romanhayeasheghane | Unsorted

Telegram-канал romanhayeasheghane - رمان های عاشقانه

25486

تنها کانال رسمی انجمن بزرگ رمان های عاشقانه 🌍 Www.romankade.com کانال دکلمه های صوتی اختصاصی انجمن https://t.me/deklamehaiesoti اینستاگرام : ROMANKADE_COM تبلیغات @f_sogol17 Raaz8222 گروه درخواست : https://telegram.me/joinchat/BYW5fzycEmtfhivTSch2Yw

Subscribe to a channel

رمان های عاشقانه

#توجه
#پیشنهاد_ویژه
رمانی که خیلی ها درخواست لینکش رو دارن 😍👆🎊

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

#توجه
#پیشنهاد_ویژه
رمانی که خیلی ها درخواست لینکش رو دارن 😍👆🎊

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

علی غلامی:
تخفیف 30درصدی تمام محصولات رمانکده
با کد تخفیف romankade
لینک دسترسی به تمامی رمان های سایت https://b2n.ir/f17277

هر‌مورد و مشکلی بود با ای دی زیر در ارتباط باشین @roman_admin

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سهمی از عشق
نویسنده: راضیه نعمتی
ژانر: اجتماعی عاشقانه
بخشی از رمان
کلاس شلوغ و پرهیاهو بود و همه در انتظار ورود استاد جدید به سر می‌‌بردند. عده‌‌ای از دخترها گوشه‌‌ای ایستاده بودند و پشت سر یکی از هم‌‌کلاسی‌‌های دخترشان صحبت می‌‌کردند. شیرین با غیظ می‌‌گفت:
ـ دختره‌‌ی آب زیرکاه! انقدر ازش بدم میاد. پیش هر استادی خودشو لوس می‌‌کنه.
مهگل پشت چشمی نازک کرد و گفت:
ـ جالب این‌‌جاست! اصلاً قشنگ نیست ولی از در که میاد تو همه بهش نگاه می‌‌کنن.
ندا که خنده‌‌اش گرفته بود، جواب داد:
ـ شماها چون ازش بدتون میاد فکر می‌‌کنید قشنگ نیست. صورت پرمهر و چشمای خوشگلی داره. بعدشم کی خودشو لوس کرده؟ اتفاقاً دختر سنگین و با وقاریه.
شیرین به او پرید:
ـ مگه فقط با زبون ریختن خودتو لوس می‌‌کنی؟ تا استادا سؤال می‌‌پرسن فوری دستشو می‌‌بره بالا و شیرین کاری می‌‌کنه. به نظر من که عقده‌‌ی جلب توجه داره.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

