سبز بود رنگمون.یادته که؟🌿 [کپی در هیچ پیامرسانی مجاز نیست] @vahme_sabzads:تبلیغات
چطور کاریزماتیک حرف بزنیم؟
1-شل و ول حرف نزن.
2- از محکم صحبت کردن نترس و زبان بدن خوبی داشته باش.
3- به کلماتت وزن بده، تند تند کلمات رو نگو و کوتاهشون نکن.
4- فن بیانت و با کمک کانال زیر تقویت کن :
@talkative
الهی اشتیاقی در دل افکن بی قرارش کن
درون سینه ها سنگی ست؛ سیبی آبدارش کن
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان است
زمستان را ببر هر طور که میدانی بهارش کن :)
آنجا که زنی با موهای آشفته و لبخندِ غمگین
بر سنگفرشهای بارانخوردهی شهر، راه میرود و در ذهنش شعری بیقافیه را زمزمه میکند.
و آنجا که مردی، پشت پنجرهی مهگرفته اتاقش، دستی لرزان بر چهرهاش میکشد،
آرام در سکوت به سیگارش پک میزند و
دخان سیگارش را در آغوش نیستی رها میکند.
جاییست که شاید هردو فکر میکنند
نجاتشان در گریز است
اما این فکر تنها توهمی بیش نیست.
رفتن، تنها شکل دیگری از ماندن در تنهاییست.
هیچ چیز و هیچکس نمیتواند
تنهایی بیانتهایشان را پر کند.
-رامین وهاب راوی
تنها که شدید و دورتان که خالی شد، غمگین نشوید و گلایه نکنید! به این فکر کنید که شاید خدا آنقدر دوستتان داشته که حس کرده در آن موقعیت زمانی، بهترین حالت این است تنها بمانید و ذهنتان از هر معاشرت و دغدغهی بیحاصلی به دور بماند تا به دستاورد عظیمی دست پیدا کنید و گامهای بلندتری بردارید.
آدمها معمولا در تنهایی است که خلاقانه میاندیشند و معمولا در تنهایی است که شاهکار خلق میکنند.
تنها که شدید و به محدودیت که رسیدید، بگردید و قلهی در انتظار فتح شدن و بالهای در آستانهی پروازتان را پیدا کنید و انرژیتان را عوضِ هر معاشرت و گلایه و اندوهی، وقف رشد و ارتقای خودتان کنید.
-نرگس صرافیان طوفان
قدِ خاموشی ِ یک زیرگذر غمگینم
مثل گنجشک که خورده به سپر غمگینم
رفتم از دست و نیاورد به دستم، دستی
من از این دست " مکرر" چه قَدَر غمگینم
سرو ماندم که جگر گوشه ی پاییز شوم
طلبیدند فقط سایه و بر غمگینم
سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنم
آه... تقصیر کسی نیست اگر غمگینم
من به اندازه ی تنهاییِ تن ها، زخمم!
مثل یک فاحشه ی تجربه گر غمگینم!
زندگیِ سگی و صبر عظیم شتری
یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم
-طاهره خنیا
سعدی خیالِ بیهُده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصوّرست
زنهار از این امیدِ درازت که در دلست
هیهات از این خیالِ محالت که در سرست
-سعدی
بازیِ زندگی، بازیِ بومرنگهاست؛ پندار و کردار و گفتار انسان دیر یا زود با دقتی حیرتانگیز به خود او باز میگردد...
-فلورانس اسکاول شین
کلماتی که از دل برمیآیند، هرگز بیان نمیشوند، در گلو گیر میکنند و تنها در چشمها خوانده میشوند.
-ژوزه ساراماگو
آدم را درد است که به تفکر میرساند. ربطی به سن هم ندارد، چه برسد به ریش.
-هاروکی موراکامی
گاهی آنقدر از خودم دورم که نقطهای در آینه
برایم دست تکان میدهد.
-مهدی نظارتی زاده
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الا نوعی لجاجت با خود و حتی لجاجت در تداوم نوعی عادت !
عجیبترین خوی آدمی اینست که میداند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام میدهد و به کرات هم !
هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت با خود به سر میبرد, و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست...!
-محمود دولت آبادی، از کتاب سلوک
تراپی؟
نه ممنون موسیقی بیکلام گوش میدم. اگه توام خواب راحتی نداری و ذهنت شلوغه، این کانال آرامشبخش ترین بیکلام هارو میذاره : @SoundSilence 🎼🎶
شاید امروز آخرین ملاقات تو باشد با یک درخت، با یک پنجره، با یک ابر. بیا امروز خورشید را ببوس. بیا امروز که هستیم، زندگی کنیم.
-سپهر آهنگی
گرچه گاهی تندبادی شاخهای را هم شکست
سرو میماند ولی طوفان به پایان میرسد. :)
-فاضل نظری
فلک همیشه به کام یکی نمی گردد،
که آسیای طبیعت ، به نوبت است ای دوست...
-شهریار
"زنها" گاهی اوقات چيزی نمیگويند چون به نظرشان لازم نيست كه چيزی گفته شود با نگاهشان حرف میزنند به اندازه يك دنيا حرف میزنند. هرگز نبايد از چشمان هيچ زنی ساده گذشت!
-سیمون دوبوار
تو مدام از کارهایی که در گذشته انجام ندادی یا آنها را بد انجام دادهای گلایه میکنی. طوری که انگار این کار فایدهای دارد. چرا خودت را نمیبخشی و به خودت یادآوری نمیکنی که همیشه بیشترین تلاشت را کردهای؟
انسانها این حق را دارند که به تدریج کامل شوند. لازم است گذر عمر، چیزی جز موی سفید برای ما به ارمغان بیاورد...
-فرانسسک میرالس
از لحاظ روحی الان خیلیامون اونجایم که جورجو آگامبن گفته:
چطور کسی میتواند ناگهان وسط خیابان بایستد و از خود بپرسد: این آیا سرنوشت من است؟
فقط تبر نیست که به درخت صدمه میزند ، آب که پای درخت نریزی، میخشکد ، از درون میپوسد و خالی میشود، آن وقت به کوچکترین بادِ خزانی فرو میریزد ...
عاشقانهها همیشه که با زخمِ جفا و خیانت سرنگون نمیشوند، بیشترشان آب نمیخورند!
همان دوستت دارمهای هر روزه، همان نگاهها و ملاحتها، همانها پایشان ریخته نمیشود که میمیرند!
کمکم ... آرام ...
-حسین وحدانی
هیچ میدانید کار من به کجا کشیده بود؟ میدانید من مجبورم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم. سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود؛ اما در واقع هرگز وجود نداشت.
-فئودورداستایفسکی