کجا نام او بود گردآفرید زمانه ز مادر چنین ناورید
تقدیر تاریخی و فرم دولت در ایران در اندیشه جواد طباطبایی / امید غیاثی
http://bonyadhomayoun.com/?p=22634
مشروطیت، خواستی از درون ایران بود که در فاصله میان بسته شدن نخستین نطفههای آگاهی از مفهوم انحطاط، در جنگهای ایران و روس، تا نیمه دوم عصر ناصری و سه دههای که به پیروزی مشروطیت انجامید، در بستری تاریخی شکل گرفت و با همه کمبودها و نواقصش، ایران را در آستانه دوران جدید قرار داد.
گفتگوی #حجت_کلاشی در برنامه پرگار بیبیسی در مورد چگونگی گذار به دموکراسی.
پاینده ایران
👑 @Gord_Afarid مجله گُردآفرید
سخنان شادروان دکتر #جواد_طباطبایی دربارهی گسترش فکر ملی و توان سازماندهی گسترده ملیگرایان در سراسر ایران و اهمیت این موضوع برای گذار امن از جمهوری اسلامی
🔹🔻تماشا در یوتیوب👇
https://youtu.be/4JaZ496svW8?si=fsiREXcc3R30APn5
#بازگشت_به_مشروطه
#سازمان_مشروطه_ایران
@mashrootehorg
منشأ نوشتهی مجید دهقانی هرچیزی باشد، علم مربوطه نیست و بیشتر روش او به روش «پیکنیکی» شباهت دارد. مخصوصا زمانی که ادعا میکند: «هما صفتی برای سمیرغ بود»، بیش از پیش به این مهم میرسیم.
سمبلها و اساطیر و حتی کلمات ایرانی به مانند فرهنگهای دیگر، در طی تاریخ دچار دگرگونیهایی در نمود خود شدهاند. برای مثال همانگونه که بنیامین دیلم کتولی عزیزم در این مطلب:« /channel/miner_wa/375 » نوشته است، جغد در تمدن و فرهنگ پیشااسلامی ما نماد خردورزی ایرانیان بوده و در دوره اسلامی تعمدی آن به نماد شومی و ویرانی مبدل گشته است. در مورد هما نیز ما با چنین موردی روبرو هستیم اما پرداختن به آن بسیار مفصل است و وقت اندک. اما در مورد عدم ارتباط اساطیری هما و سیمرغ چند مورد را ذکر خواهم کرد و بحث را میبندم. در ادبیات پسااسلامی و سپس آنانکه در اساطیر و حیوانات اندیشه کردهاند، اشتباهی رایج شد که در آن «هما» با «سیمرغ» گاهی خلط و گاهی یکسان گرفته میشد. برای مثال حسین وحیدی هما را به چندین اسم تعبیر نموده است که میان آنها تاکید بیشتری بر «سیمرغ» دارد(سیمرغ؛ فرمانروا/1372/ص91). سیمرغ بهشکل کلی در ادبیات ما به دو مسئله مرتبط است. اولی جادو و دومی پزشکی. برای مثال در شاهنامه و داستان رستم و اسفندیار سیمرغ اینچنین نمایان میشود:
«برآن خستگی ها بمالید پر
هم اندر زمان گشت با زیب و فر»
اینجا میبینیم که سیمرغ باعث مداوای زخمهای رستم و رخش میشود.
اما اصل مطلب جاییست که ما بدانیم، نام سیمرغ در اوستا بهشکل «مرغو سئن» و در کتب پهلوی «سن مورو» است که آشیانهاش بر درخت ویسپوبیش در میان دریای کرت و در فارسی «سیمرغ/سیرنگ» آمده که در شاهنامه آشیانهی او بر فراز البرز است. به این مورد افرادی چون جلیل دوستخواه در «اوستا: کهنترین سرودهها و متنهای ایرانی» اشاره فرمودهاند.
در صورتیکه «هما» در اوستا بهشکل هومیا و هومایه در معنی «خجسته» آمده است و از اسامی دیگر آن میتوان به «مرغ وارغن» که درون این پرنده «فره» ایرانی نمود دارد، اشاره کرد. و این فره را هرکس به دست میآورد و یا به آن داد میشد، شایستهی پادشاهی بود و سایه همای سعادت هم در این ریشه دارد. همانگونه که دوستخواه آورده است: فر بگسست، فر جمشید و فر جم پسر ویونگهان به کالبد مرغ وارغن، به بیرون شتافت« منظور این است که قر بهصورت آن مرغ از پیکر جمشید گسست».(490)
یا در نوشتههای متأخر مانند «همای و همایون» خواجوی کرمانی که در بحر متقارب سروده است، آمده:
«به فال همایون و فر همای
برافراخت چتر همایون همای»
یا نظامی میفرماید:
«فر همای حملی داشتی/اوج هوای ازای داشتی»
که در آن درخشش خورشید در هنگام قرار گرفتن در برج حمل به فر همای تشبیه شده است.
یا سیف فرغانی آورده است:
«همای عشق تو را هست آشیانه دلم
مباد سایه این مرغ از آشیان خالی»
گاهی این همای به شکل «همایون» آمده است. همانگونه که حافظ سروده است:
«دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود».
تمامی این مثالها و بسیاری دیگر، اشاره دارند به «فره» «سعادت» و «سایه خوشبختی» این پرنده.
اما در مورد سیمرغ ما با این مورد اصلا و ابدا روبرو نیستیم. تفاوتهای بسیار زیاد دیگری در این دو هست. که میتوانیم به شیوهی نمودشان در آسمان و طریقهی پرواز آنها اشاره کنیم. هما در اوستا به پرندهای معروف است که بلندپروازترین و سبک پروازترین است و به سبب همین، در آسمان زود میگذرد. اما سیمرغ پرندهایست که بالها بزرگ او سرتاسر آسمان را در بر میگیرد و در آسمان مدت زیادی ظاهر میشود. همانگونه که در بهرام یشت آمده است که: «همانسان که سیمرغ و ابر بارور، کوهها را فرا میگیرند»(دوستخواه/ص349).
اما همانگونه که در ابتدا عرض کردم، در ادبیات پسااسلامی مخصوصا نوع عرفانی آن، دگرگونیهایی در نمود و ویژگیهای آن ایجاد شده است. مثالی از منطقالطیر میاورم:
«نیستت خسرو نشانی این زمان
همچو سگ با استخوانی این زمان
من گرفتم خود که شاهان جهان
جمله از ظل تو خیزند این زمان
لیک فردا در بلا عمر دراز
جمله از شاهی خود مانند باز
سایهٔ تو گر ندیدی شهریار
در بلا کی ماندی روز شمار»
در اینجا عطار به ویژگی اساطیری او اشاره میکند(پادشاهی بخشیدن) و سپس از دهان هدهد همان را به چالش میکشد و هما را «بدبخت و سیه روز» میشمارد.
به هر روی هما و سمیرغ با وجود شباهتهایی، بهشکل کلی بی ارتباط به یکدیگر بوده و این مطلب ناشی از عدم بررسی و خوانش دقیق اساطیر و پرندگان میآید که این یکسان یا ذیل هم پنداشته شوند.
امید است این افراد در ادبیات و اساطیر این مملکت بیشتر عمیق شوند.
/channel/chshmeiran
مسعود دباغی، نقدی بر آقای مردیها نوشته است عجیب غریب. همین بهانهای شد چند مورد را یادآور شوم. دو اشتباه در مورد «آزادی در جنبش مشروطه» درون نوشتهی آقایان موجود است. اشتباه استاد مردیها جاییست که تقریبا فرموده است آزادی در جنبش مشروطه جز خواستههای اصلی نبود. و اشتباه مسعود دباغی، آنجاست که تصور میکند این «آزادی» در دورهی مشروطه در حال «تحقق» بود. آزادی در مشروطه جز اساسیترین اهداف بود اما محقق نشد. اتفاقا هر قدمی که دولت مدرن رضاشاه برداشت، در جهت ایجاد بستری بود که بتواند «آزادی» را از منشأ قانون، ابتدا به درون نهادهای سیاسی و اجتماعی و سپس مردم برساند. «آزادی» به «شهروند» نیاز داشت و تقریبا تمامی قدمهای رضاشاه و دولت او نمود همین مسئلهست. برای مثال کشف حجاب، اقدامی اولیه برای ساخت همین شهروند از یک قشر بود، یعنی عبور زن از اسارت عرفی. اسارتی که یا ناشی از قوانین سنتی و ارتجاعی شرع بود یا ناشی از قوانین قبیلهای. اما اقداماتی که در دورهی مشروطه بعد از مجلس اول رخ داد، علیه اهداف بزرگ جنبش بود و اساس ملت ایران را بر باد میداد. و این رضاشاه بود که این اهداف را حفظ و در جهت آن کوشید. از روی همین منطق است که «انقلاب سفید» محمدرضاشاه را نیز درون همین مسیر میبینم. یعنی ایجاد شهروندی که بنیادیترین حقوق طبیعی را چنان؛ آزادی، حق مالکیت و حق مشارکت سیاسی_اجتماعی را دارا باشد. این شاهان پهلوی بودند که بستر را برای «آزادی» مهیا ساختند و در جهت آن تلاش نمودند.
