دنیایی پر از 🌹شعر و داستان 🌸ترانه 😍کلیپ مسابقه و تولد💟 خوش آمدید به 🎉دنیای شعر و داستان کودکانه🎉 @taranehdastan برای ارتباط با ادمین🌸👇 @maryamkhedmaty
سلام و صد سلام بعد از مدت ها
به فرشته های خوشگلم و مامان و باباهای عزیزشون🌹
خیلی خوشحالم که مجددا می توانم اینجا را فعال کنم.
برای هدیه به اعضای خوبمون
بخش جدیدی در کانال خواهیم داشت که سعی می کنم به روز نگه دارمش.
بخش
#معرفی_انیمیشن برای کودکان و نوجوانان عزیزمون😍
من هم مثل همیشه ممنونم از حمایت های شما که با لایک و اشتراک مطالب کانال را زنده نگه می دارید🙏🌻❤️🌹
کلیپ کودکانه" آروم بشین روی صندلی پشت"
واسه بچه هایی که توی ماشین آروم و قرار ندارن😁😉
#کلیپ_کودکانه #انیمیشن_کوتاه
#ماشین #رعایت_قانون #کمربند #راننده
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
🌹 قصههای میراثک
چاپ شده در
روزنامه اطلاعات _ شماره ۲۷۷۱۲
پنجشنبه ششم آذر ۱۳۹۹
#میراثک #قصههای_میراثک
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
داستان قشنگ بابا برفی🎅
درختان دچارسرما زدگی شده بودند – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه.
آب هم از رفتن خسته شده بود و یخ زده بود.
همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا.
آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا.
یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و آرش، سودابه و سوسن، به خانهی پدربزرگ رفتند تا هم پدربزرگ را ببینند و هم در حیاطِ بزرگِ مدرسه، که خانهی پدربزرگ آنجا بود، برف بازی کنند…..
@taranehdastan
….. وقتی بچه ها به حیاط بزرگ مدرسه، که پر از برف بود، رسیدند، کاوه گفت: بچه ها، به جای برف گلوله کردن و توی سر هم زدن، چرا نیایم یه آدم برفی درست کنیم؟
بچه ها گفتند خوب فکری است. آرش دوید پارو آورد. کامبیز بیل آورد. کاوه بیل آورد، هرکدام هرچه دستشان رسید برداشتند و آوردند.
اول برف های وسط حیاط را پارو کردند و برف ها را با پارو و بیل کوبیدند تا سفت شد…..
…..ساختنِ آدم برفی که تمام شد، بچه ها خوشحال بودند که توانستند خودشان این آدم برفی را بسازند، اما خوشحالی شان بیشتر شد وقتی دیدند آدم برفی، درست شکلِ پدربزرگی شده که آن همه دوستَش دارند. فقط یک کلاه کم داشت، این بود که یکی از بچه ها رفت و یک گلدان خالی آورد و سر آدم برفی گذاشت و دیگر آدم برفی شد مثل خود پدربزرگ.
بچه ها هم اسمش را گذاشتند بابابرفی و دست های همدیگر را گرفتند و دور آدم برفی چرخیدند و با خنده و شادی خواندند:
بابابرفی! بابابرفی!
چه کم حرفی! چه کم حرفی!….
…. پدربزرگ که بابابرفی نبود تا آتش و آفتاب آبش کنند و از بین برود و چیزی از او باقی نماند.
تازه اگر آدم خودش هم از بین برود. یادش و کارهایی که برای آدم های دیگر کرده، هیچ وقت از بین نمی رود. همیشه آدم های دیگر از او یاد می کنند. انگار که همیشه زنده است.
بچه ها فقط به یاد بابابرفی خواندند:
سَرت رفت و کُلاهِت موند،
بابابرفی، بابابرفی!
دِلِت شد آب و آهِت موند،
بابابرفی. بابابرفی!
دو چشم ما به راهت موند،
بابابرفی، بابابرفی!
