هوالباقی
بانهایت تاسف وتالم امروز پدری مهربان ازدیارخاطرات زنده یاد 'یداله کمالی' پستچی دیارخاطرات و پدر دوستان گرامی عبداله،سیف اله،فیض اله،حسین و رضا به دیار باقی شتافتند.از خدای بزرگ برایشان طلب عفو و مغفرت و برای فرزندان بزرگوارشان صبر خواهانیم.روحشان شاد و یادشان گرامی
همکلاسی عزیز و رفیق دوران راهنمایی و دبیرستان من ،با وجود گذشت حدود پنجاه سال از ان روزها رفاقت باتو در خاطرم باقی مانده و از یاد نخواهد رفت همچون محمد سرناز عزیز برایم در خاطر خواهی ماند صفر عزیز روح و روانت شاد خاک پاک شما بقای عمر خانواده و دوست دارانت.
✍ از طرف ابراهیم گیلانی
امروز همدیگر را دریابیم..... فردا دیر است.
✍🏻زمان زیادی از این عکس نمیگذرد اما امروز جای عباس آقا وقاری، توران خاله، صفر مردانی و شفیع قربی بین ما خالی است
شعری از صفر مردانی:
زینب ای یار حسین ای کاروان سالار عشق
ای قهرمان کربلا ، ای عاشق جانان عشق
عاشق شیدا تو هستی ، دیگران بازیگرند
دشمن آل اومیه ، ای رهبر عشاق عشق
اگرچه اندوه بزرگی بر قلب ما سنگینی می کند، او تنها به آغوش خداوند بازگشت که بالاترین آرامش روح آدمیست.
از خدا می خواهیم او را در سایه رحمت جاویدانش قرار دهد و ما را برای دیدن جای خالی آن عزیز شکیب سازد.
با نهایت تاسف و تاثر درگذشت آقای صفرمردانی را به خانواده محترمشان تسلیت گفته و از خداوند بزرگ برایشان صبر خواهانیم.روحشان شاد و یادشان گرامی
کانال سلامی به ریگ آباد
توضیح راجع به ارز جدید تلگرام
این ربات ارزی به نام استارز میده که قراره برای مبادله توی تلگرام استفاده بشه.
به صورت خلاصه خدمتتون بگم که با این ارز میتونید پست های پولی کانال هارو خریداری کنید ، اشتراک ربات هارو تهیه کنید ، اکانتتونو پریمیوم کنید و ....
قیمت هر استارز مشخص شده و ۲ سنت هستش ، معادل ۱۲۰۰ تومن. که میتونید تا فرصت هست ربات رو استارت کنید و جزو اولین ها باشید تا عقب نمونید.
ورود به ربات جدید و رسمی تلگرام ( استارز)
سلام و عرض ادب
تشکر علی آقای اعظمی گل
من دورهمی سالجاری، متاسفانه ، توفیق حضور ندارم
اما دلم و فکرم با همه دوستان و همشهریان است
چه همایش باشد و چه به هر دلیل غیر مترقبه ، برگزار نگردد
خواه دوستان ویاران تشریف بیاورند وچه ، تشریف نیاورند ومعذور باشند
لیکن
هر کجا تشریف دارید
زندگیتان شاد و موفق
و
خدا همیشه همراه ونگهدار و مددکارتان باشد❤️❤️❤️💐💐
✍🏻محمد رضا امیرزاده
🖼 #پیام_شما
با سلام به دوستان عزیز دیار خاطرات
جناب آقای علی اعظمی و ادمین های محترم کانال سلامی به ریگ آباد،ضمن تشکر از زحمات شما در این ده سال که باعث ارتباط و حفظ ارتباط دوستان شده اید، موضوعی چند روز است فکرم را مشغول کرده...
این کانال که از حدود یک ماه پیش با گذاشتن متن ضیافت دوم و نظر سنجی همایش دوم استارت همایش را زد خیلی خوشحال شدم...
اما با اینکه ظاهرا گروه ستاد هم شروع به کار کرده و گروه میعاد عاشقان را ایجاد کرده، اما در کانال هیچ اطلاع رسانی نمیشه کانال یکدفعه ساکت شده و حتی شما و ادمین های این کانال و برخی از دوستانی که گفته میشه در همایش قبل عضو اصلی ستاد بودند در اون گروه حضور ندارند و بیشتر کسانی که ما نمیشناسیم هستند
چرا الان که باید کانال فعال باشه ساکت هستید، امیدوارم مشکل و گرفتاری خاصی براتون پیش نیومده باشه و تن تون سالم باشه...
برای شما آرزوی موفقیت دارم
✍🏻 م. م
#تونل زمان
✍🏻شهرسازی ساعت ۱۵ ....بالاخره ساعت موعود رسید .....وباور نکردنی بود نظم و وقت شناسی میهمانان ،جز دوستانی که از صبح برای کمک آمده بودند ،کسی ،نیامده بود و با چرخیدن عقرب های ساعت بر روی سه ظهر اولین میهمانان از راه رسیدند....
هر خودرویی که می آمد میشد عزیزانی را در آن دید ،آشنایانی که سالها از ایشان بی خبر بودیم ، گر چه روزگار ظاهرا گرد پیری و گذشت ایام را بر رویشان پاشیده بود اما دلهایشان واخلاقشان هنوز جوان مانده بود ونگاهشان موجی از صداقت ومحبت بهمراه داشت ،و کودکان دیروز امروز با کسوت جوانی پای در دیار خود میگذاشتند،،بعضی ازسرنشینان خودروها تصاویرعزیزان از دست رفته شان را در دست داشتند.خانواده ، مرحوم جواد ابراهیمی از اولین میهمانانی بودند که با تصویر ی از پدر شادروانشان وارد شدند...
آنچه میدیدم نه قابل باور بود نه اینک میتوانم آنگونه که بود بنگارم .