سپس یک نکته هم راجع به تلقی انقلابیان ۵۷ از آزادی عرض کنم. آزادی مدنظر آنها، آن نیست که مدنظر بحث ماست. یعنی اساسا رویکردشان به این کلمه، «رهایی» از بند اسارتهایی بود که به لحاظ ایدیولوژیک با آن سر ستیز داشتند. برای مثال هر دو جناح اصلی این انقلاب، یعنی اسلامگرایی و مارکسیسم بخشی از «رهایی» را درون ضدیت با بهروزی دنیوی فرد و ستیز با آزادی لیبرالی جستجو میکردند و اتفاقا این تلقی، به نوعی «آلترناتیو» آنها برای «آزادی» ما بود. شاید این نگاه دباغی به مفاهیم مدنظر انقلاب ۵۷، جز ناصحیحترین نگاهها باشد. امید است بتوانیم روی این مباحث اساسی بیشتر بیاندیشیم.
پن:
بهعقیدهی من یکی از مهمترین دریچههایی که باید در بررسی حوادث از مشروطه تا انقلاب ۵۷ باز شود این است که از درون «دولت مدرن» و فهم آن حوادث را بررسی نمائیم. چون مهمترین اتفاق ما در این عصر، ساخت همین دولت مدرن است.
/channel/chshmeiran
✅ بخش یک از دو
خانم مسیح علینژاد در گفتگویی که در مورخه ۴ اسفند ۱۴۰۲ با اینترنشنال داشتند بهدرستی گفتند: «دوره بیانیه خواندن نیست»، «من پاسخگوام» و «هر اشتباهی که کرده باشم را میپذیرم».
رویکرد خوبیست و باید به محک زد تا سیهروی شود هر که در او غش باشد.
پیرو گفته خانم علینژاد که دوره استفاده از «رسانه به عنوان پایه بلندگو» برای «خواندن بیانیه» گذشته است و ایشان خود را پاسخگو میداند و اگر اشتباهی کرده میپذیرد از ایشان میخواهم در هر رسانهای که دوست دارند به گفتگویی در پیشگاه مردم ایران بنشینیم و درباره متن و ماهیت منشور گفتگو کنیم تا روشن شود چرا شاهزاده نمیتوانست پای آن منشورِ ضدِ ملی بایستد و چگونه اعضای آن شورا، دانسته یا نادانسته مقدمین علیه ملت و کشور ایران شده بودند.
خانم علینژاد در گفتگو کوشید، کاسهوکوزهِ شکستِ آن نوشته بیارزش را سرِ شاهزاده بشکند؛ اما به سادگی میتوان نشان داد که آن منشورِ ننگین را اراده یک ملت از هم گسست و پاره کرد و شاهزاده از اراده جمعی و ملی ایرانیان، پشتیبانی کرد. با این منشورها نمیشود سر مردم ایرانْ کلاه گذاشت. روزگارِ پر فریبِ۵۷ و اصلاحات گذشته است.
سرکار خانم علینژاد! شاهزاده از سالها پیش گفتهاند، سرمایه بزرگ و بیبدیلِ اجتماعی و سیاسی خود را برای گردهمآمدن اپوزیسیون و درست شدن مجموعهای کارآمد و ملی بکار خواهند برد تا سر و سامانی برای پیشبرد مبارزه ملت ایران پیدا شود. با خیزش بزرگ و ملیِ سال پیش، با مانور رسانهای چنین وانمود شد که منشوری با همکاری فعالان داخل و بیرون نوشته شده که میتواند شالودهای برای کنارِ هم آمدنِ نیروها و جریانهای سیاسی و پیشبرد مبارزه پیشنهاد کند. شاهزاده برپایه سنتِ رفتار سیاسی خود، از آن پشتیبانی کرد. با بیرون آمدنِ منشور که ذهنهایی ناتوان و فکرهایی بسته آنرا سرهم بندی کرده بودند؛ کاستیهای آن هویدا شد و همگان دانستند که این نوشته در پیوند با مبارزه گسترده و سرتاسری ملت بزرگ ایران نیست بلکه بندهایی در آن علیه کشور و ملت ایران جانمایی شده است و آن چند نفر، واقعیت جامعه ایران را بازتاب نمیدهند و بیش از هر چیزی برساخته محافلیاند. با واکنش عمومی، آن منشور بیاعتبار شد. پیش از آنکه شاهزاده از «آنجا برخیزد» کار منشور را افکار عمومی و واکنش هوشمندانه مردم ساخت و تمام کرد. همه شما باید به خواست عمومی گردن مینهادید اما نکردید و همچنان بحثهای پایهای و بنیادین را با مسائل حاشیهای و بیارج و اعتبار تاخت میزنید. شما چون توان سخن گفتن از اصول بنیادین و سیاسی ندارید؛ سیاست را به میدان گلهگذاری، نمایش و مظلوم نمایی و تبلیغات برای منافع و جایگاه شخصی تبدیل کردهاید.
شاهزاده حق داشت با مجموعهای همکاری کند و سرمایه ملی و اجتماعی خود را پشت گروهی بیاورد که بازتاب دهنده واقعیت جامعه باشد تا با گروهی که با رانت در آنجا نشستهاند. ایشان همیشه گفتهاند پشتیبان اراده عمومی خواهند بود. مسئله ایشان کوشش برای بهروزی ملت ایران است و نه تاج و تخت شخصی. (من پادشاهی مشروطه را برای بهروزی و سعادت ایران لازم و ضروری میدانم.)
برپایه گفته خانم علینژاد، شاهزاده مرا به همراه دو نفر دیگر برای افزوده شدن به آن جمع، پیشنهاد کرده بودند (به واقع به همراه سه نفر دیگر، ایشان به عمد یا سهو از آقای طاهری نام نبردند. به گفتنش میارزد که شاهزاده برای این پیشنهادِ بزرگوارانه با من هیچ سخنی نگفته بودند و من نیز در اینباره با ایشان هرگز گفتگویی نداشتم. در اینجا لازم است که از مهر و بلندنظری ایشان سپاسگزاری کنم.) همچنین خانم علینژاد گفتند که بر سر پذیرفتن یا نپذیرفتنِ این لیست، گفتگو جاری بود. حال یا میپذیرفتند یا نمیپذیرفتند؛ اگر می پذیرفتند بعنوان افراد آن جمعِ پیشین با هم در پیشگاه ملت به گفتگو بنشینیم و اگر نمیپذیرفتند باز در پیشگاه ملت بنشینیم و بر سرِ آن جمع و منشور و دلایل نپذیرفتن گفتگو کنیم.
@kalashi_hiojjat
نگاهی به گفتوگوی بابک مینا و مهدی نصیری / فرخنده مدرّس
http://bonyadhomayoun.com/?p=22591
در آغاز آن «گپ و گفت» که رشتۀ سخن را مهدی نصیری این نوانس «جدید» اصلاحطلبی و ظاهراً میزبانِ نشست، بدست گرفت، چند میخی را، از همان ابتدا، بر زمین «گپ» کوبید و استوار کرد تا به خیال، زیرکانه، آبی بر التهاب احتمالی گوشهای تیز شده، به ویژه کسانی که سابقه را میشناسند و صبغه را تشخیص میدهند، ریخته و احتیاطاً اعتماد سخنران را بیشتر جلب کند که؛ گویا «ما» هم دیگر در جبهۀ مقابل نیستیم و فروتنانه آمدهایم تا «گپی» در «مورد دمکراسی، موضوعی که ما از این پس برای ایران نیاز داریم» بزنیم، و خود نیز «دردآشناییم» و میدانیم: «فتنه از عمامه خیزد نی ز خُم»!
بخشی از مناظره روز گذشته من با سه فعال قومگرا در صدای آمریکا
برخلاف رویه معمول این شبکه، این مناظره در شبکههای اجتماعی متعلق به صدای آمریکا از جمله تلگرام، توییتر و اینستاگرام بارگذاری نشدهاست!
@NejatBahrami
/channel/chshmeiran/43?single
برای دیدن نقشهها روی لینک فوق بزنید.
