yek_barg_ketab | Unsorted

Telegram-канал yek_barg_ketab - یک برگ کتاب

11686

1️⃣ 🌱 📕 شرایط تبلیغات: @PortalTabligh .

Subscribe to a channel

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

اولین روزی که آقای راجرز میخواست به عنوان کشیش به کلیسای شهر کوچکشان برود اتفاق عجیبی افتاد و درست جلو خانه‌اش مردی را دید که شباهت زیادی با خودش داشت ، آقای راجرز به او سلام کرد و پرسید : تو کیستی ؟

مرد با نزاکت پاسخ داد : من ابلیس هستم

آقای راجرز چند لحظه مبهوت به ابلیس خیره ماند و تصور کرد به درجۀ بالایی از روحانیت رسیده که توانایی دیدن ابلیس را دارد ، این احتمال با وجود مرگ کشیش قبلی شهر در روز گذشته در او تقویت شد و سرشار از غرور و قدرت به سمت ابلیس رفت و گلوی او را گرفت و گفت : سالهاست دنبالت بودم تا خفه‌ات کنم

چند لحظه که گلویش را فشار داد ابلیس نیمه جان روی زمین افتاد و در آخرین لحظه به کشیش گفت : دیوانه اگر من بمیرم چطور میخواهی مردم را موعظه کنی ؟؟

سوال ابلیس بسیار منطقی به نظر آمد طوری که آقای راجرز از کشتن او منصرف شد و به سمت کلیسا راه افتاد ، ابلیس دوباره گفت : لطفا مرا روی زمین رها نکن میدانی که من از جنس خاک نیستم و اگر روی زمین باشم می‌میرم

آقای راجرز که به شدت نگران مردن ابلیس شده بود پرسید : چکار میتوانم برایت انجام دهم ؟؟

ابلیس لبخندی زد و گفت : من دیده نمیشوم ، سنگین هم نیستم و قول میدهم که مزاحمتی برایت نداشته باشم فقط اجازه بده روی دوش تو سوار شوم

آقای راجرز که دوست نداشت شغل و جایگاه تازه‌اش را از دست بدهد قبول کرد که ابلیس روی دوشش سوار شود . ابلیس راست میگفت نه سنگین بود و نه مزاحمتی ایجاد میکرد ، آقای راجرز هم دیگر به ابلیس فکر نکرد فقط در آستانۀ ورود به کلیسا از او پرسید : تو که اگر روی زمین باشی میمیری پس تا حالا کجا بودی؟

ابلیس گفت : روی دوش کشیش قبلی بودم که دیروز مُرد ... و با هم وارد کلیسا شدند !!

📕 انسان خردمند
✍ یووال هرری

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

دانمارک و سوئد در قرن هفده میلادی درگیر جنگ دامنه داری با یکدیگر بودند.

در یکی از این جنگ ها و پس از عقب نشینی سوئدی ها، یکی از سربازان دانمارکی که جراحت مختصری برداشته بود احساس تشنگی کرد. وقتی دست به قمقه برد تا آب بنوشد، صدایی ضعیف به گوشش رسید. این صدای یک سرباز مجروح سوئدی بود که تقاضای آب می کرد.

سرباز دانمارکی به سویش رفت، کنارش زانو زد تا از آب قمقمۀ خود به او بدهد. درست در همین لحظه سرباز سوئدی به روی سرباز دانمارکی شلیک کرد. گلوله مختصر خراشی در شانه اش ایجاد کرد. او گفت: می خواستم به تو آب بدهم ولی تو خواستی مرا به قتل برسانی. آیا پاداش من این بود؟
من قصد داشتم تمام آب قمقمه را به تو بدهم. ولی حالا که این کار را کردی فقط نصف آن را به تو می دهم.

یکی از افسران ارتش دانمارک که از نزدیک شاهد این ماجرا بود پادشاه دانمارک را از آنچه دیده بود آگاه ساخت. پادشاه، سرباز را به حضور طلبید.

- چرا نیمی از آب قمقمه ی خود را به دشمنی دادی که قصد کشتن تو را داشت؟
سرباز پاسخ داد: هر چند او قصد جان مرا کرده بود ولی به هر حال، انسانی مجروح بود و انسانیت به من حکم می کرد که به یک فرد تشنه و مجروح آب برسانم.

پادشاه گفت: تو لایق آن هستی که سردار ارتش من باشی.

