romanhayeasheghane | Unsorted

Telegram-канал romanhayeasheghane - رمان های عاشقانه

25486

تنها کانال رسمی انجمن بزرگ رمان های عاشقانه 🌍 Www.romankade.com کانال دکلمه های صوتی اختصاصی انجمن https://t.me/deklamehaiesoti اینستاگرام : ROMANKADE_COM تبلیغات @f_sogol17 Raaz8222 گروه درخواست : https://telegram.me/joinchat/BYW5fzycEmtfhivTSch2Yw

Subscribe to a channel

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان تلاطم یک قلب
📝 نویسنده: زهرا خزائی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 780
🌐 www.romankade.com/1402/01/25/دانلود-رمان-تلاطم-یک-قلب/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌داستان کوتاه دقایق آخر
📝 نوشته لیلا ونزدی
🎬 ژانر: اجتماعی
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1402/01/23/داستان-کوتاه-دقایق-آخر/

#داستان_کوتاه

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان رفته‌ام از خویش
📝 نویسنده: فاطمه احمدی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 260
———————

خلاصه :
نگار، طراح لباس موفق اما با گذشته‌‌ای پیچیده و مرموز…
همه چیز از نقل مکان نگار به خانه‌ی جدید و آشنایی با همسایه‌ی واحد روبه‌روبه‌رویی شروع می‌شود و پرده از رازهای نگار و گذشته پر ماجرایش برداشته می‌شود…

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1402/01/23/دانلود-رمان-رفته‌ام-از-خویش-از-فاطمه-ا/

🌐 https://zarinp.al/492589
🌐 https://zarinp.al/492589
🌐 https://zarinp.al/492589



🌐 /channel/romankade_com

آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌داستان کوتاه از دوست به یادگار دردی دارم
📝 نوشته فائزه تاجیک
🎬 ژانر: اجتماعی
🌐 لینک دانلود www.romankade.com/1402/01/18/داستان-کوتاه-از-دوست-به-یادگار-دردی-دار/

#داستان_کوتاه

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

سلام دوستان
یه کانال رمان براتون آوردم که یه قصه ی قشنگ داره  با یه قلم عالی ،پارت گذاریش هم منظمه
حتما عضو شید که بتونید با داستان زیباش همراه باشید

/channel/theworldofstories72
#خلاصه
قصه از جدال بین دو تا آدم محکم و از خود گذشته شروع میشه ،جدال بین پارسای مغرور و سرد و تبسم مهربون و سرسخت،اما به مرور این جدال تبدیل میشه به عشق،عشقی که هیچ جایی تو زندگی این دوتا نداره و زندگیشون پر از فراز و نشیبی میشه که فقط خدا میدونه سرانجامش چیه....
#عاشقانه
#تجلی عشق
#نویسنده آرزو محمدی
#تعداد صفحات ۳۹۳
برای خوندنش وارد لینک زیر بشید
/channel/theworldofstories72

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان نگارنده
📝 نویسنده: آمین
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1800
🌐 www.romankade.com/1402/01/22/دانلود-رمان-نگارنده-به-قلم-آمین/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

آرتان لبخندی زد و دستشو تو جیب هودیش فرو کرد و جعبه مشکی رنگ کوچیکیو از جیبش بیرون آورد.

جعبه رو سمت من گرفت و با لبخند جذابش گفت:

-عیدت مبارک

با حیرت به جعبه تو دستش نگاه کردم و گفتم:

-مال منه؟

-قابل شمارو نداره

با ذوق جعبه رو ازش گرفتم و سریع بازش کردم.

گردنبند قشنگی درون جعبه خودنمایی میکرد، برش داشتم و جلوی صورتم گرفتم و با هیجان گفتم:

-وای آرتان!!!، خیلی قشنگه!!

-دوسش داری؟

-آره خیلی

-بده برات ببندم

گردنبندو دادم دستش و پشتمو بهش کردم.

به آرومی گردنبندو توی گردنم انداخت و بستش.

به سمتش برگشتم و گفتم:

-بهم میاد؟

خیره‌ نگاهم کرد...از اون نگاها که احساس میکردم داره ذوبم میکنه و با لحن معناداری جواب داد:

-آره خیلی...

