چشم باز کردم همه جا تاریک بود به راست چرخیدم و بعد به چپ انگار هیچ چیز وجود نداشت دست هامو باز کردم دور خودم چرخیدم
شروع به دویدن کردم تموم نمیشد تاریک بود
همه چیز عجیب بود انگار تو خلأ معلق بودم
نفسم بند اومد کم آوردم وایسادم دست هام رو به زانو هام تکیه دادم و کمرم رو خم کردم نفس نفس میزدم از پشت سرم صدا اومد برگشتم داشت می اومد به سمت من ترسیدم یه قدم عقب گذاشتم صورتش معلوم نبود ترس من رو به عقب هل میداد ولی یه حس آشنا میگفت خودشه حس آشنا به ترسم غلبه کرد جلو رفتم،نمیتونستم صورتش و ببینم چشم هام همه چیز و تار میدید چند بار پلک هام رو باز و بسته کردم خودش بود .
نزدیک تر شد دستامو باز کردم خندید خندیدم
_عزیز ترینم
اومد بین بازوهام ولی قبل از اینکه بتونم توی آغوشم بگیرمش نفسم تنگ شد دست هام بی حس شدن
روحم از کالبد جدا شده بود؟ یا آینه جلوم بود ؟ طناب دار و دور گردنم انداخته بود نفسم تنگ تر شد زار زدم سرو...
چهار پایه رو هل داد.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
دوستان ر.توانا رمان آنلاین 🔥🔥🔥 عاشقانه ❤️معمایی🧐جنایی🔥🔥🔥
🥹فوق جذابی رو شروع کرده اگه میخوای از ابتدای داستان همراه نویسنده باشی
اصلا این کانال رو از دست نده
چون قراره حسابی سورپرایز شی
😊این کانال برای مدت محدودی رایگان عضو گیری میکنه
😍پارت گذاری به صورت روزانه👇👇👇
/channel/+xyy_PAYe85pmZTA8
/channel/+xyy_PAYe85pmZTA8
📌 دانلود رمان ازدواج من
📝 نویسنده: لیلا حمید
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1700
———————
خلاصه
رمانی که پیش رو دارید برگرفته از واقعیت است . مربوط به چند زندگی مختلف که بر بستری از تخیل پیاده سازی شده . این داستان از سه بخش تشکیل شده است . بخش اول : خواستگاری های بی سرانجام. خواستگاری هایی که هر یک به دلیلی به مرحله بعد راه پیدا نمی کنند . از آنجایی که در اصل داستان نقشی ندارند . خیلی بر روی این قسمت مانور داده نشده و بیشتر داستانک ها مجزا هستند ، یا مجموعه داستان . بخش دوم، آشنایی لیلا و سیاوش و ازدواجشان و بخش سوم ، بعد ازدواج این زوج و مشکلاتی که برای بیشتر زندگی ها به صورتهای مختلف پیش می آید . امیدوارم از خواندن این رمان لذت ببرید و ذره ای به آگاهی هایتان افزوده شود . با سپاس لیلا
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/10/09/دانلود-رمان-ازدواج-من/
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
ازهیجان واسترس نفس نفس میزدم
یه قدم دیگه بهم نزدیک شد قلبم یکی درمیون میزد.
دستامومشت کردم نبایدضعف نشون بدم نگاهم فقط به چشماش بود ،اون لعنتی خونسرد بایه قدم دیگه فاصله مونو پرکرد و جفت تنم چسبید که ناخوداگاه نفس توسینم حبس شد.
نفساشو رو صورتم حس میکردم، بهم زل زده بود یهو سرشوخم کرد وکنارگوشم پچ زد:پیدات کردم...
پلکام روی هم افتادو لرز کردم ،بایه دم عمیق سرشو کنارگردنم گذاشت مورمورم
شدعصبی دستمو روسینه اش گذاشتم و بایه فشار به عقب هولش دادم اما یه سانت هم تکون نخورد .
لبمو باحرص روهم فشاردادم ، زانومو بالااوردم که سریع متوجه شد و باپاهاش قفلم کرد ،به موهاش چنگ زدم ومحکم به عقب کشیدم تا ولم کنه ،باپوزخند منوبهخودش فشارمیدادصدای استخونام در اومده بودپریشون چشم چرخوندم.
بادیدن شیشه مشروب چشمام برقی زد ولبخندخبیثی زدم.