ترافیک خودروها وازدحام جمعیت در دروازه ورودی ومیدان قدس باعث شد دوستان دیگری برای کمک برای توزیع کارت ورودی وبسته فرهنگی به جمع دوستان بپیوندند ،...دیدن چهره های دوستان قدیمی همه را به وجد آورده بود و بازار دیده بوسی گرم شده بود ،.......هر لحظه به جمعیت اضافه میشد و این استقبال فراتر از همه پیش بینی های ما بود ،در همین موقع رضا زینلی عزیز بهم زنگ زد وگفت که اقای هاشمی ناظم دبستان خواجه نصیر بهمراه آ نها در ورودی شهرسازی است ،به سمت میدان قدس رفتم و با دیدن آقای هاشمی یاد تمام دوران دبستانم افتادم ،وشیرینی یاد آن دوران با شیرینی دیدار آن دقایق در هم آ میخت ،به سوی بلوار رفتم تا با خوش آمد گویی به میهمانان دیداری تازه کنم ،همه کسانی که آنروز بودند میدانند ،نمیتوان واقعیت آن لحظات را به نگارش درآورد، هر طرف نگاه میکردی عزیزی را میدیدی و دوست و آشنایی را زیارت میکردی ،از همسایه ها ،خانواده های زیادی بودند محمدزاده،حمیدی ،آقایی، ایرانپور، حاجمحمدی، ،،میجانی و پسران دوقلویش ،فرشاد و فرشید،که اینک جوانانی در کسوت روحانی و دانشجو بودند.کوشکی،قوام آبادی ،احمدی،علیزاده،امیری،و......
خانواده خودم هم که با خودروی شخصی یک روز پس از من حرکت کرده بودند نیز از راه رسیدند حتی. دیدن آنها که تمام این سالها باهم بودیم ،آنجا ودرآن دیار لطف وصفای دیگری داشت
هر طرف که سر می چرخاندی عزیزی را میدیدی ،ازدحام جمعیت در ورودی شهرسازی گر چه کار دوستان را سخت کرده بود، اما تماشایی بود......
✍🏻ساعت ۱۷ : هر دو طرف بلوار ورودی از دروازه تا چهار راه لبریز از جمعیت شده بود حتی خیابان مرکزی نیز تا حدود دفتر امام جمعه از جمعیت موج میزد ،دیدن این صحنه ها غیر قابل باور بود .حتی در روزهای اوج گذشته هم شهرسازی چنین جمعیتی را در خیابان های خود تجربه نکرده بود ،تمام طول خیابان مرکزی.تا دروازه زرند ،خیابان پارک وخیابان بالای سینما روباز تبدیل به پارکینگ خودروها شده بود ،......
تا شروع مراسم در سینما روباز کار خاصی نداشتم به اتفاق دوستم برات محمدی از جلوی ستاد به سوی جلوی بازار براه افتادم تابتوانم دیداری با یاران دیروز و همراهان امروز داشته باشم ...
دیدن همسایه های مهربان ،دوستان عزیز ،همکلاس های قدیمی ،آشنایان خونگرم ....چه لذتی داشت...
همه ساده و صمیمی مثل گذشته ....
همه همدیگر را با نام کوچک خطاب میکردند ،دکتر و مهندس و افسر و رئیس فلان اداره معنایی نداشت ،انگار همه به دوران کودکی و نوجوانی بازگشته بودند ......
هر طرف که نگاه میکردی صحنه ای تکانت میداد ،به آغوش کشیدنها،گریستن ها ، از ته دل خندیدنها ..سراغ حاضرین و غایبین را گرفتن ها .....
با دیدن محمد هرندی،منصور موسی پور،شهسواری ،نقوی ، یحیی حاصلی و...یاد دوران مدرسه برایم تداعی شد ....
ودیدن دوستانی چون ،هوشنگ آقایی،اسماعیلی،محمدعارفی،روانبخش،انوشیروان،برات،کوروش مقصودی ،و...مرا یاد دوستی های صمیمی و بی ریا می انداخت گرچه جای دوستانی چون حسین حجت دوست،اسد الله کریمی ،بهرام آهنگر،پوراصغر،حمید توکلی،ابراهیم قربانی علیرضا بزی،،سهراب و افراسیاب کریمی،ایرج رفیعی،اردشیر خالقوردی و...خالی بود...
سرگرم گفتگو با دوستان بودم که یکی از اهالی ده ریگاباد به شانه ام دست گذاشت و گفت : من رو یادت هست؟نگاهش کردم ..ّ.گفتم مگه میشه علی قنبر را فراموش کرد..مغازه دار ی که تا پولی بدستمان می آمد برای خرید خوراکی در مغازه اش بودیم و نوجوان که شدیم بارها در صف های کوپن مغازه اش ایستاده بودیم ،، ... در آغوشش کشیدم .......نگاهم را چرخاندم محمد علی سلاجقه روبرویم بود ...چشمانم پر از اشک شد .
حوالی ظهر بود که خواهران فعال در ستاد و وبسایت که زودتر از بقیه بانوان دورهم جمع شده بودند جهت هماهنگی با ستاد وارد حیاط مدرسه راهنمایی شدند ،خواهران مهری نجفی، دیندار،مریم شهدادی،ناهیدحمیدی و فرخنده وقاری از این جمله بودند ،سزاوار است از این خواهران و دیگر بانوانی که رنج سفر را متحمل شدند و حضوری چشمگیر در تدارکات همایش داشتند تشکر کنیم ....
استقبال ساکنین ریگاباد و عزیزان ساکن شهر کرمان که ثبت نام را به دقیقه نود و بعضا وقت اضافه محول کرده بودند ،ما را واداشت تا کیوسک ورودی را علاوه بر محل تحویل کارت ورود به مراسم و ژتون ها به محل ثبت نام حضور ی اختصاص دهیم و مهدی نصیریان ،رضا رجایی و محمد حسن شهسواری را مسئول آن نماییم ....
با نزدیک شدن به ساعت ۱۵ وموعد دیدار ،دلهره عجیبی ما را فرا گرفته ،وبا عجله کارهای عقب افتاده را انجام میدادیم،ماشین های فروش اب معدنی وبستی هم از راه رسیدند ،همینطور گروه امداد هلال احمر، آمبولانس وماشین آتش نشانی ،.
