نخ رو کشید و پارچه مشکی روی زمین افتاد. و همزمان فشفشه ها روی زمین روشن شدن....همه شروع به دست زدن کردن.
مات و مبهوت نگاهم به بنر نقره ای رنگ سر در کافه قفل شده بود.
چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم...یعنی درست داشتم میدیدم؟
لحظه ای چشمامو بستم و دوباره باز کردم.
اون اسم من بود...!!....اسم کافه....اسم من بود.
روی بنر نوشته بود:
-کافه ترنج...
آرتان اسم منو رو کافه گذاشته بود...خدایا باورم نمیشه...احساس میکردم الانه که از شدت هیجان قلبم سینمو بشکافه و روی زمین بیفته...اشک تو چشمام حلقه زده بود...
سرمو برگردوندم و بهش چشم دوختم...داشت با اون خنده جذابش به من نگاه میکرد.
دلم هری پایین ریخت...الان دیگه دلیل حال و احوال این چند وقتمو فهمیده بودم...دلیل همه ی بیقراریهام، بی تابیهام...باید اعتراف میکردم که...
من...عاشق آرتان بودم...آره عاشقش بودم...من بیشتر از خودم دوسش داشتم
نمیدونم از کی شروع شد...احساسی که تموم این مدت میخواستم سرکوبش کنم... الان داشت منو تا مرز جنون میبرد.
دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.
بدون توجه به این که الان کجاییم و چند نفر دورمون وایسادن، رفتم سمتش...
دستمو دور گردنش انداختم و خودمو در آغوشش پرت کردم...
با این کارم همه کسایی که اونجا بودن با دست و جیغ هیجانشونو نشون دادن.
آرتان معلوم بود از این واکنشم شوکه شده. چون دستاش تو هوا مونده بود...
اما بعد از چند ثانیه به خودش اومد...دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم فشارم داد...
حلقه دستمو دور گردنش سفت تر کردم...بوی عطر تلخش برام لذت بخش بود...چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
برام مهم نبود همه دارن نگاه میکنن... من فقط دلم آغوششو میخواست..آغوشی که دوست داشتم تا ابد مال من باشه...اون وقت دیگه هیچ آرزویی نداشتم.
خواستم خودمو ازش جدا کنم که محکم منو گرفت و اجازه این کارو بهم نداد...لبخندی نشست رو لبم...من که از خدام بود تا همیشه همینجا بمونم....
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌 دانلود رمان دل بسته
📝 نویسنده: لیدا صبوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 283
🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-دل-بسته-از-لیدا-صبوری/
📌 دانلود رمان جاده سرنوشت
📝 نویسنده: شبنم آهنین جان
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 458
🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-جاده-سرنوشت-از-شبنم-آهنین-ج/
نخ رو کشید و پارچه مشکی روی زمین افتاد. و همزمان فشفشه ها روی زمین روشن شدن....همه شروع به دست زدن کردن.
مات و مبهوت نگاهم به بنر نقره ای رنگ سر در کافه قفل شده بود.
چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم...یعنی درست داشتم میدیدم؟
لحظه ای چشمامو بستم و دوباره باز کردم.
اون اسم من بود...!!....اسم کافه....اسم من بود.
روی بنر نوشته بود:
-کافه ترنج...
آرتان اسم منو رو کافه گذاشته بود...خدایا باورم نمیشه...احساس میکردم الانه که از شدت هیجان قلبم سینمو بشکافه و روی زمین بیفته...اشک تو چشمام حلقه زده بود...
سرمو برگردوندم و بهش چشم دوختم...داشت با اون خنده جذابش به من نگاه میکرد.
دلم هری پایین ریخت...الان دیگه دلیل حال و احوال این چند وقتمو فهمیده بودم...دلیل همه ی بیقراریهام، بی تابیهام...باید اعتراف میکردم که...
من...عاشق آرتان بودم...آره عاشقش بودم...من بیشتر از خودم دوسش داشتم
نمیدونم از کی شروع شد...احساسی که تموم این مدت میخواستم سرکوبش کنم... الان داشت منو تا مرز جنون میبرد.
دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.
بدون توجه به این که الان کجاییم و چند نفر دورمون وایسادن، رفتم سمتش...
دستمو دور گردنش انداختم و خودمو در آغوشش پرت کردم...