با ذوق خندیدم و گفتم:

-مرسی آرتان، خیلی خوشگله...

صداش تو گوشم پیچید و دلمو لرزوند.

-نه تو خیلی خوشگلی

خنده از رو لبام محو شد....قلبم با بی قراری شروع به زدن کرد.

همینطور که با تعجب داشتم نگاش میکردم با یه قدم بهم نزدیک شد و فاصله بینمونو پر کرد و....

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشقش شدم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....

این رمان جذاب و هیجان انگیزو از دست ندین😍👇 

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان رعیت ارباب زاده
📝 نویسنده: زهرا خزائی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1310
———————

خلاصه :
آفتاب رعیت ۱۷ ساله رخت شور عمارت اربابی که باخواهرش وارد عمارت میشن،
اما از بخت و سرنوشت این دختر کم سن همسر اول ارباب بچه دار نمیشه و مجبور میشن براش زن دوم انتخاب کنن و آفتاب گزینه ی خوبی به چشم ارباب میاد و با زور و تهدید باهاش ازدواج میکنه تا اینکه…

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1402/01/17/دانلود-رمان-رعیت-ارباب-زاده/

🌐 https://zarinp.al/491402
🌐 https://zarinp.al/491402
🌐 https://zarinp.al/491402



🌐 /channel/romankade_com

آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشقش شدم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....

این رمان جذاب و هیجان انگیزو از دست ندین😍👇 

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشقش شدم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....

این رمان جذاب و هیجان انگیزو از دست ندین😍👇 

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان دل بسته
📝 نویسنده: لیدا صبوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 283
———————

خلاصه :
دوقصه؛ دو روایت؛ دو عاشقانه ی پر احساس و خانمان برانداز!
خاتون بود و پا در میانی عشق و حرف و حدیث رسوایی بیوه زنی دلربا و ثروتمند که دلبسته ی محراب جوان و کم سن و سال شد و دل و دین باخت و…
اما ثنای قصه بود و مظلومیت نگاهش به سرنوشت نامعلوم و عشق به جنون و نفرت آمیخته ی فرهاد و آغوشی از جنس اجبار و ترحم و آتش سرکش دلبستگی ناتمام و زخمی که هرگز التیام نیافت!
و بلاخره ایلیا مردی از جنس معرفت و غیرت؛ آنکه به قیمت صبر و انتظار دلبستگی و وابستگی حقیقی در دل ثنایش آفرید و غوغای چشم مست و خواب زده ی معشوق را به وقت عشق بازی سرانجام گشت اما انتهای راه….

ترمه خاتون می خندید!
گیسو رقصان؛ دامن افشان؛ پای کوبان؛ تن سرزمین دلدادگی می لرزاند. اما بناگاه تند باد کینه وزید و باغ ترمه تار شد و گیسوی حریر را باد برد و لبان سرخ خونین کرد و پای رفتن گلبرگ شکست و رسوا گشت!
ترمه خاتون چشم بارانی بست و شهنامه ی معشوق نیمه کاره ماند و غم نامه آغاز گشت!

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-دل-بسته-از-لیدا-صبوری/

🌐 https://zarinp.al/490967
🌐 https://zarinp.al/490967
🌐 https://zarinp.al/490967



🌐 /channel/romankade_com

آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان جاده سرنوشت
📝 نویسنده: شبنم آهنین جان
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 458
———————

خلاصه :
عسل تک دختر خانواده عاشق دکتر جراحیش می شود و نامزد می کنند اما دخترخاله اش از روی حسادت این اجازه را نمی دهد و سعی می کنند با روش های دخترانه‌اش عشق عسل را از چنگ او بگیرد
زندگی عسل به طور کل خراب می شود و با یک اشتباه همه چیز تغییر می کنن

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-جاده-سرنوشت-از-شبنم-آهنین-ج/


🌐 /channel/romankade_com

آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشقش شدم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....

