🔘 رهایی؛
▪️فکر میکنید رهایی چیست؟ اکثر مردم فکر میکنند که رهایی لذت است و خودشان را تصور میکنند که در آینده به یک لذت یا بهشت میرسند. همچنین تصور حذف درد به همراه تجربۀ پاداش وجود دارد.
آنچه این است، مرگ مطلق است. دیگر پاداشی آنجا نخواهد بود. فقط آنچه هست و آنچه اتفاق میافتد، خواهد بود. «تویی» آنجا نخواهد بود که شاد باشد که «تو» رهایی را به دست آوردهای.
آن عملکرد است که تا آن زمان از میان رفته است. دیگر هیچچیزی برای جستجو وجود ندارد تا خودت را توسط آن کامل کنی.
این چیزی است که شخص یا «من» اکثر وقتش را صرف فکر کردن به آن میکند. آن بازیِ شخص که کمال را با خواندن همۀ کتب معنوی، یا طراحی برای داشتن بچه، یا طراحی برای رفتن به سفر جستجو میکند، از میان میرود. اینطور نیست که اعمال اتفاق نیفتند، اما دیگر هیچ حسی برای جستجوی چیزی بیشتر از آنچه دارد رخ میدهد، وجود ندارد، زیرا دیگر هیچکسی آنجا نیست که کامل شود.
افکار هنوز ظاهر میشوند، حرکت به سمت لذت اتفاق میافتد، اما همهچیز در بیکرانی ظاهر میشود. آن دیگر برای «کسی» ظاهر نمیشود. دیگر آن شخص که در مکزیک یا انگلیس یا آفریقا بزرگ شد، آنچه هست را تجربه نمیکند. فقط آنچه هست، وجود دارد.
اگر «من» میتوانست این را درک کند، آن را نمیخواست.
این مرگ «تو» است...
این مرگ آن شخصی است که عاشق تلاش برای یافتن عشق بود. «شخص» ظاهری که سعی میکند عشق را به دست آورد، عملاً عاشق بازی قایمموشک است. شما ممکن است این را بخوانید و فکر کنید «نه، من عاشق آن نیستم. او نمیداند چه میگوید!» به شما اطمینان میدهم، «من» مطلقاً عاشق آن است. و وقتی آن را به دست نیاورد، بسیار میرنجد. آن به-دستنیاوردن بخشی از بازی به دستآوردن آن است.
آیا هرگز توجه کردهاید که وقتی با کسی رابطه میگیرید، شروع به از دست دادن علاقه میکنید؟ «من» عاشق تعقیب است. وقتی احساس میکنید که او را به دست آوردهاید، دیگر او را نمیخواهید. در مورد هر چیز دیگری نیز وضعیت یکسان است. وقتی احساس میکنید که آن را به دست آوردهاید، دیگر آن را نمیخواهید و بهسوی چیز بعدی خواهید رفت. گاهی روابط میتواند برای سالها ادامه یابد و شما احساس نمیکنید که او را به دست آوردهاید. بنابراین هنوز سعی و تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن او وجود دارد و تلاش برای به دست آوردن او.
این پایان آن بازی است. آن بازی، یک تجربۀ عجیب و غریب، سرگرمکننده و ویرانگر بود. آن شخص که بیست، سی یا چهل سال پیش متولد شد، به مدرسه رفت و همۀ این تجارب را داشت و به دنیا سفر کرد و با اساتید بسیاری دیدار کرد، رهایی را تجربه نخواهد کرد.
آن شخص میمیرد، و سپس صحبت کردن در مورد بدن یا شخصیت، فقط یک گفتمان عملی یا سرگرمکننده در حال حاضر در زمینۀ عملی یا اجتماعی است. دیگر آن «تو» وجود نخواهد داشت که توصیفات بدن را بهعنوان کسی که تویی تلقی کند و از طریق آن حجاب زندگی کند.
آنچه باقی میماند، چیزی است که اتفاق میافتد. «من» این را میشنود و مشتاق آن میشود. اما او واقعاً مشتاق آن نیست. آنچه در جستجویش است، ادامه دادن به جستجو است. او نمیخواهد به پایان نگاه کند بلکه میخواهد نگاه کند و نگاه کند و بازهم بیشتر نگاه کند، واقعاً سخت کار کند و به دنیا سفر کند و ارتقا یا چیزی در آینده به دست آورد.
چه باقی میماند وقتی آن شخص مرده باشد؟ آنچه است؛ که عبارت از نوشیدن چای، نور، صداها و بوهاست. رهایی، بدن را یک بدن کامل یا قهرمان یا خاص نمیکند بلکه فقط غیبت چیزی است که من آن را رنج کشیدن مینامم.
آنچه که آن است، تهیا و سرشاری مطلق بهطور همزمان است. یک خلأ و سکوت عظیم که خالی است و «احساس تنهایی» ندارد، بلکه در «تنها بودن » است. «من» هیچ سرنخی در مورد این تهیا ندارد. همچنان که آن شخص فرومیپاشد، این، تنها بودنِ مطلق میشود. دیگر هیچکسی باقی نمیماند.
اگر تو وجود ندارد، دیگری هم وجود ندارد.
آیا این واقعاً چیزی است که میخواهی؟ تو فقط آنچه را که میخواهی به دست خواهی آورد.
بدن بدون جستجوی رهایی چه خواهد کرد؟ آن شاد خواهد بود. دیگر سفری وجود ندارد زیرا دیگر ترک کردن خانه وجود ندارد.
این آن است. این آن است!
▫️این هیچ هدف و منظوری ندارد و مطلقاً به هیچ جایی نمیرود! شکلها بدون هیچ دلیلی ظاهر و ناپدید میشوند. تو به درک، معنا، دلیل یا بهشت نخواهی رسید بلکه فروپاشی همۀ اینها اتفاق خواهد افتاد، و سپس فقط این وجود دارد. این، باختن و از دست دادن است، نه به دست آوردن یا شدن.
این باختن و از دست دادن است...
♦️لیسا کرنز
"به سوی عشق به همه چیز"
@sapient_human
🔘 سیاهچالهها
▫️ویدیویی غیر قابل تصور از مقایسه جرم سیاهچاله مرکزی خوشه Phoenix با سایر سیاهچالهها و خورشید
@sapient_human
▪️تا جایی که به این "من" مربوط است، هیچ کاری برای انجام دادن وجود ندارد، چون همه چیز به خودی خود اتفاق میافتد. خود ما اتفاق میافتيم، ما پیشامد هستيم. كل هستي نه یک عمل بلکه یک اتفاق است. بنابراین بهتر خواهد بود اگر بگویم که تصور قدیمی از خداوند به عنوان یک خالق برای من بیمعناست. نمیگویم "خداوند خالق"، چرا که این عبارت بازتاب تصورات نفسانی ما را از خلقت و از عمل نشان میدهد. همانطور که ما عملی را انجام میدهیم، پس خداوند نیز جهان را ساخته است. درواقع ما خودمان را به درون سطح کیهانی بازتاب میدهیم و در نتیجه آن آفرینش و آفریدگار برای ما به وجود میآیند. در اینجا دوگانگی است که به وجود میآید.
برای من خداوند نه آفریننده، بلکه آن چیزی است که واقع میشود و به روی دادن ادامه میدهد.
خداوند يعني آنچه که به شکلي لايزال در جریان است. بنابراین هر آنچه که واقع شود خداوند است. شما و همه افراد واقع میشوید. خداوند همین وقوع لايزال است. هیچ آفريننده و آفرینشی در کار نیست. اصل دوگانگی، نفسانی است، یعنی همان بازتاب خود ما در سطحی کیهانی.
▫️آن هنگام که دریابید هیچ گونه دوگانگی بین عمل و عامل در درونتان نیست، خواهید دانست که عمل و عاملی وجود ندارد؛ بلکه همه چیز) تنها پیشامد است. و وقتی حقیقت این وقوع ابدی آشکار شود، دیگر بار مسئولیت یا تنشی باقی نمیماند. تولد شما و نیز مرگتان یک اتفاق است. حضورتان در اینجا یک اتفاق است و همچنین نبودتان؛
شما در هیچ کجا نیستید...