در این هنگام حورا در حالی‌‌‌‌‌‌که چادر مشکی بلندی بر سر داشت و با آن زمین را جارو می‌‌کرد از در داخل آمد. آن روز از مکانی زیارتی به دانشگاه آمده بود و هنوز چادر بر سر داشت. سر و صدا زیاد بود و کسی توجهی به او نداشت. لحظه‌‌ای نگاه یکی از پسرها به زیر چادرش دوخته شد که موجب دستپاچگی‌‌اش شد و شتاب‌‌زده با خود اندیشید: «نکنه چادرمو برعکس سر کردم؟!» با این فکر تندی از کلاس بیرون دوید و نگاهش را به پشت چادر دوخت. چادرش را درست سر کرده بود اما... اخمی ظریف کرد و نالید: «ای وای! کی اون‌‌ پایین گچی شده که من نفهمیدم؟ خیلی آبروریزیه!»
ـ خانم می‌‌شه برین اون‌‌طرف؟
همان‌‌طور که محکم چادرش را می‌‌تکاند تا گچ‌‌ها محو شوند با شنیدن صدای مردانه هول شد و با عجله برگشت تا به او راه دهد که ناگهان کش سیاه چادر که خیلی وقت بود شل بود و فکری به حال آن نمی‌کرد، از دو طرف در رفت و به صورت مضحکی روی صورتش آویزان ماند.
مرد جوان که با دیدن دختر در آن وضعیت خنده‌‌اش گرفته بود به زحمت خودش را کنترل کرد و با لحنی نیمه جدی گفت:
ـ سوزن نخ بخوای تو کیفم هست!
چشمان حورا با سادگی تمام برق زد و گفت:
ـ واقعاً سوزن نخ همراهتون هست؟!
مرد جوان که به هیچ وجه فکر نمی‌‌کرد دختر حرفش را جدی گرفته باشد با اشاره به داخل پرسید:
ـ مال این کلاسی؟
ـ بله، برای همین کلاسم.
لحن مرد کاملاً جدی شد و گفت:
ـ برو تو، بعداً برات سوزن نخ پیدا می‌‌کنم.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سکوت تلخ
نویسنده: مرضیه نعمتی
ژانر: خانوادگی عاشقانه
بخشی از رمان
در حال رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس بود که ناگهان احساس کرد کسی به دنبالش می‌آید. سرش را برگرداند و کسی را ندید. به خیال اینکه خیالاتی شده مسیرش را در پیش گرفت که دوباره صدای پای قدمها را شنید. فوراً سرش را برگرداند و با دیدن همان پسر که عینکی با قاب مشکی بر چشم داشت و کمی عوض شده بود، شگفت زده شد. مدتی طول کشید تا به خود آمد و با لحنی که سرما از آن می‌بارید، گفت:
ـ برای چی دنبال من میای؟
پسر با حالتی خجالت زده سرش را زیر گرفت و سکوت کرد. این بار صدایش حالت تحکم به خود گرفت و گفت:
ـ جوابمو بده!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

پسر سرش را بالا آورد و با حالت پوزش خواهانه‌ای در چشمان او نگاه کرد:
ـ من قصد بدی نداشتم... من... راستش... من... ازت خوشم میاد! خیلی وقته تو این دانشگاه زیر نظرت دارم...
اجازه نداد کلماتش تمام شوند:
ـ  اگه می‌خوای پیشنهاد دوستی یا ازدواج بدی من قصد هیچکدومو ندارم.
و با ظاهری بی اعتنا خواست برود که ناگهان او را مقابلش دید:
ـ می‌تونم بپرسم چرا؟!
ـ به خودم مربوطه.
ـ اگه نگی دست از سرت بر نمی‌دارم.
یک ابرویش را بالا انداخت و چشمانش را ریز کرد:
ـ متوجه منظورت نشدم!
ـ منظورم خیلی واضح بود. یعنی تا زمانی که تو این دانشگاه هستی من مثل سایه دنبالتم.
ـ این الان... یه تهدید بود؟
ـ می‌تونی هر جور دلت می‌خواد برداشت کنی ولی اگه نظر منو بخوای اثبات علاقمه.
پوزخندی بر لبش شکل گرفت:
ـ اثبات علاقه!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سکوت تلخ
نویسنده: مرضیه نعمتی
ژانر: خانوادگی عاشقانه
بخشی از رمان
در حال رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس بود که ناگهان احساس کرد کسی به دنبالش می‌آید. سرش را برگرداند و کسی را ندید. به خیال اینکه خیالاتی شده مسیرش را در پیش گرفت که دوباره صدای پای قدمها را شنید. فوراً سرش را برگرداند و با دیدن همان پسر که عینکی با قاب مشکی بر چشم داشت و کمی عوض شده بود، شگفت زده شد. مدتی طول کشید تا به خود آمد و با لحنی که سرما از آن می‌بارید، گفت:
ـ برای چی دنبال من میای؟
پسر با حالتی خجالت زده سرش را زیر گرفت و سکوت کرد. این بار صدایش حالت تحکم به خود گرفت و گفت:
ـ جوابمو بده!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

