اینطوریه که از بیرون آدمی هستم که روی روال دارم کار ها رو پیش میبرم ، برنامه ها رو تیک میزنم ، به بخش های مختلف زندگی سرک میکشم ، میرم میآم ، میخوابم بیدار میشم.
ولی از درون آدمی هستم که تحت فشاره ، به سختی خودش رو میکشه ، احتیاج به پناه داره.🌱
@yavaashaki ✍
ربات Agent 301 🎟️
این ربات اسمش سگ مقاومت هست به نوعی
و این لوگو هم نمادی هست که خود پاول دورف بنیانگذار تلگرام سال 2018 طراحی کرد و یجورای نماد غیر رسمی تلگرامم به حساب میاد
شعار اصلی این لوگو مبارزه با سانسور و آزادی بیانه و به شدت با محدود کردن کاربرها از هر لحاظی مخالفه
💵 نکته جالب و باحال این ربات اینه 💵
به محض اینکه این ربات رو شروع کنید تعداد پیام های که از روز اولی که اکانتتون در تلگرام رو شروع کردید نشون میده
نکته: این دیتای که ارائه میده یعنی متصل به سرورهای تلگرام هست که دسترسی به این اطلاعات رو داره یجورای نشون از معتبر بودنشه
و تقریبا مثل داگز میمونه که اطلاعاتش و اموزشش رو هم فردا براتون میزارم
استارت بزنید همون اول که وارد میشید تعداد پیام هاتون رو نشون میده اسکرین شات بگیرید ببینیم کی تا الان بیشترین پیام رو داده
/channel/Agent301Bot/app?startapp=onetime27402783
/channel/Agent301Bot/app?startapp=onetime599706662
ایردراپ جدیدی که خالق نات کوین معرفی کرد به سرعت در حال ترند شدن هستش!
این مثل داگز هست کار خاصی نیاز نداره فقط وارد شید و امیتازشو بگیرید .
با توجه به عمر تلگرامتون بهتون الماس میده و چند روز دیگه در صرافی ها لانچ میشه .
t.me/b_usersbot/join?startapp=ref-nxfocoQaeFtzo8eTKeKYjG
t.me/b_usersbot/join?startapp=ref-sDZRNSsbt6haRJMJJF1Urc
#تووییت 🌐
رابطه ای که پسر بیشتر علاقه داره به ازدواج ختم میشه، رابطه ای که دختر بیشتر علاقه داره، به تراپیست.
@yavaashaki ✍
آنها ما بودند
ما رفته بوديم
و آنها كه ما بودند
ادامه می دادند
زندگي را در قاب خالی
با اسم ها
و گذشته های ما
#هنگامه_هویدا
@yavaashaki 🍃🌺
دلم برات تنگ میشه. تو حقیقیترین خاطرهی من بودی. اما باید جایی تو رو به پایان میرسوندمت. پس دوستت دارم، و اجازه میدم بری.
@yavaashaki ✍
گاهی یه شب بخیر...
ازین همه بی خوابی و
کابوس نجاتمون میده....
ازهم دریغ نکنیم...
#وصی_پور
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
بعضی آدم ها
سعی می کنند حقارتشان را با تحقیرِ دیگران بپوشانند،
توهین می کنند ، افترا می زنند ، و برچسب های زننده می چسبانند.
با این آدم هایِ بی فکر کاری نداشته باشید
این ها اگر قدرتِ تفکر داشتند که بی شعوریشان را جار نمی زدند!
هر آدمِ عاقلی می داند که هیچ کس روی صفت و رفتاری متمرکز نمی شود مگر این که آن را به میزان زیاد در درون خودش داشته باشد...
آدم های سالم ، برای خودشان و دیگران ، ارزش قائلند..
آدم هایِ سالم، توهین نمی کنند.
@yavaashaki
سه روز دیگه لیست میشه
یکی از بهترین ایردراپ ها
/channel/dogshouse_bot/join?startapp=vjrUSW9oQcqawkZUJwceJQ
Who let the DOGS out?
تو خودت بهم گفتی که آدما یا میان که بمونن یا بهت یه درسی بدن و برن، بعد رفتی.
@yavaashaki ✍
#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_14
دیشب تا صبح شاهد هذیونها ی مظلومانه او بود و دلش ریش می شد و برای
این دختر می سوخت. که حتی در هذیونهایش هم می ترسید.
" من کاری نکردم. "
" به خدا من بی گناهم. "
ِ" تقصیر . "
فروزان
" بی گناهم. "
هذیونهای او مدام در گوش دانیال اکو می شد.
تقه ای به در خورد و دانیال گفت:
- بیا تو.
نرگس وارد شد و گفت:
- خسته شدی. دیگه بسه. بیا برو دوش بگیر بیا صبحونه.
- صبحت بخیر خانومم.
نرگس لبخندی زد و گفت:
- صبح تو هم بخیر. منتظرم.
و رفت. همان لحظه باران چشمان نیمه جانش را نیمه باز کرد و نالید:
_آ... آب.
دانیال لبخند خستهای زد و گفت:
- بالاخره به هوش اومدی؟
قطره های اشک از چشمان زیبای او ریخت و با گریه گفت:
- ت... تشنمه.
دانیال با دستمال تمیزی لبهای او را خیس کرد و گفت:
- آب برات خوب نیست.
و بعد هم پتو را از روی او برداشت و فقط تا روی ران پای او نهاد که باران با میان
بغض و گریه با لکنت نالید:
- س... سر... سردمه.
- ببین تب داری پتو نه. باشه؟
- آب.
- نمیشه.
- پتو.
- نمیشه.
- آب، پتو، آب، پتو...
