲۸ امرداد و برخورد با مصدق‌گرایان و به‌ویژه دادگاهی و سپس زندانی کردن و بعد حصر دکتر مصدق ــ که دومی غیرقانونی بود) از منتقد حکومت بودن به مخالف آن بودن چرخیدند و دولت‌های بعدی و حکومت را هم نامشروع جلوه دادند (در این‌جا کلیت مصدقی‌ها را در نظر دارم، وگرنه جبهه‌ی ملی ایران چند باری کوشید که فعالیت قانونی‌اش را از سر بگیرد که هر چند شعاری مانند «اصلاحات آری، دیکتاتوری هرگز» (در هنگام اصلاحات ارضی و انقلاب سفید) شعاری انقلابی و ضدّ حکومت بود باز هم حکومت، که همه‌ی ابزار قدرت را در دست داشت، می‌توانست فضایی برای فعالیت این جریانِ میانه‌رو بگشاید تا در سال‌های آخر همین گروه هم به دامِ انقلابی‌گری نیفتد).

جریان چپ و رسانه‌ها و روشنفکران وابسته‌اش ــ در دنباله‌ی همان خطِ ضدآمریکایی که از هنگامِ دولت مصدق آغاز کرده بودند و حتا به‌طرزِ خنده‌داری خودِ مصدق را هم آلتِ فعلِ آمریکا می‌دانستند ــ کودتا را کودتایی آمریکایی جلوه می‌دادند و این که شاه را دولت‌های خارجی بر سرِ کار آوردند؛ گفتمانی که به نظام کنونی به ارث رسید، در حالی که چگونه می‌توان کودتایی را که همه‌ی عواملش ایرانی بودند و خودشان هم قصد برکناری مصدق را داشتند به خاطر اندکی پول و یا طرحی که در خارج ریخته شده بود خارجی نامید؟

خارجی‌ها تنها نقش مؤثری که در کودتا داشتند تلاش‌شان برای همراه‌سازیِ شاه بود ــ و اتفاقاً همین هم نشانِ روشنِ همراهیِ شخص او با جنبش و راهِ دکتر مصدق است ــ اما باید در نظر داشته باشیم که هر چند امپراتوریِ انگلستان در طیِ نزدیک به دو سال تلاش سختِ مداوم به مخالفت با مصدق و ایده‌ی او در مورد صنعت نفت پرداخته بود اما مصدق هم رقیبان و دشمنانِ داخلی‌اش را داشت، که بر آن‌ها در روزهای آخر بسیار افزوده شد، و دیگر آن‌که وضعیتِ آشوب در جامعه اگر از حدّی گذر کند طبیعی است که قدرت حاکمه ناگزیر خواهد شد که در جایی، تا پیش از آن‌که جامعه فرو بریزد، آن را متوقف کند و چرخش شاه در ماه‌های پایانی قابل درک و منطقی است (مثلاً بنگریم که او، جدا از فشار خارجی‌ها که یادآور خاطره‌ی تلخِ برکناری پدرش بود، تا چه اندازه زیرِ فشار روحانیت بوده است؛ همان روحانیتی که با انقلاب اسلامی می‌بینیم چه قدرتِ گسترده‌ی اجتماعی‌ای داشته است. معدودی روحانی سرشناس در جناح مصدق بودند که در روزهای آخر مهم‌ترین و مؤثرترینِ آن‌ها هم به جناح مقابل کوچیده بود).

از این رو، من کودتا را کودتایی خارجی نمی‌بینم و نقش خارجی‌ها در آن را هم‌چون کودتای ۱۲۹۹ رضاخان فرعی و حاشیه‌ای می‌بینم، هر چند دشمنیِ تامِ انگلستان ــ و نه آمریکا که آن هم در ماه‌های پایانی و در شرایطی خاص از مقام میانجی عدول کرد ــ را زمینه‌ساز و هموارکننده‌ی اصلیِ آن می‌دانم، که آن هم بدیهی است چرا که ما با بزرگ‌ترین دولتِ استعماریِ تاریخ درافتاده بودیم و تا همان‌جایش هم فقط با هم‌دلیِ خودمان و رهبریِ مصدق پیش آمده بودیم.

متأسفانه این مشروعیت‌زداییِ حکومتِ وقت، توسط جریانِ ملی‌گرا، زمینه‌ی نظری را برای انقلاب ۵۷ گشود تا آن‌جا که نیروهای مذهبی و چپ نیز، صادقانه یا ناصادقانه، پشتِ آن سنگر گرفتند (ناصادقانه از این رو که آن‌ها نه به آزادی‌های دوران مصدق باور داشتند و نه استقلالی که او برایش جنگید و نه به توجهی که او به عُرف ــ در برابر شرع ــ داشت).


نقد آرای برخی دوستان شاه‌گرا

شخصی کردن موضوعی تاریخی ـ شماری از دوستان شاه‌گرا (نه الزاماً پادشاهی‌خواه) موضوعِ جنبش ملی شدنِ صنعتِ نفت را فرو می‌کاهند به دشمنی مصدق با شاه. این نگاهِ بسیار غلط سبب می‌شود آنان یکی از درخشان‌ترین فصل‌های مبارزات مردم ایران برای آزادی و استقلال را، که سرمشقِ شماری از جوامعِ هم‌وضعیت قرار گرفت، و بزرگ‌ترین ضربه را به استعمار انگلستان، که بزرگ‌ترین دشمن تاریخی ما هم بود، زد مورد نقدهایی گاه کودکانه و استهزاگونه قرار دهند و از هر سخنی که هر کسی، با هر گرایشی، در نقد یا تخریبِ رهبری این جنبش می‌زند استقبال کنند!

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۲ از ۶]

ویژگیِ دیگر مصدق که مکمّل آن دیدِ روشنش شد توانِ ایستادگی‌اش یا همان که مخالفان با مزاح یاد می‌کنند لج‌بازی‌اش بود. او، با وجودِ ضعفِ جسمانی، همه‌ی توان، زندگی، پیشینه‌ و اعتبارش را برای این برهه از تلاش‌هایش قربانی کرد، هم‌چنان که خودش سال‌ها پیش گفته بود: «به توپچی ده سال مواجب می‌دهند برای این‌که یک روز شلیک کند. اگر شلیک نکرد انجام وظیفه نکرده است».