پسر سرش را بالا آورد و با حالت پوزش خواهانه‌ای در چشمان او نگاه کرد:
ـ من قصد بدی نداشتم... من... راستش... من... ازت خوشم میاد! خیلی وقته تو این دانشگاه زیر نظرت دارم...
اجازه نداد کلماتش تمام شوند:
ـ  اگه می‌خوای پیشنهاد دوستی یا ازدواج بدی من قصد هیچکدومو ندارم.
و با ظاهری بی اعتنا خواست برود که ناگهان او را مقابلش دید:
ـ می‌تونم بپرسم چرا؟!
ـ به خودم مربوطه.
ـ اگه نگی دست از سرت بر نمی‌دارم.
یک ابرویش را بالا انداخت و چشمانش را ریز کرد:
ـ متوجه منظورت نشدم!
ـ منظورم خیلی واضح بود. یعنی تا زمانی که تو این دانشگاه هستی من مثل سایه دنبالتم.
ـ این الان... یه تهدید بود؟
ـ می‌تونی هر جور دلت می‌خواد برداشت کنی ولی اگه نظر منو بخوای اثبات علاقمه.
پوزخندی بر لبش شکل گرفت:
ـ اثبات علاقه!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

🧚کلیپهای شاد و آموزش کاردستی های زیبا و بازیهای شاد ، همه و‌همه در «دنیای شاد کودکانه»😍🥳
https://rubika.ir/happy_child

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان : بلک افغان
📝 نوشته طاهره بابایی
📖 تعداد صفحات 510
———————

خلاصه :
غزل با وجود مخالفت‌های شوهرش فراز با شور و اشتیاق به ‌کارش توی آژانس هواپیمایی ادامه میده تا بتونه زندگی بهتری داشته باشه، اما درست توی اولین سفر کاریش که یکی از آرزوهاش بوده فراز رفتار اشتباهی می‌کنه که راه غزل رو برای برداشتن قدم‌های اشتباه‌تر هموار می‌کنه…
بوی ادکلن بلک افغان مهربد، غزل رو خواسته یا ناخواسته هوایی می‌کنه اما حالا که غزل با بوی ادکلن مهربد دلش میره باید تا تهش بره، غزل فقط به این فکر می‌کنه که می‌تونه عشق دیگه‌ای رو تجربه کنه هر چند به ممنوعه بودنش توجهی نمی‌کنه…
(هفتمین اثر مجازی طاهره بابائی)

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1401/08/09/دانلود-رمان-بلک-افغان-از-طاهره-بابایی/

🌐 https://zarinp.al/455085
🌐 https://zarinp.al/455085
🌐 https://zarinp.al/455085

🌐 /channel/romankade_com

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

فرصت استثنایی #چاپ_کتاب💎
🍁فراخوان پاییزی انتشارات نسل روشن

👍مشاوره رایگان با کارشناسان ما در تلگرام:
@NasleRoshanAdmin
۰۹۰۳۶۸۰۸۵۳۹

✍️امکان عقدقراردادبصورت غیرحضوری
✍️انجام صفر تا صد کار (از تایپ تا چاپ)
✍️ حضور در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران و جشن رونمایی

✔️وب سایت رسمی انتشارات🔻
www.nasleroshan.com🌐
۰۲۱-۶۶۹۵۳۱۲۶
۰۲۱-۶۶۹۵۶۳۵۲
۰۲۱-۶۶۹۵۲۸۸۴

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان بچه پرو های شهر
📝 نویسنده: کیانا بهمن زاد
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1453
لینک دانلود www.romankade.com/1401/06/26/دانلود-رمان-بچه-پرو-های-شهر-از-کیانا-بهم/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سکوت تلخ
نویسنده: مرضیه نعمتی
ژانر: خانوادگی عاشقانه
بخشی از رمان
در حال رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس بود که ناگهان احساس کرد کسی به دنبالش می‌آید. سرش را برگرداند و کسی را ندید. به خیال اینکه خیالاتی شده مسیرش را در پیش گرفت که دوباره صدای پای قدمها را شنید. فوراً سرش را برگرداند و با دیدن همان پسر که عینکی با قاب مشکی بر چشم داشت و کمی عوض شده بود، شگفت زده شد. مدتی طول کشید تا به خود آمد و با لحنی که سرما از آن می‌بارید، گفت:
ـ برای چی دنبال من میای؟
پسر با حالتی خجالت زده سرش را زیر گرفت و سکوت کرد. این بار صدایش حالت تحکم به خود گرفت و گفت:
ـ جوابمو بده!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

