وزندگی دوسه نخ کاام است ...... وعمرسرفه ی کوتاهی!!!!! شروع فعالیت کانال https://t.me/Abi_Asman/5
📌تفسیری عمیق از «فئودور داستایوفسکی» در مورد "آزادى" :
آزادی براى همه ملت ها سقف دارد. سقف آزادی رابطهى مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. با همت بلند مردمان، سقف بلند میشود. در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادى هم بهمان نسبت کوتاه میشود. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند.
آدمهای کوتوله اما راحت جولان میدهند. بعضی از آدمهای بزرگ هم برای بقا، آنقدر سرشان را خم ميکنند که کوتوله میشوند. آن وقت سقف ها هی پایین و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز میکنند، تا اینکه تا کمر خم میشوند و دیگر نمیتوانند قد راست کنند.
آزادىِ مردم، نيز میشود یواشکی و زندگى شان ميشود جهنم!!!
✍فئودور داستایوفسکی
📚
@Abi_Asman
📌همهچیز را میتواناز انسان گرفت،جز یک چیز؛
آخرین آزادیهای انسانیاش را.
آزادی برای انتخاب رفتارش، تحت هر شرایطی؛
برای انتخاب راه زندگیاش.
✍ویکتورفرانکل
🔗انسان_در_جستجوی_معنا
.......................
📌تجمع ما زنان
برای قانون شکنی نیست،
ما می خواهیم خودمان در
فرآیند شکل گیری قانون سهیم باشیم
✍ املین_پنکهرست
📚
@Abi_Asman
✨
آدم باید یکیو داشته باشه مثل شمس لنگرودی بهش بگه:
«وقتی در من نگاه میکنی زخم های من آرام میگیرند.»
🍷
@Abi_Asman
📌چرا ما عاشق افرادی میشویم که هیچ علاقه ای به ما ندارند؟
🔗برای اغلب ما روابطی که در آن عشق ما به اندازه کافی به رسمیت شناخته نمیشود یک ناراحتی و ناکامی بزرگ است به قدری که ممکن است تلاش کنیم تا هرچه سریعتر خود را از شر آن خلاص کنیم چرا باید در ارتباطی باشیم که در آن عشق ما به اندازه کافی محترم شمرده نمی شود؟ چرا باید تلاش کنیم تا وقت خود را بودن با کسی که عاطفه و محبت ما را با جوابی درخور نمی دهد تلف کنیم؟ چه کسی میتواند خود را با بودن با افراد سرد سردرگم یا دور آزار دهد؟
اما برای بخش کوچکی از ما وضعیت کاملاً برعکس است. برای این اقلیت از ما نمیتوانیم تصور کنیم که در رابطه ای باشیم که در آن به درستی دوست داشته شویم. در کنار کسی که مهربان است به ما توجه میکند و به گرمی روی آسایش ما تمرکز میکند احساس ناراحتی میکنیم اگر کسی با پایداری و خیرخواهی رفتار کند به سرعت متمایل میشویم که او را به خاطر اینکه ضعیف است مجازات کنیم و از او فرار کنیم.
به همین منوال موقعیتهایی که ما را راضی و خشنود میکنند موقعیتهایی هستند که در آن میتوانیم خودمان را با کسی که به ما احترام نمیگذارد درگیر کنیم با کسی که به طور قابل توجهی وحشتناک است کسی که میتوان به خاطر نادیده انگاریش رفتارهای سادیستیکش و علاقه ی او به هر چیزی غیر از ما برای مان جذاب شود. این نقطه جایی است که ما انتخاب میکنیم تا میخ کمپ عاطفی مان را به زمین بزنیم اینجاست که ما میتوانیم احساس کنیم که در خانه هستیم. تثبيت ما با موقعیتهای نافرجام نشانه ای از غفلت های اولیه در زندگی ماست این نشانه ایست از اینکه ما در ارتباطهای اولیه مان در دوران کودکی از افراد مهم زندگیمان یاد گرفته ایم که هر مراقبتی را نثار ما میکنند با مقدار قابل توجهی از ظلم و تحقیر آمیخته است تا جایی که امروزه نمی توانیم تصور کنیم
که با عشقی صرفاً از سر مهربانی راضی شویم. هنگامی که ما اعلام میکنیم که عشاق مهربان و سخاوتمند غیر جذاب و کسل کننده هستند یا تایپ ما نیستند، در واقع اعلام میکنیم که این افراد ظرفیت لازم برای رنج دادن ما به گونه ای که به قدر کفایت عذاب بکشیم تا احساس کنیم عاشق هستیم را ندارند.
«
انسان خردسال نیز دلبستگی قوی به بزرگسالانی دارد که در روزهای اولیه به او نزدیک تر هستند ...
کودک خردسال به کسانی که در اطرافش است می چسبد. آنها میتوانند در شدیدترین حالت به افرادی دلبستگی پیدا کنند که اصلاً لیاقت محبت آنها را ندارند ...
ممکن است یک نوزاد تحت تأثیر کسی قرار بگیرد که از نظر عاطفی او را نادیده میگیرد تحقیر میکند باعث شرمساری اش میشود و ظلم قابل توجهی نسبت به او روا می دارد. بدتر از آن این مراقبان اولیه قدرتمند به همان نسبت نقش پررنگی دارند که فرزندشان در بزرگسالی عاشق افرادی شود که به طرزی نامحسوس شبیه خودشان است. انسان نیز با تأثیرپذیری نسبتاً خنده داری دهه ها بعد در زمان بزرگسالی به افرادی متمایل میشود که به همان نسبت بی عاطفه نامناسب و سرد هستند درست همانطور که والدین شان بودند.
