shohadasharmandeh313 | Unsorted

Telegram-канал shohadasharmandeh313 - "دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

5817

«بِسـم‌رَب‌ِّالشهدا🕊...!:)» شرط‌شهیدشدن،شهیدبودن‌است...! بہ‌وقتھ 25/ـمردادمـٰاھِ/1398

Subscribe to a channel

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

میگن‌کہ
‌استغفارخیلۍخوبھ..
حتۍاگہ‌بہ‌خیال‌ِ
خودت‌ ...
گناهۍرو
مرتکب‌نشده‌باشے
استغفارکن؛دلتو‌جلا‌میده..🌱

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🥰 »

چتونه دخترها؟! خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر...
من یه چشم غره بهش زدم
سمانه هم سریع گفت چشم چشم حواسمون نبود.

بعد از اینکه رفت پرسیدم:
-این زهرا خانمتون اصلا چیکاره هست؟

-ایشون مسول بسیج خواهرانه دیگه

-اااا...خوب به سلامتی

و تو دلم گفتم خوب به خاطر اینه که آقاسید به اسم صداش میکنه و کم کم چشمامو بستم تا یکم بخوابم.

بالاخره رسیدیم مشهد

اسکان ما تو یه حسینیه بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و وقتی که رسیدیم اقای فرمانده شروع کرد به صحبت کردن برامون:

خوب عزیزان...اولین زیارت رو با هم دسته جمعی میریم و دفعه های بعد هرکی میخواد میتونه با دوستاش مشرف بشه فقط سر ساعت شام و ناهار حاضر باشین و ادرس هم خوب یاد بگیرین..

برگشتم سمت سمانه و گفتم :

-سمانه؟!

-جانم؟!

-همین؟!

-چی همین؟!

-اینجا باید بمونیم ما؟!

-اره دیگه حسینیه هست دیگه
ا
-خسته نباشید واقعا. اخه اینم شد جا..این همه هتل

-دیگه خواهر باما اومدی باید بسیجی باشی دیگه

-باشهه.

زمان اولین زیارتمون رسید. دیدم سمانه با یه چادر داره به سمتم میاد:

-این چیه سمی؟!

-وااا.. خو چادره دیگه!

-خوب چیکارش کنم من؟!

-بخورش خوب باید بزاری سرت

-برای چی؟!مگه مانتوم چشه؟!

-خوب حرم میریم بدون چادر نمیشه که

-اها...خوب همونجا میزارم دیگه

-حالا یه دور بزار ببینم اصلا اندازته؟!

چادر رو گرفتم و رفتم جلوی آینه.یکم شالمم جلو آوردم وچادرمو گذاشتم و تو اینه خودمو نگاه کردم و به سمانه گفتم:
. -خودمونیما...خشگل شدم

-آره عزیزم...خیلی خانم شدی.

-مگه قبلش آقا بودم ولی سمی...میگم با همین بریم..برای تفریحی هم بدنیست یه بار گذاشتنش.

-امان از دست تو بزار سرت که عادت کنی هی مثل الان نیوفته

-ولی خوب زرنگیا...چادر خوبه رو خودت برداشتی سُر سُری رو دادی به ما

-نه به جان تو... اصلا بیا عوض کنیم

-شوخی میکنم خوشگله..جدی نگیر..

-منم شوخی کردم والا..چادر خوبمو به کسی نمیدم که

حاضر شدیم و به سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا که چادر گذاشتم آقاسید منو ببینه. هیچ حس عشقی نبود و فقط دوست داشتم ببینه که منم چادر گذاشتم و فک نکنه ما بلد نیستیم...

ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خانمها نمیکرد.

♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_ششم
✨¦↫#ادامه_دارد

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️✨»

خدایاツ
بہ‌حضورت
بہ‌نگاهت
بہ‌پناهت
بہ‌یارۍات
نیازمندیم..

♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونت‌برم‌خدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

[وَاِن‌تَشَاتُعَذِّبنَا‌فَبِعَدلِکَ]
+اگربخواهۍعذابمان‌کنۍ،
ازعدالت‌توست.

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🥰»

بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها بودنختو و بچه ها مشغول غذا خوردن آقاسید بهم گفت پشت سرش برم و رسیدیم دم غذا خوری خانم ها.

آقاسید همونطور که سرش پایین بود صدا زد زهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟!
یه خانم چادری که روسریش هم با چفیه بود جلو اومد و آقاسید بهش گفت: براتون مسافر جدید آوردم.

بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم

نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول از زهرا بدم اومده بود شاید به خاطر این بود که آقاسید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد

محیط خیلی برام غریبه بود

همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه

دلم میخواست به آقاسید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا

بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دختر محجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت. گوشیمو درآوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام.

حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم.

دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت.

با تعجب به صورتش نگاه کردم که دیدم داره بهم لبخند میزنه از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.

-خانمی اسمت چیه؟!

-کوچیک شما سمانه

-به به چه اسم قشنگی هم داری.

