🎁 پیشاپیش عیدتون مبارک
❣🌸الهی سال جدید مقارن بشه با رسیدنتون به آرزوهااااای قشنگ و رسیدن به عشق❣🌸
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت26 ❢❥☞💞
#زخمکاری
_من نمی تونم مخالفت کنم نمی دونم چکار کردی که مامان گیر داده بهتر از تو برای من نیست. از طرفی تهت فشار پدرم هستم. نمیخوام شرکت و از دست بدم.
لبهای مهدا لرزید به آرامی هق هق کرد:
تو که مردی نمی تونی مخالفت کنی من...
باز حرفش را ناتمام گذاشت. آرتا لب به دهان برد:
پس آماده شو انگار چارهای نیست.
یک لحظه نگاه سبز و گریزان مهدا را دید.
چشم بست و نفس بیرون داد.
قبل از اینکه از در خارج شود مهدا تکیه به دیوار روی زمین سر خورد.
و این فرو پاشی از دیدش پنهان نماند.
برایش مهم نبود زیر آن چادر چه کسی هست فقط نمیخواست موقعیتش خراب شود. باید پدر و مادرش را راضی نگه میداشت. پدری که گوش به فرمان عسل خانم بود تا برای پسرش دختری شایسته و پاکدامن اختیار کند. از آن بدتر مادر بزرگی مهربان داشت که نجابت برایش از هر چیز مهم تر بود. پس باید با دل آنها راه میآمد تا از ثروت کلا پدر بهره ببرد.
بیچاره مهدا که از هر جهت تحت فشار روحی روانی بود! مهدایی که نجابت لکه دار شده بود.
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمان جدیدمون 😍
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
سامیار بهم گفت آرتان کارت داره. سفارش مشتریو گرفتم و به سامیار گفتم که چند دقیقه جام بشینه تا بیام.
رفتم سمت اتاق استراحت.
درو باز کردم و رفتم تو. هنوز پامو تو اتاق نذاشته بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و منو کامل کشید داخل اتاق...در با صدای بلندی بسته شد. و همزمان تنم دیوار سردو لمس کرد. انقد این اتفاق سریع افتاد که ذهنم قفل کرد.
وقتی به خودم اومدم آرتاتو دیدم. تنشو بهم چسبونده بود و دستاشو دوطرفم روی دیوار قرار داده بود.
سرشو کنار گوشم آورد. صدای بی قرارشو شنیدم.
-چرا انقد دیر کردی؟
نفسم به زور درمیومد. به جای اینکه کاراش برام عادی شه، هر بار بیشتر از قبل آتیشم میزد.
-چیکار میکنی دیوونه؟ اگه یکی بیاد چی؟
دست برد و کلیدو تو قفل چرخوند.
-خوب شد؟ الان دیگه فقط خودمون دوتاییم
لحنش شیطون بود. لباشو به صورتم چسبوند. هرم نفساش داغش پوستمو میسوزوند.
دستمو روی ته ریش مرتبش کشیدم.
-باید زود برم...کلی کار دارم
دستشو از روی دیوار حرکت داد و آروم روی تنم کشید.
-بیخیال کار...دلم برات تنگ شده...میدونی الان چی بیشتر از همه میچسبه؟
همونطور که نگاهش روی لبام بود سرشو جلو آورد و زیر لب گفت:
-بوسیدنت
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
تبلیغات با پایین ترین قیمت در انجمن رمان های عاشقانه!
❄️هزینه تبلیغ در کانال بصورت زیر است👇🏻
❄️پست آخر در کانال رمانکده از ساعت22 تا 9 صبح25000 هزار تومان.🔥
@romankade_com
❄️پست آخر در هر دو کانال انجمن 45000هزار تومان🔥
@romankade_com
@romanhayeasheghane
❄️ پست آخر در کانال ها و بزرگترین گروهِ درخواست رمان انجمن 55000هزار تومان💥
@romankade_com
@romanhayeasheghane
https://t.me/joinchat/PJwSa7mTUOsg42ro
❄️ بعد از مطالعه اطلاعات بالا بنر خودتون رو برای تائید به همراه تعرفه مورد نظرتون به ای دی زیر بفرستین👇🏻
@f_sogol17
❄️پرداخت فقط بصورت کارت به کارت با ارسال فیش واریزی مورد قبول است.