ادامه؛
قسمت دوم؛ ماد کوچک:
آنچنان که توضیح داده شد، ماد کوچک نامی بود که به سرزمینهای ایرانینشین تحت قیمومیت ماد داده شده بود. ماد کوچک به صورت کلی در بر گیرنده پهنه کوهستانی غرب و شمال غرب ایران بود که تقریبا برابر با استان کردستان و آذربایجان و گیلان است. این نواحی و خوزستان همواره خط مقدم برخورد عنصر ایرانی با آناتولی و قفقاز و سرزمینهای سامی و البته جهان غرب بودهاند. در گذشته زبانهای ایرانیِ تاتی-تالشی و دِملی-گورانی به ترتیب در شرق و غرب ماد کوچک به کار میرفتند که آثار فراوان به این دو زبان در سده های میانه موید این امر است، بنابراین میتوان این دو گروه زبانی نزدیک به یکدیگر را «زبانهای ماد کوچک» به شمار آورد. با این همه پس از تغییرات گسترده ای که در سده های میانه در چشم انداز زبانی ایران رخ داد، زبانهای ترکی در بخش تاتی-تالشی و زبانهای ایرانی کُردی در بخش دِملی-گورانی رایج شدهاند، هر چند جزیره های زبانی مانند تالش و دره شاهرود و.... (گروه تاتی-تالشی) و هورامان و گورهجو/زرده (گروه دِملی-گورانی) در این ناحیه باقی ماندهاند. در سده های میانه گروهی از گویشوران دِملی-گورانی در بخشی از بلندی های ارمنستان ساکن می شوند که به ایشان دِملی یا زازا میگویند. اما در ماد کوچک پس از تازش اسکندر، یک فرماندار محلی به نام «آتروپات» توانستن استقلال بخشی از ماد کوچک را، که مسکن بیشتر گویشوران تاتی-تالشی بود، به دست آورد و بخش دیگر ماد کوچک به ماد بزرگ ضمیمه شد.
حال باید در دو بخش این را دقیقتر بررسی نمائیم.
1_پهنه «گوران» یا بخش ضمیمه شده به ماد بزرگ:
این بخش ناحیه پرجمعیت تر ماد کوچک بود و پهنه «گوران» و زبان گورانی به شمار میآید. شهرهای کُردنشین و کُردیشمرده مانند «کرمانشاه» و «حلوان» و «دینور» و «کِرِند» در استان کرمانشاه، «سنندج» و «سقز» در استان کردستان، «ماسبذان» و «میهرگان کدگ» و «سِیمره» در محدوده استان ایلام، «شهرزور» و «جلولا» در عراق امروزی به گواهی تاریخ و اسناد نوشتاری گورانی بخشی از این پهنه بوده اند که بازمانده شهرها و دژ های گوران نشین می باشند. شهر «نهاوند» و دژ «شاپورخواست» یا خرم آباد نیز در این پهنه قرار داشتند که کردنشین نمیباشند.
2_«آذربایجان» یا بخش واگذار شده به آتروپات:
این بخش جمعیت کمتری داشت و گویش مادیاش، با گویش مادی در ماد بزرگ یکسان بود. پس از حاکم شدن آتروپات بر این بخش، نام هلنی-لاتین آتروپاتن که فرمی از نام ایرانی باستان آتورپاتگان بود بر آن نهاده شد که فرم نوین و عربی-ترکی شدهاش، آذربایجان است. بنابراین، گویش های مادی این ناحیه را پیرو نام جغرافیاییاش، «آذری» یا «پهلوی/فهلوی» خواندهاند که اکنون با نام آذری قدیم شناخته میشوند. پس از غالب شدن ترکان بر این ناحیه، نام تات (به معنی غیرترک یکجانشین) بر این گویشها نهاده شد. در نتیجه پیداست که گروههای زبانی مادی یا دملی-گورانی تنها گویش های رایج ماد بزرگ و ماد کوچک نبوده اند، و البته بخشهای غربی آذربایجان در درازای تاریخ جمعیتی آمیخته میان اقوام ایرانی، ارمنی، و آشوری داشتهاند. پیداست که گروههای زبانی مادی یا دملی-گورانی تنها گویش های رایج ماد بزرگ و ماد کوچک نبوده اند، و البته بخشهای غربی آذربایجان در درازای تاریخ جمعیتی آمیخته میان اقوام ایرانی، ارمنی، و آشوری داشته اند. گسترش کردها به بخشهای امروزه کردنشین ماد کوچک به دوران ساسانی و سده های نخست اسلامی بر می گردد، دورانی که نخستین گویشوران کردی در نواحی مرزی مسیحیت و دین زرتشت از جمله بخش غربی آذربایجان ساکن شدند، و سپس این کردهای مسلمان شده به ترتیب به شمال و پایین رود سیروان گسترش پیدا کردند. این گسترش در تاثیر تدریجی که گورانی بر زبانهای کردی نهاده است نمود پیدا میکند، به گونهای که بر خلاف انتظار، کردی جنوبی بیشترین ویژگیهای شمال غربی و محافظهکارانه از خود نشان میدهند.
/channel/chshmeiran
ادامه؛
همانطور که عرض شد میانرودان شمالی به دو بخش تقسیم میشد که حدود آن را گفتیم. حال بهشکل جزئیتر آن را بررسی میکنیم.
اول میان رودان شمالی به مرکزیت دجله؛
شهر های اصلی آشور مانند «آشور»، «نینوا» یا موصل، «نمرود» و «اربلا» یا اربیل( به سورانی هەولێر) در این ناحیه قرار داشتند. این بخش از آشور پیش از بخش دیگر آن اکدی نشین شد و پس از سقوط امپراتوری آشور، مرکز ساتراپی آشور (پارسی باستان: آثورا/Aϑur) هخامنشی و دولت آشوری آدیابن دوره اشکانی بود که در جغرافیای ساسانی در قالب استان "گَرَمیگ اود نودشیرَگان" (گرمیک و نودشیرگان «نیواردشیرگان») در آمد.(نقشه پنجم).
پس از اسلام بخشی از سرزمین «جزیره» بود که خود به دو بخش دیار ربیعه و دیار مضر (قبایل مهاجر عرب) تقسیم میشد و شاهد مهاجرت قبایل عرب و ایرانی (کُرد) مسلمان به این بخش آشوری نشین و عرب یا کرد شدن بومیان آشوریاش بودیم تا کاراکتر قومی آن به آنچه امروز هست (کرد و عربی) تبدیل شود. البته از قرن یازدهم تا قرن هفدهم میلادی، حجم بسیار زیادی از طوایف ترکمان وارد این منطقه شدند آنچنانکه در دوره جلایری تا صفوی، اکثریت طوایف این منطقه را ترکمانان تشکیل میدادند که ایشان پس از ظهور صفویه و پس از تصرف عراق توسط عثمانی ها، به مرور وارد ایران شدند و امروزه فقط کمی از ترکمانان در این منطقه باقی ماندهاند. شهرهای کردنشین شده اربیل، دهوک، کرکوک، حکاری، جزیره، صرت و.... که نامهایشان آشوریست به صورت تاریخی در این بخش قرار دارند.(نقشه سوم/ به قسمت و نواحی اربیل و آشور دقت کنید)
و قست دوم میانرودان شمالی به مرکزیت خابور؛
شهرهای کردنشین شده «نصیبین» و «قامشلی»، «آمِد» یا دیاربکر، «ایزلا» یا «ماردین»، «کیفا» یا حسن کیف، «اورهه» یا اورفا در این بخش قرار دارند.(نقشه دوم/ به قسمتهای اطراف نصیبین دقت کنید)
/channel/chshmeiran
عبدالله مهتدی فکر میکند ملت ایران، چیزی مانند حزب کومله است. او چنان میاندیشد که این ملت مانند پروژهی اتحاد او و حزبش با دارودستهی منصور حکمت است که بعد شکست خوردهاش تعبیر کند. یا فکر کرده است که ملت ایران عنصری چنان کادر مسلح حزب اوست که هر چندماه یکبار همدیگر را «افقی» کنند و کسی نیز پیگیر «حق و حقوق»شان نباشد و حال چیزی شکست خورده معرفی شود. البته بعید است که نهتنها مهتدی بلکه تمام دارودستهای این نحلهی فکری، بدانند ملت چیست و تعریفش چگونه است و سپس در مفهوم آن اجتهاد کرده باشند. آخر کسی که تمام زندگیاش را وقف «اسلحه و تکهپاره کردن کُردها نمود، خمینی را رهبر انقلابشان میدانست، هرزهی صدام شد، و اساسا خود را صرفا به علت رقابت با حدکا که متصل به سوسیالیستهای شوروی بود، مائوئیست معرفی میکرد بدون آنکه حتا معنای آن را بداند و از این دست ماجرا، چه چیزی از ایران و ملتبودگیش فهم میکند؟ آقای مهتدی اگر فکر میکند ملت ایران پروژهای شکست خورده است، چرا به اقلیم کردستان نمینگرد؟! این اقلیم، «نمود اصلی» شکست خوردن پروژهی جعلی «ملتی مثلا زبانی!!!» به نام کُرد است. آرزوی شفا.
