🦋💕🦋 به ترمه ی خیال تو حریرِ شعرِ من، سپید نوشت! تا خودِ بهشت که این دلم، برای تو دل تو هم، برای من ... #عرفان_یزدانی @Termeye_kheyal 🦋💕🦋
تو را میگذارم در دل خورشید
که هر صبح با طلوعش
حس نو شدن را هدیه میدهد
در آغوش باد
که از بین درختان میگذرد
و رازهای دوردست را به زمین میآورد.
تو را میگذارم در دستهای خاک
که زندگی به هر دانه و بوته می بخشد
در شبهای بیپایان
که در آن سکوت
صدای تمام ستارهها ست که
در قلبها فقط می تپد
تو را میگذارم در بادی که از دریا میوزد
و در ذهنی که به رؤیاهای ناشناخته عشق دارد
تو را میگذارم در چشمانی که همیشه
به دنبال روشناییاند،
حتی وقتی شب است.
#افسانه - ط ( افسون)
سَأقولُ لَكِ "أُحِبُّكِ"..
حينَ تَصمُتُ الشِّفاهُ..
فالحُبُّ في الصَّمتِ أجمَلْ..
وأَصدَقْ..
به تو خواهم گفت "دوستت دارم"
وقتی که لبها خاموشاند،
عشق در سکوت ؛ زیباتر است…
و صادقتر...
#نزا_قبانى
به بوسه های یواشکی زیر یک طاق بنفش
به بوی خوش نفس هایت
به این اردیبهشت های همیشه با تو
#شیما_سبحانی
من خدا را در قمقمهی آب یافتهام
در عطر یک گل
در خلوص برخی کتابها
و حتی نزد بیدینان
اما تقریباً هیچگاه وی را
نزد آنانی که کارشان سخن گفتن
از اوست، نیافتهام.
#کریستینبوبن
هر کجا باشی
صدای ویولُنی هست
که باد بیاورد
ابرِ خاطرهها را ببارد
و تو خیس
مثلِ حالا که زیر باران قدم میزنم
بر سنگفرشِ خیابانی از هر کجا
قدم بزنی.
هر کجا باشی، مهم نیست
مهم، صدای ویولنی است
که باد با خود میآورد!
#رضا_کاظمی
دستهای ماه تو شعر را
تا چایی با تو خوردن غزل میکند
در گرمی یک نگاه
در آغوش صبح تو
صبح را در دل من عاشق کن
با قراری از آفتاب بوسه
و یک چایی از دست تو...
احــمدطــاهرے_مــ_آبــے
سَأقولُ لَكِ "أُحِبُّكِ"..
حينَ تَصمُتُ الشِّفاهُ..
فالحُبُّ في الصَّمتِ أجمَلْ..
وأَصدَقْ..
به تو خواهم گفت "دوستت دارم"
وقتی که لبها خاموشاند،
عشق در سکوت ؛ زیباتر است…
و صادقتر...
#نزا_قبانى
🌺صــــبـــح
🌼فرصت دلدادگے آسمـان
🌺بـرطـلـو؏ آبــی دوست
🌼داشــتــنهــاســت
🌺و آواز گــنــجـشــڪـان
🌼نــویــد مےدهــد ڪــہ
🌺صبح را باعشق باید چشید
🌼دوســتــان مــهــربــانــم
🌹سلام صبحتون غرق در آرامش🌹
تو معلم منی!
کلمات،ابجدآموزی بی دست و پا
عطرت بر لبان من
دهان می گشایی،
عشق چکّه می کند ...
#عرفان_یزدانی
دست زدن به قلبِ یک زن
برای خیلیهاست،
وارد شدن به آن
و توانِ نوازشِ روحش
برای عده کمی است،
آنهایی که موفق میشوند، لاف نمیزنند
بلکه با حسادت این هدیهٔ گرانبها را
به عنوان بخشی از
تکه کوچکی از جهانِ هستی،
که زندگی به آنها داده است
نگه میدارند!
