کریمخان
در آثار شمار زیادی از تاریخ پژوهان، کریمخان زند عنوان پادشاهی را نپذیرفت و به لقب وکيل الدوله بسنده کرد، همچنین وی علاوه بر ساختن بناهایی در شیراز از جمله حمام و غیره، به خانی رئوف و برخوردار از صفات کریمه توصیف شده است، اما علی رغم این توصیفات، این خان معروف به کرامت،هم از خصلت رافت بهره اندکی داشت، هم نسبت به سرنوشت ایران تهی از احساس و لاقید و بی اعتنا بود. مستندات فراوانی هست که به صراحت حکایت دارند از اینکه کریمخان نیز در بی رحمی و سخت کشی از شاه عباس و نادر شاه و امثالهم هیچ کم نداشت. در طول دوره بیست ساله حکومت کریمخان، علاوه بر خراسان که بعدها قسمتی از آن به همت آقامحمدخان، به قلمرو ایران برگشت، قفقاز چنان در مسیر تجزیه و چالشهای خانهای داخلی افتاد که روس توانستند بعد ها با صرف هزینه ای اندک و مرعوب ساختن خانهای آنجا مقدمات جدایی کامل آن را از سرزمین اصلی ایران فراهم کنند، واقعه ای که اگر خوب و ژرف کاوانه به آن بنگریم نتیجه میگیریم که کریمخان در زمینه های آن نقشی کمتر از قاجاریه نداشت.همین واقعیت در باره افول موقعیت ایران در خلیج فارس هم صادق است.
منبع:
برآمدن قاجار ( غلامحسین زرگری نژاد)
💥در مورد ادعای آقای بهرام مشیری...
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
✅چند بار دوستان این تکه فیلم آقای بهرام مشیری را برای من فرستاده و نظرم را خواسته اند. فیلم را در زیر این نوشته آورده ام که آقای مشیری می گوید:
«ترکها ایران را نگه داشته اند...».
♦️ابتدا باید بگویم که هر نوع تفاخر قومی، زبانی، نژادی...سم هستند و دخالت دادن آنها در تاریخنویسی، سمی مهلک!. در داوریهای تاریخی باید ملتزم به فاکتها و اسناد متقن بود و هرگز نباید به این توجه کرد که چه کسی از آن خوشش خواهد آمد یا بدش.
یک تاریخنویس علمی با یک مبلغ ایدئولوژیکی از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
ما به آسانی می توانیم اشتباه کنیم اما به آسانی نیز می توانیم به اشتباهاتمان پی برده، تجدید نظر کنیم. به همین خاطر، بارها نوشته ام که هر کس با اسناد و دلایل متقن، هر پستی از این کانال را نقد کند از نقد او استقبال کرده و نقدش را در همین کانال درج می کنیم.
بقول ابوالفضل بیهقی:
«در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن را به تعصب یا تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را...»
♦️اما در مورد ادعای آقای مشیری که فیلم اش را در زیر این نوشته آورده ام هر چند بسیاری از سخن او ناراحت شده و آنرا «تملق او به ترکها» دانسته اند! اما باید بگویم که حوادث تاریخی، تقریبا سخن او را تایید می کنند و این، البته از نوع تربیت و زمینه زیستی برمی آید به عنوان مثال: پرچم ترکیه در حیات یک ترک همیشه حضور دارد از تولد تا عروسی تا مرگ و تابوت......
چون فضای تلگرام محدود است در زیر تنها به دو نمونه اشاره می کنم:
◀️مورد اول:
در نبرد گالیپولی در ۲۵ آوریل ۱۹۱۵م نیروهای امپراتوری عثمانی به تنهایی در مقابل نیروهای ائتلافی سه کشور (انگلستان، فرانسه و اَنزَکها) در تنگه داردانل ایستادند و چنان جنگیدند که سرانجام پس از هشت ماه مقاومت و با بیش از نیم میلیون نفر کشته و زخمی، جنگ با شکست مفتضحانه نیروهای ائتلافی به پایان رسید و مصطفی کمال آتاترک در واقع از فتح آن جنگ، بیرون آمد و ظهور کرد...
و در جنگ جهانی دوم در زمانی که متفقین در پی راههای کمک رسانی به شوروی برای مقابله با آلمان نازی برآمدند اسناد نشان می دهد که آنها سرانجام پس از بررسی شش راه کمک رسانی، سرانجام به دو راه رسیدند:
اشغال ترکیه یا ایران؟!
اما سرانجام آنها اشغال ایران را برگزیدند، یکی از دلایل اصلی اش این بوده که فکر می کردند ترکها، باز مقاومت کرده خاطره نبرد گالیپولی را زنده کنند، اما می دانستند که ارتش تازه تاسیس رضاشاهی بیش از چند روزی مقاومت نخواهد کرد و چنین نیز شد...
◀️مورد دوم:
در جنگهای ایران و روسیه، هر چند قوای عباس میرزا شکست سختی خوردند و روسها پیروز شدند اما مقاومت شجاعانه سربازان عباس میرزا چنان بوده که برترين ستايش را از آنان خود دشمن يعنى سردار روسى كرده است! سردار روسی می گوید:
«سربازان ايرانى با شمشير و تفنگ از سر اجبار تا بالاى سر توپهاى روسى پيش می آمدند و با شلیک توپها لت و پار می شدند!...»
و ما می دانیم که آن سربازان، آموزش ندیده و بسیارشان از روستاهای آذربایجان بیرون کشیده شده بودند و این را هم می دانیم که سرنوشت آن جنگ را قبل از اينكه شجاعت آدمها تعیین کند سلاحهاى مدرن و تاكتيكهاى نظامى رقم می زد که منطق دنیای جدید بود و ایرانیان هنوز از آن بی خبر بودند!
اما بسیاری از ایرانیان که با تاریخ آشنا نیستند همیشه به آن شکست و قرارداد ترکمنچای طعنه می زنند، آنها از شجاعتهای سربازان عباس میرزا بی اطلاع هستد، آنها نمی دانند در آن جنگها، کسانی چون اميرخان سردار، دائى عباس ميرزا وجود داشت که در جنگ گنجه طبق معمول، بخاطر برتری سلاح و تاکتیکهای جنگی نیروهای روسی، سپاه عباس میرزا شكست سختی خورده، بسیاری از افراد آن کشته میشوند و فرمانده آن یعنی اميرخان سردار به نوشته «روضة الصفا» تنها مانده بود و می توانست فرار کرده، جان خود را نجات دهد، اما ترجیح می دهد خود را به دشمن زده، کشته شود تا زنده نماند و داغِ ننگِ شکست را نبیند!
روايات محلى كه سينه به سينه رسيده است حاكى است كه روسها او را روى توپ قطعه قطعه كردند!.
و البته عباس میرزا در تبريز عزاداری برای او را قدغن می کند که:
«آب و آتش و طعام عيب ندارد و به جهت اينكه ميانه ى شهيد و رختخواب مرده تفاوتى داشته باشد.!»
♦️من برخی از این نمونه های کم نظیر تاریخی را در کتاب سالهای زخمی آورده ام.
گفته اند که «بدفهمی بدتر از نفهمی» می باشد یا «بی اطلاعی بهتر از بداطلاعی» می باشد...
این سخن واقعا در مورد خوانندگان تاریخ و قضاوتهایشان صحت دارد...
⏹فیلم آقای بهرام مشیری:
🔴 به کجا می رویم؟؟؟؟؟
تتلو خواننده ای معلوم الحال با یک قیافه ای غیر متعارف و غیر طبیعی، در یک کشور دیگر کنسرت برگزار می کند و هزاران نفر از ایرانیان جهت تماشای کنسرت این خواننده فارس زبان که در میان ترانه هایش نه اشعار فاخر و هنری بلکه الفاظ و فحش های رکیک به کار میبرد، هجوم می آوردند..
هموطنان، چنان برای دیدن کنسرت این آقا سر و دست و نرده شکستند که تعجب همه را بر انگیخت.
به راستی چرا اینگونه شده ؟ ایرانی چرا اینقدر به ابتذال سوق پیدا کرده است؟ ایرانیان که همیشه به اشعار و شاعر هايشان بالیده اند، و در دهه های اخیر هم هنرمندان موسیقی بزرگی داشته اند، حالا چه شده است که آنها را رها کرده و به تتلو و تتلوها روی آورده اند؟
به نظر میرسد سیاست های فرهنگی حکومت و دولت در بوجود آمدن اینگونه مسائل دخیل باشد، ملتی که هیچ نشانه ای از فرهنگ بومی خود را در تلویزیون ملی کشورش نمیبیند، ملتی که نمیتواند کنسرتی از موسیقهای محلی برگزار کند، و اساتید بزرگ موسیقی نواحی مختلف کشور، خانه نشین باشند، نتیجه اش میشود همین وضعی که میبینیم.
آخرین بار کی یک کنسرت مثلا ترکی آذربایجانی در شهرهای بزرگی چون تهران و تبریز که اکثریت جمعیتشان را ترکها تشکیل میدهند برگزار شده است؟ چرا ما کنسرت کردی، مازندرانی، گیلانی و لری و غیره در تهران و یا مراکز استانها نداریم، چرا مردم ایران از دیدن و شناخت آلات موسیقی ملی خود در صدا و سیما محرومند؟ با قاطعیت میتوان گفت ۹۹ درصد مردم عادی ایران از شناخت آلات موسیقی عاجزند، و آنها را نمیشناسند، نه در مدرسه نه در صدا و سیما و نه در اجتماع، هیچگونه آگاهی و آموزشی در مورد موسیقی و آلات و دستگاههای موسیقیایی و شناساندن چهره های موسیقی داده نمیشود.
همه این سیاستهای غلط، جمع میشونند نتیجه اش میشود اینکه؛ ایرانی برای دیدن کنسرت یک آدم معلوم الحال آنهم در یک کشور همسایه سرو دست که بماند نرده های محل برگزاری کنسرت را بشکند.
کشورهایی چون ترکیه، امارات متحده عربی کنسرت خواننده های ایرانی را برای ایرانیها برگزار میکنند و کلی ارز نصیب خود میکنند اما مسئولین محترم اجازه نمیدهند که خوانندههای مطرح و به نام و البته موجه، در داخل کشور کنسرت برگزار کنند.
اینگونه سیاستهای غلط نه در حوزه فرهنگ بلکه در حوزه های اقتصاد و سیاست هم وجود دارد نتیجه اش، میشود وضعی که الان در کشور حاکم است.
آراز گونئیلی
@Tarikhvasiasat
.