/channel/chshmeiran
با این توضیح، نگاهی به واژگان جعلی و مثلا "پهلوی" این انگل دوارمنش میاندازیم:
1. جعل "هامتن" به جای "آمدن" پهلوی:
ایشان برای نزدیک شدن به صورت کُردیِ "هاتن"، واژهای میان آمدن در پارسیگ و فارسی نو و هاتن درست کرده که البته ناخواسته شباهتهایی به دیسه پارسی باستان (هخامنشی) ریشه این کارواژه یعنی "آگَم" دارد و در زبان هم دوره آن یعنی اوستایی نیز دقیقا به همین صورت بوده است. البته نکته جالب این است که درباره این کارواژه، کُردی برخلاف جریان آب شنا کرده و بر خلاف همیشه که دیسههایش به پارسیگ شبیهتر هستند تا پهلوانیگ، در اینجا "هات" تطور نزدیکتری به "آغد" پهلوانیگ و "آگَم" پارسی باستان دارد، و در برابر، گیلکی، تبری، دملی، و گورانی که اکثرا به پهلوانیگ شباهت بیشتری دارند، با صورت "آم" و "آما" و "آمَ" بیشتر به پارسیگ شبیه هستند. این تنها یک نمونه از در هم تنیدگی زبانهای ایرانی غربی است که بیش از هر چیز نشان از شباهت و نبود مرزکشی دقیق اجتماعی و قومی در قوم واحد ایرانی دارد. چیزی که سبب میشود زبانهای ایرانی غربی حتی امروز هم به راحتی از یکدیگر قابل جداسازی نباشند.
2. جعل"چودن" به جای "شُدن" پهلوی:
در عین چُدَن مغزی در حالی واژه ناموجود "چودن" را در پهلوی جعل کرده که به جای این کارها، میتوانست از گورانی و دملی که از سوی پانکُردیسم نه تنها کُرد بلکه برای گول زدنشان کورد اصیل هم خوانده میشوند استفاده کند چرا که این زبانها همین امروز هم کارواژه رفتن را با "ش" آغاز میکنند، به مانند همه زبانهای ایرانیِ غربی به جز کُردی و فارسی اچُمی! به هر روی، در این پست نشان دادیم که این کارواژه در همه زبانهای ایرانی غربی از جمله پارسیگ، پهلوانیگ، پارسی باستان، و حتی زبان نه چندان غربیِ اوستایی با "ش" آغاز میشد و نه "چ".
3. اما بحث زیبای "ئافرهت":
واژه آفرت در کُردی به احتمال بسیار زیاد تغییر یافته واژه عربی "عورت" است که معنای آن را میدانیم و در میان قشر مذهبی و بویژه متعصب کشورهای اسلامی استفاده میشد. این واژه توهین آمیز در برخی زبانها بهتر حفظ شده مانند اُردو و فارسی که حتی همین امروز هم در اُردو به زن، "عورت" میگویند، و در زبانهای تُرکی با چرخش /و/ و /ر/ به "آروات" و "آرواد" تبدیل شده و در کُردی نیز احتمالا تبدیل /و/ به /ف/ را پشت سر گذاشته. همچنین گفتنیست واژه "ئافرهت" در زبانهای کُردی بیشترین بسامد را در سورانی دارد و در کردی جنوبی موجود نیست که یادآور تعصب مذهبی ایشان است که البته شکل قبیلهای نیز به خود گرفته که در آن زن خودش یک ریسک برای شرافت قبیله است. کسی که کمترین آشنایی با زبانهای ایرانی میانه مانند پهلوی داشته باشد، میداند واژه برساخته "آفرینته" نه تنها معنی ندارد بلکه اساسا به ظاهر و ساختار واژگان پهلوی هم نمیخورد!
4. واژهی "ژن" به معنای زن:
این واژه جعلی نیست ولی پهلوی (پارسیگ) نیست، بلکه پارتی (پهلوانیگ) است. در پارسیگ، زن به همین صورت فارسی یعنی "زَن" خوانده میشود. نکتهای که باید در اینجا بدان توجه شود این است که واژه "ژن" برای زن یک ویژگی ایرانی شمال غربی است که در زبانهایی مانند کُردی، گورانی، تالشی، سنگسری، و.. وجود دارد، و در برابر واژهی "زن" یک دیسه ایرانی جنوب غربی است که در فارسی، لُری، و.. دیده میشود. صامت /ژ/ در ژن تغییر یافته صامت /ج/ در زبانهای ایرانی باستان است، در زبانهای ایرانیِ شمال غربی دو رفتار نسبت به /ج/ ایرانی باستان داریم:
الف) تبدیل به /ژ/: که در پهلوانیگ (پارتی یا پهلوی اشکانی) نمونه آن را میبینیم و بدین سان واژه "جَئینی" ایرانی باستان (به معنی زن) به "ژَن" تبدیل شده است. در بیشتر زبانهای ایرانیِ شمال غربی نو نیز همین صورت "ژن" دیده میشود و این صورت تنها ویژهی کُردی نیست. (البته تکلیف آن پانکُردهای دزد و خردباخته که احتمالا همهی آنها از سنگسری تا ولایتیِ اصفهان و تالشی و تاتی را کوردی میدانند جداست)
ب) حفظ /ج/: که در بلوچی و دملی (زازاکی) حفظ شده است.
در حالیکه در زبانهای ایرانی جنوب غربی صرفا یک چرخش آوایی نسبت به /ج/ ایرانی باستان داریم:
پ) تبدیل به /ز/: که در واژهی "زن" در پارسیگ (پارسی میانه یا پهلوی) بازتاب یافته و به همین صورت در فرزندانش یعنی فارسی نو، لُری، و.. حفظ شده.
@iranban_kord
🔷اختراع واژههای مفلوکانه برای دزدیدن زبان پهلوی!
@iranban_kord
تلاشهای مفلوکانهی کانال مزدور وابسته به سپاه قدس یعنی «نیشتمانی جوان» برای مصادره «سرود ای ایران، ای مرز پرگهر» ساختهی استاد خالقی. پیشترها کانال احمق و بیسواد «ناسیونالیسم کوردی» مدعی شده بود که این «آهنگ و ترانه» از هنرمندی به اسم «محمد شیخو» دزدیده شده است. که با بررسی این مسئله مشخص شد که در هنگام اولین اجرای «ای ایران» توسط استاد بنان، محمد شیخو هنوز به دنیا نیامده بود. و امروز کانال خائن «نیشتمانی جوان» آمده است و میگوید این آهنگ را ایرانیها برای شاه ایران از «یوسف برازی» خوانندهی کُرد اهل سوریه دزدیدهاند. «ای ایران» در سال 1941 سروده و در سال 1944 اولینبار توسط استاد بنان اجرا شد و با بررسی های بنده و شناخت از موسیقی کردی، باید یادآوری کنم که «یوسف برازی» متولد سال 1931 است. یعنی ایشان در هنگام سروده شدن این ترانه تنها 10 سال و در هنگام اجرای این آهنگ توسط استاد بنان فقط 13 سال سن داشته است و این کودک هنوز پا به عرصهی این درجه از هنر و موسیقی نگذاشته بود. بهراستی که جریان هرزهی پانکریسم در دزدی و غارت گوی سبقت را از همهی تجزیهطلبان دزدیده است. آرزوی شفا.
/channel/chshmeiran
رونمایی مجدد از چهرهی واقعی کانالهای وابسته به جمهوری اسلامی که سالها براندازنمایی کردند؛
سالها پیش وقتی در جاهای مختلف، در متون متعدد و با سند و فکتهای بسیار و از طرفی زندگی در جامعه کردنشین و شناختی که از کانالها پیدا کرده بودم، آمدم و با قاطعیت تمام گفتم که کانالهای اصلی مبلغ پانکردیسم از دل وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه قدس بیرون آمدهاند، فحشها و ناسزاهای زیادی را به جان خریدم. زمانیکه کانال «ناسیونالیسم کوردی» به سرکردگی «احمد مرادی» همان مهرهی دست پروردهی جریان اصلاحات، آمد و با قومی نشان دادن انتخابات «مجلس شورای اسلامی» مردم را به سمت رای دادن به «نوهی اسماعیل سیمیتقو» سوق داد و برای «جمهوری اسلامی» مشروعیت ساخت، تمام این جریان را رسوا نمودم. و امروز باری دیگر و در حالیکه انقلاب بزرگ ملی ایران با هزاران «کشته» همچنان در جریان است، کانال «ئاسۆی ڕۆژهەڵات» که توسط مشتی وابسته به وزارت اطلاعات اداره میشود و هستهی اصلی آن در «آذربایجان غربی و مناطق سردشت و پیرانشهر» است و همچنین کانال «نیشتمانی جوان» که سر در آخور سپاه قدس دارد، با ابراز خوشحالی و نشان دادن شادمانی آنانکه در ارومیه به مهرههای تأیید شده جمهوری اسلامی رای دادن، برای نظام اعدامی قصد مشروعیتسازی دارد. انگار نه انگار که این «چند رأس نمایندهی کرد راه یافته به مجلس تروریستان حمهوری اسلامی» دست پروردهی همین نظام هستند. ننگ بر آنانکه روی خون جوانان این ملت «موج سواری» نموده و ذهن قبیلهگرایانهشان به این مردم و خون مهسا امینی خیانت کردند. اینها یکبار دیگر نشان دادن که مبارزه با «جمهوری اسلامی» که برآمده از انقلاب ننگین اساطیرشان نظیر قاسملو است، هیچگاه در اولویتشان نبوده و اعمالشان همان «براندازنمایی» صادراتیهای جمهوری اسلامی است.
