دغدغه های احدی از رعیت مملکت محروسه ایران ارتباط با ادمین: @sahandiranmehrr
امروز ساعت ۱۵
در غرفه نشریه وزن دنیا در خدمت دوستان کتابخوان خواهم بود.
@sahandiranmehr
✔️یاد شاعرِ عاشقی در روزگارِ عسرت
✍️سهند ایرانمهر
امروز سالروز غروب جان و غزلِ معاصر حسین منزوی است؛ شاعری که اگر از «خُمخانهی حافظ» نوشید، خود نیز خمخانهای شد برای نسل نو، تا از ساغر شعرش باده بنوشند و بیخود شوند.
حسین منزوی را اهل ادب نه تنها غزلسرا، که «غزلپرداز» میدانند؛ او نه در سایهی حافظ زیست و نه در حصار خراسانی و عراقی محبوس ماند. در عین وفاداری به جوهر سنت، طریقی تازه در غزل گشود، و چنانکه سنت را با شهود شخصی و تجربهی زیسته درآمیخت، بیآنکه در آن حل شود و این نه سهل است و نه شایع.
سبک شعری او، پیوندیست از لطافت زبان خراسانی، تغزل نیمهرمزآلود سبک عراقی، و عصبیتِ دردآلود غزل معاصر. منزوی در آستانهی شعر نو ایستاد، اما از درون آن، غزلی آفرید که هم با نیما سخن میگوید، هم با حافظ سرِ نجوا دارد. در کلام او، حافظ به نیما سلام میدهد، و فروغ به سعدی تکیه میزند. درک حسین منزوی از زبان، برآمده از حس آوا و آهنگ است، نه صرف صناعتهای لفظی؛ و همین است که غزلهای او، بیش از آنکه خوانده شوند، شنیده میشوند.
غزل او لبریز است از موسیقی درونی و تنوع ردیف و قافیه. او از آندسته شاعران است که در ردیفسازی، هنرورانه عمل میکند و ردیف را نه قید، که قافِ دل میگیرد. غزلهایی دارد با ردیفهایی چنان دشوار و در عین حال گوشنواز که گویی واژگان، خود، به ضیافت آمدهاند.
شعر منزوی همچنین آیینهدار رنج انسان معاصر است؛ شاعری که در غزل، نه صرفاً عشق، که اضطراب، تنهائی، سوگ و حتی اعتراض را در لباسی عاشقانه بیان میکند. او، همچون فروغ، رنج را میسراید؛ همچون شاملو، زبان را میتراشد؛ اما همچنان «حسین منزوی» میماند، نه تقلیدی از ایشان.
این درست است که او شاعرِ عاشقی در روزگارِ عسرت است؛ منزوی هنگامی که غزل، یا به سوی ابتذال عاطفی میل کرد یا در حاشیه کلیشهها گم شد، کوشید از اصالت غزل دفاع کند، بیآنکه آن را به بایگانیِ سنت بسپارد. غزلهایش گواهیست بر اینکه چگونه میتوان از «عشق» سخن گفت، بیآنکه از «حقیقت» غافل بود.
و اکنون، در سالروزِ هجرتِ این شاعر پرسوز و گداز که جانش بارِ جهان را در غزل ریخته بود، تنها میتوان گفت:
در غزلخانهی این روزگار، یکی بود که «منزوی» بود و در عینحال، همهی ما بود. یادش در غزل، باقیست؛ و غزل، هنوز به نام او، مفتخر به زیبایی است.
@sahandiranmehr
✔️غول بیابانی، از صدای باد تا وسوسه درون
✍️سهند ایرانمهر
حذر از پیروی نفس که در راه خدای
مردمافکنتر از این غول بیابانی نیست
سعدی
دردا که ز اشتران راهش
بانگی نشنیدم از درایی
باری، چه بدی که غول را هم
دل خوش کندی به مرحبایی
عطار
لیکن از عقل روا نیست که از دیوان
خویشتن را نکند مرد نگهبانی
مرد هشیار سخندان چه سخن گوید
با گروهی همه چون غول بیابانی؟
ناصر خسرو
لالهزار…
✍️سهند ایرانمهر
تاکسی، نرم و تلخ، از کنار خیابان لالهزار میگذرد. از لابهلای موتورها و آدمهایی که انگار خودشان را گم کردهاند. من صندلی عقب ماشینِ در حال حرکت نشستهام. ولی ذهنم ایستاده. جایی پایینتر از تئاتر نصر. جایی نزدیک کافهای که دیگر نیست.
راننده گفت: «بیزارم از ترافیک لالهزار»بعد گفت:« یه زمانی البته واقعا لالهزار بودهها».
و نگاه من روی ویترینها سُر خورد. لامپهای الایدی چشمک زدند، انگار بخواهند جای ستارههایی را بگیرند که از سقف سالن سینما فرو افتادهاند.
در ذهنم، پا گذاشتم روی خیابان. در ذهنم عابر شدم. همزمان در تاکسی، همزمان در کوچهپسکوچههای لالهزار.
ساندویچی به چشمم نخورد، ولی بوی کتلت هنوز در هواست. لامپ، کابل، محافظ برق، لالهزار الان.
کلاه مخمل، پیراهن سفید، سیگار روشن، لالهزار آنوقت.
شهر خودش را در ویترینهای مغازهها تا کرده. مثل نامهای که سالها پیش نوشته شد اما هرگز فرستاده نشد.
و راننده گفت: «امان از موتوریها، نمیدونم کجا میخوان برسن»
من نگاه میکردم. نه فقط با چشم. با ذهنی که قدم میزد، با خیالی که سیم برق را به پردهی مخمل وصل میکرد، با زبانی که تصویر را میچرخاند و تکهتکه میچسباند به دیوار.
هر مغازه، یک صحنه. هر عابر، یک دیالوگِ ناتمام.
لالهزار خودش را بازی میکند. در نقشی جدید، در نمایشی بیتماشاگر.
دلم میخواهد روی یک نقطه مکثکنم اما نگاه در حرکت است، تاکسی حرکت میکند، ذهن عقب میماند و در فاصلهی میان چراغ قرمز و صدای ضبطپخش راننده، شهر حرف میزند.
لالهزار هنوز ایستاده. گنگ مثل دچار اختلال حواسی که اسمش را میپرسند و او فقط نگاه میکند. حالا هی بگو تئاتر، سینما، آدمها! او فقط خیره به کالای الکتریک است و نشاید تکیه داده به دیواری که سیمکشی جدید دارد، اما پشت آن دیوار، هنوز سایهی زنی هست که کفش قرمز پاشنه بلند میپوشد و شعری زمزمه میکند.
و من هنوز در تاکسیام، و همزمان در پیادهرو. همزمان در گذشته و همزمان در مغازهای که فیوز و پریز میفروشد.