تمامِ ایستادگی او را، نخست بر روی ملی شدن صنعت نفت و سپس بر روی آن‌که انگلستان هم‌چنان فعال مایشاء نفتِ ملی‌شده نباشد، بر پایه‌ی همین هدف می‌توان درک کرد چرا که اگر رزم‌آرا می‌توانست قرارداد نفتِ ۵۰ ـ ۵۰ با انگلستان را ببندد یا در طیِ گفت‌وگوها با فرستادگان انگلستان با افزایشِ سهم ایران این فرصتِ تاریخی از چنگ می‌رفت و ما بسنده می‌کردیم به اندکی افزایشِ درآمدمان، انگلستان نه تنها هم‌چنان قدرتِ مطلق جنوب ایران بود و حساب‌وکتاب‌ها را کامل در دست داشت و در آن دست می‌برد تا به ما کمتر پرداخت کند، بلکه با بازگشتش به قدرت ــ‌ که می‌دانیم نفتِ خوزستانِ ما نقشی مهم را در این میان برایش داشت ــ هم‌چنان حضور استعماری‌اش را در سیاست ایران و نیز سیاست منطقه (به‌ویژه خلیج فارس) حفظ می‌کرد و بسیار بعید بود ما به گشایش‌های اقتصادیِ دهه‌ی چهل خورشیدی برسیم.

و در نظر داشته باشیم تأکید مصدق بر همین وجه استعماریِ حضورِ انگلستان، و نه شرکت نفت، بود ــ مثلاً با افشای اسناد خانه‌ی سِدان و نقش انگلستان در بر روی کار آمدن نمایندگان وابسته‌اش در مجلس شورای ملی ــ که توانست ما را پیروزِ میدان لاهه کند و نه فقط اقتصادی بودن موضوع، که انگلستان به شدت بر آن تأکید داشت.

از این رو ایستادگی وی در برابر انبوه کارشکنیِ دولت انگلستان، که به تقریب می‌توان گفت بزرگ‌ترین کشور استعماریِ تاریخ تمام تلاشش را برای سنگ‌اندازی در برابر او تا حدّ سرنگونی‌اش انجام داد (که بعدا الگوی براندازی‌های آمریکایی در سراسر جهان شد)، و نیز کسانی در داخل که هر کدام به دلیلی ــ موجّه یا ناموجّه ــ در برابرِ کاری که انجام می‌داد قرار گرفته بودند و این درک را نداشتند که هدفِ او چیست، بود که ما را به قرارداد کنسرسیوم، که نشانه‌ی شکست دولت انگلستان در حفظِ انحصارش بر صنعت نفت ایران بود، رساند؛ قرارداد کنسرسیوم ایده‌آل نبود اما گامی بسیار مهم و تعیین‌کننده در همان خلع یدی بود که مصدق با درایتش جنبش ملی شدن صنعت نفت را به آن سو هدایت کرده بود.

فراموش نکنیم که در هر کجا از این فرآیند شانزده ماهه اگر مصدق کناره می‌گرفت یا دولتش سقوط می‌کرد طبیعتاً نخست‌وزیری بر روی کار می‌آمد که این جریان را به اندکی درآمدِ بیشترِ مبهم می‌فروخت (مبهم از این رو که حساب‌ها در دستِ انگلستان بود)؛ حتا ممکن بود انگلستان، در تعامل با نیروهای انگلیس‌گرا، ملی بودن صنعت نفت ایران را می‌پذیرفت اما هم‌چنان لگام آن را در دست خود حفظ می‌کرد که این هم می‌شد ملی شدنِ ظاهری (یعنی ما با وجود آن‌که مدعی مالکیت بر آن صنعت بودیم نمی‌توانستیم اداره‌اش را به کسانی که خود می‌پسندیم بدهیم).

یافته‌های جدید نشان می‌دهند که حتا پیشنهاد بانک جهانی هم، که بهترین پیشنهادِ طرف‌های‌مان به ما بود، در راستای بقای موقعیت انگلستان بود.

مصدق حتا در آخرین حرکت حریف، که خودش در آن نقشی نداشت و دیگران آن را انجام داده و به ثمر رساندند، با قربانی کردنِ آینده‌ی خود مشروعیت را از دولت کودتا گرفت و چنان جوّ جهانی را علیه انگلستان برانگیخت که دیگر نمی‌توانست بر سر آن‌چه در تمام این مدت برایش می‌جنگید (حضور نداشتنِ دولت سومی در صنعت نفت ایران) بماند.

حال این که کسانی می‌گویند ما توان اداره‌ی صنعتِ نفت را نداشتیم یا این که ملی شدنِ این صنعت سبب شد این سرمایه‌ی عظیم دولتی شود نگاهی به غایت ناآگاهانه است چرا که از اول قصد نبود خودمان اداره‌اش کنیم، اما به عنوان صاحب این ثروت می‌بایست بتوانیم مدیریتش را به کسانی که خودمان می‌خواهیم بدهیم؛ هم‌چنان که این تغییرات در مدیریت صنعت نفت سبب شد ایران بتواند برای پرورشِ کارشناسانی که این صنعت را در دست بگیرند اقدام کند.

نیز، مساعد شدن شرایط اقتصادی در دهه‌ی چهل خورشیدی، که نتیجه‌ی افزایش درآمد نفتی حاصل از قرارداد با کنسرسیوم بود، باعث گردید تا کم‌کم شرکت‌های اقتصادی بزرگ خصوصی در کشور شکل بگیرند. اما حتا این شرکت‌ها، به‌خصوص آن‌هایی که در حوزه‌ی نفت و گاز فعالیت می‌کنند و پس از جنگ تحمیلی با تجربه‌های حاصله آمادگی پذیرش کارها را داشتند که شوربختانه با انحصار سپاه در این حوزه و سپس خصولتی‌سازیِ فاجعه‌باری که انجام شد تقریبا نابود شدند، نمی‌توانند صاحب این منابع ملی باشند ــ این تفاوت بزرگ آنان است با شرکت‌هایی که خود فن‌آوری یا محصولی را تولید می‌کنند ــ و باز هم دولت می‌باید در مقام نماینده‌ی مردم کار را به آن‌ها بسپارد.

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

دنباله‌ی یادداشت


با چنین شرایطی (در واقع، درج‌شده در توافق نهایی میان دو اردوگاهِ بزرگِ خارج‌نشین) به‌گمانم خیالِ سخت‌گیرترین افراد هم راحت شود.

مثلاً یک تفاوت اصلیِ این تغییر با انقلاب ۵۷ این خواهد بود که افرادِ دارای مقام یا موردِ شکایت در محکمه‌هایی عادلانه و با حضور وکیل محاکمه خواهند شد و در نتیجه نگرانی‌ای از احکام انقلابی و بر پایه‌ی قوانینی نانوشته و گنگ و مکتبی یا ایدئولوژیک (هم‌چون مفسد فی‌الارض) یا اصلاً بدون حضور وکیل یا با وجود قاضیانی با ذهنیت انقلابی (کم‌سواد و احساسی) نخواهد بود (اگر چنین قاضیانی هم کم باشند می‌توان از انبوه وکیلانِ خوشنام و باشرف برای چنین کاری بهره برد).

درباره‌ی سرانِ سپاه پاسداران هم جدا از تلاش از برای ادغامِ بدنه‌ی آن در ارتش ــ در صورت داشتن شرایط و پس از گذراندنِ دوره‌های لازم ــ باز چنین زمینه‌ای، حتا با در نظر گرفتن محضورات این حوزه که می‌تواند در دادگاه نظامی بررسی شود، لحاظ خواهد شد.