نکته: با هرکس مطابق شأن خود رفتار کن نه شأن مخاطبت. این اصل که با هر کس مطابق آنچه او عمل کرده رفتار کنید، شما را تبدیل به یک اثرپذیر مطلق و بی اراده می کند.

📕 به دنیا آمده ایم تا آن را تغییر دهیم

✍ مسعود لعلی

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

زخم‌هایی که از درون بر سعادت ما وارد میشود بسیار عمیق‌تر از زخم‌هایی‌ست که از بیرون می‌رسند.
این واقعیتی آشکار و انکارناپذیر است که عنصر اساسی برای خوشیِ انسان، و درواقع برای همه نحوهٔ زندگی او، آن چیزی است که در خود اوست یا در وجودش جریان دارد. زیرا سرچشمهٔ مستقیم خرسندی یا ناخرسندی عمیق که نخست از احساس، خواست و‌ تفکر او حاصل میگردد در اینجاست. حال آنکه هرآنچه بیرون از اوست فقط غیر مستقیم بر او اثر می‌گذارد. به این علت، وقایع یا روابط بیرونی یکسان بر هرکس تأثیری کاملاً متفاوت دارند و آدمیان حتی در محیطی یکسان، در جهان‌های متفاوتی زندگی می‌کنند.

📕 در باب حکمت زندگی
✍ آرتور شوپنهاور

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

#تلنگر
در ٤٠ سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آورند)؛

در ٥٠ سالگی زشت و زیبا مثل همند (مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروک ها و لک هاي تیره رو نمیشه مخفی کرد)؛

در ٦٠ سالگی مقام بالا و پایین مثل همند (بعد از بازنشستگی حتی یه پادو هم از نگاه کردن به رییسش اجتناب می کنه)؛

در ٧٠ سالگی خونه‌ی بزرگ و کوچک مثل همند (تحلیل مفاصل، سختی حرکت، فقط یه محیط کوچیک برای نشستن لازمه)؛

در ٨٠ سالگی پول داشتن و نداشتن مثل همند (حتی موقعی که بخواین پول خرج کنین نمی دونین کجا خرجش کنین)؛

در ٩٠ سالگی خواب و بیداری مثل همند (بعد از بیداری نمیدونين چکار كنين)؛

👈 زندگی رو آسون بگیرین. هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین.
در طولانی مدت همه ی ما مثل همیم.
پس تمام فشارهای زندگی رو فراموش کن و ازش لذت ببر ...!

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد، می گفت: خیراست! روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است!

پادشاه از درد به خود می پیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت، یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد .

وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند . آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!

پادشاه دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید، گفت: خیر است! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟؟

وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند ...

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

سخنی بسیار زیبا از میرزا آقا خان کرمانی(از روشنفکران بزرگ و معروف عصر مشروطه) :ای علمای بی علم و عمل اسلام ، آن قدر یاوه سرائی و بیهوده گوئی در دین من و آئین اسلام چرا ؟. کدام علوم حقوق را نوشتید ؟ و کدام قانون معامله را به عدالت تحقیق کردید؟ کدام علم یا فایده را تاسیس نمودید؟ کشف کدام مجهول را سبب شدید؟ منفعت و فایده شما برای اسلام و مسلمانان چه بود جز اینکه در مسائل فرعیه آنقدر سخن گفتید و خرافات بهم بافتید و اختلافات نمودید که اصل و فرع هر دو از میان رفت و جنس و فصل بی اصل مهمل شد...

📕 سه مکتوب
✍ نوشته میرزا آقا خان کرمانی

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

اگر اهل کتاب خواندن نیستیم، احتمالا:

۱.حرف‌های نسنجیده زیاد می‌زنیم.
۲. خیلی حرف‌های تکراری می‌زنیم.
۳. دایره‌ی واژگان ما بسیار محدود است.
۴. بخش استدلالی ذهن ما تقریبا تعطیل است.
۵. استعداد عوام‌گرا شدن را پیدا می‌کنیم.
۶. مستعد پذیرش شایعات هستیم.
۷. اهمیت تفاوت میان انسان‌ها را کشف نمی‌کنیم.
۸. توان و انگیزه یادگیری ما کاهش می‌یابد.
۹. با واژه نقد بیگانه‌ایم.
۱۰. زمینه‌ استقرار و تداوم اقتدارگرایی را فراهم می‌آوریم.
۱۱. از حقوق شهروندی خود و دیگران آگاه نیستیم.
۱۲. حاکمان مستبد را خوشحال می‌کنیم.
۱۳. راحت تحت تأثیر تبلیغات و پروپاگاندا قرار می‌گیریم.
۱۴. یا در همه زمینه‌ها، اظهارنظر می‌کنیم یا اصلا توان اظهارنظر نداریم.
۱۵. جهل مرکب داریم، یعنی نمی‌دانیم که نمی‌دانیم!
۱۶. گرفتار توهم دانستن هستیم و به اشتباه فکر میکنیم میدانیم.
۱۷. دامنه‌ی لذت ما محدود است.