❤️🔥🔥❌
/channel/+IDfJHZrXeLtjNzJk
/channel/+IDfJHZrXeLtjNzJk
📌 دانلود رمان بادکنک قرمز
📝 نویسنده: هلن ابراهیمی آذر
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 307
———————
خلاصه
اِما دختر مو قرمزه داستانه که سرگرم پرداخت بدهی های پدربزگشه و با شروع به کارکردنش تو یه کافه وسط پارک کم کم با مرد بادکنک فروش مرموزی روبرو میشه که نقاب به صورت داره و کسی تا به حال صورتشو ندیده مردی که شایعه شده که دیوونه ست و کمتر کسی بهش نزدیک میشه و داستان اما و بادکنک فروش مرموز از جایی شروع میشه که اِما به طور اتفاقی با رفتار های عجیب بادکنک فروش مواجه میشه و هربار به طرز عجیبی یه بادکنک قرمز به دستش میرسه...
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/10/08/دانلود-رمان-بادکنک-قرمز/
🌐 https://zarinp.al/559227
🌐 https://zarinp.al/559227
🌐 https://zarinp.al/559227
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
📌 دانلود رمان فراموشت خواهم کرد
📝 نویسنده: لیلا مردانی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 518
———————
خلاصه
اگر انسان ها میدانستند فهمیدن چه درد عظیمی است هرگز آرزو نمی کردند زودتر روزهای کودکی را پشت سر بگذارند و بزرگ شوند روزهای کودکی ام قشنگترین دوران زندگیم بود . آن وقت ها نصرت خان را پدرم میدانستم و بانو جان را مادرم برای همین هم مهتاب و ماهان خواهر و برادرم محسوب میشدند اما خب خیلی زودتر از زمانی که باید بزرگ میشدم و زودتر از آنچه که باید حقایق زندگی ام را درک کردم اما
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/10/07/دانلود-رمان-فراموشت-خواهم-کرد/
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
📌 دانلود رمان آوای احساس
📝 نویسنده: zahra.N
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 685
———————
خلاصه
دانلود رمان عشق و ترس داستان درمورددختری به اسم آسمانه که برای ادامه تحصیل به تهران میاد وبه دلیل یک فوضولی کوچولو بااتفاقات ترسناک و گاه هیجان انگیزی روبه رومیشه. شروع داستان باکل کله ولی کم کم ترسناک میشه من توی این رمان سعی داشتم عشق و ترس و باهم به تصویر بکشم.
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/10/04/دانلود-رمان-آوای-احساس/
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
📌 دانلود رمان عشق و ترس
📝 نویسنده: ترمه
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1370
———————
خلاصه
دانلود رمان عشق و ترس داستان درمورددختری به اسم آسمانه که برای ادامه تحصیل به تهران میاد وبه دلیل یک فوضولی کوچولو بااتفاقات ترسناک و گاه هیجان انگیزی روبه رومیشه. شروع داستان باکل کله ولی کم کم ترسناک میشه من توی این رمان سعی داشتم عشق و ترس و باهم به تصویر بکشم.
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 ww.romankade.com/1402/10/02/دانلود-رمان-عشق-و-ترس/
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
✍️❤️🔥 معرفی رمان های در حال تایپ رمان لند
خلاصهی رمان یکشنبههای غمگین :
شخصیت اصلی داستان در مورد مردی به اسم رژو میباشد که اهل مجارستان، آهنگساز و شاعر است.
بعد از ترک و رفتن نامزدش اِریکا، شعری به اسم یکشنبه غمانگیز مینویسد که این شعر نفرین میشود و نه تنها زندگی رژو، بلکه سرنوشت تمام مردم جهان را دستخوش تغییر میکند و باعث مرگ و تباهی آنها میشود؛ شعر و آهنگی که هرکسی آن را میشنود، دست به خودکشی میزند و به زندگی خود پایان میدهد.
حال باید دید که آیا رژو، میتواند این نفرین را از بین ببرد و در جنگی نابرابر با شیطان پیروز شود، یا خود هم یکی از قربانیهای این نفرین خواهد بود؟
#ژانر_ترسناک_تخیلی_واقعی
#عاطفه_حیدرنیا(ترگل)
😎✍️❤️🔥 برای مطالعه آنلاین این رمان و ده ها رمان درحال تایپ دیگه به برنامه رمان لند مراجعه کنید لینک دانلود مستقیم 👇👇
🌐 http://romankade.com/romanland.apk
📌 دانلود از سایت رمانکده
🌐 www.romankade.com/1402/09/03/دانلود-نرم-افزار-رمان-لند/
📌 دانلود رمان همسر طلبه
📝 نویسنده: زهرا علیپور
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 575
———————
خلاصه
آیه دختری #شیطون، بعد ازدواج مادرش به خونه پدربزرگش میره از قضا دوتا #پسرعموش اونجا زندگی میکنند. یکی از پسرعموها #طلبه سفت و سختیه! آیه حسابی این پسرعمو رو با #شیطنت هاش اذیت میکنه، تا اینکه بخاطر آبروی خانوادگی، #مجبور به ازدواج با پسرعموی #طلبش میشه و اتفاقات #مهیج بعد از اون...!