این رمان جذاب و هیجان انگیزو از دست ندین😍👇 

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مهدا به اصرار نیما به میهمانی دعوت میشه اونجا بهش تعرض میشه و نیما فرار می کنه.
مهدا می مونه و بی آبرویی. مصیبت از اونجایی برای مهدا بیشتر میشه که پای خواستگارها به خانه باز میشه و پدر مجبور به ازدواجش می‌کنه. در این بین برادرش که پلیس است پی به ماجرا می‌برد🙊
و داماد مذهبی به ماجرا مشکوک میشه... قیامتی به پا می شود.‌🥺 🤦‍♀
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
با درد جیغ کشید و خم شد: آی دلم وای دارم میمیرم.‌ آرتا و برادرش به سمتش دویدن با دیدن خون جاری از مهدا حاج خانم به صورت زد: داره بچه سقط میکنه آرتا نگفتی زنت بارداره!!
اخم آرتا در هم پیچید😡😡 مگر میشد؟
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

#پارت220
#زخم‌کاری

مهدا با درد و رنگی پریده به آرتا نگاه کرد تنش از خشم و نزدیکی با این مرد می‌لرزید.,
مردی که قول داده بود همخانه باشد اما خودش را از سر خشم تحمیل کرد و از سر خشم جامه از او درید.
روی زمین کنج تخت خواب کز کرده بود و چهار ستون بدنش می‌لرزید. توانایی حرکت نداشت بیچاره وار لباس آرتا را که تنها چیز دم دستش بود را روی تن رنجورش کشید. هق هق کنان به مرد خشمگین زندگیش نگاه کرد بیشتر در خودش جمع شد. درد زیادی را تحمل کرده بود. درد به کنار وحشت از آن حرکات جانش را به لب رسانده بود.
_ تو... تو... قول داده بودی. کاری نکنی اما...
دستش را بین پایش گذاشت و اشک ریخت.
آرتا در حالی که ملحفه گل‌گون شده را از تخت جدا می‌کرد غرید:
_ خدا لعنتت کنه اون برای زمانی بود که تو سر از مهمانی مافیای دختر در نیاورده بودی خواستم بدونی تجاوز چه وحشیانه‌س... آره قول دادم اما تو زنمی. منم بی رگ نیستم. بذارم هر غلطی دلت خواست بکنی.
پوزخندی زد رنگ رخسار مهدا خبر از حال بدش می‌داد:
_ حالت خوبه لان؟
مهدا مچاله شده هق‌هق می‌کرد. آرتا جواب خودش را داد:
نه که خوب نیستی تجاوز خیلی دردناک‌تر از اینه... ببین من شوهرتم حالت اینه وای به حال اون زمانی که...
حرفش لا ناتمام گذاشت تصورش هم دیوانه کننده بود.

ملحفه را مچاله کرد و به سمتش پرت کرد: _خدا لعنتت کنه مهدا اگه پلیس نرسیده بود الان معلوم نبود داشتی به کدام مرد التماس می کردی. معلوم نبود چند نفر سرت آور شده بودن.
جان دخترک به لبش رسیده بود. نالید:
حالم بده خیلی درد دادم کمکم کن.

آرتا اخمی کرد به سمتش رفت پتو را دورش پیچید و بغلش کرد.
سر مهدا بر سینه‌ی برهنه و ستبرش نشست. بی رمق و پر درد نالید:
_ آی...غلط کردم دارم میمیرم...
چشمانش را بست.
آرتا چند بار تکانش داد اما جواب نشنید! زیاده روی کرده بود آنقدر که پتو را نیز رنگی دید.
_ مهدا... مهدا...
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
رمانی احساسی... پلیسی... عاشقانه..
ازدواج اجباری... پسر اخمو و خلافکار داریم
اما 😐☝️غیرتتی...
دختری که درد تجاوز را چیده و از همه پنهان کرده😭 حتی از برادر سرگردش...
#اما‌در‌شب‌عروسی‌رازش‌فاش‌می‌شود‌.
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═─/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk


رمانی پر کاراکتر و پر حادثه‌س با شخصیت واقعی😍😍😍 همین الان لینک و بزن شخصیت واقعی رو ببین😁👇😍
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
مهدا به اصرار نیما به میهمانی دعوت میشه اونجا بهش تعرض میشه و نیما فرار می کنه.
مهدا می مونه و بی آبرویی. مصیبت از اونجایی برای مهدا بیشتر میشه که پای خواستگارها به خانه باز میشه و پدر مجبور به ازدواجش می‌کنه. در این بین برادرش که پلیس است پی به ماجرا می‌برد🙊
و داماد مذهبی به ماجرا مشکوک میشه... قیامتی به پا می شود.‌🥺 🤦‍♀
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
با درد جیغ کشید و خم شد: آی دلم وای دارم میمیرم.‌ آرتا و برادرش به سمتش دویدن با دیدن خون جاری از مهدا حاج خانم به صورت زد: داره بچه سقط میکنه آرتا نگفتی زنت بارداره!!
اخم آرتا در هم پیچید😡😡 مگر میشد؟
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مهدا به اصرار نیما وارد مهمانی می‌ شود بعداز بلایی که سرش میاد. نیما فرار مکنید مهدا می‌ماند و بدنامی😔 درحالی که برادرش پلیس است جرات ندارد از بی‌آبرو شدنش حرفی بزند.
تا اینکه پای خواستگارها به خانه باز می شود 🙊🫢
ازدواج اجباری چه بلایی سرش میاره؟🥺
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

رمانی پر کاراکتر و پر حادثه‌س با شخصیت واقعی😍😍😍

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان رفته‌ام از خویش
📝 نویسنده: فاطمه احمدی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 260
🌐 www.romankade.com/1402/01/23/دانلود-رمان-رفته‌ام-از-خویش-از-فاطمه-ا/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

#توجه
#پیشنهاد_ویژه
رمانی که خیلی ها درخواست لینکش رو دارن 😍👆🎊

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان نگارنده
📝 نویسنده: آمین
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1800
———————

خلاصه :
هر چیزی را که نمیدانیم به معنای نحس و یا بی وجود بودن آن نیست!!!
در امپراتوری ایسیس ،بعد تولد فرزندانشان او را پیش پیشگوی بزرگ میبرند تا طالع آن هارا ببیند.بعد از به دنیا آمدن دختری زال درسرزمین آبان…
پیشگو مایا که زنی مغرور و خودبین بود، طالع آن دخترک را نحس خواند.قحطی،درگیری و جنگ هایی که رخ دادند مهر تایید بر این پیشگویی زد، اما خانواده به خاطر عشق به فرزندشان آن پیشگو را در زندان قتال حبس می کنند و در شهر خبر مرگ آن پیشگو پخش می شود.
نامش را آویسا می گذارند ،دخترک را بزرگ می کنند و هفت سال به امید بهبود،او را به هیچ سرزمینی نمی برند.
در سن هفت سالگی که نیرو ها نمایان میشود،پدر و مادر هیچ نیرویی در او نمیبینند و همین باعث می شود که ذره ذره از عشق پدر و مادر نسبت به او کم شود.
و در آخر…
«سخته که خودت گلیم خودت رو از آب بیرون بکشی … سختتر اینه که هیچکس پشتت نباشه،اما این ها فشار یک وزنه اس روی قلب،تنها چیزی که باعث شکستش میشه تنفر دیگران به خاطر کاریه که نکردی…
من یه جنس ضعیف از تفکر دیگران در نبرد با قویترین نویسنده از منظر دیگران هستم
…سرنوشت
این منم که تقدیر رو می نویسم…من خود سرنوشتم.»

🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه
#epub #apk #pdf
به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️

جلد اول این رمان رو رایگان میتوانید از لینک زیر دانلود کنید

🌐 www.romankade.com/1402/01/22/دانلود-رمان-نگارنده-به-قلم-آمین/


🌐 /channel/romankade_com

آدرس کانالمون تو ایتا :
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com
🌐 eitaa.com/romankade_com

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشقش شدم فهمیدم چیزایی تو گذشتش هس که من نمیدونم و همین باعث شد.....

این رمان جذاب و هیجان انگیزو از دست ندین😍👇 

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

مهدا به اصرار نیما وارد مهمانی می‌ شود بعداز بلایی که سرش میاد. نیما فرار مکنید مهدا می‌ماند و بدنامی😔 درحالی که برادرش پلیس است جرات ندارد از بی‌آبرو شدنش حرفی بزند.
تا اینکه پای خواستگارها به خانه باز می شود 🙊🫢
ازدواج اجباری چه بلایی سرش میاره؟🥺
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

رمانی پر کاراکتر و پر حادثه‌س با شخصیت واقعی😍😍😍
این رمان برای چاپ میره بدون سانسور بخونید ❤️❤️

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

سرمو برگردوندم و به نیم رخ آرتان که با عصبانیت داشت به دیانا نگاه میکرد، چشم دوختم...

