sacredallegory | Art and Photo

Telegram-канал sacredallegory - Sacred Allegory

41

جوری که دنیا رو میبینم. Contact : @Dimitte

Subscribe to a channel

Sacred Allegory

In Mother and Child (Fig.4), painted in 1912, the baby’s terror appears unabated. Due to the use of color, the mother does not look totally “dead.” She appears to be gripping the baby too tightly, almost strangling him.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Dead Mother II (Fig.3), painted one year later in 1911, is also titled The Birth of Genius. We can only assume Schiele refers to himself, with his customary grandiosity. The mother looks more dead than in the previous painting, and the baby is full of anxiety, struggling to escape her death grip. The womb like space has exploded into an ominous birth canal. The baby’s expression is one of horror and desperation.

Читать полностью…

Sacred Allegory

In Dead Mother I, 1910, (Fig.2), a baby is enclosed both by black shrouding and his mother’s boney, fleshless hand. The child is highly colored—one can almost imagine the red blood coursing under his skin. His eyes gleam with light. Around and on top of him is a pale, drawn, depressed looking, emaciated mother holding him tight with no joy. Her mouth drops slightly open, her eyes are lifeless and empty. Her lank hair adds a third layer of circular binding. The baby’s position and the shape of the black clothes are intrauterine. The baby is trapped in a tight space, encircled by deadness. There is no visible escape.

Читать полностью…

Sacred Allegory

The Dead Mother Series

In 1908 Schiele painted Madonna and Child (Fig.1) that foreshadows the first dead mother painting to come two years later. While alive in structure and expression, the dark faced Madonna has blackened hands around her child’s head, almost grabbing his neck. She conveys an ominous, frightening, anti-maternal aura. In contrast, her plump light skinned child looks robust if not especially happy to be trapped in the lap of his eerie, death-giving mother.

Читать полностью…

Sacred Allegory

احتضار اروس، بیونگ-چول هان | ترجمه‌ی فریبرز همائی.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

[همچنین اصطلاح عامیانه‌ی "زخم در ساق پا داشتن" وجود دارد. این اصطلاح به معنای داشتن احساس گناه است. این زخم از همان دوران کودکی خودبخود در جفت ساق پاهایم پدیدار شد و به مرور زمان نه تنها درمان نشد، بلکه رفته رفته عمیق‌تر شد تا به استخوانم رسید. جهنم تغییرات مداوم و همیشگی درد و رنجِ شبانه‌ی این زخم (می‌دانم این‌گونه حرف زدن خیلی عجیب است)، بعدها از گوشت و خون هم به من نزدیک‌تر شد و درد آن، ینی احساس گناه، به نظرم چون نجوای عاشقانه آمد.]

__ زوال بشری، اوسامو دازای، ترجمه‌ی قدرت‌الله ذاکری.

Читать полностью…

Sacred Allegory

By Chantal Convertini (@paeulini).

Читать полностью…

Sacred Allegory

Electra at the Tomb of Agamemnon, 1869 by Frederic Leighton.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Enemy, dir. Denis Villeneuve, 2013.

Читать полностью…

Sacred Allegory

On beach at night alone (2017), dir. Hong Sang-soo.

Читать полностью…

Sacred Allegory

On beach at night alone (2017), dir. Hong Sang-soo.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Egon Schiele, Dead Mother ll, 1911, (Figure.3).

Читать полностью…

Sacred Allegory

Egon Schiele, Dead Mother l, 1910, (Figure.2).

Читать полностью…

Sacred Allegory

Egon Schiele, Madonna & Child, 1908 (Figure.1).

Читать полностью…

Sacred Allegory

Alexander Tinei, 2010.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Euphoria serie, 2019, dir. Sam Levinson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

Perfect Days 2023, dir. Wim Wenders.

Читать полностью…

Sacred Allegory

پیوتر ایلیچ چایکوفسکی
شبانـه‌ای در رِ مینور، اپـوسِ ۱۹،
‌شمـارۀ ۱۳۳ در فهرستِ آثـارِ آهنگساز،
اجرای میشا مایسکی و ارکسترِ مجلسی
‌‌

Читать полностью…

Sacred Allegory

The Machinist 2004, dir. Brad Anderson.

Читать полностью…

Sacred Allegory

تمام شب صدای آب را می‌شنوم گریان است. تمام شب، من شب را در خودم سبب می‌شوم، سبب می‌شوم که روز به سبب من بی‌آغازد که برای این می‌گریم که روز همچون آب در شب فرو می‌ریزد.

تمام شب من آوای کسی را می‌شنوم که در جستجوی من است. تمام شب ترک‌ام می‌کنی تو به آرامی همچون آب که فروریزان می‌گرید به آرامی تمام شب من از پیغام‌های فروزان می‌نویسم، از پیغام‌های باران، تمام شب کسی در جستجوی من است و من در جستجوی کسی.

صدای قدم‌هایی در دایره‌ی تنگ نوری بداخلاق که از بی‌خوابی من به دنیا می‌آید. قدم‌های کسی که دیگر جیغ نمی‌کشد، دیگر نمی‌نویسد. تمام شب کسی جلوی خودش را می‌گیرد و بعد از دایره‌ی نور عنق در میگذرد.

تمام شب من غرق در چشمان تو می‌شوم که چشمان من باشند. تمام شب من در جستجوی مقیم دایره‌ی سکوتم در وحشت‌ام. تمام شب چیزی را نگاه می‌کنم که تا نگاه من می‌روید، چیزی از ماده‌ای ساکت و خیس که سبب می‌شود صدای کسی را که می‌گرید.