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/09/27/دانلود-رمان-همسر-طلبه/
🌐 https://zarinp.al/556717
🌐 https://zarinp.al/556717
🌐 https://zarinp.al/556717
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
https://s6.uupload.ir/files/img_5148_7mu7.jpeg
شاهان دستی را که در هوا بلند کرده بود، بند طره مویی که آزادانه روی گونهٔ دخترک افتاده بود، کرد و آن را به آرامی پشت گوشش فرستاد:
-نمیفهمم! ما که همین طوریش هم با هم خوشیم، چرا اصرار داری که رابطهمون رسمی بشه؟ چی قراره عوض بشه؟ هوم؟
افسون مانند یک گربهٔ ملوس صورتش را کوتاه به سینهٔ شاهان سایید و لب زد:
-دلم میخواد وقتی از سر کار بر میگردم، پامو بذارم توی خونهٔ خودم... خونهٔ خودمون! تو محکم بغلم کنی... انقدر نازم کنی که خستگیم در بره! دلم نمیخواد از سر کار که برمیگردم، برم خونهٔ مامانم اینا!
شاهان دست از ماساژ دادن کمر افسون برداشت و همان دست را کمی بالاتر و میان خرمن موهای افسون سراند:
-افسون پیشنهادت ترسانکه! یه جور نامردیه! اونم نامردی در حق کسی که خودت میگی برات مثل خواهر میمونه! همیشه میگفتی که شهرزاد رو از سهراب که برادرته، بیشتر دوست داری! حالا چه طوری دلت میاد باهاش این کار رو بکنی؟ اگه بفهمه که تو براش نقشه کشیدی، نابود میشه!
افسون با حرفهای طعنهآمیز شاهان پلکهایش را گشود، سرش را همان جایی که گذاشته بود به سمت بالا سوق داد و خیره به نیم رخ شاهان با لحنی طلبکارانه زمزمه کرد:
-اولاً که من تنهایی این نقشه رو نکشیدم و فکری بود که به ذهن جفتمون زد، پس زود خودتو نکش کنار و همه چی رو بنداز گردن من! در ثانی قرار نیست به شهرزاد آسیب بزنیم، نه روحی، نه جسمی... فقط قراره ازش پول قرض بگیریم! حالا یه کم روشش متفاوته، همین!
-همین؟ ما قراره با آبرو و حیثیتش بازی کنیم، اون وقت میگی بهش آسیب نمیزنیم!
این را شاهان با تمام بیاعتقادیاش پرسید و باعث تعجب افسون شد.افسون در جوابش رو ترش کرد:
-تو که اون ور دنیا بزرگ شدی و معتقدی که آدم باید از هر رابطه و رفاقتی سود ببره، چرا این حرفو میزنی؟! هان؟! ما قرار نیست شهرزاد رو بیآبرو کنیم شاهان! یه سری عکس ازش میگیریم و به خودش میفروشیم، قرار نیست اون عکسها دست کس دیگهای بیوفته که بیحیثیت بشه، فهمیدی؟ بعدش هم قرار نیست پای من و تو به این ماجرا باز بشه که... ما فقط شرایطو جور میکنیم، بقیهاش با یکی دیگهاس! پول هم مثلاً قراره اون کسی بگیره که از شهرزاد عکس گرفته، نه من و تو!
افسون وقفهای میان کلامش انداخت و فرصت داد تا شاهان کاملاً گفتههایش را حلاجی کند، سپس با لحنی مطمئن ادامه داد:
-پولی که قراره از شهرزاد بگیریم، براش هیچی نیست، هزار برابرشو داره! میدونی چند تا شمش طلا داره؟ نوزده تا! از وقتی که یادمه، هر سال به جزء کادوهای رنگ و وارنگ و گرون قیمتی که خونوادهاش براش میگیرین، حاج باباش یه شمش طلای بیست و چهار عیار یه کیلویی بهش کادو میده! فکر میکنی اگه سهتاشو بده به ما، چی میشه؟ هیچی! ککش هم نمیگزه، ولی زندگی من و تو از رو به اون رو میشه... میتونیم خونه بگیریم، جشن عروسیمونو بگیریم، اگه بد میگم، بگو بد میگی!
شاهان نگاهش را از چشمان منتظر افسون گرفت و پلک بست. در پس آن ذهن شوریده و آشفته به این فکر میکرد که گفتههای افسون پر بیراه نیستند.