جناب سرگرد عادل عباسی نیز با چهل نفر از سربازان پادگان باغین و پاسگاه ریحانشهر و پایگاه های مقاومت منطقه با سرپر ستی احمد زمانی و ساسان زمانی مسئول تامین امنیت شدند.....
همین الان که مینویسم ،بقول ابراهیم کمالی که پس از خواندن قسمت اول این خاطره نگاری بهم زنگ زده بود و از استرسش در هنگام خواندن مطلب میگفت واحساس اینکه فکر میکرد که هنوزکارهای عقب افتاده برای همایش دارد،من نیز احساس میکنم واقعا لحظاتی دیگر همایش تازه برگزار میشود.....
وبالاخره ساعت موعود رسید...
ادامه در قسمت سوم............
سفر در تونل زمان
قسمت دوم.....
از جلسه نهایی ستاد.....تا آغاز ورود میهمانان ساعت سه و نیم عصر۱۶ مرداد
#تونل زمان
سفر در تونل زمان : مروری بر خاطرات ۱۶مرداد۹۳
✍🏻 از علی اعظمی
سفر در تونل زمان،،قسمت اول،،
✍🏻تهران چهارده مرداد ۹۳ ساعت ۱۷ ایستگاه راه آهن..
پس از هشت ماه انتظار وبرنامه ریزی برای دیدار بزرگ ۱۶ مرداد وپایان دادن به سالهای طولانیِ دوری از شیرین شهر خاطرات،، ریگاباد،،به اتفاق دوستم میکائیل نجفی از کرج به تهران رسیدیم به دلیل کارهایی که داشتیم از کرج دیر حرکت بودیم و بیست دقیقه مانده به ساعت حرکت قطار هنوز درمتروی داخل شهری بودیم ، اما خوشبختانه توانستیم با هر زحمتی بود خود را به ایستگاه راه آهن برسانیم گرچه مسیری را دویدیم تا گرفتار ترافیک نشویم... ،اما اینک دور از استرس و با یک دنیا شور و هیجان داخل کوپه قطار منتظر حرکت قطار بودیم .البته درایستگاه تهران عادل نجفی نیز همراهمان شده بود .. با تبلت و گوشی هایمان سعی میکردیم علی رغم نت ضعیف بصورت آنلاین در وبسایت نظرات را پاسخ دهیم وثبت نامی های جدید را ثبت نماییم آنروز بازدید از سایت رکورد هزار نفر را شکست.در همین موقع مسافری که در کوپه ما بود با نگاهی مهربان و دقت تمام ما را زیر نظر داشت ،گویی از صحبت های ما با هم ما را شناخته بود ،با صدایی پر مهر پرسید شما آقای نجفی و اعظمی هستید ؟ از گردانندگان وبلاگ ریگاباد ؟ ودر پاسخ مثبت ما خود را معرفی کرد: سینا مختار نیا که بهمراه خانواده و خانم تیرا از شمال عازم ریگاباد جهت شرکت در همایش بودند، با شور وهیجان خاصی دیده بوسی،کردیم ،واز خاطرات گذشته ولذت همایش پیش رو سخن گفتیم ، و به اتفاق به کوپه آنها رفتیم تا به رسم ادب سلامی عرض کنیم و به اولین میهمانانمان خوش آمد بگوییم ،،
دیدن چهره مهربانشان ما را بیاد همه شمالیهای خونگرم و پر محبت ساکن ریگاباد ،انداخت .....
هرچه به یزد و کرمان نزدیک تر می شدیم ،طپش قلبمان بیشتر میشد و خاطرات بیشتری را در ذهنمان مرور میکردیم ،انگار دیگر مسافت جغرافیایی را نمی پیمودیم و فقط از تونل زمان به عقب بر میگشتیم ،شب را در میان خواب و بیداری گذراندیم ،حد فاصل ایستگاه یزد و زرند با دیدن درختان گز،کویر، باغات پسته وحتی کوههایی که شبیه دیار خودمان بودند ،لذت میبردیم ،صدای صوت قطار نشان از رسیدن به ایستگاه راه آهن زرند داشت .....
انگار به دوران کودکیمان برگشته بودیم ،فارغ از همه مشکلات و گرفتاریهای امروزی که درگیرش هستیم ،شاداب و سرحال بودیم ،به هیچ چیز جز ساعات خوشی که در انتظارمان بود نمی اندیشیدیم........
✍🏻زرند پانزده مرداد ساعت ۱۰:۱۰ دقیقه ..... قطار در ایستگاه زرند توقف کرد وما از خانواده مختارنیا و تیرا موقتا خداحافظی کردیم و پیاده شدیم ..گرچه طبق برنامه دوستان ستاد قرار بود مستقیما به کرمان برویم ،..اما نتوانستم بیشتراز این دوری شهرسازی را تحمل کنم ..در ایستگاه با هماهنگی قبلی دوست عزیزم علی نجارزاده به استقبالمان آمده بود ..وبه اتفاق بسوی دیار خوبی ها براه افتادیم..
✍🏻چهار شنبه ۱۵ مرداد ساعت ۱۱ صبح شهر سازی ریگاباد...
