از یک عکس، یک جمله؛ از یک جمله، یک زاویهی تازه. نوشتن را با نگاه آغاز میکنیم. با هم میآموزیم متنهای کوتاه، الهامهای بلند، و آموزههایی موجز برای نوشتن. @ShSepehri1 ادمین @shotnote1 ✍️ #شهلا_سپهری 🎬کانال سینمایی @Honarefilmnameh
سبک مینیمالیستی یا همینگویای✨
همینگوی معروفه به اینکه صفت رو تا جای ممکن حذف میکرد و تصویر رو به سادهترین حالت مینوشت.
ده جمله از مناظر خشن به سبک همینگوی:
. گلولهها در سنگر ترکیدند.
2. خون روی خاک ریخت. بوی مرگ بود.
3. آتش جنگ همه را خاکستر کرد.
4. سرباز زخمی نفس آخر را کشید.
5. باد آمد. شب تیرهتر شد.
6. گلها زیر کفشها له شدند.
7. زمین لرزید. آتشبار ادامه داشت.
8. باران آمد. زمین پر از گل شد.
9. استخوانها زیر خاک بودند.
10. فانوس در جنگل صدا داد.
مثال با تصویرسازی ادبی و شاعرانه:@shotnote1 ✍🍃 Читать полностью…
1. گلولهها با صدای بلند در سنگرها انفجار میکردند.
2. خون روی خاک افتاده و بوی مرگ فضا را پر کرده بود.
3. آتش جنگ همه چیز را به خاکستر تبدیل کرده بود.
4. سرباز زخمی نفسهای آخرش را در درد میکشید.
5. باد سرد و بیرحم تیرگی شب را بیشتر میکرد.
6. گلهای له شده زیر کفشهای خونی مردان روی زمین خفه شده بودند.
7. زمین لرزید و صدای آتشبار تمام نمیشد.
8. باران سیلآسا زمین ترک خورده را مملو از گل کرد.
9. استخوانها زیر خاک سرد خفته بودند.
10. صدای فانوس دستی در تاریکی جنگل میپیچید.
ویژگیهای اصلی سبک همینگوی در سالهای اولیه کاری او:
■ 1. زبان ساده و کوتاه
جملات کوتاه، بدون تشبیهها و توضیحات طولانی.
بیشتر بر روی فعل و عمل تمرکز دارد.
■ 2. اصل کوه یخ (Iceberg Principle)
نویسنده فقط بخش کمی از داستان یا احساسات را میگوید، بقیه زیرسطح است.
خواننده خودش معنای پنهان را حس میکند.
■ 3. جزئیات ملموس و واقعی
صحنهها و کارهای روزمره را دقیق و عینی توصیف میکند.
احساسات و تنشها از دل همین جزئیات بیرون میآید.
■ 4. روایت اولشخص یا سومشخص نزدیک
نزدیک به ذهن شخصیت، بدون قضاوت مستقیم نویسنده. مثال:
«خورشید پایین میرفت. مرد کفشش را درآورد و نشست.»
چیزی دربارهٔ احساسات نمیگوید، اما از حرکت و جزئیات، حس خستگی یا انتظار منتقل میشود.
artist: Omar Ortiz, Mexican 1977
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من سرسختم درمقابلش
میگویم: همانجا بمان
نمیگذارم هیچکس تو را ببیند
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من روی او ویسکی میریزم
و دود سیگار به خوردش میدهم
و روسپیان
و مشروبفروشان
و کارکنان داروخانه
هیچگاه نخواهند فهمید که او آنجاست
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من سرسختم در مقابلش
میگویم آرام بگیر
میخواهی خرابم کنی؟
میخواهی کار و زندگیام را
و فروش کتابهایم را در اروپا
خراب کنی؟
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من زرنگترم
فقط میگذارم گاهی شبها بیرون بیاید
شبها
وقتی همه به خواب رفتهاند
به او میگویم: میدانم که تو در قلب منی
پس اینقدر غمگین نباش
بعد او را میگذارم سر جایش
اندکی میخواند
چرا که هنوز کمی زنده است
و اینگونه باهم به خواب میرویم
با رازی که بین خودمان میماند
رازی آنقدر زیبا
که میتواند مردی را به گریه بیندازد
اما من گریه نمیکنم
تو چهطور؟
فضاسازی حسی تصویری
✍دیالوگ
[وودی آلن در نقش سقراط]
وودی آلن: ببینم اینکه انسان قبل از تولدش وجود نداره... درسته؟
سیمیاس: بله درسته.
وودی آلن: و قطعاً بعد از مرگش هم وجود نداره... درسته؟
سیمیاس: بله درسته.
