sacredallegory | Art and Photo

Telegram-канал sacredallegory - Sacred Allegory

41

جوری که دنیا رو میبینم. Contact : @Dimitte

Subscribe to a channel

Sacred Allegory

"A Story From Chikamatsu", by Mizoguchi, 1954.

Читать полностью…

Sacred Allegory

The worst person in the world, 2021.

By Joachim Trier.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Alejandra Caballero.

Читать полностью…

Sacred Allegory

@maudchalard

Читать полностью…

Sacred Allegory

__ من بر روی کلمات به خواب می‌رفتم و چشم که باز می‌کردم در جهان دیگری زاده می‌شدم. من محصور ِکتاب‌هایم، اشتیاقم برای درس‌های پیانو و بیرون زدن از خانه در هوای سرد ِزمستان‌ها بودم. پرلودی از شوپن توی گوشم بود وقتی که از کنار پارک نزدیک خانه رد می‌شدم و سرم پر می‌شد از تصاویر درختان ِلختی که می‌دیدم و گمان می‌کردم تمام‌شان در لحظه‌ی پیش از خود مُرده‌اند. نمی‌خواستم حتی تک لحظه‌ای از دستم برود. تصاویر را در مشتم گره می‌کردم و بعد، تمام مسیر باقی مانده را تا خانه می‌دویدم تا همه‌ را توی کلمات بریزم.
تمام بیست سالگی من غرق‌شده در رویا و کلمه گذشت. من تمام آن لحظات را بی‌نهایت زندگی کردم. اما ناگهان همه‌ی آن روزهای فراموش شده را می‌بینم و حالا می‌فهمم که همه‌چیز تمام شده.
چهره‌ی زرّینِ بیست و هفت سالگی‌ام را در خواب می‌بینم که همچون پرنده‌ای پشت‌نما بالای سرم بال می‌زند و برای همیشه دور می‌شود. حالا دیگر از آن تابلوی بزرگ زندگی ِگذشته‌ام _از اشیاء و نورها و تصویرهایی که مایه‌ی آرامش و مستی من بودند_ چیزی باقی نمانده جز پرده‌ای بی‌رنگ.

روزها را چندان به یاد ندارم. از آن همه میل و سرگشتگی چیزی نمانده جز دل‌بهم‌خوردگی و ملال. هنوز در معرض اشتیاقم، شبیه به همان دختر بیست ساله‌ای که روزی بوده‌ام، اما تابش آفتاب بر من کُند شده. آرام و صبور. گویی خواب باشم. و این روال هر روزه است. روال خشنی است. من این‌ها را از همان لحظه‌ی نخست فهمیدم و اجازه دادم تا نومیدی دامنگیر شود. علت آن آیا مرگ قریب الوقوع مادرم بود، یا تحمل‌ناپذیر بودن زمانه؟ یا پشیمانی از زندگی ِهر روزه؟ چیز اشتیاق‌برانگیزی وجود نداشت. اشتیاق یا لابه‌لای کلمه‌های لَکان و کریستوا بود، یا در فراق بود، یا اصلا وجود نداشت. درواقع اغلب وجود نداشت. اما، همه‌چیز در یک تصویر بود. این را به غریزه می‌دانم. همانطور که "دوراس" در تصویر گذر از یکی از رشته رودهای مکونگ است، سوار بر کرجی. از خودم می‌پرسم زندگی من بر روی کدام تصویر است که جامانده؟

Читать полностью…

Sacred Allegory

Wesendonck-Lieder, Richard Wagner
Kirsten Flagstad, soprano
Gerald Moore, piano
Recorded: May 1948

Читать полностью…

Sacred Allegory

من بر روی کلمات به خواب می‌رفتم و چشم که باز می‌کردم در جهان دیگری زاده می‌شدم. من محصور ِکتاب‌هایم، اشتیاقم برای درس‌های پیانو و بیرون زدن از خانه در هوای سرد ِزمستان‌ها بودم. پرلودی از شوپن توی گوشم بود وقتی که از کنار پارک نزدیک خانه رد می‌شدم و سرم پر می‌شد از تصاویر درختان ِلختی که می‌دیدم و گمان می‌کردم تمام‌شان در لحظه‌ی پیش از خود مُرده‌اند. نمی‌خواستم حتی تک لحظه‌ای از دستم برود. تصاویر را در مشتم گره می‌کردم و بعد، تمام مسیر باقی مانده را تا خانه می‌دویدم تا همه‌ را توی کلمات بریزم.
تمام بیست سالگی من غرق‌شده در رویا و کلمه گذشت. من تمام آن لحظات را بی‌نهایت زندگی کردم. اما ناگهان همه‌ی آن روزهای فراموش شده را می‌بینم و حالا می‌فهمم که همه‌چیز تمام شده.
چهره‌ی زرّینِ بیست و هفت سالگی‌ام را در خواب می‌بینم که همچون پرنده‌ای پشت‌نما بالای سرم بال می‌زند و برای همیشه دور می‌شود. حالا دیگر از آن تابلوی بزرگ زندگی ِگذشته‌ام _از اشیاء و نورها و تصویرهایی که مایه‌ی آرامش و مستی من بودند_ چیزی باقی نمانده جز پرده‌ای بی‌رنگ.