#یکآن_یکنوشته
@sahandiranmehr
قسمت بیست و یکم #پادکست_سهند_ایرانمهر |کمونیسم؛ از نظریه تا واقعیت (بخش اول)
در آغاز فصل جدید پادکست سهند ایرانمهر، به سراغ یکی از تأثیرگذارترین ایدئولوژیهای معاصر میرویم: کمونیسم. در این اپیزود که بخش اول از دو قسمت اختصاصی به این موضوع است، به بررسی جامعترین سؤالات درباره کمونیسم میپردازیم:
تبارشناسی تاریخی: کمونیسم از کجا آمد؟ چه بسترهای فکری، اجتماعی و اقتصادی به ظهور آن انجامید؟
مبانی نظری: اصول «کمونیسم علمی» چیست و چگونه خود را از دیگر گرایشهای چپ متمایز میکند؟
کارنامه عملی: دستاوردها و شکستهای نظامهای کمونیستی در عرصه سیاست و اقتصاد چه بوده است؟
گرایشهای درونی: مارکسیسم، لنینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و... چه تفاوتهایی با هم دارند؟
پرسشهای امروزین: آیا عصر کمونیسم به پایان رسیده؟
📌 این اپیزود مقدمهای است برای بخش دوم که به نقد و ارزیابی نظریه کمونیسم و بازخوانی آن در جهان معاصر اختصاص خواهد داشت.
🔊 پادکست سهند ایرانمهر در این فصل به کندوکاو در مکاتب سیاسی میپردازد تا با شناخت عمیقتر این نظریهها، دریچهای نو و همه فهم به تحلیل تحولات سیاسی بگشاید.
🎧 شنیدن این بحث را از دست ندهید! نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید.
#پادکست_سیاسی #تاریخ_اندیشه #کمونیسم #مکاتب_سیاسی #سهند_ایرانمهر
حامی مالی (اسپانسر) این قسمت پلتفرم هنرستان است. همانطور که از اسمش پیداست این پلتفرم یک بستر آموزشی برای کلاسهای مختلف در حوزه های ادبی، فلسفی و هنری با حضور استادان برجسته مانند استاد محمدعلی همایون کاتوزیان، احمد صدری، محمد فاضلی، محمود فرجامی، فاطمه صادقی و مهشید گوهری برگزار میشود. برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به سایت این پلتفرم مراجعه نمایید:
✔️ملاقات با خویشتن
✍️سهند ایرانمهر
تصور کنید روزی برسد که با کسی رو به رو میشوی. نه غریبه است، نه آشنا. چشمانش را میشناسی، لبخندش را، طرز ایستادنش را میان نور و خیال. و ناگهان درمییابی: او تویی.
تو، بی غبارِ سالها انکار. تو، پیش از آنکه در هزارتوی بایدها و نبایدها گم شوی.تو، همان که میتوانستی باشی اگر خودت راه نیمهکاره رها نکرده بودی.
آغوشت را با اشتیاق برای خودت باز میکنی نه آغوشی که یک خودشیفته در توهم خود برای خودی که بیخود است و دروغین، باز میکند و در حقیقت خودش، خودش را دربند میکند، آغوشی که برای خودِ پذیرفته شده خود، خود واقعیات با تمام قوت و ضعفها، باز میکنی و تو بیهیچ قضاوتی، بییادآوری زخمها، بیسنگینی گذشته یا ملامت و تحقیر خودت را عاشقانه در بغل میگیری و این بغل، بغلِ آشتیست. نه فقط با خود، که با تمام گذشتهی پنهان در چینِ پیشانیات.
اینگونه خودت را بغل میکنی، اشکهایت را پاک میکنی و به خودت میگویی که ببخش که دیر حالت را پرسیدم، ببخش که با غیر تو آشنایی کردم، ببخش که تو را به بیش از ظرفیتت متوقع بودم و فکر نکردم تو هم به اندک محبتی از من محتاجی!
در این صحنه، که شبیه رویایی روشن و بیدارکننده است، روانکاوی چون یونگ لبخند میزند. چرا که تو به دیدار Self رسیدهای؛ خودِ کلنگر، خودِ کامل، خودی که پشت نقابهای روزمرگی، پشت سازشها و سایهها، سالها در انتظار دیدار بوده است.
و در کوچهپسکوچههای عرفان، این لحظه را «وصال» میخوانند. همان لحظهای که حجاب از میان میافتد، و انسان، در آینهی درون، حق را میبیند نه آنگونه که دیگران گفتهاند، بلکه چنانکه حقیقتاً هست: در قامت خویش. انالحق، حقیقتِ من.
وقرارِ لذتبخش پس از این آغوش، یعنی عهدی نو:
عهدی برای با خود بودن، برای در کنار خود نشستن، برای بازگشت به خانه به تنی که سالها پیش، بیخداحافظی، از آن رفته بودی حالا به قول شمس دست بر دوش خود میاندازی، مهربانانه، مشفقانه، همانگونه که هست و تازه میفهمی خودت راه را برخودت بسته بودی:
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
حافظ
✔️چیزی بیش از خبر
✍️سهند ایرانمهر
از قربانیان حادثه ۱۱ سپتامبر مکالماتی برجای ماند که هریک در لحظه پیشآگاهی مرگ، عشق خود را نثار عزیزانشان میکردند. در سانحه هواپیمای مسافربری مالزی که بر فراز اوکراین سرنگون شد یکی از مسافران پیش از پرواز، عکسی از خود و هواپیما در اینستاگرام منتشر کرده بود با جملهای طنزآمیز درباره احتمال گمشدن، که بعد از سقوط هواپیما نماد تلخ پیشآگاهی شد.
حالا در بندرعباس، در میانهی خاک و آهن، جایی میان شعله و غبار، موبایلی بر زمین افتاده است. نمیدانم این عکس واقعی است یا طرحی ذهنی از چیزی. چه عکسی واقعی باشد و چه طرحی ذهنی، چشم انتظاری برای عزیزی از دست رفته در چنین ماجراهایی بعید نیست.
صفحهاش هنوز روشن است. عبارتی ساده، اما تکاندهنده، روی آن نقش بسته: «عشق بابا». در میان ویرانهها، این نور کوچک از صفحهی یک گوشی، بیش از هر فریادی ما را تکان داده است. این صحنه نه یک سند خبری، که یادگاری از تعلق گسسته انسانی است که دیگر در این دنیا نیست.
در این قاب، زندگی و مرگ با هم در آغوشاند. پدری که شاید دیگر پاسخی برای دادن ندارد، اما فرزندی که هنوز میکوشد رد او را در جهان بجوید. تماس گرفته، شاید با دلهره، شاید با امید. اما حالا آن تماس، خود بدل شده به سندی از عاطفهای خاموشناشدنی.
وقتی انسان از میان میرود، چه از او باقی میماند؟ بدن؟ صدا؟ حافظه؟ یا رابطه؟ تصویر میگوید: عشق: «عشق بابا». این واژه نه فقط یک نام در لیست مخاطبان است، بلکه اثری است از بودن، ردّی است از حضور انسان در دل دیگری. در جهانی که هر لحظه آدمی را تهدید به فراموشی میکند، این نام نشانیست از پیوندی که فنا نمیپذیرد.