«
اما نیاز نیست که از خودمان متنفر باشیم شاید بهتر باشد به این فکر کنیم که چقدر این بزرگسال ناتمام آینه ی یک فیگور دلبستگی اولیه است که قبل از اینکه فرصتی برای درک خود و آنچه لیاقتش را دارد پیدا کنیم به طور غیر مستقیم ما را بی ارزش می کرده است. این توهین نیست که بدانیم گاهی اوقات در بخشهای صمیمانه ی زندگی خود در برابر نقش پذیری مانند یک غاز درمانده هستیم و با این حال مثل همیشه با درک زندان خود است که فرصتی برای رهایی از آن داریم. ما مجبور نیستیم به طور مداوم پشت سرکسی که ارزش علاقه و عاطفه ما را ندارد بیافتیم. ما آزاد هستیم که بلند شویم و به دنبال کسی بگردیم که بتواند در بزرگسالی عشقسخاوتمندانه و تقویت کننده ای را که باید از همان ابتدا دریافت میکردیم به ما ارزانی کند.
WHO DON'T LOVE US BACK
Published in:
The School of Life
ترجمه در سایت تداعی
📚
@Abi_Asman
✨
📌 به عقب که گاهی نگاه میکنم، نیک میبینم که لایق خیلی از احساسات بد نسبت به خودم نبودهام، لایق آن خشمها و کینهها، آن طرد کردنها ، آن فریفتنها و آن برچسب خوردنهای غیرواقعی نبودهام.
لایق مهر و توجه و عشق فراوان ، همانطور که خودم ابراز کردهام.
اما دریافت نکردم یا کافی دریافت نکردم.
به عقب که نگاه میکنم میبینم؛ آدمهای اطراف من، حتی نوع مثلا فرهیختهشان، پوچهایی تهوع آور بودند.
مدعیانی که ادعاهای گنده، گندهشان حال آدم را به هم میزند و آدم دلش میخواهد تمامش را رویشان بالا بیاورد.
جماعتی که ادعای ادب میکردند اما وقتی تو یک خبط و خطایی میکنی، به بیادبترین با ادبهای دنیا تبدیل میشوند.
آدم دچار استفراغ نوشتاری میشود اگر بخواهد دربارهشان چیزی بنویسد.
در یک کلام اگر بخواهم توصیفشان کنم باید بگویم؛
کثافت محض بودند...
زمانی ندانستن افرادی برایم خیلی مهم بود و اگر نکتهای رو به غلط متوجه میشدند که من در اشتباه بودنش مطمئن بودم تمام سعی و تلاشم را میکردم تا توجیهشون کنم و از اشتباه در بیارمشون، اما الان دیگه نه، خودشون زحمت بکشند و تاوان بدهند تا بفهمند که در اشتباه بودند.
الان دیگه به راحتی از کنار آدمها رد میشوم و برایم مهم نیست فهمیدن یا نفهمیدنشون.
در این جهان با همه اونها زندگی میکنم، اما فقط و فقط نظر یک نفر برام مهمه و اون یک نفر خودمم...
در زندگی چیزهایی رو باید از بقیه طلب کرد که خودمون نمیتونیم به خودمون بدیم.
شاید درخواست درک و فهمیده شدن از بقیه درخواست غلطی بوده.
شاید که نه، حتما غلط و اشتباهه.
همین
✍امید...
🥂
@Abi_Asman
✨
🔗ما نسل بوسههای ممنوع بودیم!
عشق را میان لب های هم پنهان کردیم تا نمیرد.
بعد از ما، شما نسلِ آزادی بوسه در خیابان خواهید بود.
عشق را با لب هایتان فریاد بزنید، تا زندگی کند…
✍افشین یداللهی
🥂
@Abi_Asman
📌 سه عارفی که جهت آگاهی دادن به ما و افشای اسرار تاوان سنگینی دادند :
🔗بایزید بسطامی متولد سده دوم هجری، به روایتی شاگرد امام هفتم شیعیان نیز بوده، استاد او در تصوف مشخص نیست. پایه گذار سکر و فنا در تصوف است.
عشق عرفانی بایزید جایگاه ویژهای دارد. عطار او را سلطان العارفین یاد نموده ودر تذکرةالاولیا به نسبت سایر بزرگان بخش مفصل ای را به ذکر شرح حال بایزید اختصاص داد.
🔗 آثار : رساله احکام القضا و القدر -مسائل الرهبان -بستان العارفین - النور، تصنیفاتی نیز به وی نسبت داده میشود
از ادامه دهندگان برجسته مکتب بایزید میتوان منصور حلاج و عین القصات همدانی را نام برد و بسیاری دیگر از بزرگان چون ابونصر سراج طوسی، احمد غزالی (برادر کوچک تر امام غزالی) ، سهل تستری، الواسطی، ابوبکر شبلی، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، ابن عربی، بوعلی حریری، ابن سبعین و عفیف تلمسانی، رابعه بصری و...