🌑 علل اصلی جنگهای صلیبی
همه ما دلیل جنگهای صلیبی را مذهبی می دانیم، اما علت اصلی این جنگها این بود که پیشرفت بازرگانی، شهوت مالپرستی فئودالهای اروپایی را فوق العاده تشدید کرد، آنها میخواستند زمینها و سرفهای بیشتری به دست آورند، اما در قرن یازدهم دیگر در اروپای غربی، اراضی ضبط شده و بدون صاحب پیدا نمی شد و تقریبا همه دهقانان و کشاورزان به سرف تبدیل شده بودند، در این زمان کشورهای مشرق زمین از نظر اقتصادی و فرهنگی بيش از کشورهای اروپایی پیشرفت کرده بودند، فئودالهای اروپایی بر زندگی مجلل ثروتمندان مسلمان غبطه می خوردند، ضعف دولتهای مسلمان شرقی باعث امیدواری فئودالهای اروپایی برای دستیابی به ثروت کشورهای مسلمان شرق شد. کلیسای کاتولیک سازمان دهنده لشکر کشی های غارتگرانه علیه مسلمانان بود. روحانیون مسیحی برای اینکه هدف اصلی این لشکر کشی ها را پنهان سازند، ادعا میکردند که جنگ علیه مسلمانان موجب رضای خداست. بنا به روایات مسیحی، عیسی مسیح در شهر اورشلیم واقع در فلسطین دفن شده است، پاپ از مؤمنان میخواست که تربت مسیح را از دست کفار ( مسلمانان ) آزاد سازند، و طی سخنرانی در یکی از شهرهای جنوب فرانسه گفت که در آن سرزمین شیر و عسل چون سیل روان است ! عده زیادی از مردم که سخنرانی پاپ را شنیده بودند و بخصوص دهقانان تهیدست و گرسنه به امید دستیابی به غنیمت و ثروت و رهایی از ستم فئودالها به سوی اورشلیم به راه افتادند و بدین ترتیب جنگهای صلیبی آغاز شد.
تنظیم :محمد باقر احسانی
@Tarikhvasiasat
ابتذال فرهنگی
انقلاب که شده بود، همه اشکال رژیم گذشته زیر سئوال رفته و به نوعی مطرود گشته بود، از نظر فرهنگی، می گفتند رژیم شاه فرهنگ را به ابتذال کشیده بود، هر چند ابتذال برای هر کس یک معنی جداگانه داشت اما من که در آن زمان بچه بودم، وقتی این حرفها را میشنیدم فکر می کردم منظورشان فیلمهایی است که در آن فیلمها، هنرپیشه های مرد مشروب میخورند و زنها با نیم تنه می رقصند! الان که سالها از آن دوران گذشته است ، و برای من ابتذال، همچنان معنی خاص خود را دارد، و این ابتذال فرهنگی را هر روز در گوشه کنار شاهد هستم، مثلا اخیرا این شهردار ارزشی تهران یا همان ام القرای جهان اسلام، کلی از پول عوارضی که از مردم به زور گرفته( به زور می گویم چون اکثر مردم راضی به پرداخت عوارض به هیچ عنوان نیست مگر مجبور باشد) هزینه کرده تا سر هر کوی و برزنی از شاعران مختلف یک بیت شعر زده اند، حالا هدف پیشنهاد دهنده اجرای این طرح هم پول بوده باشد ، هدف تایید کننده اش چی بوده لااقل برای من و خیلی های دیگر نامعلوم است، یکی نیست به این دوستان مسئول که خودشان بهتر میدانند، چطور شد که مسئول شدند، بگوید : آخر مرد مومن، این کار یعنی چی؟ تبلیغ شعر است ، تبلیغ شاعر است ؟ چی هست واقعا ؟ اگر شما به جای این شعر و ورها تبلیغات بازرگانی بزنید هم پول درمی آورید، هم به رونق اقتصادی از این طریق کمک میکنید، واقعا چه حسی میگیرید مثلا در اتوبان با سرعت هشتاد تا سعی میکنید یک بیت شعر ( شعر هم بود نمیسوختم) میخوانید؟ در و دیوار شهر ، روی پلها و هر جا که یک جای خالی بوده یک شعر با عکس شاعرش زده اند، خوش به حال مجری این طرح که حتما از خود آقایون هست، که پول هنگفتی به جیب زده است. این کار و کارهایی از این قبیل ،به نظر من یعنی ابتذال فرهنگی ، ابتذال مدیریت شهری، و غیره.
من به جرات میگویم که اینها خائنين به ملت و کشورند که با مديريت مبتذل خود، باعث نارضایتی میشوند.
م.ب.احسانی( آراز گونئیلی )
قبل از جنگ اول جهانی و شکست امپراتوری عثمانی و تجزیه خاک این کشور به توسط دولت های غربی،فلسطین و بیت المقدس جزئی از خاک امپراتوری عثمانی بود، در این فیلم نماینده يهوديان از سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی میخواهد، قدس را در اختیار آنها بگذارد،جواب سلطان محکم و کوبنده است:
"من تا زمانی که زنده ام اجازه نخواهم داد در قدس ( فلسطین ) دولتی صهیونیستی تشکیل شود، من مانع آن خواهم بود و اینرا فریاد میزنم."
معمار بزرگ تورک «شاهزاده عبدالعزیز میرزا فرمانفرمائیان» فرزند «شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما» رییس الوزراء ايران در عهد پادشاهی احمدشاه قاجار و نواده خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار
وی از معماران مطرح و مشهور تاریخ معاصر ایران بود. از طرف پدر از نوادگان نواب والا عباس میرزا نایب السلطنه و از سوی مادر نیز تبار وی به سردار رشید قشون ممالک محروسه ایران شاهنشاه زاده محمدعلی میرزا دولتشاه میرسید.
تحصیلات خود را در دانشسرای عالی هنرهای زیبای پاریس به پایان رساند و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به کار و تدریس مشغول شد.
از جمله طرحهای مهم معماری به اجرا درآمده توسط ایشان:
طراحی ورزشگاه بزرگ آزادی
طراحی فرودگاه مهرآباد
طراحی اولیه فرودگاه بینالمللی تهران
طراحی کتابخانه اختصاصی کاخ نیاوران
طراحی مسجد دانشگاه تهران
طراحی ساختمان رآکتور اتمی دانشگاه تهران
طراحی ساختمان وزارت کشاورزی
طراحی ساختمان وزارت کار
طراحی ساختمان پست و تلگراف و تلفن
تهیه طرح جامع شهر تهران
طراحی برجهای دوقلوی سامان
طراحی برج های ونکپارک
طراحی ساختمان بورس تهران
طراحی ساختمان اداری جام جم
طراحی موزه فرش تهران
و...
@Kacar
لطفا" این کلیپ ارزشمند را نه یک بار، بلکه چندین بار گوش کنید !!!*
*حتی میتوانید اون رو بعنوان درسی آرامش بخش هر روز گوش کنید و با نکات آموزنده اش، تغییرات مثبتی را در زندگی خود و جامعه بوجود آوریم...*
💙❤️.
🎥بازپخش/سخنان بسیار جالب و منطقی دکتر سیدمحمد بهشتی رییس سازمان میراث فرهنگی دوره خاتمی :
📌 مشکل ما اینست که قاجار را از پشت عینک پهلویها میبینیم و واقعیت را قبول نمیکنیم.
📌در جنگ با روسها غیر از آذربایجانیها بقیه اقوام ایرانی از جمله خراسانیها و کردها و بختیاری ها و تنگستانی ها و ... حضور نداشتند ، جنگ ایران و روس را ما مصطلح کردیم ، وگرنه این جنگ فقط جنگ آذربایجانیها با روسها بود .
📌دلیل بدنامی فتحعلیشاه در تاریخ ایران، قتل عام خاندان خاخام ملا آشر یهودی و میرزا ابراهیم خان کلانتر توسط فتحعلیشاه بوده است . نوادگان این یهودیان از جمله احمد قوام توانستند در دوران رضا و محمدرضاشاه پهلوی به مقام وزارت و نخست وزیری رسیده و به سیاهنمایی و بدنامی فتحعلیشاه همت کنند .
#کانالکورعباسلوکوراباز
💥هزاران بدری زیبا...
✍️علی مرادی مراغه ای
🌾بدرالملوك دختر شاهزاده ظهيرالسلطان بود که همسر احمدشاه شد، در آن ايام ملكه جهان، مادر احمدشاه براى پسرش، در صدد پيدا كردن همسر برآمده به تنها مدرسه دخترانه تهران رفته و از میان دختران، بدری را که دخترى ۱۲ ساله و بسيار زيبا بود انتخاب کرد.
احمدشاه 17ساله نيز پس از ديدار، او را پسندیده و ثمره اين ازدواج دخترى شد به نام ايراندخت.
نقل است که علاقه احمدشاه به بدرالملوک زیبا چنان بود که اغلب او را به تالار آیینه کاخ گلستان می برد و به انعکاس عکس او در آینهها نگریسته، میگفت:
«در اینجا من فقط یک بدری ندارم، بلکه هزاران بدری دارم...»
اما تلخترین و تحقیرآمیزترین روز زندگی بدری خانم در همین کاخ گلستان رخ داد یعنی در همان روز تغيير سلطنت از قاجاریه به پهلوى که هرگز آن روز را فراموش نکرد.
🌾به محض اینکه رضاخان آن «ماده واحده» مربوط به الغای سلسله قاجاریه را در 9آبان 1304ش به زور قزاقانش از تصویب مجلس پنجم گذراند، به سرلشکر عبدالله طهماسبی دستور داد بدری خانم و تمام زنان حرم احمدشاه و ولیعهدش را از قصر بیرون کند. سرلشکر عبدالله طهماسبی با قزاقان وارد کاخ گلستان شده و در سرمای زمستان، زنان حرم را در حالیکه گریه و زاری می کردند از قصر بیرون کرد و البته پس از اخراج زنان حرم احمدشاه، در 6بهمن 1304ش رضاشاه خانواده خودش را در آنجا اسکان داد و محمدرضا و خواهرانش و مادرش به كاخ گلستان اسباب کشی کردند و در عمارت بلور ساكن شدند که كلاسهاى درس محمدرضا در همين عمارت تشكيل می شد.
🌾محمدحسن ميرزا وليعهدِ احمدشاه را نیز در همان شب با خشونت و بىنزاكتى، تحت الحفظ به مرز برده از كشوربيرون کردند، حتی او را تفتيش بدنی كردند که چیزی با خود نبرده باشد و او با خودرو رولزوريس سفيد رنگش راهى مرز شد تا به اروپا رود.
بدری زیبا نیز به همراه سایر افراد خانواده به پاریس نزد شوهرش رفت.
وقتی احمدشاه در 1308 فوت کرد بدری بیوه آنقدر در غربت درنگ کرد تا سقوط رضاشاه رسید و بعد از شهریور 1320ش و تبعید رضاشاه از ایران، بدری به ایران بازگشت اما در تمام عمرش هرگز آن تحقیر رضاخان را در زمستان 1304ش فراموش نکرد.
در طبقه سوم آپارتمانی در ميدان ۲۴ اسفند(انقلاب فعلى) به صورت بسیار ساده زندگی میکرد و چون پنجره آپارتمانش رو به «میدان ۲۴ اسفند» بود و مجسمه رضاشاه به خوبى ديده می شد بدری خانم براى اينكه چشمش به اين مجسمه نيفتد، اين پنجره را حتى در تابستانها هم باز نمىكرد و پردهها را نيز كنار نمی زد.