❄️میزان جذب و بازده تبلیغات کاملاً وابسته به بنر و کانال شما بوده . قبل از ارسال از کیفیت بنر خودتون اطمینان پیدا کنین.
❌ بنر با محتوای غیر اخلاقی ممنوع❌
❌مبلغ و شات واریزی رو به ادمین تحویل بدید بعد تبلیغتون انجام میشه!
تبلیغات باید ۴۸ساعت قبل رزرو بشن.
📌 دانلود رمان آغوش خالی
📝 نویسنده: زهرا نوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 572
🌐 www.romankade.com/1401/12/19/دانلود-رمان-آغوش-خالی-از-زهرا-نوری/
مثل بچه ها نگاهمو ازش گرفتم و سرمو به یه سمت دیگه چرخوندم. صدای خندشو شنیدم. یکم تو همون وضعیت نگام کرد بعد دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو به سمت خودش برگردوند. نگاهش نمیکردم.
صداشو شنیدم که گفت:
-به من نگاه کن...
به زور جلوی خنده ای که داشت میومد روی لبمو گرفتم و بهش نگاه کردم...با نگاه خاصش بهم خیره بود...انگشتشو آروم روی چونم کشید و در حالی که نگاهش به بین چشمام و انگشتش رد و بدل میشد گفت:
-قهر اصلا بهت نمیاد خانوم کوچولو
از لحنش قلبم شروع به زدن کرد...خودشم نمیدونست با این کارا چیکار با دلم میکنه...چرا با کوچکترین کارش اینجوری میشدم...نمیخواستم چیزایی که تو ذهنم میاد رو باور کنم....هنوز تکلیفم با خودم معلوم نبود، اینکه دلیل این حال عجیبم چی بود!...اما خیلی زود باید میفهمیدم...
وقتی دید حرفی نمیزنم دستشو عقب کشید و گفت:
-باشه قبوله
با حرفش از تو هپروت بیرون اومدم و گیج گفتم:
-چی؟
-گفتم قبوله...تو استخدامی...اصن الان که دارم فکر میکنم میبینم از خدامم هست، یه دختری مثل تو پیشم کار کنه و هر روز جلوی چشمم باشه و ببینمش
یکم نگاش کردم، تازه مخم به کار افتاد، با ذوق جیغ کشیدم و گفتم:
-آخ جوووون....ایوووول
آرتان خندش گرفته بود.
بهش گفتم:
-پس منم فردا میام واسه کمک
با این حرفم خندشو جمع کرد و با اخم گفت:
-نخیر لازم نکرده...هر وقت بهت گفتم میای
انقد لحنش جدی بود که نتونستم مخالفت کنم. با اینکه دلیلشو نمیدونستم اما دیگه راجبش حرفی نزدم.
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/
❤️❤️یه رمان عاشقانه ی همخونه ای با صحنه های نفس گیر بین دختری شیطون و پسری مغرور و جذاب که مدام با هم کل کل دارن و ماجراهای عشق بازی های یواشکیشون تو کافه کلی هیجان داره....❤️❤️
این رمان جذابو از دست ندین😍👇
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
بعد از مدتی با اکراه سرشو عقب کشید، با چشمای خمارش بهم چشم دوخت و یا بیقراری لب زد:
-میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم؟
گونه هام داشت آتیش میگرفت. مطمئنم صورتم قرمز شده.
به آرومی اسمشو صدا کردم:
-آرتان!
سرشو عقب کشید، تو چشمام خیره شد و با لحنی پر از حرارت گفت:
-داری دیوونم می کنی ترنج...من عاشقتم...میخوام برای همیشه مال من باشی
با بیقراری نگاش میکردم. حس عجیبی داشتم. منم داشتم آتیش می گرفتم. منم میخواستم کسی که تمام مدت توی عشقش می سوختم مال من باشه. همیشه این لحظه رو تصور می کردم. الان دیگه نمی خوام فرار کنم. می خوام انجامش بدم.
با بیقراری لب زدم:
-منم عاشقتم
همین یک جمله کافی بود تا خیالش راحت شه. دستاشو دور کمرم حلقه کرد و دوباره گرمای لباش وجودمو به آتیش کشید.
به خودم که اومدم آروم دستامو بالا بردم و دور گردنش حلقه کردم و باهاش همراه شدم.