پدربزرگ هم می خندید و سرش را تکان می داد و با آن ها می خواند:
بابابرفی، بابابرفی
#داستان_کودکانه
#بابابرفی #زمستان #پدربزرگ #برف
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
🕊🕊🕊🕊
🕊اتحاد پرنده ها 🕊
یکی بود یکی نبود
توی یک جنگل زیبا روی یک درخت قشنگ یک لانه پرنده بود، در لانه سه تا تخم زرد بود.
وقتی پرنده زرد روی تخم ها خوابید پرنده جفت برای او غذا می آورد چند روزی گذشت جوجه ها از توی تخم بیرون آمدند اول خیلی قشنگ نبودند، جایی را هم نمی دیدند فقط دهانشان را باز می کردند و خانم پرنده و آقای پرنده برای آن ها غذا می آوردند.
آن ها با اتحاد و همکاری جوجه ها را بزرگ کردند و زمان یاد دادن کارهایی شد که معمولا پرنده ها به بچه هایشان یاد می دهند، خانم پرنده پرید پایین و یک تکه چوب را با منقار گرفت و پرید روی درخت جوجه ها هر کدام می خواستند به تنهایی یک شاخه چوب بزرگ را بالا بیاورند یکی می گفت من قوی ترم الان بلندش می کنم یکی دیگر می گفت خودم بلندش می کنم دعوا بالا گرفت و شروع کردند به هم نوک زدن خانم پرنده مهربون گفت: جوجه های قشنگ و با نمک من بیایید اینجا کارتون دارم.
مامان پرنده، به آن ها گفت: دعوا نکنید شما برادر و خواهر هستید، همیشه با هم و در کنار هم باشید.
به این مورچه های کوچک نگاه کنید، آن دانه ای که می برند مگر نه این که چندین برابر قد و قواره آن هاست ولی آن ها با اتحاد و همدلی و انسجامی که دارند با هم دانه را بلند می کنند و همه در یک جهت حرکت می کنند در حالی که اگر این طرف و آن طرف می رفتند هرگز موفق به بردن دانه نمی شدند.
کاری را انجام دهید که از عهده آن برآیید. حالا عزیزانم ببینم که چه می کنید.
بعد هر سه پرنده با هم متحد شدند و آن تکه چوب را از زمین بلند کردند و پیش مامان پرنده نشستند و مامان پرنده گفت آفرین و آن ها را در آغوش گرفت.
آن ها از مورچه ها یاد گرفتند که با هم متحد باشند تا توان انجام کارها را پیدا کنند.
#اتحاد #پرنده
#داستان_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
🍉 شب چله 🍎
چاپ شده در
روزنامه اطلاعات _ شماره۲۷۷۳۰
پنجشنبه ۲۷ آذرماه۱۳۹۹
این قصه ی قشنگ رو با صدای خانم سوگل عصاری عزیز گوش کنید😍
#قصههای_میراثک
#سوگل_عصاری
#قصه_صوتی
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
بلندترین شب کدومه
شبی که به یاد می مونه
شب قشنگ یلدا
شب بلند یلدا
در این شب سرد و قشنگ
با میوه های رنگارنگ
سیب و انار و هندونه
مزش چه به یاد می مونه
آخ مزش چه به یاد می مونه
مادر بزرگ خوبم
قصه می گه یه عالم
قصه خوب و زیبا
از شب سرد یلدا
🍎🍉🍓🍉🍎🍓🍉🍓🍎
#شب_یلدا
#شعر_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
👆😍😍❤️❤️🍉🍉🍉👆👆
کلیپ شب یلدا برای کوچولوهای ناز شما
شب یلداتون پیشاپیش مبارک💐
@taranehdastan
🎉🎉روز کودک مبـــــــارک🎉🎉
#ترانه_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکان
@taranehdastan
#قصه_اول
موجود عجیب و غریبی به نام میراثک🕌
بچه های گلم قراره با این میراثک بامزه یکم ایرانگردی کنیم...
بزن بریم😍
#میراثک
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
#قصه_صوتی
آزاده و خط کش جادوئی
یه روز وقتی آزاده کوچولو خونه مادربزرگش رفته بود، مادر بزرگ بهش گفت: دوست داری با همدیگه صندوقچه قدیمی رو باز کنیم و چیزایی توش هست نگاه کنیم؟ آزاده گفت: مادر بزرگ توی ...