♦️اشو
@sapient_human
📓 زندگی ۳/۰: انسانبودن در عصر هوش مصنوعی (Being Human in the Age of Artifical Intelligence)
✍🏻 مکس تگمارک
▫️اصطلاح هوش مصنوعی برای اولین بار توسط جان مککارتی (که از آن بهعنوان پدر علم و دانش تولید ماشینهای هوشمند یاد میشود) استفاده شد. وی مخترع یکی از زبانهای برنامهنویسی هوش مصنوعی به نام لیسپ (lisp) است. با این عنوان میتوان به هویت رفتارهای هوشمندانهی یک ابزار مصنوعی پی برد. (ساختهی دست بشر، غیرطبیعی، مصنوعی) حال آنکه هوش مصنوعی بهعنوان یک اصطلاح عمومی پذیرفته شده که شامل محاسبات هوشمندانه و ترکیبی (مرکب از مواد مصنوعی) است.
کتاب زندگی ۳/۰ به مناقشهانگیزترین مسائل روز در زمینهی هوش مصنوعی میپردازد - از ابرهوش گرفته تا معنا و آگاهی و مرزهای فیزیکیِ نهاییِ حیات در کیهان. مکس تگمارک کیهانشناس و استاد MIT در این کتاب که بر پژوهشهای ژرف استوار است ما را به عمق اندیشه دربارهی هوش مصنوعی و وضع بشر میبرد و با پرسشهای اساسی زمانهمان رودررو میکند.
@sapient_human
▫️اگر فردیتی که به سوی آن رشد میکنیم تفاوت فاحشی با اصل خود ما داشته باشد، شخصیت ترمیمی در ناخودآگاه ما شکل میگیرد که یونگ آن را سایه مینامد.
♦️رابین رابرتسون
@sapient_human
🔘 انواع عواطف
(بخش نخست)
▪️عاطفه چیست؟
عاطفه را می توان مجموعه ای ذاتی از پاسخ های روان شناختی ، جسمانی، چهره ای و هورمونی دانست که ما را بر می انگیزد و به طرف رفتاری سوق می دهد. عواطف شامل شادی، لذت، درد، خشم، غم، ترس، علاقه، شرم، تنفر و تحقیر هستند.
این برچسب های عاطفی، ماهیت های مجزایی ندارند بلکه گروهی از احساسات مختلف هستند مثلا احساس ترس، در برگیرنده طیفی از پاسخ های نگرانی، اضطراب یا وحشت است یا خشم در برگیرنده پاسخ هایی مانند بی قراری، تهییج، قاطعیت یا پرخاشگری است.
عاطفه همیشه هشیارانه نیست و به آسانی قابل دسترسی نمی باشد. در فرایند تکامل، عاطفه قبل از شناخت پدیدار شده و اغلب قبل از فرایندهای شناختی و به طرز جداگانه ای پردازش می شود.
▫️احساس چیست؟
بسیاری از نظریه پردازان احساس را برای تجربه هشیار هیجان یا عاطفه به کار می برند. در درمان معمولا درمانگر مکررا احساس های خارج از آگاهی بیمار را شناسایی می کند. پس فعل #احساس_کردن ، معنای گسترده تری دارد زیرا افراد هم می توانند احساس های خود را احساس کنند و هم می توانند حس های دیگر را نیز احساس کنند، مثل حس های بیرونی، مانند حرکت در فضا .
احساسات اطلاعات مهمی را با خود حمل می کنند و حذف این اطلاعات مساوی است با حذف بخش حیاتی از خود. افراد باید با همه احساسات به عنوان نشانه های حیاتی رفتار کنند ، هر چند ضرورتا نباید به آنها عمل کرد ولی همیشه باید به آنها توجه کرد.
♾ انواع عواطف بر اساس نظریه سیلوان تامکینس
عواطف فعال ساز (مانند خشم):
ما را به رفتار کردن، درگیر شدن، یا روی آوردن وا می دارد.
عواطف بازدارنده (مانند شرم):
ما را به بسته رفتار کردن، کناره گیری، یا اجتناب وا می دارد.
بیشتر عواطف در یکی از این دو طبقه قرار می گیرند، اما تعداد محدودی از آنها مانند ترس و تنفر می توانند هم فعال ساز باشند و هم بازدارنده.
🔺انواع عواطف فعال ساز
این عواطف انرژی زا هستند و ما را به سمت یک کنش سوق می دهند. این عواطف معمولا ما را با رویارویی بجای اجتناب، پذیرش بجای خاموشی و حرکت به جای سکون، بر می انگیزانند.
1⃣خشم / قاطعیت :
آزردگی، تهییج، از کوره در رفتن، اوقات تلخی، غضب، خشم انفجاری
کارکرد :
فعال سازی ابراز نیازها، تعیین حد و مرز، عقب راندن یا متوقف کردن عملی نامطلوب و یا جلوگیری از تجاوز به حریم فردی.
2⃣ غمگینی / سوگ :
تاسف، اشک ریختن، هق هق، گریه، عزاداری. تامکینس این طبقه را پریشانی دلتنگی می نامد.
کارکرد :
فعال سازی گریستن، استفاده از حمایت اجتماعی، تسکین درد و پذیرش واقعیت فقدان.
3⃣ ترس / وحشت :
هشدار، هول، رعشه، هراس
کارکرد :
فعالسازی گریز، ترس، می تواند مانع از کنش شود.
4⃣ خوشی/ لذت :
شادکامی، خرسندی، آرامش، آسودگی، کیف، تسلط، صلح، تعجب، فیض
کارکرد :
آرام کردن و سیالی ذهن و بدن و تکرار کنش های لذت بخش، فعال سازی آرامیدگی عضله ها، رهایی و آرامش همراه با آرامش ذهن.
5⃣ علاقه :
شیفتگی، شور، شوق، امید، کنجکاوی، اشتیاق، سرزندگی، رغبت
کارکرد :
فعال سازی توجه و تمرکز، روی آوردن یا رفتارهای کاوشی
6⃣ نزدیکی هیجانی / شفقت :
مراقبت، همدلی، عشق، وفاداری، دلبستگی، لذت در دیگران، اعتماد
کارکرد :
فعال سازی رفتاری در مقابل نیازهای دیگران، پذیرفتن دیگران، در آغوش گرفتن، لمس کردن، محافظت و مراقبت از دیگران.
7⃣احساس های مثبت نسبت به خود :
همدلی نسبت به خود، مراقبت از خود، عزت نفس، اعتماد به نفس، خود ارزشمندی
کارکرد :
حفظ عزت نفس و یکپارچگی خود، مراقبت از خود
8⃣تمایل جنسی :
انگیختگی، شهوت، میل جنسی. تامکینس به لحاظ فنی این طبقه را جزو سائق ها می داند.
کارکرد :
فعال سازی رفتار جنسی
🌀 منبع: درمان عاطفه هراسی (راهنمای رواندرمانی پویشی کوتاه مدت).
♦️نویسندگان: مک کالو، کان، اندرفر، کاپلان، ولف.
@sapient_human
🔘 چقدر به بارگذاری ذهنهایمان نزدیک هستیم؟
▫️آیندهای را تصور کنید که هیچ کس در آن نمیمیرد، در عوض، ذهن ما در دنیای دیجیتال بارگذاری میشود. آن ها ممکن است در یک جسم واقعی، شبیه سازی شده با آواتار زندگی کنند و هنوز هم بتوانند به دنیای بیولوژیکی فراخوانده شده و حضور یابند. بارگذاری ذهن، جذابیت خیلی زیادی دارد. اما برای اسکن کردن مغز یک شخص و بارگذاری ذهن او چه چیزی لازم است؟
▪️مایکل اس. ای. گرازیانو چالشها را مو شکافی میکند.
@sapient_human
🔘 آشنایی با اقیانوسهای منظومه شمسی
▪️در سامانه خورشیدی یا همان منظومه شمسی جهانهایی وجود دارند که شبیه به زمین دارای اقیانوس هستند. شاید شنیده باشید که قمر اروپای سیارهی مشتری یا قمر تیتان از سیاره زحل دارای اقیانوسهایی هستند.
