سفر در تونل زمان
قسمت دوم.....
از جلسه نهایی ستاد.....تا آغاز ورود میهمانان ساعت سه و نیم عصر۱۶ مرداد
#تونل زمان
سفر در تونل زمان : مروری بر خاطرات ۱۶مرداد۹۳
✍🏻 از علی اعظمی
سفر در تونل زمان،،قسمت اول،،
✍🏻تهران چهارده مرداد ۹۳ ساعت ۱۷ ایستگاه راه آهن..
پس از هشت ماه انتظار وبرنامه ریزی برای دیدار بزرگ ۱۶ مرداد وپایان دادن به سالهای طولانیِ دوری از شیرین شهر خاطرات،، ریگاباد،،به اتفاق دوستم میکائیل نجفی از کرج به تهران رسیدیم به دلیل کارهایی که داشتیم از کرج دیر حرکت بودیم و بیست دقیقه مانده به ساعت حرکت قطار هنوز درمتروی داخل شهری بودیم ، اما خوشبختانه توانستیم با هر زحمتی بود خود را به ایستگاه راه آهن برسانیم گرچه مسیری را دویدیم تا گرفتار ترافیک نشویم... ،اما اینک دور از استرس و با یک دنیا شور و هیجان داخل کوپه قطار منتظر حرکت قطار بودیم .البته درایستگاه تهران عادل نجفی نیز همراهمان شده بود .. با تبلت و گوشی هایمان سعی میکردیم علی رغم نت ضعیف بصورت آنلاین در وبسایت نظرات را پاسخ دهیم وثبت نامی های جدید را ثبت نماییم آنروز بازدید از سایت رکورد هزار نفر را شکست.در همین موقع مسافری که در کوپه ما بود با نگاهی مهربان و دقت تمام ما را زیر نظر داشت ،گویی از صحبت های ما با هم ما را شناخته بود ،با صدایی پر مهر پرسید شما آقای نجفی و اعظمی هستید ؟ از گردانندگان وبلاگ ریگاباد ؟ ودر پاسخ مثبت ما خود را معرفی کرد: سینا مختار نیا که بهمراه خانواده و خانم تیرا از شمال عازم ریگاباد جهت شرکت در همایش بودند، با شور وهیجان خاصی دیده بوسی،کردیم ،واز خاطرات گذشته ولذت همایش پیش رو سخن گفتیم ، و به اتفاق به کوپه آنها رفتیم تا به رسم ادب سلامی عرض کنیم و به اولین میهمانانمان خوش آمد بگوییم ،،
دیدن چهره مهربانشان ما را بیاد همه شمالیهای خونگرم و پر محبت ساکن ریگاباد ،انداخت .....
هرچه به یزد و کرمان نزدیک تر می شدیم ،طپش قلبمان بیشتر میشد و خاطرات بیشتری را در ذهنمان مرور میکردیم ،انگار دیگر مسافت جغرافیایی را نمی پیمودیم و فقط از تونل زمان به عقب بر میگشتیم ،شب را در میان خواب و بیداری گذراندیم ،حد فاصل ایستگاه یزد و زرند با دیدن درختان گز،کویر، باغات پسته وحتی کوههایی که شبیه دیار خودمان بودند ،لذت میبردیم ،صدای صوت قطار نشان از رسیدن به ایستگاه راه آهن زرند داشت .....
انگار به دوران کودکیمان برگشته بودیم ،فارغ از همه مشکلات و گرفتاریهای امروزی که درگیرش هستیم ،شاداب و سرحال بودیم ،به هیچ چیز جز ساعات خوشی که در انتظارمان بود نمی اندیشیدیم........
✍🏻زرند پانزده مرداد ساعت ۱۰:۱۰ دقیقه ..... قطار در ایستگاه زرند توقف کرد وما از خانواده مختارنیا و تیرا موقتا خداحافظی کردیم و پیاده شدیم ..گرچه طبق برنامه دوستان ستاد قرار بود مستقیما به کرمان برویم ،..اما نتوانستم بیشتراز این دوری شهرسازی را تحمل کنم ..در ایستگاه با هماهنگی قبلی دوست عزیزم علی نجارزاده به استقبالمان آمده بود ..وبه اتفاق بسوی دیار خوبی ها براه افتادیم..