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

انسان ها
به ميزان "حقارتشان" "توهين" ميكنند.

به ميزان "فرهنگشان" "عشق ميورزند".

و به ميزان "كمبودهايشان" "آزارت  ميدهند".

هرچه "حقيرتر" باشند، بيشتر "توهين ميكنند" تا حقارتشان را جبران كنند.

هر چه "فرهنگشان غني تر باشد"، بيشتر به ديگران "عشق ميدهند".

وهرچه "هويّتشان عميق تر باشد"، "محترمانه تر رفتار ميكنند".

به اندازه "دركشان" ميفهمند،

و به اندازه "شعورشان" به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند.

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

اگر می خواهید فرمانروا باشید،
سعی کنید همیشه کشور را
در رعب و وحشت نگه دارید.
همیشه کشور را در این هراس
نگه دارید که همسایه،
قصد حمله دارد و دولت هایی،
در پی فراهم سازی مقدمات جنگ هستند
و آماده ی هجوم می شوند.
همیشه شایعه سازی کنید.
هرگز مردم را در راحتی و آرامش، رها نکنید،
چون اگر مردم در راحتی و رفاه باشند،
توجهی به خواسته های سیاستمداران نمی کنند.

📕 نبرد من
✍ آدولف هیتلر

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

#تلنگر

عادتهایى كه معجزه میکند:

با ملايمت = سخن بگویيد
عــمــيـــق = نفس بكشيد
شــــــيــك = لباس بپوشيد
صـبـورانه = كار كنيد
نـجـيـبـانه = رفتار كنيد
هــمـــواره = پس انداز كنيد
عــاقــلانـه = بخوريد
كــــافـــى = بخوابيد
بى باكانه = عمل كنيد
خـلاقـانـه = بينديشيد
صـادقانه = عشق بورزید
هوشمندانه = خرج كنيد

خوشبختی یک سفراست، نه یک مقصد! هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد؛ زندگی کنید و از حال لذت ببرید ...

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

آیا واقعا بیشعوری مرض است؟
پاسخ من به این سؤال
یک "بله‌ی" قاطع و بلند است.

بیشعوری مرض وقاحت و سؤاستفاده از دیگران است.
آدم بیشعور نمی‌تواند به ديگران گیر ندهد.
انگار اگر دست از اشکال‌گیری بردارد و یا دیگران را تحقیر نکند جانش در می‌آید...!

📕 بیشعوری
✍ خاویر کرمنت

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

آیا می دانید که مطمئن ترین راه برای بدبخت کردن فرزندتان چیست؟
این است که او را عادت دهید هر چه می خواهد به زور بگیرد، زیرا هر قدر آرزوهایش آسانتر انجام گیرد خواسته هایش زیادتر خواهد شد، دیر یا زود به علت عدم قدرت مجبور خواهید شد برخلاف میل خود خواهش‌های او را نادیده بگیرید.
صدمه حاصل از این امتناع که طفل به آن عادت نکرده است، در قیاس با محرومیت از آنچه میل به دست آوردنش را دارد، به مراتب بیشتر است.
بچه لوس و پرتوقع اول عصایی را که در دست دارید می خواهد، بعد ساعتتان را، سپس مرغی را که می پرد و ستاره هایی را که می درخشند. خلاصه هرچه را می بیند می خواهد. چگونه می توانید او را راضی نگه دارید؟ مگر اینکه خدا باشید.

📕 امیل
✍ ژان ژاک روسو

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

وقتی مروجین مذهب به سرزمین ما آمدند
در دستشان کتاب مقدس داشتند
و ما زمین‌هایمان را داشتیم، پنج سال بعد
ما در دست، کتاب‌ مقدس داشتیم
و آن‌ها زمین هایمان را ...!

