rohin_official1 | Unsorted

Telegram-канал rohin_official1 - شب نامه‌ی خیال

735

روییدن زمان و مکان نمی‌خواهد! گاهی باید در سخت‌ترین شرایط و دشوار‌ترین مکان رشد کنی... 🖐 #روهیناصادقی @Rohin_official1 https://t.me/Rohin_official1

Subscribe to a channel

شب نامه‌ی خیال

*من خوب هستم!*

گاهی زندگی آدم را به جایی می‌کشاند که دیگر نای سخن گفتن نمی‌ماند. گمان نمی‌کنم لازم باشد دلایلش را یکی‌یکی بشمارم؛ چون در این سرزمین و میان این مردم،
هزار و یک دلیل برای رنجیدن و غمگین بودن هست. با این‌همه، هنوز نفس می‌کشیم و ایستاده‌ایم.
ما همان مردمانی هستیم که نه در پی مرهم شدنیم، بلکه در تلاش زخم زدن به هم هستیم.
اما ساده بگویم: امروز موهای تاب‌خورده و خرمایی‌ام را ـ که رنج زندگی، به‌ویژه در این روزهای اخیر، داغان‌شان کرده بود ـ کوتاه کردم.
ناراحت بودم. من همیشه موهای بلند را دوست داشته‌ام، اما وقتی چیزی از آن زیبایی نمانده بود، قیچی‌شان کردم.
دیگران با لبخند می‌گویند: «چه زیبا شدی! کی برایت کوتاه کرد؟»
گمان می‌کنند از سر شوق، موهایم را شبیه موهای هنگامه، هنرمند افغانی کرده‌ام.
آدم گاهی از زندگی دلسرد می‌شود…
اما شکر، خانواده‌ام را دارم، عزیزانم را و شما دوستان همراه و حمایتگرم را. از خدایم سپاس‌گزارم که تک‌تک شما نازنین‌ها در زندگی‌ام هستید.
از همه‌تان بابت این‌که گاهی ناخواسته انرژی منفی منتقل می‌کنم،
صمیمانه عذر می‌خواهم.
قول می‌دهم بعد از این، برای هیچ‌کس جز خودم تلاش نکنم و جز خودم، کسی دیگر برایم اولویت نباشد.
من دختر همین خاکم، جوان همین سرزمین و مثل یک دختر شجاع افغان، برای رسیدن به آرزوها و رؤیاهایم بی‌وقفه خواهم جنگید.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

از جنس یاقوتی و الماسی
لاجورد و زمرد
عقیق و طلا…
اما در این دنیای پرهیاهو و پر از گرانی، این‌ها همه برای فروختن‌اند
و تو…
تو را باید در کنج قلب نگه داشت و مثل نفس، مثل زندگی، دوست داشت.
نگاهت، روشناییِ ماه است و صدایت، خنکای آبشارهای کوه‌های بدخشان.
ای معجزه‌ی بی‌نقصِ خدای من،
وجودت، پناه دل‌های خسته و کلامت، نوازش روح‌هایی که دیگر توان خندیدن ندارند.
تو سراپا مهربانی و خوبی هستی.
از تو مهر می‌بارد، عشق و عاطفه می‌تراود، لبخند می‌نشانی بر تنِ شکسته و دلگیر و ناامیدِ من.
واژه کم می‌آورم برای توصیف تو که چگونه‌ای و چه اندازه بزرگی.
تو برای من همیشه یک خواهر خوب بوده‌ای و من، با همه‌ی برادری‌ام،
کم می‌دانم برای مهربانی‌های بی‌دریغت.
برای تو…
برای توی که بهترینِ جهانی، بهترین‌های جهان را برایت آرزو دارم (ساغر). ❤️

#فهیم_مدثر

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

مادربزرگم می‌گوید قلب آدم نباید خالی بماند اگر خالی بماند مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم مدتیست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم یعنی، راستش چطور بگویم؟‌
دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم یا نمیدانم کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.