✍🏻چهار شنبه ۱۵ مرداد ساعت ۱۱ صبح شهر سازی ریگاباد...
از ایستگاه زرند که به راه افتادیم دیدن شهر زرند وپل راه آهن مرا به یاد روزهایی انداخت که برای تحصیل در دبیرستان امام به آنجا میرفتیم وبارها در کنار پل راه آهن منتظر ماشین های ریگاباد می ماندیم.و اینقدر منتظر می ماندیم که یا پیاده راه می افتادیم یابا سواری های کرایه ای ویا بلاخره سرویس کراز از راه میرسید وسوارمان میکرد....با گذشتن از زرند نو و کارخانه زغالشویی وگتکوئیه و داهوییه به بلندی ماسه شویی رسیدیم ،دیگر میشد چشم انداز زیبایی از دیار خاطراتمان را ببینیم ،وبا نزدیک شدن به ورودی شهرسازی میشد صدای طپش قلبمان را شنید،...... از دروازه ورودی که گذشتیم وقتی از دیدن منازل و اماکن نا امید شدم نگاهم را به درختان وکروکی خیابانها چرخاندم وگاهی به آسفالت ها نگاه میکردم ودر تصوراتم خانه های اطراف آن را مرور میکردم .اگر نبود امید دیدار یاران ومردمان خوب آن دیار در فردای آن، روز تحمل آن همه ویرانه آسان نبود .مهد کودک ،دیوارهای بازار جدید و دومنزل درچهار ابوذر تنها یادگاران اماکن دوست داشتنی آنجا بودند ،بغض غریبی گلویم را میفشرد ،اما به احترام دوستان آن را فرو میخوردم ،خواهش کردم به سمت خانه امان برویم بسوی ویرانه های چهارده دستگاه مهندسی کنار کانتین (ساواک) براه افتادیم ،،
در ذهنم ترانه ،،خونه آخرین پناه واسه خستگی هام ..خونه آخرین امیده واسه دلبستگی هام،،را زمزمه میکردم با دیدن خانه ای که سقفش به زمین رسیده وباغچه خشکیده ای که پدرم با زحمت انواع درختان را آنجا کاشته بود ،یاد پدر برایم زنده شد وخاطرات قشنگی که در آن خانه داشتیم ،انتظار آمدن پدر از سر کار وشنیدن صدای بوق موتور وبعدها پیکانی که خریده بود ...اینبار دیگر اشک به یاریم آمد تاکمی آرام شوم،،..
دوستان و یاران عزیز:
بازنشر بروز شده خاطرات علی اعظمی از همایش بزرگ ۱۶ مرداد ۱۳۹۳ را صرفا جهت پاسداشت عزیزانی که بیش از ۸ ماه شبانه روز فعالیت نمودند تا این مراسم برگزار و یک روز خاطره انگیز و بیاد ماندنی در دفتر تقویم دیار خاطرات ثبت شود و ماهها پس از آن گرفتار پرداخت کسری بودجه که بواسطه بد قولی برخی دوستان پیش آمد بودند، تقدیم حضور شما خوبان میکنیم..... و بار دیگر درود میفرستیم به روان بزرگ مرد ریگاباد عباس آقای وقاری که بزرگترین پشتوانه و دلگرمی ما در این مسیر بود....
پیام تقدير و تشکر کوروش مالکی از پیام های تسلیت دوستان
دوستان و عزیزان همدل و با وفای ریگابادی من، یکبار دیگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که عزیزی دیگر از عزیزان رو به خاک سپرده و بدرقه گر سفر ابدی او باشیم، پدر همسر عزیزم را که مردی بسیار فرهیخته، مهربان و صمیمی بود، درگذشت این مرد نازنین بار دیگر داغ مرگ پدر عزیزم را برای من تازه کرد، طی روز و ساعات گذشته لطف شما عزیزان مجددا" شامل حال این کمترین گردید و پیامهای تسلیت و همدردی شما دوباره آرامش بخش این دقایق تلخ و حسرت بار من و خانواده ام شد، بر خودم واجب میدانم از تک تک شما عزیزان بابت این همه مهر و همراهی و همدلی تشکر نموده و از خدای بزرگ بخاطر نعمت وجود شما عزیزان سپاسگزار باشم، از این که نتوانستم جداگانه و تک به تک پیام شما عزیزان را پاسخ دهم بر من کمترین ببخشید، عمر همگی شما دراز، بی غم و سرشار از شادکامی و بهروزی باد.