از ایستگاه زرند که به راه افتادیم دیدن شهر زرند وپل راه آهن مرا به یاد روزهایی انداخت که برای تحصیل در دبیرستان امام به آنجا میرفتیم وبارها در کنار پل راه آهن منتظر ماشین های ریگاباد می ماندیم.و اینقدر منتظر می ماندیم که یا پیاده راه می افتادیم یابا سواری های کرایه ای ویا بلاخره سرویس کراز از راه میرسید وسوارمان میکرد....با گذشتن از زرند نو و کارخانه زغالشویی وگتکوئیه و داهوییه به بلندی ماسه شویی رسیدیم ،دیگر میشد چشم انداز زیبایی از دیار خاطراتمان را ببینیم ،وبا نزدیک شدن به ورودی شهرسازی میشد صدای طپش قلبمان را شنید،...... از دروازه ورودی که گذشتیم وقتی از دیدن منازل و اماکن نا امید شدم نگاهم را به درختان وکروکی خیابانها چرخاندم وگاهی به آسفالت ها نگاه میکردم ودر تصوراتم خانه های اطراف آن را مرور میکردم .اگر نبود امید دیدار یاران ومردمان خوب آن دیار در فردای آن، روز تحمل آن همه ویرانه آسان نبود .مهد کودک ،دیوارهای بازار جدید و دومنزل درچهار ابوذر تنها یادگاران اماکن دوست داشتنی آنجا بودند ،بغض غریبی گلویم را میفشرد ،اما به احترام دوستان آن را فرو میخوردم ،خواهش کردم به سمت خانه امان برویم بسوی ویرانه های چهارده دستگاه مهندسی کنار کانتین (ساواک) براه افتادیم ،،
در ذهنم ترانه ،،خونه آخرین پناه واسه خستگی هام ..خونه آخرین امیده واسه دلبستگی هام،،را زمزمه میکردم با دیدن خانه ای که سقفش به زمین رسیده وباغچه خشکیده ای که پدرم با زحمت انواع درختان را آنجا کاشته بود ،یاد پدر برایم زنده شد وخاطرات قشنگی که در آن خانه داشتیم ،انتظار آمدن پدر از سر کار وشنیدن صدای بوق موتور وبعدها پیکانی که خریده بود ...اینبار دیگر اشک به یاریم آمد تاکمی آرام شوم،،..
دوستان و یاران عزیز:
بازنشر بروز شده خاطرات علی اعظمی از همایش بزرگ ۱۶ مرداد ۱۳۹۳ را صرفا جهت پاسداشت عزیزانی که بیش از ۸ ماه شبانه روز فعالیت نمودند تا این مراسم برگزار و یک روز خاطره انگیز و بیاد ماندنی در دفتر تقویم دیار خاطرات ثبت شود و ماهها پس از آن گرفتار پرداخت کسری بودجه که بواسطه بد قولی برخی دوستان پیش آمد بودند، تقدیم حضور شما خوبان میکنیم..... و بار دیگر درود میفرستیم به روان بزرگ مرد ریگاباد عباس آقای وقاری که بزرگترین پشتوانه و دلگرمی ما در این مسیر بود....
پیام تقدير و تشکر کوروش مالکی از پیام های تسلیت دوستان
دوستان و عزیزان همدل و با وفای ریگابادی من، یکبار دیگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که عزیزی دیگر از عزیزان رو به خاک سپرده و بدرقه گر سفر ابدی او باشیم، پدر همسر عزیزم را که مردی بسیار فرهیخته، مهربان و صمیمی بود، درگذشت این مرد نازنین بار دیگر داغ مرگ پدر عزیزم را برای من تازه کرد، طی روز و ساعات گذشته لطف شما عزیزان مجددا" شامل حال این کمترین گردید و پیامهای تسلیت و همدردی شما دوباره آرامش بخش این دقایق تلخ و حسرت بار من و خانواده ام شد، بر خودم واجب میدانم از تک تک شما عزیزان بابت این همه مهر و همراهی و همدلی تشکر نموده و از خدای بزرگ بخاطر نعمت وجود شما عزیزان سپاسگزار باشم، از این که نتوانستم جداگانه و تک به تک پیام شما عزیزان را پاسخ دهم بر من کمترین ببخشید، عمر همگی شما دراز، بی غم و سرشار از شادکامی و بهروزی باد.
ارادتمند همیشگی شما
✍🏻کورش مالکی
⭐️جناب آقای کوروش مالکی دوست عزیز ،خبر در گذشت پدر خانم محترمتان موجب تاثر و تالم خاطر همه دوستان شد.این مصیبت وارده را به شما و همسر گرامی و خانواده محترمتان تسلیت عرض میکنیم روحشون و شاد یادشان گرامی
کانال سلامی به ریگ آباد
متاسفانه مطلع شدیم علی ناز سالاری کارگر تونل باب نیزو و از بزرگان دیار خاطرات هفته گذشته به رحمت الهی پیوسته، فقدان این پدر زحمتکش و مهربان را به خانواده محترم سالاری تسلیت میگوییم
کانال سلامی به ریگ آباد
🔺 شعر طنز از صفر مردانی
سلام ، پیازجان تو کجایی
زما تو قهر نکن،تو جان مایی
غلط کردم که گفتم خیلی تیزی
از نظر ما آقای خیلی تمیزی
سال پیش دوست بودیم میدونی
برای ما چرا تو قر میریزی
حق داری عزیر بالا نشینی
نشستی زیر پات دلار میریزی
رها کردی فقرا را پیاز جان
شدی هم نشین دولت مردان
بی پاسپورت و ویزا در عبوری
دمت گرم از آناناس عقب نموندی
امید مان تو ایران از تو هم رفت
افتادیم توی گرداب حچل هفت
دیگه دل به چیزی نمی سپارم
میدانستی فقط تو بودی یارم
یادت باشه عزیزم بی وفایی
دیگه نمیتونم بگویم مال مایی
آرزومه یه روز مرز و ببندند
دوستانت تا توی گونیها بگندند
ناله نکن جاوید دلم کباب شد
تمام آرزوهایم بر آب شد
جاوید
دکلمه زیبای صفر مردانی برای پدران آذری آسمانی دیار خاطرات
شادروان صفر مردانی امروز به جمع یاران آسمانی اش پیوست
ترانه ای ماندگار از استاد کاک ناصر رزازی
ساله های ساله ئه وینداری توم … ساليان درازي كه عاشق تو هستم
تو خوت دیزانی گیان و گیان گیان قه رزداری توم…
تو خودت ميدوني جان حان جان كه بده كار تو هستم
سا به س بو ره قیب شین وفریادکه….ديگه بسته براي رقيب گريه و ناله
جاریکیش ذوستی گیان وگیان گیان هه ی قدیمیت یاد که….
