📌 دانلود رمان گناهکاران ابدی
📝 نویسنده: کیانا بهمن زاد
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 932
———————
خلاصه :
بنده یه پسر شوخ و شرم یه پسر میشه گفت سربه هوا اما خیلی جدی و رک با چشمام میتونم خیلیارو طلسم کنم و مقابل خودم به زانو دربیارم با توانایی هایی که داشتم بیشتر شبیه یه پسر جنتلمن جذاب و قدرتمند بودم البته بنده شوخ و شر بودنم تا قبل از اینکه بعضیا وارد زندگیم بشن و عین یه بختک روی زندگیم بیفتن ادامه داشت شوخ بودنم جاشو به مبارزه و شر بودنم جاشو به شرورو تخس بودن داد تبدیل شدم به یه روانی تخس که غرور سرویسش کرد
حتما میپرسید این گناهکار کی بوده خب بهتره خودتون بخونیدو قضاوت کنید:
(_تو فکر کردی من گوشت قربونی نذری امشبم که منو از عمد انداختی توی قابلمه پسره احمق؟اگه منو میذاشتن روی اجاق...)
نه نه نه بیا عقب تر دیگه ادامه نده بختک من از اینجا وارد زندگیم نشده برمیگرده به خیلی عقب تر
(_به نظرم با گوسفند هیچ فرقی نداری میتونی باهاش دوست بشی
_وایسا ببینم منظورت چیه؟
_منظورم اینه گوسفنده الان توی اتاقت روی تخت شاهانت گرفته خوابیده تو هم خسته ای میخوایی برو کنارش بخواب...)
ای بابا بیا عقب تر برادر من انگار تو هم قات زدیا بیا عقب تر بیا دقیقا اوله اولش تا همه بفهمن این عذاب الهی از کجا به زندگی من نازل شد
(نه نه این دیگه برام قابل هضم نیست چه طور ممکنه اینجا باشه؟یعنی چی که توی بخش منه؟غلط کرده...اون مالفیسنت شرور توی بخش من هیچ جایی ندااااااااااره...)
خودشه دقیقا همینجا بود که کم کم فهمیدم ورود عذاب الهی به زندگی من نه تنها کافی نبوده باید عین یه بختک به اعصاب و زندگیمم بچسبه چون قرار بود مدام تحملش کنم
کاش میشد آدمارو مثل اسکناس جلوی نور گرفت و واقعی هاشونو تشخیص داد...بهم میگن انقدر تخس نباش...انگار به آب میگن خیس نباش هــــه اینجور مواقع جوابی که براشون آماده میکنم اینه که "هر کی از من خطایی دیده میتونه پنالتی بگیره اما قضاوت داور پای خودش"
آره ما از دور بدیم از نزدیک بدتر...تلخیم انگار ته خیار باشیم یا همون شربت دارویی که حین بچگی هات میخوردی...تلخیم چون باید باشیم چون یاد گرفتیم تـلـخ که بـاشیم مگـس دورمون کـمتـره
با هر کی بدتر از خودش در کل بخوام بگم در حوالی ما ادعا ممنوع کشتی گیر نیستم ولی حرفامو روی تشک میزنم با ما بودن و همراه شدن جرات میخواد بیب :)
رمان "گناهکاران ابدی" شخصیت های شرور و تخسی داره که انقدر توی خودخواهی های خودشون غرق میشن که به سادگی آب خوردن پا روی هم میذارن
درگیر یه جنجال بزرگ با ژانر #کلکلی #عاشقانه #انتقام و #چاشنی_طنر
یه قول هم بهتون میدم اینکه مثل همیشه سعی کردم داستان رمان #تکراری #کلیشه_ای #خز #کسل_کننده نباشه درعوض یه محیط #فان و #جالب داره در کل بخوام توی یه جمله این رمانو خلاصه کنم میشه همون شعار همیشگی من:
"غافلگیری توی قلمم همیشه در کمین شماست:) "
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/02/13/دانلود-رمان-گناهکاران-ابدی-از-کیانا-به/
🌐 https://zarinp.al/497879
🌐 https://zarinp.al/497879
🌐 https://zarinp.al/497879
کانالمون توی تلگرام با کلی سوپرایز😁💦👇
🌻➖➖➖➖🎵➖➖➖➖🌻
♥️🔥⃤・@novel_kianabahmanzad ♥️🔥⃤
🔝➖➖➖➖➖➖➖➖➖🔝
💜کانالمون توی روبیکا:
・@novel_kianabahmanzad
❤️ایدی اینستاگرام جهت مشاهده عکس شخصیتها:
Kiana__bahmanzad
.
.
.