پدرم می‌گوید قلب مهمانخانه نیست که آدم‌ها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند.
قلب، لانه‌ء گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد. قلب، راستش نمیدانم چیست اما این را میدانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه...


#نادر_ابراهیمی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

چقدر دلم هوای بودن زیر قطره‌های باران کابل را کرده؛ همان بارانی که بوی عشق، آرامش و یادِ خاطرات شیرین گذشته را می‌دهد.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

در کدام جاده‌ی بی‌صدا قدم نهادیم که حال دل‌مان دیگر شبیه گذشته نیست؟
در کدام لحظه؛ کدام انتخاب، راهی را رفتیم که این بارِ گرانِ عصیان و گناه بر دوش ما سنگین شد و احساس کردیم از نگاه خدا افتاده‌ایم؟
کجای مسیر را گم کردیم؛ آرزوهای‌مان که روزی فروغ راه بودند، حالا تنها سایه‌هایی بی‌روح اند؟!
کدام نقطه را کور خواندیم که این‌گونه ادامه‌ی زندگی، بی‌عشق‌، بی‌پناه، بی‌انتها برای‌مان حکم شده!

شاید آن‌قدر در جاده‌های فرعی زیسته‌ایم و به هر صدای فریبنده‌ی دل سپرده‌ایم که جاده‌ی اصلی"حقیقت" را دیگر نمی‌شناسیم.

ما گم‌شدگان هیاهوی درون خویش‌ایم.
و پرسش همچنان باقی‌ست: کجا از خویشتن فاصله گرفتیم؟


#رحیمه‌محرابی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

نامه‌ی شمس به مولانا ⑤

مولانای جانم،
همان‌گونه که مولانای قرن‌ها پیش از هراسِ گم‌کردنِ دوباره‌ی شمس به آتش می‌سوخت، من نیز امشب، از بیمِ از دست‌دادنِ دوباره‌ی تو، در خود می‌لرزم.
تنها تصورِ بی‌تو ماندن، جانم را به رعشه و نفس‌هایم را به شماره می‌اندازد.
اگر بار دیگر، دستِ تقدیر تو را از من بگیرد، سوگند که دیگر تابِ بی‌تو زیستن ندارم…
تویی که من در هوایت نفس می‌کشم، تویی که واژه‌هایم همه به نام توست، تویی که شعرهایم از نامِ مبارک تو لبریز است…
خانه‌ام، کاشانه‌ام، کوچه‌ها، ده و شهر… همه و همه، یک‌صدا نام تو را فریاد می‌زنند.
همه می‌گویند: تو بی‌مولای خویش «هیچ»ی بیش نیستی، اوست که تو را زنده می‌دارد، اوست که تو را به هستی معنا می‌دهد.
مولانای من،
نامت در رگ‌رگِ وجودم جاری‌ست، در بند‌بندِ استخوانم خانه کرده‌ای و من…
تنها با توست که به تمامِ خویشتن می‌رسم؛ تنها با توست که خودِ حقیقی‌ام را بازمی‌یابم.

جهانم تیر و تار گشت کجایی
بیا مولای من عشق و صفایی
ز وصلت لحظه‌ها را می‌شمارم
بیا امشب ز دردم تو دوایی

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

دوست دارم بمیرم؛ اما پیش از آن، یک خواهش دارم…
آرزویی که تمام جانم در گروِ آن است: این‌که یک‌بار… فقط یک‌بار، تو را ببینم…
دستانت را در دستانم بگیرم، به چشمانت خیره شوم و گونه‌هایت را آرام نوازش کنم.
می‌خواهم دستی بر موهای زیبایت بکشم، ببوسمت، تو را در آغوش بکشم و بعد در همان آغوشِ گرم و امنِ تو، چشم ببندم و به خوابی عمیق، از جنس مرگ فرو بروم.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