هر از چند گاهي از اين دوست قديميت يادي كن …
ئازیز گوی مه که به قسه ی ئه م و ئه و ….
عزيز من به حرف اين و آن گوش نده ….
روژی روناکم گیان و گیان گیان لی مه که به شه و…
روزگار خوش و روشنايي را به شب تبديل نكن
خودا ده یزانی من بو تو چونم… تنها خدا ميداندكه چه احساسي به شما دارم
وه ک کووره ی ئاگر گیان وگیان گیان وه ی های له ده روونم…
درونم مانند كوره ي آتش است جان و جان و جان نسبت به تو
هیچ خوشیم نه دی له رووی زه مانه … هيچ خوشي از دست روزگار نديدم
بووم به نیشانه گیان وگیان گیان..هه ی بو تیروتانه … انگشت نما شدم براي طعنه مردم
سلام خدمت دوستان عزیزم
جناب علی اعظمی دوست گران مایع عزیزم شما وتیم برگزار کننده همایش اول با دبیری ابراهیم کمالی و پشتیبانی عباس آقا و دوستان ستاد کار بسیار بزرگی را رقم زدید هک کردن یک خاطره شیرین در ذهن کسانی که شرکت کرده بودن کار بزرگی بود همیشه در یادها میماند بنده به نوبه خودم از زحمات شما و دوستانتان کمال تشکر را دارم
✍🏻کوچکترین َشما
یحیی حاصلی
طرحی نو دراندازیم......
✍🏻محمد رضا امیرزاده
اگر چه در همایش شهریور ، به دلیل عدم حضور در کرمان ، توفیق مشارکت و شرفیابی و دست بوسی شما همشهریان را ندارم
لیکن به افتخار و بخاطر همه ی دوستان و یاران ، دلم میخواهد د. باره بتوانید دور هم جمع شوید و از مصاحبت و دیدار یکدیگر لذت ببرید
گرچه خودم و خانواده در همایش حاضر نیستیم اما تمام تلاش وکمک را کردم و خواهم کرد و الان هم در سایه ی دوستان ستادی جدید،حضور دارم
دوستان باور بفرمایید خستگی وآزردگی و استرس همایش ۱۰ سال قبل ،هنوز در روح و روان من ، ابراهیم کمالی، علیرضا شهدادی ، برادران مهرابیان، برادران وقاری، حبیب کمالی ، همت ایزدی ، مهدی نصیریان ، رضا رجایی ، احمد زمانی ، مرحوم عباس وقاری ، علی اعظمی ، و سایر دوستان که اسمشان یادم رفت، باقیست
همایش جدید هم مثل قبلی، بسیار کار خطیر و سخت و سنگینی هست
واقعا زحمت دار و جانفرسا است
خیلی باید عاشق بچه های ریگابادی باشی، بدون اجبار ، بدون جیره ومواجب، بدون هرگونه چشمداشتی
چنین ریسک و خطر و زحمتی و مسولیتی را پذیرا باشی و گردن بگیری
از بیرون میدان و تشک هم نمیشه قضاوت عادلانه کرد
واقعا باید همگی فورا"، از تمامی دوستانی که بالا به غیر خودم ، اسم بردم ونبردم و تمام دوستانی که امکان یاری و مساعدت فکری و مدیریتی و روابط عمومی و روابط اداری، دارند
ما اعضای حاضر در این گروه، دسته جمعی ،خواهش کنیم که
دوباره هم قبول زحمت فرمایند
دوباره ایثار و گذشت کنند
دوباره برای ما و بخاطر ما افتخار آفرینی فرمایند
هرچند،برخی دوستان الان هم عضو این ستاد فعلی و یار مددکار هستند اما من باز هم شخصا دستشان ودستتان را می بوسم تا حمایت فکری و مدیریتی و اداری و فیزیکی خویش را دریغ نفرمایید
فراموش نکنیم هیچ مزیت و اعتبار و تاج و پست و مقامی مادی و حتی معنوی ، برای کسانی که در مدیریت و برگزاری همایش قبلی وفعلی ، فعالیت دارند ، وجود ندارد ومتصور نیست
غیر از زحمت و ریسک و صرف آبرو ، فکر و وقت وانرژی و ...چیزی به جز رضایت و محبت و خاطره سازی و دیدار دورهمی شما همشهریان ، نصیب برگزارکنندگان همایش نخواهد شد و قبلا هم نشد
لذا التماس دعا و
درخواست فراخوان عمومی و دعوت حداکثری از کلیه دوستان ریگاباد قدیم و فعلی برای همکاری در مدیریت و برنامه ریزی و اجرای همایش دارم 💐💐💐❤️
یاد مراد سلاجقه دوست مرحومم افتادم که چهار روز قبل از عروسیش در انفجار تونل به شهادت رسیده بود ،،،،،به سمت محمد علی رفتم و لحظاتی سر در شانه هم گذاشته وگریستیم .......دنبال دیگر دوستان میگشتم که خانواده آقای کلبعلی صادقی را دیدم که در کنار خانواده ام ایستاده بود ند ،دیدن آقای صادقی مرا یاد پدرم انداخت آخه دوستان صمیمی هم بودند واکثرا باهم ،در نگاهش میتوانستم بخوانم در جمع ما دنبال پدرم می گشت .....اما افسوس......
همانگونه که ما در جمع خانواده آنها جای محمد را خالی اما یادش را سبز یافتیم ........
صدای مادرانه ای که علی صدایم کرد مرا متوجه خود کرد .....کسی نبود جز توران خاله .. مادر ریگاباد ...مادر همه ما .وجودش باعث شده بود که مادران ما که اکثرا در بدو ورود به منظقه غریب بودند دیگر احساس غربت نکنند ....زمانی که هنوز بهداری نبود هر بچه ای که مریض میشد و یا اگر مشکلی برای کسی پیش می آمد همه به سراغش میرفتند ....روحش شاد .