در این ویدئو با تمامی قمرها و کراتی که دارای اقیانوس هستند آشنا میشویم.
➰زیرنویس: دکتر مهدی خادم (متخصص نجوم و اخترفیزیک)
@sapient_human
▫️«تلويزيون يك شكل استبداد است. كسانى كه هر روز ۴ ساعت تلويزيون نگاه مىكنند قربانى استبداد هستند.
تلويزيون براى ارتباط برقرار كردن نيست،فقط براى دستور دادن است.
به همين دليل دولتهاى مستبد با سينما مخالفند چون سينما هميشه خاطره خلق مىكند در صورتى كه تلويزيون انسان را در تاريكى مىگذارد.»
♦️ژان لوک گدار
@sapient_human
🔘 ما چطور میبینیم؟
▫️در هر چشم انسان ۱۲۶ میلیون گیرنده نوری وجود دارد. تصور کنید که هر چشم شما یک دوربین۱۲۶ مگاپیکسلی است. و شما دو دوربین در چشمتان دارید که عکس میگیرد، یا به تعبیر بهتر فیلم میگیرد و این تصاویر را به یک ماتریس عددی تبدیل میکند. این ماتریس عددی، چیزی است که مغز شما میبیند.
🔹آرش افراز (عصب شناس دانشگاه امآیتی)
@sapient_human
▪️جامعه مخالف هوشمندی شماست.
تمام جامعه سعی کرده است شما را از آگاهی و هوشمندیتان بیخبر کند.
میخواهد شما بیتفاوت و ناآگاه باشید،
چون تنها مردم ناآگاه میتوانند بردگان خوبی باشند. جامعه میخواهد شما ناهوشمند و احمق باشید، به این دلیل که تنها مردم احمق میتوانند تحت تسلط درآیند.
مردم احمق مطیع هستند. آنها هیچ تلاشی نمیکنند که در حد بهینه زندگی کنند.
اطاعت کردن شکلی از حماقت است و جامعه میخواهد که شما در ناآگاهی و حماقت غوطهور باشید.
برای آنان مردم احمق، مردم خوبی هستند. آنها همیشه با صاحبمنصبان و حاکمان همراه هستند.
▫️آگاهی خطرناک است، آن به این معناست که شما مطابق میل خودتان فکر و زندگی خواهید کرد، فقط به تجربه خودتان و نور هدایتگر درونتان باور خواهید داشت و بر اساس آن زندگی میکنید.
و این چیزی است که جامعه و صاحبمنصبان نمیخواهند.
♦️اشو
@sapient_human
🔘 ناخودآگاه چیست؟
▪️بخشی از ذهنت است که نمیخواهی آن را ببینی،
بخشی که آنرا پس میزنی
بخشی از خانه است که هرگز به آنجا نرفتهای.
خیلی چیزها را در آنجا انداختهای و هرگز خودت به آنجا نرفتهای.
ناخودآگاه پدیدهای طبیعی نیست. هرچه انسان متمدنتر شود
ناخودآگاهش بزرگتر میشود.
مردم بدوی ناخودآگاه خیلی کوچکی دارند.
شاید تعجب کنی اگر بدانی که تعدادی مردم بدوی همچنان در گوشه و
کنار جهان زندگی میکنند (در هند، در عمق جنگلها، در کوهها همچنان قبایلی بدوی هستند که حداقل پنج هزار سال قدمت دارند)
من مدتی با آنها زندگی کردهام
یکی از مهمترین چیزها درباره آنها این
است که آنها خواب نمیبینند.
این بسیار مهم است. خواب دیدن برای آنها چیز نادری است زیرا آنها ناخودآگاه ندارند.
طبیعی و واقعی زندگی میکنند
چیزی را سرکوب نمیکنند.
وقتی چیزی را سرکوب نکنی نمیتوانی
خواب بیافرینی.
خواب دیدن جوشش ناخودآگاه است. کل روز را سرکوب میکنی و شب
وقتی میخوابی (وقتی سرکوبگر میخوابد) تمام چیزهای سرکوبشده
به سطح میآیند.
معنی رویا همین است و اگر رویاهایت کابوس باشند به سادگی نشان میدهد که واقعا سرکوب کردهای.
سرکوبکردن کار خطرناکی است،
تو روانپریشیها را درون ناخودآگاهات سرکوب میکنی و آنها هرچه عمیقتر بشوند بیشتر آسیب میزنند.
اگر از یک مرد بدوی بپرسی دیشب چه خوابی دیدی؟
میگوید هیچ!
بله هر از گاهی خواب میبینند اما رویایشان کاملاً با رویای تو متفاوت
است. رویای آنها رویایی نیست که یونگ و آدلر مشاهدهاش کنند.
رویای آنها شهود است،
رویای آنها پیشبینی آینده است.
رویای آنها دیدن چیزی است که در آینده رخ میدهد.
در جامعه بدوی به رویابین، بیننده یا شمن من میگویند.
او به مهمترین شخص تبدیل میشود زیرا میتواند خواب ببیند.
در جامعه متمدن روانکاوان اهمیت بسیاری پیدا میکنند زیرا میتوانند رویاها را آنالیز کنند.
در جامعه بدوی کسی که رویا میبیند تبدیل به مهمترین شخص میشود.
او راهب معنوی کمون میشود زیرا رویاهای او پیشگویی هستند و همیشه به واقعیت تبدیل میشوند.
او درباره گذشته خواب نمیبیند زیرا هیچ سرکوبی ندارد.
اگر رویایی ببیند درباره آینده است و رویاهایش اکثراً به واقعیت تبدیل میشود.
حال رویاهای او می بایست به شکل کاملاً متفاوتی درک شوند.
روانکاوان مدرن هرگز نمیتوانند رویاهای او را درک کنند.
روانکاوان بر ناخودآگاه کار میکنند اما انسان بدوی هیچ ناخودآگاهی ندارد.
همین اتفاق برای بودا نیز میافتد: ناخودآگاه او ناپدید میشود زیرا او
به ابراز کردن ادامه میدهد و تمام چیزهای درونش را بیرون میریزد
او هرگز سرکوب نمیکند هرگز ناخودآگاه را خلق نمیکند.
ناخودآگاه مخلوق تمدن است:
هرچه متمدنتر باشی ناهوشیارتری.
اگر کاملاً متمدن شوی به ربات تبدیل میشوی، کاملاً ناهوشیار.
این اتفاقی است که در حال رخ دادن است.
این فاجعه در سراسر دنیا رخ داده و باید متوقف شود.
تنها راه برای متوقف کردن آن کمک کردن به مردم است تا در مراقبه ناخودآگاه خویش را بیرون بیندازند.
♦️اشو
@sapient_human
▪️ژان پیاژه روانشناس کودک، تعارض را بخش مهمی از رشد ذهنی میداند.
کودکان از طريق جنگ با همسالان و پس از آن والدینشان، میآموزند که با جهان سازگار شوند و راهبردهای مقابله با مشکلات را بیابند.
آن دسته از کودکانی که در هر
شرایطی و به هر قیمتی به دنبال پرهیز از درگیری هستند یا کودکانی که از حمایت بسیار والدین برخوردارند، در رفتارهای اجتماعیشان کاستیهایی دارند. همین امر دربارهی بزرگسالان هم صادق است.
شما از طريق جنگ با دیگران، متوجه
درست و غلط کارها میشوید و میآموزید چگونه از خودتان محافظت کنید. به جای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت به استقبال مشکلات بروید.
▫️کشمکش در بعضی مواقع، درمان است.
♦️رابرت گرین
@sapient_human
🔘 از رنج و ملال تا سازگاری هیدونیک
➖سطح توقع از زندگی، تعیین کننده لذات زندگی است
▪️یک بحث بغرنج و حساسی که میان اندیشمندان وجود دارد، این است که خوشبختی و شادکامی به درون ذهن و ضمیر آدمیان وابسته است یا به دنیای بیرون از ذهن آنها؟
از این بحث درازآهنگ و پردامنه که بگذریم، برخی شواهد نشان میدهند که خوشبختی و شادکامی ما آدمیان، به درون ما بازمیگردد، یا دست کم ذهن ما و نوع نگرش ما به زندگی تأثیر بسزایی در رسیدن به لذت و خوشی در زندگی دارد.