انقدر محکم منو میبوسید که نفس کم آورده بودم.
کمی که گذشت یکی از دستاشو از پشت کمرم پایین آورد و زیر پاهام گذاشت و منو از رو زمین بلند کرد و...
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
دانلود رمان بی تابی ماهی
📝 نویسنده: سمیرا چرمی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 180
🌐 www.romankade.com/1401/11/29/دانلود-رمان-بی-تابی-ماهی/
رمان رایگان و پرماجرا
📌 دانلود رمان مادام موسیو
📝 نویسنده: محدثه کریمی
🎬 ژانر: عاشقانه
———————
مقدمه :
من میشم مادام، تو میشی موسیو!
دوتایی باهم سرنوشتمون رو رقم میزنیم.
رقم میزنیم و خوشبخت میشیم.
سرنوشتمون رو خودمون تو مشتمون میگیریم. نمیذاریم کسی دخالت کنه. نمیذاریم کسی قضاوت کنه.
فقط منو تو، تو این دست خط شریکیم.
من و تو؛ مادام و موسیو!
خلاصه:
درست وقتی همه چیز طبیعی و بدون مشکل میگذرد، حوا درگیر موضوعاتی میشود که توانایی پیش بینی را از دخترک سلب میکند. قادر به فهمیدن درست و خوب نیست و ناچار، تنها راه سبز شده جلوی پاهایش را برمیگزیند.
او نمیداند این مسیر برایش چه چیزهایی را رقم زده و ندانسته پا به زندگی مردی میگذارد که قرار نیست هرگز به روی حوا بخندد! به خانوادهای مرموز ورود میکند و نمیداند میتواند سر از رازهای این خانواده در بیاورد یا نه… نمیداند آیا قرار است زندگی به رویش بخندد، یا که…
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1401/12/07/دانلود-رمان-مادام-موسیو-از-محدثه-کریمی/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
📌 دانلود رمان ماراتن
📝 نویسنده: مریم السادات نیکنام
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 737
———————
خلاصه :
میثم دارستانی وکالت دختری رو به عهده میگیره که طی شرایطی سخت به او پشت کرده و به برادرش جواب مثبت داده. حالا باید دید این شرایط سخت چی بوده و آیا میثم( وکیل زبدهی دادگستری) از پس چنین موکل سرسخت و پروندهای برمیاد
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1401/12/04/دانلود-رمان-ماراتن-از-مریم-السادات-نیک/
🌐 https://zarinp.al/481879
🌐 https://zarinp.al/481879
🌐 https://zarinp.al/481879
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
اثر جدید:شایسته نظری
مهدا به اصرار نیما وارد مهمانی می شود بعداز بلایی که سرش میاد. نیما فرار مکنید مهدا میماند و بدنامی😔 درحالی که برادرش پلیس است جرات ندارد ازبیآبرو شدنش حرفی بزند.
تا اینکه پای خواستگارها به خانه باز می شود 🙊🫢
ازدواج اجباری چه بلایی سرش میاره؟🥺
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمان جدیدمون مثل نفس باش به جانم
پر کاراکتر و پر حادثهس😍😍😍
رمان: کافه ترنج
به قلم: مینا کاوند
ژانر: عاشقانه، همخونهای
بخشی از رمان:
سمت در رفتم. هنوز دستم به دستگیره در نرسیده بود که آرتان دستمو کشید و منو به دیوار پشت سرم چسبوند و با کلافگی گفت:
-کجا میری؟
-همون جایی که تو این مدت بودم...برو کنار
خواستم برم که دستاشو دو طرفم روی دیوار گذاشت و منو تو حصار دستاش زندونی کرد.
با عجز نالید:
-نمیذارم بزارم بری...حق نداری منو ترک کنی...من بدون تو نمیتونم زندگی کنم...میمیرم...میخوامت ترنج...خیلی میخوامت...پس این کارو باهام نکن
بعد صورتشو بهم نزدیک کرد و با بی تابی کنار گوشم زمزمه کرد:
-دلم برات تنگ شده
و بلافاصله سرشو تو گودی گردنم فرو کرد و بی وقفه گردنمو بوسید.
بی اراده چشمامو بستم. تنم مورمور میشد. حس آرامش و لذت همه وجودمو فرا گرفت. داشتم آتیش میگرفتم. انگار تو یه دنیای دیگه بودم. اما فراموش کردن اتفاقای گذشته برام سخت بود. من اعتمادمو از دست داده بودم. نمیتونستم به همین راحتی دوباره باهاش باشم.