روزی تمامی بانیان این کانالها را در کنار اربابانشان در پیشگاه ملت ایران دادگاهی خواهیم کرد.
/channel/chshmeiran
در سوگ دکتر سید جواد طباطبایی
http://bonyadhomayoun.com/?p=22602
هرقدر که بخواهیم بهدلآریم و بگوییم سوگوار نیستیم، چون آن جاودانیاد و آن روح زنده، با همۀ آنچه از هستی پرمَجدش مانده است، همچون ترنم نوشتهها، در برابر چشمان جویایِ دوان بر سطرهای مبارک، مینشینند، اما، گو! که روان ناآسوده و قلب ماتمزده راه نمیآیند و روا نمیدارند. پس بگو که سگواریم، در این نخستین سالگرد غیبت پر حسرت و افسوسشان! کیست که بداند؛ دوام عمر تا چند است؟ اما تا عمر باقیست، وامدار آن هزاران هزار زَر بر ورق، که از آنها، این چندین سطر پرقدر را بار دیگر تقدیم خوانندگان میکنیم، که «تزهایی» هستند، برآمده از گذشتۀ درازدامن سرزمین و مردمانی که او خوب میشناخت، که فرضیههایی هستند، سپرده به آیندگان، که اگر خواستند آیندهاشان ثمردهد، آنها را شالودۀ احیای خود کنند، تا بخت دولتشان بار دیگر بدمد!
مجید دهقانی مطلبی را نوشته است که میتوانید در لینک زیر بخوانید.
/channel/ayarenaghd/642
اما پاسخی کوتاه به این نوشتهی «سطحی» او:
✅ بخش دو از دو
امیدوارم خانم علینژاد هر چه زودتر آمادگی خود را برای گفتگو اعلام کنند. اما چند نکته در آن گفتگو بود که همینجا به آن میپردازم.
خانم علینژاد در این گفتگو پرسیدند «غرب چگونه به ما اعتماد کند؟» چون «جهان سیستم محور است» آنها می پرسند «با چه کسانی باید گفتگو کرد». منظورش این بود که باید، مخالفانِ ج.ا گردهم آیند و ساختاری بسازند تا غرب بتواند با آن مجموعه یا سیستم که توان مدیریت براندازی و اداره کشور در دوره گذار دارد؛ وارد گفتگو شود و اعتماد کند. تا اینجا منطق سخن قابل فهم است. در ادامه گفتند: «آنها نگرانند مثل سوریه بشه ایران، مثل عراق بشه».
خوشحالم از اینکه غربیان نگرانند مبادا ایران، مانند سوریه و عراق شود اما اگر غربیان این نگرانی را دارند و شما آگاهید چرا با برنارد لوی همکاری میکنید؟ آقای لوی در حمله نظامی به لیبی و داستان بنغازی، هر چه در توان داشتْ گذاشت؛ حتما از حال و روز لیبی و نقشِ لوی و فرانسه در آنجا آگاهید و سپس با آغاز اعتراضات در سوریه دست بکار شد و نشستی با محوریتِ اخوان المسلمین سوری برپا کرد. اخوان المسلیمنِ سوریه نقش مهمی در «سوریهای» شدن سوریه داشت. اخوان المسلمین سوریه را اردوغان در استانبول، دوباره سرپا کرد و مهندس شقفه را که از شاخه نظامی اخوان در روزگار حافظ اسد بود برای رهبری آن گمارد. سپس لوی، برای اخوان در فرانسه نشست گذاشت و راه افتاد که اکنون حمص، بنغازیست که یعنی الگوی بنغازی و لیبی را باید در سوریه تکرار کرد. اگر غربیها از کرده خود در عراق و لیبی و ... پشیمانند و نگرانند که ایران سوریهای نشود؛ آیا نباید از لوی و هر کسی بوی او می دهد، فرسنگها دور شوید؟ از شگفتیهاست که اجنبی و بیگانه نگرانِ ویرانی ایران باشد ولی کسی که مدعیست ایرانی است برای ویرانی ایران بکوشد!
یا عراق را تقسیمات طایفهای و ایلی و قبیلهای و فدرالیسم قومی و اقلیمبازی به چنین روزی انداخت و چنان پُوکش کرد که داعش، موصل را به چشم برهمزدنی گرفت و تا انبار پیش تاخت و در شنگال آن کرد که از نوشتنش شرم دارم. داعش که به شنگال رسید پیشمرگهها گریخته و آن بیچارگان را با وحشیان و حرامیان تنها گذاشته بودند. چرا؟ چون شنگالیها و ایزدیها از طایفه دو ملای اربیل و سلیمانیه نبودند، بیکس و بییار ماندند.
اگر غربیها نگرانند که ایران همانند سوریه و عراق نشود؛ شما در کنار گروههای شبه نظامی، طرفداران فدرالیسم و هواداران تقسیم ایران بر پایه ایل و طایفه و قوم و قبیله چه میخواهید؟ آیا بَرآنید که غربیان را بترسانید؟
چرا با گروه شبه نظامی مینشینید که در سابقهاش قتل و ترور وجنایت و تجاوز و مصادره اموال مردم، انباشته است و الگویی که دنبال میکند در گام نخست درست کردن اقلیمی مانند اقلیم کردستان عراق در ایران است. یعنی فدرالیسم قبیلهای با زور اسلحه برای اهدافِ شومِ بعدی خود. اگر غریبان نمیخواهند ایران عراق شود شما پیشِ مهتدی چه میخواهید؟ چرا سخنگوی تجزیهطلبان شدهاید؟ اگر غربیان واقعا نگرانند و اینرا به شما گفتهاند باید پاسخ بدهید که چرا همزمان هم غریبان را از رفتن ج.ا میترسانید و هم مردم داخل ایران را؟ بر پایه آنچه خودتان ادعا کردهاید، من شما را به ترساندن غربیان و مردم ایران از رفتن جمهوری اسلامی متهم میکنم. و اگر نادانسته به چنین راهی میروید؛ اگر چه از جهاتی برای ج.ا خطر دارد اما برای ایران خطرناکترید.
@kalashi_hojjat
این کاربر توییتری سمپات مسیح علینژاد نوشته است: «یه سوزن به خودمون» و سپس چیزهایی را بدون نشخوار، بیرون داده است. باید عرض کنم که این سوزن نبود، این انفجار بمب اتم در «خودتون» بود چراکه پاسخ این صحبتها، درون خود حرف است. یا شما بدون پهلوی «هیچ» هستید که نتوانستید بدون شاهزاده رضا پهلوی حتی به ائتلاف مجعول و کذاییتان ادامه دهید. یا شما فقط آمدهاید که به پهلوی حمله کنید و آسیب بزنید، همانند کاری که پدر معنوی و مادیتان یعنی «جمهوری اسلامی» انجام میدهد.
در هر صورت «پهلوی» با پشتوانهی ملت ایران، از تمام شما دارودستهی ۵۷ عبور خواهد کرد.
/channel/chshmeiran
حتما از نظر مسیح علینژاد، سنگینترین اختلاس تاریخ ایران که توسط مرجان شیخالاسلامی -آن یار غار دیرینهی مسیح- انجام شد نیز تقصیر پهلوی بود. امروز بدون شک علینژاد را باید در صدر افرادی قرار داد که دچار به #عقده_پهلوی هستند. کسی که سالها مبلغ آزادی یواشکی بود، نمیتواند به درجهی شجاعت در عمل و صراحت و درستی در بیان برسد. اتحاد مجعول و مبهمتان با احزاب «کوهستانی» و لاسیدن با اصلاحاتچیها و بهره بردن از پولپاشی مجاهدین، شایستهی خود شماست. از ما عبور بفرمایید.
/channel/chshmeiran
منطق مشروطیت و آزادی و حقوق برابر زنان / بمناسبت سالگرد سوم اسفند / فرخنده مدرّس
http://bonyadhomayoun.com/?p=22586
«رضاشاه باید میآمد»! نه اینکه بگویم رضاشاه فقط برای ما زنان باید میآمد. نه! رضاشاه آمد که مسبب روشن شدن ژرفترین لایۀ منطق مشروطیت و معنای مشروطهخواهی بشود. ما زنان هم تنها میتوانستیم در فهم آن منطق مشروطیت و تجددخواهی، برای آزادی و رفع تبعیض از حقوقمان وارد عمل شویم. با آمدنِ ما به میدانِ عمل بود که معنای آزادی و عدالت حقوقی و معنای حقوق شهروندیِ نهفته در حکومت قانونمان و در ژرفترین لایۀ منطق مشروطیتمان تجلی خود را مییافت. در آن زمان آگاهی به این ژرفا ضعیف بود، گُم بود. اما آن منطق به صحنه آمده بود و باید در عمل فهمیده میشد و رضاشاه برای فهماندن آن در عمل آمد. اما آن منطق در ژرفای خود چه داشت؟
ادامه؛
قسمت سوم؛ ارمنستان بزرگ:
ارمنستان بزرگ وارث ساتراپی هخامنشی ارمنستان می باشد که به دست خاندان یِرواندونی (اروندی یا Orontid) اداره میشد. این ساتراپی به مانند آتروپاتن توانست در جریان تازش اسکندر و با نبرد با حکومت های هلنی جانشینش استقلال خود را به دست آورده و نگه دارد. البته از آنجا که ارمنستان بزرگ یک دولت بود، مرزهای آن گاه دستخوش تغییر میشد ولی این حکومت در بیشتر زمانها کنترل تمام بخش ارمنی نشین ارمنستان بزرگ را در دست داشت. درست مانند میانرودان شمالی، رود فرات اصلی ترین جدا کننده و مرز طبیعی ارمنستان بزرگ و ارمنستان کوچک به شمار می آمد. شهرهای کُردنشین و کردیشمرده بسیاری در کردستان ترکیه اصالت ارمنی دارند که «وان»، «موش»، «آگری»، «بتلیس»، و «درسیم» در این میان شناخته شدهتراند. بخشی از استانهای آذربایجان ایران مانند چالدران و ماکو که شمار بسیاری شهروند ایرانی کُرد در آن ساکن اند نیز به همین منوال در بلندی های ارمنستان قرار می گرفتند. پیشینه عنصر کردی در این ناحیه به تاسیس حکومت ها و امارت های مسلمان کرد در میان سده های دهم تا پانزدهم میلادی بر می گردد، که به مانند نواحی دیگر با اسکان جمعیت کوچ نشین و الیت نظامی آغاز می شود.