-اسم شما چیه گلم؟!

-بزرگ شما ریحانه

-خیلی خوشحالم از اینکه باهات همسفرم

-اما من ناراحتم

-ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم؟

-اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.مسجد نشستی مگه؟

-خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم. منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها

-یا خدا. عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما

-حالا چه ذکری میگفتی؟!

-داشتم الحمدلله میگفتم.

-همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟!

-اره

-خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟

-چرا عزیزم. نگفته هم خدا میشنوه. اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم با این ذکر خو بگیره.

-آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود

-و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک سالم از من کوچیک تره ولی خیلی خوش برخورد و خوب بود.

نصف شبی صدای خندمون یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون.

♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_پنجم
✨¦↫#ادامه_دارد

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«🧡🕊»

خــداهمیــن نزدیکــۍســت
درون قلــــب مــا:)


🧡¦↫#خــدا
🕊¦↫#قربونت‌برم‌خدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

[وَقُولُوالِلنَّاسِ‌حُسْنًا]
+وبامردم‌بازبان‌خوش‌سخن‌بگویید.

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🥰»

توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام ولی همچنان حوصلم سر میرفت.
اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن.

-آقای فرمانده پایگاه

-بله؟!
-خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟!

-ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم.

-اوهوووم.باشه. باهاش صحبت می کردم ولی بر نمی گشت و نگامم نمی کرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش

تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد

-چی شدرسیدیم؟!

-نه برای نمازنگه داشتیم

-خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین

-خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین

-کجا بیام؟!

-مگه شما نماز نمیخونین؟!

-روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره

-لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست

-ممنون

-پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود.

مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود.

مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد.

ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد.

اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم.

گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود. راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی.
تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت: بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟

من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز

چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید.

سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین.

نمیدونستم الان باید بهش چی بگم.

دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم.

فقط آروم توی دلم گفتم خوش بحالش که میتونه گریه کنه...

♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_چهارم
✨¦↫#ادامه_دارد

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«💛🌱»

خدایا!
تنهانگذارکسۍکہ
درتنهایۍبہ‌تو‌پناه‌مۍبرد..✨

💛¦↫#خــدا
🌱¦↫#قربونت‌برم‌خدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🕊 »

پس‌چــــرا‌بهـ‌نبودنت عادت‌نمیـــکنم‌:)

♥️¦↫#حاج‌قاسم
🕊¦↫#جانفدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

« 💚🕊»

بسم‌رب‌علـے"؏"

افتخاریست‌که‌دلداده‌ی‌حیدرباشم
من‌غلام‌علی‌ونوکرمادر‌باشم..

💚¦↫#السلام‌علیڪ‌یاامیرالمومنین
🕊¦↫#یکشنبہ‌هاے‌علوے

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🖐🏻 »

أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ

♥️¦↫#وعدھ‌عاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھ‌وقت‌مشھدشآھ‌سلامــ‌علیڪ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🥰»

وتوآن حضرت یاری،
که وجودت تمنای من است:)

🥰¦↫#عاشقانه‌مذهبی

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🌸»

بِـسـمِ‌رَبِّ‌الحـسـیـن|❁

مرامحل‌بده‌جانا‌که‌بی‌محلی‌تو
مثال‌آدم‌تنهای‌زیرآوار‌است..!

♥️¦↫#صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـ‌حسـین‌جـان

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🖐🏻 »

أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ

♥️¦↫#وعدھ‌عاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھ‌وقت‌مشھدشآھ‌سلامــ‌علیڪ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🕊 »

حاج‌قاسم...
زمانی مردمیدان شد
که درنبردِدرونی با
نفسش،قهرمان شد..

♥️¦↫#حاج‌قاسم
🕊¦↫#جانفدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«💛🕊»

بسم‌رب‌الرضا|❁

منم کبوتربامت،توآسمان منی
برای جان ودل من،همه جهان منی:)

💛¦↫#السلام‌علیک‌یاعلۍابن‌موسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبه‌های‌امام‌رضایی

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🖐🏻 »

أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ

♥️¦↫#وعدھ‌عاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھ‌وقت‌مشھدشآھ‌سلامــ‌علیڪ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«🌹🌱»

آنکه درحجاب چادربه سرکند
یعنی فقط به حدحکم خدانظرکند..

📸¦↫#پروفایل
🌹¦↫#چـادرانـهـ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«💛🕊»

بسم‌رب‌المهدی|❁

دَرداڪه‌عُمردَرشَبِ‌هِجراטּگُذَشت‌ومَـטּ
آگَہ‌نیَم‌هنوز‌ڪه‌روزِ‌وِصآل‌چیست!

💛¦↫#السلام‌علیڪ‌یابقیة‌اللھ
🕊¦↫#سہ‌شنبہ‌هاے‌جمکرانی

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🖐🏻 »

أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡

♥️¦↫#وعدھ‌عاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھ‌وقت‌مشھدشآھ‌سلامــ‌علیڪ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🌸»

آن خیل شهیدان همه شاگردشمایند
مانیزبه پیکاربه پیِ کارشماییم..!