اپیکور از نخستین فلاسفهای بود که تأکید داشت لذت بردن از زندگی به توقع ما از وقایع زندگی، یعنی نگرش و ذهنیت درونی ما وابسته است. از این رو او لذت طلبی را ترویج میکرد که البته به معنای لذت بردن از کارهای کوچک در زندگی است.
پس از چندین قرن آرتور شوپنهاور که از این اندیشهی اپیکور و اپیکوریان متاثر بود، با نگاه بدبینانهتر (یا شاید واقعبینانه) بر روی همین نکته تأکید کرد که خوشی انسان به درون انسان و توقع وی از جهان بیرونی وابسته است. اما شوپنهاور نکته دیگری را بر این اندیشه افزود و آن چرخهٔ مشهور رنج و ملال بود. اینکه انسان دائماً توقع دارد که به آرزوها و آمال خود دست یابد، اما به محض اینکه به خواستههای خود میرسد دچار ملال میشود و دیگر از آن چیزی که روزی آرزوی وی بود، لذتی نمیبرد. یعنی انسان دائماً یا دچار رنج به دست آوردن است یا دچار ملال داشتن. برای مثال شخصی آرزو دارد که فلان ماشین را داشته باشد و مدت زیادی برای بدست آوردن آن ماشین زحمت میکشد. تا زمانی که به این ماشین نرسیده، دچار رنج است، اما پس از اینکه به آن ماشین رسید ، بعد از مدتی، دچار ملال خواهد شد، یعنی دیگر وجود آن ماشین، مثل گذشته برایش لذتبخش نیست.
به همین ترتیب از دید شوپنهاور، انسان هیچگاه به آرامش و لذتی که تصور میکند با رسیدن به آرزوهایش محقق میشود، نخواهد رسید و دائماً میان دو ایستگاه رنج و ملال سرگردان است.
این ادعای شوپنهاور در محدوده فلسفه از شهرت بالایی برخوردار است. اما در عین حال در پژوهشهای روانشناختی نیز تأیید میشود.
مفهومی به عنوان « سازگاری هیدونیک » در میان پژوهشگران جا افتاده که اشاره به همین نکته دارد. سازگاری هیدونیک به این معناست که ما هر توقعی داریم پس از محقق شدن آن توقع، دوباره به حالت پیشین بازمیگردیم و مجدداً طالبِ خواستهی دیگری هستیم. مثلاً اگر هدف و آرزوی ما به دست آوردن N مقدار پول باشد، پس از اینکه به آن رسیدیم، آرزوی ما میشود N به علاوه 1 مقدار پول، یا اصلاً پس از رسیدن به آن، خواستار یک لذت و هدف دیگری میشویم و دیگر از داشتن این مقدار پول لذت نخواهیم برد و میزان رضایت خاطر ما مثل قبل از رسیدن به آن هدف خواهد شد.
در سال ۱۹۷۸ یک پژوهش روانشناختی توسط سه تن از پژوهشگران دانشگاه نورث، وسترن و ام ای تی به صورت یک آزمون در باب این موضوع صورت گرفت. در این آزمون شرکت کنندهها دو دسته بودند؛ دسته نخست که برندگان لاتاری یا بلیط بخت آزمایی بودند و دسته دوم قربانیان تصادف. دو گروه از افرادی که در زندگی با اتفاقی کاملاً متضاد مواجه شده بودند، یعنی یک خوش شانسی بزرگ برای دسته نخست و یک بدشانسی برای دسته دوم.
در این مطالعات سعی شد تا میزان لذتی که این دو گروه از فعالیتهای روزمره میبرند را ارزیابی کنند. اینکه هر کدام از این دو گروه از چیزهای کوچک اما لذتبخش مثل گپ زدن با یک دوست، تماشای فیلم، خنیدن و شوخی کردن و از این قبیل، چقدر خوشحال میشوند.
▫️پژوهشگران با طرح این پرسش ها در نهایت به این نتیجه رسیدند که گروه دوم یعنی قربانیان تصادف خیلی بیشتر از گروه اول یعنی برندگان لاتاری یا بلیط بخت آزمایی از کارهای کوچک روزمره لذت میبرند.
این نوع پژوهشها که در اینجا فقط به یکی از آنها اشاره شد، همگی سازگاری هیدونیک را تأیید میکنند.
✍ آرین رسولی
@sapient_human
🔘 تاریخ در برابر کریستف کلمب
▫️افراد زیادی در ایالات متحده و آمریکای لاتین با جشن گرفتن سالگرد سفر کریستف کلمب بزرگ شدهاند.
اما آیا او یک جهانگرد شجاع بود که دو دنیا را به هم متصل کرد یا یک استثمارگر بیرحم که باعث ایجاد بردهداری و استعمارگری شد؟ و آیا او اصلاً قاره آمریکا را کشف کرده است؟
▪️الکس گندلر، کلمب را در تاریخ در برابر کریستف کلمب محاکمه میکند.
@sapient_human
▫️ریشه تمام ترسها، ترس از مرگ است...
▪️اما ریشهی ترس از مرگ چیست؟
چرا ما از مرگ میترسیم؟
چرا این قدر ترس از مرگ وجود دارد؟
ما به خاطر مرگ، از مرگ نمیترسیم، زیرا ما آن را نمیشناسیم.
چگونه میتوانی از چیزی که تا به حال با آن برخورد نداشتهای بترسی؟
چگونه میتوانی از چیزی که نمیشناسیاش بترسی؟
حداقل باید بشناسی تا بترسی؛
ترس از چیز دیگری است.
تو واقعاً نزیستهای،
تو زندگی نکردهای
این است که ترس از مرگ میآفریند.
ترس از آنجا میآید که تو نزیستهای، پس میترسی، فکر خواهی کرد که:
من هنوز نزیستهام، و اگر مرگ روی دهد چه؟
ناخشنود، زندگی ناکرده، خواهم مرد.
ترس از مرگ فقط برای کسانی است که واقعاً زندگی نکردهاند.
اگر زنده و جاری هستی، به مرگ خوشآمد خواهی گفت
آنگاه ترسی وجود ندارد.
تو زندگی را شناختهای؛
اینک نیز میخواهی مرگ را بشناسی،
اما ما چنان از خود زندگی میترسیم که آن را نمیشناسیم،
ما عمیق واردش نمیشویم.
همین ترس از مرگ میآفریند.
♦️اشو
@sapient_human
🔘 آزمایش جدید فیزیک کوانتوم نشان میدهد "واقعیت عینی" وجود ندارد!
در یک آزمایش جدید فیزیک به نظر میرسد واقعیت با خودش در تضاد است و دانشمندان میگویند در واقع چیزی به عنوان واقعیت عینی وجود ندارد.
به گزارش ایسنا و به نقل از آیای، بر اساس یک مطالعه جدید که در یک سرور پیشچاپ به اشتراک گذاشته شده است، محققان یک آزمایش طولانی مدت را انجام دادهاند و واقعیتهای متفاوتی را آفریدهاند که غیرقابل تطبیق هستند و ثابت کردند که میتوان حقایق عینی را طوری ایجاد کرد که ویژگیهایی داشته باشند که به هم پیوسته نیستند.
بنابراین به نظر میرسد که واقعیت با خودش در تضاد است.
"یوجین ویگنر" برنده جایزه نوبل، یک آزمایش فکری را در سال ۱۹۶۱ توصیف کرد که یک پارادوکس غیر معمول در مکانیک کوانتومی را برجسته میکرد. این آزمایش به طور مشخص، عجیب بودن جهان را وقتی دو ناظر، مانند "ویگنر" و دوستش، دو واقعیت متمایز را مشاهده میکنند، آشکار میکند.
از زمان طرح این آزمایش، فیزیکدانان از آن برای کشف ماهیت سنجش و اندازهگیری استفاده کردند، علاوه بر این ایده عجیب که آیا واقعیتهای عینی واقعاً وجود دارند یا نه.