با این کارم همه کسایی که اونجا بودن با دست و جیغ هیجانشونو نشون دادن.
آرتان معلوم بود از این واکنشم شوکه شده. چون دستاش تو هوا مونده بود...
اما بعد از چند ثانیه به خودش اومد...دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم فشارم داد...
حلقه دستمو دور گردنش سفت تر کردم...بوی عطر تلخش برام لذت بخش بود...چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
برام مهم نبود همه دارن نگاه میکنن... من فقط دلم آغوششو میخواست..آغوشی که دوست داشتم تا ابد مال من باشه...اون وقت دیگه هیچ آرزویی نداشتم.
خواستم خودمو ازش جدا کنم که محکم منو گرفت و اجازه این کارو بهم نداد...لبخندی نشست رو لبم...من که از خدام بود تا همیشه همینجا بمونم....
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌 دانلود رمان زندگی فانتزی
📝 نویسنده: مریم کفایی قندهاری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 400
———————
خلاصه :
رادوین یک راز عجیب و غریب توی زندگی اش داره که هیچ کسی از اون خبر نداره حتی پدر و مادرش، وقتی پدر بزرگ اش مریض میشه، خاله اش مجبور میشه که برای تنها نموندن بره خونه خواهر زاده اش، آنجاست که خاله ( ابریشم) خیلی چیز ها رو درمورد رادوین می فهمه، یک اینکه اون واقعا خواهر زاده اش نیست و مهم تر از اون راز اصلی رادوین یعنی تغییر و تبدیل شدن اون هر ماه به مدت هفت روز به یک آدم دیگه، خاله اش برای کمک کردن به رادوین پیش رمال و جادوگر میره و آخرش هم وقتی که خاله اش حال اش بد میشه، رادوین دوباره به خود واقعی اش تبدیل میشه، به غیر خاله اش دوست صمیمی رادوین یعنی طوفان و دختر دایی طوفان آتنا از این قضیه با خبر هستند.
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/01/13/دانلود-رمان-زندگی-فانتزی/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
📌 دانلود رمان بیا عاشقی کنیم
📝 نویسنده: زهرا بیگی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 492
———————
خلاصه :
فرهاد و عسل دختردایی، پسرعمهان. این دو نفر بهشدت هم رو دوست دارن، اما این وسط یه راز بزرگ تو سینهی آدمای قصهست که مربوط به عسل میشه. عسل با فهمیدن راز بزرگ و وحشتناک زندگیش از فرهاد دوری میکنه. این دوری کردنها نه تنها باعث نمیشه فرهاد پا پس بکشه بلکه دیوانهوارتر به عسل نزدیک میشه، تا جایی که…
رمان «بیا عاشقی کنیم» داستانی برگرفته از یک زندگی واقعیست. قصهای سرشار از عاشقانههایی که میتونه تلخترین اتفاقای زندگی رو مثل عسل شیرین کنه.
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/01/11/دانلود-رمان-بیا-عاشقی-کنیم-از-زهرا-بیگی/
🌐 https://zarinp.al/489977
🌐 https://zarinp.al/489977
🌐 https://zarinp.al/489977
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
📌داستان کوتاه رهایی
📝 نوشته پرستو مهاجر
🎬 ژانر: اجتماعی
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1402/01/12/داستان-کوتاه-رهایی-به-قلم-پرستو-مهاجر/
#داستان_کوتاه
📌 دانلود رمان ایشکا
📝 نویسنده: مهدیه خجسته
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 821
———————
خلاصه :
راجب به دختری به نام ستاره است که به دور از اتفاق های پر دردسر برای ازدواج رسمی با نامزدمش میلاد تلاش میکنه که طی اتفاقاتی ناخواسته به دست خلافکار هایی میوفته که قصد آسیب زدن بهش رو دارن و توی همین بین کسی ستاره رو نجات میده که زندگی اش از این رو به اون رو میشه
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/01/03/دانلود-رمان-ایشکا-از-مهدیه-خجسته/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
اون یه آدم رو زنده زنده سوزوند!
دستم را روی دهانم گذاشتم تا عق زدنم ایجاد صدا نکند.
میلرزیدم از درون به شدت میلرزیدم.
باید فرار میکردم... باید تا دیر نشده بود فرار میکردم.