👤 #جومو_کنیاتا

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

*انسان بر قانون مقدم است*

تصور کنید، مردی که "همسرش" به شدت "بیمار" است و چیزی به مرگش نمانده.

تنها راه نجات یک "داروی بسیار گران قیمت" است که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می فروشد.
مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد، هیچ آشنایی هم برای "قرض گرفتن" ندارد، به سراغ "دارو فروش" می رود و "التماس" می کند.

به دست و پایش می افتد و عاجزانه خواهش می کند آن دارو را برای همسر بیمارش به عنوان "وام یا قرض" به او بدهد.
"دارو فروش به هیچ وجه راضی نمی شود، به هیچ وجه.!"

حالا مرد ما دو راه دارد.
یا دارو را "بدزدد و یا نظاره گر مرگ همسرش" باشد.
مرد دارو را شبانه می دزدد و همسرش را از مرگ "نجات می دهد."
"پلیس شهر او را دستگیر می کند."

کلبرگ، "روانشناس و نظریه پرداز" بزرگ قرن بیستم، با "طرح این داستان" از مردم خواست به دو سوال "جواب" دهند:

۱- آیا کار آن مرد درست بود؟
۲- آیا برای این دزدی، مرد باید "مجازات" شود؟ چرا؟

"داستان معروف کلبرگ تمام بزرگان دنیا را به چالش کشید.!"

وی پس از طرح آن گفت:
از روی جوابی که می توانید به این سوال بدهید من می توانم "میزان هوش و شعور اجتماعی" شما را تشخیص دهم...
"مهمترین قسمت" این سنجش، پاسخ به سوال "چرا" در سوال دوم بود.

هر کس "جواب متفاوتی" می داد.
حتی "سیاستمداران بزرگ دنیا" به این سوال پاسخ دادند:
- آری، باید "مجازات شود،" دزدی به هر حال دزدی است.

- "زیر پا گذاشتن مقررات،" به هر حال "گناه" است. فارغ از بیماری همسرش.

- کار آن مرد "درست نبود" اما مجازات هم نشود. زیرا فقیر است و راهی نداشته.

اما هنگامی که از "گاندی" این سوال را پرسیدند، "پاسخ عجیبی" داد.!

*گاندی گفت*:
"کار آن مرد درست بوده است و آن مرد نباید مجازات شود.!"
چرا؟
"زیرا قانون از آسمان نیامده است."

ما انسان ها "قانون" را "وضع می کنیم" تا "راحت تر" زندگی کنیم.
تا بتوانیم در "زندگی اجتماعی" کنار هم تاب بیاوریم.
اما هنگامی که قانون "منافی جان یک انسان بی گناه" باشد، دیگر قانون نیست.!

*جان انسان ها در اولویت است.*
*آن قانون باید عوض شود.*

*گاندی گفت*:
*انسان بر قانون مقدم است.*

"کلبرگ پس از شنیدن سخنان گاندی گفت: بالاترین نمره ای که می توان به یک مغز داد همین است."

انسانم آرزوست

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

قرار بود با سواد شویم
یک عمر صبح زود بیدار شدیم لباس فرم پوشیدیم صبحانه خورده و نخورده خواب و بیدار خوشحال یا ناراحت با ذوق یا به زور راه افتادیم به سمت مدرسه
قرار بود با سواد شویم روی نیمکت های چوبی نشستیم صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل یک پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم

قرار بود با سواد شویم بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم
قرار بود با سواد شویم از شعر گفتند از گذشته های دور گفتند از مناطق حاصل خیز گفتند از جامعه گفتند از فیثاغورث گفتند از قانون جاذبه گفتند از جدول مندلیف گفتند استرس ترس نگرانی دلهره حرف مردم شب بیداری و تارک دنیا شدن کنکور شوخی نداشت باید دانشجو می شدیم قرار بود با سواد شویم دانشگاه و جزوه و کتاب و امتحان و نمره و معدل تمام شد

تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم
فقط می خواهم چند سوال بپرسم
ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟
ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟
ما چقدر سواد رابطه داریم؟
ماچقدر سواد دوست داشتن داریم؟؟
ماچقدر سواد انسانیت داریم؟
و ما چقدر سواد زندگی داریم؟
قرار بود با سواد شویم

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

مردی صبح از خواب بیدار شد
و با همسرش صبحانه خورد ولباسش را پوشید وبرای رفتن به کار آماده شد
هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی میز وصفحه تلویزیون دید.