حاج رضا با آن حجم از ثروت و دارایی، قطع به یقین صد برابر چیزی را که تاکنون به فرزندانش بخشیده، برای آنها کنار گذاشته و با کم شدن سه شمش طلا از اموال شهرزاد، لطمهای به زندگی او وارد نخواهد آمد.
با همین اوهام و افکار چشم گشود و بوسهای روی پیشانی افسون کاشت:
-انقدر خودتو ریز ریز توی دلم جا کردی که دارم برای هر لحظه داشتنت ثانیه شماری میکنم! کی باورش میشد که شاهان دانش یه روزی عاشق بشه، هوم؟
افسون تبسمی شهد و شِکردار به روی شاهان زد و پس از بوسهای که روی گونهٔ او کاشت، پچ زد:
-دوستت دارم شاهان! بیشتر از هر چیز و هر کسی که فکرشو بکنی.یادته یه روز بهت گفتم اگه عاشقت بشم روی تمام خط قرمزهام پا میذارم، شهرزادم یکی از اون خط قرمزها بود که دارم روش پا میذارم!
شاهان در جواب او نوک بینیاش را کوتاه بوسید و پرسید:
-الان به این حرفهایی که ما میزنیم، چی میگن؟ میگن اعتراف؟ میگن دلبری یا ابراز علا...
افسون بیدرنگ میان حرفش رفت و عشوهگر و طناز نجوا کرد:
-میگن نجوا! سرت رو بچرخون و از پنجره یه نگاه به بیرون بنداز... هوا نه روشنه، نه تاریک... گرگ و میشه! به حرفهای الانمون میگن نجواهای گرگ و میش!
نجواهای گرگ و میش عاشقانهای جدید، پر از لحظات هیجانانگیز و رازآلود از خالق سایه روشن!
اثری که از نظر مخاطبینش، دارای سوژهای خاص و غیر تکراریست و از قلم شیوای نویسنده رضایت داشتند!
📌 دانلود رمان فصل شکارچیان
📝 نویسنده: عطیه شکری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 317
🌐 www.romankade.com/1402/09/23/دانلود-رمان-فصل-شکارچیان/
📌 دانلود رمان روزهای ارغوانی
📝 نویسنده: نازنین آزادبخت
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 795
🌐 www.romankade.com/1402/09/23/دانلود-رمان-روزهای-ارغوانی/
📌 دانلود رمان یاغی میدان مشق
📝 نویسنده: لیدا صبوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1010
🌐 www.romankade.com/1402/09/17/دانلود-رمان-یاغی-میدان-مشق/
سروان با عجله وارد اتاق شدسرهنگ شد: _قربان قربان.
سرهنگ اخمی کرد چی شده چه وضع وارد شدنه؟
_ ببخشید قربان ولی بین دخترایی که تن فروشی میکردن و گرفتیم خواهر سرگرد داوودی هم هست.
سرهنگ ایستاد:
_ چطور ممکنه امکان نداره! مطمئنی؟
بله قربان بدتر این هم هست ایشون همسر آرتا مقدمه.
سرهنگ از پشت میز بلند شد:
_ مقدم؟ دیگه نگو عروس مقدم بزرگه
_ بله قربان مطمئنم قبلا که سرگرد و رسوندم منزل خواهرشون دیدیم.
ماهان پرونده به دست وارد اتاق شد و احترام نظامی داد. نگاه سرهنگ میخش شد:
_ از سرگرد داودی چه خبر؟ خواهرشون تهرانن؟
ماهان اخمی کرد: قربان چند لحظه پیش صحبت کردید اتفاقی افتاده چرا از خواهرش میپرسین چیزی شده؟
_ بین دخترایی که گرفتیم کسی با نام و نشان خواهر سرگرد هست.
برق از ماهان پرید وجودش فرو ریخت:
_مطمئنید مهداس؟ خدایا مگه میشه؟
بیارید ببینم.
بدون توجه به مافوق پرونده را روی میز انداخت و دست روی سر گذاشت. در بهت بود مهدایی که از خونه بیرون نمیزد اکنون بین بازداشت شده ها بود.
سرهنگ اشاره ای کرد: برو بیارش.
ماهان همچنان اتاق را دور میزد خشم و نگرانی گریبانش را گرفته بود چطور دختر داییش سر از خانه فساد در آورده بود؟ آرزو کرد کاش اشتباه باشد.
با باز شدن در نفسش حبس شد خودش بود مهدای بی سر زبان خانواده.
سروان زن دستبند را باز کرد و ایستاد.
ماهان با دیدنش به سمتش شتافت:
_ اونجا چه غلطی میکردی؟
سیلی محکم به صورتش زد که تعادلش را از دست دادرسی صندلی افتاد مهدا گرایان جواب داد:
_ به خدا نمیدونم اونجا چه خبر بود با دوستم رفتم.