ارادتمند همیشگی شما
✍🏻کورش مالکی
⭐️جناب آقای کوروش مالکی دوست عزیز ،خبر در گذشت پدر خانم محترمتان موجب تاثر و تالم خاطر همه دوستان شد.این مصیبت وارده را به شما و همسر گرامی و خانواده محترمتان تسلیت عرض میکنیم روحشون و شاد یادشان گرامی
کانال سلامی به ریگ آباد
خداوند رحمت شان کند .همچنین همسر گرامی شان زنده یاد اکبر رنجبر که مرد بزرگی بود . درب منزل شان نزدیک زمین فوتبال همیشه به روی فوتبالیست های ریگاباد بازبود .
لباس ورزشی تیم و توپ را باهزینه خودشان تهیه میکردند .
قبل از مسابقه جلسه هماهنگی در منزل شان بود و بعداز بازی پذیرایی و آب
این خانم محترم هم پا به پای همسرش کمک بچه ها بود .
هیچوقت در گروه های ریگابادی از اکبر رنجبر که مسئولیت مهمی درشرکت داشت یادی نشد .تا امروز که همسرشان به رحمت ایزدی پیوست .
واقعاً متاثرشدم . حداقل این بود که به بچه هاو ورزش ریگاباد کمک زیادی کرد .
جا دارد تا دوستان ساکن کرمان که برای شان امکان حضور هست درمراسم شان شرکت کنند.
✍🏻 فریدون کاظمی
عشق و شادمانی در نگاهتان پیدابود🤩
🗓زمان دهه پنجاه
📽مکان سینمای ریگاباد
🎼🎤 اجرای موسیقی زنده
اجرای این برنامه مفرح و شادی آفرین
برای کارگران زحمتکش منطقه ریگاباد بوده است
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یادتونه که اون زمان چه خواننده های اجرا داشتن ؟
📷 چند نفر از افراد حاضر در این عکس را میشناسید
دیدگاه (کامنت)خود را بنویسید
#سینما_ریگاباد
#کارگران_معادن
دل نوشته ای از زنده یاد مهدی مالکی
✍🏻این متن که چند سال پیش برای درج در کانال سلامی به ریگ آباد توسط مهدی عزیز ارسال شده بود، مجدداً بمناسبت روز تولدش منتشر میشود
به تقویم ها اعتمادی نیست،
اگر تحولی در دل و زندگیت روی داد مبارک است.
راز نو شدن را باید دانست
و گرنه بهار یک فصل تکراریست!
گذشت عمر تبریک ندارد
صافی دلها و نو شدن ها تبریک دارد.
شاد ترین ایام را برایتان آرزو دارم
نه برای امروز ، بلکه برای فردا و هر روزتان . . .💐💐💐
ارادتمند شما مهدی مالکی
🌺🌺مهدی جان تولدت مبارک 🌺🌺
دیدار در دیار خاطرات (قسمت اول)
تصاویری ماندگار از همایش بزرگ ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
✍با تشکر فراوان از دوست عزیزمان محمد مهرابیان
سلام و درود بر شما عزیران
ابتدا باید برنامه توسط عزیزان صورت بگیره و تمام جوانب کار را باید سنجید برای دوستانی که از راه دور می ایند با تعداد خانواده که حداقل سه روز بتوانند در آنجا راحت باشند و لذت ببرند و خلاصه بنده در خدمت هستم و هر کمکی باشد دریغ نمیکنم و از برگزاری دومین همایش حمایت میکنم.
با تشکر سیدصابر موسوی
درود وعرض ادب
من با اینکه در جائی زندگی میکنم که ۱۱۰۰ کیلومتر با ریگاباد فاصله داره وتقریباً بدمسیر هم هست ولی بخاطر علاقه به سرزمینی که دوران نوجوانی وجوانی ام اونجا بودم و همیشه هم زندگی در آنجا جزء رویاهای من هست هردو سال یکبار هم با یکی ازبرادران خارج نشینم چندروزی کرمان ، ریگاباد ، .زرند بابنیزو .هجدک ، گساویه هم میریم و یکی از دوستان خیلی خوب ریگابادی قدیمی ساکن شهر کرمان را زحمت میدیم
بنابراین همایش اگرباشد هم استقبال کرده وبا همسر وفرزندانم میام .