🔗شطح یا شطحیات در اصطلاح صوفیه گفتهٔ عجیب و پیچیدهای است که از جوشش روح صاحب وجد حاصل شده و حال او را وصف میکند. شطح حرکت و جوششی است که در پی وجد در عارف ظهور میکند. در لغت شطح به معنای حرکت است.نخستین نمونههای آن در سدهٔ دوم هجری از کسانی چون ابراهیم ادهم و رابعه بصری منتشر شده بودند و معروف ترین آنها توسط بایزید بسطامی گسترش یافته اند.☆☆☆ دو نمونه از شطحیات :
🖋 سبحانی ما اعظم شانی (از حضرت بایزید بسطامی)
🖋ناالحق (از شهید منصور حلاج)
📌دفاع از ابلیس، مهمترین آموزهٔ حلاج پس از ادعای انا الحق بود، او معتقد بود:
امر سجده به آدم نوعی، آزمون و ابتلا برای عاشقی چون ابلیس بود…؛ ابلیس کشف کرد که این فرمان، نوعی ابتلاست، نه امر واقعی و اراده الهی، و امر واقعی خداوند، بر سجده نکردن است؛ اینجاست که امر الهی در برابر اراده خدا قرار میگیرد؛ خدا ابلیس را به سجده، امر کرد؛ ولی خواست که او سرپیچی کند؛ ابلیس هم به ظاهر، از امر الهی، سرپیچی کرد؛ ولی در باطن، مشیت ازلی را مقدس میدانست…؛
ابلیس با این سرکشی، عاشق مهجوری است که لعنت ابدی و دوری از قرب را به جان میخرد تا نگریستن به غیر از او سر نزند؛ از این رو، سرخیل جوانمردان و پاکبازان عالم است.
📍 «گیرم خلق را اضلال، ابلیس کند، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ (عین القضات همدانی
📚
@Abi_Asman
📌ما گرفتار عادت زیستن شده ایم، پیش از
آنکه به اندیشیدن عادت کنیم.
✍کامو
🔗 قدم اول اگزیستانسیالیسم
📔
@Abi_Asman
📌من میدانم از تاییدی که از جانب من بر نقش ایفا شده از طریق مسئله ی جنسی (نه سکس، به معنای عامیانه اش) در ایجاد برخی از بیماری های روان قرار داده شده، همه اطلاعاتی کسب کرده اند.
ولی این را نیز میدانم که کسب اطلاعات عمیق و در نظر گرفتن دقیق یکایک خصوصیات عینی مطرح شده، در نزد عوام چندان خریداری ندارد و از حوصله ی جمع خارج است.
اتاق کوچکی در حافظه ی عوام وجود دارد، که فقط مایل به جادادن کلام سرراست و در عین جالب است؛ که به خاطرسپردنش نیز آسان باشد. همچنین ممکن است برخی پزشکان محتوای فرضیه مرا به طور نادرست چنین دریابند که من محرومیت جنسی را به عنوان علت غایی و نهایی این گونه بیماری ها محسوب میکنم.
در شرایط زندگی جامعه جدید یقینا چیزی به نام فقدان تمام و کمال و محرومیت جنسی صددرصدی وجود ندارد. در غیر این صورت آیا آسانتر نبود که مستقیما با سفارش و توصیه به انجام فعالیت جنسی به عنوان مقیاس درمانی در پی بهبودی بیماران برمی آمدیم و خودمان را اینطور گرفتار کار پردردسر "روان درمانی" نمیکردیم؟
اما حقیقتِ امر، چیز دیگری است.
✍فروید
در باب روان درمانی
📚
@Abi_Asman
📌آیا رنج بد است؟
درک پارفیت و نیچه درباره رنج
قسمت_اول
🔗نیچه گاه در آثار خود مدعی است که؛
رنج نیک است...
امری که پذیرفتن آن برای ما سخت مینماید. اما به راستی منظور نیچه از عباراتی که محتوای آنها را میتوان به باور رنج نیک است قابل تفسیر دانست، چیست؟ دستهای از عبارات نیچه صراحتا تفسیری ابزارانگارانه از رنج ارائه میدهند و عباراتی هم هستند که در برابر تفسیر ابزارانگارانه صریح
مقاومت میورزند. بیشتر عبارات نیچه در دسته نخست جای دارند و در آنها نیچه از ارزش ابزاری رنج به عنوان مؤلفه و جزئی ضروری و یا در مقام علت یا معلول، که در
قالب یک کلیت نیک قرار میگیرند سخن میگوید.
مثلا آنجا که نیچه مینویسند، برای
نمونه؛
رنج ژرف، آدمی را والا میسازد، یا آنجا که رنج را سرچشمه
همه دستاوردهای بزرگ میداند. در ایندست عبارات نیچه با این باور که رنج و درد ذاتا بد است مخالفتی ندارد و صرفا آن را دارای نتایج و لوازم نیکی میداند. به این ترتیب بیشتر عبارات نیچه را میتوان با تفسیری از این دست در راستای همداستانی با شهودعمومی ما نسبت به بدی رنج سازگار ساخت.
اما نیچه دعاوی قویتری هم دارد همچون؛
رنج ایرادی علیه زندگی به شمار
نمیرود، یا اینکه درد و رنج نه تنها ضروری هستند، بلکه
فینفسه مطلوبیت دارند.
این دعاوی را ظاهراً نمیتوان بنا به تفسیر ابزارانگارانه توجیه کرد چرا که از چیزی بیشتر سخن میگویند و آن اینکه؛
رنج فینفسه نیک است.
اما، اگر دقت کنیم در واقع در اینجا، نیچه میکوشد تا از موضع شوپنهاوری اولیهاش فاصله بگیرد که بر طبق آن؛
حضور رنج در جهان، مایه ترجیح عدم جهان بر وجودش شده بود. اگر بر اساس آن موضع، وجود جهان امری ناپسند است که نباید میبود، در اینجا جهان امری پسندیده و مطلوب است که همین
مطلوبیت آن سبب میشود تا؛
رنج فینفسه نیک گردد.
به همین دلیل میتوان در اینجا به توجیه دیگری توسل جست و گزاره رنج نیک است را در دل این نظر
وسیعتر نیچه که در آن هر چیزی نیک است و هرچیزی آنگونه اتفاق میافتد که باید جای داد.