سرهنگ بازوی ماهان را گرفت اما او همچنان عصبی تشر رفت:
_ تو بدون ما بیرون نمی رفتی الان زرنگ شدی مهمونی میری؟ بیچارهات میکنم مهدا. الان جواب شوهرت و چی بدیم
مهدا در خود مچاله شد و لرزید:
_ اون برای من غیرتی نمیشه مگه من براش مهمم؟
غیرید: خفه شو فکر کردی سیب زمینی بی رگه؟
در این حین آرتا بدون در زدن در را به شدت باز کرد دهانش خشک شده بود. رگ گردن متورم و صورتش سرخ شده بود. به سمت مهدا رفت مهدایی که با دیدن حیبتش کپ کرده و میلرزید ایستاد چنان محکم بر صورتش کوبید که اینبار ماهان سپرش شد:
_ رفتی اونجا چه گوهی بخوری؟
رفتی با آبروی من و حاجی بازی کنی؟
توف به روت بیاد بیحا.
از دست سروان جهید و سیلی دیگر به مهدا زد لبش پاره شد و خون راه افتاد.
_ غلط کردم به خدا نمی دونستم.
_ غلط اضافی هم کردی به کی گفتی رفتی مهمونی؟ خدا نابودت کنه میدونی کجا رفتی؟
مهدا هق هق کنان سری جنباند.
سرهنگ نعرهای کشید:
بسه بشنید ببینم من باید بررسی کنم فعلا بشنید آقای محترم بشین.
مهدا دست جلوی دهان گرفته و هق زد آرتا با خشم دست به کمر دور خودش چرخید لبش را جوید و مقابلش نشست.
پاهایش را از شدت خشم تکان تکان میداد:
_ صبر کن ببرمت خونه حالیت میکنم.
سرهنگ به مهدا نگاه کرد:
_میدونی اون مهمانی که رفتی به چه منظوری بود؟
مهدا لرزان سری جنباند:
_ دخترای جوان و میفروختند به دبی و عمارت. می دونی اگر ما وارد عمل نمیشدیم الان معلوم نبود کدام لنج و کدام خونه مجبور به...
لااله الااللهی گفت و سکوت کرد.
مهدا لرزان به آرتا و ماهان نگاه کرد: به خدا نمی دونستم دوستم گفت مهمونیه منم از لج آرتا رفتم.
آرتا کمی خم شده بود نگاه پر خون و برانش را به مهدا دوخت و برایش خط و نشان کشید.
همان نگاه کافی بود که مهدا قبض روح شود.
_مگه نگفتم نرو؟ به چه حقی رفتی؟ با من لج میکنی؟
بلند شد و غیرد
_ د لامصب باید سر از خونه فساد در بیاری
مهدا لال شده بود و هق میزد مقابل ماهان ایستاد:
اون اسلحه چیه کمرت چرا یه گلوله خالی نکردی تو اون سر پوکش؟ آبرو برام نمونده
رو به سرهنگ کرد:
تکلیف من چیه چکار کنم جناب؟
_ ببرش خونه ولی مراقب باش دیگه سر اینجور جاها در نیاره پنج دقیقه دیر تر رسیده بودیم معلوم نبود چی می شد.
شرمسار سر به زیر شد:
ببخشید ممنونم.
مچ مهدا گرفت و از صندلی جدا کرد مهدا با ترس بازوی نیما رو گرفت:
_تو رو خدا تنهام نذار منو میکشه.
نیما با اخم و اشاره سر جواب داد:
_ برو خونه کاری نمیکنه، فعلا خودم عصبیم از دستت.
آرتا باخشم او را بیرون برد: اتفاقا کارش دارم این دفعه کوتاه نمیام.
با ترس و صدای لرزان دستش را فشرد:
نکن میترسم تورو خدا ولم کن.
با همان چهره گر گرفته نگاهش کرد:
_ اتفاقا باید بترسی گوه خوردی رفتی اینجور جایی.
من بهت دست نزدم که بری خودتو وا بدی؟ توف تو روت بیاد خونه تکلیفت و روشن میکنم.
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمانی پر از کارکترهای
#جذاب_غیرتی_و_کلهخراب
#مافیایی
#پليسی
##عاشقانه_داغ_و_پرخطر
#پارت_واقعی_از_رمان
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
مهدا وارد مهمانی ممنوع میشه و اونجا بی آبرو میشه در حالی که در خانواده پر نفوذ غیرتی زندگی میکنه
باورم نمیشد باز هم توی این نقطه ایستادم،به زندگی مردی برگشتم که بند بند وجودم ازش نفرت داشت!
اما چیزی که من و متعجب کرده بود تغییر آیهان بود..