🌾 بدری خانم در ۲۱ ارديبهشت ۱۳۵۸ درگذشت، یعنی آنقدر زنده ماند تا پایان سلسله پهلوی و سرنگونی آن مجسمه را که آن همه از آن نفرت داشت با چشم خود دید، آن هم نه یکبار بلکه دوبار!
آن مجسمه یکبار در زمان دولت دکتر مصدق سرنگون شده بود که دوباره با کودتای آمریکایی انگلیسی، بجای خود برگشته بود و بار دوم نیز در زمان انقلاب...
🔻شمال آذربایجان چگونه از جنوب آن جدا شد؟
جمیز موریه، که منشی سفارت انگلیس در ممالک محروسۀ قاجار بود، مأمور شد تا با فرمانده ارتش روسیه (ژنرال پسکوویچ) در آن سوی ارس ملاقات کند. این عضو فراماسونری انگلیس، در مأموریت رسمی خودش، تمام صاحبمنصبان انگلیسی را که در قشون عباسمیرزا (در جبهۀ جنگ با روسیه) بودند، همراه برداشته و به اتّفاق سر گور اوزلی به طهران آورد و اوزلی خبر جمعآوری صاحبمنصبان انگلیسی ارتش قاجار را به اطّلاع فرمانده روسی رسانید تا به سپاهیان آذربایجان بیترس از صدمه زدن به انگلیسیهای خبیث و خائن یورش برند.
چند روز بعد روسها که با جاسوسی انگلیسیها از وضع قشون عباسمیرزا، یعنی مکان نامناسب اردو زدن آنها به پیشنهاد انگلیسیها در دشت باز و در تیررس توپهای روسی و نیز اطّلاع دادنِ آرایش نظامی، تعداد توپها و سربازان قاجار به ژنرال روسی و امثالهم و نیز رفتن افسران انگلیسی اطّلاع حاصل کرده بودند در محلّی موسوم به «آسلاندوز» (اصلاندوز) به سپاه قاجار شبیخون زدند.
جالب این که مشاور توپخانۀ ارتش قاجاری در جبهۀ آسلاندوز یک افسر انگلیسی به نام لیندسی بود و توپخانۀ قاجار با هدایت و به اصطلاح گرا دادنِ این مأمور رسمی انگلیسی خبیث نیروهای خودی را به توپ و گلوله بست و سبب شکست قوای ۳۰ هزار نفری عباسمیرزا، که همگی تورک و آذربایجانی بودند، در مقابل قوای ۸ هزار نفری پسکوویچ روس شد (ر.ک. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج۱، صص۲۳- ۲۶-۲۸).
در ادامه در سال ۱۸۲۵ م./ ۱۲۴۰ هـ.ق/ ۱۲۰۴ هـ.ش روسها زیادهطلبی کرده ایرهوان را که در آن زمان ایالتی از ایالات شمال آذربایجان و تماماً تورکنشین و مسلماننشین بود، طلب میکنند. به تحریک روحانیون جنگ دیگری بین آزربایجان و روسیه در میگیرد که در ابتدا با پیروزی سپاه آزربایجان همراه بود ولی در نهایت این سپاه در سال ۱۸۲۸ م. / ۱۲۴۳ هـ.ق ۱۲۰۷ هـ.ش شکست خورده و تا رود آراز عقب مینشیند و معاهدۀ ترکمنچای بین فتحعلیشاه و روسها بسته میشود و ایرهوان (ارمنستان کنونی) به اضافۀ نخجوان و بخشی از دشت موغان به روسها داده شد.
جالب این که عامل اصلی انعقاد هر دو معاهده استعماری گلستان و ترکمانچای نه روسها بلکه فراماسونهای صلیبی انگلستان سر گور ازولی، سر جان ملکم، سر هارفورد جونز، جمیز موریه و دیگران بودند که با یاری به برادران صلیبی روس خودشان و خیانت مسلم به آزربایجان سبب نوشته شدن دو معاهده شدند.
نویسنده این معاهدههای شوم از نخستین اعضای لژهای فراماسونری انگلستان بود: میرزا ابوالحسنخان شیرازی معروف به ایلچی فرزند محمدعلی خان اصفهانی.
سر هارتفورد جونز مأمور فراماسونری در این باره مینویسد: «... از بزرگان ایران هر کسی را که توانستم فراماسون کردم و برای آمدن سر جان ملکم زمینه را آماده ساختم ...»
اسماعیل رائین نویسندۀ کتاب سه جلدی فراموشخانه و فراماسونری در ایران در این باره چنین مینویسد: «فراماسونری به وسیلۀ میرزا ملکم خان ارمنی وارد ایران گردید و در ظرف مدت کمی تمام ناراضیان از حکومت تورکان قاجار به ویژه «ملّاها و سیدها» در آن گرد آمدند» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج ۱، صص ۵ -۲۵).
صلیبیهای فراماسونر با تجزیۀ امپراتوری مسلمان عثمانی، کشور اسرائیل را در قلب دنیای عرب (بیش از ۲۱ کشور عرب در آسیا و آفریقا) آفریدند، کشور جعلی ارمنستان را نیز در قلب جهان تورک آفریدند.
🌐 @kurabaz
سال ۱۳۹۲ پدرم را تشویق نمودیم که به علت کهولت سن، گوسفندان خود را فروخته و پول آن را نزد بانک سپرده بلند مدت بگذارد. تعداد چهل راس دام به قیمت روز هر راس دویست هزار تومان. کل پول حاصل از فروش مبلغ هشت میلیون شد که آن را نزد یکی از بانک ها سپرده بلند مدت با سود تقریبی بیست درصد سپرده نمود.
طی هشت سال گذشته حدود دوازده میلیون و هشتصد سود گرفته که با جمع سپرده خودش در مجموع بیست میلیون و هشتصد می شود.
حالا پدرم تا حدودی دچار کهولت سن شده و ایراد گرفته که من سود نمیخواهم، لطفا گوسفندانم را پس بدهید!!؟
با کل پول حاصل از سپرده خودش و سود حاصل، ما فقط حداکثر پنج راس گوسفند میتوانیم برایش خریداری کنیم.
یعنی تعداد ۳۵ راس گوسفند کم میاریم.
این موضوع فرزندان را دچار چالش عجیبی نموده و خواستار به کار گرفته شدن بهترین کارآگاهان پلیسی شدهاند که دزد آن ۳۵ راس گوسفند را مشخص نماید و یک قاضی عادل و آگاه نیز حکم عادلانه صادر نموده و علاوه بر تعداد ۳۵ راس گوسفند سود حاصل از شیر و پشم و زاد و ولد آن را محاسبه و به پدر برگرداند وگر نه پدر به فرزندان شک نموده و آنها را دزد گوسفندان خود قلمداد خواهد نمود !!!؟
لذا از حاذق ترین کارآگاهان حوزه اقتصاد و عادل ترین قضات حاضر در کشور خواهشمند است این موضوع را مورد بررسی و این پیرمرد کم شنوا را به حقوق خویش برسانند.
براستی چه کسی گوسفندان پدرم را دزدیده است؟
هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه." اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.
حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: "من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند."
دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر کس دیگری به لرزه درآورد. "نبوغ نظامی" (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.
یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست
حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.
غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های "پرینه" به بردگی گرفته شدند.
سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده "پارادایسوس" (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.
"ویزهوفر" این پادشاه را "عمل گرا" (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با "سیاست شلاق و شیرینی" به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.
البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.
اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. "ویزهوفر" می گوید: "در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد." اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.
این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.
این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است
از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، "من نیز امروز هستم." شاه ادعا می کند که "تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود."
اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.
در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند.
🛑 دروغی بزرگ به اسم لوح حقوق بشر کوروش
هفته نامه "اشپیگل"، شماره 28/2008
ماتیاس شولتس
در سازمان ملل متحد در نیویورک در ویترینی شیشه ای لوح 2500 ساله به خط میخی نام "منشور باستانی حقوق بشر" وجود دارد که به آن احترام فراوان می گذارند. اکنون آشکار می گردد: این لوح را یک دیکتاتور باستانی نوشته است که مخالفان خود را شکنجه می کرده است.
قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست "انقلاب سفید" (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را "آریامهر" خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که "2500 سال پادشاهی ایران" را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای "بزرگترین نمایش جهان" اعلام گشت.
او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب "شاتو لافیت" Château Lafite گردانده می شد.
در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.
"منشور باستانی حقوق بشر " مورد ستایش همگان
با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: "یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟"
حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: "جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است." با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق "آزادی اندیشه" را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به "سیتو اوتانت"، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان "منشور باستانی حقوق بشر" مورد ستایش قرار داد.
اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این "هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد." سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.
تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ
به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک "پروپاگاند" (تبلیغ) نیست. او می گوید: "این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است."
هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.
نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.
آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟
"سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."
این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران ("دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: "سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."
با وجود درخواست های فراوان "اشپیگل" سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. "سرویس اطلاعات سازمان ملل" در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان "نخستین سند حقوق بشر" پذیرفته شده است.
پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. "برده داری باید در تمام جهان برچیده شود.
فید بک جریان ایرانشهری به عقب
اخیرا در سخنان و نوشته های افراد منتسب به جریان ایرانشهری یا همان پان ایرانیستی. مشاهده میشود که این جریان در کنار شاهان و سرکردگان بزرگ ایران همانند کوروش و نادر شاه و شاه عباس و غیره، نام آقا محمد خان قاجار موسس سلسله قاجاریه را هم می آورد، دیگر از آن صحبت هایی که در مورد بد نام کردن این شاه پر قدرت استفاده میکردند خبری نیست، این جریان به تاسی از تبلیغات پهلویها و ایادی آنها،این شاه و سر سلسله را خونریز،وحشی و بدنام میدانستند و تا میتوانستند جهت بد نامی بیشتر این شاه، داستانها میساختند از جمله درآوردن بیست هزار جفت چشم در کرمان و صدور قتل دو نفر از نوکران خود به جرم خوردن خربزه و غیره، و حتی رمانهایی در مظلومیت و شجاعت لطفعلی. خان زند مینوشتند که به دست آقامحمدخان کشته بود، اما اخیر ورق برگشته ،حتی یکی از مورخین متمایل به این جریان هم کتابی در مورد زندگی آقامحمدخان، به نام " برآمدن قاجار " نوشته که ،در این کتاب ضمن تبرئه آقامحمدخان از صفات منتسب ،نتیجه میگیرد که وجود ایران فعلی کاملا به شخص آقامحمدخان مربوط است و همو بوده که این مرز و بوم را بدین صورت گردآورده و به بازماندگانش تسلیم کرده است، حالا چه اتفاقی افتاده و جریان ناسیونالیسم پان فارسی ، به چه دلیلی انگاره های خود را از روی این شاه فقید برداشته و چه هدفی پشت این چرخش نهان شده، در آینده نزدیک مشخص خواهد شد.