به تعبیر دیگر رنج فینفسه نیک است نیچه را میبایست در پرتو
عباراتی از این دست تفسیر کرد:
نایل شدن به یک بلندا و نگریستن از نگاه چشم پرنده، وقتی که آدمی میفهمد که چگونه هرچیزی در واقع به همانگونه که باید در جریان است:
چگونه هرگونه "نقص" و رنجی که ناشی میشود نیز بخشی از این والاترین مطلوبیت هستند،
اگر ما به یک لحظه تنها آری گفته باشیم، به معنای آن است که نه تنها به خودمان بلکه به همه هستی و زندگی آری گفتهایم. چرا که هیچ چیز به تنهایی قرار
ندارد، چه در مورد خودمان و چه در مورد چیزها... و در آن تک لحظه آری گفتنمان، سراسر جاودانگی خوش میآید، بازخریده، توجیه و تأیید میشود.
بر اساس این رویکرد، ما با تأیید و خوشآمد گویی به هر حادثهای، هراندازه هم بد و رنجآور، میتوانیم آن را مطلوب و نیک سازیم و به تبع، نظر به رابطه و پیوستگی علی قویی که میان همه چیزها وجود دارد، وقتی به یک چیز خوشآمد میگوییم، در واقع
به همه چیزها و کل تاریخ جهان هم آری گفتهایم.
نیچه در جایی دیگر مینویسد که فرمول من برای بزرگی در آدمی، عشق به سرنوشت است؛
اینکه آدمی نخواهد چیزی متفاوت باشد، نه در آینده و نه در گذشته، نه در جاودانگی
این بیان محتاطانهتر نیچه در واقع نشان میدهد که او از ما میخواهد بکوشیم تا تنها یک میل داشته باشیم و یک چیز را بخواهیم، و آن اینکه واقعیت دقیقا همان باشد که هست، توصیهای که عملا بیانگر توصیه بودا در تقلیل امیال برای کاستن از رنج و درد است، امری که به هیچوجه نمیتوان مورد تأیید نیچه دانست.
به نظر پارفیت این روایت نیچه از نیکی رنج، مانند روایتهای خداباورانه مشابه که مدعی هستند همه چیز در نهایت رو به سوی نیکی دارد، باور به بدی رنج را با چالشی جدی مواجه نمیسازد و به همین جهت نیز نیچه چنین رویکرد و کوششی را بدبینی از سرتوانایی مینامد یا از کوشش در تن دادن به جهان آنگونه که هست سخن میگوید. به نظر پارفیت یکی از دلایل اصلی تلاش نیچه در این راستا، ریشه در بیماری دهشتناک وی داشته و این تلاش پاسخی عقلانی برای مواجهه با این
👇
📚
@Abi_Asman
✨
غمگین ترین لحظه زندگی اونجاست...
که دلت برای خودت میسوزه
من از اینکه نشد ناراحت نیستم
از اینکه چرا واسه ی من
هیچوقت نمیشه ناراحتم
🍷
@Abi_Asman
✨
... وقتی در میانهٔ بحرانی شخصی در شهر ول میگردی، چهرهٔ آدمها کیفیتی به غایت بیرحم و بیتفاوت پیدا میکند.
خیلی افسردهکننده است اینکه هیچ کس نمیایستد
تا دستت را بگیرد.
✍استیو تولتز
📌جزء از کل
🥂
@Abi_Asman
📌جامعهی منفعل و بیتفاوت، خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و جنایتکاران، صرفا ابزار اجرای آن هستند؛
دیکتاتور شخص نیست، دیکتاتور یک فرهنگ است!
یک شیوهی خاص از زندگی است که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری تعریف میشود، مسلم و مشخص است که دیکتاتورها نه در دامنِ مادر، بلکه در دامنِ جامعه پرورش مییابند.
✍کارل_پوپر
📚
@Abi_Asman
✨
در نور لایزال سمفونی شب پرستاره میرقصیم
شب تابستان
که با شکوه میدرخشد
صاف و روشن
پرتوهای گرمش را
درون خود احساس میکنیم
کلمات و صداهای شعر
فراتر از یک سمفونی
و آوای ملودی آراماش
که تا ابد طنین انداز است.
فرح_آریا
🔗گوشنواز و آرامش جان، موسیقی.
از دنیا جدات میکنه و به خودت میاره.
خودِ خودت را یادت میاره.
🥂
@Abi_Asman
📌زندگی عمر کردن نیست.
بلکه "رشد" کردن است.
عمر کردن کاری است که از همه حیوانات بر می آید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است.
که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند.
✍اشو
📖کتاب خرد
📚
@Abi_Asman
📌حکومت فقط در یک چیز خوب است؛
او میداند چطور پاهای تو را بشکند،
عصایی دستت بدهد و بعد بگوید:
ببین! اگر به لطف حکومت نبود تو نمیتوانستی راه بروی.
✍«هری براون»
📚
@Abi_Asman
📌«به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای
هم به یادگار میگذارند، از همهچیز بیشتر
اهمیت دارد. وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند.»
🗒نامه از صمد بهرنگی به اسد بهرنگی
✨
@Abi_Asman
✨
📌دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
ناهید
🥂
@Abi_Asman
📌صبح زمانی مناسب است هم برای فعالیتِ ذهنی، هم بدنی، زیرا صبح جوانیِ روز است: همه چیز شاداب، تازه و آسان است، احساس نیرومندی میکنیم و همهٔ قابلیت هایمان کاملاً در دسترس هستند.