#۲۰۳
صورتش را نزدیک کرد و در حالی که نفسش خشمآلود بیرون میآمد گفت:
_ این جای چیه؟
قبل از اینکه فرصت کنم جواب دهم مرا روی زمین خواباند و صورتم رو به فرش بود و کاملا گیج شده بودم وقتی به خودم آمدم که داشت زیپ پیراهنم را باز میکرد.
دستش را کنار زدم. آرنج دست دیگرم را تکیهگاه بدنم کردمو هنوز نتوانسته بودم بلند شوم که انگار او هم از بهت عکسالعملم خارج شد.
هر دو دستش را روی سرشانههایم گذاشت و مجبورم کرد دوباره روی زمین بخوابم بعد جوری رویم خم شد که کمی از وزنش روی تنم افتاد و در جواب دست و پازدنهایم آرام زیر گوشم زمزمه کرد:
_ من شوهرتم صحرا. محرمتم. هر موقع که بخوام وظیفته تمکین کنی...
از این ادا اطفارهای مرد سالارانهاش بدم میآمد. کلافه گفتم:
_ من وظیفهای نسبت به تو...
هنوز جملهام تمام نشده بود که موهایم را گرفت و همانطور که با یک دست روی زمین نگهم داشته بود با کشیدن موها به عقب سرم را بالا کشید.
_ نشنیدم چی گفتی صحرا دوباره بگو...
لحنش شبیه این بود که اگر جرئت داری تکرار کن. سرم درد گرفته بود.
رفتارش بیملاحظه و آزاردهنده بود خصوصا اینکه فشار را حد معینی قرار داده بود؛ هم درد بگیرد و هم آسیب نبینم. لحظهای سکوت افتاد و بعد آرام موهایم را رها کرد.
سرم پایین افتاد و زیرلب نالیدم.
_دل باید محرم باشه. من وظیفهای به تو ندارم فقط زورت از من بیشتره
در حالی که آرام زیپ لباسم را پایین میکشید با همان لحن بدجنسانهس تمسخرآمیز گفت:
_ چرا دقیقا وظیفته. اما من با اجبار چیزی رو نمیخوام ازت. تا دلت بخواد زن تو زندگی من هست. بالاخره یه روزی یاد میگیری به وظایفت عمل کنی...
ژانر: عاشقانه❤، معمایی🤨، تریلر😎
📚📚📚این کتاب قرارداد چاپ دارد و به مدت محدود به صورت کاملا رایگان در دسترس شماست.
/channel/+mTChozWClWMxZDFk
/channel/+mTChozWClWMxZDFk
/channel/+mTChozWClWMxZDFk
📌 دانلود رمان رسوایی
📝 نویسنده: فریبا خسروی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 288
———————
خلاصه :
آرام دختر خانوادهای که پدرش هیچوقت درکش نمیکنه و همیشه باید تصمیم خودش باشه و اینبار با خودخواهی میخواد با پسر شریکش ازدواج کنه بهخاطر صلاح پول و شرکتش وقتی ماجرا رو با عشقش در میان میذاره خانوادهی مادرش که سالها پیش طردش کردند و پیدا میکنه و فراریش میده خواستگارش از سوگند دوست صمیمیش اتو میگیره و مجبورش میکنه با عشقش طوری هماهنگ کنه که فکرکنه بهش خیانت کرده وهمین هم میشه و بهخاطر غرورش که خورد شده با پسره ازدواج میکنه طی زندگی میفهمه که عشق واقعی یعنی چی و با ساسان خوشبخت میشه اما حیف چرخ روزگار ناسازگاره و زمانی که نمیخوایم عزیزهامون رو ازمون میگیره
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/02/29/دانلود-رمان-رسوایی/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
📌 دانلود رمان دل های لژیونر از امگا
📝 نویسنده: امگا
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 343
———————
خلاصه :
ادواردو ایتزو بازیکن تیم یوونتوس به لیگ ایران ملحق میشه تا هدفی فراتر از قهرمانی در سری آ رو دنبال کنه. این هدفدر گرو افشای رازهای تاریک خانوادهی النا رهنما، خواهر دروازهبان تیم رخش تهرانه ولی آیا ادواردو فقط یه بازیکن سادهاست؟ چه چیزی باعث شده که کشورش رو رها کنه؟بخشی از رمان:- نمیتونی به بابات بگی جورش رو هم بکش!... ایتزو نیستم اگه تو رو سرجات نشونم.صدای اون که میاومد یعنی صدای من هم میرفت دیگه بلند گفتم: ببخشید آقای ایتزو منظور شما من که نیستم؟چندثانیه سکوت حاکم شد. صدای مرددش اومد: النا؟!- خانم هم بندازید تنگش!
