«بِسـمرَبِّالشهدا🕊...!:)» شرطشهیدشدن،شهیدبودناست...! بہوقتھ 25/ـمردادمـٰاھِ/1398
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🌙»
بِـسـمِاللّٰـھ...
♥️¦↫#دعـاےهرروزمـاهرجـب
🌙¦↫#اینالرجبیون
🙏¦↫#التمـاسدعـا
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« 💛🎊»
بہمَحشَرهَرڪهمَحشوراَستبادِلدارِمَحبوبَش
خوشآوَقتیبہمَحشَرباعَلےگویانبہصَفباشی..
💛¦↫#السلامعلیڪیاامیرالمومنین
🎊¦↫#شادمانهولادتمولاعلۍ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🕊»
خَـرجِتومۍڪُنَمدِلتَنگـۍهـٰایَمرابـِہاُمـیـدِدیـدارِ
ڪَربُـبَـلـٰاۍِتـو ...!
🎞¦↫#استوری
♥️¦↫#اربابـمـحسـینجـان
🕊¦↫#شبجمعههوایتنکنممیمیرم
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
پیامخدابہتو:
[بندهمن..
آرامباشتودردستان
امنمنقراردارۍ.🪴]
«♥️🥰»
بهم نگاه کرد و با چشمهای قرمز پر از اشکش گفت:
-چرا؟!
-چی چرا؟؟
-شما دعا کردید که شهید نشم؟!
سرم رو پایین انداختم
-وقتی تیر خوردم و خون زیادی ازم میرفت یه جا دیگه حس کردم هیچ دردی ندارم...حس کردم سبک شدم...جایی افتاده بودم که هیچکس پیدام نمیکرد...هیچکس...چشمام بسته بود...تو خیالم داشتم به سمت یه باغی حرکت میکردم...اما در باغ بسته بود.از توی باغ صدای خنده های اشنایی میومد...صدای خنده سید ابراهیم..صدای خنده سید محمد...صدای خنده محمدرضامیخواستم برم تو که یه نفر دست رو گرفت.
نگاش کردم و گفت شما نمیتونی بری
گفتم چرا؟؟
گفت امام رضا فرمان داده هنوز وقتش نشده و برگردونینش
یهو از اون حالت پریدم و بیرون اومدم
.دیدم تو امبولانسم و پیدام کردن
شما از امام رضا خواستید شهید نشم؟!
اخه من تو مشهد کلی از آقا التماس کردم شهادتم رو بهم بده
اونوقت...
-اشک تو چشمام حلقه بسته بود نمیدونستم چی جوابشو بدم و گفتم
- آقاسید فکر نمیکردم اینقدر نامرد بازی
میخواستی بری و خودت به عشقت برسی ولی من رو با یه عمر حسرت تنها بزاری؟! این رسمشه؟؟
-الانم که برگشتم هم فرقی نداره
خواهر اون نامه اون حرفها همه رو فراموش کنین...
من دیگه اون آقاسید نیستم...
-چی فرق کرده توی شما؟! ایمانتون؟!غیرتتون؟! سوادتون؟؟ درکتون؟! چی فرق کرده؟!
-نمی بینید؟؟
من دیگه حتی نمیتونم سر پای خودم وایسم
حتی نمیتونم دو رکعت نماز ایستاده بخونم
نمیتونم رانندگی کنم
برای کوچیک ترین چیزها باید به جایی تکیه کنم اونوقت از من میخواین مرد زندگی و تکیه گاه باشم؟!
-این چیزها برای من باید مهم باشه که نیست.نظر شما هم برای خودتون
-لازم نیست کسی بهم ترحم کنه
-میخواید اسمش رو بزارید ترحم یا هرچیز دیگه ولی برای من فقط یه اسم داره
عین
شین
قاف...
-لااله الا الله
به نظرم شما فقط دارید احساسی حرف میزنید
-اتفاقا هیچ موقع اینقدر عاقل نبودم
با بلند شدن صدای ما، زهرا و مادر سید اومدن توی اطاق و مادر وقتی بعد اومدن اولین بار صدای پسرش رو شنید از شدت گریهبغلش کرد...من هم اروم اروم اطاق رو ترک کردم و اومدم تو پذیرایی خونشون.
بعد یه ربع مادر سید و زهرا هم اومدن بیرون و در اطاق رو بستن
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان
زهراگفت:
این خانم..
این خانم..
همون کسی هستن که...
♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_بیست_هشتم
✨¦↫#ادامه_دارد
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«💛🪴»
جَبَرَاللهقُلوباًلایَعلمُبِکَسرِهاسِوَاه!