در جهان مطلقا ناپایدار ، آنچه از انسان باقی میماند نه گوشت و استخوان، بلکه رابطه و خاطره آن است، حضور انسان در دل دیگری.
انسانی که در جهان حضور دارد، همواره در افق مرگ زیست میکند. اما در همین حضور برای مرگ، معنا پدیدار میشود: «عشق بابا» که همان معناست، همان ردپای انسانی در جهانی که بیمعنا مینمود.
در این صحنه معنا در برابر نابودی قد علم میکند و انسانی را به یاد میآورد که حتی در واپسین لحظات، با عشق زیسته است و آنچه هنوز او را به این جهان متصل کرده همین عشق است. گاهی، یک تماس بیپاسخ، یک اثر بجامانده از فاجعهای بزرگ، بیش از هزار کتاب و هزار سخن، حقیقت هستی ما را برملا میسازد.
حادثه برای خبر عدد و رقم است اما بازخوانی یک پیام بجامانده از آن با یک عکس یا بازسازی مفهومی از آندر یک طرح چیزی بیش از خبر است، عمق فاجعه را در این پیامها باید یافت نه در عدد و نه در خبر.
@sahandiranmehr
✔️اسراییل، بازی خودش را میکند
✍️سهند ایرانمهر
🔸با در نظر گرفتن فرض توافق میان ایران و ایالات متحده بر سر برنامه هستهای، پرسش بنیادین آن است که آیا ایالات متحده خواهد توانست مانع اقدام نظامی احتمالی یکجانبه اسرائیل علیه زیرساختهای حساس هستهای و غیر هستهای ایران شود؟
نظریه رئالیسم کلاسیک و نئورئالیسم (مورگنتا، والتز) بر این اصل استوار است که بازیگران در نظام بینالملل، در غیاب یک مرجع نهایی، به دنبال بقای خود هستند و تصمیمات استراتژیکشان بر مبنای محاسبات عقلانی قدرت و تهدید اتخاذ میشود، نه تعهدات اخلاقی یا معاهدات بینالمللی. در چنین ساختاری، حتی اتحادهای رسمی، در مواقع حساس تابع منافع ملی مستقل بازیگران میشوند.
🔸مطابق این نظریه، سیاست امنیت ملی اسرائیل قابل تحلیل است:
عملیات اپرا (۱۹۸۱): تخریب راکتور اوسیراک عراق، بدون اطلاع کامل واشنگتن؛ در راستای حذف تهدید پیشرونده.
عملیات باغ میوه (۲۰۰۷): نابودی زیرساختهای هستهای سوریه، بار دیگر بدون هماهنگی کامل با ایالات متحده.
در هر دو نمونه، اسرائیل رفتار خود را نه بر مبنای رضایت یا مخالفت متحدان، بلکه بر اساس ارزیابی داخلی از تهدیدات موجودیتی (Existential Threats) تعیین کرده است.
بر این مبنا، در صورتی که اسرائیل معتقد باشد ایران در آستانهی دستیابی به قابلیتهای هستهای نظامی قرار گرفته، احتمال اقدام مستقل علیه ایران بسیار بالا خواهد بود، بدون توجه به تعهدات یا توافقات جاری بین ایران و آمریکا.
🔸مطالعات مربوط به ریشه ائتلافها( استفان والت)نشان میدهد که قدرتهای بزرگ فقط تا جایی میتوانند رفتار متحدانشان را کنترل کنند که:
هزینههای اعمال فشار پایین باشد.
منافع مستقیم آمریکا به خطر نیفتد.
در خصوص اسرائیل، هیچکدام از این شروط به سادگی محقق نمیشود، زیرا:
اول:هزینه داخلی فشار بر اسرائیل بالا است (به دلیل نفوذ سیاسی، لابیهای داخلی، و افکار عمومی خاص آمریکا).
دوم:منافع ژئوپولیتیک آمریکا در منطقه به اسرائیل گره خورده است (موازنه قوا با ایران ونیروهای همسو).
در نتیجه، ابزارهای مهار آمریکا - از کمکهای مالی تا فشار دیپلماتیک - در برابر اسرائیل عملاً کارآمدی محدود دارند.
🔸مطابق با الگوی پیشین (عملیاتهای ۱۹۸۱ و ۲۰۰۷)، آمریکا در صورت حمله اسرائیل به ایران، احتمالاً به یک الگوی سهمرحلهای روی خواهد آورد:
۱- ابراز مخالفت رسمی و دعوت به خویشتنداری برای حفظ اعتبار بینالمللی.
۲- ادامه حمایت راهبردی از اسرائیل برای جلوگیری از تضعیف موازنه قوا منطقهای.
۳- محدودسازی دامنه درگیری از طریق دیپلماسی اضطراری برای مهار واکنشهای ایران.
🔸هیچیک از شواهد تاریخی یا تحلیلهای نظری نشان نمیدهد که آمریکا در چنین سناریویی به تحریم یا مجازات اسرائیل روی آورد.
بنابراین در چارچوب نظریه رئالیسم و با اتکا به سوابق تاریخی، میتوان نتیجه گرفت:
توافق هستهای میان ایران و آمریکا، اگرچه میتواند فضای تنش را کاهش دهد، اما به طور قطع قادر به مهار تصمیمات مستقل اسرائیل در حوزه امنیت ملی نخواهد بود.
🔸ایران، در طراحی سیاستهای امنیتی خود، باید واقعیت رفتار مستقل بازیگران در نظام آنارشیک بینالملل را لحاظ کند و همواره برای مواجهه با اقدام نظامی اسرائیل، مستقل از رفتار واشنگتن، آماده باشد. در نهایت، در نظم بینالمللی موجود، تکیه صرف بر توافقهای دیپلماتیک بدون پشتیبانی از قدرت سخت (Hard Power) و ظرفیتهای بازدارندگی کارآمد، خطایی راهبردی به شمار میرود.
@sahandiranmehr
قسمت بیستم #پادکست_سهند_ایرانمهر |وقتی تنش «میفروشد»؛ بررسی چرایی تداوم تنش و کاسبی بحران
در جهانی که مذاکره ممکن است، چرا هنوز جنگ «میفروشد»؟ این اپیزود نگاهی دارد به تاریخچه محبوبیت جنگ و تنش، منافع پشتپرده آن، و آنهایی که از بحران نان درمیآورند. از امپراتوریهای باستان تا منازعات امروز، رد پای کسانی را دنبال میکنیم که گفتوگو را دوست ندارند چون از جنگ سود میبرند.