وودی آلن (فاتحانه): هومممم.
سیمیاس: خب... که چی؟
وودی آلن: هستی که بین دو نیستی قرار گرفته چیزی بیشتر از یه وهم نیست!
مرگ در میزند / وودی آلن
@shotnote1✨🍃
🫧
همینکه زندگیت در تنهایی گذشت، موضوع سرتاسر زندگیت دست از سرت برنمی دارد. مغز آدم پوک می شود. برای اینکه از شرش خلاص بشوی، سعی می کنی که با همه آدم هایی که به دیدنت می آیند کمی قسمتش کنی، و آن ها هم خوششان نمی آید. تنهایی آدم را آماده مردن می کند...
لحظه هایی هست که تنهای تنها می شوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد می رسی. این آخر دنیاست ....
خود غصه، غصه ی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدما، هر که می خواهد باشد. در این جور لحظه ها به خودت سخت نمی گیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیز برگردی، به جایی که همه دیگران هستند ...
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
@shotnote1
بخش هولناک داستان کوتاه «اتاق سرخ» از هربرت جورج ولز به شرح زیر است:این قطعه با حس اطمینان و بیاعتقادی مرد جوان مقابل ترس و شبح، فضای تعلیق و ترس را شکل میدهد. همچنین حضور سایه و نگاه سرد مردی دیگر که اشاره به وجود شبح دارد، جو وحشت را تشدید میکند.
«گفتم خیالتون رو راحت کنم، اون شبح باید کاملا ظاهر شه تا بتونه من رو بترسونه و با لیوانی که در دستم بود جلوی آتش ایستادم. مردی از گوشه چشم نگاه مختصری به من انداخت و گفت: هر طور که میل شماست... گفتم من بیست و هشت سال زندگی کردم و هرگز شبح ندیدم.»
🔹بهترین کانالهای علمی و فرهنگی در تلگرام🔹
🤝جهت شرکت در تبادل:
@HHo_bb
🫧
خالد حسینی
از کتاب " باد بادک باز "
همان شب اولین داستانم را نوشتم.
نیم ساعت طول کشید. داستان دلگیر کوتاهی بود درباره مردی که فنجانی جادویی پیدا کرد و فهمید که اگر تویش اشک بریزد اشکها بدل به مروارید میشوند.
اما هر چند از مال دنیا چیزی نداشت، شاد وخندان بود و کمتر اشک میریخت، پس در صدد برآمد راه هایی پیدا کند و غمگین شود تا بتواند با اشکهایش ثروتمند شود.
همانطور که مرواریدها تلنبار میشد، طمعش گل کرد.
داستان به اینجا ختم میشد که مرد کارد به دست روی کوهی از مروارید نشسته است و بی اختیار در فنجان اشک میریزد و جسد همسر مقتولش در دستهای اوست.
@shotnote1✍✨
✍چند دسته پرکاربرد :
1. افعال استمراری (کشدار و ممتد)
2. افعال دفعی (شوک و ضربهای)
3. افعال حسی/ادراکی (درونی و توصیفی)
4. افعال تعلیقی/نامعلوم (ابهامآفرین)
5. افعال تداعیگر حرکت جمعی یا تدریجی
6. افعال خنثی/گزارشی (ساده و بیهیجان)
🫧
برای خدمت به بشریت حاضرم تا پای چوبهی دار بروم اما خوب میدانم که حتی دو روز هم نمیتوانم با یک انسان در یک اتاق به سر ببرم. به محض اینکه یک نفر به من نزدیک میشود، شخصیتش کلافهام میکند.
داستایفسکی
برادران کارامازف، ترجمهی اصغر رستگار
@shotnote1 ✍✨
*⃣ نقش افعال استمراری
○تعلیق~ کش دادن وضعیت برای افزایش اضطراب.
مثال: خزیدن تدریجی ترس / حرکت آهسته و ممتد تهدید.
*⃣تکنیک اجرایی:
اول با افعال استمراری ⬅️ تعلیق و خفگی ایجاد میشه.
بعد با افعال دفعی ⬅️ شوک و ضربهی ناگهانی.
مثال: 🎴
❇️✍
«افعال دفعی»
طنز: «لیوان از دستش پرید و آب همهجا را پاشید». (برای اغراق کمدی)
درام اجتماعی: «پدر با خشم روی میز کوبید». (برای نشان دادن تنش عاطفی یا خانوادگی)
ماجراجویی: حرکتهای ناگهانی قهرمان برای عبور از موانع: «او به لبه پرتگاه پرید»، «طناب را محکم چنگ زد».