و باز طبیعی است که با حفظ و بقای ارتش اگر هم احزاب مسلحِ مخالف خواستند از چهارچوبِ توافقیِ یادشده خارج شوند امکانِ مانورِ چندانی نخواهند داشت (فراموش نکنیم در نمونه‌های انقلاب ۵۷، سرنگونی صدام و یا فاجعه‌ی سوریه ارتش در کانون دشمنی و هدفِ مخالفان قرار داشت که خوشبختانه جمهوری اسلامی نخواست یا نتوانست آن را با نیروهای مسلحانه‌ی مکتبی خود یکی کند).

اما نکته‌ی مهم دیگری هم هست و آن گوناگونیِ جریان‌ها در درونِ جبهه‌هاست که طبیعتاً با رأی آوردنِ نوعی از نظام، آن دولت موقت با تغییراتی (سپردنِ مقام‌های سیاسی به جریانِ برنده) [مثلاً] دو سال دیگر زمان لازم خواهد داشت تا به توافق درباره‌ی نوعِ جمهوری یا نوعِ پادشاهی رسیده و قانون اساسیِ منطبق با نظر اکثریت در درونِ جبهه‌اش را تدوین کند.

به باور من، در جبهه‌ی جمهوری‌خواهی دو جریانِ فدرال‌خواه و تمرکزگرا وجود دارند (با توجه به دیدگاه و نوشته‌هایم دوستان می‌دانند که من هم مخالفِ فدرالیسم هستم و آن را نه تنها پاسخ به نیازها و مشکلاتِ واقعی نمی‌دانم بلکه افزاینده‌ی آن‌ها و همان‌گونه که هم‌اندیشانم می‌گویند بازکننده‌ی راهِ فروپاشیِ کشور می‌دانم، اما به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم شیوه‌ای از اداره‌ی امور کشور است و نمی‌توانیم اگر اکثریتی خواهانِ آن بودند آن را از دایره‌ی انتخاب‌ها حذف کنیم بلکه می‌باید بکوشیم ــ چه اکنون و چه در هنگامِ تبلیغِ قانونیِ نوع نظام ــ آن را چنان منطقی به چالش بکشیم که از دایره‌ی انتخاب مردم و هوادارانِ احزابی آن‌چنان حذف شود).

اتفاقاً این‌جا آن بزنگاهی است که حضور جبهه‌ی ملی ایران در میان احزاب جمهوری‌خواه غنیمت است و از همین روست که بارها از دوستانم خواسته‌ام که مراقب باشند نقدشان [نسبت به جبهه‌ی ملی ایرانِ نوعی] به ورطه‌ی تخریب کشیده نشود چرا که تخریب سنتی چپی و انقلابی است که از ضعفِ خردمندی برمی‌خیزد و می‌بایست از فرهنگِ سیاسی‌مان زدوده شود و باید بتوانیم خردمندانه و منطقی ایرادهای دیدگاهِ مخالف را نشان دهیم، به‌ویژه آن که در این زمانه «اعتبار اجتماعی» گنجینه‌ای ارجمند برای هر تحول‌خواهی است. حتا اگر سخت‌ترین رقیب ما آن را به مقداری داشت پاسداری از آن بر ما هم لازم است. نمونه‌ی بارزش شاهزاده‌ی پهلوی و میرحسین هستند که هر دو جریان رقیب می‌بایست در این‌باره بیندیشند و ما مردمِ عادی بازیچه‌ی دست ناآگاهان یا غرض‌ورزان و به‌ویژه نفوذی‌ها در این موضوع نشویم که ناخواسته مِهرمان نسبت به ایران بدل به دوستیِ خاله‌خرسه نگردد.

اما طیفِ مشروطه‌خواهان هم دو جریانِ اصلی دارد؛ عمری و موروثی بودنِ پادشاهی، و محدود بودنِ زمان پادشاهی (پادشاهی دوره‌ای). این دومی جدا از آن‌که برخی باورمندان به سنت پادشاهی ــ خارج از خاندانِ پهلوی ــ را هم در بر می‌گیرد که در این شکل، دوره‌ی پادشاهی‌ای مثلاً ده ساله را برای شاهزاده در نظر می‌گیرند (بدون امکان تمدید) و بعد مجلس مِهِستان، که پیش‌تر توضیح دادم، سنت گزینشِ خردمندترین فرد به این مقام را به انجام می‌رساند، به تفکر خودِ شاهزاده هم که گرایش به جمهوری دارد نزدیک‌تر است و ای کاش او به این جریان فرصت بروز بیشتری بدهد تا همراهی با جمهوری‌خواهان.

▪️

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

به نظر من، ما و به‌ویژه مردمِ کُردِ کشورمان می‌بایست انقلاب مهسا را نخست در ذهنِ خود جا بیندازیم. ظریفی می‌گفت، ما (اکثریتِ مردم) از حکومت دینی گذشتیم و به اشتباهِ خود در دیدنِ تصویر آیت‌الله خمینی در ماه و این‌که روحانیت کشورمان را به جایی بهتر و آزادتر تبدیل خواهد کرد پی بردیم، و از خونِ فرزندان‌مان که اکثراً به گروه‌هایی چپ‌اندیش و چپ‌گرا و بعضاً تروریست‌های مذهبی پیوسته بودند گذر کردیم و حاضر نیستیم به خاطر پاس‌داری از خون‌شان راهِ اشتباه‌شان را دنبال کنیم... پس، آیا زمان آن نرسیده است که کُردهای عزیز هم، آن‌هایی که هنوز چشمِ امیدی به این گروه‌های مسلح دارند، این بازنگری را داشته باشند و به صرفِ آن‌که جوانانی به این احزاب پیوسته بودند این اشتباه را دنبال نکنند؟

همه‌ی این احزابِ کُردی پیشینه‌ای چپ‌گرایانه (مارکسیست - لنینیست یا حتا استالینیست یا مائوئیست) داشته‌اند و در تاریخِ اهداف مبارزاتی آن‌ها جایی برای آزادی و مردم‌سالاری و فرهنگ و تاریخ به معنای واقعی و نه ایدئولوژیکِ خود وجود ندارد و اگر هم برخی تغییر کرده باشند و مثلاً از طایفه‌گرایی یا اعمال تروریستی عبور کرده باشند (هر چند تاکنون هیچ اشاره‌ای برای ورود به فاز غیرنظامی از آنان ندیده‌ایم و برنامه‌ای برای خلع‌سلاح‌شان در فردای ایران ارایه نشده) از ریشه‌ی نادرست و آن پیشینه‌ی پُرخشونت و کشتار و ترور فکرِ درست درنمی‌آید و این‌ها در روح و روانِ رهبران و اعضای‌شان اثر داشته است.