غياب خاکستری‌وار می‌وزد و شب غلیظ می‌شود. شب رنگ پلک‌های مرده‌ای را دارد. شب لزج، روغن سیاهی را می پراکند که به وحشت‌ام می‌اندازد و سبب می‌شود جای خالی بی‌گرمی و بی‌سرمایی را جستجو کنم. تمام شب من از کسی فرار می‌کنم من این تعقیب و گریز را پیش می‌برم. سرودی از سوگ می‌سرایم. پرندگان سیاه بر پرچم‌های سیاه. فکروار جیغ میکشم. باد، مجنون. من از دستی ترسان و لرزان عازم‌ام. نمی‌خواهم دیگر چیزی دریابم مگر این زوزه‌ی ابدی را، مگر این صدای در شب را، این کُندی، این بدنامی، این تعقیب، این ناهستی.

تمام شب در می‌یابم که این ترک، خود من است. که این تنها آوای گریان، من است. می‌توانیم که با فانوس‌ها جستجو کنیم‌، می‌توانیم از دروغ سایه‌ای گذر کنیم. می‌توانیم که حس کنیم قلب در ساق پا است و آب در جای عتیق قلب.

تمام شب من از تو می‌پرسم که چرا؟
تمام شب تو به من می‌گویی نه.


_ آلخاندرا پیسارنیک، برگردانِ؟

Читать полностью…

Sacred Allegory

Enemy, dir. Denis Villeneuve, 2013.

Читать полностью…

Sacred Allegory

On beach at night alone (2017), dir. Hong Sang-soo.

Читать полностью…

Sacred Allegory

چرا فقط نمی‌توانم واقعیت پوچ را بپذیرم و مثل باقی آدم‌های دور و برم سرم را به زندگی گرم کنم؟ چرا برای من، دنیا در یک فروپاشی دائمی است؟
آلخاندرا پیسارنیک، زن شاعرِ مجنون آرژانتینی من. مستندی می‌بینم از او. نشسته‌ام به تماشا و این بهترین اتفاق امروز است. فکر رفتن از اینجایی که هستم دوباره به سراغم آمده. اما ناگهان وسط تماشای مستند، وقتی آلخاندرا از خاطرات روزانه‌اش می‌خواند و در عجز تمام می‌پرسد؛ "چرا من واقعیت را قبول نمی‌کنم و همواره همراه با تخیل برده می‌شوم؟" متوجه شدم من از ایران خواهم رفت و این تصویر همان قدر حتمی‌ست که حالا آتش زدن سیگار بین لب‌های من. من آن تباهی و دوری و رویای زندگی جدید را می‌خواهم. من خودم را آنجا دیدم. در آن سرما. این سرنوشت من است.


شب است. حالا نشسته‌ام توی اتاق و می‌نویسم.
عصر مستند را دیدم و آتش گرفتم.
"استخراج سنگ جنون"؛ این اسم کتابی از آلخاندرا است. مجموعه‌ای از شعرهایش. توی مستند او از داستان عجیب خودش با کلمات می‌گوید و من فکر می‌کنم چطور می‌شود چنین رابطه‌ای با کلمات داشت. من نثر را می‌فهمم. شکل شبکه‌ی پیچیده‌ای که در کله‌ی یک نویسنده شکل می‌گیرد تا یک داستان بنویسد. اما شعر؟ شاعر؟ این برای من خیلی زیاد است. کسی که شاعر است به کلمه، برای من ترسناک و غلیظ است. مغز من جا ندارد برای شعر. برای آن تخیل زنده‌ی هر لحظه. برای جریان مداوم در تمام ثانیه‌ها و اشیاء و تصاویر و خاطرات و عبور زمان و زخم‌ها. مغز من توان ندارد که یک دور تمام این‌ها را برود، خون بریزد و برود، و بعد در بازگشت، بر که می‌گردد، خون بریزد و همه را از نو بالا بیاورد و بزاید. این همه بیرون ریختن، ساختن، شکل دادن از جان را مغز من تاب ندارد. من نهایتا بتوانم از سینه‌ی شیرچکانی بنویسم که دستی به ناگاه من ِشیرمست را از زیر آن کشیده و من را جیغ‌زنان، به گورِ تن‌های قطعه قطعه شده‌ی خودم برده. من نهایتا از این سفر کشنده‌ی عمرم (دزدیده شدن از زیر سینه‌ی مادرم و انداخته شدن به گور) بتوانم شبکه‌ی نه چندان پیچیده‌ای ترسیم کنم. اما شاعر، آن کسی که کار اصلی را انجام می‌دهد، شاعر، ینی آلخاندرا، ینی براهنی، همان کسی‌ست که در جابجایی‌های مداوم من از زیر پستان به گور، در گور منتظر من نشسته. آنجا که من قطعه قطعه شده، بدنِ یکپارچه و بی‌روزن خود را حمل می‌کنم و در ناامیدی راهی به بیرون می‌جویم، شاعر، ارباب کلمه، او که بر مسند خیال من نشسته، ناگهان بر این هیکلِ بدونِ راه به بیرونِ من، روزنی، شکافی باز می‌کند و خونِ راکد مرا، خون راکدِ مرده و تاریک مرا، به بیرون می‌پراشد. من خون می‌ریزم. هست می‌شوم. در گور زنده می‌شوم. جایی که باید مرده باشم، جایی غیر از زیر پستان، زنده می‌شوم.

_سی تیر ۱۴۰۳.

Читать полностью…
Subscribe to a channel