__Photo @Farhangismn

Читать полностью…

Sacred Allegory

📻 @FourTwentyRadio

Читать полностью…

Sacred Allegory

"2046" - Wong Kar-Wai.

Читать полностью…

Sacred Allegory

قهرمان یکی از شگفت‌انگیزترین آثار ادبیات معاصر فارسی، یعنی داستان کوتاه «عافیتگاه» نوشته‌ی غلامحسین ساعدی، زبانشناسی است به نام «کاف» که در جزیره‌ای مشغول جمع‌کردن لغات محلی است. کاف هیچکس را ندارد. موجودی است رهاشده به معنای حقیقی کلمه، و محبوس در جذاب‌ترین فیگور توپولوژیکال ادبیات: جزیره‌. وقتی از او می‌پرسند چرا برنمی‌گردی به شهر خودت، می‌گوید کسی را نداشته و خیلی هم خوش نمی‌گذشته. اما مدام دچار اضطرابی عجیب است برای بازگشتن. به کجا؟ مگر نه این است که بازگشتن همیشه شمّه‌ای از اندوه اودیپی را در خود دارد، آرزوی بازگشتن به زهدان مادر، بازیافتن وحدتی که هرگز واقعیت نداشت؟! کاف، که حالا دیگر خیلی شبیه یوزف کا شده، به خلبان هواپیمای پست اصرار می‌کند که او را با خود ببرد. همانطور که انتظار داریم پاسخ منفی است. هیچ راه گریزی از وضعیت هبوط انسانی نیست؛ همان که قرار بوده عظیم‌ترین ملعنت ممکن باشد. گریختن از تبعیدگاه انسانی، از بیگانگی انسان با جهان که زاده‌ی زبان است، ناممکن است. انسان نمی‌تواند از وضعیت شقاوت‌بار حیات خود بگریزد، دقیقاً چون زبان دارد؛ چون به تناهی و تباهی خود آگاه است؛ به این شکافی که او را از درون می‌خورد و ناتوان می‌سازد؛ به برزخی به نام زبان/قانون. بیهوده نیست که مردم جزیره می‌گویند دولت این ناحیه‌ی لعنت‌شده را رها کرده. اما در داستان ساعدی ما نه با حذف ادغامی، بلکه با چیزی دقیقاً عکس آن سروکار داریم. آنچه کاف کشف می‌کند ژرف‌ترین شکل سعادت است. در الاهیات مسیحی، معمای مهمی وجود دارد که ناظر به عدل الاهی یا تئودیسه است: بر سر کودکانی که پیش از غسل تعمید مرده‌اند چه خواهد آمد؟ از سویی مجازات‌کردن آنها به دلیل کافربودن نافی عدل الاهی است زیرا آنها حتی فرصت زیستن هم نیافته‌اند. و از سوی دیگر پاداش‌دادن به آنها نیز بی‌معناست، زیرا بهشت، پاداش عمل است. آنها محکومند به اینکه در طبقه‌ی خاصی از برزخ تا ابد در بی‌خبری محض اقامت کنند. تنها مکافات آنها عدم رویت خداوند است، فراموشی الوهی. اما آیا این در حقیقت ژرف‌ترین سعادت و شادمانی نیست!؟ آیا این بزرگترین آرزوی ممکن نیست، این که هرگز نامی از زبان، قانون، تفکیک و سعادت به گوشمان نخورده بود؟ و درست به خاطر ژرفنای این سعادت و شادمانی بی‌بدیل است که حتی وقتی نامه‌رسان نامه‌ای برای آقای کاف می‌آورد، او که همیشه منتظر بوده، با بی‌اعتنایی مشغول ماهیگیری می‌شود و می‌گوید بعدا نامه را از او خواهد گرفت. او تازه سعادت را یافته است، چرا عجله کند؟×

@chaosmotics

Читать полностью…

Sacred Allegory

Love Is Stronger Far Than We - Astrud Gilberto.

Читать полностью…

Sacred Allegory

By @nicolaslogelain, "Mia", 2021.

Читать полностью…

Sacred Allegory

By @IrinaShestakova

Читать полностью…

Sacred Allegory

صد و یازده صفحه‌، از کلماتی که تا ابد بر روح من حک شده.

Читать полностью…

Sacred Allegory

As living under their skins ..

Читать полностью…

Sacred Allegory

The last masterpiece of Mizoguchi, "Street of Shame", 1956.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Titania and Bottom by Henry Fuseli, 1790; depicts a scene from A midsummer night's dream by William Shakespeare.