سعید اسماعیلی با خانواده بر روی جدول کنار خیابان نشسته بود و مرا به یک استکان چای که از فلکس ریخت دعوت کرد.....خوش طعم ترین چایی که تا کنون خورده ام ..
سعید را طی این سالها بارها در کرج دیده بودم ...اما این دیدار از جنسی متفاوت بود........
به چهار راه معروف به یحیی زاده که رسیدم برادران جعفری،برادران مهرابیان و تعدادی از اعضای خانواده نیک فکر ،هرندی ،موسی پور ،ناصری ،عباس پور،،موسوی و احمد زمانی در حال گرفتن عکس بودند ،به دعوتشان در جمع صمیمی شان حضور یافتم
تا عکسی به یادگار بگیریم .. قبل از اینکه ژست عکس گرفتن بگیرم چهره ای آشنا توجهم را جلب کرد،کمی با ذهنم کلنجار رفتم ،،،اما زود یادم آمد ...آقای امام جمعه ......مدیر و معلم مدرسه راهنمایی ام ،وچقدر خوشحال شدم از دیدن ایشان ....شاید حتی در خواب هم تصور دیدن دوباره ایشان برایم محال بود......و اولین عکس دست جمعی را گرفتیم....
ادامه در قسمت بعد..........
#تونل زمان
قسمت دوم....
✍🏻 ساعت ۱۹ شهر سازی ریگاباد : با رسیدن به میدان قدس وبلوار ورودی تعداد زیاد خودروها نشان از حضور تعداد زیادی از دوستان را میداد، چراغهای روشن جلوه خاصی به شهر سازی داده بود وسکوت غروبهای غریبانه شهرم شکسته شده بود ،زندگی را می شد دوباره در آنجا تجربه کرد ، برای لحظاتی صدای رسای عباس آقا که در حال تست بلندگو بود شهرم را به لرزه در آورد نه فقط شهرم که تمام وجودمان را ..فریاد سلام ریگاباد سلام شیرین شهر سلام اسلام آباد وسلام ریحانشهر....دلم می خواست همانجا بوسه ای برخاک بزنم وزار زار بگریم دلم میخواست همراه عباس آقا من نیز با تمام صدایم فریاد کنم سلام شهر خوب من ...
شنیدیم اولین گروه از میهمانان از مصافتی دور و شهر مرند وکرج رسیده اند خانوا ده های جلال ،جمال و نادر نجفی ،و اینها همه نوید بخش یک همایش خوب بود...به داخل ستاد که رفتیم آنچه میدیدیم شبیه یک رویا بود ،مثل یک خواب خوش ... نمیدانم گاهی هنوز هم فکر میکنم خوابی وخیالی بیش نبود ،جمع کثیری از دوستان جمع شده بودند تا پذیرای میهمانان عزیزی باشند که فردا ی ان روز قرار بود از راه برسند.. ومن هنوز خیره برچهره یاران حاضر در آنجا بودم ....جز نامهایی که که تاکنون برده ام ،دوستان فعال دیگری که در تمام این هشت ماه همراهمان بودند و یاری گر این رخداد بزرگ ،واکنون نیز در جلسه حضور داشتند .عزیزانی چون : امام جمعه ریحانشهر که علی رغم پای مصدومشان رنج حضور را متحمل شده بود ند،مهندس دینی، حسین عربپور رئیس شورای شهر , عادل عباسی ،احمد زمانی،احمد وقاری که مسئول کمیته ورزشی بود،کرامت سعیدی وفرزندشان علی اقای سعیدی،پیمان اسماعیل زاده ،مجید دوغی زاده،حاجی وقاری ،علی مهرابیان،عباس زمانی و پسرش ساسان زمانی ومهدی مومنی که ازصبح از دو راهی تا شهرسازی را پر از بنرهای خوش آمد کرده بود و تعداد زیادی از دوستان ساکن ریگاباد ....
پس از جلسه و آخرین برنامه ریزیها با دوستان خدا حافظی کردم تا شب را در زرند ومنزل دوست گرامیم علی نجارزاده به صبح برسانم وطلوع سپیده ۱۶ مرداد را از پشت کوههای باب نیزو به تماشا بنشینم.......
✍🏻پنجشنبه ۱۶مرداد ۹۳ ساعت هفت صبح :
بالأخره روز موعود فرا رسید وخورشید ۱۶ مرداد از پشت کوههای باب نیزو به دیار ریگاباد سلام داد ..با اینکه تا نیمه های شب بیدار بودیم وآخرین لیست ثبت نامی ها را تکمیل میکردیم اما اثری از بیخوابی وخستگی در وجودم احساس نمیکردم ،تا یادم نرفته بگویم از یکی دو روز ه گذشته تا اخرین ساعات شب گذشته عمده ثبت نامی های ما ساکنین مهربان وخونگرم ریگاباد بودند واین برای ما افتخاری بزرگ بود که میز بان های ما نیز با شور وشوق خاصی ما را همراهی میکردند .و من روز قبل این اشتیاق وانتظار را در نگاههایشان میخواندم همینجا به همه ساکنین فعلی آن دیار از دوراهی تا داهوییه واز ده اصغر تا هتکن درود میفرستم....
حدود ساعت هفت ونیم صبح بود که از زرندبا علی نجارزاده به شهرسازی رسیدیم ،همه چیز حال وهوای دیگری داشت ،همه جا حتی ویرانه های شهرم نیز لبخند میزدند ،به چهار راه ابوذر که رسیدم/ پلاکارد قشنگ «خوش آمدید» از سوی خانواده ابوذر شهسواری در جلوی تنها منزل باقیمانده نصب شده بود ....نمیدانستم از خوشحالی بخندم یا از شوق گریه کنم ...