وقتی واژه‌ها عاشق می‌شوند.
می‌دانی؟ آن‌قدر در من رسوخ کرده‌ای که از کلمات ناگفته لبریزم؛ لال، ساکت، آرام… و تنها. شب‌هایم پر از واژه‌ شده‌اند. هر شب، در حضور ماه و ستاره، از تو می‌نویسم.
کلمه‌ها، جمله‌ها، ردیف‌ها، صفحه‌ها… یکی‌یکی کنار هم می‌نشینند و می‌شوند کتاب.
تو بگو؛ اسمش را چه بگذارم؟ «وقتی واژه‌ها عاشق می‌شوند» راستی، نام قشنگی نیست؟ کتابی که تو را در خودش جای داده. هر حرفش از نگاه تو جوشیده، هر واژه‌اش از چشم‌هایت تراوش کرده.
آیا واژه‌ها می‌توانند برازندگی‌ات را، زیبایی‌ات را نشان دهند؟ در چشمانت، شعر جلوه می‌کند و می‌شود غزل. قصه‌ها با نفس‌هایت جان می‌گیرند و می‌شوند رمان؛
اگر عمیق‌تر، خط به خطت را بکشم،
می‌شود نوشته‌ای دل‌ربا…
آه، نپرس که کتابم چه‌قدر شهره خواهد شد؛ آخر تو را درونش پنهان کرده‌ام و می‌ترسم…
می‌ترسم تمام شهر دل به تو ببازند.

#روهیناصادقی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

عشق، مثل شراره‌ای‌ست که
ناگهان از سینهٔ کوهی خاموش سر می‌کشد
و بی‌هشدار بر جانت می‌ریزد.
جریانش آرام و گاهی طغیانی است.
بعد از نوک انگشت‌هایت
تا ژرفای قلبت نفود می‌کند.
نمی‌دانی چه‌زمان و چطور
فقط می‌فهمی در آتش کسی می‌سوزی
که تا دیروز برایت تنها یک اسم بود
یا شاید یک حضور عادی...
اما امروز؛ بود و نبودش با نفس‌هایت گره خورده.
هیچ قدرتی نداری مهارش کنی،
اراده‌ات بی‌اثر است
و تو در سکوت، نظاره‌گر سوختن خودی.
نه فریاد می‌زنی، نه می‌خواهی خاموشش کنی
چون این سوختن، تلخ نیست.
درد دارد، بله، اما دردی از جنس لذت...
از همان‌ها که دلتنگت می‌کنند بی‌قرارت می‌کنند
ولی باز مشتاقی بیشتر و بیشتر شعله بگیرد...
این عشق، شکنجه نیست
یک جور جنون شیرین است که تو را می‌گیرد و تا ته خط می‌برد
بی‌آنکه بخواهی حتی لحظه‌ای ازش فرار کنی.

#رحیمه‌محرابی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

چه روزگاری‌ست که نه زمین و نه آسمان، مرا در خود جا می‌دهد.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

تو را من دوست می دارم خلاف هرکه در عالم
اگر طعنه است در دینم وگر رخنه است در جانم
و این توهم بیش نبود.

#شما‌نوشتید
Ma k Fakori

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

قشنگ‌ترین واژه‌هایی که امشب از دل من جاری می‌شوند، تویی.
با هر واژه که بر زبان می‌آورم، درنگ می‌کنم؛ چرا که تو زیباتر از آنی که بتوان تو را در حصار کلمات گنجاند.
اقرار می‌کنم...
می‌گویند من نویسنده‌ای عاشقم، و دلگیر نمی‌شوم وقتی نامم را "دخترِ رویایی" می‌گذارند. به‌گمانم، وقتی عشق و نوشتن در یک‌جا جمع شوند، چیزی متولد می‌شود به نام "رویا".
کلمات من ساده نیستند؛ آن‌ها از کهکشانِ قلب، نشانی دارند. هر واژه‌ام، طپشی‌ست که در سکوت شب، برای مهتاب نجوا می‌کنم. مهتاب گوش می‌سپارد، ستاره‌ها چشم دزدانه می‌دوزند و شب، لبخندی محو می‌زند...
انگار فهمیده‌اند که دل من، دل تو را صدا می‌زند. دلم برای نوشتنت تنگ می‌شود، نه از سر نبودنت، که از شوقِ زیستن دوباره‌ات در واژه‌هایم. انگار باید هر شب تو را بنویسم، تا فراموش نکنم: نوشتن یعنی کهکشانی از حضور تو، تمام دنیا، مهتاب، ستاره‌ها...
و همه‌ی آن، تویی.