آراز گونئیلی
غلامحسین زرگری نژاد، مولف کتاب «برآمدن قاجار؛ تاریخ ایران از پایان صفویه تا قتل آقامحمدخان قاجار» در مراسم انتشار کتاب برآمدن قاجار، در مجموعه میراث جهانی کاخ گلستان که پنجشنبه ۲۳ آذرماه همزمان با هفته پژوهش برگزار شد، گفت:
این کتاب را به عنوان عذرخواهی از خان قاجار نوشتم. معتقد بودم که آقامحمدخان آدم خونریزی است و این را در کتاب درسی بیان کردم؛ از تمام کسانی که آن کتاب را خواندند، خواهش میکنم عذر مرا بپذیرند.
زرگرینژاد بیان کرد: احمدخان درانی[=از سرداران نادرشاه افشار و اولین پادشاه افغانستان] دو یاقوت کوه نور و دریای نور را داشت، این دو یاقوت همیشه همراه نادر بود. کوه نور بعد از کشته شدن نادر از طریق شاه شجاع، جانشین احمدخان درانی به دست ملکه انگلیس رسید. دریای نور را هم لطفعلیخان میخواست به سرهارفورد جونز[=اولین وزیر مختار بریتانیا در ایران] بفروشد که آقامحمدخان سررسید و معامله انجام نشد. یکی از دلایل دشمنی انگلیسیها با قاجاریه همین نکته است. یکی از دلایل تعریف انگلیسیها از زندیه این است که زندیه به جنوب خلیجفارس کاری نداشتند. شیخ نشینهایی که در جنوب خلیجفارس پدید آمدند، محصول زندیه است.
زرگری نژاد در ادامه گفت: هنر زندیه جادهسازی، گرمابه و… بود. توجهی به ایران بزرگ نداشتند و فقط به منطقه فارس بسنده میکردند. در دوره زندیه خلیجفارس را از دست دادیم. آقامحمدخان در شیراز فرصت رفتن به مجامع علمی را داشت. در این مجامع علمی میگشت و شاهنامه میخواند. در آنجا بود که به فکر ایران افتاد. آقامحمدخان به ایران بزرگ میاندیشید.
دوست محترمی که افکار پانایرانیستی و سکولار از نوع سلطنت طلبی دارد و اصالتا اهل خوزستان ( عرب نیست ) میباشد،اخیرا ویدئوی برای من ارسال کرده بود که در آن ویدئو سعی کرده بودند، رضا خان را به خاطر از بین بردن مهره انگلیس در خوزستان (شیخ خزعل ) قهرمانی ضد انگلیسی معرفی کنند.
جوابی برای ایشان در مورد محتوای این ویدئو و موضوع دیگری، ارسال کردم که خالی از لطف نمیبینم با شما دوستان عزیز هم به اشتراک بگذارم:
سلام جناب .......عزیز
شکی نیست که انسان فرهیخته و اندیشمندی هستید و بهتر از هر کس دیگری میدانید که انگلیس تمامی مهره های خود را در ایران ،فدای یک مهره خود کرد ، چون زمان و شرایطی فراهم شده بود، که مهره هایی مثل شیخ خزعل، قربانی مهره دیگر انگلیس، مثل رضا خان شونند، چون به هر حال، اگر شیخ خزعل، در خوزستان میتوانست منویات انگلیس را تامین کند ، رضا خان در کل ایران، میتوانست انگلیس را به این اهدافش برساند، با این کار هم چهره انگلیسی و نوکر انگلیس بودن رضا خان پوشیده میماند و هم ، دیکتاتوری رضا خان، یک سد طبیعی بزرگی در مقابل روسیه شوروی تازه تاسیس، قرار میگرفت، و اگر انگلیس در مقابل رضا خان پشت شیخ خزعل درمی آمد ، مطمئنا رضا خان، قدرت از بین بردن اورا نمیتوانست داشته باشد، و انگلیس به این نتیجه رسیده بود که، به جای چند مهره در جاهای مختلف ایران ، یک مهره در کل ایران داشته باشد، زیرا اگر زمانی وجود چند مهره در جاهای مختلف برای ایجاد ناامنی و اغتشاش در مقابل حکومت قاجار و تضعیف این حکومت لازم بود، دیگر با ظهور رضا خان و برافتادن حکومت قاجاریه، نیازی به وجود چندین مهره و ایجاد اغتشاش نبود ،بلکه با انقراض قاجاریه تنها یک مهره مرکزی برای ایجاد امنیت صوری لازم بود ،که او هم رضا خان بود و
همچنان که دیدیم، روزی که انگلیس نخواست، نه تنها رضا خان، تاج و تخت خود را از دست داد، بلکه به شیوه کاملا ننگینانه، از مملکت خود، به جایی که عرب نی انداخت، تبعید شد، و عنوان تنها پادشاهی را به خود گرفت که توسط نیرو و کشور بیگانه از کشور خود تبعید می شد، حتی اگر انگلیس اجازه نمیداد، جسدش هم نمیتوانست به ایران برگردد. البته تمامی این حرفها دلیل نمیشود که ما بگوییم رضاشاه. وطن پرست نبوده و یا احیاناخائن بوده است، اما اینکه رضاشاه را انگلیس بر سرکار آورد بر هیچکس پوشیده نیست،اما شیوه حکومتی وی دیکتاتوری محض بود که حتی به نزدیکترین کسانش و آنهایی که او را بر سر کار آورده بودند، رحم نکرد.
حالا جناب ........
خودمانیم! اگر خوزستان را شیخ خزعل از ایران جدا و مستقل میکرد، الان مثل کشورهای حاشیه خلیج فارس، خوزستان هم یک کشور مدرن و ثروتمند بود و لااقل وضع شما به عنوان یک خوزستانی به مراتب بهتر از الانی بود که هست.
شاید بگویید؛ "نه ،پس وطن ما ایران چی میشد؟ ما باید در مقابل تجزیه ایران بایستیم"،در جواب این حرف شما، باید بگویم: وطن تا حدودی یک مفهوم ذهنی است ، و خیلی راحت خوزستان به جای ایران می شد وطن شما، و شما از این وطن، در مقابل چیزهایی که به شما داده بود، از جان دل دفاع میکردید.
اما الان، مثلا من، چرا باید خودم را برای کشوری که نه تنها به من چیزی نداده بلکه داشته های مرا هم گرفته به آب و آتش بزنم؟
مثلا منی که در مفهوم وطن ایران و در چهارچوب مرزهای سیاسی فعلی، با یک بلوچ در چابهار هم وطن محسوب میشوم ، چه قرابت و نقطه مشترکی با آن بلوچ محترم دارم؟ اگر روزی که انگلیس خط کش را گذاشته بود و مرز بین ایران و هند و یا پاکستان را میکشید، آن خط را کمی اینطرفتر میکشید ، خب من الان با آن بلوچ مرز نشین هموطن نبودم، و در حال حاضر هم ، لازم نبود او از من و من از او دفاع کنم.
اما از طرف دیگر، در آن طرف رود آراز (ارس)، در حال حاضر کشور دیگری وجود دارد که اهالی آن با خیلی از اهالی ترک و آذربایجانی ایران، هموطن محسوب نمیشوند و این اهالی طبیعتا و قاعدتا باید آنها را بیگانه بشمارند و حتی قوانین جزایی کشوری که از نظر سیاسی متعلق به آن کشور هستند، آنهارا به خاطر ارتباط با هر یک از اهالی کشور مذکور،میتواند مجازات کند ، اما در حالت طبیعی ، ترکهای ایران، بیشترین قرابت و شراکت را با مردمان آن کشور دارند تا با آن بلوچ در دورترین نقطه ایران، پس نتیجه میگیرم که وطن سیاسی، یکمفهوم جدیدی است، از ابداعات استعمار غرب که عمر آن به یکصد و پنجاه سال هم نمیرسد.
آراز گونئیلی
@Tarikhvasiasat
کتابخانه ای با ۷۰۰هزار جلد کتاب
در جایی خواندم که : به دستور افلاطون، در مصر شهری به نام اسکندریه ساخته شد که بعدها این شهر معتبرترین شهر جهان شناخته شد، بطلمیوس در آنجا کتابخانه اسکندریه را تاسیس نمود که یکی از کتابخانه های معروف دنیا و مرکز علمی جهان محسوب میشد، حدود هفتصد هزار جلد کتاب در آن کتابخانه موجود بود، که اعراب آنها را سوزانده و از بین بردند.
من نه تایید میکنم این خبر تاریخی را و نه تکذیب، اما یه حساب سر انگشتی میکنم، خوب در آن زمان کاغذ به شکل امروزی طبیعتا نبود و کاغذهای کتابها یا کاغذ ضخیم بود یا پوستی، اگر تنها ضخامت عرض هر کتاب را ( نه طولش که به مراتب بیشتر است ) ده سانتی متر بگیریم، هفتصد هزار کتاب اگر کنار هم چیده بشونند حدود هفتاد هزار متر یا هفتاد کیلومتر جا میخواهد! پس وجود چنین کتابخانه ای از اساس دروغه ، تازه کاری به نوشتن کتابها ندارم که خطی بود و چاپ هم وجود نداشت.
نتیجه میگیریم که هر اتفاق تاریخی را بدون بررسی قبول نکنیم، قبل از قبولی آن کمی تعمق و تعقل کنیم.
محمد باقر احسانی
.
🛑آذربایجان چرا از اسرائیل حمایت می کند؟؟
آذربایجان کشوری است که جامعه بزرگی از یهودیان جهان در آن کشور زندگی می کنند. یهودیانی که از دست نازی ها فرار کرده و به دست استالین اسیر شده بودند، در جمهوری آذربایجان آن زمان به آنان پناه داده شد، از آن زمان تاکنون یهودیان با آذربایجان رابطه دوستانهای داشته اند.در حال حاضر اسرائیل هفده درصد از سلاحهای صادراتی خود را به آذربایجان صادر میکند، و از آن طرف هم سی درصد از نفت وارداتی خود را از آذربایجان تامین میکند. علاوه بر این ها، به غیر از دو کشور اسرائیل و آمریکا، آذربایجان تنها کشوری است که در آن روستایی کاملا یهودی نشین وجود دارد، در این روستا که به روستای سرخ ( قیرمیزی کند) معروف است، نزدیک به چهار هزار یهودی زندگی میکنند، البته در قفقاز از سالهای دور و قبل از اینکه یهودیان وطن خاصی داشته باشند، یهودیان زندگی می کردند. در حال حاضر اقلیتهای یهودی که در آذربایجان و سایر نقاط قفقاز زندگی می کنند، مورد توجه و حمایت اسرائیل هستند. بعد از استقلال جمهوری آذربایجان از حکومت شوروی سابق، یهودیان روسی که در آذربایجان بودند حاضر به زندگي در میان مسلمانان شیعه آذربایجانی نشدند و اکثر آنان به اسرائیل و آمریکا مهاجرت کرد، هر چند در حال حاضر آذربایجان فشاری روی یهودیان باقی مانده نداشته و آنان آزادانه به مناسک و عبادات خود میپردازند، و کلا جامعه مسلمان آذربایجان نگاه مثبتی به این اقلیت یهودی دارند. البته قبلا هم یهودیان غیر صهیونیست در داخل دولت امپراتوری عثمانی و سایر دولتها و کشورهای اسلامی آزادانه، زندگی میکردند و هیچ ظلم و ستمی آنان را تهدید نمیکرد.