سرمو عقب کشیدم و آشفته گفتم:
-نکن آرتان...بزار برم
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
شروع به تقلا کردم. انقدر که شالم از سرم افتاد و موهای بلندم روی شونه هام ریخت.
آرتان که دید آروم نمیشم تو یه حرکت منو سمت خودش کشید و تو بغلش افتادم. سرشو لای موهام کرد و محکم منو به خودش فشرد.
اشکام بی وقفه روی صورتم می ریخت. داشتم تمام این مدت که ازش دور بودم و عذاب کشیدمو خالی میکردم.
بعد از این که آروم شدم منو از خودش جدا کرد و با پشت دست اشکامو پاک کرد. سرشو به پیشونیم چسبوند و زیر لب گفت:
-دیگه هیچ وقت نمیزارم ازم دور شی...تو مال منی...فقط مال من
چشماشو بست و گرمای لبهاش وجودمو لرزوند!
ذهنم قفل کرد.
اما بعدش به خودم اومدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و منم باهاش همراه شدم.
چرا نباید اینکارو میکردم؟ این پسر شوهرمه...عشقمه...همهی زندگیمه...عاشقش بودم...دیگه نمیتونستم ازش دور باشم
دستمو به آرومی پشت گردنش کشیدم.
حریص تر از قبل ادامه داد و...
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
#من_تنها_نبودم
درد کبودیای تنم تو جونم پیچیده بود و انقدر همه جا ساکت بود که فقط تکون های ماشین رو آسفالت نیمه خراب جاده باعث میشد حس کنیم زنده ایم !
چیزی نمی دیدیم و دستامون و با بندای نازک سفتی بسته بودن .
ماشین ایستاد ، انگار دنیا هم ایستاد ... !
پیاده امون کردن ، چه پیاده کردنی !
***
این یعنی قرار بود تیر بارون شیم ، تو خاک دشمن ، با دست بسته ، غریب و زخمی با روح پاره پاره !
شاید هیچ وقت پیکرامون و پیدا نمی کردن و مادرامون نمی تونستن بغلمون کنن تا آروم بگیرن !
به دا فکر می کردم ، به اینکه من و مهدی و باهم قرار بود از دست بده !
به سمیه و پسر قشنگشون با مهدی !
و به نرگس ... !
به تمام لحظه های قشنگمون تو دانشگاه ... !
به روزایی که تو پارک لاله گذروندیم ... !
یعنی می تونست دوم بیاره ؟
کاش زیاد گریه نکنه ، چشمای قشنگش وقتی گریه می کنه با اینکه ستاره بارون میشه قلبمو ریش می کنه !
کاش زودتر از اون چیزی که فکرشو می کنم من و یادش بره و درد زیادی نکشه !
کاش نفهمن چی به سرمون اومد ... !
از غربت و تنهاییمون نشنون ... !
کاش رد شکنجه رو تنمون و نبینن ... !
اصلا بهتر، داریم تو غریبی و اسارت تیر بارون میشیم !
صدای گلنگدن کشیدن سربازا من و به خودم برگردوند .
اشهد و خوندم و چشمامو بستم ، صدای شلیک گلوله سکوت این بیابون داغ اما تاریک و شکوند ...
سایه جهاد
/channel/ghasam_shekaste
_ چته بی شرف؟ چه مرگته که از صبح مثل سگ تو گوشم ناله میکنی؟
از شنیدن صدای بلندش سر سنگین شده ام رو بالا میکشم و با بغض می نالم
_ درد دارم
با حرفم نگاهی به شکمم میندازه
_کجات درد میکنه؟
سکوت و جواب ندادنم باعث میشه جلو بیاد
کنارم روی تخت میشینه و خیره به چشمای پر شده از اشکم با لحن تندی تشر میزنه :
_کری؟ دِ میگم کجات درد میکنه که از صبح هی زر زر زنگ میزنی؟ از وسط جلسه منو کشوندی اینجا عر زدنانتو گوش بدم؟
لبهای لرز گرفته ام رو از هم فاصله میدم :
_ جلسه یا عشق و حال با اون دختره که شب و روز تو بغلته؟
پر حرص به سمتم نیم خیز میشه چنگی به موهام میزنه و از لای دندونای کلید شده اش می غره
_ باز دو روز ولت کردم هار شدی افتادی به گه خوری دختر حاجی؟ نگفتم نباید پشت پناه گه بخوری؟ حتماباید شب و روز عین سگ زیر دست و پام جون بدی تا زبونت کوتاه باشه؟
با نفرت در حالی که از درد نفسم به زور بالا میاد زمزمه میکنم
_ ازت متنفرم رادمان ، ازت متنفرم ، میرم ، بچه ام که به دنیا بیاد میرم ...داغمو به دلت میذارم ...