از قیافش معلوم بود که چقد کلافه و عصبیه.

دوباره صدای رومخ دیانارو شنیدم اما سرمو تکون ندادم و همچنان نگاهم روی صورت آرتان بود.

-آرتان یادته آخرین بار کی باهم سر سفره هفت سین بودیم؟

همه حواسم به آرتان بود..لحظه ای چشماشو بست و دوباره باز کرد و با حرص و لحنی عصبی جواب داد:

-نه یادم نیس

اما حتی جواب سرد و بی تفاوتش هم باعث نشد تا دیانا از رو بره و ساکت شه.

-چطور یادت نیس؟ دقیقا ۷ سال پیش بود.....عید اون سال خیلی بهمون خوش گذشت...همون سال ما از اینجا رفتیم...اما فکرم همیشه اینجا بود

سرم داشت منفجر میشد....آشفته و پریشون بودم...دوباره یه عالمه سوال تو ذهنم ریخته شد.

نمیفهمیدم هدف این دختر از زدن این حرفا چیه؟

آرتان زیر چشمی‌ نگاهی به من انداخت و با کلافگی چنگی تو موهاش زد.

همون موقع زهره جون گفت:

-دیانا جان...الان سال تحویل میشه...بهتره این حرفارو بذاریم برای بعد

و رو به دخترش کرد و ادامه داد:

-مامان جان، صدای تلویزیونو زیاد کن

آتوسا هم سریع اطاعت کرد.

با این حرف زهره جون دهن دیانا بسته شد و دیگه حرفی نزد.

نگاهمو از آرتان گرفتم.

یه حالی داشتم...بغض بدی راه‌ گلومو بسته بود.

واقعا باید به دیانا آفرین گفت، خوب تونست دم عیدی حالمو خراب کنه.

اینکه بخاطر حرفای اون اینطوری شده بودم، عصبیم میکرد.

عجیب تو این جمع احساس غریبی میکردم.

چقد دلم برای مامان تنگ شده بود...ای کاش الان اینجا بود تا با نگاه کردن به صورتش حالم خوب میشد.

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم.

سنگینی نگاه کسیو روی خودم حس کردم.

سرمو برگردوندم و نگاهم تو چشمای آرتان قفل شد.

با نگاه خاصی و بدون پلک زدن بهم خیره بود...یه چیزی تو چشماش بود که بی قرارم میکرد.

واقعا چی میشد این چشما برای همیشه مال من میشد؟؟

اینطوری دیگه هیچی نمیتونست منو بترسونه...دیگه هیچی قدرت اینو نداشت که حالمو خراب کنه.

صدای دعای تحویل سال تو گوشم پیچید.

هنوز نگاهمون تو چشمای همدیگه بود...نگاه اون تو چشمای مشکی من و نگاه من تو چشمای سبز اون...

تو دلم از خدا خواستم که‌ منو به چیزی که میخوام برسونه...

یعنی میشه؟؟ میشه کسی که دوسش دارم منو دوست داشته باشه؟

اینطوری من خوشبخت ترین دختر دنیا میشدم.

اونوقت دیگه هیچی از این دنیا نمیخواستم.

اشک تو چشمام حلقه زده بود...

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان رعیت ارباب زاده
📝 نویسنده: زهرا خزائی
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 1310
🌐 www.romankade.com/1402/01/17/دانلود-رمان-رعیت-ارباب-زاده/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

سرمو برگردوندم و به نیم رخ آرتان که با عصبانیت داشت به دیانا نگاه میکرد، چشم دوختم...

از قیافش معلوم بود که چقد کلافه و عصبیه.

دوباره صدای رومخ دیانارو شنیدم اما سرمو تکون ندادم و همچنان نگاهم روی صورت آرتان بود.

-آرتان یادته آخرین بار کی باهم سر سفره هفت سین بودیم؟

همه حواسم به آرتان بود..لحظه ای چشماشو بست و دوباره باز کرد و با حرص و لحنی عصبی جواب داد:

-نه یادم نیس

اما حتی جواب سرد و بی تفاوتش هم باعث نشد تا دیانا از رو بره و ساکت شه.