با در نظر گرفتن این موارد، حمایت آذربایجان از اسرائیل و محکوم کردن اقدامات حماس توسط این کشور، همچين هم بحث برانگیز نخواهد بود.در مناقشات قراباغ و اشغال سرزمینهای آذربایجان توسط ارمنستان، ایران متاسفانه طرف ارمنی را گرفته و حتی تفاهمنامه ای که بین آذربایجان و ارمنستان مبنی بر باز شدن کریدور زنگه زور بسته شده است ، از طرف ایران با مخالفت روبرو شده است.علی رغم اینکه گروههای فلسطینی پیروزی آذربایجان و بازگشت سرزمینهای اشغال شده آذربایجان را تبریک گفتند اما قبول به اصطلاح نسل کشی ارامنه توسط دولت عثمانی از سوی فلسطین، این مسئله را تحت الشعاع قرار داده است. بخصوص وقتی گروه حماس دید ایران در مناقشه آذربایجان و ارمنستان جانب ارمنستان را گرفته، آنها هم به تاسی از ایران، طرف ارمنستان قرار گرفتند، هر چند این طرفداری به صورت علنی نبوده است. وجود مناسبات تجاری و بازرگانی بالا بین آذربایجان و اسرائیل هم دلیل خاصی است برای این دوستی، حتی در پیروزی های آذربایجان بر ارمنستان و فتح سرزمینهای اشغال شده، سلاحهای پیشرفته اسرائیلی نقش مهمی بازی کردند.قرار گرفتن ایران در کنار ارمنستان، فرصت مغتنمی بود برای اسرائیل که مناسبات خود را با آذربایجان بهبود بخشد.تمامی این موارد بخصوص حمایت اسرائیل از آذربایجان در مقابل ارمنستان و قرار گرفتن ایران در نقطه مخالف( آذربایجان تنها کشور شیعه در جهان بعد از ایران است) باعث شد آذربایجان در مقابل حماس از اسرائیل حمایت کند و اقدامات حماس را محکوم نماید، هر چند این حمایت به طور واضح و علنی از سوی الهام علی اف رئیس جمهوری و سایر مقامات رسمی آذربایجان اعلام نشده است.
تهیه و تنظیم: محمد باقر احسانی( آراز گونئیلی)
@Tarikhvasiasat
جناب آقای مرادی عزیز ، به عنوان یک فارغ التحصیل و علاقمند تاریخ ، همیشه مطالبتان را پیگیری میکنم، با تمام ارادتی که خدمت شما دارم ،اما گاهی نمیتوانم در مورد نظرات شما رضایت کامل داشته باشم، مثلا در مورد مطلب آخر شما که در مورد جنگ چالدران نوشته اید. من از شما تعجب میکنم که چرا به واقعیت و یا تمام جوانب موجود در مورد این جنگ، اشاره نکرده اید؟ این جنگ متاسفانه جهت ایجاد نفاق بین دو کشور و یا دو برادر، برجسته شده است، اینکه پشت سر این جنگ چه کسی و چه کسانی بودند اشاره نمیشود، در حقیقت این جنگ بین دو ترک و دو مسلمان بود ، اکثر آن قزلباشان اطراف شاه اسماعیل که شما هم اشاره فرموده اید، از خاک آناتولی آمده و مخالفان سلطان سلیم بودند که به دشمن او پیوسته بودند و نمیشه گفت ایرانیان تاجیک اطراف شاه اسماعیل بودند ، این جنگ که با حماقت شاه اسماعیل و غرور سلطان سلیم شروع شد، کمر اسلام و دنیای ترک را شکست، چه کسانی از این جنگ سود بردند؟
چرا سلطان سلیم بعد از شکست شاه اسماعیل او را تعقیب نکرد تا کار او را یکسره کند؟ و چرا بعد از اتمام جنگ بلافاصله به استانبول برگشت ؟
بهتره تاریخ نگاران، اصل واقعیت را بنویسند و تحت تاثیر جو حاکم و برای خوش آمد عده ای ،حقیقت را قلب نکنند، در جنگ چالدران سلطان سلیم پیروز نشد بلکه دنیای غرب و مسحیت پیروز شد ، شاه اسماعیل تحقیر نشد بلکه دنیای اسلام تحقیر شد. اینهمه جنگ اتفاق افتاده پس چرا فقط قبور کشتگان جنگ چالدران باقی است ؟ چرا قبور کشتگان و شهیدان جنگهای بعد از آن مثلا جنگ ایران و روس ساخته نشده؟
واقعا هدف چی است از برجسته سازی این جنگ که متاسفانه شما هم به آن پرداخته اید؟
بهتر است شما و یا شماهایی که در نوشتن تاریخ مرید و پیرو دارید و کمی در سر وجدان، شیوه تاریخ نویسی دوران پهلوی را که متاسفانه بیس تاریخنگاری امروزی هم هست ، تغییر دهید ، حرف زیاد است در این مورد ، در دوره دکتری یک استادی داشتیم که دهها کتاب در مورد تاریخ ایران در ده بیست سال اخیر نوشته، ایشان یک روز به من گفتند که : " تاریخ ایران را باید دوباره نوشت " .
به امید آنروز
💥مناسبت امروز: شکست چالدران، اشغال تبریز و درسهای آن...
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
♦️وقتی در تابستان 1514م. قشون چهل هزار نفری صفوی در دشتِ چالدران با قشون صد هزار نفری سلطان سليم عثمانی روبرو شد، این اولین جنگ ایرانِ کهنه با دنیای مدرن بود، دنیای مدرنی که با توپ و سلاحهای گرم چون شبحی بر آستانهِ در نشسته بود و ایرانیان آن را ندیدند و شکست سهمگینی خوردند.
از شکستهای بزرگ باید عبرتهای بزرگ گرفته شود چون بقول جوزف کمبل:
«...و دلیلی ندارد که این نغمه ها همچنان در آینده ساز نشود...از سوی مردم عاقل برای مقاصد عاقلانه و یا از سوی افراد نابخرد و دیوانه در راه بیهودگی و فاجعه».
♦️قشونِ عثمانی بیش از دو برابر قشون ایرانی و مجهز به ارابه ها و توپخانه آتشین بود، اما قشونِ ایرانی نيزه، شمشیر، تير، تبر، طپانچه، گرز و خنجر داشتند و البته غیرت...!
اما علت اصلی شکست ایرانیان، افکار کهنه و خشک مغزی بود که به غرور و تکبر نیز آلوده بود، بطوریکه سربازان ایرانی بجای تکیه بر فنون نظامی و تکنیک، به شکست ناپذیری مرشد کاملشان (ظل الله) اسماعیل صفوی ایمان داشتند، چون در هیچ جنگی تاکنون شکست نخورده بود!
صف آرایی دو لشکر در دشت چالدران، مرا یادِ صف آرایی ژاپن نو و سنتی در فیلم آخرین سامورایی به کارگردانی ادوارد زوئیک می اندازد.
♦️عجیب اینکه، وقتی قشون سلطان سلیم شروع به آرایش جنگی میکند و ارّابه ها و توپهای عثمانی، قشون ایرانی را به صورت نیم دایره احاطه میکنند، دو تن از سردارانِ ایرانی پیشنهاد میکنند که قبل از اینکه دشمن به آرایش جنگی بپردازد، بر آنان بتازیم و مانع شویم...
اما، دورمش خان پیشنهاد میکند که چون شاه اسماعیل رسالت غیبی دارد و شکست ناپذیر است پس «ما مكث میكنيم تا آنچه مقدور ايشان است از قوّت به فعل آورند...»
و شاه اسماعیل پیشنهاد دورمش خان را قبول میکند!
(تاریخ عالم آرا...ج1ص42)
در نتیجه، سلطان سليم كه در طرّاحى جنگ يكى از سرداران معروف دنيا بود.به راحتی به آرایش جنگی پرداخت که بقول حسن بيگ روملو، عثمانی ها در استفاده از توپخانه، چنان ماهر بودند كه حتى از يك فرسنگ مسافت میتوانستند هدف را بزنند.
(احس التواریخ...ص ۱۴۴)
و در مقابل، قزلباشان صفوی نیز مست بودند و شب تا صباح شراب خوردند...!
(فارسنامه ناصری...ص ۱ص۳۹۲)
♦️سرانجام،همین تعصبات وهم آلود، سرنوشت جنگ را رقم زد و دشت چالدران مشحون از اجساد قزلباش گشت، آنان با تمام توان پیکار کردند، خود شاه اسماعیل جانفشانی ها کرد و سرانجام از دوش و از پا زخمى شده بىحال در روى زمين آلودۀ گل و لاى افتاده، چیزی نمانده بود حتی دستگیر شود که یکی از قزلباشان خود را به اسم شاه اسماعيل معرفى كرد تا شاه نجات یابد!
روایت است که به جز 85 نفر، تمام سربازان و فرماندهان ایرانی کشته شدند، چون سرنوشت این جنگ را زور و بازو و جانفشانی رقم نمیزد بلکه فکر نو و تکنیک نو تعیین میکرد!
تبریز، ارومیه، کردستان و همدان به دست عثمانی افتاد.قزلباشان اندکی که زنده مانده بودند شاه زخمی شان را برداشته باخود بردند.
اما زخمِ کاری وقتی بر قلبِ شاه مغرور و27ساله نشست که شنید زنش بهروزه خانم توسط دشمن اسیر شده و سلطان سلیم برای اینکه بقول خودش«قلب اردبيل اوغلى را بسوزاند»(انقلاب الإسلام بین...ص ۱۳۷) او را به یکی از سردارانش پیشکش نمود!
و داستان اسارت بهروزه خانم یکی داستانیست پر آب چشم. و موضوع رمانهاى تاريخى در ايران و اروپا گرديده.
افسانه شکست ناپذیری «مرشد کامل» نقش بر آب گشت. طرفداران جان برکف اش سرخورده شده، شاه صفوی متزلزل شد و هرج و مرج در کشور شدت یافت و شاه دیگر از این شکست و تحقیر کمر راست نکرد مخصوصا وقتی بعدا شنید بهروزه خانم باردار و پسری زاییده...!
شاه ماتم گرفت، دست از جنگ كشید و لباس سياه پوشيده به گوشه ای خزیده و مدام در كاسه سر شيبك خان شراب مینوشید و جوانمرگ شد.
♦️البته تاریخنگاری رسمی صفوی نیز بجای اینکه شکست چالدران را تحلیل خردمندانه کند تا چراغ راه آیندگان گردد به بافتن جفنگیاتی پرداخته و علت شکست را حکمت بالغه الهی دانسته که «چون اگر در این جنگ هم پیروز میشد ارادت قزلباشان به او به چنان درجه میرسید که از دین گمراه میشدند»!