پسر سرش را بالا آورد و با حالت پوزش خواهانه‌ای در چشمان او نگاه کرد:
ـ من قصد بدی نداشتم... من... راستش... من... ازت خوشم میاد! خیلی وقته تو این دانشگاه زیر نظرت دارم...
اجازه نداد کلماتش تمام شوند:
ـ  اگه می‌خوای پیشنهاد دوستی یا ازدواج بدی من قصد هیچکدومو ندارم.
و با ظاهری بی اعتنا خواست برود که ناگهان او را مقابلش دید:
ـ می‌تونم بپرسم چرا؟!
ـ به خودم مربوطه.
ـ اگه نگی دست از سرت بر نمی‌دارم.
یک ابرویش را بالا انداخت و چشمانش را ریز کرد:
ـ متوجه منظورت نشدم!
ـ منظورم خیلی واضح بود. یعنی تا زمانی که تو این دانشگاه هستی من مثل سایه دنبالتم.
ـ این الان... یه تهدید بود؟
ـ می‌تونی هر جور دلت می‌خواد برداشت کنی ولی اگه نظر منو بخوای اثبات علاقمه.
پوزخندی بر لبش شکل گرفت:
ـ اثبات علاقه!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سهمی از عشق
نویسنده: راضیه نعمتی
ژانر: اجتماعی عاشقانه
بخشی از رمان
کلاس شلوغ و پرهیاهو بود و همه در انتظار ورود استاد جدید به سر می‌‌بردند. عده‌‌ای از دخترها گوشه‌‌ای ایستاده بودند و پشت سر یکی از هم‌‌کلاسی‌‌های دخترشان صحبت می‌‌کردند. شیرین با غیظ می‌‌گفت:
ـ دختره‌‌ی آب زیرکاه! انقدر ازش بدم میاد. پیش هر استادی خودشو لوس می‌‌کنه.
مهگل پشت چشمی نازک کرد و گفت:
ـ جالب این‌‌جاست! اصلاً قشنگ نیست ولی از در که میاد تو همه بهش نگاه می‌‌کنن.
ندا که خنده‌‌اش گرفته بود، جواب داد:
ـ شماها چون ازش بدتون میاد فکر می‌‌کنید قشنگ نیست. صورت پرمهر و چشمای خوشگلی داره. بعدشم کی خودشو لوس کرده؟ اتفاقاً دختر سنگین و با وقاریه.
شیرین به او پرید:
ـ مگه فقط با زبون ریختن خودتو لوس می‌‌کنی؟ تا استادا سؤال می‌‌پرسن فوری دستشو می‌‌بره بالا و شیرین کاری می‌‌کنه. به نظر من که عقده‌‌ی جلب توجه داره.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

در این هنگام حورا در حالی‌‌‌‌‌‌که چادر مشکی بلندی بر سر داشت و با آن زمین را جارو می‌‌کرد از در داخل آمد. آن روز از مکانی زیارتی به دانشگاه آمده بود و هنوز چادر بر سر داشت. سر و صدا زیاد بود و کسی توجهی به او نداشت. لحظه‌‌ای نگاه یکی از پسرها به زیر چادرش دوخته شد که موجب دستپاچگی‌‌اش شد و شتاب‌‌زده با خود اندیشید: «نکنه چادرمو برعکس سر کردم؟!» با این فکر تندی از کلاس بیرون دوید و نگاهش را به پشت چادر دوخت. چادرش را درست سر کرده بود اما... اخمی ظریف کرد و نالید: «ای وای! کی اون‌‌ پایین گچی شده که من نفهمیدم؟ خیلی آبروریزیه!»
ـ خانم می‌‌شه برین اون‌‌طرف؟
همان‌‌طور که محکم چادرش را می‌‌تکاند تا گچ‌‌ها محو شوند با شنیدن صدای مردانه هول شد و با عجله برگشت تا به او راه دهد که ناگهان کش سیاه چادر که خیلی وقت بود شل بود و فکری به حال آن نمی‌کرد، از دو طرف در رفت و به صورت مضحکی روی صورتش آویزان ماند.
مرد جوان که با دیدن دختر در آن وضعیت خنده‌‌اش گرفته بود به زحمت خودش را کنترل کرد و با لحنی نیمه جدی گفت:
ـ سوزن نخ بخوای تو کیفم هست!
چشمان حورا با سادگی تمام برق زد و گفت:
ـ واقعاً سوزن نخ همراهتون هست؟!
مرد جوان که به هیچ وجه فکر نمی‌‌کرد دختر حرفش را جدی گرفته باشد با اشاره به داخل پرسید:
ـ مال این کلاسی؟
ـ بله، برای همین کلاسم.
لحن مرد کاملاً جدی شد و گفت:
ـ برو تو، بعداً برات سوزن نخ پیدا می‌‌کنم.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