-چطور یادت نیس؟ دقیقا ۷ سال پیش بود.....عید اون سال خیلی بهمون خوش گذشت...همون سال ما از اینجا رفتیم...اما فکرم همیشه اینجا بود

سرم داشت منفجر میشد....آشفته و پریشون بودم...دوباره یه عالمه سوال تو ذهنم ریخته شد.

نمیفهمیدم هدف این دختر از زدن این حرفا چیه؟

آرتان زیر چشمی‌ نگاهی به من انداخت و با کلافگی چنگی تو موهاش زد.

همون موقع زهره جون گفت:

-دیانا جان...الان سال تحویل میشه...بهتره این حرفارو بذاریم برای بعد

و رو به دخترش کرد و ادامه داد:

-مامان جان، صدای تلویزیونو زیاد کن

آتوسا هم سریع اطاعت کرد.

با این حرف زهره جون دهن دیانا بسته شد و دیگه حرفی نزد.

نگاهمو از آرتان گرفتم.

یه حالی داشتم...بغض بدی راه‌ گلومو بسته بود.

واقعا باید به دیانا آفرین گفت، خوب تونست دم عیدی حالمو خراب کنه.

اینکه بخاطر حرفای اون اینطوری شده بودم، عصبیم میکرد.

عجیب تو این جمع احساس غریبی میکردم.

چقد دلم برای مامان تنگ شده بود...ای کاش الان اینجا بود تا با نگاه کردن به صورتش حالم خوب میشد.

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم.

سنگینی نگاه کسیو روی خودم حس کردم.

سرمو برگردوندم و نگاهم تو چشمای آرتان قفل شد.

با نگاه خاصی و بدون پلک زدن بهم خیره بود...یه چیزی تو چشماش بود که بی قرارم میکرد.

واقعا چی میشد این چشما برای همیشه مال من میشد؟؟

اینطوری دیگه هیچی نمیتونست منو بترسونه...دیگه هیچی قدرت اینو نداشت که حالمو خراب کنه.

صدای دعای تحویل سال تو گوشم پیچید.

هنوز نگاهمون تو چشمای همدیگه بود...نگاه اون تو چشمای مشکی من و نگاه من تو چشمای سبز اون...

تو دلم از خدا خواستم که‌ منو به چیزی که میخوام برسونه...

یعنی میشه؟؟ میشه کسی که دوسش دارم منو دوست داشته باشه؟

اینطوری من خوشبخت ترین دختر دنیا میشدم.

اونوقت دیگه هیچی از این دنیا نمیخواستم.

اشک تو چشمام حلقه زده بود...

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

نخ رو کشید و پارچه مشکی روی زمین افتاد. و همزمان فشفشه ها روی زمین روشن شدن....همه شروع به دست زدن کردن.

مات و مبهوت نگاهم به بنر نقره ای رنگ سر در کافه قفل شده بود.

چیزی رو که می‌دیدم باور نمیکردم...یعنی درست داشتم می‌دیدم؟

لحظه ای چشمامو بستم و دوباره باز کردم.

اون اسم من بود...!!....اسم کافه....اسم من بود.

روی بنر نوشته بود:

-کافه ترنج...

آرتان اسم منو رو کافه گذاشته بود...خدایا باورم نمیشه...احساس میکردم الانه که از شدت هیجان قلبم سینمو بشکافه و روی زمین بیفته...اشک تو چشمام حلقه زده بود...

سرمو برگردوندم و بهش چشم دوختم...داشت با اون خنده جذابش به من نگاه میکرد.

دلم هری پایین ریخت...الان دیگه دلیل حال و احوال این چند وقتمو فهمیده بودم...دلیل همه ی بی‌قراری‌هام، بی تابی‌هام...باید اعتراف میکردم که...

من...عاشق آرتان بودم...آره عاشقش بودم...من بیشتر از خودم دوسش داشتم

نمیدونم از کی شروع شد...احساسی که تموم این مدت میخواستم سرکوبش کنم... الان داشت منو تا مرز جنون می‌برد.

دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.