Читать полностью…

Sacred Allegory

📻 @FourTwentyRadio

Читать полностью…

Sacred Allegory

@lauramakabresku , 2024.

Читать полностью…

Sacred Allegory

استن اَرلاند هارمونستا/ نروژ

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

Sacred Allegory

کتاب "برگ‌ها می‌ریزند"
نوشته‌ی کاظم السادات اشکوری به سال ۱۳۵۱.

Читать полностью…

Sacred Allegory

چند روز ِدیگه سالگرد مرگ بهرام صادقی‌ست و چند روز پیش، سال‌روزِ تولدش بود. به این بهانه نوشته‌ای از غلامحسین ساعدی درباره‌ی کارهای بهرام صادقی را از کتاب «شناخت‌نامه‌ی ساعدی» (به کوششِ جواد مجابی) عکس گرفته‌ام و پی‌دی‌اف کرده‌ام.
از متن:
«صادقی مدام رمان پلیسی می‌خواند، جذابیت داستان‌های پلیسی برای او به‌خاطر پوچی آغاز و پوچی فرجام‌اش بود […] پس از پایان این داستان‌ها با لبخندی بر لب می‌گفت: «چیزی نداشت، خیلی خوب می‌بود اگر در وسطْ قضایا را رها می‌کردم» […] در کارهای صادقی حادثه اصلاً مهم نیست. کشمکش‌ها پوچ و بی‌معنی است. درگیری‌ها تقریباً به جایی نمی‌رسد […] صادقی، آخر سرْ لقمه‌ای در دهان مخاطب می‌گذاشت که طعم نداشت، انگار که مشتی خاک‌اره بر دهان خواننده ریخته شود.»

کانال تصویر و زندگی

Читать полностью…

Sacred Allegory

"2046" - Wong Kar-Wai

Читать полностью…

Sacred Allegory

"2046" directed by Wong Kar-Wai.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Behind the scenes - In the mood for love.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Astrud Gilberto.
One of Brazil’s leading bossa nova singers best known for the 1964 international hit "The Girl from Ipanema".

Читать полностью…

Sacred Allegory

کتاب "سی دیدار"
نوشته‌ی پرویز مرزبان به سال ۱۳۵۱.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Amelia Rosear, "Bursting", 2023.

Читать полностью…

Sacred Allegory

کتاب "سفر ناگذشتنی"
نوشته‌ی غزاله علیزاده به سال ۱۳۵۶.

Читать полностью…

Sacred Allegory

با قدم‌هایی کوتاه و برهنه، مسافت بلندی را بر روی خزه‌ها و بوته‌های خشک طی می‌کنم. به انتهای مسیر می‌رسم. جایی در دل آب‌گیر روی زمین ِ زیر پایم می‌نشینم. به سطح آب نزدیکم. کافی‌ست نوک انگشتانم را خم کنم تا در آب فرو روم. بوی کهنه‌ی آسمانی که روی سطح آب ریخته همراه با بوی نارنجیِ یواش ِپرتوی خورشید درحال غروب بر پوستم می‌نشیند. باید جایی بروم، اما کجا؟ کدام سینه‌ی شیرچکان در هستی مرا تغذیه خواهد کرد؟ کدام بیابان مرا در دامان سنگیِ خود جا خواهد داد؟ من رهسپار کدام سفرم؟ این چیست در مشت من که اینچنین محکم بین انگشتانم فشرده شده؟ به پاهای سنگینم بار کدام گناه وصل است که قدم برداشتن انقدر کُند و وحشتناک است؟
به سکوت ِطبیعی و راحت ِآب‌گیر گوش می‌کنم. انگشتان پایم را در آب فرو می‌کنم. خنکی از پوست پام بالا می‌رود. رعشه‌ای لذت‌بار بر بدنم می‌افتد؛ من اینجا هستم. اگرچه هویتی ندارم اما بسیار زندگی کرده‌ام و لب‌هایی را بوسیده‌ام. اگرچه بچه‌ی یتیمی هستم که از بزرگترین پستان جهان جدا افتاده و ناگهان کسی از جایی بندناف را قطع کرده، اما من با همین قطع‌شدگی عاشق شده‌ام و در آن سرزمین حرام شده‌ام. به چشم‌هایی نگاه می‌کنم و دل می‌بندم که خالی از من است. دست‌هایی را رها می‌کنم که در خواهش کشنده‌ی لمسِ روحِ من روز و شب می‌سوزد. من به اشتباه از رحمی به بیرون پرت می‌شوم و به اشتباه به سینه‌ی دیگری می‌چسبم. من در فراوانی سرسام‌آورِ رحم‌ها و سینه‌ها و آغوش‌ها و اشک‌ها می‌گردم، می‌گردم، می‌گردم.

__ بخشی از یک نوشته‌ی بلند، تابستان ۱۴۰۲.

Читать полностью…
Subscribe to a channel