#توجه
#پیشنهاد_ویژه
رمانی که خیلی ها درخواست لینکش رو دارن 😍👆🎊

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

#توجه
#پیشنهاد_ویژه
رمانی که خیلی ها درخواست لینکش رو دارن 😍👆🎊

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سهمی از عشق
نویسنده: راضیه نعمتی
ژانر: اجتماعی عاشقانه
بخشی از رمان
کلاس شلوغ و پرهیاهو بود و همه در انتظار ورود استاد جدید به سر می‌‌بردند. عده‌‌ای از دخترها گوشه‌‌ای ایستاده بودند و پشت سر یکی از هم‌‌کلاسی‌‌های دخترشان صحبت می‌‌کردند. شیرین با غیظ می‌‌گفت:
ـ دختره‌‌ی آب زیرکاه! انقدر ازش بدم میاد. پیش هر استادی خودشو لوس می‌‌کنه.
مهگل پشت چشمی نازک کرد و گفت:
ـ جالب این‌‌جاست! اصلاً قشنگ نیست ولی از در که میاد تو همه بهش نگاه می‌‌کنن.
ندا که خنده‌‌اش گرفته بود، جواب داد:
ـ شماها چون ازش بدتون میاد فکر می‌‌کنید قشنگ نیست. صورت پرمهر و چشمای خوشگلی داره. بعدشم کی خودشو لوس کرده؟ اتفاقاً دختر سنگین و با وقاریه.
شیرین به او پرید:
ـ مگه فقط با زبون ریختن خودتو لوس می‌‌کنی؟ تا استادا سؤال می‌‌پرسن فوری دستشو می‌‌بره بالا و شیرین کاری می‌‌کنه. به نظر من که عقده‌‌ی جلب توجه داره.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