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/02/26/دانلود-رمان-دل-های-لژیونر-از-امگا/
🌐 https://zarinp.al/500804
🌐 https://zarinp.al/500804
🌐 https://zarinp.al/500804
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🧨💣سوپرایز ویژه برای تمامی کاربران عزیز 🧨💣
📌 دانلود رمان: استخاره عشق
📝 نوشته: فاطمه بامداد
📖 تعداد صفحات 530
———————
خلاصه:
پریزاد دختری که درگیر یه عشق واقعی ودوطرفه میشه همه چی خوبه تااینکه سرسفره عقد همه چی بهم میخوره وزندگیش دچاره تلاطمی میشه که همش بخاطر انتقامی که خودش هرگزفکرش روهم نمیکرده
پایان خوش
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/02/22/دانلود-رمان-استخاره-عشق-به-قلم-فاطمه-با/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم،
وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که...
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
⭐️تنها VPN همیشه متصل کشور⭐️
🚀سرعت در حد استارلینگ
🤚اتصال در چند ثانیه(خیلی اسان)
🖇 اندروید ، ios ، ویندوز
🚦مناسب همه اپراتور ها
🎮 آیپی ثابت: ترید و اینستاگرام و گیم
🫂ضمانت سرویس در صورت عدم رضایت
🔻سرویسهای نامحدود موجود خیلی کمه
🔥اکانت یک ماهه فقط 95 تومان🔥
آیدی خرید: @lashcar
چنل: @xv2rayx
/channel/novelpenumbra
_هنوز نیومده خونه .من نقشمو خوب بلدم بازی کنم .من اندازه پنج سال نقش بازی کردم و اون احمق نفهمید حالا با یک دستگاه شنود هم عمرا بفهمه کار من بوده.
بوم انگار یک بمب در سرم منفجر شد .تمام باورهایم به یکباره فرو ریخت .من تمام چند ساعت گذشته به خانه نیامدم تا آرام شوم . تمام مدت فکر کردم کار طلافروش بوده است.حتی به فکر شکایت افتادم. .اما حالا انگار کسی سیلی محکمی بر روی گونهام نواخته بود.دیگر نتوانستم آرام بمانم.کلید را در چرخاندم و وارد شدم.همین لحظه لحن ایمان تغییر کرد و بسیار جدی شد:
_ آقای جمشیدی من فردا میام شرکت با هم صحبت میکنیم .بله..بله…خدانگهدار.
پریز برق را زدم.بوی سیگار کل فضای خانه را گرفته بود .از روی مبل راحتی روبهروی درب بلند شد .پیش از اینکه لب باز کند گفتم:
_آقای جمشیدیتون نمیدونست این وقت شب نباید زنگ بزنه؟
کام عمیقی از سیگارش گرفت.دود آن را بیرون فرستاد.به سمت پنجره رفت و گفت:
_ایناش به تو نیومده.کجا بودی نمیگی من نگران میشم؟
کیفم را کنار گذاشتم به سمت پنجره رفتم و دقیقا روبهرویش ایستادم:
_نگران !!!؟.منو نخندون ایمان تو حتی یک زنگم به من نزدی.
ابروهایش در هم گره خوردن .دستانش را در هم پیچید و گفت:
_ کار داشتم سرم شلوغ بود .بیا بریم بخوابیم .
بعد از این حرف بیتوجه من راهش را به سمت اتاق مشترکمان در پیش گرفت.اوج حماقتم را در این لحظه دیدم.من حتی پشیزی برای او ارزش نداشتم.گفتم:
_اصلا برات مهمه شام خوردم یا نه؟
دستش را مشت کرد و بر روی دیوار کوبید :
_تو چه مرگته سایه من باید بپرسم کجا بودی ؟با کی بودی؟ اما من آنقدر بهت اعتماد دارم که بدونم زیرآبی نمیری.حتما گربهای یا سگی چیزی دیدی داشتی بهش میرسیدی و مثل همیشه ساعت از دستت در رفت .
حرفهایش واقعا احمقانه بودند.دستم به دور گردنبد داخل جیبم سفت شد.گردنبند بیش از اندازه در دستم سنگین بود. لب باز کردم :
_اگه جای به اسم خونه پدری برای من وجود داشت قطعا امشب ترکت میکردم.
منتظر جوابی از جانبش نماندم.گردنبند را بیرون کشیده و به سمتش پرتاب کردم. بین دو کتفش برخورد و بر روی زمین افتاد.به دو نیم تقسیم شده و باز هم آن جسم سیاه رنگ خودنمایی کرد.با صدای که برای خودم هم غریبه بود .ادامه دادم:
_ نمیدونم کی به این نقطه رسیدیم.