با پیچیده شدن دستش دور گردنم صدا توی گلوم خفه میشه
فشاری به گلوم میاره
_ میخواستم این یک ماه مونده تا زاییدنت رو بهت رحم کنم ..
مچ دستام رو با یه دستش میگیره و بالای سرم میکشه ...
طناب افتاده روی زمین رو برمیداره و همینطور که مچ دستام رو به تخت میبنده ادامه میده :
_ولی انگار تو لیاقت دلسوزی نداری دخترهی بی پدر و مادر ..
وحشت زده به چهره سرخ شده اش زل میزنم و با لکنت می پرسم
_ چیکار میکنی؟
دستش که به سمت کمربندش میره با هق هق داد میزنم
_غلط کردم ...ولم کن ...تو رو خدا ولم کن
هیستیریک میخنده...کمربندش رو دور مچ دستش میپیچونه و بی توجه و به داد و فریادهام با تمام قدرتش روی تنم می کوبه که از درد فریاد میکشم
_نزن ...بچه ، رادمان بچه ...
کر شده بود ، نمی شنید ... داد و فریادهام رو التماس رو نمی شنید ...
نمیدونم چقدر میگذره که بالاخره رضایت میده و عقب میکشه ...
مچ دستام رو باز میکنه
_پاشو خودتو جمع کن ...
قفسه سینه ام از درد به سختی بالا و پایین میشه ... جون تکون خوردن نداشتم ، جون نفس کشیدن نداشتم ...
پشت دستشو با ضرب تو صورتم میزنه
_ پاشو پدر سگ ، پاشو ناز نکن واسه من تا باز به جونت نیفتادم ...
جوابش رو که نمیدم به سمتم نیم خیز میشه دستش رو زیر تن یخ زده ام می پیچه و به سمت خودش میکشه ...نگاه وحشت زده اش صورت رنگ پریده و بی حالم رو کنکاش میکنه ..
فک روی هم چفت شده ام رو بین دستاش میگیره و زمزمه میکنه
_ تموم شد ... دیگه نمی زنم قول...
صداش لحظه به لحظه برام ضعیف تر میشه و پلکای سنگین شده ام روی هم میوفته ...
* * * *
سر راه دکتری که از اتاق عمل بیرون می آید می ایستد و با نگرانی می پرسد
_ چیشد خانم دکتر حال زن و بچه ام خوبه؟
دکتر به نشانه تاسف سری تکان میدهد
_حال بچه خوبه اما ...
مکث کوتاهی میکند و خیره در چشمان مرد روبرویش به سختی ادامه میدهد
- متاسفانه همسرتون حین زایمان دچار ایست قلبی شدن و الان توی مراقبت های ویژه اند
/channel/romanpadzahreman
خوانش و معرفی کتاب با صدای نویسنده
ستاره بختم سیاه بود
نویسنده : نرگس واثق
قیمت: 50.000 تومان
جهت دریافت نسخه ی پیش نمایش، به کانال تلگرام انتشارات نامه مهر مراجعه فرمایید.
/channel/nameyemehr
📕رمان عاشقانه
احمدآغا گلویی صاف میکند و میگوید:دوباره اومدن خواستگاری، من بزرگ روستام نه بگم کل روستا برخلافم میشه!
- اگه نخوام؟
احمدآغا نگاهی به او میاندازد و جواب میدهد: این موضوع به خواسته ی تو نیست!
برق اشک در چشمهای ماندگار حلقه میزند و میگوید: اون زن داره!
احمدآغا بی تفاوت میپرسد: مشکلش کجاس؟
ماندگار تکانی خورد و با تعجب میپرسد: مشکلش کجاست؟ مادر من زن دومه مشکلی نداره بنظرت؟ برم زندگی یکی دیگه رو خراب کنم، مشکلی نداره!