#روهیناصادقی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

+هوای مزار امشب چقدر دلپذیر است!
_ می‌دانی چرا؟ چون عطر نفس‌هایت در بادهایش پیچیده... زمزمه‌هایش دلنشین‌اند، گرچه صدایش را نمی‌توان شنید. از آمدنت دلشاد است. بعید نیست که شهر نیز از حضورت رخ و بویی تازه بگیرد.

#روهینا_صادقی
#سکوت‌دردل‌تیرگی‌بکام

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

و تو
چون مصرعِ شعری زیبا
سطر برجسته‌ای از
زندگیِ من هستی

#حمید_مصدق

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

پندِ تلخ، ولی ضروری

عقل آن نیست که
پیِ معجزه بدوی؛ 
عقل آن است که
پایانِ راه‌های تکراری را 
پیش از آغاز، بخوانی...
وگرنه، 
خرد در چاه‌ی تکرار، 
پروانه‌وار می‌سوزد! 🔥

#رحیمه

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال



«فاصله‌ام از تو»

من پشتِ تو، پشتِ آغوش قشنگت، گیر کرده‌ام.
می‌فهمی؟ دردِ هجرت، جان‌فرساست. نه روزها دنبالت می‌گردم، نه شب‌ها بی‌تابت می‌شوم. هفته‌ها و ماه‌هاست با تو حرف نزده‌ام، برایت ننوشته‌ام.
خدای خوبم... چقدر صبوری در گوشم زمزمه می‌کنی و نمی‌شنوم، به سویم قدم برمی‌داری و قلبم برایت نمی‌تپد، صدایم می‌زنی و گوش‌هایم قفل مانده‌اند، دست‌هایم رو به تو بالا نیستند، مرا می‌خوانی و پاهایم برای آمدن می‌لرزند... آیا بدبختی از این بیشتر هم هست؟
بگذار کمی از واقعیت‌هایم برایت بگویم، ملالِ حیاتم را برایت قصه کنم. می‌فهمی جان و دلم؟ از تو خیلی دور شده‌ام، فرسنگ‌ها فاصله دارم... خلوت‌هایم بی‌کیفیت‌اند، سکوت‌هایم بی‌حضورت، بی‌معنا. قلبم برای خاک می‌تپد، روحم را مجروح کرده‌ام و او از من شکایت دارد.
نیمه‌شب‌ها صدایم می‌زند، بیدارم می‌کند تا پرواز کنم سمت تو... اما خدای خوبم... سرکوبش می‌کنم.
این روزها، خیلی کم دارمت. مدت‌هاست به آغوشت پناه نیاورده‌ام. فقط سر می‌گذارم، با هزار و یک دغدغه‌ی استخوان‌سوز دنیا...
خدای نازنینم، دلم حس پیری دارد. لبریز است از حسِ نبودنت. مسئله‌ای نیست... فقطتو را کم دارم و دلم... پیر شده است.