به سمت کیفم رفت و جعبه قرصم را بیرون کشید.یک قرص جدا کرد و به میانه حرفم آمد:
_ بیا بگیرش گلم.بازم داروهاتو نخوردی داری چرند میگی.
زیر دستش زدم .فریاد زدم:
_ تا کی قرص آرامبخش بخورم؟؟؟ من دیونه نیستم تو منو دیونه کردی.این چیه ایمان؟برای من شنود گذاشتی؟
پایش را دقیقا روی دستگاه شنود گذاشت و فشار داد.صدای خرد شدنش را به وضوح شنیدم .گفت:
_ دیگه خسته شدم از این زندگی .از کدوم دستگاه شنود حرف میزنی؟چیزی کشیدی یا نکنه باز توهم زدی؟
/channel/novelpenumbra
سایه دخترکی که متوجه خیانت همسرش میشه اما حاضر به قبول این موضوع نیست .ماجرا تا جای ادامه پیدا میکنه که سایه به جرم قتل همسرش بازداشت میشه.
#پایان خوش#انتقامی
📌 دانلود رمان گناهکاران ابدی
📝 نویسنده: کیانا بهمن زاد
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 932
🌐 www.romankade.com/1402/02/13/دانلود-رمان-گناهکاران-ابدی-از-کیانا-به/
#دختری آلوده به درد
#به قلم فآط.ع
#پارت واقعی رمان 🚫🚫🚫
جوشش اشک هایش دست خودش نبود ...
چگونه اینقدر بی رحم و سنگدل شده بود ؟
چگونه فقط بخاطر حرف های مادرش حاضر بود از او و جنین درون شکمش دست بکشد ؟
نکند میخواست به دختر خاله اش برگردد؟
پیراهن مرد میان دست هایش مشت میشود و
گریه اش به هق هق تبدیل شد ...
_ارسلان...چطور میتونی...مارو ول کنی...میدونی اگه خانوادم... بفهمن توی دوران عقد ....حامله شدم .....بدبختم میکنن...
مرد که قفسه سینه اش سنگین شده بود زمزمه کرد: _سقطش کن...
_ارسلان نکن...تو قول دادی گفتی دستمو ول نمیکنی منو از اون جهنم درآوردی...حالا میخوای بدتر بسوزونیم،من زنتم این کارو با من نکن...
دل کندن از این دختر حالا هم برایش سخت بود
سخت تر از به هم خوردن رابطه اش با دخترخاله اش دریا...
باصدایی گرفته لب زد:
_غزل ما نمیتونیم باهم باشیم ، تموم شد
.../channel/aloodebedard
🧨💣سوپرایز ویژه برای تمامی کاربران عزیز 🧨💣
📌 دانلود رمان: ویتامین AD
📝 نوشته: اُمگا
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 553
لینک دانلود www.romankade.com/1402/02/09/دانلود-رمان-ویتامین-ad/
شب شد.
آرتان رفته بود مسواک بزنه و من تو اتاق تنها بودم.
بالشمو برداشتم که برم سمت کاناپه که بخوابم اما یهو پشیمون شدم.
نتونستم از تخت گرم و نرم بگذرم...خب چی میشد من رو تخت بخوابم آرتان رو کاناپه.
باید قبل از اینکه بیاد و تختو مال خودش کنه خودم اینکارو بکنم.
سریع خزیدم رو تخت و پتورو روم کشیدم.
حتما وقتی بیاد ببینه من خوابم بیدارم نمیکنه و مجبور میشه بره رو کاناپه بخوابه.
با صدایی که از در اومد چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم.
در اتاق باز و بعدش بسته شد.
صدای قدم هاش تو اتاق پیچید.
و چند ثانیه بعد تخت بالا و پایین شد...با خودم گفتم حتما اومده رو تخت که بالششو برداره.
یکم که گذشت به آرومی لای چشمامو باز کردم.
با دیدن سر آرتان که دقیقا روبروی صورتم بود ترسیدم و جیغ بلندی کشیدم.
آرتان که از این کارم حسابی شوکه شده بود با عصبانیت گفت:
-چته؟ ترسیدم، چرا جیغ میزنی؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-مگه تو رو کاناپه نخوابیدی؟
نفسشو با حرص بیرون داد.
-نخیر نخوابیدم
کمی مکث کردم و هول زده گفتم:
-عه، پس من میرم اونجا
خواستم پتورو کنار بزنم و از تخت برم پایین که مچ دستمو گرفت.