طبیعی است که امکان شرکت دربرنامه ریزی ها وپشتیبانی ندارم ، ولی از کمک مالی شراکتی با سایر دوستان مشکلی ندارم .
✍🏻فریدون کاظمی
درودها داداش های گلم وبانوهای گرامی
بنده شخصا باکمال میل برگزاری این همایش ودیدار دوستان را به فال نیک
می گیرم وجهت هزینه وتدارکات این همایش آنچه که برای بنده مقدور باشد دریغ نخواهم کرد
حتی حاضرم روز یاشب آن روز را جهت دیدار
همچون یک مسافر دریک شهر غریب اطراق کنم وهیچ هزینه ای جهت خورد وخوراک واستراحت ویا سایر موارد بر دوش عزیزانی که تدارک این همایش را برعهده می گیرن نیندازم
فقط ازایزد مهر می خواهم که درآن تاریخ همایش
هیچ مشکل ومورد خاص خانوادگی پیش نیاید که مانع آمدن ما شود
مشتاق دیدار وزیارت دوستان ،برادران وخواهران مهربان ونیک اندیش دیارخاطراتم هستم
باتشکر وسپاس
✍میرموحد" روه "
ازسیستان وبلوچستان
✅️بازی کنید و پول در بیارید
تو ترافیک، صف نونوایی، مترو، خونه و کلا وقت آزادتون به جای چرخیدن الکی در فجازی، یه بازی راحت کنید و پول در بیارید.
هر چی بازی کنید، بعدا پولش میاد تو ولت تلگرامتون. یه زمانی تون کوین هم بازی بود و اگر کسی مثلا ۸۰ میلیون گرفته بود الآن باهاش یه ۲۰۶ می خرید.
اما چرا بهتون پول میدن؟
به زبان ساده به جای اینکه هزینه تبلیغات کنند، یه همچین آفری گذاشتند و مقداری از توکن ها و رمز ارزهاشون رو با بازی کردن بین مردم پخش می کنند و این باعث شهرت جهانی و تبلیغات بی هزینه و عالی برای مالکان پروژه های بزرگ رمز ارزی میشه.
مثل همین بازی همستر و این یه بازی برد- برد هست.
این بازی مورد تایید تلگرام و مورد حمایت صرافی مشهور بینگ ایکس هست.
⭐️همین الآن بزن روی این لینک و شروع کن:
/channel/hamsTer_kombat_bot/start?startapp=kentId110981656
زمان اجازه توقف بیشتر به ما نداد وبه مدرسه راهنمایی شهید منتظری که مقر ستاد همایش بود رفتیم،با عبور از چهار راه معروف به یحیی زاده ،میشد نشانی از آبادی دید هنوز سینمای روباز ،وروبسته باشگاه کشتی و باستانی ،کتابخانه، پارک سیب و پارک روسها، پاسگاه و مسجد واستخر و نماد قدس خاطراتمان را در خود حفظ کرده واستوار بودند .....
.
✍🏻ساعت ۱۱:٣٠ مدرسه راهنمایی شهید منتظری،،.