اگر میتوانید،
به آن افتخار کنید
به آن افتخار کنید و از همه چیز
و همه محافظت کنید
#ماسیا_سیناتو
أنت بعيناي كجمال الفجِر كَـ نُور الصّباح
«تو در چشمانم همچو
زیباییِ سپیده دمی همچون نورِ صبح...
#عدنان_مرعی
با تو شاعرم!
با چشم هایت عاشق!
سطرِ لب هایت را ورق بزن،
تا بنفشه ها بریزند روی انگشت هایم
نامم را با جوهری آبی بر لبانت بنویسم
و با خطّی سیاه بر پلک هایت ...
#عرفان_یزدانی
صدای تو آفتاب ست
و چشمان تو صبح!
دستان تو بهشت ست
و کلماتت گل!
همه چیز در تو زیباست!
من در کدام سرزمین نشسته ام،
که کشوری از جغرافیایِ تو
با مرزهایِ آغوشم یکی ست؟!
#عرفان_یزدانی
خورشیدم باش
موسیقی صبح را بنواز
با آهنڪَ چشمانت
و آفتاب نڪَاهت را
به پنجرهے قلبم بتابان
تا صبحم ڪوڪ شود از پرتو نڪَاهت
و من از حضور آفتابیت
جان دوبارهاے بڪَیرم.....!!
#لیدا_غ
نفس می کشد
ریه های احساس
به عطر بهار نارنج خیالت
انگار سرانگشت صبح
سنجاق می زند گیسوانم را
به شکوفه ی نفس هایت
#افسانه_کامکار
دهانی که می تواند عشق را فریاد بزند،
روی صورت تو نشسته است
ادامه ی زندگی تویی!
ادامه ی رنگ های روشن تری از تو
از گوشه ی لب هایت زندگی دور نمی شود
لبخند تو لهجه ی خیس کلمات است
بندهایی هاشور خورده؛
اگر نتواند عشق را از چشمان تو بردارد
دوستت دارم با دو چشمی
که در چشمانت می درخشند
سکوتی که از لبانت شنیده می شود
حتی وقتی نمی دانم چه می کنی
کدام غم در حنجره ی خاموشت فریاد می کشد...
چگونه نگویم دوستت دارم،
اگر آغوش دیگری تو را احاطه کرده باشد؟
خنده های تو مرا جاودانه کرده است
این عشق توست در قلبم
ادامه ی همه چیز خواستن توست
سپیدترین شعرها جمله ای ست
که از دهان تو متولد می شود
کلامی ست که از چشم تو می ریزد
تو را که من دوستت دارم
تو را کاملا صمیمانه ،صادقانه
همیشه ترا من دوست دارم
تورا دوست دارم...!
#عرفان_یزدانی
هیچکجا، هیچزمان؛
فریاد زندگی
بیجواب نبوده است
قلب خوب توجواب فریاد من است
#احمد_شاملو
خورشیدم باش
موسیقی صبح را بنواز
با آهنڪَ چشمانت
و آفتاب نڪَاهت را
به پنجرهے قلبم بتابان
تا صبحم ڪوڪ شود از پرتو نڪَاهت
و من از حضور آفتابیت
جان دوبارهاے بڪَیرم.....!!
#لیدا_غ
ما چون دو قطرهی باران
یک صدا داریم
چون دو قطرهی باران
به سپیدی میانجامیم
تو بر دستهای من میریزی
و من از خود رها میشوم
جدا از بی کرانی دریاها
و گذران جویبار
چون دو قطرهی باران
چشم به هم داریم
چون دو قطرهی باران
که به هم آغشته شدهاند و یکی شدهاند
چون دو قطرهی باران
بر دورترین برگ یک بید
چون دو قطرهی باران
که فقط یک قلب دارند
تا یکدیگر را یکسان دوست بدارند...