♥️¦↫#رهـبـرانـهـ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«💚🕊 »

بسم‌رب‌الحسن|❁

اهلِ‌عالم‌مجتبی‌قبله‌گهِ‌عشقِ‌من‌است
حرکت‌نبض‌وتپش‌های‌دلم‌یاحسن‌است..

💚¦↫#السلام‌علیڪ‌یا‌حسن‌بن‌علی
🕊¦↫#دوشنبه‌هاۍ‌امام‌حسنے

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🖐🏻 »

أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡

♥️¦↫#وعدھ‌عاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھ‌وقت‌مشھدشآھ‌سلامــ‌علیڪ

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🥰»

تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه
ولی از اتوبوس خبری نبود
خیلی دلم شکست.
گریه ام گرفته بود.
الان چجوری برگردم خونه؟!
چی بگم بهشون؟!
آخه ساکمم تواتوبوس بود
بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام
تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد.

بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم:

سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشده بود که گفت:

اااا.خواهر شما چرانرفتید؟!

-ازاتوبوس جا موندم

-لا اله الا الله...اخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان.

-حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود.

-متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیده بود شما رو.

-وایسا ببینم.چی چی رو نطلبیده بود.من باید برم.

-آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن.

-اصلا شما خودتون با چی میرید؟! منم با اون میام.

-نمیشه خواهرم من باماشین پشتیبانی میرم.نمیشه شما بیاید.

-قول میدم تابه اتوبوسهابرسیم حرفی نزنم.

-نمیشه خواهرم.اصرار نکنید.

-اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش.

-میگم نمیشه یعنی نمیشه..یا علی

اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد.و منم با گریه همونجا نشستم

هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: لا اله الا الله...مثل اینکه کاری نمیشه کرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین..

سریع اشکامو پاک کردم و پرسیدم چی شد؟! شما که رفته بودین؟!

هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره. هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.فهمیدم اگه جاتون بزاریم سالم به مشهد نمیرسیم

راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و منم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن...(کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم/)
حوصلم سر رفت...
هنذفریم که تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه اهنگام و یه آهنگو پلی کردم...

یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد.

یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم

آروم عذر خواهی کردمو و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یه لا اله الا الله گفت و سرشو برگردوند.

♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_سوم
✨¦↫#ادامه_دارد

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️✨»

ميگن‌بہ‌خدا نزديك‌شو
هرچۍبخواۍبهت‌ميده
اين‌يہ‌سياستہ
بہ‌خداكہ‌نزديك‌ميشۍ
ديگہ‌هيچۍنمۍخواۍ...

♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونت‌برم‌خدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

لَامَلجَأمِنَ‌اللهِ‌اِلّااِلیه
+پناهگاهی‌ازخداجزبه‌سوی‌اونیست:)

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«♥️🥰»

یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد..
رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم:
-خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.
-چشم خواهرم...ان شا الله اقا شمارو بطلبه
-خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین...رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید...باشه...ما منتظریم
-خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید...

یک هفته بعد که اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست..
-الو...بفرمایین
دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه:
سلام خانم تهرانی شما هستین ؟!
بله خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده..
فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد...
اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم...

تا فردا دل تو دلم نبود...

فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن..
مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین...
دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون
اینجا فهمیدم که جناب فرمانده سید هم هستند.

خلاصه روز اعزام شد...
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم
عهههه...یه عده ریشو توی ماشین نشستن
تازه فهمیدم اشتباهی اومدم...
داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید...و اومد جلو:
-لا اله الا الله...
-خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟
-هیچی اشتباهی اومدم...
-اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس...
-خیلی خوب... حالا چیزی نشده که...
-بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشده...
ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه
آخه من تو اتوبوسم مینا
بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن
الان میام الان میام..
سریع رفتم کلاس و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود...

♥️¦↫#چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
🥰¦↫#قسمت_دوم
✨¦↫#ادامه_دارد

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«💖✨»

بنده‌من!
تومخلوق‌منۍ
من‌تورو،یہ‌جورۍآفریدم
کہ‌فقط‌بایاد‌خودم‌آروم‌بگیرۍ
بہ‌چیز‌دیگہ‌اۍ‌دل‌نبند
ازخودم‌کمک‌بخواھ...!✨

💖¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونت‌برم‌خدا

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…

"دࢪآرزوۍشــهـــادت³¹³"

«🌸🍃»


[إِلَهِی‌وَاجٰعلْ‌هَوَایَ‌عِنٰدكَ]

+خدایا!
خواهش‌دل‌مرا‌به‌سوی‌خودت‌قراربده..

🌸¦↫#خدای‌من

‹@SHOHADASHARMANDEH313

Читать полностью…
Subscribe to a channel