جوری که دنیا رو میبینم. Contact : @Dimitte
این روزها در موزه هنرهای معاصر تهران در نمایشگاه "چشم در چشم" همان ابتدای چیدمان آثار با این نقاشی بیکن روبرو میشوید. اثری تکاندهنده و تاثیرگذار که چون شبحی تا پایان دیدن آثار نمایشگاه رهایت نمیکند و احتمالا بعد از دیدن صدها اثر از غولهای تاریخ نقاشی دوباره به آن باز خواهید گشت و دقایق طولانیتری را به دیدنش اختصاص خواهید داد. این نقاشی امری را بازگو نمیکند تنها در خود آشکار میشود و خبر از چیزی جز خود نمیآورد. در این میان به ما یادآور میشود که حضور مطلق و یگانه بیشکلی همچون تقدیر تاریخی ما یگانه امکانمان در هستی است.
تصویر انسانهایی که بیکن میکشد مبتنی بر رنگماده و ضرب قلمهایی است که همچون حلزونهای بینوا زیر پای جانوری بزرگ و مقتدر - عفریتی شاید له شدهاند؛ موجود مقتدر اما هماره غایب است؛ "نیروها غایباند، تأثیرهاشان پیداست" و این تأثیرها آشکار نیستند مگر در از شکلافتادگی و دفورماسیون گوشت و تن و پرترهها و فیگورها.
ژیل دلوز در کتاب منطق تاثر مینویسد: "اما آیا در این فیگورها به راستی چیزی از شکل میافتد؟"
آیا پیشتر پیش از دفورماسیون شکلی در کار بوده است؟ شکلی به سامان و منطقی فرماسیونی پیش از دفورماسیون؟ نه این پرترهها دفرمه نشدهاند دفورمه متولد شدهاند. همچون زندگی امروز ما هستی دفورمه دارند.
پرتره در خود میپیچد، فشرده میشود، بالا میآورد، مصلوب میشود، از هم میپاشد، بیرون میریزد .. دیگر چه میتواند بکند؟ اما باز این همه درون چارچوبی وانماییشده روی میدهد درون قابی پنجرهای کادری صفحهای.. رهایی است که ناممکن شده؟
در نهایت اینکه چیزی در پردههای بیکن از کف میرود و آن میل ما به شنیدن روایت است؛ قصهای ناگفته رها میشود. و به یاد آن حکم مشهور میافتم که " هر روایت، بیان هراس از کشف شدن راز راوی نیز هست. ریشه هر روایت، چون بازی کودکان، هراس از جهان است." پردههای بیکن روایتی بر نمیسازند چون خیلی ساده رازی را پنهان نکردهاند.
همزمان با گذر از روایت به حضور هیستریایی معنا، تجربهای دیگر در حال شکلگیری است؛ "گذر از ساختار پارانوییک (دَر هَراس، پس؛ نشانهپرداز و روایتساز) به ضد- ساختارِ اسکیزوفرنیک (پراکنده، سیال، چندگانه، گسسته و درگیر در شُدنی بیپایان)؛ یا خیلی ساده از بستگیِ پارانوییک به گشودگیِ اسکیزوفرنیک.
__ هادی مومنی.
It's all like a dream. Everything is ecstasy, inside. we just don't know it because of our thinking-minds. but in our true blissful essence of mind is known that everything is alright forever and forever and forever. Close your eyes, let your hands and nerve-ends drop, stop breathing for three seconds, listen to the silence inside the illusion of the world, and you will remember the lesson you forgot, which was taught in the immense milky way soft cloud innumerable worlds long ago and not even at all. It is all one vast awakened thing. I call it the golden eternity. It is perfect. we were never really born, we will never really die. It has nothing to do with the imaginary idea of a personal self, other selves, many selves everywhere: Self is only an idea a mortal idea. That which passes into everything is one thing. It's a dream already ended. There's nothing to be afraid of and nothing to be glad about. I know this from staring at mountains month on end. They never show any expression, they are like empty space. Do you think the emptiness of space will ever crumble away? Mountains will crumble, but the emptiness of space, which is the one universal essence of mind, the vast awakenerhood, empty and awake, will never crumble away because it was never born.
_Jack Kerouac, The Portable Jack Kerouac.
"Phrosine and Mélidore", 1878
by Édouard Joseph Dantan.
This artwork is inspired from Gentil Bernard's sensual and tragic poem of the same name. The young Phrosine, at right, falls in love with Mélidore, but her jealous brothers separate the two and banish Mélidore to a life as a hermit on a nearby island. Desperate to see her beloved, Phrosine swims across the channel at night, and collapses, naked, into her lover's arms.
"Polly Jean, I love you. I love the texture of your skin, the taste of your saliva, the softness of your ears. I love every inch and every part of your entire body. From your toes and the beautifully curved arches of your feet, to the exceptional shade and warmth of your dark hair. I need you in my life, I hope you need me too."