از سوی دیگر، کم نیستند چهره‌های برجسته‌ای از تیره‌های مختلفِ کُرد که همسو با دیگر ایرانیان نگاه ایران‌گرایانه داشتند و با نفعِ ملی هم‌سویی داشته و برایش مبارزه کرده‌اند. برای نمونه، دکتر کریم سنجابی استاد دانشگاه تهران و رهبر جبهه‌ی ملی ایران در مقطع انقلاب، با وجود همه‌ی نقدهایی که بر همراهی‌اش با امام خمینی و انقلاب ۵۷ می‌شود هر چند این همراهی تنها چند ماهی دوام داشت (دو ماه پس از انقلاب از دولت موقت جدا شد و جبهه‌ی ملی ایران علمِ نقد نظامِ حاکم را، با وجودِ همراهی همه‌ی نیروهای سیاسی با نظام، برداشت که سرانجام هم به فتوای ارتداد خردادِ ۶۰ انجامید) با شروع جنگ تحمیلی، با وجود آن‌که دو برادرش در زندان‌های نظام بودند، به میان ایلِ خود رفت و آنان را به دفاع از کشور و نبرد با متجاوز برانگیخت.

به باور من، اگر نگرانی‌ای نسبت به توسعه‌ی مناطق کُردنشین وجود دارد که امروزه همه‌ی ما در سراسر ایران توسعه‌ی این منطقه‌ها و نیز مناطق بلوچ‌نشین و جنوب خوزستان، جایی که برخی هم‌میهنان عربِ ما فاقدِ امکانات هستند، را از اولویت‌های هر حکومتِ ملی می‌دانیم. نسبت به زبان‌های قومی نیز این آمادگی در گذرِ زمان شکل گرفته که حکومت می‌بایست برای‌شان هزینه‌های جدّی بکند و باز به نظرِ من در یک حکومتِ ایران‌گرا بهتر و ظریف‌تر می‌توان این زبان‌ها را پاس داشت تا حکومتی قوم‌گرا که با برکشیدنِ یک زبانِ خاص نابودیِ سریع‌تر زبان‌ها و گویش‌های بومی را پیش می‌آورد چرا که برکشیده شدنِ یک زبانِ هم‌خانواده سببِ نابودیِ گویش‌های نزدیک به آن خواهد شد (حال جدا از آن‌که دولت‌های قومی به سببِ ایجاد هویتی متمایز - در راستای تثبیت بقای خودشان - ناگزیر از جعلِ تاریخ و فرهنگ و خلوص‌گرایی و لاغر کردنِ پیشینه‌ی مشترکِ نیرومندمان خواهند شد)، و اگر نگرانی‌ای هم نسبت به بی‌توجهی به دیگر مناطقِ کُردی در گستره‌ی تاریخی سرزمین‌مان وجود داشته باشد ــ ‌هم‌چنین همه‌ی اقوامی که در این گستره با مرزهایی ساختگی از هم جدا شده‌اند ــ باز یک حکومتِ آشنا به تاریخ و فرهنگ بهتر می‌تواند به این نیاز پاسخ دهد و سببِ شکوفاییِ پیوندها شود و شاید روزی توانستیم با تشکیلِ اتحادیه‌ای و فدراسیونی منطقه‌ای (که در این‌جا بهره بردنِ درست از اندیشه‌ی فدرالیسم خواهد بود) بارِ دیگر منطقه‌ای عاری از خشونت و ستیزه‌جویی را شکل دهیم که در کتاب‌های تاریخش نفرت‌پراکنی نشود و هویت‌های بعضاً نوسازِ ملی‌اش با رودررویی با قومیت‌های دیگر همراه نباشد.

این‌ها تصمیم‌هایی است که همه‌مان باید بگیریم و به‌ویژه با گذاردنِ وقت و توان در سازمان‌دهی‌هایی ولو فرهنگی به آن سو گام برداریم.

از این رو، آن همراهی را به فال نیک می‌گیرم تا به‌یاری یزدان به انجامی نیک هم برسد.

▪️

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

آخرین فرصت‌ها برای
وزارت‌خانه‌ی میراث فرهنگی



بافت تاریخی شهرهای ایران در فرآیندی قهقرایی، با وجود برخورداری بالقوه از پتانسیل توسعه‌ی فرهنگی - اقتصادی و با وجود عناصر ارزشمند میراثی و حفظ سنت‌های دیرینه‌ی شهری، در مسیر تخریب روزافزون قرار گرفته‌اند و استفاده‌ی بهینه از این داشته‌ها و ثروت‌ها و موهبت‌های فرهنگیِ ملی می‌رود که به آرزویی دست‌نیافتنی بدل شود.

در طول چند دهه‌ی اخیر، با اعمال سیاست‌هایی نادرست، بافت‌های تاریخی تحرک و نشاط گذشته‌ی خود را از دست داده‌اند و‌ محیط نامناسب و کم‌رونقی برای ساکنان شده‌اند. در این میان، بازیگران و سوداگران املاک، که گاه خود بر اریکه‌ی قدرت تکیه زده‌اند یا با مسؤولان در ارتباطند، با مداخله‌های نسجنیده، هم‌سو با سیاست‌های یادشده و عدم تخصیص امکانات و بودجه به این وضعیت دامن زده و بهای گزافی را برای زندگی در بافت‌ها فراهم کرده‌اند. آنان بدون ارائه‌ی راهکاری مؤثر برای تجدید حیات اجتماعی و کالبدی در بافت‌های تاریخی و بازآفرینی و مرمت و احیای بافت‌ها، سعی در القای وضعیت بافت فرسوده در این گستره‌های ارزشمند تاریخی را دارند و در توسعه‌ی نامتوازن گاه با بهانه‌هایی دینی، که هم‌سو با ارزش‌های حکومت است، با تخریب و تجمیع ملک‌ها نه به دنبال اعتلای دین و نمادهایش، که صدالبته افزون‌طلبی آن هم مضر است، به دنبال ساخت برج‌ها و مرکزهای خرید و دست یافتن به سودهای کلان هستند.

از جمله بافت‌هایی که آماج انواع طرح‌های تهاجمیِ این‌چنینی شده بافت تاریخی شیراز است، که البته مدعی آن فقط یک سازمان مشخص است؛ بافتی که به جای ارتقای نقش عناصر ارزشمند تاریخی - فرهنگی - مذهبی‌اش و گسترش اقتصادِ مردمیِ گردشگری در آن به بهانه‌های مختلف تکه‌تکه شده، و عجیب آن که در طول این سال‌ها با وجود مخالفت کارشناسان مستقل، فعالان میراث فرهنگی و حتا اعتراض‌های مردمی، سوداگران هیچ فرصتی را برای دست‌یابی به سودای سیری‌ناپذیر خود از دست ندادند.