هول کرده دستم را به تیوپ هایی که پشتشان پنهان شده بودم گرفتم.
نفهمیدم چی شد اما در لحظه باعث ریزش تیوپ ها شدم.
جیغ خفیفم را نتوانستم کنترل کنم و خودم را از پشت تیوپ ها کنار کشیدم.
تیلههای به رنگ شب نافذ جهنمیاش مستقیم روی تیلههای ترسیده ام نشست و اسارت من شروع شد!
قدمی به سمتم آمد.
همان قدم را من دوبرابر عقب رفتم. توانی در پاهایم حس نمیکردم.
راه فراری نداشتم.
با چند قدم بلند فرز بهم رسید. مچ دستم را اسیر دست مردانهاش کرد.
ترسیده هق هقم شکست.
مدام نگاهم بین اسلحه در دستش و چهرهی ترسناکش میچرخید.
نچ نچی کرد و گفت:
_دختر کوچولوی فضول چیزی رو دیدی که نباید...
حالا بگو باهات چیکار کنم؟
زنده زنده بسوزونمت! یا یه سوراخ قشنگ وسط پیشونیت حکاکی کنم؟
چشمانم را محکم بستم و التماس گونانه لب زدم:
_م..منو ن..نکش
انگشت شصتش لبم را لمس کرد و تنم را لرزاند.
_در ازای نکشتنت چی بهم میدی؟
آرام لای چشمانم را باز کردم. نگاهش خیرهی لبهایم بود:
_چ...چی میخوای؟
سرش را نزدیکم کرد و لب هایش را به گوشم چسباند.
_مال من شو
شمرده و آرام پچ زد.
حتی لحنش هم وحشت به جانت میانداخت.
_چی؟
موی سرکش روی صورتم را کنار زد و گونهام را نرم نوازش کرد.
اسلحه طلایی رنگش را روی شقیقهام گذاشت و گفت:
_مال من شو و شریک کثافت کاری هام
❌یکی از جذابترررین رمانهای آنلاین جدید🥺❤️
لینکش تا شب پاک میشه و ظرفیت جوینش محدوده❗️
/channel/+eQdybCHLaD1lNDY0
/channel/+eQdybCHLaD1lNDY0
بهش میگن گورکن
یه قاتل زنجیرهای حرفهای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره...
تشنه به خون و زخم دیدست...
رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه...
چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست...
#عاشقانه_مافیایی
مهدا به اصرار نیما به میهمانی دعوت میشه اونجا بهش تعرض میشه و نیما فرار می کنه.
مهدا می مونه و بی آبرویی. مصیبت از اونجایی برای مهدا بیشتر میشه که پای خواستگارها به خانه باز میشه و پدر مجبور به ازدواجش میکنه. در این بین برادرش که پلیس است پی به ماجرا میبرد🙊
و داماد مذهبی به ماجرا مشکوک میشه... قیامتی به پا می شود.🥺 🤦♀
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
با درد جیغ کشید و خم شد: آی دلم وای دارم میمیرم. آرتا و برادرش به سمتش دویدن با دیدن خون جاری از مهدا حاج خانم به صورت زد: داره بچه سقط میکنه آرتا نگفتی زنت بارداره!!
اخم آرتا در هم پیچید😡😡 مگر میشد؟
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
انقد شوکه شدم که هیچ واکنشی نتونستم نشون بدم.
دستشو روی دیوار پشت سرم گذاشت و از لای دندونای کلید شدش غرید:
-خوب گوشاتو باز کن، اون قرار مسخره واسه اون موقع بود...پس فک نکن هر کاری دلت بخواد میتونی بکنی و منم وایمیسم نگات میکنم...پس حواستو جمع کن...بخوای اذیتم کنی اذیتت میکنم... هیچ وقت اینو یادت نره
سرشو جلو آورد و کنار گوشم حرفشو کامل کرد.
-تو زن منی...
دلم پایین ریخت...قلبم دوباره بی قرار شد.
یجوری میزد که احساس میکردم الان سینمو میشکافه و روی زمین میفته.
بوی عطرش از خود بیخودم میکرد.
دلم میخواست احساسمو تو صورتش داد بزنم...ولی مدام داشتم این حس جنون آمیزو سرکوب میکردم.
