Telegram-канал romanhayeasheghane - رمان های عاشقانه: Unsorted

رمان های عاشقانه

08 July 2024 20:34

رمان عاشقانه و اجتماعی
/channel/+KB3iCNvd3RwxMzc0
/channel/+KB3iCNvd3RwxMzc0
👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿

پسره عشقش رو بخاطر حرف خانوادش رها میکنه... دختره رو بعد از ده سال می بینه!!!!!!

/channel/+KB3iCNvd3RwxMzc0
/channel/+KB3iCNvd3RwxMzc0

رمانی کاملا عاشقانه بر اساس واقعیت نوشته شده😍✅
/channel/+KB3iCNvd3RwxMzc0

عضو گیری محدوده‼️‼️‼️‼️‼️

/channel/+KB3iCNvd3RwxMzc0
قصه روایت گر کاملا جذابی داره✅

قسمتی از پارت رمان...
****
گوشی را در دست گرفتم و بین بوق های مکرر منتظر جوابش ماندم... تا آخرین لحظه باید صبر می کردم. همیشه دیر جواب می داد!
_ به به خانم شاهی! یادی از همکار های قدیم کردی..
صدایش خوشحال بود
_ کم مزه بریز، کجایی؟
طلبکارانه گفت:
_ کجا می خوای باشم؟ سرکار
_ شاد می زنی آخه!
غر غر کنان صدایش را بلند کرد:
_ گیر سه پیچ دادیا اول صبحی! می خوای گریه کنم؟
به حرف های بی مزه اش می خندید
_ امیر؟
_ جون امیر، بفرما؟ امیر چیه بگو غلام حلقه به گوش!
لبخند بی صدایی زدم
_ امشب مهمون دارم امیرحسین! می خوام خرید کنم ماشین دستم نیست.
_ امیر چیه؟ اسممو باید میذاشتن حمال
سرم روی میز گذاشتم و از خنده شانه هایم تکان می خورد.
_ بچه ها نیومدن از شمال؟ با اونا برم... یه بار ماشینم خراب شده لنگ شماها موندم!
خمیازه ای کشید
_ نه هنوز نیومدن.. کی می خوای بری؟
_ بعد از پایان کار!
مکث کرد و گفت:
_ خب پس قضیه امروز اومدنت به شرکتم کنسله!
به سمت پنجره اتاق رفتم
_ تقریبا، مهمون دارم. بذار یه روز دیگه
_ خب باشه. با ماشین میام دنبالت منو برسون پیش موتورم، خودت برو خونه کاراتم بکن!
یک سمت شانه ام را به دیوار تکیه زدم. دوست داشتم خانه نمی رفتم، خاطراتم را با خانواده مرور نمی کردم! من از این ده سال کذایی فراری هستم اما در توانم دو شیفت کار کردن نبود! این مرور خاطرات هم مثل بقیه کار های زندگی، بایدی بود.
_ ممنونم، پس منتظر پیامت هستم
_ اوکیه، امروز چطور بود؟!
نگاهم به خیابان ها بود و ماشین هایی که عبور می کردند.
_ خوب بود. همه چیز نرماله جز قسمت بازاریابیش!
_ چرا؟!
_ حس میکنم نمی تونم! محکم صحبت کردن و فن بیان قوی کار هر کسی نیست.
_ برای تویی که همیشه تو زندگی محکم بودی سخت نیست. از پسش بر میای. دغدغه درست نکن برای خودت..
صدایش حمایت گرانه و مهربان بود
_ نمی تونم و سخته مال کسایی هست که بار اولشونه. نه تو! این بچه بازی ها رو بذار کنار خوشم نمیاد.
_ باید حتما بزنی تو برجک آدم؟! به درک که خوشت نمیاد!
_ حرفی نزدم که!
ناراحت شده بودم نمی دانستم چرا دوست داشتم اویی که بیشتر از هر رفیق دیگری کنارم بود، مرا به همانقدر درک می کرد.
_ چی می خواستی بگی دیگه؟ آدم تو هر سنی باشه یه وقتایی از قوی بودن خسته است، شکننده تر میشه... قرار نیست چون سن مون میره بالا احساسات مون پیر بشه!