-کجا؟
نگاش کردم و جواب دادم:
-برم رو کاناپه بخوابم دیگه
با اخم گفت:
نمیخواد، همینجا بخواب
انقد لحنش جدی بود که جرئت مخالفت نداشتم و بدون اینکه مقاومت کنم سرجام برگشتم.
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
رمان حامی
نویسنده: راضیه نعمتی
نیکی همانطور که کیک میخورد با یک دستش مطلب تایپ میکرد و با دست دیگرش تلفنی با دوستش صحبت میکرد که فریاد برقآسایی بر سرش فرود آمد:
ـ خانم پارسا!!!
کیک به گلوی نیکی پرید. در حال سرفه کردن بلند شد و همانطور که گوشی را سر جایش میگذاشت، گفت:
ـ سلام دایی!
پیمان با عصبانیت گفت:
ـ دنبال من بیا!
نیکی امر او را اطاعت کرد. پیمان در را باز کرد و با اخم گفت:
ـ برو تو!
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
نیکی با سری زیر گرفته وارد اتاق شد و وقتی در محکم پشت سرش بسته شد، قلبش فرو ریخت. پیمان چند قدم به طرف او جلو آمد و مقابلش قرار گرفت:
ـ فکر میکنم قبلاً بهت گفته بودم چه کارایی رو نباید تو شرکت من انجام بدی!
نیکی حتی یک کلمه از حرفهای پیمان را متوجه نشد چرا که چشمش روی کت شیک و زیبای او خیره مانده بود و با خودش فکر میکرد حتماً میلیونها تومان قیمت دارد!... صدای تحکمآمیز پیمان را شنید:
ـ اخراجی!
نیکی به خودش آمد:
ـ ببخشید؟!
ـ گفتم اخراجی! بیرون!
نیکی همچنان با ناباوری نگاهش میکرد. پیمان به طرف میز رفت و در حال برداشتن خودنویس از کشو به صورتش زل زد:
ـ نشنیدی چی گفتم؟ چرا ماتت برده؟ بیرون!
ـ دایی!...
ـ به من نگو دایی!
ـ چی باید بگم؟ عمو خوبه؟
ـ مسخرهبازی درنیار! من پیمانِ بهکام، مدیر عامل شرکت سامانم. حالا فهمیدی چی باید صدام کنی؟
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
من آرتا خلافکاری که جز کارم چیزی برایم مهم نیست.
اما وقتی متوجه شدم به همسر اجباری
دست درازی شده دیوانه شدم.
شهر را زیر رو کردم تا اون بی شرف رو پیدا کنم. کسی حق نداره به اموال من دست درازی کنه
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
توصیه ویژه برای شما عزیزان که دوست دارید بدون سانسور بخونید❌👌
سلام.
رمان پارادوکسعاشقانه یک رمان انلاین رایگان از یک فیلمنامهنویس و نمایشنامه نویس که کارهای چاپی خوب و سریالهایی هم در دست ساخت دارند بهتون معرفی کنم.
خانوم لرکی حدود هشت کتاب چاپی دارن و یکی از خوشقلمترین نویسندهها هستند و۱۵سالی هست نویسندگی تدریس میکنن
این کتاب قراردادچاپ داره و به زودی باید هزینهچاپی زیادی رو بابتش بپردازید پس هر چه زودتر🚶♀️🏃♂️🏃♂️🏃♀️ قبل از اینکه رمان رو برنداشته رایگان بخونید
ایشون اصلا تبادل ندارند. و فقط برای افراد کمی مینوشتند و من دوست داشتم شما هم از این قلم زیبا بینصیب نمونید.
🌱🙏
#پارت220
#زخمکاری
مهدا با درد و رنگی پریده به آرتا نگاه کرد تنش از خشم و نزدیکی با این مرد میلرزید.,
مردی که قول داده بود همخانه باشد اما خودش را از سر خشم تحمیل کرد و از سر خشم جامه از او درید.
روی زمین کنج تخت خواب کز کرده بود و چهار ستون بدنش میلرزید. توانایی حرکت نداشت بیچاره وار لباس آرتا را که تنها چیز دم دستش بود را روی تن رنجورش کشید. هق هق کنان به مرد خشمگین زندگیش نگاه کرد بیشتر در خودش جمع شد. درد زیادی را تحمل کرده بود. درد به کنار وحشت از آن حرکات جانش را به لب رسانده بود.
_ تو... تو... قول داده بودی. کاری نکنی اما...
دستش را بین پایش گذاشت و اشک ریخت.
آرتا در حالی که ملحفه گلگون شده را از تخت جدا میکرد غرید:
_ خدا لعنتت کنه اون برای زمانی بود که تو سر از مهمانی مافیای دختر در نیاورده بودی خواستم بدونی تجاوز چه وحشیانهس... آره قول دادم اما تو زنمی. منم بی رگ نیستم. بذارم هر غلطی دلت خواست بکنی.