دستمو روی سینش گذاشتم و سعی کردم به عقب هولش بدم.
-برو کنار آرتان
وقتی دید دارم تقلا میکنم مچ هر دو دستمو گرفت و به دیوار چسبوند و دستامو تو حصار دستاش زندونی کرد.
خودشو بیشتر بهم چسبوند و گفت:
-نمیخوام...مگه من شوهرت نیستم؟...پس چرا هر وقت نزدیکت میام اینجوری میکنی؟...فک کردی میتونی از من فرار کنی خانوم کوچولو؟
هر کاری کردم نتونستم دستامو از دستای پر قدرتش آزاد کنم.
انقد تنش بهم چسبیده بود که حتی نمیتونستم تکون بخورم.
نگاهش رو لبام قفل شده بود...
چشماش خمار شد.
سرش آروم آروم داشت به صورتم نزدیک میشد.
نگاهش مدام بین چشما و لبام در نوسان بود.
خدایا فقط کمک کن غش نکنم...قلبم داشت وایمیساد.
یعنی اون میخواست منو ببوسه؟؟؟
چشماش آروم بسته شد...
اما من همچنان با چشمای باز و بهت زده داشتم نگاهش میکردم.
چیزی نمونده بود تا فاصله بینمون برداشته شه و طعم لبای پسری که عاشقش بودمو بچشم.....
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/
دانلود رمان گرگ درون 2
📝 نویسنده: فریبا میم قاف
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 461
🌐 www.romankade.com/1402/01/02/دانلود-رمان-گرگ-درون-2/
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت26 ❢❥☞💞
#زخمکاری
_من نمی تونم مخالفت کنم نمی دونم چکار کردی که مامان گیر داده بهتر از تو برای من نیست. از طرفی تهت فشار پدرم هستم. نمیخوام شرکت و از دست بدم.
لبهای مهدا لرزید به آرامی هق هق کرد:
تو که مردی نمی تونی مخالفت کنی من...
باز حرفش را ناتمام گذاشت. آرتا لب به دهان برد:
پس آماده شو انگار چارهای نیست.
یک لحظه نگاه سبز و گریزان مهدا را دید.
چشم بست و نفس بیرون داد.
قبل از اینکه از در خارج شود مهدا تکیه به دیوار روی زمین سر خورد.
و این فرو پاشی از دیدش پنهان نماند.
برایش مهم نبود زیر آن چادر چه کسی هست فقط نمیخواست موقعیتش خراب شود. باید پدر و مادرش را راضی نگه میداشت. پدری که گوش به فرمان عسل خانم بود تا برای پسرش دختری شایسته و پاکدامن اختیار کند. از آن بدتر مادر بزرگی مهربان داشت که نجابت برایش از هر چیز مهم تر بود. پس باید با دل آنها راه میآمد تا از ثروت کلا پدر بهره ببرد.
بیچاره مهدا که از هر جهت تحت فشار روحی روانی بود! مهدایی که نجابت لکه دار شده بود.
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمان جدیدمون 😍
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
🔥❤️یه رمان عاشقانه ی همخونه ای با صحنه های نفس گیر بین دختری شیطون و پسری مغرور و جذاب که مدام با هم کل کل دارن و ماجراهای عشق بازی های یواشکیشون تو کافه کلی هیجان داره....❤️🔥
این رمان جذابو از دست ندین😍👇
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌 دانلود رمان دل بسته
📝 نویسنده: لیدا صبوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 283
———————
خلاصه :
دوقصه؛ دو روایت؛ دو عاشقانه ی پر احساس و خانمان برانداز!
خاتون بود و پا در میانی عشق و حرف و حدیث رسوایی بیوه زنی دلربا و ثروتمند که دلبسته ی محراب جوان و کم سن و سال شد و دل و دین باخت و…
اما ثنای قصه بود و مظلومیت نگاهش به سرنوشت نامعلوم و عشق به جنون و نفرت آمیخته ی فرهاد و آغوشی از جنس اجبار و ترحم و آتش سرکش دلبستگی ناتمام و زخمی که هرگز التیام نیافت!