(جهانگشای خاقان...ص506)
همین تحلیل نابخردانه باعث شد آنان صدایِ پایِ دنیای جدید را نشنوند و در نتیجه، شکستِ سهمگینِ دیگری خورده سر از قراردادِ ترکمنچای در آوردند!
✅وهمیات و خشک مغزی همیشه منشا خودفریبی است و باعث میشود بجای توجه و عبرت از داده های عینی، به تصورات ثابت و منجمد ذهنی پناه ببریم.
در اینصورت، هیچکدام از تجارب تاریخی و بیرونی، کوچکترین تاثیر و تزلزلی در ایمان ما بوجود نمی آورند و این یعنی دوباره بسوی فاجعه ای جدید گام برداشتن...
تصویر گورهای هزاران قزلباش کشته شده چالدران.
http://www.upsara.com/images/g173126_.jpg
💥هم به ناسوت اش خورد هم به لاهوتش...!
✍️علی مرادی مراغه ای
امروز ۸ خرداد مصادف است با فتح قُسطَنطنيّه پايتخت امپراتوری روم شرقی توسط سلطان محمد فاتح در 1453م.
اهمیت فتح قُسطَنطنيّه، نه تنها برای تاریخ ترکیه بلکه برای مسلمانان و جهانیان اینست که با این روز، قرون وسطی پایان می یابد و جهان به دوران ِجديدی قدم می گذارد.
♦️قُسطَنطنيّه، پس از ۵۳ روز محاصره، توسط قوای امپراتوری عثمانی به فرماندهی سلطان محمد تصرف میشود و طومار امپراتوری بیزانس(روم شرقی ) برای همیشه پیچیده میشود و قسطنطنیه مسیحی، استانبول میگردد و متعلق به مسلمانان...
در مورد علل سقوط قسطنطنیه زیاد نوشته اند و به زبانهای مختلف. در اینکه سلطان محمد فاتح 21 ساله نابغه بوده و در تفوق نظامی ترکان عثمانی و توپهای عظیم و مهندسی شگفت انگیز آن و تاکتیکهای جنگی ترک ها و... که همگی در این پیروزی تاثیر بسزایی داشتند و اینکه، شهر از زمین و دریا محاصره شده بود و تنگه بسفر تماماً در کنترل سپاه عثمانی بود و هیچ راهی نمانده بود تا کسی برای کمک به رومیها بشتابد...
♦️اما افزون بر تمامی اینها که در سقوط شهر دخیل بودند باید اضافه کرد که، هر چند شهر مستحکم و تسخیرناپذیر بود اما رو به قرون وسطی داشت و در مقابل، توپهای سلطان محمد، چنان دقیق بودند که انگار به قرون جدید تعلق داشتند و مخصوصا زمامداران شهر که تفکرشان سنتی بود و کهنه.
در آن روزها که قسطنطنیه از هر طرف در محاصره بوده و ارتباطش با بیرون کاملا قطع شده بود
سلطان محمد، جاسوسانی به درون شهر می فرستد تا خبر آورند که حریف چه نقشه جنگی دارد...
جاسوسان خبر می آورند که در شهر غوغایی است!.
سلطان محمد می پرسد چه خبر است؟
جاسوسان پاسخ میدهند که جمعی کشیشانِ پیر، حکام و بزرگان در کلیسای قدیس ایاصوفیا مشغول بحث جدی هستند که آیا زخمی که بر مسیح وارد شد به جنبه ی لاهوت آن حضرت خورده یا به جنبه ی ناسوت او؟ً!
به دستور سلطان محمد، عظیم ترین توپی که گلوله آن 544 کیلو وزن داشته به سوی همان کلیسا شلیک می کنند و وقتی گلوله اصابت کرد.
سلطان محمد می گوید اکنون هم به لاهوتش خورد و هم به ناسوتش!!!
✳️ چگونه و کی «ممالک محروسه ایران» تبدیل به ایران « نو» شد؟
📝جریاناتی که امروزه آنها را ایرانشهری می نامند از اواسط قاجار سعی در سرنگون کردن عنصر ترک از حاکمیت ایران بودند و این موضوع در دوره محمدشاه قاجار همزمان با فوت غازی محمدشاه که عده ای منصوب به جریان ایرانشهری آنروزگار قصد جان حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه را کردند، علنی گردید. پس از محمدشاه، در دوره ناصرالدینشاه به سبب اقتدار این شاه جوان کمتر جریان براندازی جرات نفس کشیدن داشت ولی جریانات برانداز ایرانشهری پس از فوت « شاه شهید» با حملات همه جانبه علیه مظفرالدینشاه توانستند حملات کاری علیه اقتدار ترکان در اداره ایران انجام دهند و در نهایت ضربات کمرشکن را در دوره محمدعلیشاه با فتح تهران انجام دادند که در این دگرگونی های سیاسی در پایتخت، آذربایجان به سبب اشغال روس نتوانست آنطور که باید و شاید در شکل گیری « ایران نو» سهمی داشته باشد و جریان ایرانشهری آنروزگار توانست عنصر ترک را تماما از معادلات سیاسی ایران حذف کند.
دقیقا از فتح تهران و خلع محمدعلیشاه قاجار، یعنی از سال سال ۱۲۸۸ شمسی، علنا حذف ترکان آذربایجان به عنوان برگزیدگان سیاسی اجتماعی و فرهنگی سایر ترکان آغاز گردید و به تدریج روند حذف با تغییر حاکمیت از قاجاریه به پهلوی با کودتای رضاخان از سال ۱۳۰۰ شمسی رسمیت دولتی یافت.
داستان همکاری تعدادی از نخبگان سیاسی- فرهنگی آذربایجان در این تحویل قدرت، با انتشار نشریه « ایران نو» و همکاری احزابی چون اجتماعیون عامیون و سایر گروههای آزادیخواه ولی در باطن ضد ترکی، بسیار جانگداز ولی عبرت آموز می باشد. در روند تبدیل ساختار سیاسی ایران از « ممالک محروسه » به ایران « نو» چه شد؟
در دوران « ممالک محروسه ایران» :
- آذربایجان به عنوان یک ایالت مهم، اولین و آخرین حرف مملکت را می زد.
- اکثر نخبه های سیاسی، علمی، فرهنگی و اقتصادی ایران را آذربایجانیان تشکیل می دادند.
- جریان انتقال نخبگان آذربایجان از تبریز به تهران به صورت طبیعی انجام می گرفت و با وفات شاه قاجار در تهران مینی¬دربار ولیعهد در تبریز که از نخبگان شهرهای مختلف آذربایجان تشکیل شده بود در عرض یک ماه به تهران منتقل و کار کشور را با همکاری سایر نخبگان مقیم در تهران روبراه می کردند..
- ترکان آذربایجان مستقیما عشایر کرد آذربایجان را از نظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ساپورت می کرد بطوریکه زبان ترکی آذربایجانی زبان دوم اکراد کوچرو و حتی یکجانشین آذربایجان بود. همین امر باعث می شد در عثمانی به راحتی با ترکهای آنجا ارتباط برقرار نمایند
- تاریخ حقیقی ایران حداقل هفت هزار سال نوشته می شد و ....
با تشکیل ایران « نو» :
- آذربایجان از حد ایالت به استان و سپس استانهای مغضوب تنزل یافت.
- فقر اقتصادی دامنگیر اهالی شد و تجار مقیم ورشکسته گردانده شدند و هوشیاران اقتصادی آذربایجانی برای حفظ ثروت مجبور به ترک آذربایجان و مهاجرت به تهران شدند.
- اکثر نخبه های سیاسی، علمی، فرهنگی و اقتصادی ایران را غیر آذربایجانیان تشکیل دادند.
- زبان ترکی از رسمیت در آذربایجان افتاد.
- تاریخ ایران جعل و سر و کله فردی به نام کوروش متعلق به ۲۵۰۰ سال در تاریخ ایران در اثر تبلیغ ایرانشهری ها پیدا شد. هخامنشیان مبدا تاریخ ایران اعلام شدند و هر آنچه که قبل از هخامنشیان بود چون در تضاد با توهمات آریایی ایرانشهری بود مورد بی اعتنایی قرار گرفت و حتی تخریب شد. کاخهها و ساختمانهای شهرهای بزرگ آذربایجان به دستور رضاخان تخریب شد. آثار فاخر فرهنگی سه چهار هزار ساله اکتشافی از سراسر آذربایجان نظیر شهرها، قلاع باستانی، کتیبه ها، جامها، مجسمه ها، ابزارآلات سنگی و طلایی و نقره ای بدون اشاره به ملت سازنده آنها تحت زیرمجموعه ایران باستان به نمایش گذاشته شد.
✍️دکتر توحید ملک زاده ۱۳ دی ۱۴۰۱
#تاریخ #شوونیسم_فارس
🔺کانال تحلیلی اردم:
🆔 @Erdemaz
http://axnegar.fahares.com/axnegar/tEEY1q1jNAOmqX/8898640.jpg
💥مخاطرات اولین سفر یک شاه ایرانی به فرنگ...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
♦️اولین کارها همیشه شهامت میخواهد. در میان شاهان قاجاری، ناصرالدین شاه باسوادترین و متجددترین بود و بیشتر «اولین ها» در زمان او در ایران بوجود آمد. اما تنها نگاهی به اولین سفر او به غرب میتوان به میزان مشکلات پی برد.
اولین شاه ایران بوده که پا به خارج گذاشت سفری ششماهه که به تشویق صدراعظم سپهسالار صورت گرفت برای آشنایی با تحولات اروپا. علما بشدت مخالف سفر بودند و مشکلات بی پایان سفر با یکصد نفر...
♦️تنها به دو مشکل اشاره میکنم:
یکی، آموزش آداب و رسوم، غذا خوردن با قاشق و چنگال همراهان شاه.
و دومی، بردن برخی از زنان حرم شاه.
این دو مشکل شاید امروزه عادی باشند اما همین بردن زنی به فرنگ میتوانست حتی خطر سرنگونی سلطنت او را در پی داشته باشد...!.
♦️قبل از سفر، شاه دو نفر خارجی(هوتم شیندلر و شلیمر) را مامور آموزش آداب غذاخوردن به همراهان نمود: استفاده از کارد و چنگال، یا دستمال سفره یا پهن کردن آن روی زانوان تا مثلا آروغ نزدن...!
مادام کارلا سرنا مینویسد:
«وقتی شاه خواست از سرزمین «نجس»ها یعنی اروپا دیدن کند روحانیون خیلی کوشیدند مانع سفر شوند ولی موفق نشدند...زمانیکه درباریان غذاخوردن به سبک فرنگی را تمرین میکردند شاه پشت دیوار نزدیکی مینشست و از چند سورخ کوچک، غذاخوردن آنان را نظاره میکرد»
(آدمها و آیینها در ایران...صص77و84)
♦️اما مشکل اصلی بردن زنان بود او پنج زن که انیس الدوله نیز جزو آنان بود به همرا خواجه هایشان با خود برد.
