sacredallegory | Art and Photo

Telegram-канал sacredallegory - Sacred Allegory

41

جوری که دنیا رو میبینم. Contact : @Dimitte

Subscribe to a channel

Sacred Allegory

Man of Sorrows is an Expressionist Oil on Canvas Painting created by James Ensor in 1891. It lives at the Royal Museum of Fine Arts Antwerp in Belgium.

Читать полностью…

Sacred Allegory

The Dangerous Cooks is an Expressionist Oil on Panel, Gouache and Pencil Painting created by James Ensor in 1896. It lives in a private collection.

Читать полностью…

Sacred Allegory

The Intrigue is an Expressionist Oil on Canvas Painting created by James Ensor in 1890. It lives at the Royal Museum of Fine Arts Antwerp in Belgium.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Only insofar as we do not know ourselves is it possible for us to realize and to produce ourselves. Fruitful is the man who is mistaken as to the motives of his actions, who resists weighing his qualities and defects, who foresees and dreads the impasse into which the exact view of our capacities leads us. The creator who becomes transparent to himself no longer creates: to know oneself is to smother one’s endowments and one’s demon.

Emil Cioran, The New Gods.

Читать полностью…

Sacred Allegory

"Contentment" by maxfield parrish, 1927.

[A dear friend of mine has sent this image to me and said: "That's how l imagine you and your mom." I am blessed.]

Читать полностью…

Sacred Allegory

She has no body as others have. People have no meaning to her. She has no answer for them. Her mind steps into emptiness, alone.

Virginia Woolf, The Waves.

Читать полностью…

Sacred Allegory

The Conqueror Worm
Edgar Allan Poe

Lo! ’t is a gala night
Within the lonesome latter years!
An angel throng, bewinged, bedight
In veils, and drowned in tears,
Sit in a theatre, to see
A play of hopes and fears,
While the orchestra breathes fitfully
The music of the spheres.

Mimes, in the form of God on high,
Mutter and mumble low,
And hither and thither fly—
Mere puppets they, who come and go
At bidding of vast formless things
That shift the scenery to and fro,
Flapping from out their Condor wings
Invisible Wo!

That motley drama—oh, be sure
It shall not be forgot!
With its Phantom chased for evermore
By a crowd that seize it not,
Through a circle that ever returneth in
To the self-same spot,
And much of Madness, and more of Sin,
And Horror the soul of the plot.

But see, amid the mimic rout,
A crawling shape intrude!
A blood-red thing that writhes from out
The scenic solitude!
It writhes!—it writhes!—with mortal pangs
The mimes become its food,
And seraphs sob at vermin fangs
In human gore imbued.

Out—out are the lights—out all!
And, over each quivering form,
The curtain, a funeral pall,
Comes down with the rush of a storm,
While the angels, all pallid and wan,
Uprising, unveiling, affirm
That the play is the tragedy, “Man,”
And its hero, the Conqueror Worm.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Woman, mirror and death by Hans Thoma

Читать полностью…

Sacred Allegory

در این اواخر آدم فلک‌زده‌ای را در دادگاه‌های ما محاکمه کردند که این داغ عجیب و نادر را بر پیشانی داشت: "بخت برگشته". بدین گونه او همیشه بالای چشم‌هایش برچسب زندگی‌اش را همراه می‌برد؛ همچون کتابی که عنوانش را با خود دارد. بازجویی هم ثابت کرد که این نوشته عجیب به طور بی‌رحمانه‌‌ای حقیقت دارد. در تاریخ ادبیات نیز سرنوشت‌هایی از این گونه و با محکومیت‌های گوناگون وجود دارند مردانی یافت می‌شوند که کلمه تیره روزی با حروفی اسرار آمیز در چین و چروکهای پیشانی‌شان حک شده است، و ملک بی‌رحم انتقام آنها را در چنگال خود می‌فشرد تا سر مشق تقوا برای دیگران شوند. اگر زندگیشان با قریحه تقوا و جذابیت همراه باشد، باز هم بی‌فایده است زیرا اجتماع برای آنان زجر و شکنجه خاصی را در نظر گرفته است. هوفمان برای مهار کردن سرنوشت چه کارها که نکرد و بالزاک چه تلاش‌ها که برای مساعد نمودن بخت خود به خرج نداد؟ بنابراین آیا مشیت مطلقه و شیطان صفتانه‌ای در کار است که تیره‌روزی را از بدو تولد برای آنان در نظر می‌گیرد و طبایع حساس و فرشته سیرت را همچون شهیدانی که در پای درندگان افکنده می‌شدند در محیطهای خصمانه قرار می‌دهد؟