#روهیناصادقی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

حتی اگر کنارم نباشی، برایم نباشی، به نفس کشیدنت خدا را شکر گویم؛ زیرا من در هوای که تو نفس می‌کشی، زنده‌ام.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

گاهی خاطراتش شبیه‌ی این گل
در روزهای بارانی
عطر‌افشانی می‌کند...!
🌧📷

#رحیمه

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

به جایی رسیده‌ام که هر لحظه، در دل، مرگ را دعا می‌کنم.
خدایا!
اگر فقط مرا از این دنیا کم کنی، چه چیزی تغییر خواهد کرد؟
جهان به راه خودش می‌رود، خورشید باز هم طلوع می‌کند، هیچ‌کس حتی نمی‌فهمد یک نفر دیگر نیست…

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

چگونه تو را یافتم؟!
در لای کتاب‌هایی که بارها ورق زدم،
همان عطری که از باران نوشیدم،
در واژه‌هایی که از هراسِ زمان پنهان کردم،
همان نامه‌ای که برای "هیچ‌کس" نوشتم،
در وزن‌های شعری که از جان سرودم،
آن لحظاتی که در سکوت، هزاران حرف ناگفته را بلعیدم،
میان تمام دلتنگی‌هایی که جرعه‌جرعه نوشیدم،
در همان کلبه‌ی چوبی که مامن آرامشم ساختم،
میان زیبایی‌هایی که با شوق، برای یافتنت وصف کردم.
در کوچه‌های که به امید حضورت، بی‌هدف قدم زدم،
میان آن سختی‌هایی که با خیال بودنت تاب آوردم،
در لابلای حسرت‌هایی که بارها بر دلم چنگ زدند.
تو را میان تلخی، میان ناامیدی، میان سردی، و میان... همه‌ی زندگی‌ام یافتم.

#رحیمه

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

نور زرد و گرمِ خورشید، روی باغچه‌ای می‌تابید که پر بود از گل‌های یاسمنی…
گل‌هایی به رنگِ بنفش، سفید، سرخ…
هوا دلنشین بود و عطر گل‌ها، فضا را دلرباتر کرده بود.
پرنده‌های آوازخوان، روی شاخه‌های درختان می‌خواندند. صدای شرشر آبِ جویبارهای روان، در گوش می‌پیچی و همه‌چیز، دلبرانه بود.
دختری با لباس سپید، تاجی از زیباترین گل‌های ریزِ بهاری بر سر، با موهای خرمایی که نه صاف بود و نه کاملاً فر؛ اندکی تاب‌خورده، پریشان و نرم، ریخته روی شانه‌هایش.
چهره‌ای سفید، به پاکی و لطافتِ باغ، به روشنیِ خورشید، به زلالیِ آب.
چشمانی که برق می‌زد، همانند ستاره‌هایی که شب را روشن می‌کنند.
آهسته، قدم‌زنان، به راهنماییِ آواز پرندگان، از میان چمنزار سبز گذشتم، تا کنارِ آبی زلال و فراوان رسیدم و آن‌جا، خودم را دیدم.
بلی، او من بودم.
اما این‌جا کجا بود؟
بهشت؟
بلی، بهشت بود.
و آن‌گاه دانستم منی با این نازک‌دلی، برای دنیایی با این‌همه دغدغه و زخم ساخته نشده بود.
به یاد آوردم…
شب پیش، مُرده بودم.
و او…
او مرا کُشت.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

والدینت را ببخش، شاید آنها هم قربانی رنج‌های کودکی‌شان باشند؛
یا شاید آنها هم هیچ وقت عشق خالصانه‌ای دریافت نکردند که بتوانند به تو بدهند.‌‌