در این هنگام حورا در حالی‌‌‌‌‌‌که چادر مشکی بلندی بر سر داشت و با آن زمین را جارو می‌‌کرد از در داخل آمد. آن روز از مکانی زیارتی به دانشگاه آمده بود و هنوز چادر بر سر داشت. سر و صدا زیاد بود و کسی توجهی به او نداشت. لحظه‌‌ای نگاه یکی از پسرها به زیر چادرش دوخته شد که موجب دستپاچگی‌‌اش شد و شتاب‌‌زده با خود اندیشید: «نکنه چادرمو برعکس سر کردم؟!» با این فکر تندی از کلاس بیرون دوید و نگاهش را به پشت چادر دوخت. چادرش را درست سر کرده بود اما... اخمی ظریف کرد و نالید: «ای وای! کی اون‌‌ پایین گچی شده که من نفهمیدم؟ خیلی آبروریزیه!»
ـ خانم می‌‌شه برین اون‌‌طرف؟
همان‌‌طور که محکم چادرش را می‌‌تکاند تا گچ‌‌ها محو شوند با شنیدن صدای مردانه هول شد و با عجله برگشت تا به او راه دهد که ناگهان کش سیاه چادر که خیلی وقت بود شل بود و فکری به حال آن نمی‌کرد، از دو طرف در رفت و به صورت مضحکی روی صورتش آویزان ماند.
مرد جوان که با دیدن دختر در آن وضعیت خنده‌‌اش گرفته بود به زحمت خودش را کنترل کرد و با لحنی نیمه جدی گفت:
ـ سوزن نخ بخوای تو کیفم هست!
چشمان حورا با سادگی تمام برق زد و گفت:
ـ واقعاً سوزن نخ همراهتون هست؟!
مرد جوان که به هیچ وجه فکر نمی‌‌کرد دختر حرفش را جدی گرفته باشد با اشاره به داخل پرسید:
ـ مال این کلاسی؟
ـ بله، برای همین کلاسم.
لحن مرد کاملاً جدی شد و گفت:
ـ برو تو، بعداً برات سوزن نخ پیدا می‌‌کنم.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سهمی از عشق
به قلم راضیه نعمتی
ژانر: اجتماعی عاشقانه
بخشی از رمان
کلاس شلوغ و پرهیاهو بود و همه در انتظار ورود استاد جدید به سر می‌‌بردند. عده‌‌ای از دخترها گوشه‌‌ای ایستاده بودند و پشت سر یکی از هم‌‌کلاسی‌‌های دخترشان صحبت می‌‌کردند. شیرین با غیظ می‌‌گفت:
ـ دختره‌‌ی آب زیرکاه! انقدر ازش بدم میاد. پیش هر استادی خودشو لوس می‌‌کنه.
مهگل پشت چشمی نازک کرد و گفت:
ـ جالب این‌‌جاست! اصلاً قشنگ نیست ولی از در که میاد تو همه بهش نگاه می‌‌کنن.
ندا که خنده‌‌اش گرفته بود، جواب داد:
ـ شماها چون ازش بدتون میاد فکر می‌‌کنید قشنگ نیست. صورت پرمهر و چشمای خوشگلی داره. بعدشم کی خودشو لوس کرده؟ اتفاقاً دختر سنگین و با وقاریه.
شیرین به او پرید:
ـ مگه فقط با زبون ریختن خودتو لوس می‌‌کنی؟ تا استادا سؤال می‌‌پرسن فوری دستشو می‌‌بره بالا و شیرین کاری می‌‌کنه. به نظر من که عقده‌‌ی جلب توجه داره.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

در این هنگام حورا در حالی‌‌‌‌‌‌که چادر مشکی بلندی بر سر داشت و با آن زمین را جارو می‌‌کرد از در داخل آمد. آن روز از مکانی زیارتی به دانشگاه آمده بود و هنوز چادر بر سر داشت. سر و صدا زیاد بود و کسی توجهی به او نداشت. لحظه‌‌ای نگاه یکی از پسرها به زیر چادرش دوخته شد که موجب دستپاچگی‌‌اش شد و شتاب‌‌زده با خود اندیشید: «نکنه چادرمو برعکس سر کردم؟!» با این فکر تندی از کلاس بیرون دوید و نگاهش را به پشت چادر دوخت. چادرش را درست سر کرده بود اما... اخمی ظریف کرد و نالید: «ای وای! کی اون‌‌ پایین گچی شده که من نفهمیدم؟ خیلی آبروریزیه!»
ـ خانم می‌‌شه برین اون‌‌طرف؟
همان‌‌طور که محکم چادرش را می‌‌تکاند تا گچ‌‌ها محو شوند با شنیدن صدای مردانه هول شد و با عجله برگشت تا به او راه دهد که ناگهان کش سیاه چادر که خیلی وقت بود شل بود و فکری به حال آن نمی‌کرد، از دو طرف در رفت و به صورت مضحکی روی صورتش آویزان ماند.
مرد جوان که با دیدن دختر در آن وضعیت خنده‌‌اش گرفته بود به زحمت خودش را کنترل کرد و با لحنی نیمه جدی گفت:
ـ سوزن نخ بخوای تو کیفم هست!
چشمان حورا با سادگی تمام برق زد و گفت:
ـ واقعاً سوزن نخ همراهتون هست؟!
مرد جوان که به هیچ وجه فکر نمی‌‌کرد دختر حرفش را جدی گرفته باشد با اشاره به داخل پرسید:
ـ مال این کلاسی؟
ـ بله، برای همین کلاسم.
لحن مرد کاملاً جدی شد و گفت:
ـ برو تو، بعداً برات سوزن نخ پیدا می‌‌کنم.