صبح را نباید با خواب طولانی یا مشغولیتها و گفتگوهای بیارزش تلف کرد بلکه باید به منزلهٔ جوهر زندگی به آن نگریست و آن را تا اندازهای مقدّس داشت...
هربار که از خواب بیدار میشویم و برمیخیزیم، تولدی کوچک است و هر صبحِ پُرطراوت به منزلهٔ جوانیِ کوتاهی است.
🗒در باب حکمت زندگی
✒️نوشتهٔ آرتور شوپنهاور
📚
@Abi_Asman
📌پورن بهمثابه نابودی عشق
بنابه گفتهی آگامبن نخستین ویژگی حرمتشکنی تعلیق آن چیزی است که جنبهی الهیاتی به خود گرفته است.
در جهان کنونی که معنای حرمت تنها در نا-بوشیدگی و عریانبودگی است، حرمتشکنی در مقام یک کل به شکل امر برهنگی در میآید بدین معنا که هرچیزی که در خود پوشیده و پنهان نماند بهمنزلهی حرمتشکنی خواهد بود. بیونگ-چول هان تعبیر بسیار زیبایی برای توصیف چنین جامعههایی ارائه میدهد:
حرمتشکنی همانند سکسوالیته در والایش، سرکوب و اخلاقیات رنگ نمیبازد بلکه به ظن قریب به یقین در چیزی سکسیتر از سکس رنگ میبازد: پورن... پورن وجهی از حیات برهنه در قالب نمایش است.
در واقع حرمتشکنی در معنای آگامبنی در جوامع کنونی همانند پورن وجه گسستنییی، بیحرمتساختن، دربر ندارد که شکسته شود بلکه تنها بیحرمتی است، بدین صورت هر آنچه که همانند پورن و برهنگی در خود آشکار نباشد تنها بیحرمتی به پورن است. پس به هنگامی که ما با پدیدهی نمایش خود یا با عریانگی مواجه میشویم، همانند اونلیفنزها، تنها خود نمایش است که نمایش داده میشود.
پدیدههایی من جمله عشق، امر اروتیک و هر آنچه در خود پوشیدگی را میطلبد، رو به نابودی میگذارند. همانطور که بازی در خود رازی دارد که نیازمند آشکار شدن است، عشق و امر اروتیک نیز نیازمند سوژهایاند که آنها را تجربه و آشکار کند، اما در برهنگی یا پورن چیزی بازی نمیشود بل تنها نابود میشود، چهرهای عریان، عاری از راز، گویای امر مستهجن یا پورنوگرافیک است و سرمایه داری با کالا کردن هر چیزی و به نمایش در آوردن آن به روند پورنوگرافیک ساختن جامعه دامن میزند.
در جوامع سرمایهداری کنونی، سرمایهداری احتمالا نخستین مورد از دینی است که گناه میآفریند اما تاوان و کفاره نه. احساس گناه هولناکی که هیچ درکی از رستگاری ندارد بدل به دینی میشود، نه برای کفاره دادن به جهت این گناه بلکه برای همگانی ساختن آن. عشق در خود نیازمند رستگاری است اما پورن چیزی جز گناه را در خود حمل نمیکند منتهی مطلب آنجایی آشکار میشود که وجود دیگری که از ملزومات عشق است در جهان کنونی و جهانی پورنوگرافیک حذف میشود و جای خود را به اگوی صرف میدهد که تنها مصرف میکند.
🔍بیونگ- چول هان در کتاب احتضار اروس
ذکر میکند که بدن _با ارزشِ نمایشی خود_ به یک کالا بدل شده است. در عین حال، دیگری به قالب یک ابژه جنسی درآمده است تا مقدمات تحریک فراهم شود. وقتی دیگربودگی از دیگری دریغ شود، دیگر نمیتوان عشق ورزید _ فقط میتوان مصرف کرد. بر این پایه دیگری یک شخص نیست؛ بلکه او به ابژههای پاره پاره تجزیه شده است. چیزی به عنوان یک شخصیت جنسی وجود ندارد.
در نهایت عشق دیگر میل به دیگری را در چنین جوامعی حمل نمیکند بلکه تنها به جهت ارضای نیاز، تفریح و سرگرمی به آن نگاه میکند، نگاهی که در خود به چیزی جز امر پورنوگرافیک که کرامت و نزاکت از آن حذف شده است مبدل نمیشود.
کرامت و احترام و نزاکت لازمهی حفظ فاصله هستند که دیگری را پدید میآورد که امروزه این در حال ناپدید شدن است. وجود دیگری به همان فاصله است که امروزه این فاصله با فضای مجازی رو به انحطاط است و دیگر کسی که با حجم انبوهی از برهنگی و مقولات پورن به صورت آشکار مواجه است، سمت عشق که نیازمند مشقت است نمیرود.
✒️ صالح
📓
@Abi_Asman
متفکران نقاد چه ویژگیهایی دارند و چگونه میاندیشند؟
🖇 قسمت اول
✍ محمدرضا سلیمی
آلبرت انیشتین، هنری فورد، ماری کوری و زیگموند فروید از جمله متفکران نقادی بودند که دنیای ما را تغییر دادند. سؤال: این افراد چه ویژگیهایی داشتند و چگونه میاندیشیدند که توانستند جهان بشریت را به طور چشمگیری تغییر دهند؟ آیا به صرف داشتن اطلاعات زیاد میتوان جهان را تغییر داد؟ آیا صرف متفکر بودن میتوان زندگی بشر را دگرگون کرد؟
لازم است به این نکته توجه کنیم که تفکر نقادانه صرفاً جمعآوری اطلاعات نیست و کسی که حافظهای قوی دارد و از دانش و اطلاعات فراوانی برخوردار است الزاماً متفکر نقاد نیست. متفکر نقاد کسی است که بتواند اطلاعات جمعآوریشده یا در دسترس را درست تحلیل و ارزیابی کند و به بهترین نتیجهٔ ممکن دست یابد.