🔄 حمایت از طریق حامی باش
_________________________________________
✅ شنیدن بدون نیاز به نصب نرم افزار
✅ همزمان در: کست باکس I اپل پادکست | اسپاتیفای
تلگرام I توییتر (X) I sahandiranmehrpodcast1271">یوتیوب I اینستاگرام I واتساپ
@sahandiranmehr
✔️مزرعه کلارکسون
✍️سهند ایرانمهر
جرمی کلارکسون رو تو تختگاز نه بخاطر ماشینهای رنگارنگ که بخاطر طنزهای موقعیتی و خلاقیتش در معرفی مدلهای مختلف ماشین دنبال میکردم تا اون ماجرای دعوا با یکی از عوامل و عذرخواهی نکردن و خداحافظیاش از این برنامه پیش اومد.
خب همه میدونیم که کلارکسون اهل کشاورزی نیست، ولی سریال «مزرعه کلارکسون» ثابت میکنه که روحیه کشف و خطرپذیری برای آدم خلاقی مثل اون میتونه تجربه جذاب مزرعهداری رو هم به کارنامهاش اضافه کنه.
این مستند جذاب داستان کلارکسونِ معروف رو تعریف میکنه؛ که حالا میخواد مزرعه چندصد هکتاری تو انگلیس رو بگردونه. نتیجش هم به جز طنز جالبی که باعث خندهات میشه، آشنایی با حسوحال تجربه و کشف تو زندگی و سختیهاییه که در این مسیر هم رنج و هم مهارت و جهانبینی جدید بهت میده منجمله اینکه اشتباهات بخشی از مسیر یادگیریه.
طنز این سریال فقط برای خنده نیست، بلکه راهیه برای تحمل سختیها، رابطه کلارکسون با «کیلب» (کارگر جوان و جدیِ مزرعه که همیشه داره اشتباهات رئیسش رو درست میکنه) یه منبع بیپایان از کنایههای طنزآمیز انگلیسیه که از قضا برای من یکی از دلایل اصلی دنبال کردن این سریاله.
این مستند از یه طرف نشون میده که چطور قوانین دولتی انگار دارن کشاورزها رو خفه میکنن (مثلاً ساختن یه سوله ساده نیاز به دهها مجوز داره!) و از طرف دیگه هم غبطه عمیق منِ ایرانی رو برمیانگیزونه اونم از اینکه مدیریت خاک و آب و محیطزیست در یه کشور توسعهیافته چقدر جدی و برنامهریزی شدهست. دستآخر اینکه کاش نمونه ایرانی اینجور مستندها با همین مقدار خلاقیت در محتوا و ساخت و اجرا وجود داشت.
@sahandiranmehr
✔️سیاست چیست وسیاستمدار کیست؟
✍🏼سهند ایرانمهر
🔸در ژانویه ۱۹۱۹، مردی بیمار اما مصمم در سالن بزرگی در مونیخ مقابل دانشجویان ایستاد تا آخرین پیام مهم زندگیاش را بر زبان بیاورد. ماکس وبر، جامعهشناس و متفکری که امروز از چهرههای محوری اندیشه مدرن محسوب میشود، تنها یک سال پس از این سخنرانی از دنیا رفت. اما آنچه گفت، زنده ماند و به یکی از مهمترین متون کلاسیک در درک سیاست تبدیل شد: سخنرانی مشهور «سیاست به مثابه حرفه».
( مطالعه این سخنرانی در کتاب دین، قدرت و جامعه/ترجمه: احمد تدین/ نشر هرمس)
🔸در آن روزهای بحرانی، آلمانِ پساجنگ جهانی اول در هم ریخته بود. آنارشی در خیابانها، فروپاشی امپراتوری، صعود ایدئولوژیهای تند و افول اعتماد عمومی به نهادها… وضعیتی شبیه به آنچه در بسیاری از جوامع امروز نیز احساس میشود. وبر پرسشی اساسی مطرح کرد: چه کسی صلاحیت دارد سیاستمدار شود؟
اما شاید مهمتر از پرسش، پاسخ غیرمتعارف او بود. سیاست، برای وبر، نه عرصهی شعار، نه نمایشگاه آرمانها، و نه میدان اخلاقورزی بیهزینه بود. سیاست در نگاه او، حرفهای است که به مهارت، صبر، و توان تحمل تناقضها نیاز دارد؛ حرفهای که نه با نیت خوب بلکه با پاسخگویی به نتایج واقعی شناخته میشود.
🔸در قلب اندیشه وبر، یک تمایز کلیدی وجود دارد: او سیاستمداران را به دو دسته تقسیم میکند:
اخلاقگرایان اعتقادی: کسانی که فقط به نیت و باورهای خود تکیه دارند. میگویند: «اگر نتیجه بد بود، من وظیفهام را انجام دادم، تقصیر دنیا بود.» برای اینان، شکست هم میتواند نوعی پیروزی اخلاقی باشد.
مسئولیتمحوران: اما در برابر آنها، سیاستمدار واقعی از دید وبر کسی است که پیامد تصمیماتش را به رسمیت میشناسد. کسی که اگر سیاستش به خشونت، فقر، یا نابودی منتهی شد، نمیگوید «من نیت خوبی داشتم»، بلکه میپرسد: «چه باید میکردم که بهتر شود؟»
🔸این تمایز، همان نقطهایست که سخنرانی وبر را از صدها مقاله و تفسیر فلسفی دیگر متمایز میکند. او از سیاست بهمثابه هنر زیستن با تضادها سخن میگوید؛ زیستن در دنیایی که پر از تصمیمهای سخت است، جایی که نه راهحل کامل وجود دارد، نه خیر مطلق. وبر در جملهای کلیدی مینویسد: «کسی که در سیاست دخالت میکند، با نیروهای اهریمنی سر و کار دارد.» او باور داشت که هر سیاستمداری دیر یا زود با وسوسه قدرت، منافع گروهی، دروغ و خشونت روبهرو میشود. اما در عین حال، او در سیاست امید را نیز میدید؛ به شرط آنکه سیاستمدار شور داشته باشد، عقل داشته باشد، و مسئولیت بپذیرد.
🔸در واقع، سیاستورز خوب در اندیشه وبر کسی است که بین شور خدمت و سردی محاسبه تعادل ایجاد کند. نه عاشق قدرت است، نه آنقدر بیاحساس که فقط ماشین تصمیمگیری باشد. به عبارت دیگر ماکس وبر اگر امروز زنده بود، از سیاستمداران نمیپرسید که آرمان شما چیست. او میپرسید: آیا حاضری بهای آن را بپردازی؟ آیا اگر مردمی بهخاطر تصمیماتت در تنگنا بیفتند، همچنان تصمیمات را اخلاقی میدانی؟ اگر نه، پس هنوز وقت سیاستورزی تو نرسیده.
🔸ماکس وبر صد سال پیش هشدار داد: سیاست برای آدمهای عادی نیست. سیاست برای کسانیست که میتوانند هر روز در آینه نگاه کنند و بپذیرند که تصمیمهایشان سرنوشت دیگران را میسازد. در زمانهای که سیاست گاه به مسابقهای برای ترند شدن، نمایش اعتقادات یا صرفاً فریاد زدن بدل شده، شاید باید دوباره به ماکس وبر گوش بدهیم:«هر کسی که وارد سیاست میشود، باید بداند که دارد با نیروهای خطرناک و بزرگ بازی میکند. تنها شورِ درست، عقلانیت سنجیده، و اخلاق مسئولیت است که میتواند او را به سلامت به خانه بازگرداند».