/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk
/channel/+hyXkPqIJwWg2MmRk

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

رمان سکوت تلخ
نویسنده: مرضیه نعمتی
ژانر: خانوادگی عاشقانه
بخشی از رمان
در حال رفتن به سمت ایستگاه اتوبوس بود که ناگهان احساس کرد کسی به دنبالش می‌آید. سرش را برگرداند و کسی را ندید. به خیال اینکه خیالاتی شده مسیرش را در پیش گرفت که دوباره صدای پای قدمها را شنید. فوراً سرش را برگرداند و با دیدن همان پسر که عینکی با قاب مشکی بر چشم داشت و کمی عوض شده بود، شگفت زده شد. مدتی طول کشید تا به خود آمد و با لحنی که سرما از آن می‌بارید، گفت:
ـ برای چی دنبال من میای؟
پسر با حالتی خجالت زده سرش را زیر گرفت و سکوت کرد. این بار صدایش حالت تحکم به خود گرفت و گفت:
ـ جوابمو بده!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

پسر سرش را بالا آورد و با حالت پوزش خواهانه‌ای در چشمان او نگاه کرد:
ـ من قصد بدی نداشتم... من... راستش... من... ازت خوشم میاد! خیلی وقته تو این دانشگاه زیر نظرت دارم...
اجازه نداد کلماتش تمام شوند:
ـ  اگه می‌خوای پیشنهاد دوستی یا ازدواج بدی من قصد هیچکدومو ندارم.
و با ظاهری بی اعتنا خواست برود که ناگهان او را مقابلش دید:
ـ می‌تونم بپرسم چرا؟!
ـ به خودم مربوطه.
ـ اگه نگی دست از سرت بر نمی‌دارم.
یک ابرویش را بالا انداخت و چشمانش را ریز کرد:
ـ متوجه منظورت نشدم!
ـ منظورم خیلی واضح بود. یعنی تا زمانی که تو این دانشگاه هستی من مثل سایه دنبالتم.
ـ این الان... یه تهدید بود؟
ـ می‌تونی هر جور دلت می‌خواد برداشت کنی ولی اگه نظر منو بخوای اثبات علاقمه.
پوزخندی بر لبش شکل گرفت:
ـ اثبات علاقه!

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان : بلک افغان
📝 نوشته طاهره بابایی
📖 تعداد صفحات 510
لینک دانلود www.romankade.com/1401/08/09/دانلود-رمان-بلک-افغان-از-طاهره-بابایی/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان بچه پرو های شهر
📝 نویسنده: کیانا بهمن زاد
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1453
———————

خلاصه :
خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان
وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی:)
توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر نکنم مگر اینکه زیادی احساسی باشی اشکت در بیاد بیشتر #کلکلی و یه داستان تقریبا میشه گفت #متفاوته که درواقع شخصیتاش اونو متفاوت کردن:)
اینجا خبری از دختر شیطون،لوس افاده ای نیست شایدم باشهاااا…از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون…نویسنده این رمان از اون نویسنده هاییه که یکهو وسط رمان فاز عوض میکنه یا یه طوری به داستان جهت میده که فکرشو نمیکردی:/
یه طورایی شعارشم اینه:غافلگیری توی قلمم همیشه در کمین شماست:)
فقط یه قول میتونم بهت بدم اینکه اگه با جونو دل بشینی خط به خطشو بخونی و داستانو درک کنی ازش لذت میبری خیالتم راحت کنم پایان کاملا خوشی داره و از کشتنو مرگ خبری نیست :/
حالا میتونی بری سراغ رمان با خیال راحت بشینی بخونی…

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1401/06/26/دانلود-رمان-بچه-پرو-های-شهر-از-کیانا-بهم/


🌐 https://zarinp.al/449354
🌐 https://zarinp.al/449354
🌐 https://zarinp.al/449354

🌐 /channel/romankade_com

Читать полностью…
Subscribe to a channel