(خاطرات امین الدوله...ص37).
این زنان که از بین بیش از 50 زن انتخاب شده بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما این شادی کوتاه بود، بزودی مشکلاتی پیش آمد که باعث شد آنان از مسکو، با گریه و زاری به تهران برگردانده شوند!.
مادام کارلا سرنا در مورد خوشحالی روحانیون ایران از بازگراندن آنان مینویسد:
«ملاها حال زار آنان را دیدند در حالیکه از ته قلب می خندیدند و چشمان خود را به زمین دوخته زیر لب زمزمه می کردند: ماشاالله! ماشالله! خانمها مراجعت فرموده اند. انشالله که اعلیحضرت اراده نفرمایند که آنها را از مملکت ما خارج ببرند»
(مادام کارلا...ص78)
♦️اما مشکلات زنان در همان روزهای اول در رفتن از هشترخان به سارتیسین که سوار قطار شدند رخ داد هربار مستخدمین قطار غذا یا نوشیدنی می آوردند و داخل کوپه می شدند، فریاد و اعتراض زنان و پرخاشِ خواجه ها به مستخدمین قطار آغاز میشد!
مشکل اصلی زمانی رخ داد که حاکم مسکو از حضور زنان همراه شاه باخبر شد تا دروازه شهر به استقبال آنان آمده و برای ادای احترام دسته گلی تقدیمشان نمود که خلاف سنت و عرف ایرانی بود، چون در ایران احدی نمیتوانست آنها را ببیند، فراشان ترکه بدست، چشم هر نامحرمی را کور میکردند چه برسد به نزدیک شدن و گل دادن!.
زنانِ آموزش ندیده، با نزدیک شدنِ مردم به آنها فرار میکردند!
♦️اما در صورت ادامه سفر زنان، مشکلات بزرگتری در راه بود:
امپراطوران کشورهای مختلف، همسران شاه را به ضیافتها و شب نشینی دعوت میکردند که باید بدون حجاب یا حتی المقدور بدون روبند باشند و اگر این خبر به تهران میرسید، شورش مردم ایران حتمی میشد!لذا برای گریز از دردسرهای بزرگتر بعدی تا کار به جاهای باریکی نکشیده بود شاه مجبور شد از مسکو زنان را به تهران عودت داد.
امین الدوله مینویسد:
«شاه در مسکو متوجه شد که بردن زن مسلمان به فرنگستان مشکلاتی دارد اشکال اصلی مسئله حجاب زنان بود آنجا ممکن بود موجب به سخره گفتن هیات ایرانی گردد. اگر هم بی حجاب می شدند که مخالفت ایرانیان را در پی می آورد»
(خاطرات سیاسی امین الدوله....ص38)
ناصرالدین شاه در خاطراتش می نویسد:
«امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا بروند تهران...انیس الدوله راضی نمی شد، گریه می کرد. خیلی به ما بد گذشت، اگر همراه می بردیم برای جا، منزل، کالسکه، کشتی نشستن، اشکالات داشت...»
(خاطرات سفر اول... ص46)
♦️البته خود مردانِ شاه نیز مشکل ساز بودند:
مثلا یکی از کارها که باید انجام میدادند و خلاف شرع بود بوسیدن دست ملکه ها بود که اگر نمی بوسیدند اهانت تلقی میشد. خوشبختانه وجود دستکش سفید در دست ملکه ها این مشکل را حل کرد و دهانشان مستقیم بدست زن نامحرم نمیخورد البته باید خیلی کوتاه میبوسیدند. اما در زمان بوسیدن دست ملکه تزار یا ویکتوریا، غالبا دست و پای خود را گم کرده بوسه ها خیلی طولانی میشد!
البته در آخر هم با وجود اینکه چند کاراگاه در بین پیشخدمتهای کاخ باکینگهام گذاشته بودند باز در طول اقامت ایرانیان، ۳۳ قلم از اموال کاخ که اکثراً کارد و چنگال و بشقاب طلا بودند، گم شد...»!.
( ایرانیان در میان انگلیسیها، دنیس رایت...ص244)
🛑 امیر کبیر از زاویه دیگر
بیستم دی ماه مصادف بود با قتل امیر کبیر صدراعظم پرقدرت ناصرالدین شاه قاجار، از امیر کبیر زیاد نوشته اند و زیاد گفته اند ، همه از او تعریف و تمجید کرده و به قاتل و قاتلانش لعنت فرستاده اند، همه به اتفاق اعتقاد دارند که اگر امیر کبیر کشته نمیشد و در صحنه مدیریت کشور باقی میماند، وضعیتی که ما الان در کشور شاهد هستیم وجود نداشت و حتی خیلی ها پا را فراتر گذاشته او را با میجی امپراتور اصلاح طلب و پرقدرت ژاپن که همزمان با او بود، مقایسه میکنند و معتقدند اگر میماند همانند او ایران را ژاپن میکرد، اما آیا واقعا این اتفاق می افتاد؟ و اگر امیر میماند ایران الان ژاپن بود؟ جواب این سئوال مطمئنا منفی است، و امیر کبیر همچنانکه نتوانست جان خودش را نجات دهد در پیشبرد اهداف خودش هم نمیتوانست موفق باشد،زیرا عوامل متعد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی،مذهبی و غیره، سد راه امیر کبیر و اصلاحات او میشدتد، و امیر اگر هم کشته نمیشد نمیتوانست اقدامات اساسی برای پیشرفت ایران انجام دهد، همچنانکه افراد مصلح زیادی مانند میرزا حسین خان سپهسالار که بعد از امیر کبیر آمدند و خیلی روشنفکرتر و با سوادتر از امیر هم بودند نتوانستند قدمی اساسی بردارند، اصولا امیر کبیر نه سواد کافی داشت و نه مشاورانی پرقدرت و کار بلد ، لازمه پیشرفت در آنزمان، گذاشتن پا به بیرون از یک دایره خاص بود که نه تنها امیر کبیر بلکه خود شاه هم نمیتوانست آنرا انجام دهد ، همچنانکه بعدها در ماجرای سفر ناصرالدین شاه به فرنگ دیدیم که روحانیون و قشریون پرقدرت چه بر سر مشوق وی برای رفتن به فرنگ و دیدن پیشرفت و قانونمداری اروپائیان، آوردند. به نظر میرسد امیر کبیر در اصلاح طلبی و تجدد خواهی به شاهزاده عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه نمیتواند برسد ، اما چرا از عباس میرزا که قبل از امیر کبیر اقدام به انجام تغییرات در امور قشون و امور اجتماعی و سیاسی و آوردن دستگاه چاپ به ایران نمود حرفی زده نمیشود و تنها این امیر است که پرچمدار شروع اصلاحات شناخته میشود و همه از تحصیلکرده و غیره از مرگ و حذف وی حسرت میخورند؟
به نظر میرسد چون امیرکبیر به دستور یک شاه قاجاری کشته شده بود، رژیم پهلوی که جایگزین سلسله قاجاریه شده بود، برای هر چه بی رحمتر و بی کفایت تر نشان دادن شاهان قاجار، کشته های آنان را بزرگ نموده است از جمله امیر کبیر ، قائم مقام و غیره، از طرفی چون امیر کبیر بر خلاف افراد مصلح دیگر با مذهبیون و روحانیون، زوایه نداشت،از طرف آنها هم تقدیس و تمجید شده است، به هر حال نتیجه کلی این است که در بزرگ جلوه دادن امیر کبیر کمی مبالغه و حتی گزافه گویی شده و میشود و ایشان اگر هم کشته نمی شد و می ماند نمیتوانست اصلاحات خودش را در جامعه آن زمان ایران پیش ببرد.
محمد باقر احسانی( آراز گونئیلی)
💥والله اینها همان غلامعلی ها و اوروجعلی های خودمان هستند...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
✅تاریخ سرشار از عبرت است اما انسانها و مخصوصا مستانِ قدرت کمتر عبرت پذیر هستند و در نتیجه تاریخ، همواره توالی فاجعه می گردد...
♦️هنگامی که در 21آذر1325ش آثار سقوط و فروپاشی فرقه دمکرات هویدا شد، قبل از اینکه ارتش مرکزی وارد تبریز شود، طرفداران شاه و دسته های مخالف فرقه از زمین و زمان جوشیدند و به جان آن بخش از اعضای فرقه دمکرات افتادند که نتوانسته بودند به خاک شوروی پناهنده گردند، آنان در برخی شهرها افراد فرقه را دستگیر کرده به مانند گوسفند در جلو کامیونهای ارتش با شعار «زنده باد ایران- قربانی برای ایران» سر میبریدند!
ارتش وارد تبریز شد اما کشتار متوقف نشد بلکه، در مدت کوتاهی760نفر به دار آویخته شدند و اين كشتار ماهها پس از آن، ادامه یافت.
در تهران مطبوعات نوشتند که:
«در هنگام ورود ارتش به تبريز، بقدری از طرف اهالی آذربایجان گوسفند و گاو قربانی شد كه در سطح خيابانها جوئی خون راه افتاد»!.
(مرد مروز، شماره 86، مورخه 23 آذر 1325 ص 9.)
و يكسال بعد در سفر محمدرضاشاه به آذربايجان، نوشتند:
«بعضی از آذربايجانیها ميخواستند فرزندان خود را در پای شاه قربانی كنند ولی شاه اجازه نداد»!.
مطبوعات وابسته به دربار نوشتند که حتی «قبل از اینکه پای ارتش به آذربایجان برسد، خود مردم آذربایجان قیام کرده فرقه دمکرات را سرنگون ساختند»!
آن حکومت مرکزی پا بر روی مقاوله نامه خود با فرقه دمکرات گذاشته و به آذربایجان لشکر کشید و بیلان ناجیان آذربایجان به بصورت زیر بود:
3022کشته و اعدامی،3200زندانی و 8000نفر تبعیدی به جنوب ایران...
♦️در ظاهر همه چیز پایان یافته بود اما به نظر من هیچ چیز پایان نیافته بود، بلکه تازه آغاز شده بود! چون هیچ جنایتی پایان نمی پذیرد، آن حکومت میتوانست مردم خود را ببخشد و حتی با بخشش، مخالفانش را شرمنده کند اما نکرد و حتی همه ساله، نجات آذربایجان را جشن گرفت: جشنی بر عزای هزاران خانه ی برباد رفته و جوان مرده...!
پس، روزگار بگذشت، اما آن جراحت روحی و خشم و نفرتی که حکومت با آن کشتار و زندان و تبعید در آذرماه در دلها کاشته بود از بین نرفت، بلکه در خانه های ماتم گرفته و به عزا نشسته، رشد کرد و رشد کرد و حتی آن خشم و نفرت چون ارثیه ای به نسل بعدی آذربایجان به ارث رسید و منتظر فرصت و مجال ظهور گشت و سرانجام، روز29بهمن 1356رسید، انتقام تبریزیان چنان توفنده، ناگهانی و غافلگیر کننده بود که سیل جمعیت از دانشگاه آذرآبادگان تا ایستگاه راه آهن را در برگرفت و شهر تبریز را از کنترل حکومت خارج ساخت...!