انگار دیگه اصلا اون پسر شر سابق نبود!
آروم بود و مهربون و حرف گوش کن...
اما منم دیگه اون دختر بچه ی ساده نبودم که گول حرفای به ظاهر عاشقانش و بخورم...
نگاهم افتاد به اتاق رو به رو...
دستام مشت شد،انگار کسی به سینم چنگ زد که نفسام تحلیل رفتن و بغض گلومو گرفت!
دلم میخواست به اون گلدون شیشه ای دست بزنم و محکم توی سرش خوردش کنم!
دلم میخواست بغض پنج سالم و بشکنم و تمام غمم و سرش خالی کنم
دست خودم نبود که برگشتم،من آدم اینجا ایستادن نبودم..
هنوز قدمی برنداشته بودم که مچ دستم و کشید و صداش مثل ناقوس مرگ تو گوشم پیچید:
_پناه...عزیزم متاسفم
قسم میخورم نزارم یه لحظه م تو این خونه زندگی کنم
میخواستم جیغ بکشم،بهش بگم من عزیز تو نیستم
دهت کثیفت و ببند!
اما چشمام به سلین ترسیده که افتاد دردام و پشت لبام حبس کردم ولی نتونستم کاری برای اشکام بکنم..
/channel/+gUnou4BUXDwxZTVk
/channel/+gUnou4BUXDwxZTVk
📌 دانلود رمان ازدواج من
📝 نویسنده: لیلا حمید
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1700
🌐 www.romankade.com/1402/10/09/دانلود-رمان-ازدواج-من/
"ژیــانـــم "❤️🔥
به قلم زینب. د
_ولم کن فردین
_ولت کنم باید برم سینه قبرستون
بخوابم
بهش نزدیک میشم میخوام این فاصله رو تموم کنم و بغلش کنم مچ دستشو میگیرم
_داری اذیتم میکنی........
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم تا جلوی خودمو بگیرم که توی بغلم حبسش نکنم
_خدا ورم داره از رو زمین اگه بخوام ژیانمو اذیت کنم......
_توروخدا.....
با عجز میگوید
_تورو خدا بهم دست نزن!
دلش افسار عقلش رابه دست میگیرد
بایک حرکت غیر منتظره دخترک رابه آغوش میگیرد
عطر تن دخترک راعمیق بو کشید
خواب بود یا بیدار....؟ این یک دختر بود یا یک الهه...
سرشو نزدیک گردن دخترک برد، دیوانه شده بود، بوی خوش موهایش درمشامش پیچید بوسه ای روی گردنش کاشت
عشق آتشین و امیال مردانه اش دست به دست دادند تا عشق شیرینش را بدرد
دخترک رابه دیوار چسپاند وتنش راچفت تنش کرد
به قسط بوسیدن لب های دلبرکش نزدیکش شد
او را به خود نزدیکتر کرد
با هقی که زد به سستی عقب کشید رو برگرداند از ترس آنکه آن بوی ویران کننده تعادلش رابر هم زند وبیشتر از این به حریمش تجاوز نکند
/channel/+eHYfdSQCVfQwMzQ0
/channel/+eHYfdSQCVfQwMzQ0
خلاصه: دختری از دیار' کرد' برای کاربه تهران میاد، اونجا ناخواسته وارد باند مافیامیشه و زندگیش رو عوض میکنه
عشقی آتشین و شور انگیز. ❤️🔥
📌 دانلود رمان بادکنک قرمز
📝 نویسنده: هلن ابراهیمی آذر
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 307
🌐 www.romankade.com/1402/10/08/دانلود-رمان-بادکنک-قرمز/
📌 دانلود رمان فراموشت خواهم کرد
📝 نویسنده: لیلا مردانی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 518
🌐 www.romankade.com/1402/10/07/دانلود-رمان-فراموشت-خواهم-کرد/
📌 دانلود رمان آوای احساس
📝 نویسنده: zahra.N
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 685
🌐 www.romankade.com/1402/10/04/دانلود-رمان-آوای-احساس/
📌 دانلود رمان عشق و ترس
📝 نویسنده: ترمه
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1370
🌐 www.romankade.com/1402/10/02/دانلود-رمان-عشق-و-ترس/
✍️❤️🔥 معرفی رمان های در حال تایپ رمان لند
خلاصهی رمان خیانت در سایه تو(شوگرددی افسون شده)❥•
✨به قلم:کیانا بهمن زاد✨
ژانر:ازدواج اجباری،جنایی،خشن،کلکلی با پایان کاملا متفاوت
(این رمانو اصلا از دست ندید)
✍️مقدمه نویسنده:
به شهر تاریک و پر از ماجرای رمانم خوش اومدید جایی که سایههای جنایت رمز و راز در هر کوچه و خیابانش پیچیده شدهاند، و هیجان و اسرار آنجا را فرا میگیرد. در این شهر، هیچ چیز به طور ظاهری آن چیزی نیست که به نظر میرسد. اما در زیر سطح آرامش و زیبایی، رازهای تاریک و پیچیدهای پنهان شدهاند.در این رمان پر از رمزوراز، یک مرد مرموز وارد صحنه میشود. او یک رازدارحرفهای است، کسی که به دنبال پاسخهایی است که همه دیگران میخواهند پنهان بمانند وحتی برعکس پاسخ هایی که بقیه دنبالش هستند اما او میخواهد از همه پنهان بماند. او در جستجوی رمز و رازهایی است که ...