این یک ویژگی بسیار مهم در علم است، زیرا تحقیقات تجربی برای اثبات حقایق عینی کار میکنند. اما اگر هیچ واقعیتی وجود نداشته باشد، علم در وهله اول چگونه میتواند جهان واقعی را توصیف کند؟
برای چندین دهه (از نظر فلسفی، بسیار طولانیتر)، این ایده در اذهان دانشمندان وجود داشته است و آزمایش "ویگنر" نیز در همین راستا است. فیزیکدانان در سال ۲۰۲۰ دریافتند که پیشرفتهای اخیر فناوری کوانتومی امکان آزمایش ایده "ویگنر" را در یک آزمایش واقعی فراهم کرده است.
در حقیقت، ما میتوانیم واقعیتهای متفاوتی را ایجاد کنیم و آنها را در آزمایشگاه مقایسه کنیم تا ببینیم آیا میتوان آنها را در یک سیستم با هم تطبیق داد یا به هم پیوسته کرد؟
"ماسیمیلیانو پریوتی" دانشمند دانشگاه "Heriot-Watt" به همراه تعدادی دیگر از محققان، این آزمایش طولانی مدت را برای اولین بار انجام دادند. آنها واقعیتهای متمایز را ایجاد کردند و آنها را مقایسه و بررسی کردند و تضاد آنها را کشف کردند و در حقیقت دریافتند که این واقعیتها تطبیق ناپذیر هستند.
آزمایش فکری اولیه "ویگنر" در اصل ساده انگارانه بود و با یک فوتون قطبی شده منفرد شروع میشد که هنگام اندازهگیری میتواند قطبش عمودی یا افقی داشته باشد. قوانین مکانیک کوانتومی بر این عقیده استوارند که یک فوتون در حالتی که "برهمنهی" نامیده میشود، به طور همزمان در هر دو حالت قطبش وجود دارد.
"ویگنر" در آزمایش خود تصور کرد که دوستی در یک آزمایشگاه، وضعیت فوتون را میسنجد و در حالی که "ویگنر" از دور آن را مشاهده میکند، نتیجه را ثبت میکند. او هیچ سرنخی از سنجش دوستش ندارد، بنابراین مجبور است فرض کند که فوتون و حالت آن در وضعیت برهمنهی قرار دارند.
با این حال، "ویگنر" میتواند بگوید که "واقعیتِ" وجود برهمنهی واقعی است و به طرز عجیبی این وضعیت نشان میدهد که سنجش نمیتواند انجام شده باشد. بدیهی است این با دیدگاه دوست وی که قطبش فوتون را اندازهگیری و ثبت کرده است، در تضاد مستقیم است. او حتی میتواند با "ویگنر" تماس بگیرد و بدون اینکه نتایج را فاش کند، به او بگوید که سنجش انجام شده است.
"پریوتی" و همکارانش میگویند، این بدان معناست که دو واقعیت در تضاد با یکدیگر وجود دارند و وضعیت عینی حقایقی را که توسط دو ناظر تعیین شده است، زیر سوال میبرد.
این تحقیقات جدید با استفاده از تکنیکهای درهمتنیدگی کوانتومی برای بسیاری از ذرات به صورت همزمان، آزمایش فکری "ویگنر" را اجرا کرد.
این یک آزمایش موفقیت آمیز از سوی "پریوتی" و همکارانش است. آنها در این گزارش میافزایند: در یک آزمایش پیشرفته ۶ فوتونی، ما متوجه سناریوی فکری "ویگنر" میشویم، آزمایشی که برخی سوالات گیج کننده را مطرح کرد که فیزیکدانان را وادار به تفکر در مورد ماهیت واقعیت کرده است.
به گفته محققان، ممکن است در برخی مفروضات، خلاء و روزنه وجود داشته باشد، اما اگر همه چیز به طور کامل در آینده مورد بررسی قرار گیرد، معلوم میشود که واقعیت عینی وجود ندارد. بنابراین دفعه بعد که دوستان شما در مورد این بحث میکنند که چیزی وجود دارد یا نه، در نظر بگیرید که از منظر فیزیک کوانتوم، هر دوی آنها اشتباه میکنند و شما نیز اشتباه میکنید، زیرا حتی خودِ اختلاف نظر نیز یک توهم دیگر است.
@sapient_human
▪️اصطلاح هوش مصنوعی برای اولین بار توسط جان مککارتی (که از آن بهعنوان پدر علم و دانش تولید ماشینهای هوشمند یاد میشود) استفاده شد. وی مخترع یکی از زبانهای برنامهنویسی هوش مصنوعی به نام لیسپ (lisp) است. با این عنوان میتوان به هویت رفتارهای هوشمندانهی یک ابزار مصنوعی پی برد. (ساختهی دست بشر، غیرطبیعی، مصنوعی) حال آنکه هوش مصنوعی بهعنوان یک اصطلاح عمومی پذیرفته شده که شامل محاسبات هوشمندانه و ترکیبی (مرکب از مواد مصنوعی) است.
کتاب زندگی ۳/۰ به مناقشهانگیزترین مسائل روز در زمینهی هوش مصنوعی میپردازد - از ابرهوش گرفته تا معنا و آگاهی و مرزهای فیزیکیِ نهاییِ حیات در کیهان. مکس تگمارک کیهانشناس و استاد MIT در این کتاب که بر پژوهشهای ژرف استوار است ما را به عمق اندیشه دربارهی هوش مصنوعی و وضع بشر میبرد و با پرسشهای اساسی زمانهمان رودررو میکند.
کتاب شامل ۸ فصل میباشد:
در فصل اول تاریخچهی مختصری از پیچیدگی تشریح میشود و سیر پیشرفت حیات را به ۳ مرحلهی زندگی ۱/۰ (مرحلهی زیستی)، زندگی ۲/۰ (مرحلهی فرهنگی)، زندگی ۳/۰ (مرحلهی تکنولوژیک) تقسیم میکند و سپس به بحثها، اختلاف نظرها و برداشتهای نادرست حول پیشرفت هوش مصنوعی میپردازد.
در فصل دوم به مبانی هوش و اینکه مادهی بهظاهر گنگ چگونه میتواند طوری آرایش یابد که بتواند بهیاد آورد، محاسبه کند و یاد بگیرد اشاره میشود و پرسشهای کلیدی که با جلورفتن در زمان و امکان دستیابی به هوش مصنوعیِ هرچه پیشرفتهتر مطرح میشوند، بررسی میشوند.
فصل سوم به مسائلی همچون رقابت بر سر تسلیحات هوش مصنوعی، اثرات اقتصادی آن، و قوانین اختصاص دارد. توصیه به کودکان که به دنبال چه شغلهایی بروند که در آیندهی نزدیک، ماشین جایگزین آنها نشود و اینکه با پیشرفت هوش مصنوعی تا رسیدن به سطح انسان با چه چالشهای اجتماعیای روبهرو هستیم.
در ادامهی بحث این پرسش پیش میآید که آیا انفجار هوش، یا رشد آهسته و پیوسته میتواند هوش مصنوعی را بسیار فراتر از هوش انسان ببرد؟ مجموعهی بسیار متنوعی از اینگونه وضعیتهای ممکن در فصل چهارم بررسی میشوند.
فصل پنجم را به واکاوی طیف وسیعی از پیامدهای ممکن این وضعیتها در آیندهی دور میپردازد، از وضعیت کاملاً ویرانشهری گرفته تا آرمانشهری. چهکسی اوضاع را به دست خواهد گرفت؟ انسانها یا هوش مصنوعی، یا سایبورگها؟ آیا با انسانها خوب رفتار میشود یا بد؟ آیا نسل دیگری از موجودات جایگزین انسانها خواهند شد؟
در فصل ششم، میلیاردها سال به آینده خواهیم رفت و در مورد این زمان دور میتوانیم به نتایجی برسیم که در مقایسه با فصلهای پیشتر استوارتر است، مانند اینکه حد نهاییِ حیات در کهکشان ما را نه هوش، بلکه قوانین فیزیک تعیین میکنند.
و سرانجام در فصل هفتم به بررسی پایهی فیزیکی اهداف مدنظر و در فصل هشتم به بررسی پرداخته میشود.