پوزخندی زد رنگ رخسار مهدا خبر از حال بدش میداد:
_ حالت خوبه لان؟
مهدا مچاله شده هقهق میکرد. آرتا جواب خودش را داد:
نه که خوب نیستی تجاوز خیلی دردناکتر از اینه... ببین من شوهرتم حالت اینه وای به حال اون زمانی که...
حرفش لا ناتمام گذاشت تصورش هم دیوانه کننده بود.
ملحفه را مچاله کرد و به سمتش پرت کرد: _خدا لعنتت کنه مهدا اگه پلیس نرسیده بود الان معلوم نبود داشتی به کدام مرد التماس می کردی. معلوم نبود چند نفر سرت آور شده بودن.
جان دخترک به لبش رسیده بود. نالید:
حالم بده خیلی درد دادم کمکم کن.
آرتا اخمی کرد به سمتش رفت پتو را دورش پیچید و بغلش کرد.
سر مهدا بر سینهی برهنه و ستبرش نشست. بی رمق و پر درد نالید:
_ آی...غلط کردم دارم میمیرم...
چشمانش را بست.
آرتا چند بار تکانش داد اما جواب نشنید! زیاده روی کرده بود آنقدر که پتو را نیز رنگی دید.
_ مهدا... مهدا...
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمانی احساسی... پلیسی... عاشقانه..
ازدواج اجباری... پسر اخمو و خلافکار داریم
اما 😐☝️غیرتتی...
دختری که درد تجاوز را چیده و از همه پنهان کرده😭 حتی از برادر سرگردش...
#امادرشبعروسیرازشفاشمیشود.
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمانی پر کاراکتر و پر حادثهس با شخصیت واقعی😍😍😍 همین الان لینک و بزن شخصیت واقعی رو ببین😁👇😍
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
مهدا به اصرار نیما به میهمانی دعوت میشه اونجا بهش تعرض میشه و نیما فرار می کنه.
مهدا می مونه و بی آبرویی. مصیبت از اونجایی برای مهدا بیشتر میشه که پای خواستگارها به خانه باز میشه و پدر مجبور به ازدواجش میکنه. در این بین برادرش که پلیس است پی به ماجرا میبرد🙊
و داماد مذهبی به ماجرا مشکوک میشه... قیامتی به پا می شود.🥺 🤦♀
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
با درد جیغ کشید و خم شد: آی دلم وای دارم میمیرم. آرتا و برادرش به سمتش دویدن با دیدن خون جاری از مهدا حاج خانم به صورت زد: داره بچه سقط میکنه آرتا نگفتی زنت بارداره!!
اخم آرتا در هم پیچید😡😡 مگر میشد؟
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
📚کانال هوادارن نشرعلی📚
به ما پیوندید❤️
داستانهای کوتاه عاشقانه بخوانید📖
کتاب صوتی گوش دهید🎼
مصاحبهی نویسندهها را در ناگفتهها دنبال کنید🎧
در جریان اخبار روز دنیای نویسندگی قرار بگیرید📜 و عکسهای مراسمهای نویسندگی را به روز دنبال کنید.
فعالیت کنید و امتیاز بگیرید و به اندازهی گرفتن کتاب چاپی مورد علاقهتان امتیاز جمع کنید و از نشرعلی کتاب هدیه بگیرید...
و در مسابقههای مناسبتی ما شرکت کنید...
این داستان و دهها داستان دیگر را میتوانید دنبال کنید...
📚📚📚هرچه کردم نتوانستم چهرهی همسرم را ببینم. تاریکی صورتش را میپوشاند. استدلال کردم که اگر بیدار بود برق سفیدی چشمانش را میدیدم. آهی از سر لاقیدی کشیدم. نصف شب، بالای صندلی، چمدان به دست چه وقت استدلال بود.
وقتی صدای خروپف ریزش را شنیدم، یقین کردم خواب است. پایین آمدم و یک راست به سمت آشپزخانه رفتم. چمدان را با حرصی که از حرفهایش در جانم بود و تنفری که از درد بازویم حاصل آمده بود، روی کانتر خالی کردم.
/channel/alipub_fanpage
/channel/alipub_fanpage
دیالوگ زیبا...