😎✍️❤️🔥 برای مطالعه آنلاین این رمان و ده ها رمان درحال تایپ دیگه به برنامه رمان لند مراجعه کنید لینک دانلود مستقیم 👇👇
🌐 http://romankade.com/romanland.apk
📌 دانلود از سایت رمانکده
🌐 www.romankade.com/1402/09/03/دانلود-نرم-افزار-رمان-لند/
📌 دانلود رمان همسر طلبه
📝 نویسنده: زهرا علیپور
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 575
🌐 www.romankade.com/1402/09/27/دانلود-رمان-همسر-طلبه/
📌 دانلود رمان فصل شکارچیان
📝 نویسنده: عطیه شکری
🎬 ژانر: عاشقانه
———————
خلاصه
دختری که چهار سال پیش برادر سرگردش رو توی یه حادثه آتش سوزی بزرگ پاساژ از دست داده... دنبال انتقامه از یه دانشمند دیوونه... حالا دانشمندمون قراره پیروز میدون بشه یا دختر انتقامجوی قصه؟! کسی چه می دونه؟
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/09/23/دانلود-رمان-فصل-شکارچیان/
🌐 https://zarinp.al/555876
🌐 https://zarinp.al/555876
🌐 https://zarinp.al/555876
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
📌 دانلود رمان روزهای ارغوانی
📝 نویسنده: نازنین آزادبخت
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 795
———————
خلاصه
«روزهای ارغوانی» داستان زندگی دختری به نام ارغوان است. دختری که در اوج جوانی زندگیاش دستخوش تغییراتی میشود اما یکی از همین اتفاقات سرآغازیست برای آشنایی با فردی که با پا گذاشتن به زندگی او همه چیز را برای ارغوان عوض میکند، کسی که به زندگیاش رنگ میپاشد و روی زخمهایش مرهم میگذارد.
مردی به نام سام...
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/09/23/دانلود-رمان-روزهای-ارغوانی/
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
📌 دانلود رمان یاغی میدان مشق
📝 نویسنده: لیدا صبوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1010
———————
خلاصه
قصه؛ قصه ی مهیج دلباختگی و مثلثی عشقی بس پر کشش و احساسی از دلدادگی دو مجنون؛ دو شیداست! شرح روایتی واقعی و خیانتی خوفناک و غیر قابل باور از دل حقایق تلخ جامعه... مادری سنگدل با دستانی آلوده به گناه و فروپاشی یک خاندان در دل تاریک زمان بدستان بی رحمش! پدری مظلوم و رنجدیده سرافکنده از ریختن کوه آبرو و غیرتش؛ وامانده و درمانده بر این حادثه ی ناممکن و دردناک! مردی از جنس مردانگی و غرور؛ پرده ی حیا بر کشیده بر بی عصمتی بی صفتان سیاه دل... دخترکانی شاداب و مظلوم؛ زمین خورده ی زخم زبان مردمانی عقرب صفت و... بزرگمردی جان فدا نشان گرفته از گذشته هایی نه چندان دور به نام حافظ الیار ... رمان یاغی میدان مشق قصه ای که پس از شروع خواندن تا اتمام رمان شوک زده آنرا تعقیب خواهید کرد!
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/09/17/دانلود-رمان-یاغی-میدان-مشق/
🌐 https://zarinp.al/554409
🌐 https://zarinp.al/554409
🌐 https://zarinp.al/554409
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com
📌نسخه جدید رمان لند منتشر شد😍 1402/09/15
- رفع مشکلات گزارش شده
- رفع مشکل در ثبت نام
- رفع مشکل کامنت رمان ها
- اضافه کردن امکان ارتباط با ما داخل برنامه
- افزودن بخش رمان های خریداری شده در پنل کاربری
- رفع مشکل بخش جستجوی برنامه
🥳🤩🤝👆
مشکلی بود پی ویم بگین حل کنیم
@roman_admin
سرگردی که عالم و آدمو بهم می ریزه که کسی به عشقش نگاه چپ نندازه؛ حالا با رسیدن دستور از بالا، مجبوره خودش با عشقش بد رفتاری کنه....