@taranehdastan
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود
امام حسین (ع) که امام سوم ماست در شهر مدینه زندگی می کردند.
امام حسین (ع) همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند وبه مردم می گفتند :از آدمهایی که کارهای زشت می کنند وبه مردم ظلم می کنند همیشه دوری کنید .
به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود وبه مردم ظلم می کرد با امام حسین دشمنی کرد.
یک روز از کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(ع) رسید.
نامه هایی که مردم آنجا از امام حسین (ع) دعوت کرده بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند ،برای همین امام حسین (ع) به سمت آنها حرکت کرد ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش کربلا بود رسیدند ، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند.
امام حسین (ع) ویارانشان چند روزی آنجا بودند ودشمن هم آب را بر روی آنها قطع کرده بود وهمه تشنه بودند.
یک شب امام حسین (ع) به یارانشان گفتند که دشمن با من کار دارد ،شما می توانید بروید ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم .
روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد و امام حسین (ع) و یارانشان با دشمنان جنگیدند و به شهادت رسیدند ودشمن هم بی رحمانه سر امام حسین (ع) را از تنشان جدا کرد .
برای همین ما هر سال ماه های محرم و صفر توی هیئت ها می رویم و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم.
🖤🖤🖤🖤
چقدر خوبه از هر دین و آیینی هستیم، ارزش ها را به کودکانمان بیاموزیم.
اتفاقات کربلا خیلی ناگوار است و بهتر است برای کودکانمان به جای اتفاقات ظاهری افتاده شده، از ارزش های معنوی که امام حسین(ع) به دنبالش بودند، حرف بزنیم تا قلب کوچک بچه هایمان نیز مثل حضرت زینب (س) فقط زیبایی ببینند.
التماس دعا
@taranehdastan
🌾فصل پاییز
کلاغه میگه خبرخبر
پرستوها میرن سفر
حالا که فصل پاییزه
برگ درختا می ریزه
بارون می باره نم نم
یه وقت زیاد یه وقت کم
هوا یه خُرده سرده
برگ درختا زرده
پاییز خیلی قشنگه
ببین چه رنگارنگه🍂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#شعر_کودکانه #پاییز
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
#داستان_کودکانه
@taranehdastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یکی بود یکی نبود
یک روز 🐭موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت و بازی می کرد که صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.
پشت بوته ای پنهان شد و خوب گوش کرد.
صدای 🐱بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.
موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود.
موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به سراغش بیاید و او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت بوته ی گل سرخ نمی دید.
او فقط می خواست که مادرش را پیدا کند.
با صدای بلند می گفت:«میومیو مامان جون من اینجام، تو کجایی؟»
او آنقدر این جمله را تکرار کرد تا مادرش صدای او را شنید و به طرفش آمد و او را با خود از باغ بیرون برد.
موش کوچولو نفس راحتی کشید و دوباره مشغول بازی شد.
همین طور که زیر بوته ها می دوید و ورجه ورجه می کرد، چشمش به چیزی افتاد که زیر بوته ها برق می زد.
به طرف آن رفت، یک آینه کوچک با قاب طلایی بود.
موش کوچولو توی آینه نگاه کرد و خودش را دید.
خیال کرد یک موش دیگر را می بیند.
خوشحال شد و شروع کرد با عکس خودش حرف زدن.
می گفت:«سلام، میای با من بازی کنی؟»
دهان موش کوچولوی توی آینه تکان می خورد ولی صدایی به گوش موش کوچولو نمی رسید.
موش کوچولو آنقدر با موش توی آینه حرف زد که حوصله اش سر رفت و ساکت شد.
بلبل که روی درختی نشسته بود و او را تماشا می کرد خنده اش گرفت و صدا زد:«آهای موش کوچولو، اون آینه است.
تو داشتی با عکس خودت توی آینه حرف می زدی.»
موش کوچولو سرش را بلند کرد.بلبل را دید.