@sahandiranmehr
✔️گنگهای خوابدیده و واقعیتی به اسم «ایران»
✍️سهند ایرانمهر
در روزگاری که سیاست در آمریکا به ورطه ابتذال فروغلتیده و عوامفریبی در دستگاه ترامپ به اوج رسیده است، وقوع تصمیماتی سبکسرانه و ناپخته، چندان دور از ذهن نیست. اما سخن من نه با آنان است که از فرسنگها دورتر، پرچم این ابتذال را برافراشتهاند؛ بلکه با گروهی است که در فضای رسانهزده و آمیخته به خیال و فریب، زبانشان را با لحن رسانههایی چون اینترنشنال میآرایند و در لوای مخالفت با جمهوری اسلامی، به تطهیر ترامپ و نتانیاهو میپردازند. اینان، در غفلت یا تجاهل، چنان جمهوری اسلامی را با تمام ایران خلط میکنند که گویی اگر کسی در برابر خنجری که بهسوی نام ایران نشانه رفته سینه سپر کند، لابد مدافع یک نظام سیاسی است، نه وطن.
تناقض و پریشانی این جماعت آنجاست که تا سخن از شاه و انقلاب به میان میآید، از بدخواهی آمریکا و خیانتهایش دم میزنند، اما امروز همان آمریکا را که دست در دست نتانیاهو با آن کارنامه سیاه دارد، منجی ملت ایران میخوانند. دیروز، مداخلهگر و خائن بود؛ امروز، نجاتدهنده و همدل؟!
اگر خبرِ شومی که حکایت از جایگزینی نامی جعلی به جای «خلیج فارس» دارد صحت داشته باشد، شاید این زنگ بیدارباشی باشد برای آن خفتگان در خواب خودفریبی، تا دریابند که آنچه هدفِ پیکان دیوان است، تمامیت ایران است؛ ایرانی با ریشههایی کهن، هویتی روشن، و جایگاهی بیبدیل در معادلات ژئوپلتیکی منطقه .
روزگار، روزی داور خواهد شد؛ روزی که تاریخ، بر پیشانی آنان که چشم به دموکراسی در کولهپشتی سربازان بیگانه دوخته بودند، مُهر خیانت خواهد زد چرا که وطن را نمیتوان از پنجرهی پهپاد و تانک و با چشمداشت به دست دو دیوانه بیگانه دید، و آزادی را نه از مخرج بمبافکن که از ژرفای اندیشه و همت اهلش باید جُست و آنکه نامی به قدمت تاریخ را انکار میکند، تحفهای چون آزادی را به شما نخواهد بخشید!
#ایران
#خلیج_فارس
@sahandiranmehr
🔸شادروان استاد دکتر سیدصادق گوهرین در سال 1331 برای این بنده(پرویز اتابکی/ ايرانشناسي ، زمستان 1381، شماره 56، صص 779 تا 783) از حافظه اعجابانگیر آن استادِ اعجوبه روزگار (بدیع الزمان فروزانفر) نقل کرد این که در بیروت شبی مرحوم سیدامین الحسینی مفتی اعظم فلسطین مقیم بیروت، ضیافت شامی بهافتخار استاد بدیعالزمان ترتیب داد که در آن ضیافت ناظمالقدسی (رئیس جمهوری اسبق سوریه) و دکتر صلاحالدین المنجّد (محقق و کتابشناس معروف سوریهای مقیم لبنان) و همسرش خانم مروءه (خواهر مرحوم کامل مروءة ، مدیر روزنامه الحیات که خود نیزمدیریت روزنامه انگلیسی زبان «دیلی استار» بیرون را برعهده داشت) و استاد دکتر یحییالخشَاب (ایرانشناس معروف مصری) و این بنده و تنی چند دیگر حضور داشتند.
گفتوگوهای مجلس به سبب شخصیت استاد بدیعالزمان بیشتر در حول مطالب ادبی و تاریخ و فقهاللغه دور میزد و استاد در هر زمینه و بیشتر در تائید سخنگویان، مطالبی میافزود که به مراتب مفصلتر و دقیقتر از گفتار سخنگوی آن مطلب بود و همچنان شگفتی میآفرید. در آن میان به مناسبتی ذکری از شهر دمشق و رحله ابن بطوطه به میان آمد. استاد پس از توضیحاتی چند دربارة ابنبطوطه و سبک تحریر گزارش گونه او، که آن را به شیوه روزنامهنگاری تعبیر فرمود، و تفاوت آن با سبک تحریر مسجع و فاضلانه رحله ابن جبیر شروع به بازگویی بخشی از رحله ابن بطوطه درباره دمشق کرد و نزدیک به ربع ساعت همچنان داد سخن داد و به نقلقول پرداخت و همگان را مسحور پیوستگی بیان و حافظه شگفتانگیز خود ساخت تا آنجا که خانم دنیا مروءة گفت: استاد! رحله ابن بطوطه اکنون كتاب بستر من است و دیشب به همین قسمت در شرح شهر دمشق رسیدم، اینک میبینم که اغلب عبارات شما عیناً و لفظاً به لفظ همان عبارات ابن بطوطه و به همان نظم و نسق تحریر اوست. که خود آن را روش روزنامهنگاری توصیف کردید و من به سبب حرفه روزنامهنویسی خود با آن مانوس هستم. و چنان بهنظر میرسد که شما نثری این چنین را مانند شعر حفظ کردهاید. استاد با فروتنی گفت: من این کتاب را سالیانی پیش دو نوبت خواندهام.
🔹امروز سالگرد درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر است . استاد فروزانفر در اردیبهشت 1349درگذشت و در باغ طوطی (صحن شاهعبدالعظیم) به خاک سپرده شد.