بیوفا
مهدیه شکری
به صورت مغرور او خیره شدم چشم هایم بی اختیار باریک و دندان هایم روی هم قفل شد سوئیچ را از جیب پالتو در آوردم دستش را گرفتم و آرام آن را برگرداندم تمام سرمای بدنش در دست هایش جمع شده بود و با سرعت به دست های گرمم انتقال پیدا کرد سوئیچ را محکم کف دستش گذاشتم و فشار دادم:
_ببینم پات مشکلی داره ؟
چشم هایش گشاد شد و با خشمی که آرامش چند لحظه پیش جایش را به آن داده بود فشار لب های روی هم رفتهاش را زیاد کرد و خیره به صورتم ماندمنتظر جواب نماندم و ادامه دادم:
_ شق و رق راه میرفتی ماشین هم که اتومات منم که بهم نمیآد
غرغرهایش را ادامه داد:
_ جماعت تایید طلب
کاش میتوانستم بگویم خفه شود ولی او هم یکی مثل من بود شاید گرفتار در این کلاف های ناخواسته.
/channel/alipub_fanpage
/channel/alipub_fanpage
/channel/alipub_fanpage
📌 دانلود رمان رسوایی
📝 نویسنده: فریبا خسروی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 288
🌐 www.romankade.com/1402/02/29/دانلود-رمان-رسوایی/
📌 دانلود رمان دل های لژیونر از امگا
📝 نویسنده: امگا
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 343
🌐 www.romankade.com/1402/02/26/دانلود-رمان-دل-های-لژیونر-از-امگا/
🧨💣سوپرایز ویژه برای تمامی کاربران عزیز 🧨💣
📌 دانلود رمان: استخاره عشق
📝 نوشته: فاطمه بامداد
📖 تعداد صفحات 530
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1402/02/22/دانلود-رمان-استخاره-عشق-به-قلم-فاطمه-با/
#پارت_157
میدونستم خیلی بدجنسیه که بخاطر اینکه دیانارو دیدم، اینکارو کردم اما دست خودم نبود، دلم میخواست منو آرتانو ببینه، تا بفهمه این پسر صاحب داره، تا انقد براش عشوه نریزه و بهش ابراز علاقه نکنه.
بعد از چند ثانیه چشمامو باز کردم و سرمو عقب کشیدم.
به راه پله نگاه کردم، دیانا رفته بود.
نفسمو دادم بیرون. چشمم به آرتان افتاد.
با شیطنت و تعجب خاصی بهم خیره بود.
لبخند زدم و گفتم:
-چرا اینجوری نگام میکنی؟
ابروشو داد بالا.
-آخه هنوزم باورم نمیشه
سرشو نزدیک کرد و کنار گوشم حرفشو ادامه داد:
-تو منو بوسیدی!!!
خندمو قورت دادم و سرمو پایین انداختم.
صداشو شنیدم:
-الان مثلا خجالت کشیدی؟
نگاش کردم و انگشت شست و اشارمو بهم نزدیک کردم و گفتم:
-یکم...
به انگشتام اشاره کرد.
-بهم چسبیده ها
-میدونم
-پس ینی یه ذره هم خجالت نکشیدی؟
بعد دوباره با شیطنت کنار گوشم گفت:
-پس دوباره اون کارو انجام میدی دیگه نه؟
هلش دادم عقب و گفتم:
-دیگه پروو نشو
خندید و منو کشید تو بغلش.
-عاشقتم بخدا
با ناز خندیدم.
همون موقع باباهرمز همراه زهره جون داخل ساختمون شدن.
خودمو ازش جدا کردم و گفتم:
-مامانبابات اومدن
آرتان از دستپاچگی من خندش گرفت.
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌 دانلود رمان گناهکاران ابدی
📝 نویسنده: کیانا بهمن زاد
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 932
———————
خلاصه :
بنده یه پسر شوخ و شرم یه پسر میشه گفت سربه هوا اما خیلی جدی و رک با چشمام میتونم خیلیارو طلسم کنم و مقابل خودم به زانو دربیارم با توانایی هایی که داشتم بیشتر شبیه یه پسر جنتلمن جذاب و قدرتمند بودم البته بنده شوخ و شر بودنم تا قبل از اینکه بعضیا وارد زندگیم بشن و عین یه بختک روی زندگیم بیفتن ادامه داشت شوخ بودنم جاشو به مبارزه و شر بودنم جاشو به شرورو تخس بودن داد تبدیل شدم به یه روانی تخس که غرور سرویسش کرد
حتما میپرسید این گناهکار کی بوده خب بهتره خودتون بخونیدو قضاوت کنید:
(_تو فکر کردی من گوشت قربونی نذری امشبم که منو از عمد انداختی توی قابلمه پسره احمق؟اگه منو میذاشتن روی اجاق...)