_بسه. وگرنه برات بدمیشه.
به او سُرم جدیدی وصل کرد و قرص تب بر را نزدی ک دهان او برد و گفت:
- آ کن.
- چی ... چیه؟
- برات خوبه.
و بعد هم خودش دهان او را باز کرد و قرص را زیر زبان او نهاد و پتو را پایینتر
برد و تا روی زانو ی او نهاد و از کمد حوله و لباسی برداشت و رفت بیرون و سمت
حمام حرکت کرد و پس از دوش ده دقیقه ای به آشپزخانه رفت و با نرگس صبحانه
خورد و سپس بعد از خوردن صبحانه رو کرد به نرگس و گفت:
- نرگس یه لباس داشتی گفتی ازش خوشت نمی آد!
- من به این دختره نمیدم ها.
- چرا؟ تو که از لباسه خوشت نمی آد.
- دلمم نمیخواد تو تن این دختره باشه.
- لخت باشه خوبه؟
- بی تربیت بی حیا.
- برو بیار گناه داره. اندازهات هم که نیست. من مطمئنم به تن این دختر میخوره.
- نمی خوام.
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
I may look strong, but believe me
I‘m tired.
شاید قوی به نظر برسم، اما باور کن که خسته ام.
@yavaashaki ✍
جایش خالی خواهد ماند
و جای خالیاش
از همهی آنهایی که هستند زیباتر است!
@yavaashaki ✍
..#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_13
راوی: دانای کل.
نه تمام بود و دانیال به خانه آمده بود. شام را در کنار
شب شده بود و ساعت ُ
همسرش خورده بود. و آبمیوه هم خورده بودند. نرگس از قبل به سهیل غذا داده
بود و سهیل خواب بود.
دانیال و نرگس هم پس از کمی تلو یزیون دیدن رفتند و در اتاق خوابیدند. در اتاق
کار دانیال.
باران هنوز بی هوش بود و دانیال سُرم او را تعویض کرده بود. و مدام در خواب
هذیون می گفت.
تمام صورتش خیس از عرق بود و حال خوبی نداشت و پایش عفونت کرده بود.
ِی سه صبح از خواب بیدار شده بود و خواب بد دیده بود و سهیل حدود حوال
می ترسید. از روی تخت خود بلند شد و آهسته به بیرون رفت و سمت اتاق
مشترک نرگس و دانیال رفت که باران در آن جا بیهوش بود، در را باز کرد و برق
اتاق را روشن کرد و با دیدن باران که حال خوبی نداشت، نزدیکش رفت و با
صدای بچگانهاش صدایش زد.
- خاله؟ خاله؟ خاله جون؟ خانومه؟
وقتی دید او بیدار نمی شود، با دو دست کوچکش چشمان خودش را مالید و از
اتاق خارج شد. سپس سمت اتاق کار دانیال رفت و در را باز کرد و سمت تخت
رفت و دانیال را تکان داد و صدای ش زد
_بابا؟ بابا؟ بابایی؟ پاشو. بابایی ؟
نرگس با صدا ی او بیدار شد و خمیازهای کشید و سهیل را سمت خودش کشید و
گفت:
- جان؟ سهیلم مامان تو اینجا چی کار می کنی ؟
- مامانی ؟
- جان؟
- خواب بد دیدم ترسیدم. اومدم پی ش شما بخوابم.
- خب بیا بخواب قربونت برم.
- مامانی ؟
- جان؟
- رفتم اتاقتون د یدم حال اون خانومه خوب نیست.
- چه جوری حال خانومه خوب نبود؟
- همش هذیون می گفت. صورتش خیسه.
نرگس دانیال را تکان داد و صدای ش زد.
- دانیال؟ دانیال؟ پاشو.
دانیال بیدار شد و با چشمانی خوابآلود گفت:
چی شده؟ سهیل چی میگه؟ بگیرید بخوابی د.
و باز عزم خواب کرد که نرگس او را تکانی داد و با تشر گفت:
- این چیه؟ پاشو ببینم.
- بذار بخوابم.
- دانیال نخواب پاشو برو این دختره حالش خوب نیست.
دانیال هراسان بلند شد و خواست از اتاق خارج شود که نرگس گفت:
- کجا با این وضع؟ یه پیراهن تنت کن بعد برو.
دانیال نگاهی به وضع خود کرد و بعد هم سمت میز کارش رفت و پیراهنش را
برداشت و تن کرد و از اتاق خارج شد. سمت اتاق مشترک رفت و برق را روشن
حرار ِتی دید. سمت باران رفت و دست روی پیشانی اش کشید. که دستش از داغ
بدن او سوخت. فوری پتو را از رو ی او کنار زد و فوری رفت و با تشت آب سرد و
دستمال برگشت و شروع به پاشوی هی او کرد. پس از حدود دو ساعت کل بدن او
را پاشویه کرد و قرص تب بُر را زیر زبان او نهاد. پانسمان او را عوض کرد. همچنین
کبودی پهلو ی او را هم از نوع پانسمان کرد. کنارش نشست و پشت سر هم ِی دستمال خیس را روی پیشان او می نهاد و صورتش را با دستمال خیس می کرد.
آن قدر این کار را تکرار کرد، که صبح شد و نور آفتاب از پنجره به داخل اتاق تابید.
ِی کمی از تب باران پایین آمده بود، دانیال خسته بود. دستی بر صورت و پیشان
او کشید. متوجه شد کمی از تب او پا یین آمده است.
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
شبست و
آغوشم را بر روی آغوشت بخوان
که هم آغوس زندهداری،را تنها با تو خوش است
#شبتون_عاشقانه✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