به آرامی خارج شد و به همسرش گفت :
دلبندم ، کلیدهایم را از روی میز بیاور

زن وارد شد تا کلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته " یادت باشه دوستت دارم "
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود" امشب شام مهمون من "

زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد
انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده

این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود ، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی ولبخند تبدیل می کند

☑️ هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نکنید

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

افرادی كه در سختی بزرگ می‌شوند، میل دارند كه فرزندانشان حتی‌المقدور زندگی راحتی داشته باشند.

به این ترتیب، تربیتی را كه در دوران سختی به آنها كمك كرده بود تا خود را بیابند از کودکانشان دریغ می کنند

چنین والدینی مرا به یاد آن پرورش دهندۀ پروانه می‌اندازند كه از دیدن مشقات پروانه‌ها هنگام بیرون آمدن از پیله ناراحت می‌شد.
بنابراین روزی از روی ترحم، شكافی در پیله یك پروانه ایجاد كرد تا راحت‌تر از آن خارج شود
. آن پروانه هرگز قدرت كافی برای پرواز كردن نیافت.

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

یک عکاس آماتور به نام «آنیل پرابهاکار» در سومین جزیره بزرگ جهان در سرزمین اندونزی تصویری تاثیرگذار از اورانگوتان مهربان شکار کرده. جایی که این حیوان در معرض خطر انقراض برای نجات دادن جان یک انسان دست به کار شده و با به خطر انداختن جان خود، می‌خواهد این مرد را از یک رودخانه پر از مار بیرون بکشد.

« آنیل پرابهاکار» که یک زیست‌شناس اهل کرالا در هند است و همراه دوستان خود به یک سفر اکتشافی و تفریحی در جزیره بورنئو رفته بود، درباره این تصویر به سی‌ان‌ان گفت: «ما در حال گردش بودیم که گفتند در منطقه مار دیده شده است. محیط‌بان هم خیلی زود دست به کار شد تا مارها را از مسیر بردارد. ناگهان دیدم اورانگوتان نزدیک مرد شد و دستش را دراز کرد. انگار که می‌خواهد بگوید می‌خواهی کمکت کنم؟ من انتظار دیدن چنین صحنه‌ای را نداشتم و واقعا غافلگیر شدم. حتی نمی‌توانستم عکس بگیرم.»

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

چرا کتاب‌خوان‌ها جذاب‌ترین‌اند؟

کتاب‌خوان‌ها بسیار از سن‌شان عاقل‌ترند.

تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چه‌قدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آن‌ها قوی‌تر می‌شود و در نهایت باعث می‌شود این بچه‌ها واقعا عاقل‌تر شوند، با محیط‌شان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درک‌شان بالاتر برود.
تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد، تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند. خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند.
اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلب‌تان را پر کند، می‌توانید این کتاب‌خوان‌ها را در کافی‌شاپ‌ها، پارک‌ها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آن‌ها را به جا خواهید آورد.

کتاب‌خوان‌ها با شما حرف نمی‌زنند، با شما رابطه برقرار می‌کنند.

آن‌ها در نامه‌ها یا مسج‌هایشان انگار برای‌تان شعر می‌نویسند. صرفا به سوالات‌تان جواب نمی‌دهند یا بیانیه صادر نمی‌کنند، بلکه با عمیق‌ترین فکرها و تئوری‌ها پاسخ شما را می‌دهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایده‌هایشان مسحور خواهند کرد.
تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث می‌شود آن‌ها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آن‌ها یاد نمی‌دهند.
به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که می‌داند چه‌طور از زبان‌اش استفاده کند.

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

ﭘﺴﺮ #ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ...
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
"ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!"
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ...!

ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ ...

ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!

ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ تنها ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ آﻥ ﺭﺍﻩ #ﺭﺍستی است ...

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه‌ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ...
اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...

بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...

این است حکایت دنیا...