اما این بار، حکومت شاه گفت که اینها مردم آذربایجان نبودند! و آموزگار نخست وزیر گفت که:
«قیام کنندگان آذربایجانی نبودند و از خارج و از آنسوی مرزها آمده بودند...!»
♦️چگونه است که آن مردمی که 30سال پیش در آذر 1325 قبل از ورود ارتش به تبریز، اعضای فرقه دمکرات را سلاخی کرده و فرزندان خود را در جلوی اتومبیل شاه میخواستند قربانی کنند آذربایجانی بودند اما اکنون، این سیل جمعیت چهار کیلومتری که از دانشگاه تبریز تا ایستگاه راه آهن را پوشانده بود بیگانه و از آن ور مرزها آمده بودند؟!
در آن زمان در میان تبریزیان که استعداد شگرفی در طنز دارند شعری ورد زبان شد و دهان به دهان گشت شعری که از هر واقعیتی، گویاتر بود:
جام سیندیران غلامعلی
اوروجعلی لن پنجعلی
هاردان اولدو خارجه لی؟
«تبریزین» ین ئوزیدی ئوزی
بهمنین ایرمی دوققوزی.
ترجمه
شیشه شکننده غلامعلی
با اورجعلی و پنجعلی
از کجا شد خارجه ای؟!
«تبریز» خودِ خودش بود
در روز بیست نهم بهمن
♦️البته پس از انقلاب هم وقتی قیام حزب خلق مسلمان و طرفداران شریعتمداری آغاز شد این بار آقای خلخالی گفتند که اینها مشتی کمونیست بودند...!.
اما به نظر من، همگی اینها آذربایجانی و ایرانی بودند و همان غلامعلی ها و اوروجعلی ها بودند و هیچوقت از خارج نمی آیند، تمامی این کارد به استخوان رسیده ها، محصول خودِ حکومتها بودند و اصلا، این غلامعلی ها و خشم شان و نفرت شان، دستپخت خودِ حکومتها بوده اند...
خشم و خشونتِ این اروجعلی ها و غلامعلی ها عینا مانند تابلو وحشتناک گرنیکا اثر پیکاسو بوده است!
گرنیکا شهری در اسپانیا بود که هیتلر آنرا بمباران کرد و دیکتاتور فرانکو آنرا اشغال.
در جنایت آلمانی ها، تقریبا نصف شهر کشته شدند و در تابلویِ پیکاسو خشونت، درنده خویی و بی پناهی مردمِ بی دفاع موج میزند.
نقل است که پیکاسو، زمانی در پاریس نمایشگاهی برپا کرده و تابلوی گرنیکا را در آنجا به نمایش گذاشته بود.
یک افسر آلمانی به نمایشگاه آمده و از پیکاسو پرسید:
«این تابلو کار شماست؟
پیکاسو در جواب گفت: نه خیر قربان، کارِ شماست!
https://s2.uupload.ir/files/1_3dbc.jpg
آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.
سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.
این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.
روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را "کبیر" و "عادل" و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را "از نیاز و دشواری رها می سازد"، خواندند.
تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ "ایشتار" گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که "پای او را ببوسند."
در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. "شاودیگ" محقق آن را "قطعه ای پروپاگاند درخشان" می نامد.
اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.
ملاها نیز در این آیین کوروشی همیاری دارند
تازگی ها ملایان نیز در این آیین کوروشی همراهی می کنند. در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.
"گالاس" فاش ساخت که: "حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.
منبع:نشریه اشپیگل (spiegel) چاپ آلمان در شماره ۲۸ در سال ۲۰۰۸ نوشتهای با عنوان فرمانروای دروغین صلح (Der falsche Friedensfürst) به قلم ماتیاس شولتس (Matthias Schulz) منتشر کرد
آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.
سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.
این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.
روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را "کبیر" و "عادل" و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را "از نیاز و دشواری رها می سازد"، خواندند.
تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ "ایشتار" گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که "پای او را ببوسند."
در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. "شاودیگ" محقق آن را "قطعه ای پروپاگاند درخشان" می نامد.
اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.
ملاها نیز در این آیین کوروشی همیاری دارند
تازگی ها ملایان نیز در این آیین کوروشی همراهی می کنند. در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.
"گالاس" فاش ساخت که: "حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.
منبع:نشریه اشپیگل (spiegel) چاپ آلمان در شماره ۲۸ در سال ۲۰۰۸ نوشتهای با عنوان فرمانروای دروغین صلح (Der falsche Friedensfürst) به قلم ماتیاس شولتس (Matthias Schulz) منتشر کرد
🛑 اولین مدارس دخترانه در ایران و چالشها...
✍️علی مرادی مراغه ای
🌾اولین مدرسه دخترانه در تهران، توسط مبلغان مسیحی آمریکایی در ۱۲۵۳ش در دوره ناصرالدین بوجود آمد، اما شاگردانش مسیحی و دختران ارامنه بودند، چون ایرانیان مخالف تحصیل دختران بوده، فکر میکردند ھدف این مسیحیان غربی، مسیحی کردن ایرانیان است!
ديدار ناصرالدين شاه از این مدرسه جالب است:
در يكى از روزهاى پاييز ۱۲۶۹ ش صبحگاهان هنگامیكه دختران در تالار جمع بودند، شاه و ملازمان دربار وارد شدند «شاه شخصا امتحان میکند و يكى از دختران را پاى تخته سياه میخواند كه چيزى بنويسد ولى طفلك از هيبت شاه ياراى نوشتن نداشته. شاه گچ را از دست دخترك میگيرد، به خط خود روى تخته سياه كلماتى مینويسد كه بعدا قاب میكنند تا از ريزش محفوظ بماند...»
(تاريخ مؤسسات تمدنى جديد... ج ۱، ص ۳۶۸)
اما دیدار ناصرالدین شاه نیز نتوانست نگرش منفی مردم را نسبت به مدرسه دخترانه تغییر دھد و تقریبا تمامی دانش آموزان، دختران مسیحی بودند و مجله ملانصرالدین در نقد آن کاریکاتوری کشید و زیرش نوشت:
مسلمان، دختربچه خود را شوهر میدهد و غیرمسلمان به مدرسه میفرستد...!
🌾اما در۱۲۷۰ ش. ربابه مرعشی همسر سيدعلى شمس المعالى(پزشك ناصر الدين شاه) دست بکار عجیبی میزند! او در خانه اش كلاس درس براى زنان داير میکند. هر چند در خانه اش آموزش میداد اما از آزار و اذیت قشریون در امان نماند و مدام مزاحمش شدند.
در سال 1282ش طوبي رشديه در قسمتی از خانه خود، مدرسه دخترانه ای بنام پرورش داير نمود. گرچه با استقبال مردم روبرو گرديد و روز چهارم تاسيس ۱۷ شاگرد داشت، اما فراشان دولتی ریختند و تابلوی او را با فحش و تهديد برداشتند و مدرسه را منحل کردند.
(رشدیه، شمسالدین، سوانح عمر...ص ۱۴۸)
🌾تا این زمان مدارس دخترانه را در داخل خانه ایجاد میکردند تا بلکه از تعرضِ متعصبین در امان باشند اما در1283ش، زن شجاعی بنام بی بی خانم وزیراف نویسنده کتاب معايب الرجال که در پاسخ به کتاب تاديب النسوان نوشته بود مدرسه دخترانه ای افتتاح نمود كه مخالفت شیخ فضل الله نوری را برانگیخت وشیخ فتوا داد که تاسیس مدارس دخترانه مخالف شرع اسلام است.
(ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت... ج4، ص 218)
و سیدعلی شوشتری در آستانه حضرت عبدالعظیم بست نشست و تكفیرنامه ای صادر کرد و نوشت: «وای بحال مملكتی كه در آن مدرسه دخترانه تاسیس شود»
و عجیب اینکه، این تكفیرنامه در آن زمان دانه ای یك شاھی فروش رفته و حتی بازار سیاه پیدا كرد!
(کارنامه زنان مشهور ایران - فخری قویمی... ص 132)
این اقدام علما، مخالفان مدارس را جسورتر كرد بطوری كه در خیابان به محصلان و معلمان حمله کرده و بصورتشان تُف می انداختند و آنھا را بی عفت ميخواندند.
(ملکزاده... ج 3 ص 182)
فشارھای مخالفان باعث شد سرانجام، بی بی خانم به وزارت معارف شكایت کند امّا چون سمبه مخالفان پر زور بود در نتیجه، مدرسه تعطیل شد.
🌾مدارس دخترانه چون نهر کوچکی جریان داشت که طلوع انقلاب مشروطیت، آنرا به رودی پرشتاب بدل ساخت، برخی مشروطه خواهان مانند ناظم الاسلام به حمایت از تأسيس مدارس دخترانه پرداخته، گفتند:
«در تربيت بنات و دوشيزگان وطن بکوشيم و به آنها لباس علم و هنر بپوشيم، چه تا دخترها عالم نشوند، پسرها بخوبی تربيت نخواهند شد»
(ناظمالاسلام کرمانی، تاريخ بيداری ايرانيان... ج 1 ص 4)
پس از مشروطیت به بی بی خانم اجازه داده شده مدرسه اش را باز کند اما به شرط اینکه دختران بین 4الی6 سال تحصیل نمایند و كلمه دوشیزه نیز از تابلوی مدرسه حذف شود.
(مجله گنجینۀ اسناد، سال اول، دفتر اول، ص82)
مدرسه ناموس در ۱۲۸۶ش بكوشش خانم طوبی آزموده آغاز بکار کرد و مدرسه «ترقی بنات» توسط ماھرخ گوھرشناس در 1288ش بوجود آمد البته او فعالیت خود را از شوهرش پنھان كرده بود اما زمانیكه شوھرش فهمید او را متھم كرد كه از دایره دین و فضیلت پا بیرون نھاده و با عمل شرم آور خود موجب بدنامی خانواده گردیده...»!
(فخری قویمی...ص 140)
🌾روزنامه سادات، نامه اعتراض آمیز گروھی از زنان را چاپ كرد كه خود را طرفدار تعلیمِ زنان ستمدیده ميخواندند. آنان در نامه خود خطاب به مخالفین مدارس دخترانه نوشتند که:
«...آخر ما جماعت اناثیه مظلوم ایران مگر از نوع شما نبوده و در حقوق نوعیه با شما شریک نیستیم؟ مگر ما بیچارگان در ردیف انسانھای عالم به شمار نمی آئیم و در جرگه حیوانات باركش باید محسوب باشیم؟ از شما انصاف ميخواھیم تا كی ما باید از فرمان طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ خارج باشیم؟...»
(روزنامۀ مساوات، 2 فروردین 1287، شماره 18 ص 6)
کاریکاتور مجله ملانصرالدین، وضعیت دختر مسلمان و مسیحی را به تصویر می کشد: