🦋💕🦋 به ترمه ی خیال تو حریرِ شعرِ من، سپید نوشت! تا خودِ بهشت که این دلم، برای تو دل تو هم، برای من ... #عرفان_یزدانی @Termeye_kheyal 🦋💕🦋
اندوهگین نباش سرزمین من
در شکاف زخمهای تو
بذر گل کاشتهام،
تو روزی سراسر گلستان خواهی شد...
#علیرضا_روشن
و عشق گاهی خودش را
به صورت اندامت نشان میدهد
و چه استقبال زیباییست زیبایی دو عشق
لبی که میبوسد
و لبی که بوسیده میشود
و من میبوسم ...
#محمد_هاشمی
ای نگاهت
جلوهٔ خوش نقشِ هر صُبح دلم
دیده بگشا که جهان
میل به تو دارد همه روز ...
#مولانا
❣آدمها را "مهمان کنید"
مهمان یک "دل خوش" یک احوالــپرسی "ساده و بیقضاوت"
یک فنجان "زندگی بیدغدغه"مهمان "مهربانیتان"...
آدمها را مهمان کنید..
به "دوست داشتن"به "خیال راحت" از حضورتان..به "حس خوب"به حرفــهای "بی کینه و کنایه"به "لبخندی"...
من شما را با احترام به این
چالشِ نیک "دعوت میکنم"
#درودهایم نثار شما گرامیان،
"مهرشیدتان، سرشار از عشق و امید....🙏❤️
ما در گِرد بادی از زخم زندگی میكنيم
من بسیار گریستهام
هنگام كه آسمان ابری است.
مرا نیت آن است
كه از خانه بدون چتر بیرون باشم.
من بسیار زیستهام
اما اكنون مراد من است
كه از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شكوفههای گیلاس
بیهراس ، بیمحابا ببینم.
#احمدرضا_احمدی
هزار آغوش در سینهیِ من است
تو اگر بیایی •••
#بلال_راجح
صبح است و یک تصویر 🌼
زیبا با هزاران خاطره،
بازیِ انوار خورشید در کنار پنجره
آرزوهای قشنگ و زیبا 🌺
سهم لحظه های خوب زندگیات
سلام صبحت بخیر 🌸
ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند
من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش
#سعدی
لبانش گل سرخی بود
که بر پوستم جوانه میزد
و چشمانش افق ممتدی
از دیروزم به فردایم
#محمود_درویش
بــه خــدا ســپــردم تــو را
بــه عــشــق
بــه قــلــب ڪــوچــڪــِ قــنــارے
بــه عــطــرِ وزیــن بــاد!
به رقــصِ شــاپــرڪ
بــه فــام فــیــروزه ای ڪــاشــی نــیــم بــنــدِ آســمــان!
وبــه مــوج آبــی پــلــڪ هایــم
در چشمانــم مهی غلیظـظ ســوســو مــے زنــد!
دارم دوست داشـتـنـت را بدرقه می کنم
قــلــبــم تــرنــّم بــاران اســت ...
#عــرفــان_یــزدانی
هر صبح شاپرڪی
از حوالے نور سلام سپید نگاهت را
میبوسدبر وسعت دیدگانم
و در افقهاے طلایے یاد
عطر شورانگیز حضورت
زنده میڪند مرابه شوق بودنت
در مزارع خیس احساس...
سمیه خلج
به لذّتی نگه از دیدنِ تو برمیگشت
که هر دو چشم به قربانِ یکدگر میگشت
#میرزا_قاسم_دکنی
این دعای زیبا
در این روز قشنگ
تقدیم به شما
سلام صبحتون در پناه خدا
می سوزم هر صبح
با بوسه های گرم خورشید!
وقتی از عطش لبانت، جام سرخ بوسه
می نشیند بر لبانم!
رویکرد دیدنت،
حادثه ای غیر منتظره می شود...
#عرفان_یزدانی
مرابه صبح دوستی دعوت کن
مرابه ساحل سلام دعوت کن
دعوتم کن به تماشا
وبه گرمای حضورت
در افق های همه نور و نوازش
به شقایق دعوت کن
به شراب گل یاس
وشکوه احساس
مرا به حس ناب پنجره باز
وخوشایندی آغاز
به پرواز دعوت کن
زندگی باشور چشمان تو زیباست !!
#امیر_ذاکر
هذیان می گویند این نوشته ها
بیا باور کنیم
تب کرده ام!
نیستی و دوری ات پریشانم کرده!
باید دمنوش بنوشم
کجایی؟!
لبانت را می خواهم،
تا با فنجان چای و هل و دارچین
لبخندت را در آن حل کنم!
می شود به جای تو،
فنجای چایت را نوشید؟!
عزیزم! دیوانه بودن،
که دلیل نمی خواهد!
من مدّت هاست مجنون شده ام
یک لیلایِ بی نشان برای تو کافی ست ...
#عرفان_یزدانی
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند؟
تمام آنچه دانستهام همین است:
تو عشق منی
و آن که عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد…
#نزار_قبانی
«و هنگامی که طوفان به پایان برسد، به یاد نخواهی آورد که چگونه از آن گذشتی، یا چگونه توانستی زنده بمانی. حتی مطمئن نخواهی بود که آیا طوفان واقعاً تمام شده است یا نه. اما یک چیز قطعی است:
وقتی از طوفان بیرون بیایی، همان شخصی نخواهی بود که وارد آن شده بودی.تمام هدف این طوفان همین است.»