اما آنچه در این میان بیش و پیش از همه مایه‌ی تأسف است حذف خواست کارشناسان در ساختار وزارت میراث فرهنگی است؛ وزارتخانه‌ای که خود باید متولی حفظ بافت‌های تاریخی باشد کار را به دست کسانی سپرده که نام نیکی در حوزه‌ی میراث‌ فرهنگی ندارند و حتا برخی خود جزوِ تخریب‌گران دیروز این بافت بوده‌اند! امروز‌ در‌ حالی همگان درخواست ثبت ملی بافت تاریخی شیراز را دارند که انگشت حیرت بر دهان می‌گیرند که مگر می‌شود بافت تاریخی شیرازی که حامل انبوهی از ارزش‌های تاریخی - فرهنگی - هنری در طول قرن‌ها بوده‌؛ شیرازی که از دوره‌ی صفاریان پایتخت بوده و در  دوره‌ی زندیه شهره‌ی آفاق؛ شیرازی که از دوره‌ی ایلخانی، زندیه و قاجار و پهلوی آثاری در دل بافت تاریخی‌اش است، چگونه هنوز ثبت ملی نشده است؟! آن‌ها نه خواهان ثبت ملی که فراتر از آن خواهان ثبت جهانی این دُرّ گران‌بها هستند.

در این میان، سکوت وزارتخانه‌ی میراث‌ فرهنگی در برابر خواست کارشناسان و دانشگاهیان و میراثیان و مطالبات مردمی بسی جای پرسش دارد. آنها به جای پی‌گیری مطالبات برای ثبت بافت تاریخی شیراز و بسترسازی برای ثبت جهانی آن و پی‌گیریِ ترکِ فعل‌های وزارت مسکن و شهرسازی و شهرداری‌ها در خصوص قانون حمایت از مرمت و احیای بافت‌های تاریخی ـ فرهنگی و مطالبه‌ی «طرح ویژه» بافت‌های تاریخی، گویا به نفع سوداگران، سکوت کرده‌اند. در طول این مدت نه از دفتر ثبت ملی آثار تاریخی، نه دفتر محوطه‌ها، بناها و بافت‌ها، نه امور پایگاه‌ها، نه پژوهشگاه میراث فرهنگی، نه اداره کل میراث فرهنگی فارس هیچ واکنشی نسبت به خواست ثبت ملی بافت تاریخی شیراز وجود نداشته است. تلخ‌تر از زهر آن که نماینده‌ی مردم شیراز و استاندار فارس سرانجام متوجه عمق فاجعه شده و آگاهی‌شان درباره‌ی فاجعه‌ی ملی پیش رو از وزارت‌خانه پیشی گرفته و خود در صف مطالبات مردمی و کارشناسی ایستاده‌اند و خواستار ثبت ملی بافت تاریخی شیراز هستند.

دیده‌بان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران، به نمایندگیِ بخشی از مردم و کنشگران فرهنگ‌دوست، خواهان ثبت ملی هرچه سریع‌تر بافت تاریخی شیراز با نگاه کارشناسی است و تعلل در این خصوص را غیر قابل توجیه و خسارت‌بار و به نفع سوداگران دانسته و از وزارتخانه‌ای، که ما وزارتخانه‌اش کردیم، دعوت می‌کند به بازاندیشی و بازبینیِ سیاست‌هایی که در قبال این بافت اجرا شده و حذف کارشناس‌نماهایی که در طول سالیان اهمال کرده‌ و با سکوت و وعده و وعید به این بافت و مردمش خیانت کرده‌اند. این بازاندیشی بی‌تردید در ترمیم چهره‌ی مدیریتی میراث نیز می‌تواند مؤثر باشد.

از نمایندگان مجلس و دستگاه‌های نظارتی نیز خواهانیم پی‌گیر این خواست بدنه‌ی کارشناسی و مطالبات مردمی، هم‌چنین ترک فعل‌های دستگاه‌های مختلف در خصوص قانون حمایت از مرمت و احیای بافت‌های تاریخی ـ  فرهنگی باشند.

با احترام
علیرضا افشاری

@reesjomhoormiras

Читать полностью…

نگاه ملی

نظر دو تن از دوستانم:

درود، خداوند الموت به کنار، ولی اسماعیلیان براستی نقش مهمی در حفظ و احیا میراث ایران داشتند. نام عربی حسن صباح را کنار بگذاریم، جانشینان او نام‌هایی مانند بزرگ امید، خورشاه و کیا بزرگ داشتند که نام‌هایی ایرانی هستند. ادب فارسی هم در نزد اسماعیلیان جایگاه والایی داشت و بیشتر کتاب‌های خود را به فارسی می‌نوشتند و افسوس که بیشتر کتاب‌های آنها توسط ترک‌ها و مغولان سوزانده شد، و چهره‌ای که از اسماعیلیه در غرب و حتی کشورهای اسلامی شکل گرفته، افراطی و غیرواقعی است. برای نمونه قتل خواجه نظام الملک را به آنها نسبت می‌دهند در حالی که اینطور نیست و بنظر می‌رسد در برهه ای از زمان هر کس در سرزمین‌های اسلامی مخالفانش را می کشت به اسماعیلیان نسبت می‌داد. درباره اسماعیلیان در غرب و جهان مسیحیت هم بواسطه قتل حاکم مسیحی اورشلیم یا همان بیت المقدس بزرگنمایی شده است، در حالی که اسماعیلیه از سر ناچاری به قلاع کوهستانی پناه می بردند زیرا حکومت‌های ترک تبار و تحت سلطه خلیفه عرب، آنها را بشدت سرکوب می‌کردند. به هر روی اسماعیلیان دارای حکومت بودند و سکه هایی هم ضرب کردند که نقوش آنها زیبا و دیدنی است. همین‌که اسماعیلیان خود را اهل باطن می خواندند هم جالب و در خور تأمل است.
بیژن نامدار

با حرف شما کاملا موافقم! خداوند الموت کتاب خوبی بود و مرا از همان سال‌های دور مخلص ذبیح الله منصوری کرد! بعدها در مورد خودش بیشتر دانستم و شیفته اش شدم... هم او که در زیر پله ای در روزنامه‌ای معروف می نشست و پاورقی می نوشت. و همه مردم شهر منتظر بودند تا شب با حلاوت قسمتی از داستان را بخوانند! همو که کلک میزد و می گفت کتابش ترجمه است تا خوانندگان بیشتری پیدا کند! 😁😂😂 هم او که نیمی از مردم ایران را کتابخوان کرد!!! کسانی که قبل از او اصلا به کتاب خوانی علاقه ای نداشتند!
بله ذبیح الله منصوری به زعم خیلی ها نابغه بود! و هنوز هم کتاب‌هایش بر بساط های دستفروشان کتاب می درخشند!
ترانه یلدا

Читать полностью…

نگاه ملی

بخش ۲ از ۲

نظر شخصیت حسن صباح هم در هر دو جایی که نقل می‌شود و بهانه‌ی راوی برای شرح عرب‌ستیز بودنِ کتاب و نویسنده می‌شود جدا از آن‌که سخنِ شخصیتی در کتابی است و این‌گونه برداشت‌ها از آن نادرست است، تاریخ هم ایران‌گراییِ اسماعیلیان و تأکیدشان بر فارسی نوشتن را تأیید می‌کند. (جهت اطلاع خوب است اشاره‌ای به نظر استاد اصغر دادبه درباره‌ی مؤثر بودن اسماعیلیان در انتقال فرهنگ و ادب ایرانی از خراسان به فارس در هنگام یورش مغولان داشته باشم که به‌خوبی این را بیان می‌کند چگونه، بدون وجود پیشینه‌ای، شاهد حضور سعدی در این خطه هستیم که به باور این سعدی‌پژوهِ برجسته، که در سخنرانی‌اش در انجمن‌مان ــ ‌افراز ــ ابراز کرد، فردوسیِ ثانی است).