#بیژن_الهی
نفس می کشد
ریه های احساس
به عطر بهار نارنج خیالت
انگار سرانگشت صبح
سنجاق می زند گیسوانم را
به شکوفه ی نفس هایت
#افسانه_کامکار
شیراز و بهار،شیراز و اردیبهشت،
شیراز و عطر و لطافت مسحورکنندهی شکوفههای نارنج،باگلهای سفید،
چشم را به میهمانی بینظیری میبرد و حظی خوش، لذتی ماندگار و ماندگارتر که ،
از کنار باغ ملی، با آن همه نارنج، به سوی آرامگاه خواجه بروی و بر سر حوض و در جوار مزار آن عارف یگانه، بر دیوانش، تفعلی بزنی و رخصتی بگیری و راهی آرامگاه افصح المتکلمین شوی...
میانه راه رسیدن به بارگاه شیخ اجل، چشم و نفس را از حظ دیدار و شمیم عطربهار نارنجهای باغ دلگشا باید پر کرد و تا بر دوست پرکشید...
وقت خوش اردیبهشت شیراز را باید از سعدی پرسید،
با راز و ناز و فراز
با شور و شعر و شکوه
با سرو و بلبل و گل
پانزده اُردیبهشت، روز شیراز مبارک🌿
۱۵اردیبهشت
#روز_شیراز
تو معلم من بودی !
تمام روزهایی که دوستت داشتم و تمام ثانیه هایی که دوستم داشتی
تمام لحظاتی که عاشقانه کنارم بودی و عاقلانه به من درسِ زیستن می دادی
من تشنه ی حرف های شیرین تو بودم و تو ؛
داشتی از من ، آدمِ بهتری می ساختی .
از میان صد و بیست و چهار هزار و یک پیامبر ، تو عاشق ترینشان بودی ،
و رسالت تو ؛
تولد منی دیگر از من بود ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
بە آغوش میگیرمت
شعر دوستت دارم را
در کنار گوشت
زمزمە میکنم
و آنگاە کە محو بویِ نفسهایت شدەام
مستانە موهای پریشانت را
با انگشتانِ مشتاقم
شانە میکنم
چە گناە قشنگیست بوسیدنِ تو
چە جهنم زیباییست
بهشتِ آغوشت
#امین_نادری
آدمی را دلنگرانی باید؛
دلی که بیصدا نگرانِ حال تو باشد،
بیآنکه بپرسد.
کسی که نبودنت را زندگی نداند،
که آرامش تو، آرامش او باشد. بیدلواپس،
زندگی شبیه راه رفتن روی خاک سرد است؛
بیرد پا بینشانی از بودن.
#علي_قاضي_نظام
صبح را دوست دارم
که چشم های روشن تو را
به دلم تعارف می کند ..
من ، صبح و
تازه دمنوشی از عشق ...
#گویا_فیروزکوهی
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
الفبای واژه ها، لغت ها، کلمات را
هجایی کشیده می خواند روی دستانت!
من دیده بودم لبانت،
شعری طولانی بود!
و هر روز درس این بود؛ زندگی ...
پای تخته ی سیاه جمله ها،
مشق می شدند
و من شاگردی داشتم قدم هایم را
بلند بلند، برمی داشتم
که کمی خودم را، بنویسم!
"به نام خدا" را
با صدایی رسا ادا کردی
من نمی دانستم،
تو، می توانی، پدرم باشی!
و نیز مادرم!
آن زمان که تمام جهان را
در نگاهت، گنجانده بودی!
معلم من همیشه می دانست،
من شاگرد خوبی می شوم
می بینی؟
حالا دارم، شاعر می شوم!
چه قدر دوست داشتن به من آموخت!!
و چه قدر گفت؛ عاشق باش!
من درسم را خوب آموخته ام،
که هنوز آموزگارم را دوست دارم
قشنگترین اتفاق همین بود،
که بزرگ شدم
کمی از مهربانی ات را
در دستانم نگه داشته ام!
دارم هجای کلماتی را که
یادم داده ای، ادا می کنم ...
#عرفان_یزدانی
#روز_معلم_مبارک🌹
@Hsanam1353 کانال اشعار
🕊
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌴اگر چه بر دریچهام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابر،
بال میکشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب میکند...
#سیاوش_کسرایی
درودها دوست گرانقدرم🤍💗
هـــرآنـچه تقدیر خوبان
است، بهرهی امروزت باد