تیکه ای زیبا از کتاب کافکا در کرانه
#هاروکی_موراکامی
ای دل اثر صبح گه شام که دید
یک عاشق صادق نکونام که دید
فریاد همی زنی که من سوختهام
فریاد مکن سوختهای خام که دید
#مولانا
به هم محبت کنیم و
به آدمها لبخند بزنیم و برای آدمها
بخشنده و امیدبخش و صبور باشیم.
شاید یک محبت و توجه ساده،
کل روز یک نفر را ساخت و
بغض عمیق یکنفر را لبخند کرد.
باران باشیم و به روی تمام گلهای مسیرمان
بباریم و نپرسیم؛ دوست کدام و دشمن
کدام و تشنه کدام و سیراب کدام است؟!
بخندیم و ببخشیم و مهربان باشیم، شاید
در مسیر ما کسی به سمت پل میرفت و
چشم به دهان و نگاه آدمها داشت و در
انتظار ذرهای توجه و مهربانی بود تا
منصرف شود و به خانه برگردد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
در چشم های تو، روییده است آفتاب
که با نجوایی آرام با تو حرف می زند!
عشق پیچکی ست، که تو
به آن آب داده ای!
هر صبح از سمت شرق آسمان
جای تو را در دلم باز می کند
برخیز!
سلام های بی وقفه ات،
تنِ تبدار تابستان را داغ می کند
و لب هایت را بر لبان من می نشاند ...
#عرفان_یزدانی
ای جان و ای دو دیده ی بینا چگونهای
وی رشک ماه و گنبد مینا چگونهای
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست
ما بیتو خستهایم تو بیما چگونهای...
#مولانا
عشق لرزشِ انگشتان است
و لب های فروبسته ی غرقِ سوال ...!
تو را در خلال اندوهم
دوست می دارم
ای رخساره ی دست نیافتنی
#نزار_قبانی
لبخندهایت،
مانند تمشڪ هاے رسیده،
سرخ و زیباست!
مانند انگورهاے وحشے ؛ مست!
و تو در زیر پوستم جارے مےشوے !
هزار قبیلہ ے گمشدہ،
در من پیدا مےشود،
ڪہ بہ زبان تو، سخن مےگویند!
بہ زبان ماہ، ستارگان، ایوان
گنجشگ ها، پنجرہ،
شمعدانے ها و عطر یاس
تو، روح شعر را تازہ مےڪنے !
از جانت عطرے حول زیبایے عشق مےنشیند
آن وقت ڪلمات روحت را سپید مےنگارند
تا شعر سرخطّ آخرین
سرفصل هاے دوست داشتنت را،
ڪلمہ ڪلمہ بہ دیوان نگاهت بنشاند ...
#عرفان_یزدانی
حضورت آفتابگردانی ست، که
هر صبح به سمت چشمانم
متمایل می شود
و من به شوق گرمایش، دوست داشتن را
بر پیراهن صبحم می پوشم
تا از عسل لبانت جامی بردارم
تا عشق من شیرین شود
#عرفان_یزدانی
کوچک است دنیای من
نامت صبح ، نگاهت آفتاب
کلامت باران ، عطرت هوا
مویت شب و تنت
سرزمین من است...
#بهناممحبیفر
در کنار آنهایی باش که نور میآورند
و جادو میکنند...
آنها که با چوب جادویی کلام
گفتار، نگاه، رفتار و منشِ
ویژه خودشان تو و جهان را
متحول میکنند ...
و همه بازیها را به هم میزنند!!
کسانی که قصههای زیبا میگویند
و تو را به چالش میکشند...
و تغییرت میدهند...
کسانی که به تو اجازه نمیدهند
که خودت را دستِ کم بگیری ...
و افق زندگیات را کوچک بپنداری
این جادوگران با قلبهای
تپنده و پر شور ...
قبیله اصلی تو هستند
و باید کنارشان بمانی ...
#ويلفرد_پترسون
آیا شک داری که تو،
شیرینترین و مهمترین زنِ دُنیایی؟
آیا شک داری که وقتی یافتمت،
کلیدِ تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟
آیا شک داری وقتی دستات را گرفتم،
جهان دگرگون شُد؟
آیا شک داری بزرگترین روزِ تاریخ
و زیباترین خبرِ دُنیا
لحظهٔ ورودِت به قلب من بود؟
#نزار_قبانی
صبح شد،
برخیز و بنشین روبهروی آینه
تا ببینی بهتر از خورشید
رویاروی توست •••
#حسین_منزوی
صبح از دریچه
سر به درون میکشد به ناز
وز مشرقِ خیال
تو، صبح تابناکتری را
سر در کنار من
با چهرهی شکفته چو گلهای نسترن
لبخند میزنی.
من، آفتاب پاکتری را
در نوشخندِ مهر تو میبینم
در مطلعِ بلندِ شکفتن.
من، روز خویش را
با آفتاب روی تو،
کز مشرقِ خیال دمیدهست
آغاز میکنم.
#فریدون_مشیری