پرسید:«یعنی این خودِ من هستم؟من این شکلی هستم؟»
بلبل جواب داد:« بله، تو این شکلی هستی.آینه تصویر تو را نشان می دهد.»
موش کوچولو بازهم به عکس خودش نگاه کرد و از خودش خوشش آمد.
او با خوشحالی خندید.بلبل هم خندید.
چندتا پروانه که روی گلها پرواز می کردند هم خندیدند.
گل های توی باغ هم خنده شان گرفت. صدای خنده ها به گوش غنچه ها رسید.
غنچه ها بیدار شدند و آنها هم خندیدند و بوی عطرشان در هوا پیچید.بلبل شروع کرد به خواندن:
من بلبلم تو موشی
تو موش بازیگوشی
ما توی باغ هستیم
خوشحال و شاد هستیم
گل ها که ما را دیدند
به روی ما خندیدند
آن روزموش کوچولو دوستان زیادی پیدا کرد و حسابی سرگرم شد. وقتی حسابی خسته شد و خوابش گرفت، دوید و به لانه اش برگشت و خوابید.
قصه ی ما به سر رسید
کلاغه به خونه ش نرسید.
@taranehdastan
📚قصه گویی برای کودک📚
🎊امروزه تحقیقات علم روانشناسی ثابت کرده است، قصه درمانی می تواند به حل مشکلات یادگیری، اختلالات رفتاری، کاهش افسردگی، رشد اخلاقی و موفقیت کودک کمک کند و در زندگی او نقش بسیار مهمی داشته باشد.
👌فرد قصه گو باید سعی کند با استفاده از حرکات بدن، تغییر لحن صدا، قصه های عکس دار، استفاده از عروسک شخصیت های قصه، سوال و جواب کودک آن را جذاب تر و اثر گذارتر کند.
/channel/taranehdastan
👶💧قصه و سن کودک💧👼
😊عوامل زیادی در مناسب بودن یک داستان برای کودک شما نقش دارند:
👈- تطبیق گروه سنی کودک با قصه
👈- هدف و موضوع قصه
👈- شخصیت قهرمان اصلی قصه
👈- سیر منطقی اتفاقات در قصه
👈- استفاده از کلمات روان
👈- حفظ روح کنجکاوی در اتفاقات قصه
📗👶کودکان در یک سالگی از شنیدن قصه لذت می برند، در این سن قصه های کوتاه همراه با تصاویر و لحن آهنگین برای کودک جذاب است. در فاصله سنی دو، سه سالگی مدت زمان توجه کودکان کوتاه است، از این رو مناسب است از قصه های کوتاه که شامل تجربه های روزانه کودک و دارای جمله های تکراری و روان باشد استفاده کنید.
👌در فاصله سنی چهار الی شش سالگی علاوه بر اهداف ذکر شده برای قصه، می توان از آن برای آمادگی رفتن به مدرسه، افزایش علاقه وی به علم آموزی و حتی آموزش های اولیه برای خواندن استفاده کرد.
👌از هفت سالگی به بعد می توان به کمک کتاب های ساده، خواندن قصه ها را به او واگذار کرد و دایره لغات کودک را افزایش داد و از کتاب هایی که با خلاقیت های تصویری امکان شریک شدن کودک را در خواندن قصه مهیا می کنند، استفاده کرد.
❓چطور قصه بسازیم؟
👌شرایط سنی و علاقمندی کودک تان نکته مهمی برای این کار است، ابتدا باید طرح اولیه ای برای داستان در نظر بگیرید و شخصیت های داستان را مشخص و جذابیت هایی را برای هر کدام طراحی کنید. برای ادامه کار، باید خلاصه ای از داستان را بدانید و بعد دست به گسترش آن بزنید.
👈سعی کنید پیام های داستانتان را مستقیم و دستوری نسازید. زمان بیان قصه را در زمان های آرام و بعد از فعالیت کودک قرار دهید. به خاطر بسپارید برای ماهر شدن در استفاده از ابزار تربیتی قصه گویی، مطالعه داستان های مختلف و تمرین لازم است.