متفکران نقاد فراتر از جمعآوری دادهها و اطلاعات پیش میروند تا به بهترین نتیجهٔ ممکن دست یابند. متفکران نقاد مدام دانششان را ارتقا میدهند و البته چیزی فراتر از دانش در ذهنشان میپرورانند. آنها انعطافپذیرند و با نگاهی خاص به جهان و پدیدههای آن مینگرند. آنها صرفاً مخزن اطلاعات نیستند، بلکه میتوانند اطلاعات را درست، دقیق و علمی تحلیل و ارزیابی کنند و به خلاقیت دست یابند.
📌 متفکران نقاد ویژگیهای متعددی دارند. در اینجا به پنج ویژگی این افراد اشاره میکنیم و بهاختصار آنها را شرح میدهیم.
۱. متفکران نقاد مشاهدهگران ماهریاند. مشاهدهٔ دقیق یعنی توانایی جمعآوری دادهها و اطلاعات از طریق حواس پنجگانه. مشاهدهٔ متفکر نقاد به تبیین دقیق و فهم عمیق از جهان میانجامد.
۲. متفکران نقاد کنجکاوند. کنجکاوی و پرسشگری جوهرهٔ متفکران نقاد است. کنجکاوی و علاقهمندبودن به افراد و جهان صفت بارز متفکران نقاد است. این حس کودکانه (کنجکاوی) دائماً با آنها همراه است. بهتدریج که ما بزرگتر میشویم حس کنجکاوی کودکانه در ما کاهش مییابد، اما متفکران نقاد این حس را تا آخر عمر حفظ میکنند. کنجکاوی سبب میشود دانش افراد عمیقتر و فهمشان از جهان دقیقتر بشود.
۳. متفکران نقاد عینیگرا هستند. ذهنگرایی یکی از آفتهای تفکر نقادانه است. ذهنگرایان معتقدند که عقاید همه به طور یکسان درست است، اما متفکران نقاد بر اساس شواهد و دادههای عینی قضاوت و سعی میکنند هيجاناتشان بر قضاوتشان تأثیر نگذارند. البته، برای این افراد غیرممکن است که به طور کامل عینیگرا باشند؛ زیرا ذهنیتشان با دیدگاهها، تجربهها و چشماندازها شکل گرفته است. آگاهی از خطاهای شناختی اولین گام در مسیر عینیگرا بودن است.
۴. متفکران نقاد حقیقتجو هستند. افراد حقیقتجو تمایل ندارند عقایدشان را به دیگران تحمیل کنند. حتی اگر نتیجهٔ استدلال و بحث و گفتوگو برخلاف عقایدشان باشد، آن را میپذیرند. آنها دیدگاههایشان را مجدداً تحلیل و ارزیابی و در صورت لزوم اصلاح میکنند. وقتی تأمل صادقانه نشان میدهد که تغییر ضروری است، متفکران نقاد دیدگاههایشان را تغییر میدهند.
۵. متفکران نقاد گشودهذهناند. متفکران نقاد دیدگاههای گوناگون را درک میکنند و دربارهٔ تعصبات احتمالیشان واقعبیناند. اولویت افراد گشودهذهن تشخیص این واقعیت است که به دیگران حق داشتن و حفظ دیدگاههای خودشان را میدهند. این افراد «پذیرای» نظرات دیگرانند، بدون اینکه آن نظرات را بدون دلیل «بپذیرند».
🔎 خانوادهٔ خردمند: چگونه در خانواده نقادانه بیندیشیم (صص ۸۰-۷۹)
📚
@Abi_Asman
📌با شما از زخمی سخن میگویم برآمده از نیزههای نادانی و ما همه قربانی آنیم.
کسی دوستدار حقیقت نیست؛ همه دوستدار مصلحتاند.
✍بهرام بیضائی
🔗طومار شيخ شرزين
📚
@Abi_Asman
✨
📌در این روزگار
در کشاکش بودن و نبودن
در گذر هر ثانیه
ماییم که میپوسیم.
━━━━━━━━
✍فرح_آریا
🥂
@Abi_Asman
👆
📌وضعیت بد و برتافتن آن بوده است پاسخ عقلانی نیچه برای تحمل رنج، چرا که رنج بد است و باید برای برتافتن آن راهی پیدا میکرد.
به همین سان از نظر پارفیت، درافتادن نیچه با اخلاق شفقت و همدردی نیز تقریبا همواره به معنای این است که این نگرش یا عاطفه، و اعمالی که بدان منتهی میشود،
پیامدهای بدی به دنبال دارد. برای نمونه نیچه مینویسد که؛
ترحم، مقدار رنج در جهان را افزایش میدهد.
برخی از ادعاهای نیچه، مانند این ادعا که بدبختی مسریتر از خوشبختی است، معقول هستند. برای نمونه وقتی افسردگی دیگری ما را نیز عمیقا افسرده میکند، که خود فینفسه بد است، و این باعث میشود که کمتر قادر به کمک به این شخص دیگر باشیم. اما نیچه در کنار این ادعاهای قابل قبول، ادعاهای غیر معقولی هم دارد. مثلا مدعی است که رحم و شفقت، مستلزم خطری دهشتناک برای آدمی است. بشریت در خطر نابودی از طریق یک ایدهآل
دشمنِ زندگی است.
