[دقیقا و عمیقا] نگران چه چیز در دیگری ها هستید؟! آن چشم اسپندیارانه ی پَراکَنِشتان ست،کورش کنید تا خرسندانه پیوندی را نطفه و تخمک تکوین شوید...
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح تصویر:
نبرد رستم و اسفندیار
بازخوانی یک چیز کهنه سهل تر از نو نویسی چیزی نامشخص ست: «جهان از کاکل سختگیران منعطفست که طلوع و بر نشیمن زار سهل گیران منجمدست که غروب می کند!»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Unknown
ماهرانه [Geschicklich] را تصنیفی دل گشا بودن نه نتیجه ی مهارت یابی های بسیار که میوه ی آبدار بسیارورزی مهارتی خُرد ست: «هزار نوشیدنی هزار طعم جای یک جرعه از آب گوارای چشمه های سخت یاب را نخواهند گرفت»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Aleijadinho
خُل و چِل ها را که بچلانید،عاقلان سبز می شوند: «شیره ورز،جادوگر بی سِحرست»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Francisco Goya
از واقعی ترین شورها،رابطه ی میان دو رهگذر صمیمی اما مطلقا ناشناس و در لحظه ی برخورد جهانکور است: «زیباترینها هم آهنگ ترینهای با نَفسِ متزلزلِ شدنند»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح عکس:
برشی از گوست داگ
ساخته ی جیم جارموش
اگر کسی خواست با شکننده نمایی و پیش کشیدن طعمه هایی چرب و نرم گولتان بزند،از فرصت استفاده کرده تا انتهای قلاب رفته و این ماهیگیر مکار را نهنگ وار فرو دهید: «سرسری بینی،سَر بُرَنده ی حالات و زاینده ی سرسره ی مرگی شرحه شرحه ساز و دهشتناکست»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح عکس:
تقلیدی معاصر و بازسازانه از تابلوی قایق الواری مدوسا
اثری از تئودور ژریکو
روبات نمی تواند نوپدیدانه و از این رو خواستنی باشد،چون توانایی حرکات ناخودآگاهانه یا تخطی های غیر قابل پیش بینی را ندارد،در حالیکه بخش عظیمی از اراده و نافرمانی انسانی غیر ارادی و شدیدا خودانگیخته [و در صورت عدم سرکوب و خودسانسوری،غیر قابل کنترل] است: «هر ماشینی همانا انسانیست که به بالاترین درجه ی توهم در باب قدرتهایش نائل آمده،توانایی کنترل و هدایت کردن کلیه ی چیزها [من جمله خودش!]»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Josef Čapek
آدمها آنچه را که در حال لازم دارند به یاد نمی آورند اما بی موردترین مسائل را با جزئیاتی حیرت آور در خاطره داشته و تحکیم می کنند: «حافظه،نگهبان دژ مستحکم نشاطست،خنده ورزی را اگر که می خواهید گروگانش بگیرید!»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
بیکرانگی نه مفهومی مثبت و ستایش پذیر که اگر بخواهیم راستینانه به آن بنگریم یعنی بی جهتی و بی طرفی که به زبانی ساده همان خنثی ماندگی و باری به هر جهت بودنست،این موجود کرانمند است که با اصرار بر مواضعش نیروی گسترش جهات و سویه هایش را به دست آورده و از آنان آکنده می گردد: بنشسته ی بر سواحل «پُرکرانگی»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح عکس:
اثری از پوریا ضیایی سیکارودی
ما کسانی را صمیمی و از نزدیکان می پنداریم که توانایی زدن آسیبهایی پیل کُش و فوری آن هم در تمامی لحظات را داشته باشند،چرا که بدین گونه به یاد شکنجه های دوران ناتوانانه اما همواره وهم آلود کودکیمان انداخته و با تزریق مورفین گیرا و داغ کننده ی خاطرات تخدیرمان نموده و خلاصمان می نمایند،از این رو هر که را هر چقدر خوب رفتار و دلگشا تا مشغولیت به مهرپراکنی و ماندن در وضعیت پیشازخمندگیمان در مقام غریبه ای نخواستنی و حتی زننده می شماریم: «آنکه درخشانی در احساس ناشناسی را شناسید از همه ی شناسان گریخته و در اعماق ناپیدایی هایشان منزلی بسیار نرم را بهر الفت های گرماگرم اما بسی کوتاه و ضرباضربانه خواهد گُزید!»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By John Wayne Gacy