@sahandiranmehr
✔️سخنی در سالروز درگذشت نجف دریابندری
✍🏻سهند ایرانمهر
امروز سالروز درگذشت نجف دریابندری است.اگرچه آثار او در زمینه ادبیات و فلسفه گرانقدرند اما هیچکدام برای من به اندازه کتاب «مستطاب آشپزی»جذاب نبوده است. البته این کتاب برای آنها که دنبال دستور آشپزی هستند هم مفید است اما دلیل جذابیتش برای من این نبود. این کتاب تلنگری بود که خوراک و عادتهای غذایی جزیی از مردمشناسی و جامعهشناسی و از جمله دریچه ها برای درک فرهنگ و اخلاق جوامع هم هست. مقدمه این کتاب ذخیره ارزشمندی از فهرست منابع تاریخی برای شناخت فرهنگ ایرانی بر اساس نوع خوراک و فرهنگ آن است.او در مقدمهی کتاب نوشته است:
« … دو رشتهی نقاشی و آشپزی همیشه علاقهی مرا جلب کردهاند، و با آنکه شاید کمتر کسی میان این دو رشته شباهتی ببیند، برای من همیشه این دو کار شبیه و حتی با هم مربوط بودهاند. در هر دو مورد انسان چیزهایی را با هم ترکیب میکند و چیز دیگری به وجود میآورد که ممکن است برای خودش و دیگران خوشایند باشد، یا نباشد. … نمیدانم این قیاس تا چه اندازه موجه است، ولی به هر حال من گاهی بخشی از اوقات خود را صرف این دو کردهام، اگر چه با کمال تعجب متوجه شدهام که اگر در این زمینهها استعدادی داشته باشم، این استعداد بیشتر جنبهی نظری دارد تا عملی. … »
«تابلویی که میبینید یادگار نخستین روزهایی است که من کار نقاشی و آشپزی را در یک زمان و مکان آغاز کرده بودم. زمان اسفندماه سال ۱۳۳۶ است و مکان اتاق شمارهی ۱۲ در زندان شمارهی ۳ در مجتمع زندانهای قصر قجر. در آن هنگام من به مناسبت فعالیتهای سیاسی به زندان درازمدتی محکوم شده بودم و وقت خود را با ترجمه و نقاشی میگذراندم؛ ضمناً به واسطهی همان علاقهی معروف، آشپزی برای زندانیان هماتاق را هم به عهده گرفته بودم. آنچه در سمت چپ تابلو در کنار دیوار میبینید، دیگ آبگوشتی است که تقریباً هر روز روی یک چراغ سهفتیله بار گذاشته میشد، و من در جایی که دیدگاه شماست مینشستم و به کار نقاشی یا ترجمه مشغول میشدم. این تابلو البته روز نقاشی را نشان میدهد. … همان طور که ملاحظه میکنید تابلو به یک اثر «نائیف» بیشباهت نیست؛ کیفیت آبگوشتی هم که در دیگ میجوشد، تا آنجا که حافظه یاری میکند، در همین حدود بود.»
🔻نمونههایی ازمتون تاریخی که در مقدمه کتاب مستطاب آشپزی آمده است:
مروج الذهب مسعودی:
دو پاره نان برگیر و روی یکی چند پاره گوشت مرغ بگذار و چند حبه مغز گردو و بادام را چپ و راست بچین؛ برش های پنیر و تخممرغ پخته و دانههای زیتون را هم مانند چند نقطه اضافه کن و اندکی نمک بپاش؛ آنگاه نگاه کن تا چشمت لذت ببرد، سپس پارۂ دوم تان را روی آن بگذار و گاز بزن تا آنچه را ساخته ای ویران کنی!
🔸در تاریخ ثعالبی گفتوگویی هم از زبان خسرو پرویز ساسانی و خدمتگارش، رودک خوش آرزو، نقل شده است. ثعالبی میگوید که این رودک «غلامی بود از فرزندان دهگانان که ویژه خدمت پرویز بود و در پاکیزه فراهم آوردن خوردنیها و گوارا ساختن غذاها و خوب عرضه کردن و زیبا توصیف کردن آنها سرآمد بود» (صفحه ۴۴۷)؛ سپس چنین ادامه می دهد:
روزی پرویز از او پرسید: گواراتر و موافق طبعتر و لذیذترین غذاها کدام است؟ گفت: آن غذایی که با سلامت تن و آسایش خیال و شادی دل و اشتها و گرسنگی زیاد با یاران و دوستان صرف کنی. گفت: چه خوب گفتی! اینک بگو گواراترین گوشت چهارپایان کدام است؟ گفت: گوشت برهیی که شیر دو میش نوشیده و دو ماه چریده، به سیخ کشیده و در تنور کباب شده باشد، یا گوشت بزغاله فربهی که شوربا با آن طبخ کنند، با گوشت سینه ماده گاو گشن ناگرفته و فربی که از آن سکباج فراهم کنند. گفت: نیکو گفتی. اکنون به من بگوی لذیذترین خوراک ها کدام است؟ گفت: مغز استخوان و سر (مخ). گفت: بهترین گوشت پرندگان را برگوی. گفت: تذرو فربه جوان که با کبک زمستانه و تخم کبوتر در روغن پخته و جوجه مرغ که در جوانه گندم و شاه دانه و روغن زیتون پرورده شده باشد. گفت: بهترین ترشیها کداماند؟ گفت: گوشت نازک گوساله که در سرکه بسیار ترش و خردل تند و تیز خوابانده باشند. گفت: بهترین خامیز (ظاهرا نوعی ژل گوشت) کدام است؟ گفت: گوشت های آهوان که څرد و نازک کرده و در سرکه و خردل و آبکامه (آب گوشت و شبت و سیر و زیره سبز و زیره سیاه کرمانی )بپرورند.
(صفحه های ۴۴۷-۴۴۸).
@sahandiranmehr
✔️خبر خوب بیهقی خوانی با استاد یاحقی
✍🏼سهند ایرانمهر
برای آنانی که با ادبیات کلاسیک مانوسند نام استاد «محمدجعفر یاحقی» نام آشنایی است. این نام از آن نامهایی است که که اگر آدم اسم فروزانفرها، نفیسیها، ناتل خانلریها، مینویها و امثالهم را میشنود و حسرت میخورد که کاش زمانه و درس آنان را درک میکرد، بلافاصله در کنار نام دیگر بزرگان معاصر به ذهن خطور میکند و به قول سعدی دو شکر را واجب میگرداند یکی اینکه بختِ همراه، ما را با استاد معاصر کرده است و دیگر اینکه در زمانهای زندگی میکنیم که به مدد تکنولوژی بدون اندیشه مسافت، به مدد فضای آنلاین میتوانیم کاممان را از میوه درخت دانش استاد یاحقی شیرین کنیم.
خبر خوب اینکه شنیدم آکادمی هنرستان که پلتفرمی است برای دسترسی آسان جویندگان معرفت و دانش و مهارت، دوره ای را برپاکرده است با حضور استاد یاحقی که فقط دوره نیست و به عقیده من از آن «کیمیا زمان» هایی است که معلوم نیست کی و کجا دوباره فرصت بهره بردن از آن فراهم شود؟ نیکبختی وجود این دوره البته محصور در این نیست که فردی چون یاحقی آن هم به شکل آنلاین تکیه بر کرسی استادی می زند بلکه از این جهت است که موضوع برگزاری دوره «بیهقی» بزرگ نیز هست که خود داستانی دیگر است.
آنها که هم دل در گرو متون جاودان و عمیق بیهقی دارند و هم چشم آشنا به استاد یاحقی میدانند که به جز شاهنامه، بخش عمده عمر گرانقدر یاحقی صرف شرح و بسط و تصحیح تاریخ بیهقی (پدر نثر فارسی) است. کتابها و مقالات استاد در این زمینه کم نیستند اما امکان استفاده از دوره ای که خود ایشان در هشت شب، مستقیم و رودرو به نقل و شرح و بررسی جذاب ترین داستان های تاریخ بیهقی بپردازند البته که چیز دیگری است .