و بلاخره ایلیا مردی از جنس معرفت و غیرت؛ آنکه به قیمت صبر و انتظار دلبستگی و وابستگی حقیقی در دل ثنایش آفرید و غوغای چشم مست و خواب زده ی معشوق را به وقت عشق بازی سرانجام گشت اما انتهای راه….
ترمه خاتون می خندید!
گیسو رقصان؛ دامن افشان؛ پای کوبان؛ تن سرزمین دلدادگی می لرزاند. اما بناگاه تند باد کینه وزید و باغ ترمه تار شد و گیسوی حریر را باد برد و لبان سرخ خونین کرد و پای رفتن گلبرگ شکست و رسوا گشت!
ترمه خاتون چشم بارانی بست و شهنامه ی معشوق نیمه کاره ماند و غم نامه آغاز گشت!
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-دل-بسته-از-لیدا-صبوری/
🌐 https://zarinp.al/490967
🌐 https://zarinp.al/490967
🌐 https://zarinp.al/490967
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
📌 دانلود رمان جاده سرنوشت
📝 نویسنده: شبنم آهنین جان
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 458
———————
خلاصه :
عسل تک دختر خانواده عاشق دکتر جراحیش می شود و نامزد می کنند اما دخترخاله اش از روی حسادت این اجازه را نمی دهد و سعی می کنند با روش های دخترانهاش عشق عسل را از چنگ او بگیرد
زندگی عسل به طور کل خراب می شود و با یک اشتباه همه چیز تغییر می کنن
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-جاده-سرنوشت-از-شبنم-آهنین-ج/
🌐 /channel/romankade_com
آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشقش شدم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....
این رمان جذاب و هیجان انگیزو از دست ندین😍👇
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
مهدا به اصرار نیما به میهمانی دعوت میشه اونجا بهش تعرض میشه و نیما فرار می کنه.
مهدا می مونه و بی آبرویی. مصیبت از اونجایی برای مهدا بیشتر میشه که پای خواستگارها به خانه باز میشه و پدر مجبور به ازدواجش میکنه. در این بین برادرش که پلیس است پی به ماجرا میبرد🙊
و داماد مذهبی به ماجرا مشکوک میشه... قیامتی به پا می شود.🥺 🤦♀
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
با درد جیغ کشید و خم شد: آی دلم وای دارم میمیرم. آرتا و برادرش به سمتش دویدن با دیدن خون جاری از مهدا حاج خانم به صورت زد: داره بچه سقط میکنه آرتا نگفتی زنت بارداره!!
اخم آرتا در هم پیچید😡😡 مگر میشد؟
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
نام رمان: آقای سر دبیر
نویسنده: مرضیه نعمتی
سر دبیر جدید گوشه اتاق ایستاده و در حال خواندن مطلب دفترچهای بود. حتی به خودش زحمت نمیداد نگاهم کند. شروع به رفع و رجوع کارم کردم:
ـ باور کنید من اولین بارم بود که دیر کردم. ترافیک خیلی بدی بود.
ـ عذرخواهی!
بهت زده نگاهش کردم. آنقدر دستوری و رسمی گفت که حس کردم در حال بازی کردن نقش امپراطور یک کشور بود. لجم در آمد اما مجبور به کوتاه آمدن بودم. اگر کارم را از دست میدادم باید به کجا میرفتم؟ عذرخواهی از مدیر مسئول مجله بهتر از نشستن کنار ندا بود. سکوت طولانیام را که دید، دفترچه را بست و این بار نگاهم کرد. ابروانش درهم بود و چشمانش ریز. خودش را آماده شنیدن نشان میداد. زیر لب گفتم:
- معذرت میخوام.
ـ دو روز اضافه کاری مینویسم.
خشکم زد:
ـ برای چی؟!
همانطور که جدی نگاهم میکرد، گفت:
ـ سه روز.
غضب آلود زل زدم به چشمانش. مدیر جدید یک دیوانه بود. از عذاب دادن کارمندی مثل من لذت میبرد. نباید اجازه چنین کاری را به او میدادم. نتوانستم جلوی زبانم را بگیرم و به تندی گفتم:
ـ چرا باید برای یه تاخیر ده دقیقهای دو روز و برای اعتراض بهش، سه روز اضافه کار داشته باشم؟
ـ چهار روز.
دندانهایم را روی هم فشردم. لج کرده بود. رویم را برگرداندم و خواستم در را باز کنم که صدایش را شنیدم:
ـ پنج روز.