عادی گریزهای بی اندازه معمولی و کسل کننده یعنی همان جستجوگران «دیگربودگی ها» [سرسپردگان انواع تجربیات شبه عرفانی،خرافی،مخدرورزی ها و امثالهم] از مهم ترین جنبه های واقعیات ظاهرا صُلب و انعطاف ناپذیر روزمره چشم و گوش پوشیده اند: کثرت زوایای خوانشی و امکانهای بازیگوش پر شمار برای بازخوانی وقایع! «آنکه خیره ی در آنچه خام بینانه بدیهیات می شماریم و نگرنده ی پوست کَنَنده ی شان است،بداهه نوازی شورباز و تکرارورزی دگرساز!»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
شعر [شاید] حدیث نفسی است که از انگل های چسبیده ی به نفسانیت تهی و به میانجی شاعرانگی [و سلب مالکیت از کلمات و احساسات] به کلیه ی نَفَسهای عالم می پیوندد: «وقوع،واقعه ای بی وقت است»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Anonymous
نه فرشته نمایی و تلاش بر پاک ماندن از کلیه ی نجاسات موجود در چیزها و آدمها [که ایده ای توخالی و ترویجگر ریاکوبی و کثافت زیستی است] که به پالایش و آرایشی نو دعوت نمودنشان است که کاری در خور احترام و شاهسوارانه ست: «آرمانگرایان سمپاش ترینان و آرمانزدایان هرس کننده ترینانند»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح عکس:
صفحه ای از جمهور اثر افلاطون
بهر دیوانگی هیچ احتیاجی به رویا،تایید یا کسب آزادی نداریم،چرا که آن بسی دورتر از مرزهای آزادیهای اجتماعی و سیاسی می ایستد و لبخندپوشان برایشان دست تکان می دهد: «اندرون مخوف ترین و سیاهچال ترین سیاهچالهای جهان نیز آنکه مجنون،موسیقی نوشانه و در لرزش از لذت افتاده،چرا که منبع خوشی هایش نه دنیای دون که جان جانانی اش ست...[نبضش،شرابین ست...]»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Luca Giordano
نه با سلب و نه با ایجاب رفاقت مکن،تقلا مکن تا شکل دهی یا بگیری،بکوش تا با اَشکال صمیمیت کرده و در جوار اما سیار،با فاصله ای شدید و اِشکال پذیرانه بازی شان کنی: «فلسفه ی زیستن {چیست سازی غیر آکادمیک} نه با امر منفی و نه با امر مثبت که با {ادراک بی باری مستمر امور} عنفواندار می شود»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
«هستی» نا-من مرا به پیش می برد،به نیش می کشد و به خویش،سپس در گاهچه ای می فشرد با رنگچه ای ادغام و در جنگچه ای! سپس من به تن می آیم و بر مدار نیستی ام تا با قرار کیستی ام دوستی کنم: «هستار مولکولی»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Peter Paul Rubens
تصمیم کلی در باب هر پیوستگی در همان نخستین دیدار گرفته می شود و باقی زیارتها اهتماماتی برای حاشا کردن همان برآن شدن اولیه ست: «ما همه چیز را به روشنی می دانیم و دقیقا همین را هم نمی خواهیم که بدانیم،تمامی دریاها را گل آلود می کنیم تا ماهیها با خیالاتی خوش بمیرند،اما وال ها را والایی،زخمیدن در شکافهای داناییست»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
جهان بشری نه هزارتویی غامض که هزاربیرونی نافذست،سعی نکنید داخل شوید سعی کنید همان خارجی که هستید را به درستی بمانید و به کشتی ترین حالت ممکن برانید: «پوسته،مغز است»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح عکس:
اثری از بهمن محصص
ما در بسیاری از موارد و بطرزی تکرارگیرنده چهره ی نیکان را رخساره ی خوبی ها در نظر می گیریم و همین خطادوستمان می کند،این در حالیست که کیفیت نه امری صوری که حالتی سوری ست: «هیچ چهارشنبه ای آتش یا خاکستر را پدید نمی آورد،این آتشست که همه چیز از جمله چهارشنبه ها را به زیور طبع خویش مزین می نماید»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
در زمانه ی نو افراد برای بیان حس بیش از اجرای آن ارزش قائلند [در حدی که ممکنست ساعتها بحث در باب احساسی کاملا اقناعشان کند اما ذره ای از انجامش خیر!] علت البته مشخص است،نمایشی شدن کلیت پیکره ی عالم: «ورز آورنده هم ارز و هم نبض هستی خموش و در جوشی ملایم ست،دست و پا زدنها و گلایه های بسیار و کشدار بهر بن بست زیستان و حسرتدوستانست»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Portrait By Esther Ferrer