اگرچه آکادمی هنرستان با حمایت ازاپیزود جدید پادکست سهند ایرانمهر، به ذکر معرفی این آکادمی در خود پادکست بسنده کرده بود اما وقتی دیدم که در دوره جدید هنرستان، نام بیهقی و شرح ماجراهای تاریخ بیهقی است آن هم با چنان استادی، دریغم آمد که تنها از این زاویه به موضوع نگاه کنم و با نوشتن مطلبی جدا و تاکید و اعلام این دوره، ذهنها را به این اتفاق مبارک و اهمیت برگزاری و مغتنم بودن شرکت در آن ، متوجه نکنم.
🔗اطلاعات بیشتر و ثبتنام در هنرستان⤵️
https://honarestan.org/courses/87
🔗وبسایت | honarestanorg?si=9TFXFXTi3vC6p_Z0">یوتیوب | اینستاگرام | تلگرام
✔️در عصر نمایش، افسانهها رأی میآورند، نه سیاستمداران
✍️سهند ایرانمهر
تصویری که از ترامپ میبینید، تصویری است که اودر حساب کاربری خود منتشر کرده است، تصویر چیزی بیشتر از یک پرتره دیجیتال است. او شبیه رئیسجمهور نیست شبیه شخصیت اول یک فیلم پرفروش( جنگ ستارگان)است، در روز غیر رسمی این فیلم.
بازویی برهنه و برجسته، شمشیری نورانی که فضا را میشکافد، و عقابهایی که پشت سرش ایستادهاند و انگار چیزی را میپایند. پرچمها در پسزمینه، در باد خیالی میلرزند. این تصویر، دربارهی سیاست امروز آمریکا بیشتر از هر مناظرهی انتخاباتی حرف میزند.
در دنیایی که واقعیت از دست رفته و اعتماد به نهادها فرو ریخته، ما شروع کردهایم به تماشای سیاست، نه زندگی کردن در آن. آنچه میبینید، محصول همان چیزیست که ماکس وبر آن را «کاریزمای برساختهی بحران» مینامد: جایی که مردم نه برنامه میخواهند، نه پاسخ. آنها یک نجاتدهنده میخواهند ترجیحاً با بازوهای بزرگ و نگاهی که با پلک نمیزند.
بدن ترامپ در این تصویر، فقط بدن نیست. بیانیهایست؛ شاید حتی یک بیاعتمادی جمعی فشردهشده در عضله. این همان جاییست که میشل فوکو میگوید «قدرت روی بدن نوشته میشود». اینجا، سیاست دیگر گفتوگو و رایزنی نیست، قدرتنمایی است؛ فیزیک به جای فکر، نمایش به جای دموکراسی.
عقابهایی که پشت سرش نشستهاند، فقط نماد میهن نیستند. آنها انگار به تماشاگران هشدار میدهند: چیزی در حال وقوع است، خطری در کمین است، و تنها راه نجات، مردیست که هرگز عقب نمینشیند.
و بعد آن شمشیر نوری چیزی بین «جنگ ستارگان» و جنگ سرد نماد جهانی شده که دیگر میان سیاست و سرگرمی، خط مشخصی نمیکشد. این همان چیزیست که تحلیلگران آن را «سیاست روایی» مینامند. جایی که افسانه، برنامه را شکست میدهد. جایی که مردم به داستانی که باور دارند رأی میدهند، نه به واقعیتی که پیچیده است.
در نهایت، ما در عصر پساواقعیت زندگی میکنیم. دورانی که رهبران، نقشآفرینان اصلی سریال بیپایان سیاستاند؛ و شهروندان، بیشتر از آنکه انتخابگر باشند، تماشاگرند، تلختر اینکه دیگر فرق نمیکند در کشوری مشهور به آزادی یا سرزمینی معروف به استبداد.
@sahandiranmehr
✔️لحظههای کوچک انسانی
✍️سهند ایرانمهر
اتفاقی این ویدیو را دیدم. دو مرد درگیرند، مثل هزاران دعوای خیابانی دیگر: فریاد، سیلی ناغافل، زدوخورد، زمینخوردن. یکی دیگری را با ضربهای نقش بر زمین میکند. تنش در اوج. اما چند دقیقه بعد، همان فرد بازمیگردد. برای رقیبش آب میآورد. به او کمک میکند برخیزد. بعد همدیگر را بغل میکنند. و میروند، انگار نه انگار همین چند لحظه پیش مرز خشونت را تا انتها پیموده بودند.
در جهان دیوانهی امروز، این صحنه شاید عجیب باشد، ولی غریب نیست. چون انسان همین است: موجودی میان ضربه و ترحم، میان خشم و شفقت، میان ویرانکردن و بازساختن. چیزی در ما هست که میخواهد بجنگد. و چیزی دیگر، که درست پس از پایان جنگ، دستبهکار صلح میشود.
شاید روانشناسان بگویند این همان «کاتارسیس» است، تخلیهی هیجانی که پس از فوران، فضا را برای همدلی باز میکند. یا شاید فیلسوفان از نبردِ میان طبیعت و تربیت بگویند؛ از دوگانهی نیچهوارِ دیونیزوس (غریزه) و آپولون (نظم). اما آنچه اهمیت دارد، خودِ لحظه است: لحظهای که در آن، انسانِ خشمگین، ناگهان به انسانِ دلسوز تبدیل میشود. بیواسطه، بیمقدمه، بیتشریح.
ما در عصر تشدید تضادها زندگی میکنیم: سیاست دو قطبی، فرهنگهای واگرا، خشونتِ زبانی و فیزیکی. اما همین صحنههای کوچک، این شیارهای ناپیدا در دیوارِ بیاعتمادی، نشان میدهند که شاید هنوز چیزی از «انسان» باقی مانده. چیزی که بهمحض دیدنِ انسانی دیگر در رنج، همهی محاسبات را کنار میگذارد.
آیندهی ما، در گرو «لحظههای کوچکِ انسانی» است. نه در اتاقهای سیاست، که در خیابان، در تماس چشمی میان دو غریبه، در بخششی بیبرنامه. شاید در همان جایی که پس از دعوا، کسی برای رقیبش آب میآورد.
این روزها، دنیا پر است از مشت. شاید وقت آن رسیده که به آغوشهایی نگاه کنیم که پس از مشت میآیند. نه برای آنکه خشونت را توجیه کنیم، بلکه برای آنکه یادمان نرود: هنوز میشود برگشت. هنوز میشود بخشید. و هنوز میشود، آدم بود.