دستانم آماده چنگال شدن دور گلویش بود اما به شدت خودم را کنترل کردم و به نرمی برگشتم. در صورتم خیره بود:
ـ دو روز برای تاخیرت بود. سه روز برای اعتراضت. چهار روز برای بی ادبانه صحبت کردنت و پنج روز برای بی اجازه رفتنت از دفتر مدیر.
پوزخندی بر لبم نقش بست. در دل گفتم: «اوه! چقدر مبادی آداب! مثلاً خودت خیلی مودبی؟ داری ادب به من یاد میدی؟ حیف که به این کار احتیاج دارم.»
لب باز کردم:
ـ اجازه مرخصی میفرمایین؟
لبخند محوی بر لبش نقش بست که گویای موفقیتش در ادب کردن من داشت. دیگر نایستادم و با قدمهایی که سعی داشتم آرام باشد اتاق را ترک کردم.
/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0
/channel/+phluYpN3JkM3ZWU0
📌 دانلود رمان زندگی فانتزی
📝 نویسنده: مریم کفایی قندهاری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 400
🌐 www.romankade.com/1402/01/13/دانلود-رمان-زندگی-فانتزی/
📌 دانلود رمان بیا عاشقی کنیم
📝 نویسنده: زهرا بیگی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 492
🌐 www.romankade.com/1402/01/11/دانلود-رمان-بیا-عاشقی-کنیم-از-زهرا-بیگی/
📌داستان کوتاه باز هم میشه عاشق شد؟
📝 نوشته ا.اصغرزاده
🎬 ژانر: اجتماعی
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1402/01/12/داستان-کوتاه-باز-هم-میشه-عاشق-شد؟/
#داستان_کوتاه
📌 دانلود رمان ایشکا
📝 نویسنده: مهدیه خجسته
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 821
🌐 www.romankade.com/1402/01/03/دانلود-رمان-ایشکا-از-مهدیه-خجسته/
👋سلام به چنل ما خوش آمدید!
لیست قیمت سرویس های ما
📢V2seelerدرکناره شماست تا دسترسی شما رو به اینترنت ازاد و تمامی برنامه ها فراهم کند
➖اتصال به اینترنت بدون محدودیت حتی در زمان ملی شدن اینترنت 🌐
➖ آیپی ثابت بودن سرویس؛ مناسب برای تریدر ها و امنیت حساب های اینستاگرامی
➖ کاهش محسوس پینگ در بازی های آنلاین با سرور ترکیه
➖ اتصال ساده در تمامی دستگاه ها
➖ عبور از هرنوع تحریم داخلی و خارجی
➖ سرعت و پایداری بالا در دانلود و آپلود 🚀⚡️
⬜️ 2 کاربره :
• 1 ماه 50g ترافیک = 85T
• 1 ماه 100g ترافیک = 150T
• 1 ماه 200g ترافیک = 220T
⬜️ 4 کاربره:
• 1 ماه 50g ترافیک = 130T
• 1 ماه 100g ترافیک = 220T
• 1 ماه 200g ترافیک = 350T
⬜️ 6 کاربره:
• 1 ماه 50g ترافیک = 160T
• 1 ماه 100g ترافیک = 320T
• 1 ماه 200g ترافیک = 500T
🧑💻خرید و پشتیبانی فقط از طریق ایدی زیر :
🎧 @v2seelerAds
🔥❤️یه رمان عاشقانه ی همخونه ای با صحنه های نفس گیر بین دختری شیطون و پسری مغرور و جذاب که مدام با هم کل کل دارن و ماجراهای عشق بازی های یواشکیشون تو کافه کلی هیجان داره....❤️🔥
این رمان جذابو از دست ندین😍👇
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
📌 دانلود رمان گرگ درون 2
📝 نویسنده: فریبا میم قاف
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 461
———————
خلاصه :
“دوستان برای خوندن این رمان، اول باید رمان “گرگ درون” رو بخونید. رمان گوی حیات، جلد دومِ رمان گرگ درون هست.” لینک دانلود جلد اول این رمان
www.romankade.com/1399/05/13/دانلود-رمان-گرگ-درون/
خلاصه:
