جز ندامت نیست حاصل، دانهٔ بی مغز را
گـوش بـر افسانه ی بیهوده گفتاران مدار
- صائب تبریزی
به تیرهبختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم
ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم
برای گفتن با دوست، شکوهها به دلم بود
ولی دریغ که در روزگار، دوست ندیدم
دگر نگاه امیدی بهسوی هیچکسم نیست
چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی
که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم
منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود
به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم
یکی شکستهنوازی کن ای نسیم عنایت
که در هوای تو لرزندهتر ز شاخهی بیدم
ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه
که خاک غم به سرافشان چو گردباد دویدم
گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین
به شهر روسیهان، شهریار رویسپیدم
- شهریار
مرا با توست پیمانی، تو با من کردهای عهدی
شکستی عهد یا هستی بر آن پیمان؟ نمیدانم.
- عراقی
با مدعی مگوئید
اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد
در درد خود پرستی
- حافظ
ای زلفِ تو دامِ دل دانا و خردمند
دشوار جهَد دل که دراُفتاد در این بند
- امیرخسرو دهلوی
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم؛
عقل هی فلسفه میبافد و ما میخندیم..!
- حسین مرادی
پشت هم شعر نوشتم كه بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
به خدا شعرترين شعرِ منی، میفهمی؟
هوس انگيزترين حسِ منی، میفهمی؟
- پویا جمشیدی
برشی از کتابهای معروف !🌱
@sabzbemannn
وای این تیکه کتابا جون میده واسه پروف !
تیکه کتاب یه خطی واسه بیو :)
@sabzbemannn
پاتوق هرچی کتاب خونِ.
اونجا که خیام میگه:
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
تو عروس کسی اگر بشوی
نگذارم که دست روی دست؛
من، محمد علی قاجارم
مجلست را به توپ خواهم بست!
- میلاد تقوایی
گفت: دیگر مثل آن ایام عاشق نیستی
گفتم ای دلبر تو هم معشوق سابق نیستی
- حسین ساجد
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم
گریه از مرغ سحر، خودسوزی از پروانه ها
صد سرا ویرانه شد، تا ساختن آموختیم!!!
- شهریار
جَهد کردم که دل به کَس ندهم
چه توان کرد با دو دیده باز؟
زینهار از بَلای تیر نظر
که چو رفت از کمان نیاید باز...
- سعدی
🎉 .کد هدیه 25 درصدی با موفقیت ایجاد شد.🎉
🎁 کد ایجاد شده : wizard
💃 حداکثر استفاده : 400 نفر
👤 قابل استفاده : توسط همه
🗓تاریخ انقضا : تا 8 فروردین
🎤برای استفاده کد تخفیف داخل ربات از قسمت خرید اشتراک واردشوید و درمرحله کد تخفیف وارد کنید💎
👾 @WIZARD_V2RAY_BOT🎁
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جدایی ها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
- مولانا
عاشقش باشی و تقدیرت نباشد حال ماست
دست تقدیرِ بدِ ما از کجا ها تا کجاست
- سهراب عرب زاده
ای قرارِ دلِ طوفانیِ بی ساحلِ من
بهر آرامش این خاطرِ شیدا، تو مرو
- شفیعی کدکنی
غالباً در هر تصادف میرود چیزی زِ دست
لحظه برخورد چشمت با نگاهم، دل بِرفت
- حسین فروتن
من بودم مژگان بر این دلکش فگار کوفته
غبارِ خاکستر بود این عرصه
من بودم رودی جاری ُ نظیفه
تبِ سوزناکی بود این عرصه
من بودم نباتی سرزنده
شراره ی اخگر بود این عرصه
من مرغی بودم برفراز قلّه
نخجیرگیری تیرزن بود این عرصه
من طفلی بودم مرتکب کژروی ِ ناخوانده
پدری بود آشفته حال ، این عرصه
من خردسالی بودم درمانده
تازیانه ی زخم بود این عرصه
من بودم شجرِی تنومند ساقه
تیشه زنی بر ریشه ام بود این عرصه
من بودم آن طفلی لطمه دیده
بارش رگباری بود این عرصه
من بودم آن برّه ی رنج دیده
گرگی درنده بود این عرصه
من بودم شوکای این چمن بیشه
سلطان بیشه بود این عرصه
من بودم شاخ ُ بر گلی فریبنده
تیغی برنده بود این عرصه
من راکبی بودم بر دوچرخه
قطاری تندرو بود این عرصه
من رعیتی بودم در این جمع عامه
خانِ ملک بود ، این عرصه
من خوشچهره ای بودم در این زمانه
افسوس جوهری سوزان بود این عرصه
من جگری بودم در آن سینه ی سوخته
نطقی بُرّنده بود این عرصه
من خاتونی بودم خوش تراشه
مردی زننده بود این عرصه
من بودم سِرِشتی نرمینه
مهاجمی خوفناک بود این عرصه
من بودم تصویری فریبنده
هدایتگری فاسد بود این تیره عرصه
من بودم فانوس آن کاشانه
سیه روح بود این عرصه
من جامی بودم آبگینه
کلوخ سنگی بود این عرصه
من رقعه ای بودم ریزه
بُرشگرقهاری بود این عرصه
من ناراضی بر ظلم این صحنه
سرکوبگری کریه ای بود این عرصه
- ملیکا رنجبر
اندر دل من درون و بيرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد
بي چون باشد و جود من چون همه اوست:)
هزار چاره بکردم که هم عنان تو گردم
تو پهلوان تر از آنی که در کمند من افتی!
- سعدی
از لب سرخابیاش گیلاس هم جا میزند
تازه او کم رژ به لب از ترس بابا میزند!
- کنعان محمدی
گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال توست... تو را در خیال چیست؟!
جانم به لب رسید چه پرسی ز حال من؟
چون قوت جواب ندارم، سوال چیست؟
بی ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست
گفتم همیشه فکر وصال تو می کنم
در خنده شد که: این همه فکر محال چیست؟!
دردا که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست…
چون حل نمی شود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایدهی قیل و قال چیست؟
ای دم به دم به خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست...؟
-هلالی جغتایی
همهی عمر تکیهگاهم بود؛
پدرم نامِ کوچکش کوه است!
- امید صباغ نو
- گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر ؛
گفتم آری ، خود نمیدانی که زیبایی چقدر .
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت ؛
دورهگرد آشنا ، دور و بر مایی چقدر .
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی . .
هیچکس در انتظارت نیست ، تنهایی چقدر .
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت ؛
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر .
آتش دوری مرا سوزاند ، ای روز وصال ؛
بیش از این طاقت ندارم ، دیر میآیی چقدر
- سجاد سامانی
لمس دست تو به رسوا شدنم میارزد
عشق آن است که منجر به حواشی بشود!
- حامد رحمانی
در
خیالم
با
خیالت
بی خیالِ
عالمم
تا
که
هستی
در
خیالم،
با
خیالت؛
خوش
خیالِ
عالمم
لمس دست تو به رسوا شدنم میارزد
عشق آن است که منجر به حواشی بشود!
- حامد رحمانی