بنابراین آیا حقیقت دارد که ارواح مقدسی هستند که به قربانگاه اختصاص یافته‌اند و محکومند به این که از میان ویرانه‌های هستی خودشان به سوی مرگ و افتخار گام بردارند؟ آیا عفریت جهل و نادانی باید تا ابد این ارواح برگزیده را در چنگال خود اسیر داشته باشد؟ آنها بیهوده تلاش می‌کنند، بیهوده خود را برای زندگی، برای پیش بینی‌ها و برای مکر و حیله آماده می‌سازند. این افراد نهایت دقت و احتیاط را به کار می‌برند. کلیه روزنه‌ها را می‌بندند و پنجره‌ها را در مقابل خدنگ‌های سرنوشت مسدود می‌کنند، اما اهریمن از سوراخ کلید به درون می‌آید. کمال برای آن‌ها نقطه ضعفی در کالبد هستی‌شان است و خصلت والا، جرثومه محکومیت‌شان.

عقاب برای در هم شکستن چهره گشاده‌شان، سنگ‌پشتی را که در چنگال دارد
رها خواهد کرد.

– از مقدمه‌ای به قلم شارل بودلر برای کتاب "ماجراهای شگفت‌انگیز" نوشته‌ی ادگار آلن پو، ترجمه‌ی پرویز شهدی.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Nikolay Dubovskoy, Nadvigaetsya tucha 1912.

Читать полностью…

Sacred Allegory

– در حال و هوای جوانی
شاهرخ مسکوب

بدبختانه سرنوشتم را می‌دانم و نمی‌توانم از آن بگریزم. کاش ادیپ بودم و نادانسته به سوی سرنوشتم می‌شتافتم به خیال آنکه از آن می‌گریزم.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Luca D'Alberto - Yellow moon.

Читать полностью…

Sacred Allegory

–فکر خودکشی
رولان بارت
ترجمه‌ی کیوان طهماسبیان



نتیجه‌ی مباحثه‌ی دانشمندان این است که حیوانات خودکشی نمی‌کنند. نهایتش این است که بعضی گونه‌ها –اسبان و سگان– به غریزه خودزنی می‌کنند. اما در اشاره به اسبان است که ورتر به تعریض از اصالتی می‌گوید که خاص تمام خودکشی‌هاست: «شنیده‌ام نژاد اصیلی از اسبان وقتی زیاده گرمشان شود یا تا پای جان پی‌شان کنند از روی غریزه رگ به دندان می‌گشایند تا نفسشان تازه شود. دوست دارم یک رگم را بگشایم تا به آزادی جاودان نایل آیم.»

Читать полностью…

Sacred Allegory

زاده شدی، و خجسته‌ای بر من .. تا ابد.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Franz Peter Schubert
4 Impromptus٫ Op. 142
D. 935٫ No. 3٫ in B-Flat Major
Alfred Brendel (Pianist & Poet)

Читать полностью…

Sacred Allegory

The Assassination is an Expressionist Oil on Canvas Painting created by James Ensor in 1890. It lives at the Columbus Museum of Art in the United States.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Christ's Entry into Brussels in 1889 is an Expressionist Oil on Canvas Painting created by James Ensor in 1888. It lives at the The J. Paul Getty Museum in the United States.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Ensor was a classically trained painter, graduating at age 20 from the Académie Royale des Beaux-Arts in Brussels, but his work immediately and powerfully swerved nasty. While contemporary painters like Pierre-Auguste Renoir painted girls practicing piano, and Cézanne meditated on apples and pears, James Ensor painted skeletons fighting over the corpse of a hanged man. Ensor’s work is scary even now, almost seventy years after his death. Livid colors, grotesque expressions, and unstable composition, and those damn masks. Always with the masks.

Ensor is a tough personality to read. He lived and worked in the attic of his parent’s home in Brussels, so it’s tempting to label him a shut-in. But in 1883 he co-founded Les XX, a liberal art collective of twenty Belgian artists. Les XX held an annual show, where Ensor exhibited alongside artists like, Paul Gauguin, Paul Cézanne, and Vincent van Gogh. This social and national exposure isn't the behavior of a hermit, and later in his life Ensor gave speeches introducing artists and writers for exhibition openings.

It’s these public addresses that hint at the motivation behind Ensor’s wild, crude and alarming work. MOMA curator Anna Swinbourne describes Ensor as having a ‘wicked sense of humor’ and a ‘deep interest in carnival and performance’—and there it is. James Ensor loved to entertain, to shock, horrify, confound. He cross-dresses in self portraits, paints kings shitting on the commoners, and the human heads served for dinner, all with the morbid grin of his favorite skull.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Paul Himmel, Ballet Sylvia, 1952.