@sahandiranmehr
علیرغم انتقادهایی که به نادیده گرفتن برخی ظرافتهای دیپلماتیک و بار معنایی واژگان در آقای پزشکیان دارم اما بخش عمده سخنرانیاش در این دو ویدیو ( که کنار هم قرار دادهام) هوشمندانه است. چه آنجا که از نظامی و جهان معنایی ایرانی و ابزار زبانی فارسیاش سخن میگوید و چه آنجا که با استفاده از ظرفیتهای ادبیات از گذشته مشترک و واحدی سخن میگوید که زبان سیاست برای بیان بدون حساسیت آن الکن است.
@sahandiranmehr
هرکه روزی چند رفت اندر فرنگ
کی شود اگه ز رسم نام وننگ
وانکه درسی چند از طامات خواند
کی کند در سینهاش دانش درنگ
دیپلوماسی مشربان خشک مغز
خود چه میدانند جز نیرنگ و رنگ
و آن همه نیرنگهاشان صورتی است
کز درون زشتست و از بیرون قشنگ
هرکجا نفعی است شخصی، میپرند
سوی آن چون جره باز تیز چنگ…
سخت نزدیک است شعر مولوی
در صفات این چنین قوم دبنگ
«یک شغالی رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
«پس برآمد یال و دم رنگین شده»
« کاین منم طاووس علیین شده»…
آن علاج و آن طبابتهای او»
«ریخت یکسر از طبیبان آبرو»
خائنان زینکار نبود ننگشان
کور بادا کور چشم تنگشان
ملکالشعرای بهار
@sahandiranmehr
این سنج و دمامی که بچه های #جشنواره_کوچه برای قربانیان فجایع #بندرعباس میزنند، آنهم وسط آن شادی مستعجل که سگرمه پشیمینه پوشان تندخور را درهم کرد، خودش غم مضاعفی است.
برخلاف آن طرب جوانمرگ، انگار این حزن و مصیبت کهنسال قاعده بازی بوده است و دیگر حرف و حدیثی ندارد، جفت و جور است با بهار و عزای دل ما، شومترین هماهنگی در سرزمین ناهماهنگیها، ادامه تلخ و روال و معصومانه آن پرسش سایه:
«این چه رازی است که هربار بهار
با عزای دل ما می آید؟!»
@sahandiranmehr
استاد محمدرضا شجریان
#بندرعباس
#نوای_واپسین_شب
@sahandiranmehr
✔️آموزهای کهن در سیاستی مدرن
✍️سهند ایرانمهر
🔸این روزها اظهارات ترامپ درباره ایران در دو جمله با سمتوسوی به ظاهر متفاوت خلاصه شده است:
صحبت از توافق و صحبت از گزینه نظامی مه ظاهرا متناقضاند اما جلوه تفکری کهن.
این رویکرد یکی از اصول اساسی سیاست نظامی آمریکاست و مثل خیلی از چیزهای دوران مدرن ریشه در تاریخ دارد و از دل جملهای برخاسته که ۱۶۰۰ سال پیش نوشته شد:
«Si vis pacem, para bellum»
«اگر صلح میخواهی، آمادهی جنگ باش».
✔️غروب اشکانیان: شکست یک امپراتوری بیمرکز
✍️سهند ایرانمهر
🔸در چنین روزی در سال ۲۲۴ میلادی، نبردی در دشت هرمزدگان رقم خورد که سرنوشت ایران را برای قرنها تغییر داد. از هرمزدگان به نام جنگ داخلی ایرانیان نام بردهاند. در این جنگ که در نیمه راه شوش و بهبهان روی داد اردشیر بابکان و اردوان پنجم رویاروی هم قرار گرفتند و اردشیر بابکان فرمانروای پارس (فارس، کرمان و اصفهان امروز) بر اردوان پنجم شاه اشكانی چیره شد. اما چرا اشکانیان شکست خوردند؟
🔸اشکانیان بیش از چهار قرن بر ایران حکومت کردند؛ از دل طغیان علیه سلوکیان برخاستند، رومیان را زمینگیر کردند، و ایران را از هلنیگرایی نجات دادند. اما در قرن سوم میلادی، نشانههای زوال از درون آغاز شده بود اما چرا چنین شد؟
🔸اشکانیان شاه داشتند، ولی دولت نداشتند. ساختار فئودالی، قدرت را در دست خاندانهای محلی متمرکز کرده بود. هر فرد متمول و صاحبنفوذی از طبقه اشراف یک ارتش داشت، هر شاهزادهای هم یک پایتخت. تمرکز قدرت، رؤیایی بود که محقق نشد و نهادی برای انسجام در کار نبود.
🔸این پاشیدگی سیاسی با ضعف دیوانسالاری همراه بود. اشکانیان نه ارتش دائمی منظم داشتند، نه مالیات سراسری منسجم، نه دیوان مستقل. هر چیز به اراده خاندانهای محلی وابسته بود و سلطنت، بیشتر نقش داور را داشت.
از نظر جامعهشناسی تاریخی، میتوان این وضعیت را «قدرت غیرمتمرکز در همتنیده» نامید، آنگونه که میشل فوکو توصیف میکند: ساختاری که در آن، قدرت بدون مرکز است و بدون قابلیت تصمیمسازی کلان. نتیجه نیز چیزی جز فرسایش تدریجی نبود.
🔸اشکانیان بهرغم موفقیتهای نظامی، پروژه تمدنی نداشتند. نه شهرسازی گسترده، نه یک روایت منسجم فرهنگی. شاید به همین دلیل، با آنکه چهار قرن حکومت کردند، کمتر از آنچه سزاوارشان بود در حافظه جمعی ما ایرانیان جا گرفتند.
رومیان هم بیتأثیر نبودند. جنگهای پیدرپی در غرب، خزانه را خالی و ارتش را فرسوده کرد. نه امکان توسعه بود، نه بازسازی. فشار خارجی بر ضعف داخلی سوار شد. نبود دیپلماسی فعال منطقهای هم مزید بر علت بود
🔸سرانجام، اردشیر بابکان پا به عرصه گذاشت. مردی از خاندانی محلی در فارس، که فهمید شاهنشاهی نیاز به ایدئولوژی دارد، به تمرکز، به دین، به زبان رسمی. ساسانیان با ترکیب دین و دولت، سلسلهای ساختند که قرنها نماد قدرت ایرانی شد.
🔸با همه این ضعفها، اشکانیان نقش پررنگی در تاریخ ما دارند:
اشکانیان بودند که از ایران در برابر هلنیسم دفاع کردند. آنان سد محکمی دربرابر توسعهطلبی رومیان بودند و در عین حال تبادلات و تلفیق فرهنگی شرق و غرب را پایه گذاشتند و الگویی برای مقاومت نامتمرکز ساختند.
🔸عمدهترین دلیل سقوط اشکانیان دولت ضعیف، عدم انسجام و فقدان روایت تمدنی و به جای آن ادامه ماجراجویی خارجی با قدرتی همچون روم بود. دلایلی که سبب شد:ساختار ناپایدار، دیپلماسی ناتوان، و هویت متزلزل آن را در معرض فروپاشی قرار دهد.
@sahandiranmehr