و بخشهای ارمنی نشین ساتراپی کاپادوکیه، یا ارمنستان کوچک، را میتوان به دو بخش تقسیم کرد:
یعنی ارمنستان کوچک به مرکزیت شهر «سباستیا» یا سیواس، بخش اصلی ارمنستان کوچک به شمار میآمد. و کوماژن که شاخهای از دودمان اروندی توانست در آن حکومتی محلی تأسیس کند.
با این تفاسیر باید شما متوجه شده باشید که نزد پانکردیسم، تاریخ و جغرافیا و مردمان دیگر ارزشی ندارند و به هر حوزهای دست درازی نموده تا کشوری دستوپا کنند. و ما ایرانیان کرد جلوی آن را خواهیم گرفت.
بن مایهها:
1_ نزههالقلوب/ حمدالله مستوفی
2_ تاریخ ماد/ دیاکنوف
3_تاریخ مختصر میانرودان/ پیتر هاینه و یورگ نیسن
4_تاریخ سیاسی هخامنشیان/داندامایف
5_التنبیه الاشراف/علی بن حسین مسعودی
6_شرفنامه/بدلیسی
7_تاریخ ارمنیان/موسی خورنی
8_ارمنی ها/ سر آرپی درنرسسیان
9_قومهای کهن در قفقاز، ماورای قفقاز، بینالنهرین و هلال خضیب/رقیه بهزادی
10_تاریخ اقوام کوه نشین شمال غربی ایران/ چارلز برنی
11_تاریخ ماد کوچک/مهرداد قدرت دیزجی
12_باستانشناسی ماد/ ملازاده
13_تاریخ و فرهنگ ارمنستان/نوریزاده
14_تاریخ سیاسی ماد/ بهمن فیروزمندی
15_تاریخ ایران؛ دوره ماد/ مجموعه تاریخ کمبریج
16_قوم گوران/آساطوریان و ماریا ایوازیان
17_Sophene, gordyene, and adiabene/michal marciak
18_Historical dictionary of the kurds/Michael M. Gunter
19_Trapped between the map and reality/maria T.O'shea
/channel/chshmeiran
ادامه؛
دو) ماد ایران.
قسمت اول؛ ماد بزرگ یا مثلث ماد:
شواهد باستانشناختی نشان میدهند که آریاییان ایرانی پس از گذشتن از کوههای کوپت داغ نخست به استانهای خراسان و سیستان امروز وارد شده و سپس گروهی از ایشان از سمنان که راه باریک میان البرز و دشت کویر بود به نیمه غربی ایران آمدند. ناحیهای که این آریاییان در آن مستقر شده و با ساکنان غیرایرانیاش آمیختند از غرب به کوههای زاگرس، از شمال به کوههای البرز، و از شرق به دشت کویر محدود میشد و از جنوب به دره زاینده رود میرسید. پس از این، گروههای دیگری از آریاییان ایرانی در غرب و پایین این محدوده ساکن شدند که با توجه به مرکزیت محدوده یاد شده(ماد به معنای مرکز و میانه)، نام هایی مانند «پارسه» و «پارسو» و «پارت» بر ایرانیان ساکن سرزمین های اطراف ماد نهاده شد. بنابراین مرکز محل استقرار آریاییان، «ماد» نام گرفت. محدوده «ماد»، امروزه مثلثی میان شهرهای همدان، ری، و اصفهان را در بر میگیرد که ضلع شمالی آن را میتوان قافلانکوه و سپیدرود و ضلع غربی آن را میتوان تیغه کوههای الوند (جدا کننده شهرهای همدان و نهاوند) به شمار آورد.(نقشه پنجم). تمام گروههای یاد شده، چه آنهایی که در خراسان و سیستان آینده حضور داشتند و چه آنهایی که در مرکز ایران «ماد» قرار گرفتند و چه گروه هایی که به غرب مهاجرت کردند، هویت قومیشان آریایی یا ایرانی (ایرانی باستان Airya و Ariya) بود. نامهای دیگر مانند ماد، پارثوا، پارسوا، پتشخوار، پارس و.... تماما نشاندهنده محدوده جغرافیایی بودند و نه اقوامی جدا. بنابراین، ماد هایی که تاریخ از ایشان نام میبرد ساکنان ایرانی تبار این ناحیه بودند که توانستند دولتی در غرب ایران و شرق آناتولی تاسیس کنند. این دولت را نخستین دولت شناخته شده ایرانی به شمار می آورند که امری درست است ولی باید به یاد داشت که ماد بیشتر مجموعه ای از قبایل و دولت های محلی بود که گرد یک هدف متحد میشدند تا یک دولت منسجم مانند آشور یا شاهنشاهی هخامنشی باشند و خود عبارت ماد هم نام یک سرزمین بود نه نام یک قوم یا کشور. به لطف شرق شناسی ناپخته و سیاست زده قرن نوزدهم، این پرسش که مادهای تاریخی که بودند و چه پیوندی با کردهای امروز داشتند شاید از کلیدی ترین پرسش های کردشناسی باشد. پاسخ با نگاه به نوشته های تاریخی به دست میآید، مانند نوشتههای آشوری که در آنها ماد در غرب به استانهای همدان و زنجان و قزوین میرسد و یا نوشته های هلنی که در آنها قبایل مادی در چارچوب مثلث یادشده جا داده شدهاند. بنابراین، ماد راستین و جایگاه مادهای تاریخی همین بخش می باشد. اما در دوران هخامنشی، سرزمینهای دیگر اطراف ماد که پیشتر وابسته به این دولت بودند (و پروسه ایرانی شدنشان به انجام رسیده بود) در دستگاه تقسیمات کشوری این شاهنشاهی، به ساتراپی ماد ضمیمه شدند. پس از آن، ماد راستین را «ماد بزرگ» و بخشهای وابسته به ماد را «ماد کوچک» میخواندند. در آینده دستگاه های اداری سلوکیان، اشکانیان، ساسانیان، و خلافت اسلامی تقریبا همین سنت را ادامه میدهند و ماد بزرگ را ماد و ماه و سپس جبل و عراق عجم نامیدند.(نقشه ششم) باید توجه داشت که این نواحی بخشی از خاک ماد نبودند و بعدها به دولت ماد پیوستند و بنابراین گاه بخشی از ساتراپی ماد به شمار میآمدند. با این همه، این نواحی بسته به دولت های گوناگون در واحد های گوناگون تقسیمات کشوری قرار میگرفتند. در دوران ساسانی، این ناحیه که تقریبا برابر با کوههای البرز و جلگه شمال آن است «پَتِشخوار» یا «پَرِشخوار» نام داشت، یک استان جداگانه بود که در دوران اسلامی به بخشهایی مانند قومش، تبرستان، دیلم و گیلان تقسیم شد. ناحیه گرگان یا ورکانه هم بعدها به دولت ماد پیوست و شواهد غیر مستقیم حاکی از آن دارد که در تقسیمات کشوری هخامنشی گاهی با آن بعنوان بخشی از ماد، پرثوه، یا یک ساتراپی جدا رفتار شده است.