بعد از ماجرای انجمن خون آشام ها، گرگ افسانه آزاد و رها شد و به درون جنگل قدم گذاشت. اما نه به میل خودش. از سمت جایی فرا خونده شد. از سمت جادوگری که داخل جنگل زندگی می کرد. جادوگری که رازهایی رو پنهان کرده بود و قصد داشت کار خطرناکی رو انجام بده… گرگ افسانه فهمید که می تونه حیات رو به افسانه برگردونه. فقط با بدست آوردن گوی حیات می تونه این کار رو انجام بده. اما احتمال به دست آوردن اون گوی خیلی خیلی کم بود و به خاطرش باید…
🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️
جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید
🌐 ww.romankade.com/1402/01/02/دانلود-رمان-گرگ-درون-2/
🌐 https://zarinp.al/488101
🌐 https://zarinp.al/488101
🌐 https://zarinp.al/488101
🎁 پیشاپیش عیدتون مبارک
❣🌸الهی سال جدید مقارن بشه با رسیدنتون به آرزوهااااای قشنگ و رسیدن به عشق❣🌸
••••••••••❥❤️🩹❤️🔥 ❥•••••••
#پارت26 ❢❥☞💞
#زخمکاری
_من نمی تونم مخالفت کنم نمی دونم چکار کردی که مامان گیر داده بهتر از تو برای من نیست. از طرفی تهت فشار پدرم هستم. نمیخوام شرکت و از دست بدم.
لبهای مهدا لرزید به آرامی هق هق کرد:
تو که مردی نمی تونی مخالفت کنی من...
باز حرفش را ناتمام گذاشت. آرتا لب به دهان برد:
پس آماده شو انگار چارهای نیست.
یک لحظه نگاه سبز و گریزان مهدا را دید.
چشم بست و نفس بیرون داد.
قبل از اینکه از در خارج شود مهدا تکیه به دیوار روی زمین سر خورد.
و این فرو پاشی از دیدش پنهان نماند.
برایش مهم نبود زیر آن چادر چه کسی هست فقط نمیخواست موقعیتش خراب شود. باید پدر و مادرش را راضی نگه میداشت. پدری که گوش به فرمان عسل خانم بود تا برای پسرش دختری شایسته و پاکدامن اختیار کند. از آن بدتر مادر بزرگی مهربان داشت که نجابت برایش از هر چیز مهم تر بود. پس باید با دل آنها راه میآمد تا از ثروت کلا پدر بهره ببرد.
بیچاره مهدا که از هر جهت تحت فشار روحی روانی بود! مهدایی که نجابت لکه دار شده بود.
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمان جدیدمون 😍
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─
سامیار بهم گفت آرتان کارت داره. سفارش مشتریو گرفتم و به سامیار گفتم که چند دقیقه جام بشینه تا بیام.
رفتم سمت اتاق استراحت.
درو باز کردم و رفتم تو. هنوز پامو تو اتاق نذاشته بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و منو کامل کشید داخل اتاق...در با صدای بلندی بسته شد. و همزمان تنم دیوار سردو لمس کرد. انقد این اتفاق سریع افتاد که ذهنم قفل کرد.
وقتی به خودم اومدم آرتاتو دیدم. تنشو بهم چسبونده بود و دستاشو دوطرفم روی دیوار قرار داده بود.
سرشو کنار گوشم آورد. صدای بی قرارشو شنیدم.
-چرا انقد دیر کردی؟
نفسم به زور درمیومد. به جای اینکه کاراش برام عادی شه، هر بار بیشتر از قبل آتیشم میزد.
-چیکار میکنی دیوونه؟ اگه یکی بیاد چی؟
دست برد و کلیدو تو قفل چرخوند.
-خوب شد؟ الان دیگه فقط خودمون دوتاییم
لحنش شیطون بود. لباشو به صورتم چسبوند. هرم نفساش داغش پوستمو میسوزوند.
دستمو روی ته ریش مرتبش کشیدم.
-باید زود برم...کلی کار دارم
دستشو از روی دیوار حرکت داد و آروم روی تنم کشید.
-بیخیال کار...دلم برات تنگ شده...میدونی الان چی بیشتر از همه میچسبه؟
همونطور که نگاهش روی لبام بود سرشو جلو آورد و زیر لب گفت:
-بوسیدنت
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0