نیچه در تبیین این خطر مینویسد؛
اینکه بیمار نـبایستی سالم را مریض سازد، میبایست دغدغه اعلای ما بر روی زمین باشد؛ اما
این امر مستلزم آن است که بیش از همه سالم میبایست از بیمار جدا گردد.
و از ما میخواهد در تمام ژرفنایش بفهمیم و من اصرار دارم که این امر مستلزم فهمی ژرف است، چگونه نمیتواند این باشد که وظیفه سالمها پرستاری از بیماران و خوب ساختن آنهاست.
پارفیت این دعاویی را چندان ژرف نمیداند و بر اساس اینکه منظور نیچه از بیماری، بیماریهای جسمانی نیست، این ادعای نیچه را که پرستاری از بیماران ممکن است
انسانهای سالم را هم ناتوان سازد، در یک نتیجهگیری بسیار عجولانه یکسره بیمبنا میشمارد.
پارفیت به نگرانیهای نیچه در خصوص بهسازی نژادی نیز اشاره میکند، که بر اساس آن دغدغه برای ناتوانان و بیماران، چه بسا ما آدمیان تکامل را به بنبست کشاندیم و مسیر انتخاب طبیعی را مسدود ساختیم. اما چنین ترسهایی به نظر پارفیت چندان معقول نیستند و نمیتوانند سبب آن شوند که نیچه ادعاهایی به این تندی و تیزی مطرح سازد که فلسفه ترحم و شفقت، ما را نابود خواهد ساخت و آنهم در زمانی بسیار کوتاه.
جز این پاسخهای نه چندان دقیق برای رد ادعاهای نیچه، پارفیت نهایتا اینگونه نتیجه میگیرد که ادعاهای نیچه را بهتر است چونان پاسخهایی به حساسیت شخص
خودش نسبت به رنج تلقی کنیم. ظاهرا منظور وی این است که نیچه نوعی قیاس میان خود و سایر هم روزگارانش شکل میدهد و چون عواقب حساسیت بسیار نسبت به رنج را در نوعی نفی بودایی زندگی میداند، میکوشد تا از بن و بیخ معنای بد رنج را منکر
شود. به تعبیر دیگر، نیچه میخواسته تا شادان و شادخوار و البته با وجدانی نیک زندگی کند، وجدانی نیک بدین علت که نظر به حساسیت بسیارش نسبت به رنج گمان میکرده که دیگران هم اگر از رنج همنوعانشان کاملا آگاه شوند به مانند او از احساس همدردی غرق خواهند شد آنقدر که از زندگی سیر میشوند. در واقع باید گفت که نیچه دچار بیتفاوتی
نسبت به درد و رنج دیگران نیست، بلکه دچار نوعی ترس است،
ترس از آن که این سیر شدن از زندگی، به ویژه بعد از مرگ خداوند، اروپاییان مدرن را که گرفتار حساسیتی زیاده نسبت به رنج شدهاند به سمت و سوی بوداهایی بدبین سوق دهد.
تفسیر پارفیت از عبارتهای گزینشی وی از نیچه درباره رنج، به ویژه آنجا که درباره نیکی رنج سخن میگوید، قابل تقلیل به یک تفسیر ابزارانگارانه است. به نظر
وی، نیچه اگر از نیکی و خوبی رنج
سخن گفته است، در نهایت و در مواردی که باید سخن وی را جدی گرفت، منظوری جز اشاره به نقش ضروری و گریز ناپذیر رنج در نیل به برخی از اهداف ارزشمندتر ندارد.
گاه لازم است که برای رسیدن به هدفی مهمتر، رنجی را نیز تحمل کرد. طبیعتاً این تحمل رنج، به معنای ارزش فینفسه رنج نیست، بلکه صرفا برتافتن امری نامطلوب به عنوان یک ابزار و وسیله برای نیل به چیزی است که خود فینفسه مطلوب است. طبیعتا
اگر میشد برای رسیدن به آن امر مطلوب و نیک فینفسه از مسیری به جز مسیر رنج پیش رفت، هیچ دلیل و ضرورتی برای برتافتن این رنج نامطلوب وجود نداشت.
به همین دلیل پارفیت نتیجه میگیرد که:
نیچه بعضی لذتها را تحقیر میکند و مدعی است که رنج ایرادی بر زندگی وارد نمیآورد. اما در بیشتر آنچه که او نوشته، نیچه فرض میگیرد که درد و رنج بد هستند، و لذت و خوشبختی نیکاند. برای نمونه در یکی از واپسین یادداشتهایش هستی و زندگی را اینگونه توصیف میکند؛
آنمایه پر ز سعادت که میتواند حتی دهشتاکترین رنج را نیز توجیه کند.
پایان_قسمت_اول
✍حمیدرضا_محبوبی
📚
@Abi_Asman
📌احتمالا نیچه پیش از من آنچه را که من به سختی و از طریق تخت روانکاوی کشف کرده بودم
با توسل به امکانات تفکر فلسفی گفته بود و به این دلیل است که من نخواستم جلوتر روم و نیچه را بیشتر بخوانم، از ترس اینکه مبادا عقیم شوم.
✍زیگموند فروید
🔗دربارهی نیچه
@Abi_Asman
📌مذهب ، ترس ، خرافات ، دیکتاتوری
🔗 "آنچه انسان را عقلگریز میکند، هراس است. ترس آن ریشهای است که خرافات از آن بر میرویَد، میپاید، و تغذیّه میشود... مردم تا آنجا که مغلوبِ ترس باشند، آمادهیِ زودباوری و اطاعتاند".