سخن پایانی هم اختصاص دارد به اینکه برای ساختن آیندهای که میخواهیم، همین حالا چه میتوان کرد.
🌀 معرفی کتاب: زندگی ۳/۰: انسانبودن در عصر هوش مصنوعی (Being Human in the Age of Artifical Intelligence)
✍🏻 مکس تگمارک
@sapient_human
▪️دوپامین، مادهای است متشکل از کربن، هیدروژن و اکسیژن به علاوه یک اتم نیتروژن. ساختاری ساده دارد ولی نتایجی بس پیچیده به بار میآورد.
مولکول دوپامین برای مغز آدمی، وسیلهی چندمنظوره مهمی است که از راههای بسیار ما را وادار میکند از قلمرو لذت صرف بگذریم و به جستجوی انبوه فرصتها و امکانهایی برویم که به مدد تخیل در ذهن ما جان میگیرند.
این ماده در مغز همه پستانداران، خزندگان، پرندگان و ماهیها وجود دارد. اما میزان آن در انسان از همه موجودات بیشتر است.
این ماده هم برکت است و هم نفرین.
هم محرک است و هم پاداش.
از دید دوپامین، داشتن مهم نیست، به دست آوردن مهم است. اگر مثل یک آواره زیر یک پل زندگی میکنید دوپامین کاری میکند که هوس داشتن یک خیمه به سرتان بزند. اما اگر در گرانترین عمارت جهان زندگی میکنید، دوپامین کاری میکند آرزو کنید که قصری روی ماه داشته باشید.
▫️دوپامین استانداردی برای خوب ندارد و دنبال رسیدن به هیچ خط پایانی نیست. مدارهای دوپامینی مغز را فقط با احتمال بروز پیشامدهای جدید و دلپذیر میتوان تحریک کرد. حتی اگر اوضاع فعلی خوب و بر وفق مراد باشد دوپامین شعار «بیشتر» را سر میدهد.
@sapient_human
🔘 انواع عواطف
(بخش دوم)
▪️انواع عواطف بازدارنده
عواطف بازدارنده، ما را به سمت توقف عمل، عقب نشینی به جای پیش روی و انقباض به جای انبساط سوق می دهند. عواطف بازدارنده، پاسخ های ما را تعدیل می کنند. این عواطف، وقتی در حد متوسط به کار می روند، می توانند بی نهایت مفید باشند، ولی زمانی که بسیار کم یا بسیار زیاد استفاده شوند، به بروز آسیب شناسی منجر خواهند شد.
1⃣اضطراب / هراس : ترس و وحشت فلج کننده، بیم، نگرانی، عصبی بودن، گوش به زنگ بودن، خوف، دهشت
کارکرد: بازداری رفتارهایی که فرد را در معرض خطر قرار می دهند.
2⃣ شرم / تحقیر : خودآگاهی، شرمساری، سر افکندگی
کارکرد: بازداری رفتار غیر قابل قبول برای احساس خود شخص.
3⃣ گناه : خطا، تقصیر، سرزنش خود. تامکینس بر این باور است که این طبقه، برگرفته از شرم / تحقیر است.
کارکرد: بازداری رفتار غیر قابل قبول در زمینهٔ فرهنگی، اجتماعی یا قانونی.
4⃣ درد / رنج هیجانی: آسیب، آشفتگی، افسردگی، زجر، مصیبت، گرفتاری، بدبختی. درد و رنج یک عاطفهٔ پایه ای واحد نیست، بلکه ترکیبی از عواطف متعدد است(مثلا، پریشانی، گناه، شرم، خشم یا ترس).
کارکرد: بازداری رفتار به واسطهٔ ایجاد ناراحتی یا رنج مفرط.
5⃣ بی احترامی / تنفر : اهانت، تمسخر، انزجار
کارکرد: بازداری نزدیکی هیجانی به دیگران. به لحاظ بالینی، این عاطفه، بیشتر در تعارضات جنسی یا تروما دیده می شود.
بسته به شیوه استفاده از یک عاطفه و پیامدهای آن عاطفه، عاطفه می تواند برای فرد و محیط اجتماعی مفید(انطباقی) و یا زیان بخش(غیر انطباقی) باشد. مثلا خشم برای تعیین حد و مرز به طرز مناسبی بکار گرفته می شود(انطباقی) و یا به طرز نامناسبی بصورت طغیان و خشم مفرط و یا پرخاشگری استفاده می گردد(غیر انطباقی).
هر کدام از عواطف فعال ساز یا بازدارنده می توانند نسخه های انطباقی یا غیر انطباقی داشته باشند. قضاوت درباره انطباقی بودن نحوه ابراز عاطفه کاملا متاثر از فرهنگ و مذهب و محیط اجتماعی فرد است.
🌀 منبع : درمان عاطفه هراسی(راهنمای رواندرمانی پویشی کوتاه مدت).
♦️نویسندگان: مک کالو، کان، اندرفر، کاپلان، ولف.
@sapient_human
🔘 ما چه تفاوتی از نظر جنسی با سایر حیوانات داریم؟
▪️تقریباً همه حیوانات روی زمین، فقط برای «تولید مثل»، فعالیت جنسی دارند ولی بشر و نوعی میمون به نام «بابون» به هزاران دلیل مختلف رابطه جنسی ایجاد میکنند.
ما سکس داریم چون لذتبخش است، ما سکس داریم تا پیوند عاطفیمان با دیگری محکمتر شود. ما سکس داریم چون میخواهیم احساس غرور کنیم. ما برای پایان دادن به دعواهای قبیلگی، تضمین پیمان صلح، افزایش اعتماد در شراکت اقتصادی، گسترش مذاهب، رقابت، حسادت، کنجکاوی و در موارد بسیار نادری نیز برای بچهدار شدن به رابطه جنسی متوسل میشویم.
تازه همه وقت و انرژی که صرف میکنیم به لحظات مربوط به رابطه جنسی ختم نمیشود؛ ما در سایر مواقعی که سکس نداریم همچنان درگیر تخیلورزی، برنامهریزی برای داشتن سکس بعدی و یادآوری سکس قبلی هم هستیم.
درکنار همه این رفتارها، تلاش جدی داریم بدن و قیافه ما خوشایندتر جلوه کند. به تجربه دریافتیم که وضعیت مالی بهتر و موقعیت اجتماعی، شانس دستیابیمان به سکس را بیشتر میکند.
حتی آن وقتها که مستقیما در باره سکس فکر نمیکنیم تلاش و تاکید مداومی داریم برای دستیابی به سرگرمیهایی که شعور جنسی ما را تقویت کند. لباس زیبا میپوشیم. موسیقی عاطفی و رمانتیک گوش میدهیم. قصه و شعر میخوانیم و مد راه میاندازیم. با این نوع فعالیتها، بر سرمایه فرهنگیمان هم میافزائیم تا خواستنیتر و در معرض دید بیشتر باشیم.
@sapient_human
▫️تاریخ خودش را تکرار میکند...
بار اول بهصورت تراژدی
و بار دوم به شکل طنز
♦️کارل مارکس
@sapient_human
▪️ظهور علم زیستشناسیِ ملکولی به یافتههای حیرتانگیزی منجر شده است، که بدون کوچکترین تردیدی، ژنها را مهمترین عامل تمایز فردی از فرد دیگر عنوان کرده است. بخش اعظم وجود ما از پیش برنامهریزی شده است و به صورت آماده از کارخانه خارج میشود. ما واقعیت شباهت جسمانی خود را به والدین و سایر خویشاوندانمان میپذیریم، اما پذیرش این نکته که چون والدين و افراد خانوادهمان رفتار میکنیم، برایمان دشوار است. از طرف دیگر، ما تفاوتهای ژنتیکی را در ظهور «خلقوخو» ارج مینهیم و معتبر میشماریم. مثلاً نژادهای مختلف گاوی را در نظر بگیرید که تا چه اندازه با یکدیگر متفاوتاند. پدیدهی تولیدمثل در انسان کمتر از حیوانات تابع نظم و قاعده است، اما به یقین کودکان در خصوصیات شخصیت با والدین خود شریکاند. تصور میکنم هر انسانی حداقل یک بار در طول زندگیاش از تكرار الگوهای رفتاری پدر خود غافلگیر شده است. و هر مادری در رویارویی با الگوی رفتاری خاص خود که توسط فرزندش تکرار میشود، شگفتزده میگردد. این پدیده بسیار زیباست. مفهومش این نیست که ما محکوم به خلق مجدد والدین خود در وجودمان هستیم؛ بلکه بدین معنی است که این سفر را در جایی که والدینمان خاتمه دادهاند، از نو آغاز کردهایم.