گفت فرق یک فرهیخته با فردی اهل عمل چیست؟! گفت موجود کارا آنچه را می گوید که فکرنده حتی خیال اندیشیدن بدان را نداشته است و به کارهایی همت می ورزد که عقل باور هرگز نه در بابشان نوشته و نخواهد که نوشت! [فرهیختگی غیر باسمه ای در میدان های آتشینست که باید خودی بنماید وگرنه همه در کنج میخانه های کوچک و دربسته شان بوداهایی بی مثالند]
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
توضیح ویدیو:
بریده ای از
Narcos:Mexico
Created by:Carlo Bernard
Chris Brancato،Doug Miro
تشنگی،گرسنگی،خستگی و...اساسا هیچ گونه احساس نیاز بنیادینی در آدمی عامل غمخوارگی نیست،این خواست لجوجانه ی شکل مشخصی از برطرف گَریست که زمینه ساز فرم معلومی از غصه می گردد: «رفع واره ی در ساده ترین و دستگیرنده ترین گره گشایی ها شو تا شنل فاخر شادروانی زنده بودن را بر تن کنی»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
پرسش «با من ازدواج می کنی» و پاسخ «بله» شنیدن،از تمامیت ماجراهای مزدوج گشتن و مشترک وارگی پررنگ تر و شادمانساز تر است،در باب هر چیز سنتی/ذهنی دیگر نیز همین قرار حاکم است: «هوسمند را کمی چشیدن دلیل تا انتها و به مشقت خوردنست و شوقزی را بریدنهای سبکورزانه آغاز هر فرا بردن!»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Vassili Vladimirovich Pukiryov
در روابط میان دو انسان بحث همیشه بر سر «چرا [بجا یا نابجا] تو چیزی بگویی،من باید که بگویم» است،حال آنکه فضای آمیختگی باید که ساخته شده ی از آجرهایی مشورت پوش باشد: «کُشَنده ی استبداد نه دادن قدرت به بی قدرتان {و هیولایی تازه ساختن از معصوم نمایان} که نابود کردن اقتدار به عنوان یگانه قاضی حیاتست،جامعه ی مترقی نمی ستیزد بلکه شدیدانه حرف می زند»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
وسواس آدمیزاد بر سر تقارن های ارتباطی ناشی از این دروغ رایج ست که «یکی شدن» مهم ترین دستاورد انسانی تمامی پیوندهاست،حال آنکه رابطه ای براستی والاخویانه،فضایی اشتراکی را برای دو یا چند فردیت کاملا تک افتاده و سرسختانه آشتی ناپذیر فراهم می سازد تا در حین تازیدن به هم بازیدن با هم را بیاموزند و بیفروزند: «هنر نه در روی هم تلنبار کردن نتهای یکسان که در همنوا کردن [Harmonize] آواهای بی ربطست!»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Derkovits Gyula
زنده ماندن و تولید مشابه از مبانی موجودات زنده [از جمله انسان] اند،شاید آدمی بتواند همبستری نازادانه پیشه کند اما هرگز این قدرت را ندارد تا برابر روند حیاتیش [الا با خودکشاندگی] بماند: «زندگی توجیه نمی خواهد،اما می توان با توصیفات وسیع به کلماتی رمان گونه نوشتاراندش»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Carl Chapple
ارضا به معنای پایان یافتن هر چیز در ماست،بدین دلیل هم لذتدوست نه تشنه ی به کام افتادنهای استمراری که پیگیر غزل بازی با مسائل و وقایع ست: «نوازش تنها برای کسی پایان می یابد که از سر ملال می وزد،نوازندگان هوش ربا بادهایی بی وقفه در نواختنند»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Pablo Picasso
کسی که می گوید: «خوشا به حال جاهلان» و [لابد] خودش را دانایی والاتبار می شمارد،مفلوکی مبتلای به جهل مرکبست،چرا که اولین گام برای ورود به مسیر آموختن تمرین حسرت ناخواری و دوستی با موضوعات رشک و نفرت برانگیز است: «در خود فرو رفته ی اهل خواندن کتب نه دانشمندی شورزا که آرشیوی سرد از کلماتست،فهمیدن همانا خنکای جهیدنست»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Stanisław Ignacy Witkiewicz
همیشه فرض را بر این مگذارید که دیگران حرف شما را نمی فهمند،شاید این شمایید که گاه سخنان آنان را به درستی در نمی یابید: «فهم طلب،بساط ادراک را برپا می دارد و از مزاحمان و کژخوانان وحشتی ندارد،همسخنان و هم اندیشان [دیر یا زود] چادر شب زده اش را خواهند یافت...»
#شهروز_مرکباتی_لنگرودی
Art By Winslow Homer