جلوی ستاد که رسیدیم اکثر دوستان آنجا بودند و وظایف محوله را انجام می دادند ،چادرهای هلال احمر نصب شده بود وجلوه خاصی به حیاط مدرسه راهنمایی داده بود ،،و مرا یاد روزهایی انداخت که از ترس زلزله برای مدتی در این چادرها زندگی میکردیم،،،گروه هنری نیز مشغول نصب دکور ونورپر دازی وسیستم صوتی در سینما روباز بودند ،وفرزند آقای ایرانپور که تمام این یکی دوروز زحمت حفاظت از درب ورودی ستاد را داشت همچنان آماده وسرحال آنجا بود ،لازم میدانم به او خسته نباشید بگویم وتشکر کنم،....دوستان قالب های یخ را در تانکر ها میریختند ،سرویس های بهداشتی نیز آماده شده بود،بلوار وخیابانهای اطراف شسته شده بود .وهمه چیز آماده برگزاری همایش....
✍🏻حدود ساعت هشت صبح بود که بلندگوها را روشن کردیم ،ترنم اهنگ اندک اندک جمع مستان میرسند .. و اهنگ صحنه از حبیبی ،حالمان را دگرگون کرد ،واشکهایمان را جاری ساخت....
مرتب ساعت را نگاه میکر دیم و در انتظار ساعت ۱۵ عصر بودیم .
البته دوستان کم کم به جمعمان ملحق میشدند ،مجید رضایی و بهزاد ریگی هم از تهران رسیدند ...
صابرمحمدی،یحیی حاصلی،هوشنگ آقایی،و......یکی یکی می آمدند..
در ساعت ۹ صبح بود که رادیو کرمان مستقیما مصاحبه ابراهیم کمالی و علی شهدادی را پخش کرد ،و ما از طر یق بلندگو ی ستاد موفق به شنیدن این مصاحبه شدیم ...ساعتی بعد فرماندار و بخشدار زرند به همراه مسئولان محلی به ستاد آمدند تا در چندوچون برنامه ها قرار بگیرند ،همه چیز حالت رسمی یافته بود واین رسمیت بر زییایی همایش افزدوه بود .......
زمان اجازه توقف بیشتر به ما نداد وبه مدرسه راهنمایی شهید منتظری که مقر ستاد همایش بود رفتیم،با عبور از چهار راه معروف به یحیی زاده ،میشد نشانی از آبادی دید هنوز سینمای روباز ،وروبسته باشگاه کشتی و باستانی ،کتابخانه، پارک سیب و پارک روسها، پاسگاه و مسجد واستخر و نماد قدس خاطراتمان را در خود حفظ کرده واستوار بودند .....
.
✍🏻ساعت ۱۱:٣٠ مدرسه راهنمایی شهید منتظری،،.
به مدرسه راهنمایی که رسیدیم چند ماشین پارک شده ،و دوستانی مشغول فعالیت ،انگار نبض زندگی در شهرسازی به جریان افتاده بود ،و این حس قشنگی به من میداد ،به داخل مدرسه که رسیدم دو عزیزی را دیدم که سخت در تکاپو بودند یکی از آنها عباس آقای وقاری خودمان بود ،مثل همیشه پرتلاش ،وفعال ،،در آغوشش کشیدم ،خسته نباشید گفتم ،واقعا قلمم توان بیان احساسات آن لحظه را ندارد .چه باید از عباس آقا بگویم که سزاوار شخصیت ایشان باشد، خونگرم و مهربان و بی ریا... که از یک هفته قبل از مشهد آمده بود تا در کنار دوستان مقدمات همایش را محیا کند. نفر بعدی با اینکه کلاه حصیری داشت اما باز افتاب چهره اش را سوزانده بود ،کسی نبود جز محمدرضای امیرزاده خودمان ،بشاش و مهربان مثل همیشه وسخت مشغول خالی کردن قالب های یخ در تانکر ،دستانش سرد بود اما نگاهش گرم ، دیده بوسی با مرد همیشه حاضر جلسات ستاد مهندس امیرزاده بود از تلاش سخنان آنان مشخص بود همه چیز آماده برای یک همایش خوب بود ،مشکل برق هم که عمده نگرانی ما بود با لطف و همکاری مهندس مسعود موسی پور حل شده بود و سرویس های بهداشتی نیز آخرین مراحل آماده سازی را طی میکرد، عباس اقای شهسواری را دیدم که مشغول سیم کشی بود ،دیدن استاد سلمانی اسماعیل وقاری و چند تن از دوستان دیگر محلی به شعفمان افزود ،گر چه باورکردنش مشکل بود ،دیدن یاران آنجا پس از سالها ....چون بچه های ستاد کرمان منتظر مان بودند، مجبور به ترک آنجا شدیم وبه سوی کرمان راه افتادیم ....در مسیر محو تماشای حفاری ،مغازه های ده ،کوچه خانوک وباغات ده ،شهرک و دوراهی و مردمان عابری بودم که نامشان را شاید فراموش کرده بودم اما چهره شان را خوب بیاد داشتم ومهربانی هایشان را بخاطر داشتم ،... باگذشتن از دوراهی خانوک و راور وشهر،چترود، هوتک وسراسیاب به شهر کرمان رسیدیم...