آنهایی که به بزرگترین موفقیتهای مالی، حرفهای، هوشی و یا عشقی نائل شدهاند، بیشک بالاترین بهرهوری را از ژنهای موروثی خود به دست آوردهاند. اگر دوقلوهای همسان که دارای ژنهای مشابهی هستند، به صورت دو فرد کاملاً متفاوت ظهور میکنند، به تأیید این حقیقت میپردازند که ژنها، دستورالعملهای تثبیتشدهای نیستند. ژنها چون ادوات موسیقی هستند. این ژنها نیستند که نوع موسیقی به ترنم درآمده را تعیین میکنند - یا میزان مهارت نوازنده را. ژنها طیف تواناییهای بالقوه را مشخص میسازند. تجسم کنید که هر فردی به صورت هستهای متولد میشود که تمامی تواناییهای بالقوه او در این هسته متمرکز شده است. اینکه هسته مبدل به درخت بلوط عظیمی خواهد شد یا نه، بستگی به عوامل متعددی خواهد داشت. اما هر هستهای با خصوصیات منحصر به فرد خود و ویژگیهای متمایز خود متولد خواهد شد.
📓شبیهسازی و جابهجایی ژنها
✍دین هیمر، پیتر کوپلند
@sapient_human
▪️انسان در یک زیرزمین است. تنها نور او مشعلی است که با تیکههای پارچه و کمی روغن درست کرده.
انسان میداند که این شعله همیشه روشن نمیماند. انسان مؤمن جلو میرود و فکر میکند ته تونل دری وجود دارد که پشت آن نور است...
انسان میداند که دری وجود ندارد، میداند تنها نوری که هست همان نوری است که خودش با دستهای خودش درست کرده، میداند که پایان تونل پایان خودش است...
پس طبیعی است که وقتی به دیوار میخورد دردش بیشتر است؛ وقتی بچهش را از دست میدهد، همه چیز براش تهیتر است، برایش شب تاریک، وحشتناک، بی رحم است، اما پیش میرود.
♦️ زیگموند فروید
@sapient_human
▪️یونگ میگوید: سایهی ما آن کسی است که ترجیح میدهیم مانند او نباشیم.
میتوانیم سایه را در یکی از اعضای خانوادهمان مشاهده کنیم
که بیشتر دربارهی او قضاوت میکنیم،
در افرادی که رفتارشان را محکوم میکنیم
یا فرد مشهوری که با دیدنش سرمان را با نفرت تکان میدهیم.
اگر این موضوع را به درستی درک کنیم
و متوجه شویم که سایهی ما،
تمام چیزهای آزاردهنده، ترسناک و منزجرکنندهی دیگران و خودمان است،
یکه میخوریم و به این حقیقت هشیار میشویم که
▫️"هرچیزی که سعی داریم از افراد مورد علاقهمان پنهان کنیم
و همهی آن چیزهایی که نمیخواهیم دیگران دربارهی ما بدانند، سایهی ماست".
📓اثر سايه
♦️دبی فورد
@sapient_human
▪️گونه انسانی حدود صد هزار سال است که روی زمین زندگی میکند و اکنون و در این عصر به لحظهای منحصر بفرد در تاریخ حیاتش رسیده است. این گونه، اکنون در موقعیتی است که بزودی، تا چند نسل آینده، تصمیماش را خواهد گرفت، که آیا تجربه زندگی به اصطلاح هوشمند میتواند تداوم داشته باشد یا تصمیم به نابودی آن میگیرد؟
دانشمندان آگاهند که اگر نوههای ما بخواهند زندگی معقولی داشته باشند، بخش اعظم سوختهای فسیلی را باید دست نخورده در دل زمین باقی بگذاریم. اما ساختارهای نهادی جامعه ما بشدت فشار میآورند تا آخرین قطره این سوختها را استخراج کنیم. اثرات تغییرات آب و هوایی در آینده نه چندان دور، فاجعهبار است و ما در این چارچوب به سوی پرتگاه پیش میرویم.
♦️نوآم چامسکی (زبانشناس و فیلسوف آمریکایی)
@sapient_human
🔘 آگاهی کوانتومی یا ذهن کوانتومی چیست؟ این ایده علمیست یا شبه علمی؟
چه فرضیات علمی یا غیر علمی در این مورد وجود دارد؟
▫️آگاهی کوانتومی (یا ذهن کوانتومی) ایدهای است که هوشیاری و آگاهی انسان را نیازمند فرآیندهای کوانتومی میداند. به عبارت سادهتر این ایده که البته انواع مختلفی دارد که به آن اشاره خواهیم کرد، میگوید مغز ما نیز مانند تمام کیهان از ذرات بنیادین تشکیل شده است و به همین علت میبایست محاسبات جهان کوانتومی را برای آن بکار ببریم و فیزیک کوانتومی را به آن تعمیم دهیم. در صورتی که در دیدگاه نوروبیولوژی، توضیح عملکرد مغز نیازی به فرایندهای کوانتومی نداشته و کاملا به شکل کلاسیک بررسی میشود...
@sapient_human
http://52hertzz.com/1264-2/
🔘 چرا ذهن ما همانند کامپیوتر نیست!؟
▪️پروفسور ریموند تالیس عصبشناس، فیلسوف و منتقد فرهنگی معروف انگلیسی است که در حوزههای فلسفه ذهن، انسانشناسی، نورولوژی و نوروفلسفه صاحبنظر است استدلال میکند که ذهن ما شبیه کامپیوتر نیست...
@sapient_human
https://telegra.ph/چرا-ذهن-ما-کامپیوتر-نیست-ریموند-تالیس-03-24
🔘فاشیسم چیست؟
▪️فاشیسم ، ایدئولوژی سیاسی و جنبش تودهای است که بین سالهای 1919- 1945 بسیاری از قسمتهای اروپای مرکزی ، جنوبی و شرقی را تحت سلطه خود درآورد و در اروپای غربی ، آمریکا ، آفریقای جنوبی ، ژاپن ، آمریکای لاتین و خاورمیانه نیز طرفدار داشت.
🇮🇹اولین رهبر فاشیست اروپا ،بنیتو موسولینی ، نام حزب خود را از کلمه ی لاتین fasces گرفت که به معنای تبرپوش اشاره داشت که به عنوان سمبل قدرت مجازات در روم باستان مورد استفاده قرار میگرفت. گرچه احزاب و جنبشهای فاشیستی تفاوتهای چشمگیری با یکدیگر داشتند ، اما مشخصات مشترک زیادی نیز داشتند ، از جمله ملی گرایی افراطیِ نظامی ، تحقیر دموکراسی مبتنی بر انتخابات، لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی ، اعتقاد به سلسله مراتب اجتماعی طبیعی و حاکمیت نخبگان و آرزوی ایجاد یک Volksgemeinschaft(آلمانی: "جامعه ملی") ، که در آن منافع فردی تابع منافع ملت خواهد بود. در پایان جنگ جهانی دوم ، احزاب بزرگ فاشیست اروپا شکست خورد و در برخی کشورها (مانند ایتالیا و آلمان غربی) رسماً ممنوع اعلام شد.
🛡با این وجود ، از اواخر دهه 1940 ، بسیاری از احزاب و جنبشهای فاشیستی در اروپا و همچنین در آمریکای لاتین و آفریقای جنوبی تأسیس شدند. اگرچه برخی از گروه های "نئوفاشیست" اروپایی به خصوص در ایتالیا و فرانسه پیروان زیادی را به خود جلب کردند ، اما هیچکدام به اندازه احزاب مهم فاشیستی دوره جنگ تأثیرگذار نبودند.