هیجانی/تریلر: تعقیبوگریز، نبرد یا کشف راز ناگهانی: «کارآگاه ناگهان برگشت»، «دستش را روی اسلحه کوبید».
برای القای تنش و اضطراب شدید.
وحشت: برای ایجاد شوک و ترس: «هیولا ناگهان جهید»، «در با صدای بلند کوبیده شد».@shotnote1✍
عنصر غافلگیری و واکنش سریع قربانیان باعث شدت ترس میشود.
🎖برترین کانالهای علمی، هنری و فرهنگی در یک نگاه 🧠📚🎶🎨
⟪ 🕊️✦∞⟫
🔗 [ /channel/addlist/gh1t6zuaUPxmOTJh ] 🔗
──━━⊱•••✦•••⊰━━──
📩 هماهنگی جهت تبادل:
@Patricia_Psychology
🫧🫧
همینگوی دنیا را از راه حواس پنجگانه با دقت و ظرافت وصف میکند تا خواننده را در فضای واقعگرایانه داستان غرق کند.
چند نمونه توصیف ملموس از آثار ارنست همینگوی:
- صدای لغزیدن یخ درون سطل نقرهای که شیشه شرابی در آن است.
- بوی سنگفرش مرمر کف بیمارستان.
- احساس لذت با پوست از لباس شسته و پاکیزه.
- مزه شراب و بادام نمکسود و میگوی خشک.
- تصویر طلوع و غروب خورشید بر فراز تپهها.
- غرش شیرها در دل شب و پرواز پرندگان شکاری در آسمان آبی.
- مراحل تعقیب و گریز شکارچی و شکار در طبیعت آفریقا
🌾
داستانک شاعرانه
گندمها مانند کیمیاگران، رگههای زرد آفتاب را به طلای رقصان در باد تبدیل میکردند و به دست باد میسپردند.
شاید پرندگان سفید برای جشن گندم بود که بر سر کشاورزان میخواندند و میچرخیدند.
لک لک به جا مانده از کوچ با چشمانی ذوق زده، سوی پسرک دوچرخه سوار میدوید.
باد امروز، باری به هر جهت شده بود. سایه، دوچرخه پسرک را با خود برد. پسرک غمگین به روی زمین افتاده و به پهنای آسمان آبی اشک بر صورت داشت.
#شهلا_سپهری
@shotnote1 ✍✨
من کنار خط آهن بازی کرده ام. از دکل ها، بالا رفته ام. توی حوض تصفیه خونه ها، آب تنی کرده ام. و بعد ها، عشق رو، توی قبرستون ماشین ها، تجربه کرده ام. روی صندلی های جر خورده ی اسقاطی ها، خاطره هایی دارم که شبیه پرنده هایی هستن که افتاده ان توی نفت سیاه، ولی به هر حال، خاطره ان.
آدم، به بدترین جاها هم، وابسته میشه. اینجوریه. مثل روغن سوخته ی ته بخاری ها ...!!
ژوئل اگلوف
منگی
@shotnote1
نمونهی یک گشایش با صحنهپردازی ایستا:
نمونهی یک گشایش با صحنهپردازی پویا:
برشی از داستان کوتاه
جنوب
✍خورخه لوئیس بورخس
گاهبهگاه میخوابید، حرکت قطار به رؤیاهای او جان میداد. آفتاب سفید و طاقت سوز نیم روز دیگر جای خود را به آفتاب زردی داده بود که پیش از غروب میآید، آفتابی که به زودی قرمز رنگ میشد. قطار راهآهن هم اکنون متفاوت شده بود؛ دیگر همان قطاری نبود که از ایستگاه کونستیتوسیون بیرون آمده بود؛ دشت و گذشت ساعات شکل آن را تغییر داده بود. بیرون قطار، سایهٔ آن به جانب افق کشیده میشد. اقامتگاهها و دیگر نشانههای انسانی، زمین ازلی را خدشهدار نمیکردند. دشت پهناور و درعینحال صمیمی و تا حدی مرموز بود. در دشت بیکران گاه فقط ورزابی تنها دیده میشد. انزوا تام و تمام و شاید خصمانه بود، و باید به ذهنش خطور میکرد که سفر او فقط به جنوب نه، بلکه به گذشته بود. ورود بازرس قطار او را از این افکار بیرون کشید، پس از بررسی بلیط به او توصیه کرد که به جای ایستگاه معمول در ایستگاه دیگری پیاده شود: ایستگاهی قبل از آن، ایستگاهی که داهلمن با نام آن آشنا نبود. (در این مورد بازرس توضیحی داد که داهلمن کوششی برای فهم آن نکرد، یعنی اصلاً آن را نشنید، زیرا توجهی به روال امور نداشت.)