/channel/chshmeiran
کشور خیالی «کردستان تاریخی» بر چه مناطقی قرار گرفته است؟(نقشه اول)
با بررسی تاریخ و اسناد دقیق و موجود، میتوان گفت اولین بار که به منطقهای کردستان اطلاق شد، مربوط به دورهی ایلخانی است که بعد از سقوط دستگاه خلافت عباسی و ساخت این حکومت، ما با احیاء سیاسی «ایران» روبرو هستیم و این مفهوم جغرافیایی «کردستان» ماحصل سیاستهای اداری و جغرافیایی آنان بوده و برخلاف آنچه که جریان پانکردیسم میگویند -البته اگر فهم و درکشان به آنجا قد بدهد- به یک کشور مستقل و این اراجیف اشاره ندارد بلکه یک بخش از جغرافیای ایران و حکومت مستقر در آن است که در نوشتهای دیگر مفصل راجع به آن صحبت خواهم کرد. اما بحثی که در این نوشته مهم بوده، نمود تاریخی نقشهی صفحهی اول است. همانطور که عرض شد شما نمیتوانید سند و مدرک تاریخی و قابل استناد بیابید که قبل از عصر ایلخانی، نام کردستان را بر جایی نهاده باشند چه برسد به اینکه کشوری مستقل بوده است. در نتیجه این نقشه که سرزمینهای وسیعی را در بر میگیرد، حاصل سیاستهای ناسیونالیسم زبانی و سودجویی این جریان و همچنین نوشتههای ایدئولوژیک گروهی از شرقشناسان غربیست که در جهت اهداف سیاسی خود و نظمشان جلو رفتهاند و در نتیجه نمود تاریخی ندارد. اما هدف این است که بدانیم اگر اینها بهواقع مناطق کهن و باستانی کردستان نیستند، پس نام جغرافیاییشان چیست، و محل سکونت چه گروههایی بودهاند؟ اگر در حالت کلی بخواهیم این را بررسی نماییم به این نتیجه خواهیم رسید که این نواحی، امروز بخشی از سرزمین های باستانی فلات ایران، ارمنستان، میانرودان شمالی یا آشور، و بخش کوچکی از آناتولی را در بر میگیرد. ویژگی اصلی این سرزمینهای باستانی این است که ساختارهایی طبیعیاند و بنابراین هر یک، محدوده کلاسیک یک قوم یا ملت باستانی هستند. برای نمونه؛ علیرغم قرار گرفتن پایتخت ایران ساسانی در میانرودان و تصرف ۱۲۰۰ ساله آن توسط ایرانیان، این سرزمینِ اغلب سامی نشین، مسیر فرهنگی و دینی متفاوتی را با فلات ایران پیمود که بیشتر به همسایه سامی نشین خود، یعنی شام شباهت داشت. آنچنان که پیداست، میانرودان به سرزمین میان دجله و فرات و رودها و جلگه های وابسته به این دو رود میگویند. بخش کردنشین امروزی میانرودان در نیمه شمالی آن قرار دارد، که به صورت تاریخی، بافت آشوری داشته است. یکی از بخشهای فلات ایران ( سرزمین تاریخی قوم ایرانی)، «ماد» نام داشت. هر چند نواحی کردنشین و کردیشمرده امروزی بخشی از ماد تاریخی؛ یعنی حد فاصل مثلث مادی که اضلاع آن «ری-اصفهان-همدان هستند»، شمرده نمیشود، این بخش ها پیشتر وابسته و زیر هژمونی سیاسی و اداری ماد بودهاند. و همچنین بیشتر بخشهای کردنشین ترکیه به صورت تاریخی بخشی از ارتفاعات ارمنستان هستند. اما اگر بهشکل جزئی بخواهیم آن را بررسی کنیم شاید بیشتر به درک ما کمک کند.
یک) میانرودان شمالی؛
تا جایی که تاریخ به ما نشان می دهد، میانرودان محل سکونت دو گروه سیاسی و سرزمینی متفاوت که با وجود این، قومیت، فرهنگ و تمدنی مشابه داشتهاند، بوده است که یکی در جنوب و به مرکزیت دشت حاصلخیز میان دجله و فرات و دیگری در شمال و به مرکزیت جلگه های حاصلخیز کنار دجله و خابور. دلیل این امر را می توان در ناحیه نسبتا خشکی جست که میان استانهای تکریت و الانبار عراق امروزی قرار گرفته است و به دلیل تراکم جمعیت پایین؛ پیوند جنوب و شمال میانرودان را تا حدی کم میکند.
در میانرودان جنوبی(یا پایینی)، گروه قومی و سیاسی اصلی سومری و سپس بابلی حضور داشت و میانرودان شمالی خانه گروه قومی و سیاسی آشوری بود. آشوریان و بابلیان هر دو یک ریشه داشتند و آن قوم سامی اکدیست. که در هزاره سوم پیش از میلاد، در میانرودان میانی ساکن شد. بنابراین، بابلیان و آشوریان تقریبا یک فرهنگ داشته ولی در بیشتر تاریخشان دو واحد سیاسی جدا بودهاند و این ساختار تا زمان شکل گیری کشور عراق در 1920 ادامه داشت. بدین ترتیب در 4000 سال اخیر می توان میانرودان شمالی را آشور و میانرودان جنوبی را بابل خواند.(نقشهی دو)
میان رودان شمالی از شمال به کوههای توروس و فلات ارمنستان، از شرق به کوههای قندیل و شهرزور و فلات ایران، از غرب به رود فُرات، و از جنوب به ناحیه تکریت و الانبار و بادیهالشام میرسد. این سرزمین خود به دو بخش تقسیم میشود. یک بخش سرزمین های دجله تا خابور و بخش دوم آنسوی خابور تا کوههای شهرزور و سرزمین های میان دجله تا فرات.(نقشه سوم) که این امر هنوز خود را در گویشهای آرامی نو آشوریان نشان میدهد.
/channel/chshmeiran
سپیده قلیان نباشیم؛
وقتی تاریخ توسط حاکمیت و سپس جمعیت نفی شد، شکوه ایرانی جای خود را به در سوگ شکست نشستن داد. این اتفاق باعث شد که ما اتفاقات بزرگ و بیتکرار تاریخمان را به انزوا ببریم و از وقایع کوچک و عادی و گاه جعلی، روایتی بزرگ و اساطیری ارائه دهیم. روایت ما از روزبهها یا گلسرخیها و بعدها اسیودها از همین مطلب نشأت میگیرد. ما سوگوار افرادی بودیم که در تفکر و عمل، علیه ما و هویت ما بودند و از آنان اسطوره ساختیم. امروز و در این برههی حساس فردی از همین تایپ هیاهو بهپا میکند به اسم سپیده قلیان که دختری با خانوادهای بختیاری است، اما طرفدار احزاب تجزیهطلب الاحوازیة و جنبش النضال و مبلغ پانعربیسم و از طرفی سوگوار اسطورهش، گلسرخی همراه آب و تاب کمونیستی. با روایتی جعلی و بهعقیدهی من هدفدار که از جانب حاکمیت پخش میشود. که بله در دادگاه نظامی که افراد گندهتری را به اعتراف اجباری آنهم در جلوی تلویزیون و با روسری واداشتهاست، قلیان حاضر به رعایت حجاب نشده و مأموران و قاضی گوگولی حاکمیت هم «ای بابا اینم که مقاومت کرد»گویان ختم جلسه را اعلام داشتهاند. یا در یک جلسهی دیگر به صورت فلان زنک تف کرده است آن هم از طرف ملت ایران، که به آن معتقد نیست. در مجموعهای که به قول یکی از دوستان حقوقخواندهم؛ قاضی بالاتر از خداست و وکلا جرئت گذاشتن پا روی پا ندارند، چگونه این اتفاق رخ داده است؟ فکر من جز به هدفمند بود این عمل از سمت حاکمیت نمیرود که برای ما اسطورهای بسازد و اپوزیسیونی جعل کند. به هر حال کاسبی از در خون غلتیدن ایران، شغلیست که میشود با آن لباسی را بهتن کرد که قیمتی برابر حقوق دو ماه معلم دارد یا به اندازهای معروف شد که دهتا وحید صیادی نصیری، با آن مقاومت جانانه نیز نتوانند به تو برسند. داستان سپیده قلیان هرچه که هست، کمکی به ایران و ایرانی نمیکند چون جنس او، روایت از او و طرفدارانش، از جنس رفقای فدایی خلقی و تایپ گلسرخیهاست. پرهیاهو و توخالی. باید از سپیده قلیانها دوری بجوییم چون در هر فرصت، علیه ایران میشورند و به تاریخ و ملت آن میتوپند و به اسم اتحاد هرگونه حمله را سرکوب میکنند. قلیان نباشیم تا کسی دفع ذات فاسدمان را به افسد، آرزو نکند.
/channel/chshmeiran
ادامه:
5. "هشتن" و "هلیدن" (پارسیگ: هِلِشن): دو کارواژه مشترک پهلوی و فارسی هستند که البته مانند بیشینه کارواژههای ایرانی، با خوانشهای متفاوت در تبری، کُردی، و.. و حتی گویشهای فارسیِ فارس نیز حضور دارند و البته حضور این دو کارواژه در فارسیِ امروز به جز فارسی کرمانشاهی کمرنگ شده است که نشان از دیرینگی فارسی کرمانشاهی است دلیل آن نیز جایگزینی اش با کارواژه "گذاشتن" است. اگر بجای این پانکرد گامی از قبیله بیرون گذاشته و کمی با ادبیات فارسی آشنا بود میدانست که در ادبیاتِ فارسی این کارواژه چقدر رایج بوده است. گفتنیست زبان راژی از گروه فلات مرکزی صورت شمال غربی تر این کارواژه را بصورت "هرز" نگاه داشته است.