خدابندبزنددلهایۍ
راکہهیچکسجزخودش،
ازشکستہبودنشانخبر ندارد..✨
💛¦↫#خــدا
🪴¦↫#قربونتبرمخدا
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
[وَلاتَنْسَوُاالْفَضْلَبَیْنَکُمْ]
+فضلونیکۍبہیکدیگر
راازیادنبرید..
«♥️🥰»
یعنے ...
-بیا با هم یہ سر بریم خونہ ے سید اینا...
-خونہے سید؟؟
همراہ هم رفتیم و رسیدیم جلوے در خونہے آقاسید
-زهرا اینجا چرا اومدیم؟!
صبر ڪن خودت میفهمی
بیا بریم تو.نترس
وارد حیاط شدیم...
زهرا سر راہ پلہ وایساد و دستم رو گرفت و گفت:
ریحانہ...
ریحانہ...
و شروع ڪرد بہ گریہ ڪردن
-چے شدہ زهرا؟؟
-محمد مهدے یہ هفتس برگشته
-چے؟
راست میگے؟
اصلا باورم نمیشہ
خدا رو شڪر
خب الان ڪجاست؟
-تو خونہ هست
-خب بریم پیششون دیگه
-صبر ڪن
باید حرف بزنم باهات
در همین حین مادر سید اومد بیرون
-زهرا جان چرا تو نمیاین؟!
-الان میام خالہ جون..
ریحانہ جان از بچہ هاے پایگاہ هستن
-سلام دخترم.خوش اومدی
-سلام
-الان میایم خالہ
-ریحانہ..سید دوتا پاش رو توے سوریہ جا گذاشتہ واومده
این یڪ هفتہ اے ڪہ اومدہ با هیچڪس حرف نزدہ و فقط اروم اروم اشڪ میریزہ
.ریحانہ گفتم شاید فقط دیدن تو بتونہ حالش رو بهتر ڪن
ولے...
هنوز هم اگہ منصرف شدے قبل اینڪہ بریم داخل برو دنبال زندگیت
-چے میگے زهرا
من تازہ زندگیم برگشتہ...بعد برم دنبال زندگیم؟!
و بدون توجہ بہ زهرا رفتم بہ سمت داخل خونہ و زهرا هم پشت سرم اومد و بہ سمت اطاق رفتیم.
آروم زهرا در اطاق رو باز ڪرد
سید روے تخت دراز ڪشیدہ بود و سرم بهش وصل بود و سرش هم بہ سمت پنجرہ بود
بہ باز شدن در واڪنشے نشون نداد
خیلے سعے ڪردم و از اشڪام خواهش ڪردم ڪہ این چند دقیقہ جارے نشن
-اهم...اهم...سلام فرماندہ
با شنیدن صداے من سرش رو برگردوند و بهم نگاہ ڪردویہ نفس عمیقے ڪشید و برگشت سمت پنجرہ
-زهرا : ریحانہ جان من میرم بیرون و تو هم چند دقیقہ دیگہ بیا ڪہ بریم.
زهرا رفت و من موندم و آقاسید
-جالبہ...آخرین بارے ڪہ تو یہ اطاق تنها بودیم شما حرف میزدین و من گوش میدادم مثل اینڪہ الان جاهامون عوض شدہ..
ولے حیف اینجا ڪامپیوترے ندارم باهاش مشغول بشم مثل اون روزہ شما
بازم چیزے نگفت
من خیلے بہ خوش قولے شما ایمان دارم.
توے نامتون چیزے نوشتہ بودید ڪہ... میدونم پر روییم رو میرسونہ ولے امیدوارم روے حرفتون وایسید
باز چیزے نگفت
از سڪوتش لجم در اومد و بهش گفتم
-زهرا گفتہ بود پاهاتونو جا گذاشتید ولے من فڪ میڪنم زبونتونم جا گذاشتید و بلند شدم و بہ سمت در حرڪت ڪردم ڪہ گفت :
-ریحانہ خانم؟
آروم برگشتم و نگاهش ڪردم
چیزے نگفتم
-چرا؟
♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_بیست_هفتم
✨¦↫#ادامه_دارد
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« 🌸🎉»
امشببهشبستانِولایتقمرآمد
خورشیدجمالاتخداجلوهگرآمد
طوبایتمنـایرضاراثمـرآمد
دربیترضابـازرضایِ دگرآمد..