نه نه نه بیا عقب تر دیگه ادامه نده بختک من از اینجا وارد زندگیم نشده برمیگرده به خیلی عقب تر
(_به نظرم با گوسفند هیچ فرقی نداری میتونی باهاش دوست بشی
_وایسا ببینم منظورت چیه؟
_منظورم اینه گوسفنده الان توی اتاقت روی تخت شاهانت گرفته خوابیده تو هم خسته ای میخوایی برو کنارش بخواب...)
ای بابا بیا عقب تر برادر من انگار تو هم قات زدیا بیا عقب تر بیا دقیقا اوله اولش تا همه بفهمن این عذاب الهی از کجا به زندگی من نازل شد
(نه نه این دیگه برام قابل هضم نیست چه طور ممکنه اینجا باشه؟یعنی چی که توی بخش منه؟غلط کرده...اون مالفیسنت شرور توی بخش من هیچ جایی ندااااااااااره...)
خودشه دقیقا همینجا بود که کم کم فهمیدم ورود عذاب الهی به زندگی من نه تنها کافی نبوده باید عین یه بختک به اعصاب و زندگیمم بچسبه چون قرار بود مدام تحملش کنم
کاش میشد آدمارو مثل اسکناس جلوی نور گرفت و واقعی هاشونو تشخیص داد...بهم میگن انقدر تخس نباش...انگار به آب میگن خیس نباش هــــه اینجور مواقع جوابی که براشون آماده میکنم اینه که "هر کی از من خطایی دیده میتونه پنالتی بگیره اما قضاوت داور پای خودش"
آره ما از دور بدیم از نزدیک بدتر...تلخیم انگار ته خیار باشیم یا همون شربت دارویی که حین بچگی هات میخوردی...تلخیم چون باید باشیم چون یاد گرفتیم تـلـخ که بـاشیم مگـس دورمون کـمتـره
با هر کی بدتر از خودش در کل بخوام بگم در حوالی ما ادعا ممنوع کشتی گیر نیستم ولی حرفامو روی تشک میزنم با ما بودن و همراه شدن جرات میخواد بیب :)
رمان "گناهکاران ابدی" شخصیت های شرور و تخسی داره که انقدر توی خودخواهی های خودشون غرق میشن که به سادگی آب خوردن پا روی هم میذارن
درگیر یه جنجال بزرگ با ژانر #کلکلی #عاشقانه #انتقام و #چاشنی_طنر
یه قول هم بهتون میدم اینکه مثل همیشه سعی کردم داستان رمان #تکراری #کلیشه_ای #خز #کسل_کننده نباشه درعوض یه محیط #فان و #جالب داره در کل بخوام توی یه جمله این رمانو خلاصه کنم میشه همون شعار همیشگی من:
"غافلگیری توی قلمم همیشه در کمین شماست:) "
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/02/13/دانلود-رمان-گناهکاران-ابدی-از-کیانا-به/
🌐 https://zarinp.al/497879
🌐 https://zarinp.al/497879
🌐 https://zarinp.al/497879
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🧨💣سوپرایز ویژه برای تمامی کاربران عزیز 🧨💣
📌 دانلود رمان: ویتامین AD
📝 نوشته: اُمگا
📍دانلود نسخه های #pdf و #epub این رمان رو میتوانید از داخل سایتمون همین الان تهیه فرمائید
———————
خلاصه
➢ این رمان اختصاصی انجمن رمان های عاشقانه می باشد و توسط اُمِگا نوشته، ویراستاری، طراحی و تهیه شده است.
➢ هرگونه کپی برداری و تولید محتوای الکترونیک و غیر الکترونیک از این اثر بدون اطلاع نویسنده شرعا حرام و پیگرد قانونی دارد. شخص خریدار صرفا اجازه استفاده از محتوای تولید شده را می خرد و حق انتشار آن را ندارد.
مقدمه:
نقاشی را دوست دارم
گلها را درون گلدان میکشم
نمک را در نمکدان میکشم
ماهی را در ژرفای دریا میکشم
آب را در حوض میکشم
ماه را در شب میکشم
عروسک را در دست سارا میکشم
پدر را پشت در، با دستی پر میکشم
خنده را بر چهرهی تو میکشم
عشق را در سینهی تو میکشم
دستم را در دست تو میکشم
من نقاشی را دوست دارم ولی...
درد را هم با عشق میکشم تا روزی که...
آرامآرام پر بکشم!
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
🌐 www.romankade.com/1402/02/09/دانلود-رمان-ویتامین-ad/
🌐 /channel/romankade_com
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم،
وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که...
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌داستان کوتاه دختر
📝 نوشته ا اصغرزاده
🎬 ژانر: اجتماعی
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1402/02/04/داستان-کوتاه-دختر-به-قلم-ا-اصغرزاده/
#داستان_کوتاه
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0