✍🏻ساعت ۱۳:١٣کرمان چهار راه طهماسب آباد اداره امور کتابخانه های استان: ساعت بقول خودمون یک ونیم ظهر بود که به دفتر کار ابراهیم کمالی رسیدیم دبیر پرکار ستاد همایش، مشغول تهیه بروشور اعلام بر نامه های ستاد جهت توزیع در میان میهمانان بود ،فعال وپرتحرک و منظم مثل همیشه، یاد روزهایی افتادم که در مسابقات دو همیشه نفر اول بود ،یاد نی نوازیش و یاد برنامه هایی که مشترکا اجرا میکردیم ،هرگوشه دفتر وراهرو را که نگاه میکردی ملزومات همایش بود و هیج شباهتی به دفتر معاونت امور کتابخانه های استان نداشت ،روی میزکارش بروشور و تراکت بود و بر صفحه مانیتورش آرم ستاد ،روی میز وسط پر از ژتون های ورودی و شام همایش وراهرو انباشته از بسته های فرهنگی تدارک دیده شده، فقط گوشی اش بخاطر تماس های مکرر داغ کرده بود و آن را داخل یخچال گذاشته بود!. در اندک زمانی ،حبیب کمالی وعلی شهدادی و رضا رجایی به ما پیوستند ،مسئولان امور مالی که زحمت تهیه اسپانسرهای برنامه و انعکاس خبرهای همایش نیز بر دوششان بود البته آقارضا مسئول کمیته فرهنگی وهنری ستاد بودند. زحمات دوستان با یکی دو خط قابل بیان نیست و مختصرا و صرفا جهت اطلاع عرض میکنم پس از آن همت ایزدی و مهدی نصیریان مسئول پذیرایی و تدارکات شام و صبحانه از راه رسیدند دوستان خستگی ناپذیر و پرتلاش ما با انبوهی از ظروف یک بار مصرف و گونی هایی که جهت جدا سازی سرویس های بهداشتی خریداری شده بود آمدند،اینهمه شوق و تلاش صادقانه غیر قابل باور و ستودنی بود...پس از صرف ناهار جهت استقبال از خانواده شهیدان غلامرضا ومحسن کرموند به بلوار جمهوری رفتیم ،با ورود حمیدکرموند و مادر گرامیشان نه تنها ،یاد شهدای عزیز برای مان زنده شد که بیاد همه لرهای با معرفت و با مرام ساکن دیار خوبی ها افتادیم ،یاد دیگر اعضای خانوادهای کرموند همچون بهمن شیرزاد و دوستانی چون بهروز،حبیب،علی،عبدالله کرموند وخانواده های جودکی ،سالاروند، رب رب و...سپس گروهی از ما جهت شرکت در آخرین جلسه ستاد و تحویل وسایل خریداری شده به سوی ریگاباد رفتند و ما جهت برسی چگونگی ثبت تصویری همایش به عکاسی محمد مهرابیان رفتیم ..... ومحمد مثل همیشه پر از انرژی،و متبسم و شوخ پذیرایمان شد وبا یک لیوان شربت البالو وسخنان وشوخی ها ی خاص خودش کاممان را شیرین نمود و از تلاش و برنامه ریزی قوی اش برای ثبت اتفاقات مبارک همایش گفت، کلیپ آماده شده توسط ایشان را نگاه کردیم ،اشک و حسرت روزهای خوب گذشته ماحصل تماشای این کلیپ زیبا بود... به اتفاق راهی ریگاباد شدیم تابه دوستان ستاد بپیوندیم......
ادامه در قسمت بعد......
عکس خاطره انگیزی از باشگاه شهرسازی و مرحوم عبدالله امیرزاده مرد نام آشنای باشگاه ها
با تشکر از آقای امیررضا امیرزاده
شهر من
✍سروده ای از 👈( مهری شهسواری)
ای شهرک و ای ده اصغر،ای، ریگاباد،
تا آخر عمر،می کنم از تو یاد...
نیستش دگر هیییچ خانه به ریگابادم
فریاااد چه همه خاطره بر باد دادم
آن شهر و دیار خاطرات،مدفون شد،
ای دوست،جگرم،دلم،وجودم،خون شد،
آن معدن و آن،سختیِ کارِ بابا،
آن رویِ سیاهِ از زغالِ بابا،
آن روز که نیامدند باباهامان،از معدن
و پر کشید،رویاهامان
هر خبر ز انفجار،تو،یادت هست؟
هر ثانیه انتظار،تو یادت هست؟
آن مسجد و آن شبایِ قدر،یادت هست؟
ایامِ محرم و صفر،یادت هست؟
آن آذریانِ خوش سخن،آن معتقدان،
شمشیر و قمه زنان،به سر،یادت هست؟
آن لهجه ی شیرینِ شمال یادت هست؟
لُر،کرد و بلوچِ بی مثال،یادت هست؟
استخر و زمین فوتبالمان،یادت هست ؟
ای دوست نماد شهرمان،یادت هست؟
آن ماشین آبیِ دراز ،یادت هست؟
آقا ایزدی و آن کراز،یادت هست؟
یادت به خوشی،پارکِ پر از زیبایی
ای مأمنِ اوقاتِ خوش و تنهایی
بازارِ قشنگ،👈خاطره از تو بسیار
عکاس،،،مرا تو خنده ای بر لب آر
ای داد دلم،نان جلال خواسته است،
امروز دلم حسِ محال خواسته است،
آقا اعظمی،مغازه ات قند داری ؟
در چنته ات آقا،تو لبخند داری ؟
اسفندیار، تنقلات، آوردی ؟!!!!!
باز اشی مشی،و شکلات آوردی ؟
امروز مغازه ی ابوذر،،، بازه؟
آقا ابوذر آورده ماست تازه؟
آقای خلیفه ای،بگو میوه به چند؟
هندونه و خربزه نگو،شیرین، قند،
یادش به خیر آن اسکیمویِ پَنزاری
یادش به خیر آوایِ خوشِ وقاری،
جایی که کتاب ها،کتاب خوان خوانده،
کانون هنر،👉هنوز سرِ پا مانده؟!!!
استادهایی،مهربان و دلسوز
خط ها،مانده به یادگار از آن ها امروز
آن مدرسه های بی نظیر یادت هست؟
آن منتظری،خواجه نصیر،یادت هست؟
آه،،،
همسایه ی دلسوز، هنوز یادت هست؟
آن زلزله هایِ شب و روز یادت هست؟
آن دور همی هایِ پس از زلزله را
با چراغ نفت سوز تویادت هست؟
یاااادت هست؟
احاطه کرده ای مرا،جسمِ مرا،روحِ مرا
شهر من ای عشقِ ابد،ندیدی اندوهِ مرا ؟!!!!
کاش دوباره شهر من،زنده شوی هست شوی،
بشکنی این طلسم را،جامِ میِ الست شوی،
✍🏻مهری شهسواری
پیج اینستاگرام ریگاباد
https://www.instagram.com/reel/C8eH-cLIpCk/?igsh=MXI4ZGN2dmcxaTVqNQ==