🏮چرا دریاطوفانی شد
نویسنده: #صادق_چوبک
«چرا دریا توفانی شده بود» یکی از بهترین داستانهای کوتاه صادق چویک است که با وجود گذشت نیم قرن از نوشته شدن آن هنوز خواندنی و جذاب به نظر میرسد و واجد نکات آموختنی بسیاری هم برای علاقمندان داستاننویسی ست، خاصه در روزگاری که بسیاری از داستانهای کوتاه فاقد عنصر تعلیق، گرهافکنی و گرهگشاییاند (بگذریم از آن نمونههایی که ویژگیهای سبکیشان چنین اقتضا میکند)
این داستان همچنین بهلحاظ فضاسازی غنی و از تصاویری زنده در عین ایجاز قلم چوبک برخوردار است.
شاید مجموعهی همین ویژگی ها بود که باعث شد ابراهیم گلستان سراغ آن رفته و این داستان کوتاه را دستمایهی ساخت فیلم «دریا» قرار داد
فیلمی که از بد حادثه نیمه تمام ماند و چه حیف! چرا که فروغ فرخزاد یکی از بازیگران اصلی این فیلم بود.
❤️ @shotnote1
آب آبی رنگ دریا را میبینم، این آب همه بدبختیها را میشوید و هر لحظه رنگش عوض میشود، و با زمزمههای غمناک و افسونگر خودش روی ساحل شنی میخورد، کف میکند، آن کفها را شنها مزمزه میکنند و فرو میدهند، و بعد همین موجهای دریا آخرین افکار مرا با خودش خواهد برد. چون به کسی که مرگ لبخند بزند با این لبخند او را بسوی خودش میکشاند. لابد میگویی که او چنین کاری را نمیکند ولی خواهی دید که من دروغ نمیگویم.
آئینه شکسته
#صادق_هدايت
@shotnote1 ✍
مونولوگ فیلم درخت گلابی
داریوش مهرجویی
دیالوگ:
اگر دریابیم
فقط پنج دقیقه
برای بیان آنچه می خواهیم بگوییم
فرصت داریم
تمام باجه های تلفن
از افرادی پر می شد
که میخواستند به دیگران بگویند
آنها را دوست دارند!
کریستوفر مورلی
@shotnote1✍✨
نویسندگی برای تلویزیون، رادیو و رسانههای جدید
✅ اصطلاحاتی در روایتشناسی و نقد ادبی:
افعال با کارکرد روایی (Narrative Verbs)
این اسمها توی دستور سنتی فارسی «دستهبندی رسمی» ندارن، اما توی تحلیل روایت، بلاغت مدرن و کارگاههای داستاننویسی رایجه که افعال رو
🌟بر اساس «نقش در ریتم و تنش متن» نامگذاری کنن.
🔥برترین کانال VIP در تلگرام🔥
👈🏻 ادبیات 👉🏻
👈🏻 قانون جذب 👉🏻
👈🏻 آموزش زبان👉🏻
👈🏻علمی👉🏻
👈🏻 موسیقی👉🏻
👈🏻 حقوقی 👉🏻
👈🏻 روانشناسی 👉🏻
👈🏻 درمانی 👉🏻
💥پیشنهاد ویژه امشب😍
تبسمیِخاموش
🔻لطفاعضو این فولدرجامعوکامل بشید🔺
🫧
روی خط باریک میان کوه و شهر،
سایهای آرام قدم برمیدارد.
نه کاملاً در تاریکی، نه در روشنایی؛
جایی میان روزی که رفته و شبی که میآید.
انگار نگهبانِ رازهای غروب است،
که با هر گامش، سکوت کوه را سنگینتر میکند.
با حرکتی آرام جلو میآید،
پوزهاش را به دستت میمالد…
اما ناگهان دندانهایش در گوشت فرو میرود.
سکوت کوه میشکند،
و تو میفهمی آنچه روبهرویت نشسته،
دیگر یک روباه معمولی نیست.
عکس از #شهلا_سپهری 📸
@shotnote1✍✨
@honarefilmnameh
❌❗️ به زودی حذف خواهد شد!!
[فرصت طلایی محدود]، فقط برای کسانی که واقعاً دنبال رشد، بینش عمیق و تغییر واقعی هستن؛ نه برای همه!
✅ هرچه سریعتر عضو شوید!
❇️دیالوگ
هلنا: از اینکه داری پیر میشی ناراحت نیستی؟
ایزاک: معلومه که نه، همه چیز داره بدتر میشه. آدمای بدتر، هوای بدتر، جنگ های بدتر و... خوشحالم که دارم میمیرم !
Fanny And Alexander