احمدآغا لب میزند: موضوع مادرت و من فرق داشت! بعدش تو دین ما یک مرد چهار زن حق داره پس بقیه زنهاش حق اعتراض ندارن.
پوزخندی عمیقی مهمان لبهای ماندگار میشود و جواب داد: چهار زن حق داره به شرط این که عادل باشه! نه مثل تویی که فقط یکی رو بذاری کنار اسمت و اونی یکی رو بذار بغلت! آغا وقتی میرفتی اتاق سوزان خبر داشتی که توی برف من و طاها وسط راهرو بودیم؟
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت26 ❢❥☞💞
#زخمکاری
_من نمی تونم مخالفت کنم نمی دونم چکار کردی که مامان گیر داده بهتر از تو برای من نیست. از طرفی تهت فشار پدرم هستم. نمیخوام شرکت و از دست بدم.
لبهای مهدا لرزید به آرامی هق هق کرد:
تو که مردی نمی تونی مخالفت کنی من...
باز حرفش را ناتمام گذاشت. آرتا لب به دهان برد:
پس آماده شو انگار چارهای نیست.
یک لحظه نگاه سبز و گریزان مهدا را دید.
چشم بست و نفس بیرون داد.
قبل از اینکه از در خارج شود مهدا تکیه به دیوار روی زمین سر خورد.
و این فرو پاشی از دیدش پنهان نماند.
برایش مهم نبود زیر آن چادر چه کسی هست فقط نمیخواست موقعیتش خراب شود. باید پدر و مادرش را راضی نگه میداشت. پدری که گوش به فرمان عسل خانم بود تا برای پسرش دختری شایسته و پاکدامن اختیار کند. از آن بدتر مادر بزرگی مهربان داشت که نجابت برایش از هر چیز مهم تر بود. پس باید با دل آنها راه میآمد تا از ثروت کلا پدر بهره ببرد.
بیچاره مهدا که از هر جهت تحت فشار روحی روانی بود! مهدایی که نجابت لکه دار شده بود.
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمان جدیدمون 😍
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
🔥❤️یه رمان عاشقانه ی همخونه ای با صحنه های نفس گیر بین دختری شیطون و پسری مغرور و جذاب که مدام با هم کل کل دارن و ماجراهای عشق بازی های یواشکیشون تو کافه کلی هیجان داره....❤️🔥
این رمان جذابو از دست ندین😍👇
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت26 ❢❥☞💞
#زخمکاری
_من نمی تونم مخالفت کنم نمی دونم چکار کردی که مامان گیر داده بهتر از تو برای من نیست. از طرفی تهت فشار پدرم هستم. نمیخوام شرکت و از دست بدم.
لبهای مهدا لرزید به آرامی هق هق کرد:
تو که مردی نمی تونی مخالفت کنی من...
باز حرفش را ناتمام گذاشت. آرتا لب به دهان برد:
پس آماده شو انگار چارهای نیست.
یک لحظه نگاه سبز و گریزان مهدا را دید.
چشم بست و نفس بیرون داد.
قبل از اینکه از در خارج شود مهدا تکیه به دیوار روی زمین سر خورد.
و این فرو پاشی از دیدش پنهان نماند.
برایش مهم نبود زیر آن چادر چه کسی هست فقط نمیخواست موقعیتش خراب شود. باید پدر و مادرش را راضی نگه میداشت. پدری که گوش به فرمان عسل خانم بود تا برای پسرش دختری شایسته و پاکدامن اختیار کند. از آن بدتر مادر بزرگی مهربان داشت که نجابت برایش از هر چیز مهم تر بود. پس باید با دل آنها راه میآمد تا از ثروت کلا پدر بهره ببرد.
بیچاره مهدا که از هر جهت تحت فشار روحی روانی بود! مهدایی که نجابت لکه دار شده بود.