🏴☠فاشیسم ملی
🔹احزاب و جنبشهای فاشیستی در سالهای 1922 تا 1945 در چندین کشور به قدرت رسیدند: حزب ملی فاشیست (Partito Nazionale Fascista) در ایتالیا ، به رهبری موسولینی.
🔸حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (Nationalsozialistisch Deutsche Arbeiterpartei) و یا همان حزب نازی به رهبری آدولف هیتلر.
🔹حزب وطن پرستان (Vaterländische) در اتریش ، به رهبری انگلبرت دلفوس . اتحادیه ملی (União Nacional) در پرتغال، به رهبری آنتونیو د اولیویرا سالازار که بعد از سال 1936 فاشیست شد.
حزب مؤمنان آزاد (Elefterofronoi) در یونان ، به رهبری لوانیس متاکساس . اوستاسا ( شورش) در کرواسی، به رهبری پاولیچ .اتحادیه ملی(Nasjonal Samling) در نروژ ، که تنها یک هفته در قدرت بود - هرچند رهبر آن ویدكون كویزلینگ ، بعداً تحت اشغال آلمان به عنوان رئیس جمهور منصوب شد. و دیکتاتوری نظامی دریاسالار توجو هیدکی در ژاپن.
🔸حزب فالانژ اسپانیا نام حزبی فاشیست در اسپانیا بود که خوزه آنتونیو پریمو دوریورا، پسر پریمو دوریورا در سال 1933 میلادی آن را بنیان گذاشت، هرگز به قدرت نرسید ، اما بسیاری از اعضای آن به دیکتاتوری نظامی فرانسیسکو فرانکو ملحق شدند که خود بسیاری از ویژگیهای فاشیستی را به نمایش گذاشت.
🔹درلهستان ، جنبشی به سرپرستی بولسلاو پیازسکی ، تأثیرگذار بود اما نتوانست رژیم محافظه کارانه پیسودسکی را سرنگون کند . جنبش لاپوا درفنلاند در سال 1932 تقریباً کودتایی را ترتیب داد اما توسط محافظه کاران موردحمایت ارتش مورد سرکوب قرار گرفت. حزب پیکان صلیب (Nyilaskeresztes ) در مجارستان ، به رهبری فرنتس سالاشی ، توسط رژیم محافظه کار سرکوب شد . در رومانی گارد آهنین (Garda de Fier) - همچنین "انجمن دانشجویان مسیحی" ، توسط کرنلیو کدرانو ، در سال 1922 تأسیس شد. در سال 1939 کودرانو و چند تن از لژیونرهای وی دستگیر و "در هنگام تلاش برای فرار" با تیراندازی کشته شدند. در سال 1940 بقایای گارد آهنین برای تصاحب قدرت مجددا فعال شدند، اما سرانجام در فوریه 1941 توسط محافظه کاران رومانی از هم پاشیده شد.در فرانسه نیز حزب ملت فرانسه با ژاک دوریو تأسیس شد که نویسندگان مشهور آن زمان نیز به آن پیوسته بودند و تعداد طرفداران آن بسیار زیاد بود. از جمله پیر داریو دوراشل نویسنده معروف، یکی از اعضای کادر رهبری این حزب به شمار میرفت. دوراشل در یکی از کتابهای خود تلاش کرد که «فاشیسم سوسیالیستی» را در چارچوب یک فلسفه درآورده و آن را در این چارچوب تعریف کند.
🛑آغاز اندیشه فاشیست
واژه فاشیسم از ریشهی لاتینی فاشو- به معنای تبرپوش یا قطعاتی که به هم تسمه شده-گرفته شده است. یعنی قطعاتی که درکنار هم متصل شدهاند تا یک وسیله مثل تبر را در خود جای دهند. این اصطلاح نمادین اشاره دارد به وحدتی که یک ملت را حفظ میکند، مانند همان قطعاتی که به هم متصل شدهاند تا تبر یا هر چیز دیگری را حفظ کنند. نخستین بار ژاکوبنهای ایتالیایی، سپس اتحادیههای مخالف پارلمان و هوادار انقلاب و در نهایت موسیلینی از این نماد استفاده کردند. شاید بتوان به نوعی آغاز افکار فاشیستی را در ایتالیا به فیلسوف اکتوالیست ایتالیایی جیوانی جنتیله نسبت داد...
✍ آرین رسولی
ادامه مقاله:
http://52hertzz.com/fascism/
▪️سفر اولین انسانها به استرالیا یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است، حداقل به همان اهمیت سفر کریستف کلمب به آمریکا یا سفر «آپولو ۱۱» به ماه. این اولین باری بود که انسانی توانسته بود اکوسیستم آفریقا-آسيا را ترک کند ـ یعنی در حقیقت اولین باری بود که یک پستاندار بزرگ خاکزی توانست خود را از آفریقا-آسیا به استرالیا برساند. حتی از این هم مهمتر کارهایی بود که این انسانهای پیشگام در آن جهان نوین انجام دادند. لحظهای که اولین شکارگر-خوراکجو پا بر یکی از سواحل استرالیا گذاشت زمانی بود که انسان خردمند خود را به رأس زنجيرهی غذایی در یک سرزمین معین رساند و از آن به بعد به جانستانترین گونه در تاريخ كرهی زمین بدل شد.
تا آن زمان، انسان سازگاریها و رفتارهای خلاقانهای از خود نشان داده بود، اما تأثیرش بر محیط ناچیز بود. او موفقیتهای قابلتوجهی را در مهاجرت به زیستگاههای مختلف و انطباقیافتن با آنها نشان داده بود، اما بیآنکه این زیستگاهها را به صورت چشمگیری تغییر دهد. مهاجران به استرالیا یا، به عبارت دقیقتر، فاتحان استرالیا، نه فقط سازگاری یافتند، بلکه اکوسیستم استرالیا را طوری دگرگون ساختند که دیگر قابلشناسایی نبود.
اولین ردپای انسانی بر یکی از سواحل شنی استرالیا را بلافاصله موجها محو کردند. اما وقتی که مهاجمان به درون این سرزمین نفوذ کردند از خود ردپای متفاوتی به جا گذاشتند که هرگز زدوده نخواهد شد. همانطور که پیش میرفتند با جهان عجیبی از موجودات ناشناخته روبهرو شدند، از جمله یک کانگوروی ۲۰۰ کیلوگرمی دو متری و شیری کیسهدار به بزرگی ببر امروزی، که بزرگترین شکارگر قاره به حساب میآمد. كوالاهایی که روی درختها خشخش به راه انداخته بودند بسیار بزرگتر از آن بودند که بتوان آنها را دوست داشتنی و بانمک دانست، و مرغانی بیپرواز که دو برابر شترمرغ بودند بهسرعت در دشتها میدویدند؛ سوسمارهای اژدهامانند و مارهای پنج متری لابه لای بوتههای بههمتنیده زیر درختان میخزیدند؛ دیپروتودونهای غولپیکر، خرسهای کیسهداری به وزن ۲/۵ تن، در جنگلها پرسه میزدند. بجز پرندگان و خزندگان، همهی این حیوانات، مثل کانگوروها، جانورانی کیسهدار بودند و نوزادانی بسیار کوچک و بیدفاع و جنینمانند میزاییدند و سپس به آنها در کیسههای زیر شکمشان شیر میدادند. پستانداران کیسهدار در آفریقا و آسیا تقریباً ناشناخته، اما در استراليا غالب بودند.
در ظرف چند هزار سال، تمامی این حیوانات عظیمالجثه عملاً نابود شدند. از ۲۴ گونهی جانوری در استرالیا که ۵۰ کیلوگرم یا بیشتر وزن داشتند نسل ۲۳ گونه منقرض شد. نسل تعداد زیادی از گونههای کوچکتر هم منقرض شد. زنجیرههای غذایی در کل اکوسیستم قارهی استرالیا از هم گسست و شکل تازهای به خود گرفت. این مهمترین دگرگونی در اکوسیستم استرالیا ظرف میلیونها سال بود. آیا اینها همه تقصیر انسان خردمند بود؟
📓 انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر
✍🏻 یووال نوح هراری
@sapient_human