در ماشین رو محکم بستم.
نگاهی به پنجره اتاق دو نفرهمون انداختم.
جایی نداشت بره؛ یا توی پذیرایی بود، یا هم پیش شهلا.
یک سال بود توی این عمارت درندشت زندانی بود.
منه بی غیریت، دست روی دلم بلند کرده بودم.
یک سال بود که هر لحظه، عاشق تر از قبل می شدم، ولی حق نداشتم نشون بدم.
امشب گفتن باید بهش دست بزنم؛ به بدترین شکل!
این چه شغل لعنتی بود که باید برای همبستر شدن با زنت، به تیمسار و سرهنگ جواب پس می دادی؟
یه شیشه ودکا سر کشیده بودم و سرم سنگین بود.
منه بی غیرت امشب قرار بود زنم رو زجرکش کنم تا باباش که آب شده بود و رفته بود زیر زمین پیداش بشه و بعد از ۲۳ سال، بشه ناجی.
با قدم های سنگین و خرامان خرامان، رفتم سمت در عمارت و بازش کردم:
- دلارام؟
داد زدم.
- اینجام.
خیزی سمتش برداشتم و بازوش رو محکم گرفتم.
نگاهی به چشم های سرد و یخش انداختم.
مطمئن بودم دیگه عاشقم نیست.
- من هیچ جا باهات نمی آم؛ الکی زور نزن!
صدای سیلی زدن شهلا روی لپش بلند شد.
لحن سردش، خنجر به جونم می زد، ولی چه گلی به سر می گرفتم؟!
دوباره شدم همون طاهر پست و رذلی که دلارام بارها به زبون اورده بود.
اخم شدیدی کردم و دستم رو بالا اوردم و یکی زدم توی صورتش:
- برای من زبون درازی نکن!
صورتش کج شد و پلک هاش روی هم افتاد.
با زدن سیلی سوختم؛ ولی دستور بود که لعنت به هر چی دستوره!
دست انداختم دور کمرش و بغلش کردم و بردمش طبقه بالا.
***
/channel/+CioWMUgywdhhMGNk
/channel/+CioWMUgywdhhMGNk
/channel/+CioWMUgywdhhMGNk
در اتاق خواب رو با لگد باز کردم.
التماس هایی که داشت به همه می کرد که از دست منی که براش جون می دادم، نجاتش بدن، روحم رو ریش ریش میکرد.
محکم کوبوندمش به خوشخواب.
با بغض و گریه جیغ زد:
- طاهر، تو رو خدا بذار برم! داری چیکار میکنی عوضی؟
چشم هاش رو بست و با جیغ صدام زد:
- نمیشنوی چی میگم؟ ولم کن داری اذیتم میکنی. بخدا دیگه بدون اجازه ت تا دم درم نمی رم.
بینیم رو بردم توی گردنش.
دم عمیقی گرفتم و با #غم زمزمه کردم
- تو زن منی #بابِ دلم. دست خودم بودم میذاشتم هر وقت خودت بگی، ولی مجبورم #دلِ من؛ مجبورم!
یه سرگرد زخمت و بداخلاق که دل داده گرو دختر مظلومی که باباش بزرگترین قاچاقچی خاورمیانه است و رازی فهمیده که بابای این دختر، ازش مخفی می کرده.
اسیر دوتا چشم فیروزه ای شده که دل سنگش رو آب کرد!
نباید عاشق بشه؛ ولی دل می ده و خبر نداره که عشق سابقش و تیمسار علامه، قراره چه جوری این عاشقی رو به کامش تلخ کنن....
/channel/+CioWMUgywdhhMGNk
/channel/+CioWMUgywdhhMGNk
/channel/+CioWMUgywdhhMGNk
📌 دانلود رمان دلارام
📝 نویسنده : هستی صفرپور
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 386
———————
خلاصه
دلارام سعادت که بخاطر تحصیلش اومده تهران و پیش خواهر و برادرش زندگی میکنه دوران خیلی خوبی رو داره میگذرونه
که سال آخر معلم ریاضیشون عوض میشه و یه معلم مردی وارد مدرسه میشه و با وارد شدن معلم جدید ماجراهای جالبی اتفاق میفته
ژانر: طنز، کلکلی، عاشقانه ،درام، پایان خوش
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
لینک دانلود :
🌐 www.romankade.com/1399/03/26/دانلود-رمان-دلارام/
—————————————————
آدرس کانالمون تو تلگرام :
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
آدرس کانالمون تو روبیکا :
🌐 rubika.ir/romankade_com