Читать полностью…

Sacred Allegory

H. Richardson Cremer - Breaking Wave, 1928.

Читать полностью…

Sacred Allegory

"The Conqueror Worm", unknown artist.

Читать полностью…

Sacred Allegory

هان! شب جشن است
در این واپسین سال‌های حزن‌انگیز
انبوهی از فرشتگان سبکبال
آراسته به پارچه‌های پرنیان و غرق در اشک
در تماشاخانه‌ای نشسته‌اند، تا
نمایش فاجعه‌آمیزی از بیم‌ها و امیدها را روی صحنه تماشا کنند،
در حالی که دسته‌ی نوازندگان در فواصل معین
موسیقی ملکوت را می‌نوازند.

بازیگرانی که به شکل فرشتگان بلند‌مرتبه آراسته شده‌اند
با صدایی آهسته زمزمه و پچ‌پچ می‌کنند،
از این سو به آن سو می‌پرند؛
همچون عروسکان مفلوکی می‌آیند و می‌روند،
و به دستور موجوداتی قدرتمند و ناپیدا که صحنه گردان هستند
از بال‌هایشان که مانند بال‌های کرکس است،
بدبختی ناپیدا و گریز ناپذیر را فرو می‌تکانند.

این نمایش فاجعه آمیز پر زرق و برق! آه، بله، البته
فراموش نخواهد شد.
با شبحش که جمعی آن را تعقیب می‌کنند
بدون این که بتوانند بر آن دست یابند،
و در حالی که درون دایره‌ای می‌چرخند، همواره به همان نقطه‌ای می‌رسند که از آن حرکت کرده‌اند!

و بالاخره با دیوانگی‌های بسیارش و گناهانی بیشتر از آن،
و ترس و وحشت که روح و هسته اصلی نمایش را تشکیل می‌دهند.
اما نگاه کنید، از میان هیاهوی بازیگران،
موجودی در حال خزیدن بیرون می‌آید!
شیئی به قرمزی خون که پیچان و لغزان
از قسمت دورافتاده صحنه نمایان می‌شود!
به خود می‌پیچد، به خود می‌پیچد! بازیگران
با نگرانی کشنده‌ای طعمه او می‌شوند.
و کروبیان به دیدن دندان‌های این کرم عظیم که به جویدن لخته‌های خون انسان‌ها مشغول است، به گریه در می‌آیند.

تمام روشنایی‌های صحنه خاموش شدند، همه، همه!
و بر روی هر موجود لرزان و مرتعش،
پرده همچون کفنی عظیم و گسترده
با شدت و خشونت یک طوفان فرو می افتد،
و فرشتگان همگی رنگ‌باخته و زرد چهره،
از جای بر می خیزند، پرده از چهره بر می‌گیرند و تأیید کنان می‌گویند:
آه! که این نمایش فاجعه‌ای است که سرنوشت انسان نام دارد و قهرمان اصلی آن، همین کرم فاتح است.


– شعر «کرم فاتح»، دیالوگی از زبان لی‌جیا در داستان «لی‌جیا»، کتاب "داستان‌های شگفت‌انگیز"، نوشته‌ی ادگار آلن پو، ترجمه‌ی پرویز شهدی.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Henri Becquerel (1901) - Rays Emitted from a Radioactive Substance through a Slitted Screen.