برای کنترل و تسلط بر زندگی مردم، کافیست در وجودشان هراس ایجاد کنید. مذهب بزرگترین منبع ایجاد هراس در آدمیان است.
ذهن هایی که ترسیده، مضطرب، افسرده و راکد هستند، بهترین ذهن ها برای تقلید کورکورانه و رشد خرافات و باورهایی است که نه تنها زندگی را از آنها می رباید ، بلکه بهترین زمینه را برای بقاء حکومتهای دیکتاتور و جبار فراهم می کند.
📌اسپینوزا در ادامه می گوید:
"بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومتهایِ خودکامه، و آنچه مطلقاً لازمهیِ آنهاست، نگهداشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این سو آن سو میکشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجهیِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود میجنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود میجنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نهتنها خفّتبار نمیدانند بلکه آن را افتخاری عظیم میشمارند".
📌ترس و جهل ، موجب حذف عقلانیت و نهایتا حذف زندگیست! چرا که با فقدان عقلانیت، آزادی که رکن اساسی رشد ، کمال ، ارتقاء و تحقق زندگیست نیز از بین می رود. انسان تنها از طریق آزادی است که میتواند به استعدادهای نهفته و بالقوه خود پی ببرد و به توانمندیها و عقلانیت خود فعلیت ببخشد.
🔗رسالهٔ الهی سیاسی
✍️اسپینوزا
📚
@Abi_Asman
📌 اگر واژهی "دمکراسی" بهمعنای تحتاللفظی یونانی آن، یعنی "حکومت مردم"، در نظر گرفته شود، ما را از مسأله اساسی دور میکند.
زیرا مسألهی اساسی در دمکراسی عبارت است از اجتناب از دیکتاتوری، یا به عبارت دیگر، اجتناب از عدم آزادی، اجتناب از حکومتی که حکومت قانون نیست.
و در همان زمان باستان، یونانیان میدانستند که دمکراسی بهمعنای حکومت مردم نیست، بلکه بهمعنای اجتناب از خطر جباریت و استبداد است.
به همین دلیل است که آنان به مدت هشتاد و اندی سال شیوهی تبعید قانونی را به مورد اجرا گذاردند. آنان نگران آن بودند که یک مستبد یا دیکتاتور محبوب، چنان خود را در نظر عامه جلوه دهد که با رأی اکثریت به قدرت برسد.
وظیفهی مکانیسم تبعید قانونی آن بود که همینکه کسی به درجهی بالایی از محبوبیت عمومی دست مییافت وی را از کشور تبعید میکرد.
چنین شخصی یک مجرم به شمار نمیآمد: او را از بابت انجام هیچ بزهی محکوم نمیکردند. این اقدام صرفن نوعی حرکت پیشگیرانه در خصوص فردی بود که بیش از حد در کشور محبوب شده بود.
بنابراین میتوان گفت که دمکراسی راهی است برای محفوظ نگاه داشتن حکومت قانون. اما این یکی از اصول دمکراسی نیست که اکثریت همواره بر حق است؛ اکثریت ممکن است مرتکب بزرگترین خطاها بشود؛ ممکن است حتی بهتثبیت جباریت و استبداد رأی دهد، چنانکه اغلب داده است.
🔗درس این قرن، گفتگوی جیانکارلو بوزتی با کارل_پوپر
📚
@Abi_Asman
🔍خودکشی وجود ندارد، همهٔ خودکشیها قتل بحساب می آیند.
November 15, 2024
📌در منطق جامعه شناسی امری که بتوان آن را تصمیم مطلقا فردی دانست وجود ندارد حتی زمانی که در نظریه اگزیستانسیالیسم از قدرت اختیار فردی سخن گفته میشود توان اختیار فردی پیشاپیش امری اخلاقی و سیاسی است و اختیار ما همواره در چارچوب اخلاق و سیاست (عدالت) ممکن میگردد.
ما به مثابه فرد همواره پیشاپیش دگر آوا و اجتماعی هستیم و در درون ضرورت های اجتماعی زندگی را تجربه میکنیم به زبان پیر بوردیو شما به هنگام قبولی یا مردود شدن فرزندتان در امتحان نمی توانید آن را به استعداد یا عرضه یا بی عرضگی فرزندتان نسبت دهید نمره امتحان امری کاملا اجتماعی است.
تصمیم به زیستن یا مردن پیشاپیش انباشته از اجتماع و امر اجتماعی است.
قتل حاصل از جبر زندگی را خودکشی ندانیم من گرچه به دست خودم میمیریم اما دست مرا نیرویی دیگر وادار به انجام اینکار میکند قدرت
🔗جامعه_و_سیاست
📚
@Abi_Asman
📌«زینب پاشا؛ رابین هود خیابانهای تبریز».
این قسمت مسیری را که زنان فعال و روشن ضمیر ایرانی طی کردند و در دوران منتهی به مشروطه، به سطحی رسیدند که مقابل زن ستیزی قد علم میکنند.
November 25, no to violence against women 🕊
࿐ 🎧 podcast time..
/channel/green_anjel777
📚
@Abi_Asman
📌به دنیا نیامدهایم که چوبِ قضاوت به دست بگیریم و سر هر راه و بیراهی مردم را قضاوت کنیم.
ما مرکز دنیا نیستیم، حتی اگر این به نظرمان برسد.
ما لبریز از اشتباهات و کمبودهایی هستیم که دیگران را بهخاطرش تحقیر میکنیم.
🔗شهری میان تاریکی
✍هورناز_هنرور
📚
@Abi_Asman