🎞¦↫#استوری
🌸¦↫#ولادتامامجواد
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🥳»
ولیعهداومده،براۍایران:)
🎙¦↫#کربلایۍحسینطاهری
♥️¦↫#ولادتامامجواد
🥳¦↫#ولادتحضرتعلیاصغر
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🥰»
وقتے نامہ رو خوندم دست و پاهام میلرزید
احساس میڪردم ڪاملا یخ زدم
احساس میڪردم هیچ خونے توے رگ هام نیست
اشڪام بند نمیومد...
خدایا چرا؟!
خدایا مگہ من چیڪار ڪردم؟!
خدایا ازت خواهش میڪنم زندہ باشہ...
خدایا خواهش میڪنم سالم باشه.
((از حسادت دل من مے سوزد،
از حسادت بہ ڪسانے ڪہ تو را مے بینند!
از حسادت بہ محیطے ڪہ در اطراف تو هست
مثل ماہ و خورشید
ڪہ تو را مےنگرند
مثل آن خانہ ڪہ حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
ڪہ ز عطر تو همہ سرشارند
از حسادت دل من مےسوزد
یاد آن دورہ بہ خیر
ڪہ تو را مے دیدم))
ڪارم شدہ بود شب و روز دعا ڪردن و تو تنهایے گریہ ڪردن
یهو بہ ذهنم اومد ڪہ بہ امام رضا متوسل بشم
خاطرات سفرمشهد دلم رو آتیش میزد.
اے ڪاش اصلا ثبت نام نمیڪردم
ولے اگہ سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطورے بود
شاید بہ یڪے شبیہ احسان جواب مثبت میدادم و سر خونہ زندگیم بود
ولے عشق چے؟!...
آقا جان...
این چیزیہ ڪہ شما انداختے تو دامن ما...حالا این رسمشہ تنهایے ولم ڪنے؟!
آقا من سید رو از تو میخوام
یڪ ماہ بعد:
یہ روز صبح دیدم زهرا پیامفرستادہ (ریحانہ میتونے ساعت بیاے مزار شهداے گمنام؟! ڪارت دارم)
اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد..
سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار
-چے شدہ زهرا
-بشین ڪارت دارم
-بگو تا سڪتہ نڪردم
ریحانہ این شهداے گمنامو میبینے؟!
-ارہ..خب؟؟
-اینا هم همہ پدر و مادر داشتن...همہ شاید خواهر داشتن...همہ ڪسے رو داشتن ڪہ منتظرشون بود...همہ شاید یہ معشوق زمینے داشتن ولے الان تڪ و تنها اینجا بہ خاطر من و تو هستن.
-گریم گرفت
-پس بہ سید حق میدے؟!
-حرفات مشڪوڪہ زهرا
-روراست باشم باهات؟
-تنها خواهش منم همینہ
-ریحانہ تو چرا عاشق سید بودے؟!
-سرمو پایین انداختم و گفتم خب اول خاطر غرور و مردونگیش و بہ خاطر حیاشبہ خاطر ایمانش..
بہ خاطر فرقے ڪہ با پسراے دور و برم داشت
-الانم هستے؟؟
-سرمو پایین انداختم
-قربون قلبت برم... این چیزهایے رو ڪہ گفتے الحمدللہ هنوز هم داره
-یعنے چے این حرفت؟!
یعنے ...
-بیا با هم یہ سر بریم خونہ ے سید اینا...
♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_بیست_ششم
✨¦↫#ادامه_دارد
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️✨»
گاهیوقتاخدانجاتمونمیده
ولیماجداییحسابشمیکنیم!
خدایاواسههرنجاتومراقبتتشکر...✨
♥️¦↫#دلنوشته
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
امامزمانتنهاستبیاکه
مراقبدلامامزمانتمباش..
مشتیحتیاز شهدا جلومیزنی
اگرمراقبباشیکهدلامامزماننلرزه؛
پس مراقبنفستباش..
بهخواهشهایدلت نه بگو..
وآرومآرومهمدلتممیگه،
منمیخوامکههمسفره حضرت مهدیبشم..
-قشنگترازاینمگهمیشهرفیق؟:)💔
«♥️🥰»
فقط صدا آخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید
صدای لااله الا الله گفتناش
من چی فکر میکردم و چی شده بود
از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم
توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن
ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه...
رفتم اطاقم و نامه رو آروم باز کردم
دلم نمیومد بخونمش
بغضم نمیزاشت نفس بکشم
سرم درد میکرد
نامه رو باز کردم
سلام ریحانه خانم
(همین اول نامه اشکهام سرازیر شد.. چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه)
این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود
نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم.
اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم
مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید
باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید
بلکه من هم عاشقتون بودم
از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم
همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم
حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن
وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیداکردم
اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید
من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم
راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم
و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد
حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم
حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم
چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجادبشه
ریحانه خانم
اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردا معلوم نیست چی میشه
همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن
همه یه چشمی منتظرشون بود
همه قلب مادرها و همسراشون بودن
پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم؛ آروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم
ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما....
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید.
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید...
یا علی
♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_بیست_پنجم
✨¦↫#ادامه_دارد
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🎉»
•مـنـی کـه ازتـولـدم
•توکشـوری بزرگ شـدم..
🎙¦↫#محمـودکریمۍ
🎉¦↫#شادمانهولادتمولاعلۍ
📲¦↫#پیشنهاددانلود
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🥰»
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!
زهرا: خاله جان این خانم
این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود
-اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه
-دیگه دیگه
صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود
مادر سید گفت دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شدمعلومه شما با بقیه براش فرق داری
زهرا: خاله جون حتی با من
-حتی با تو زهرا جان
دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده باور کرده بودم که پسرم شهید شده ولی خدا رو شکر که برگشت
-خدا رو شکر
یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم
-خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید
من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم
اینکه یا شهید میشم
یا سالم برمیگردم
اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...
شما هم دخترید و با کلی ارزو
ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید
با هم کوه برید
با هم بدویید
ولی من..
بهتره بیشتر از این اینجا نمونید
-نه این حرفها نیست بگید نظرتون درباره من عوض شده.بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.
-نه اینجور نیست
لا اله الا الله
-من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده...
این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید
و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید
-خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین
-من حرفهام رو زدم
خداحافظ
و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم
یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد.فکر هزار جا میرفت.که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو
-ریحانه؟؟ بیداری؟؟
-اره مامان
-ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!
-چی؟! نه فک نکنم..چطور مگه؟؟
-اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست
میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه
-چی؟! خواستگاری؟!کی بود؟
-فک کنم گفت خانم علوی
♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_بیست_نهم
✨¦↫#ادامه_دارد
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«💛🕊»
بسمربالمهدی|❁
تُویۍبهانہےآنابرهاڪہمۍگریند
بیاڪہصافشوداینهـواےبارانۍ..!
💛¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦↫#جمعہدلتنگۍ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🌙»
بِـسـمِاللّٰـھ...
♥️¦↫#دعـاےهرروزمـاهرجـب
🌙¦↫#اینالرجبیون
🤲🏻¦↫#التماسدعـا
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🌸 »
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
گفتۍبسندھڪنبھخيالۍزِوصلِما
مارابھغيرازينسخنۍدرخيالنيست..!
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـحسـینجـان
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🌙»
بِـسـمِاللّٰـھ...
♥️¦↫#دعـاےهرروزمـاهرجـب
🌙¦↫#اینالرجبیون
🤲🏻¦↫#التماسدعـا
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🎊»
بِسمِرَبِجـوادالائمـه|❁
•|بر شادے پیغمبر و زهرا صلواٺ
•|بر آینہ ی علے اعلے صلواٺ
•|هم مولود اصغر اسٺ و هم روز جواد
•|بر ڪرب وبلا و طوس یڪجا صلواٺ
♥️¦↫#السلامعلیڪیاجوادالائمه
🎊¦↫#ولادتامامجواد
🥳¦↫#ولادتحضرتعلیاصغر
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🌙»
بِـسـمِاللّٰـھ...
♥️¦↫#دعـاےهرروزمـاهرجـب
🌙¦↫#اینالرجبیون
🙏¦↫#التمـاسدعـا
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«💛🕊»
بسمربالمهدی|❁
هِجراטּبَساَستاِیپســـــرفآطِمہ؛بیآ
شآیَدڪهمَرگجِسمِمَراسَهمِگورڪرد:)
💛¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦↫#سہشنبہهاےجمکرانی
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
« ♥️🌙»
بِـسـمِاللّٰـھ...
♥️¦↫#دعـاےهرروزمـاهرجـب
🌙¦↫#اینالرجبیون
🙏¦↫#التمـاسدعـا
‹@SHOHADASHARMANDEH313›
«💚🍃»
بسمربالحسن|❁
پيشهرسفرهكهپهناستگدايینكنم
نانهرسفرهحراماستبهجزنانحسن:)
💚¦↫#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
🍃¦↫#دوشنبههاۍامامحسنے
‹@SHOHADASHARMANDEH313›