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمان جدیدمون 😍
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
📌 دانلود رمان آغوش خالی
📝 نویسنده: زهرا نوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 572
———————
خلاصه :
برادرا خواهر پونزده سالهشون رو به خونبهای پسرشون عروس میکنن، غافل از اینکه خونبهایی در کار نیست و خواهرشون تبدیل به گروگانی میشه که قراره برای خطای برادرزادهاش قربانی بشه…
خطایی که این دختر هیچ نقشی در اون نداشته و حالا باید تاوان گناه برادرزاده و بیرحمی برادراش رو با تحمل مردی خشن و بداخلاق بپردازه…
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1401/12/19/دانلود-رمان-آغوش-خالی-از-زهرا-نوری/
🌐 https://zarinp.al/485388
🌐 https://zarinp.al/485388
🌐 https://zarinp.al/485388
🌐 /channel/romankade_com
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم....
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم....
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌 دانلود رمان بی تابی ماهی
📝 نویسنده: سمیرا چرمی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 180
———————
خلاصه :
بیتابی ماهی قصه ماهیاست؛ دختری پر از شور و شوق جوانی، عاشق پدر و مادر و برادرش متعصبش.
یک روز گرم تابستانی که از دانشگاه به خانه برمیگردد برخلاف تذکرهای برادرش لباسهایش را در حیاط درمیآورد و لب حوض مینشیند و شروع به آبتنی میکند.
در محله محله قدیمی آنها یک ساختمان نوساز و چند طبقه وجود داشت که کاملا مشرف به حیاط آنها و بود.
سیامک پسر همسایه که جنبه آپارتمان نشینی را نداشت، لب پنجره میشنید و از چند دقیقه خلوت ماهی با خودش عکاسی میکند.
عکسها خیلی زود در محل پخش و رهی برادر ماهی پیگیر و به سیامک میرسد.
برای حفظ آبرو، بدون اجازه صحبت به ماهی خیلی زود او را به عقد سیامک و زندگی پرتنش ماهی شروع میشود.
ماهی در آستانه مادر شدن است که رهی متوجه اشتباهش میشود و تصمیم میگیرد که خواهرش را از آن زندگی نکبتبار نجات دهد که به وسیله سیامک به قتل میرسد.
و قصه بیتابی ماهی شروع میشود.
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1401/11/29/دانلود-رمان-بی-تابی-ماهی/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
📌داستان کوتاه مهمان رادیو
📝 نوشته حمید درکی
🎬 ژانر: اجتماعی
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1401/12/07/داستان-کوتاه-مهمان-رادیو/
#داستان_کوتاه
😍😍 رایگان و پرماجرا 😍😍
📌 دانلود رمان مادام موسیو
📝 نویسنده: محدثه کریمی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 2187
🌐 www.romankade.com/1401/12/07/دانلود-رمان-مادام-موسیو-از-محدثه-کریمی/
📌 دانلود رمان ماراتن
📝 نویسنده: مریم السادات نیکنام
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 737
🌐 www.romankade.com/1401/12/04/دانلود-رمان-ماراتن-از-مریم-السادات-نیک/
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای نداشتم باید باهاش ازدواج میکردم...
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
همه چیز عادیست اگر یک مهندس یا یک فیزیکدان قلم بر دست داشته باشد اما قصه ی ما آنجاست که جوان ِ عاشق ما از پشت نیمکت های دانشگاه، برای دفاع از سرزمینش، خانواده اش، شهرش، اعتقاداتش و هر آنچه که دوست داشت اسلحه بردستگرفت ...
اما درست زیر چشم رود آزاد کارون، بند اسارت به دستانش رفت و راهی دنیای ناشناخته ای شد که باید در آن نه تنها زنده می ماند که زندگی می کرد.
#من_تنها_نبودم را در قسم شکسته بخوانید
/channel/ghasam_shekaste
#توجه
#توجه
😍😍دنبال یه رمان هیجانی میگردی؟!
پیشنهاد ویژه ادمین 💯
زود جوین شو تا حذف نشده💥
📖نسخه پیش نمایش
📕 رمان اجتماعی
ستاره بختم سیاه بود
نویسنده : نرگس واثق
/channel/nameyemehr
🛒 فروش آن لاین: دیجی کالا
📚فروش با تخفیف 15 درصدی: 09355039558
واتس آپ و تلگرام
#انتشارات_نامه_مهر
حتما خبر دارید که نویسنده های برجسته تو برنامه رایگان باغ استور فعالیت میکنن.
این رمان جزو محبوب ترین رمان باغ استوره که بالاترین امتیازو داره.
پیشنهاد ویژه ادمین های عزیز برای مخاطبای گل که دنبال یه چیز خاص و قوی میگردن.👌💋🔥