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

#اندکی_تفکر

در روستایی کشاورزی زندگی می کرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می داد،
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد معامله ای پیشنهاد داد
او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشد
دختر از شنیدن این حرف به وحشت افتاد!
پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:

اصلا یک کاری می کنیم
من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم
دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون آورد
اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود
و بدهی بخشیده می شود
و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند
و بدهی نیز بخشیده می شود
اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود

این گفت و گو در جلوی خانه ی کشاورز انجام شد
زمین آنجا پر از سنگریزه بود
پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد
که او دو سنگریزه ی سیاه از زمین برداشته است
ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون آورد

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟
چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند
2ـ هر دو سنگریزه را در آورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون آورده
با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد

لحظه ای به این شرایط فکر کنید
هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود
معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید
اگر شما بودید چه کار می کردید؟

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت
و به سرعت و بدون اینکه سنگریزه دیده شود
وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده
پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود

در همین لحظه دختر گفت:
آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم !
اما مهم نیست
اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است درآوریم
معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاده چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود
پس باید طبق قرار، سنگریزه ی گم شده سفید باشد
پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند
و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت
و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود

1ـ همیشه یک «راه حل» برای مشکلات پیچیده وجود دارد
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه ی «خوب» به مسایل نگاه نمی کنیم
3ـ همه ی شما می توانید سرشار از «افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه» باشید.

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

📝 دموکراسی به درد گوسفندان نمی‌خورد

1⃣ گوسفندها مثل پلنگ نعره نمی‌کشند
مثل الاغ بـار نمی‌برند
مثل شیر نمی‌غرند
مثل خرگوش نمی‌دوند
مثل ماهی زیرآبی نمی‌روند
و مثل اسب به سرعت فرار نمی‌کنند
و شاید به همین دلیل است که همیشه به‌صورت گله‌ای هستند و یک سگ از آنها مراقبت میکند تا عاقبت خورده شوند

2⃣ سگ‌ها مواظب گوسفندها هستند ،
نمی‌گذارند گرگ‌های وحشی آنها را بخورند و مواظبند که دزد آنها را نبرد تا سرانجام قصاب آنها را بکشد ... سگ‌ها وفادارند ولی نه به گوسفندان بلکه به قصاب‌ها

3⃣ علت اصلی ِ اینکه دموکراسی به درد گوسفندان نمی‌خورد این است که آنها یا باید به سگ رای بدهند یا به قصاب در غیر این صورت باید به سوی گرگ بروند که او هم آنها را خواهد خورد ، اعلام همبستگی میان گوسفندان تا وقتی ترس از گرگ ، اعتماد به سگ و چاقوی قصاب بالای سر آنهاست بیهوده است حتی اگر دیندار هم بشوند عید قربان قتل‌عام خواهند شد

4⃣ انتخابات برگزار شد
همۀ گوسفندان به سگ رای دادند
جز او انتخاب دیگری نداشتند

🔴 پشت سر هر گوسفند ناموفق
یک گرگ گرسنه است ....

5⃣ دموکراسی در دنیای گوسفندها
یعنی انتخاب یکی از این سه گزینه :
سگ… گرگ… یا قصاب

📕 لطفا گوسفند نباشیم
✍ ابراهیم نبوی

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

آقای کوینر از پسر بچه‌ای که زار‌زار گریه می‌کرد علت غم و غصه‌اش را پرسید.
پسر بچه گفت: من دو سکه برای رفتن به سینما جمع کرده بودم، اما پسرکی آمد و یکی از آن‌ها را از دست‌ام قاپید
و به پسری که دورتر دیده می‌شد اشاره کرد.
آقای کوینر پرسید: مگر با داد و فریاد مردم را به کمک نخواستی؟
پسر بچه با هق‌هق شدیدتری گفت: چرا.
آقای کوینر در حالی که با مهربانی او را نوازش می‌کرد دوباره پرسید:
کسی صدایت را نشنید؟
پسر بچه هق هق کنان گفت: نه.
آقای کوینر پرسید : نمی‌توانی بلندتر فریاد بزنی ؟
پسر بچه با امیدواری گفت: نه.
آن‌گاه آقای کوینر لبخندی زد و بعد گفت: پس حالا آن یکی سکه را هم بده بیاد و آخرین سکه را از دست بچه گرفت و بی‌واهمه به راهش ادامه داد.

📕 داستانکهای فلسفی
✍ برتولت برشت

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

پول مهم‌تر است یا وطن؟!

بعد از مقاومت محمدکریم مبارز مصری، در مقابل فرانسوی‌ها و شکست او، قرار بر اعدامش شد، ناپلئون او را فراخواند و گفت: سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه می‌کرد،...

من به تو فرصتی می‌دهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی... محمدکریم گفت: من الان این پول را ندارم اما صدهزار سکه از تاجران می‌خواهم، می‌روم تهیه می‌کنم و باز می‌گردم... محمدکریم به مدت چند روز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده ‌شد...

اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت آزادی او نشد و حتی بعضی طلبکارانه می‌گفتند که با جنگ‌هایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت!! ناپلئون به او گفت:
چاره ای جز اعدام تو ندارم، نه به خاطر کشتن سربازهایم، بلکه به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود می‌دانند...

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب

در دههٔ سی میلادی و در اوج بحرانی اقتصادی آمریکا، شرکت «گندم کانزاس» متوجه شد که خانواده های فقیر از کیسه های این شرکت برای بچه هایشان لباس می دوزند پس شرکت دست به یک اقدام ساده و خیرخواهانه زد. شرکت تصمیم گرفت کیسه هایش را طراح دار درست کند و همچنین از جوهری برای نوشتن نشان شرکت استفاده کرد که به آسانی با یکبار شستشو پاک می شد، این کار باعث شد بچه های فقیر لباس های با رنگ های مختلف و بدون آرم داشته‌ باشند. شرکت گندم کانزاس نشان داد برای کمک کردن به دیگران لازم نیست حتماً پولی پرداخت شود فقط کمی نوع دوستی و خوش فکری کافی است.

📕 امیل
✍ ژان ژاک روسو

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

#اندکی_تفکر

اگر شیطان در حقیقت وجود داشته باشد، چرا مطابق عقیده ما باید شرورتر از انسان باشد؟
خواهید گفت برای این که عاقل‌تر و چیز فهم‌تر و باهوش‌تر از ماست، ولی کسی که عاقل‌تر و چیز فهم‌تر و باهوش‌تر از ماست چگونه ممکن است شرارت کند؟
بیچاره شیطان که در کره خاک بدنام است. زیرا شیطان جز خود ما هیچکس نیست و ما به امید این که خویشتن را در حضور خودمان تبرئه کنیم، تمام کینه‌ها و حسدها و دشمنی‌ها و بی رحمی‌های خود را در وجود شیطان جا داده‌ایم!

📕 خدا و هستی
✍ موریس مترلینگ

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

یک راز عجیب در خصوص نابود شدن خرد جمعی وجود دارد:

اگر تعداد چشم‌گیری از رافراد یک توهم را مشاهده کنند آن توهم تبدیل به واقعیت می‌شود.

اگر تعداد کافی از مردم به یک نکبت و فلاکت بخندند آن بدبختی تبدیل به یک لطیفه‌‌ی بامزه خواهد شد.

📕 سه دختر حوا
✍ الیف شافاک

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

#تلنگر

من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم، از بقالی (سوپر مارکت) که تو مسیرم بود و خانمی در آن فروشنده بود کاکائو به قیمت ۵۰ سنت میخریدم و به مسیر خودم ادامه می دادم .

در یکی از روزها قیمت جدیدی برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن ۶۰ سنت نوشته شده بود در قفسه دیگری قرار داده بودند توجه مرا به خود جلب کرد

برای من جای تعجب داشت و از او پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟
در پاسخ ، به من گفت :
نه، همان نوع و همان کیفیت است !!
پس دلیل چیست؟!
چرا قیمت کاکائو در قفسه ای ۵۰ و در دیگری به قیمت ۶۰ به فروش می رسد؟

در پاسخ به من گفت :
به تازگی در کشور نیجریه، که کاکائو برای ما صادر میکرد
اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما بود

این جنس جدید قیمت فروش اش ۶۰ سنت و قبلی را چون قبلا خریدیم همان ۵۰ سنت است.

به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید خرید نمی کند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش نرود.
او گفت: بله، من می دانم

من به او گفتم: بیا یه کاری بکن همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش با این کار کسی نمی تواند متوجه شود و جنس قدیم از جنس جدید‌ را تشخیص دهد.

در پاسخ در گوشی به من گفت : مگه شما دزدید؟؟

شگفت زده شدم از آنچه او به من گفت
و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتم
در حالی که همیشه این سوال در گوش من تکرار می شود
و ذهن مرا در گیر کرده است که :

آیا من دزدم ؟؟!!
این چه اخلاق و کرداری است؟!

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…

یک برگ کتاب

☕️ یک 🍀 کتاب 

يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند

همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد

. ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم

فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .

بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :

خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .

#عبید_زاکانی
به امید رهائی بشر از خرافات

1⃣🍀📕 @yek_barg_ketab

Читать полностью…
Subscribe to a channel