Читать полностью…

Sacred Allegory

کلمات به شکلی دردآور از من گریخته‌اند. اما حالا که اینجا هستم، در غروب یک روز دلگیر که یک گوشم به خیابان تیز است تا صدای بمباران از کدام طرف بلند شود، حالا که در تنهایی نشسته‌ام، بی‌اینترنت، بی‌ارتباط با دیگران، در سرمای کشنده‌ی انتظار برای واقعه‌ی بعدی؛ کار دیگری نمیتوانم بکنم. باید بنویسم تا تاب بیاورم، تا زیر بار این فشار نمیرم.
اینجا، در تهران بمباران از ساعت سه شب روز پنج شنبه آغاز شد. اسرائیل دارد روی سرمان بمب میریزد و من به خیال خوشِ سال‌هایی که گذشته فکر میکنم. انگار این اتفاق انقدر راحت، نزدیک و بی‌دردسر برایش انجام‌پذیر بوده که تو بگو نه فقط پنج روز بلکه سال‌هاست دارد روی سرمان بمب میریزد. شهر تقریبا خالی شده. مردم با خانه‌هایشان خداحافظی کرده و از تهران رفته اند. من اما نمیتوانم بروم. شاید هم این یکجور نمایش قدرت از آغوش‌گشودگی به تراژدی است که ویژگی خاندانی ماست چون بابا و میم (برادرم) هم قصد رفتن ندارند. بابا میگوید: «بابا جان من از این چیزها نمیترسم. بالاخره یک چیزی میشود. اکر قرار باشد بمیریم، میمیریم. جنگ جنگ تا پیروزی!» و با ته‌خنده‌ای تلفن را قطع میکند. میم هم همینطور. روند واکنشش نسبت به این بحران، ماندن و ترک نکردن است. دیروز وقتی خاله با گریه زنگ زد که بعد از دیدن تصویر زنده‌ی اصابت موشک به صدا و سیما (مجری زن درحال رجزخوانی برای اسرائیل بود که همان دم سقف روی سرش آمد پایین.) دیگر طاقت ندارد و میخواهند بروند کرج، گفت میخواهد میم را هم ببرد. البته من میدانستم که او نخواهد رفت. با این آن حال به او زنگ زدم. قاطع و محکم گفت که میخواهد حتی اگر مُرد، پیش مامان باشد (همین خانه‌یمان که در زمان زنده بودن مامان همه در آن بودیم) و اینکه دارد از صف نانوایی برمیگردد و برای خانه نان گرفته.
اما برای من ..
من باید بگویم که ته وجودم هنوز حالت کودکانه‌ای از انکار هست که خیال میکنم چیز جدی‌ای نخواهد شد. چیز جدی ینی مردن. اما همزمان آسودگی‌ام از آن است که از مرگ نمیترسم. البته مرگ مفت در جنگی چنین تباه مرگ ایده‌آلم نیست. اما مرگ در هرصورت برای من مرگ است و چگونگی آن فرقی نمیکند. اگر مرگ، هر زمان در این زندگی همچون ردایی ابریشمین مرا در آغوش خود بپذیرد برای همیشه آسوده‌ام کرده. شوهر و بچه و دوسر عایله‌ای هم ندارم که غصه‌ی آنها را بخورم. آدمی هستم مرگ‌دوست و یالغوز. پس مادامی که مردن مسئله‌ای نمیتواند باشد، ترک خانه به قصد نجات یافتن، به بهای آوارگی در خانه‌ی دوستان و آشنایان چه ضرورتی میتواند داشته باشد؟ از این هم که بگذرم، من در ترکِ خانه، هرگز آدم موفقی نبوده‌ام. حتی یک روز را هم نمیتوانم دور از خانه سپری کنم، که اگر غیر از این بود آدمی میشدم اهل سفر. آدمی اهل سفری که نیستم و هرگز نبوده‌ام. پس حالا که در شرایط جنگ، ترک خانه دیگر به معنای هستی‌شناختی نیز بدل شده، چطور میتوانم این کار را انجام دهم؟ ترجیح میدهم زیر وحشتِ هر لحظه بمب خوردن در خانه‌ام باشم تا اینکه آن را ترک کنم. اینجا، تهران، خانه‌ی من است. و خانه‌ی من خواهد ماند. حتی اگر در آن بمیرم.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Horowitz - Schubert: Impromptu Op.90, No.3 in G-Flat Major.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Carlo Dolci, Lady Madonna.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Yuliana Sarder by Anastasia Lisitsyna.

Читать полностью…

Sacred Allegory

آشیل-کلود دبوسی
قطعۀ سحرانگیزِ خیال‌پردازی
اثری رؤیایی که در ۱۸۹۰م ضبط شد؛
این نوازندۀ تردست، کلود دبوسی‌‌ست!

Читать полностью…

Sacred Allegory

The world doesn't end in chaos.
It ends like this:
In the weightless moment when you realize you can't go back,
but you still carry everything with you.

Читать полностью…

Sacred Allegory

I could write an elegy for this scene and make the clouds weep day and night until the day the earth perishes.
In this scene, my childhood—a small, bewildered spectator—sits upon the swallowed suffering of my brother. A brother who severed his connection to reality just to survive. The vessel of his mind shattered. He fell into the ocean of his unconscious and drowned.
They gave him a name: Schizophrenic. But I know what truly happened. Only I know. I press the seal of his love against my heart and weep blood for his suffering—forever.

[Photo from the movie "The White Ribbon" by Michael Haneke, 2009.]

Читать полностью…
Subscribe to a channel