6. واژهی "پرسه":
گویا ایشان نمیداند در ایران پیش از اسلام مفهوم "فاتحه" وجود نداشته!!!
به هر حال، واژه "پرسه" واژهای است که در زبانهای ایرانی نوی دیگر از جمله "دری زردشتی" یا همان گونهی زبانی زردشتیان ایران و همچنین در فارسی گویش شیرازی وجود دارد و ایشان به مراسم بزرگداشت درگذشتگان، "پرسه" میگویند.
7. جعل واژهی "بابیک": در پهلوی برای پدر دو واژهی "پِد" و "پِدر" وجود دارند که در بیشتر زبانهای ایرانی نو باقی ماندهاند، و فارسی (پدر) و بلوچی (پِت و پِس) در میان این زبانها دیسهای نزدیکتر به دیسههای پهلوی دارند که کُردی یکی از زبانهایی است که این صورت را به صورت بومی نگاه نداشته است و بجای آن، تنها از صورتِ "باو(گ)" یا "باب" استفاده میکند.
واژهی "بابیک" این پانکُرد شاید تحت تاثیر واژه"بای بک" باشد که پانتُرکها برای تُرک سازیِ بابک خرمدین آن را جعل کرده بودند به هر روی صورت پهلوی واژهی بابک، "پاپَگ" بوده است.
8. "زانستن" به جای "دانستن": این واژه نیز جعلی نیست ولی پارتی یا پهلوانیگ است نه پهلوی یا پارسیگ! در پارسیگ مصدر دانستن درست مانند فرم فارسی آن یعنی "دانستن" بوده است. تفاوت /ز/ در زانستن و /د/ در دانستن نیز یکی دیگر از تفاوتهای دو گروه ایرانی شمال غربی و جنوب غربی است که در واژگان دیگر ایرانی مانند داماد (کُردی: زاوه، بلوچی: زامات، گیلکی: زاما، تالشی: زوما، در برابر "داماد" در پارسیگ)، دل (پهلوانیگ: زِرد، دملی: زِل، تبری کلاسیک: زیله، دیلمی: ذیل در ترکیب شیرذیل به معنی شیردل، بلوچی کلاسیک: زِرد، گورانی: زیل، دملی: زری، در برابر "دل" و "دِرد" در پارسیگ)، و.. یافت میشود.
9. "ستاندن": این واژه نیز جعلی نیست و به همین صورت در فارسی و برخی گویشهای کُردی وجود دارد، که البته "سَندن" صورت محلی و کوتاهشده این واژه است.
10. جعل واژهی "کریدن" به "خریدن" پهلوی: یکی دیگر از استثنائاتِ زبانی کُردی در خانوادهی زبانهای ایرانی، که تا حدودی آن را با بلوچی مشترک است، وجود /ک/ آغازین در برخی دیسهها به جای /خ/ و /ه/ در دیگر زبانهای ایرانی از جمله فارسی است. در این زمینه پهلوی و سایر زبانهای ایران باستان به فارسی (و چنان که گفتیم دیگر زبانها به جز کُردی و بلوچی) نزدیکتر هستند و بنابراین دوارزده ها واژه "کریدن" را از آستینش در میآورد و بجای پهلوی به قبیلهگرایان بیسوادتر از خودش قالب میکند. نمونههای دیگر حضور /ک/ به جای /خ/ و /ه/ در دیسههای کُردی شامل "کَر" به جای "خَر" (گورانی: هَر، تبری: خَر) و کارواژهی "کَن-" به جای "خَند-" (خندیدن) میشوند.
11. جعل واژهی "گوتن" به جای "گُفتن" پهلوی: این غارتگر پست مدرن نمیداند که اساسا در دوران زبانهای ایرانی نو است که خوشهی /فت/ و /خت/ در برخی گویشها ساده شده و زبانهای ایرانیِ میانه که در زمینه خوشههای آوایی از فرزندانشان سادهتر نبودند که به جای گفتن فارسی "گتن" یا به جای دوختن فارسی "دوتن" داشته باشند! بنابراین، "گوتن" در زبانهای کُردی و گیلکی (شرقی) و تبری در اصل ساده شده "گفتن" در پیشینیان این زبانهاست که در مورد فارسی بدلیل جایگاه ادبی و نوشتاری آن بهتر نگه داشته شده است. البته گفتنیست در گویش غربی زبان گیلکی هم، /فت/ و /خت/ به همین صورت حفظ شدهاند به گونهای که گفتن گیلکی غربی در برابر گوتن گیلکی شرقی، دوختن گیلکی غربی در برابر دوتن شرقی، و سوختن گیلکی غربی در برابر سوتن در گیلکی شرقی وجود دارد. البته در کُردی نیز کارواژه "کفتن" به معنای افتادن کاملا کَتن تبدیل نشده بلکه هنوز فرم "کَوتن" وجود دارد.
12. جعل واژهی "بیزی": در پهلوی اساسا بر خلاف زبانهای ایرانی نو، امر با افزودن پیشوند "بـِ" انجام نمیشد که حالا بخواهد صورت "بیزی" در بیاید. اگر قرار بود در پهلوی برابر واژه بژی یا همان زنده باشی گفته شود، بصورت "زی" یا "زیو" گفته میشد که در اصل همان ریشه مضارع کارواژه است.
@iranban_kord
🔷اختراع واژههای مفلوکانه برای دزدیدن زبان پهلوی!
#زبانشناسی
#زبان_شناسی
چنان که بارها نشان دادهایم خوی دزدی ایلیاتیها از دستآورد یکجانشینان همچنان باقی است و صرفا بدلیل تفاوتهای زمانه کنونی با سدههای گذشته و تامین شدن نیازهای نخستین این جماعت (آن هم با مالیات، محصولات کشاورزی، و نفت و گاز نواحی یکجانشین)، امروز از حالت غارت شهرها و روستاها بیرون آمده و به غارت و دزدیدن میراث تمدنی یکجانشینان برای ارضای کمبودهای تاریخی این جماعت تبدیل شده است. از همین روست که میبینیم ایلیاتی های پهنه غرب ایران که پروسه شهروندی شان ناقص انجام شد (یعنی با آموزش اجباری باسواد شدند اما جهانبینی و فرهنگ ایلچیشان نه تنها اصلاح نشد بلکه ستوده هم شد) با اعتماد به سقف واژگان پهلویِ اشکانی (پهلوانیگ) و ساسانی (پارسیگ) را جعل میکنند تا به واژگان کُردی نزدیک شوند و این گونه این زبانها را برای خودشان مصادره کنند و آثار باستانی، پوشش و موسیقی پارسیان، ارمنی ها، آشوری ها و اعراب را به نام خود میزنند .
پیش از بررسی این واژگان باید یادآوری شود اگر بر فرض محال واژگان پهلوی به کُردی نزدیکتر بودند باز هم این تنها نشان میداد کُردی یکی از فرزندان پهلوی است که بخشی از دایره واژگانِ زبان مادر را بهتر حفظ کرده و بر خلاف تصور دوارمنشانه پانکُردها هیچ حالت منطقی برای اجرای اصل "مال من مال من، مال تو مال من" درباره زبانهای باستانی ایرانی و غیر ایرانی وجود ندارد.
نکته دیگر این است که پهلوانیگ (یا پارتی یا اشکانی) و پارسیگ (یا پارسی میانه یا ساسانی) دو گونه زبانی جدا ولی شبیه به هم ایرانی بودهاند که به ترتیب در نیمه شمالی و جنوبی ایران در دوران زبانهای ایرانی میانه (اشکانی و ساسانی) رواج داشتند که نامهای بومیشان نیز متفاوت بود. از دید زبانشناسی نیز پهلوی اشکانی یک زبان ایرانیِ شمال غربی با چرخشهای ویژه شمال غربی بود که آن را به زبانهایی همچون تالشی، تاتی، گورانی، دملی (زازاکی)، گیلکی، تبری (مازندرانی)، سمنانی، و فلات مرکزی، و تا حدودی کُردی و بلوچی پیوند میدهد، حال آنکه پهلوی ساسانی یک زبان ایرانی جنوب غربی بود که بازماندگاناش شامل فارسی، لُری، و تاتی قفقاز میشوند. در اصل، زبان پارسیگ هیچگاه در دورهی ساسانی با نام پهلوی خوانده نمیشد و واژه "پهلوی" تغییریافتهی نام بومیِ پهلوانیگ است که در دوران اسلامی روی پارسیگ گذاشته شد. امروزه توافق دانشی در زبانشناسی بر این است که واژه "پهلوی" در توصیف متون و گونه زبانیِ پارسی میانه زردشتی استفاده شود، و ما نیز در این متن واژهی پهلوی را در همین مفهوم به کار میبریم.
@iranban_kord
نوشتهای مهم از جناب استاد علی کشگر در باب انقلاب اسلامی.
پاینده ایران
👑 @Gord_Afarid مجله گُردآفرید