👈 هنگام قصه گویی این نکات را رعایت کنید:
/channel/taranehdastan
✅ گوشه ای از اتاق را انتخاب کنید که کودکان بتوانند از آن جا مراسم قصه گویی را بشنوند و ببینند. یا در برابر آن ها بایستید و یا کنار آن ها بنشینید.
✅ پیش درآمد مناسبی را انتخاب کنید. اطلاعاتی درباره نویسنده به کودکان بدهید. یک رخداد مربوط به قصه را بیان کنید. یا کار خود را با یک پرسش آغاز کنید.
✅ با کودکان رابطه چهره به چهره برقرار کنید. این کار سبب می شود آن ها به شکل کامل تری درگیر قصه شوند.
✅ از صدای مناسب و آهنگ تاثیر گذار استفاده کنید.
✅ هنگام قصه گویی قدم بزنید یا مسیر حرکت خود را تغییر دهید تا نشانگر تغییر صحنه، شخصیت و دامن زدن به تعلیق باشد. اگر نشسته اید کمی به جلو و عقب خم شوید.
✅ پس از قصه گویی کمی مکث کنید و به شنوندگان خود فرصت بدهید درباره آن چه گفته اید عمیقا فکر کنند.
#نکته_آموزشی #قصه_گویی
@taranehdastan
سلام به جنگل سبز
به آسمان آبی
به غنچه های خندان
به روز آفتابی
سلام به هر ستاره
به ابر پاره پاره
به دانه ای که از خاک
درآمده،دوباره
سلام به هر دل پاک
به هر دل پرامید
سلام به آن شب تار
که عاقبت شد سفید
سلام به دشت و دریا
سلام به کوه و صحرا
سلام به روی ماهِ
بچّه های باصفا
🌻🌹👧🏻👦🏻🌲🎄🪻🌸
#شعر_کودکانه
#سلام
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
قصه کیف🛍
با صدای خانم #سوگل_عصاری عزیز گوش کنید😍
#قصه_صوتی #قصههای_میراثک
#کیف #میراثک
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ني ني توي حياطه
چشمش به آسمونه
منتظره برف بياد
از ابر، دونه دونه
به ابر ميگه: «چرا کم
برف ميآري واسه مون
زمستونه! لم نده
بيکار توي آسمون
برفهاي ديروز تو
هي چيکه چيکه آب شد
اون آدم برفي اي که
ساخته بودم خراب شد
برف هاي سردتر بريز
توي حياط خونه
برفي که زود آب نشه
يکي دو روز بمونه! »
☃☃☃☃☃☃☃☃☃☃☃☃⛄️
#برف #شعر_کودکانه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
داستان فرشته مهربون😇
فرشته کوچولو یه دختر پنج ساله است که میخواد به زودی به مهد کودک بره، اون برای رفتن به مهد کودک خیلی خوشحاله، امروز صبح با شادی از خواب بیدار شد بعد از این که دست و صورتشو شست، با ....
#قصه_صوتی #فرشته_مهربون
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
🍉 #شب_چله
میراثک در بخش ایرانگرد رادیو پسته برامون از شب چلّه یا همون شب یلدا میگه.
#شب_یلدا
#میراثک
#رادیو_پسته
@radiopesteh
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
داستان شب یلدا
تقدیمی از غزال نصیری عزیز و پگاه رضوی و نسیم آقازاده به همه ی کودکان
راوی: غزال نصیری
کمانچه و آواز: پگاه رضوی
#شب_یلدا
#خاله_پگاه
@taranehdastan
👆😍😍❤️❤️🍉🍉🍉👆👆
کلیپ شب یلدا برای کوچولوهای ناز شما
شب یلداتون پیشاپیش مبارک💐
@taranehdastan
#قصه_صوتی
قصه موجود عجیب و غریبی به نام #میراثک را با صدای خانم سوگل عصاری عزیز گوش کنید🍁
#میراث_فرهنگی
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
سلام
عصر پاییزیتون بخیر
یک سری قصه هایی به صورت عکس قراره داخل کانال بگذارم در مورد آشنایی کودکان با میراث فرهنگی.