البته جناب محمدپور با اطمینان قید می‌کند که آن سخنان زاده‌ی یک انسان قرن بیستم ایرانی و نه سخن حسن صباح است که اگر بخواهیم چنین دقتی را روا داریم تقریباً در همه‌ی فیلم‌ها و داستان‌های تاریخی جمله‌هایی که میان شخصیت‌ها تبادل شود ناواقعی هستند و اصولاً بدون این نمی‌توان چنین آثاری را به‌وجود آورد (حتا اگر جمله‌ای مستند را هم در دهانِ شخصیتی تاریخی بگذاریم این احتمال وجود دارد که راویِ کتابی تاریخی که از آن نقل می‌کنیم آن را جعل یا نقل به مضمون ثبت کرده باشد یا حتا نسخه‌نویسان آن را تغییر داده باشند!). مهم این است که چنین تفکری از رفتار اسماعیلیه و حسن صباح برمی‌آید یا نه، که به نظر می‌رسد چنین بوده باشد (جالب است حتا دکتر جواد شیخ‌الاسلامی در مقاله‌ای ــ با نقل جمله‌ای‌ از حسن صباح که در جامع‌التواریخ ثبت شده ــ پیشینه‌ی تحقیرِ ترکان به خاطر زبان‌نافهمی را به او می‌رساند [«زبان فارسی نشان والای قومیّت ایرانی»، در: قتل اتابک، انتشارات کیهان، ۱۳۶۶]). گفتنی است، ساختار این فرقه‌ی رزمی و ستم‌ستیز هم بسیار به فرقه‌های مهریِ کهن، که طبیعتاً جنبه‌های ایران‌گرایانه دارند، نزدیک است که در تأیید اشاره‌ی پیش‌گفته است.

دو نکته‌ی دیگر را بیفزایم. نویسنده‌ی متن برنامه داستان‌سراییِ ذبیح‌الله منصوری، که احترامش هم‌چنان که استاد کریم امامی به درستی به آن اشاره می‌کنند بر همه‌ی ما کتاب‌خوانان واجب است، درباره‌ی حسن صباح و اسماعیلیان را یادآور می‌شود و از دکتر محمدپور هم برایش تأیید می‌گیرد که اصلاً تاریخی نیست، اما جلوتر به نقل از فرهاد دفتری اشاره می‌کند که برداشت اروپاییان و داستان‌سراییِ آنان بسیار رنگین‌تر و تخیلی‌تر بوده است! پس، ایراد چندانی به آن شادروان نمی‌توان داشت.

و در جایی هم اشاره می‌شود که، خواندن تاریخ روم در مصر و وقوف به تاریخ اروپا و در نتیجه روشن‌فکرتر شدنِ حسن صباح نشانه‌ی غرب‌گرایی کتاب است! در حالی که آشکار است خواندنِ تاریخ ما را به نسبت به جامعه آگاه‌تر می‌کند و این سخن که حسن صباح با خواندنِ تاریخ فکرش بازتر و روشن‌تر شده است چه ایرادی دارد و این چه ارتباطی به تاریخ علم دارد که راوی و مهمانش اشاره می‌کنند از زبان عربی به زبان‌های اروپایی رفته؟! (خوب بود که راوی موشکاف، برای آن که نشان دهد نسبت به ایرانیت ضدیت ندارد یا دست‌کم بی‌طرف است اشاره‌ای هم می‌داشت به آن‌که این دانش‌ها در زبان عربی چگونه و بر دست چه کسانی شکل گرفتند؟ ابن‌خلدون که می‌گفت: از شگفتی‌هایی که واقعیت دارد این است که بیشتر دانش‌وران ملت اسلام، خواه در علم شرعی و چه در دانش‌های عقلی، به‌جز در مواردی نادر غیرعرب‌اند و اگر کسانی از آنان یافت شوند که از حیث نژاد عرب‌اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ استادان عجمی هستند). اما جالب است باز کمی جلوتر راوی به موضوع قلم‌دان نداشتنِ اروپاییان اشاره می‌کند و ایران‌گرایی نویسنده‌ی کتاب، که می‌بایست از او پرسید: پس آن غربگرایی چه شد؟ چنین تضادی، آن‌هم‌ در دو بند؟! یا آن بند نخست فقط برداشتِ بسیار سطحی نویسندگان متنِ برنامه بوده است؟! و البته راوی باز این نکته‌ی کتاب (قلم‌دان) را، بدون اشاره به مستندی یا پژوهشی، به تمسخر می‌گیرد.

به نظرم، به بهانه‌ی این کتاب می‌شد آگاهی‌های بیشتری درباره‌ی این فرقه‌ داد که فرصتش با تلاش برای ملوس نوشتنِ متن از دست رفت و حتا به نظر من به ضدِ کارکرد تبدیل شد. فراموش نکنیم در روزگاری که کسی داستان تاریخی نمی‌نوشت و حتا اکنون هم کم هستند کسانی که چنین کنند و روشنفکر ما قبله‌ی آمالش نوشتن به سبک استادانِ روسی یا بعضاً اروپایی بود باید قدرِ آن مرد بزرگ را بیشتر دانست که بسیار درباره‌ی ایران نوشت و ما را با فرازهای تاریخ کشورمان آشنا کرد و در لابه‌لای آثارش به‌زعمِ خود کوشید نکته‌های برجسته‌ی فرهنگی‌مان را هم یادآور شود.

ما هم امروز به‌گونه‌ای باید این بزرگان را نقد ــ و نه تمسخر ــ کنیم که شنوندگان به دانستن بیشتر و پی‌گیریِ همان خط مطالعه‌ی میهن‌شناسانه ترغیب شوند، که گمان می‌کنم و امیدوارم هدف از ساختِ برنامه‌ی شیرازه هم همین باشد.