بدون توجه به این که الان کجاییم و چند نفر دورمون وایسادن، رفتم سمتش...

دستمو دور گردنش انداختم و خودمو در آغوشش پرت کردم...

با این کارم همه کسایی که اونجا بودن با دست و جیغ هیجانشونو نشون دادن.

آرتان معلوم بود از این واکنشم شوکه شده. چون دستاش تو هوا مونده بود...

اما بعد از چند ثانیه به خودش اومد...دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم فشارم داد...

حلقه دستمو دور گردنش سفت تر کردم...بوی عطر تلخش برام لذت بخش بود...چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.

برام مهم نبود همه دارن نگاه میکنن... من فقط دلم آغوششو میخواست..آغوشی که دوست داشتم تا ابد مال من باشه...اون وقت دیگه هیچ آرزویی نداشتم.

خواستم خودمو ازش جدا کنم که محکم منو گرفت و اجازه این کارو بهم نداد...لبخندی نشست رو لبم...من که از خدام بود تا همیشه همینجا بمونم....

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان دل بسته
📝 نویسنده: لیدا صبوری
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 283
🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-دل-بسته-از-لیدا-صبوری/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

📌 دانلود رمان جاده سرنوشت
📝 نویسنده: شبنم آهنین جان
🎬 ژانر: عاشقانه
📖 تعداد صفحات : 458
🌐 www.romankade.com/1402/01/16/دانلود-رمان-جاده-سرنوشت-از-شبنم-آهنین-ج/

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

نخ رو کشید و پارچه مشکی روی زمین افتاد. و همزمان فشفشه ها روی زمین روشن شدن....همه شروع به دست زدن کردن.

مات و مبهوت نگاهم به بنر نقره ای رنگ سر در کافه قفل شده بود.

چیزی رو که می‌دیدم باور نمیکردم...یعنی درست داشتم می‌دیدم؟

لحظه ای چشمامو بستم و دوباره باز کردم.

اون اسم من بود...!!....اسم کافه....اسم من بود.

روی بنر نوشته بود:

-کافه ترنج...

آرتان اسم منو رو کافه گذاشته بود...خدایا باورم نمیشه...احساس میکردم الانه که از شدت هیجان قلبم سینمو بشکافه و روی زمین بیفته...اشک تو چشمام حلقه زده بود...

سرمو برگردوندم و بهش چشم دوختم...داشت با اون خنده جذابش به من نگاه میکرد.

دلم هری پایین ریخت...الان دیگه دلیل حال و احوال این چند وقتمو فهمیده بودم...دلیل همه ی بی‌قراری‌هام، بی تابی‌هام...باید اعتراف میکردم که...

من...عاشق آرتان بودم...آره عاشقش بودم...من بیشتر از خودم دوسش داشتم

نمیدونم از کی شروع شد...احساسی که تموم این مدت میخواستم سرکوبش کنم... الان داشت منو تا مرز جنون می‌برد.

دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.

بدون توجه به این که الان کجاییم و چند نفر دورمون وایسادن، رفتم سمتش...

دستمو دور گردنش انداختم و خودمو در آغوشش پرت کردم...

با این کارم همه کسایی که اونجا بودن با دست و جیغ هیجانشونو نشون دادن.

آرتان معلوم بود از این واکنشم شوکه شده. چون دستاش تو هوا مونده بود...

اما بعد از چند ثانیه به خودش اومد...دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم فشارم داد...

حلقه دستمو دور گردنش سفت تر کردم...بوی عطر تلخش برام لذت بخش بود...چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.

برام مهم نبود همه دارن نگاه میکنن... من فقط دلم آغوششو میخواست..آغوشی که دوست داشتم تا ابد مال من باشه...اون وقت دیگه هیچ آرزویی نداشتم.

خواستم خودمو ازش جدا کنم که محکم منو گرفت و اجازه این کارو بهم نداد...لبخندی نشست رو لبم...من که از خدام بود تا همیشه همینجا بمونم....

/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0
/channel/+X2vcrfR8mk9mZmY0

Читать полностью…

رمان های عاشقانه

#توجه
#پیشنهاد_ویژه
رمانی که خیلی ها درخواست لینکش رو دارن 😍👆🎊

Читать полностью…
Subscribe to a channel