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

شب‌هاست که خواب به چشمانم راهی ندارد. تنها وقتی که سپیده‌دم از راه می‌رسد، اندکی خواب بر پلکم می‌نشیند و همان دم، تو را می‌بینم که دستم را در دستانت گرفته‌ای و چه رویایی است؛ حتی اگر کوتاه.
اما صبح که می‌شود و از خواب می‌پرم، خودم را در آینه می‌بینم.
می‌دانی چه کسی را می‌بینم؟
دختری با چشمانی سرخ و پف‌کرده، صورتی رنگ‌پریده و ناآرام، موهایی گره‌خورده و پریشان و حلقه‌های سیاهی که دور چشم‌هایش، مثل طوق بی‌خوابی نشسته‌اند…
روزهایم بی‌هدف می‌گذرند، یا شاید در پی یافتن معنا. اما مگر انسان، معنای خودش را در کجا می‌یابد؟
در عشق؟
در دانش؟
در موفقیت؟
یا در دوست داشته‌شدن؟
من اما…
خودم را میان این‌ها گم کرده‌ام. چنان که گویی مرده‌ام و آن که در آینه می‌بینم، دیگر «من» نیست. او فقط، کسی‌ست که هنوز نفس می‌کشد.
اما جانش، پرواز کرده، بالا رفته، تا آسمان؛ تا جایی که دیگر هیچ دستی نتواند زخمی به او بزند.
او رفت…
چون زخم‌هایش درمان‌پذیر نبودند و اگر می‌ماند، شاید دیگران را زخمی می‌کرد.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

شب رو به پایان است، اما خواب از چشمانم گریزان.
چطور چشم برهم بگذارم، وقتی از این دو دیده جوی خون جاری‌ست؟
تو که آرامش شب‌هایم را ربودی… کجایی؟
من اینجا، در هجومِ دلتنگی، چشم‌به‌راه توام.
بیا…
آغوشم را از عطر حضورت لبریز کن. خوشی‌هایم را دوچندان کن و با خنده‌هایت سکوت این شب را بشکن.
بیا…
مرا با خودت ببر، به خوابِ عمیقِ سرزمین عشق؛ آنجا که هیچ دستی ما را از هم جدا نکند، آنجا که هیچ صدایی ما را از رؤیایمان بیدار نسازد.
بیا…
مرا از این انتظار ببر و در آغوشت پناه بده.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

#شمافرستادید.
Wide Momen

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

⏱قصه‌ی تایم....
قشنگ‌ترین دلنوشته‌ی یا شعری که خواندی یا شنیدی اینجا برایم بنویس!👇

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

زندگی، بی‌تو هیچ معنای ندارد زندگی‌ام...

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

دلارام من!

مرا بخوان! آنچنانِ که باران، نغمه‌اش را در دلِ کویر می‌خواند یا
آن‌گونه که بهار، گل‌ها را از خوابِ زمستانی بیدار می‌کند.

#رحیمه‌محرابی

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

نامه‌ی شمس به مولانا ④

جانِ جانانم،
شمس، بی مولای خویش، دستانش بی‌حرکت می‌ماند، قدم‌هایش بی‌رمق می‌شود و شور و شوق از جانش پر می‌کشد.
تو همان اقیانوس بی‌کرانی که آبش شیرین‌تر از شهد و روشن‌تر از خورشید است… و من، دریا؛ اما همیشه در سایه‌ای تو.
هرچه در تو می‌نگرم، ژرف‌تر می‌شوی و هرچه نزدیک‌تر می‌آیم، بیشتر غرق می‌شوم.
چند بار دیگر برایت بنویسم؟ چند بار دیگر بخوانم و بسرایم؟
مگر می‌توان اقیانوس را در مشت واژه‌ها جای داد؟
قرن‌ها پیش، شمس آمد و مولانا را مولانای جان کرد.
و در این زمانه، تو آمدی و مرا به شمس این عصر بدل کردی…
تو جامه‌ی روحم را به بوی فهم و عشق آغشته کردی.

اندر برِ خود تنم تو لرزان کردی
گریان بودم به حال خندان کردی
با آمدنت عزیز من هر لحظه
غم های مرا ز دل گریزان کردی.

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…

شب نامه‌ی خیال

روزی می‌گفتم: پاریس، شهر رؤیاهای من است…
اما امروز، فهمیده‌ام که قلب کوچک تو، از هر رؤیایی زیباتر است!

#ساغرلقا_شیرزاد

Читать полностью…
Subscribe to a channel