امیدوارم با همکاری با این مجموعه، بتوانم در راه رشد فرهنگی کودکانمان قدمی برداشته باشم.
#میراث_فرهنگی
#آموزش
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
🐜آرزوی مورچه کوچولو🐜
مورچه کوچولو چشمانش را باز کرد.
صبح شده بود. صدای پرندهها به گوش میرسید.
آنها روی درختها جست و خیز میکردند. نسیم صبحگاهی آهسته میوزید.
مورچه کوچولو به طرف نامعلومی به راه افتاد. دیدن دریا برایش یک رویا بود. نتوانست جلوتر برود چون آبهای زیادی کنار خیابان جمع شده بود.
با خود گفت: حتماً دریا همین است.و با لذت مشغول تماشا شد.
🐧کلاغی که در حال پرواز بود به او گفت:
- مورچه نادان! ... این آبها بر اثر باران دیشب، داخل چاله ها جمع شده،هنوز تا دریا فاصله زیادی است.
مورچه کوچولو ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد. از سمت دیگر به راهش ادامه داد به امید اینکه به دریا برسد.
خورشید کمکم داشت بالا میآمد. هوا بسیار گرم بود.
مورچه کوچولو هنوز راه زیادی در پیش داشت. عبور از روی علفها خسته اش کرده بود. وقتیکه به دریا میاندیشید خستگی را فراموش میکرد.
برای دومین بار از دور آبهای زیادی دید. باز با خود اندیشید که حتماً به دریا رسیده است. خوشحال و خندان بر سرعتش افزود.
آبها بر اثر وزش باد امواجی ایجاد کرده و جلوتر آمدند.
مورچه به تصور اینکه امواج دریاست احساس شادی کرد و با خود گفت: "این دریا حتما مرغ دریایی ندارد."چون هیچ پرندهای در آسمانش دیده نمیشد.
@taranehdastan
🦌آهو خانم که راز مورچه و دریا را میدانست در حالی که به طرف جنگل میرفت گفت:
مورچه جان!
این دریا نیست! کشاورزان زمین شالی را آماده کردند تا برنج بکارند. هنوز تا دریا فاصله زیادی است.
مورچه کوچولو دیگر توان راه رفتن نداشت. اشک در چشمان کوچکش جمع شده بود.
بارها از مادرش شنیده بود که برای رسیدن به هدف باید سعی و تلاش کرد. اکنون به راه دور و درازی که در پیش داشت میاندیشید. آرزو کرد. "ای کاش بال داشت!"
ناگهان احساس کرد بال دارد.
خودش هم نمیدانست یک مورچه بالدار است. به وسیله آن بالها میتوانست به دور دستها سفر کند.
مورچه بالدار پرواز کرد.
از مزارع و دشت عبور کرد. از آن بالا همه جا زیبا بود. دیگر راه زیادی باقی نمانده بود.
از اینکه به آرزویش میرسید خوشحال بود. دریا از دور دیده میشد که خودش را به صخره ها میکوبید.
#داستان_کودکانه #مورچه
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
اربعین حسینی را خدمت تمام عزاداران حسینی تسلیت عرض می کنم🙏🖤
@taranehdastan
قصه ی دوستی خرگوش ها با صدای خاله پگاه عزیزمون
#قصه_صوتی
#خاله_پگاه
@taranehdastan
داستان تکليف مدرسه📝
يه پسري بود به اسم پاتريک
پاتريک مدرسه ميرفت اما از اين خيلي بدش ميومد که بخواد توي خونه تکليف هاي مدرسه اش رو انجام بده
ميدونين چرا؟
چون عاشق بدمينتون بازي کردن و فيلم نگاه کردن بود... 😉
«با توجه به روحیه ی کودکانتون، داستان ها را بخوانید یا پخش کنید🙏🏻🌹»
#داستان_صوتی
#مدرسه #تکلیف
#شعر_و_داستان_کودکانه
@taranehdastan
#ترانه_کودکانه
@taranehdastan
📕📕📕📕📕📕📕😍😍😍😍😍
اول مهر مبااااارک
ترانه ی مدرسه ها وا شده😊🌹