▪️

@IranianLook

Читать полностью…

نگاه ملی

دینی ترکمانی و طباطبایی

احسان هوشمند

جامعه‌شناس و پژوهشگر حوزه‌ی اقوام

آقای علی دینی‌ترکمانی، اقتصاددان، در یادداشتی تحت عنوان «تجزیه‌طلبی؛ تالی منطقی وطن‌گرایی شووینیستی» (۱۶ فروردین‌) در روزنامه‌ی شرق به نقدی شتاب‌زده و کلی و مبهم و غیروفادار به متن از اندیشه و پروژه‌ی سیدجواد طباطبایی پرداخته است.

او نوشته است: رویکرد طباطبایی در مورد «مطالباتی چون فدرالیسم سرکوبگر است» و «با استناد به شواهد تاریخی مختلف مربوط به ایرانشهر، در پی سرکوب قومیت‌ها در چارچوب کلان‌روایتی است که با نادیده‌ گرفتن بسیاری از عوامل اقتصادی و سیاسی دچار تقلیل‌گرایی شووینیستی می‌شود».

جواد طباطبایی پرآوازه‌ترین فیلسوف و اندیشمند سیاسی در ایران معاصر است که با نوآوری و رویکرد نظری به زوال اندیشه‌ی سیاسی در ایران پرداخت. از او حدود بیست هزار صفحه کار تحقیقی و پژوهشیِ جدی بر جای مانده است. مهم‌ترین بخش پروژه چندسویه و چندلایه‌ی جواد طباطبایی اندیشه‌ی سیاسی در ایران است. برخلاف نوشته‌ی نادقیق دینی‌ترکمانی، برای طباطبایی «ایران سرزمین همه‌ی ایرانیان است و هیچ ایرانی را نمی‌توان به هیچ نامی و هیچ بهانه‌ای از شمول عام آن خارج کرد». طباطبایی ضمن رد «وجوه ماجراجویی ناسیونالیستی» استدلال می‌کند که فرهنگ ایرانی نه فرهنگ «وحدت در وحدت» بلکه وحدت «وحدت در کثرت» است و می‌افزاید «ایرانیان در درون مرزهای سیاسی کنونی، اعمّ از این‌که به یکی از زبان‌های ایرانی یا غیرایرانی سخن بگویند، درون‌مایه‌های ادب و فرهنگ ایرانی را بیان می‌کنند. از این نظر ادب کُردی به همان اندازه ناحیه‌ای از ادب ایرانی است که ادب آذری». با چنین رویکرد در طباطبایی که چندباره تکرار شده، مشخص می‌شود که ادعای دینی‌ترکمانی درباره‌ی سرکوب قومیت‌ها از سوی طباطبایی ناشی از عدم اشراف و دقت به دیدگاه‌های طباطبایی است.

در یادداشت دینی‌ترکمانی نکته‌ی دیگری خودنمایی می‌کند و آن هم‌دلی ضمنی نویسنده با فدرالیسم در ایران است؛ ایده‌ای که از ابتدای طرح از طرف مارکسیست‌های ایران در صدد انتقال تجربه‌ی شوروی سابق به ایران بود. مفاهیم مارکسیستی در ذیل اندیشه‌ی مارکسیستی‌-استالینیستی در ایران معاصر تحت عنوان «مسئله ملی» در قالب حزب کمونیست ایران و سپس حزب توده طرح و بسط یافت و پس از آن سازمان‌های مسلح چریکی و احزاب استالین‌ساخته قوم‌گرا در ایران این مفاهیم را اشاعه دادند...

در یادداشت آقای دینی‌ترکمانی مشخص نیست ملاک شناسایی تیره‌ها و اقوام ایرانی چیست؟ آیا بر اساس زبان به تعریف اقوام می‌پردازیم؟... ایران امروز چند زبان گویشور دارد و کدام‌یک از این حوزه‌های زبانی می‌توانند به‌عنوان اقوام ایرانی شناسایی شوند؟... دوم آن که [آیا] فدرالیسم ادعایی آقای دینی‌ترکمانی [نیز] بر مبنای تفاوت‌های زبانی در ایران تعریف می‌شود؟... ‌در مناطقی که چندزبانی و چندفرهنگی است دولت فدرال بر مبنای کدام گروه زبانی تعریف می‌شود و مرز آن‌ها چگونه تعریف می‌شود؟...

ارجاع دینی‌ترکمانی بر این‌که در گذشته گروه کمی از ایرانیان باسواد بودند و تنها آنها با زبان فارسی تحصیل می‌کردند و اکثریت ایرانیان بی‌سواد مطلق بودند، گویی می‌خواهد تأکید کند که در ایران زبان فارسی زبان خواص بوده و البته درکی هم از ایران در میان عوام وجود نداشته است. این ادعاها... منطبق بر واقعیت نیست. نخست آن‌که زبان فارسی زبان تمدنی و فرهنگی ایرانیان بود که به قول امام غزالی در کیمیای سعادت این اثر به فارسی نه تازی نگارش شد؛ چون «مقصود کتاب عوام خلق‌اند که این معنی را به پارسی التماس کردند». دو دیگر باز به قول نویسندگان و تاریخ‌نویسان بسیاری از ایرانیان به ایرانی‌بودن خود وقوف داشتند؛ چون به قول طبری درباره‌ی ایرانیان «جز ایشان قومى نبوده که ملک‌شان دوام و اتصال یافته باشد» و در نتیجه به قول گوبینو برای ایرانیان حتی ایرانیان بی‌سواد «چون در این کشور تاریخ حال‌ترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بی‌اندازه کنجکاوتر است که بداند جمشید یا کوروش چه می‌کرده‌اند، با‌ این‌همه تمام مردم وسیله تحصیل در اختیار ندارند؛ بنابراین فاصله‌ی زیادی بین یک دانشمند و افراد طبقه متوسط وجود دارد؛ هرچند این فاصله به‌هیچ‌وجه شبیه به آنچه در غرب می‌بینیم نیست. در کشور ما دانشمندان هرگز وقت خود را با تاریخ تلف نمی‌کنند و درباره‌ی آن چیزی نمی‌دانند... در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پست‌ترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع می‌شود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه می‌یابد نداند... ملتی که این‌قدر به تاریخ و پیشینیانش اهمیت می‌دهد بی‌شک به اصل بقا و نیروی فوق‌العاده‌ی خود آگاه است».

متن کامل در شرق

دینی ترکمانی همین یادداشت را حدود چهار سال پیش در کانال خود منتشر کرده که همان هنگام علیرضا افشاری آن را نقد کرده بود 👈 دینی ترکمانی و چشم پوشیدن بر علل نابرابری‌ها


@PersianPolitics

Читать полностью…

نگاه ملی

[بخش ۴ از ۵]

درباره‌ی اهمیت پایداری نهاد چند نکته‌ی دیگر را، که به برخی‌شان در نقدِ نامه‌ی محسن مخملباف اشاره‌ای گذرا کرده بودم، بیفزایم:

۳.
جمهوری گونه‌های مختلف دارد و این تفاوت‌ها به شدت وابسته به زمینه و فرهنگ جوامع هستند. برخی از ما ایرانیانِ عادی، هر کدام به دلایلی، انتخاباتِ اخیرِ کشور آمریکا را پی‌گیری کردیم و در جریانِ آن متوجه شدیم که نکته‌های بسیاری در شیوه‌ی برپاییِ آن انتخابات وجود دارد که نمی‌دانستیم، و می‌بایست از کسانیِ مطلع می‌پرسیدیم که چرا این‌گونه شد. و جالب است بدانیم آن‌ها ویژگی‌های انتخابات در آمریکا بودند و مثلاً فرانسه ویژگی‌های دیگری دارد. آیا ما باید شیوه‌ی حکومتیِ نویی را در ایران پیاده کنیم و بعد ایرادهایش را در اجرا تجربه کرده و با وصله‌پینه جمهوری‌ای خاصِ خود را پدید آوریم یا عاقلانه‌تر است که نظام تجربه‌شده‌ی خودمان را ــ که نقاط قوّت و ضعفش را می‌شناسیم ــ بهبود ببخشیم و آن را گام به گام به جمهوری نزدیک کنیم؟

۴.
نهاد رهبری به عنوان نهادی بالادست در نظام جمهوری اسلامی، با تمام نقدهایی که به آن داریم، باعث بقای ایران شد. کسانی که با تاریخ ایران معاصر، به‌ویژه پس از انقلاب، آشنا هستند می‌دانند که دامنه‌ی اختلاف‌ها فقط میان مثلاً چپ‌ها یا نگاهِ قوم‌گرایانه با ملی‌گراها یا مذهبی‌ها نبود، که از نظر ایدئولوژی مرزبندیِ شفافی داشتند، بلکه درون خودِ این جریان‌ها هم اختلاف‌ها آن‌قدر بالا بود که عملاً دولت‌های آغازین ناکارا بودند و هزینه‌های گزافی بر میهن و مردم تحمیل شد (بارها حضوری از بزرگانِ جریانِ ملی‌گرا خرده گرفتم که شما بر سر بختیار، به خاطر جوّ شدیدِ انقلابی، نتوانستید هم‌گرا شوید اما شوربختانه بر سر بازرگان هم نتوانستید و اختلاف‌ها، که برای نمونه می‌توان آن را در فهرستِ نامزدهای نخستین انتخاباتِ ریاست‌جمهوری دید، آن‌چنان بالا گرفت که گاه آیت‌الله خمینی را واسطه می‌کردید. دیگر نمونه‌ی بارز این وضعیت، اختلاف میان مذهبی‌های برنده‌ی جنگ قدرت در انقلاب است که در تمام این سال‌ها شاهد بودیم هیچ رییس‌جمهوری از حمایتِ کاملِ این جریان برخوردار نبود و بعد هم به سرعت بایکوت می‌شد). ناگفته نماند، این گروه‌ها نه تنها اختلاف فکری داشتند بلکه ــ به استثنای جریان ملی‌گرا ــ نسبت به هم و نیز هم‌جریانی‌های رقیب خشونت‌ورزی‌های آشکار هم روا می‌داشتند.

درست است که نهاد رهبری در این نظام، به خاطر گرایشِ باورمندانه به یک نحله‌ی فکری خاص که به حذفِ باورمندانِ دیگر نحله‌ها می‌انجامد و اولویت نداشتن امر توسعه‌ی کشور ایران در نزدش و بی‌توجهی‌اش به ملت بودنِ ایرانیان، نهاد مناسبی برای اداره‌ی کشوری ملی نیست اما نفس وجودِ نهاد بالادستی ــ آن‌هم در کشوری که در آن به خاطر تاریخِ تکثّرمندش نخبگان دارای اندیشه‌های گوناگون هستند و نیز به خاطر تکه‌پاره شدن‌اش کشورهای پیرامونی و به خاطر منابعِ انرژی‌اش بازیگران جهانی، که یکی‌اش با تاریخی سراسر تهاجمی در همسایگیِ ماست، نسبت به آن نظر دارند و در آن تأثیرگذار هستند ــ به توازن و صلح و در جایی به تصمیم‌گیری‌های ضروری و فوری‌ای می‌انجامد که نیاز جامعه‌ی ماست.

همان‌طور که گفتم، در برخی کشورهای توسعه‌یافته، به‌تدریج و بر پایه‌ی تجربه‌های‌شان، چنین نهادهایی شکل گرفته‌اند اما در کشورهای در حال توسعه، مثلاً ترکیه یا حتا پاکستان، این نهاد ارتش است که در هنگام خروج دولت‌ها از راستای ملی اقدام به عمل می‌کند. حال ما این نهاد را به‌گونه‌ای دیوان‌سالارانه در گذر تاریخ شکل داده‌ایم چرا آن را کنار بگذاریم تا بعد، به ضرورتی، به شکلی بدون اعتبار (تازه‌ساز بودن و بدون مشروعیت تاریخی بودن) و ضعیف بازسازی‌اش کنیم؟

۵.
برای توسعه‌ی ایران بارها طرح‌های عمرانی‌ای تهیه شده که به خاطر ناهم‌سوییِ دولتِ بعدی یا کنار گذاشته‌اند یا چنان تغییر کرده‌اند که از محتوا خالی شده‌اند. چنین مثالی ــ و مشابه‌هایش، مانند سند ملی آمایش سرزمین ــ تأییدکننده‌ی ضرورتِ وجود نهادی پایدار است تا کارهای کلان متوقف نشوند.

ممکن است گفته شود اگر دولتی به این موارد بی‌توجه بود با سازوکارهای مناسب به آن تحمیل می‌شود یا دولت برکنار می‌شود، اما از آن‌جایی که در یک نظام به‌قاعده‌ی جمهوری جمهورِ مردم تصمیم‌گیر هستند واقعاً آگاه‌سازیِ آنان در موضوع‌هایی تخصصی چقدر زمان می‌برد و تا چه اندازه شدنی است؟ مثلاً اکثر مردم نسبت به خطاهای سیاسیِ مؤثر بر اقتصاد یا خطاهای اقتصادیِ وزیران و دولت‌ها چندان حساس نیستند ــ نمونه‌اش دولت آقای احمدی‌نژاد ــ تا آن که یک دهه‌ی بعد پیامدهایش را در زندگی‌شان و سفره‌‌شان با گوشت و پوست و استخوان تجربه کنند. و نکته‌ی دیگر طول مدتِ ریاست‌جمهوری افراد است که آیا در آن بازه‌ی محدود عملاً سازوکار متوقف‌سازی جواب می‌دهد یا تا به نتیجه برسد این نامدیریتی تأثیرِ سوئش را بر جای گذارده؟

دنباله 👇

@IranianLook

Читать полностью…
Subscribe to a channel