__Nick Cave in a letter to PJ Harvey.
By Yoshi Omori, Pina Bausch; Artemis Dreaming.
Читать полностью…صمد! صمد! موقعی که ماهیها اطراف گوشهایت حرکت میکردند کجا بودی؟ نه! موقعی که ماهیها بوی تعفن پهلوها و شکم و پاهای تو را پس از مرگ شنیدند و فرار کردند کجا بودی؟ لحظهای قبل از مرگ چکار میکردی صمد؟ موقعی که درون آب چشم هایت را میبستی، موقعی که دو دست قوی، سرت را در آب گودال فرو میکردند، تو چه میکردی صمد؟ به چه فکر میکردی صمد؟ موقعی که دو دست قوی، سرت را از کنار گرفته بودند و پشت سرت را محکم به تنه درخت میکوبیدند؟ صبح بود یا عصر؟ روز بود یا شب؟ .. بیدار شو شاعر! بیدار شو صمد! مادرت وسط قالی نشسته است و برای برادرت منصور، پیرهن میدوزد. پیرهنی سفید و بلند، ولی مادرت از عروسی تو صحبت میکند. بیدار شو شاعر! و بگو با آن مصرع بزرگ نهایی، آن مصرع لایزال، آن مصرع قدیمی ولی همیشگی میتوانست تو را از دست دژخیمها نجات دهد؟ آیا تو آن مصرع را که بر زبان میراندی، مزدوران امیر محمود، دست از شانههای تو برگرفتند و دستها و پاهایت را که سیمپیچ کرده بودند باز کردند و گفتند که برو که ما تو را آزاد میگذاریم تا از این ده به آن ده بروی و چشم های مردم را به زیبایی به آزادی بگشایی .. بیدار شو و ببین تنها چیز زشت و پوسیده و پوساننده این جهان تو هستی!
__ بخشی از کتاب "روزگار دوزخی آقای ایاز" نوشتهی رضا براهنی به سال ۱۳۴۹، فراز ِمرگ صمد.
برجهای قدیمی
علیمراد فدایینیا
برای بیژن الهی
حکایت فِ، دهم از دهمی، تابستان ۵۰.
"Juan-les-Pins", Folies Bergère
(c. 1932); printed (c. 1979)
from "The secret of Paris in the 30s series" 1931-35.
BRASSAÏ.
Letting go series by Nanette Wallace, monotype
Читать полностью…به شب
سالواتوره کوآزیمودو
ترجمهی نادر نادرپور و جینالابریولاکاروزو
بیهیچ یادی
از زهدان تو سر بر میکشم
و میگریم
فرشتگان، خاموش با من راه میپیمایند؛
اشیا نفس ندارند؛
هر صدایی به سنگ بدل شده است
سکوت آسمانهای مدفون.
نخستین آفریدهی تو
نمیداند، اما رنج میبرد.
برای خانههای بزرگ با پنجرههای سرتاسری و آفتاب لرزان و باد خنکی که مدام در آن میوزد و خانه را معلق میکند. برای نوای سادهی نازک پرندهها که خانه در صدایشان غرق است. برای کاجها. برای زیبایی سینهاش وقتی با انحنایی پر از عضله و پوست نرم و موهایی مهربان، به بازو وصل میشود. برای تمام دوراهیهای ابدی زندگی. برای میل به سکون و ریشه دادن و ماندن. برای آوارهگی و رهایی و همچون باد، سبکی و بیتعلقی. برای آن حسرت بیدلیل دائمی در قلب. برای حسادت به امر ویران کنندهی والای روح. برای خواهش نور و روشنی. برای میل به ایستادن و میل به فرار. برای آن زن با موهای بلند که لابهلای نور و سایههای خنک درختهای انبوه جنگل نشسته و ویشنا را عبادت میکند. برای زندگی ..
- بهار، ۱۳۹۹.
Paris, 13th District, 2021.
By Jacques Audiard.
How do l not rip out my own veins
And build with them a ladder
To escape towards the other side of the night?
__ Alejandra Pizarnik.
Silence is a Symbolist oil on paper painting created by Odilon Redon in 1911. It lives at the MOMA, Museum of Modern Art in New York.
Читать полностью…Letting go series by Nanette Wallace, monotype
Читать полностью…Letting go series by Nanette Wallace, monotype.
Читать полностью…بخشی از شعر "از زمزمههای اُریدیس"
شاپور بنیاد
صبح است
اکنون کار که از دست خواهد شد؟
در دورها باد
سرشاخهها را گاهی تکان گاهی عذاب خواهد داد
_ای کوکب اتفاقی که میان اتاق پرپر میشوی_
سایهها تو را خواهند ربود.
Lilith by John Collier 1892.
Lilith, female demonic figure of Jewish folklore. Her name and personality are thought to be derived from the class of Mesopotamian demons called lilû, and the name is usually translated as “night monster.Читать полностью…