به مدرسه راهنمایی که رسیدیم چند ماشین پارک شده ،و دوستانی مشغول فعالیت ،انگار نبض زندگی در شهرسازی به جریان افتاده بود ،و این حس قشنگی به من میداد ،به داخل مدرسه که رسیدم دو عزیزی را دیدم که سخت در تکاپو بودند یکی از آنها عباس آقای وقاری خودمان بود ،مثل همیشه پرتلاش ،وفعال ،،در آغوشش کشیدم ،خسته نباشید گفتم ،واقعا قلمم توان بیان احساسات آن لحظه را ندارد .چه باید از عباس آقا بگویم که سزاوار شخصیت ایشان باشد، خونگرم و مهربان و بی ریا... که از یک هفته قبل از مشهد آمده بود تا در کنار دوستان مقدمات همایش را محیا کند. نفر بعدی با اینکه کلاه حصیری داشت اما باز افتاب چهره اش را سوزانده بود ،کسی نبود جز محمدرضای امیرزاده خودمان ،بشاش و مهربان مثل همیشه وسخت مشغول خالی کردن قالب های یخ در تانکر ،دستانش سرد بود اما نگاهش گرم ، دیده بوسی با مرد همیشه حاضر جلسات ستاد مهندس امیرزاده بود از تلاش سخنان آنان مشخص بود همه چیز آماده برای یک همایش خوب بود ،مشکل برق هم که عمده نگرانی ما بود با لطف و همکاری مهندس مسعود موسی پور حل شده بود و سرویس های بهداشتی نیز آخرین مراحل آماده سازی را طی میکرد، عباس اقای شهسواری را دیدم که مشغول سیم کشی بود ،دیدن استاد سلمانی اسماعیل وقاری و چند تن از دوستان دیگر محلی به شعفمان افزود ،گر چه باورکردنش مشکل بود ،دیدن یاران آنجا پس از سالها ....چون بچه های ستاد کرمان منتظر مان بودند، مجبور به ترک آنجا شدیم وبه سوی کرمان راه افتادیم ....در مسیر محو تماشای حفاری ،مغازه های ده ،کوچه خانوک وباغات ده ،شهرک و دوراهی و مردمان عابری بودم که نامشان را شاید فراموش کرده بودم اما چهره شان را خوب بیاد داشتم ومهربانی هایشان را بخاطر داشتم ،... باگذشتن از دوراهی خانوک و راور وشهر،چترود، هوتک وسراسیاب به شهر کرمان رسیدیم...
✍🏻ساعت ۱۳:١٣کرمان چهار راه طهماسب آباد اداره امور کتابخانه های استان: ساعت بقول خودمون یک ونیم ظهر بود که به دفتر کار ابراهیم کمالی رسیدیم دبیر پرکار ستاد همایش، مشغول تهیه بروشور اعلام بر نامه های ستاد جهت توزیع در میان میهمانان بود ،فعال وپرتحرک و منظم مثل همیشه، یاد روزهایی افتادم که در مسابقات دو همیشه نفر اول بود ،یاد نی نوازیش و یاد برنامه هایی که مشترکا اجرا میکردیم ،هرگوشه دفتر وراهرو را که نگاه میکردی ملزومات همایش بود و هیج شباهتی به دفتر معاونت امور کتابخانه های استان نداشت ،روی میزکارش بروشور و تراکت بود و بر صفحه مانیتورش آرم ستاد ،روی میز وسط پر از ژتون های ورودی و شام همایش وراهرو انباشته از بسته های فرهنگی تدارک دیده شده، فقط گوشی اش بخاطر تماس های مکرر داغ کرده بود و آن را داخل یخچال گذاشته بود!. در اندک زمانی ،حبیب کمالی وعلی شهدادی و رضا رجایی به ما پیوستند ،مسئولان امور مالی که زحمت تهیه اسپانسرهای برنامه و انعکاس خبرهای همایش نیز بر دوششان بود البته آقارضا مسئول کمیته فرهنگی وهنری ستاد بودند. زحمات دوستان با یکی دو خط قابل بیان نیست و مختصرا و صرفا جهت اطلاع عرض میکنم پس از آن همت ایزدی و مهدی نصیریان مسئول پذیرایی و تدارکات شام و صبحانه از راه رسیدند دوستان خستگی ناپذیر و پرتلاش ما با انبوهی از ظروف یک بار مصرف و گونی هایی که جهت جدا سازی سرویس های بهداشتی خریداری شده بود آمدند،اینهمه شوق و تلاش صادقانه غیر قابل باور و ستودنی بود...پس از صرف ناهار جهت استقبال از خانواده شهیدان غلامرضا ومحسن کرموند به بلوار جمهوری رفتیم ،با ورود حمیدکرموند و مادر گرامیشان نه تنها ،یاد شهدای عزیز برای مان زنده شد که بیاد همه لرهای با معرفت و با مرام ساکن دیار خوبی ها افتادیم ،یاد دیگر اعضای خانوادهای کرموند همچون بهمن شیرزاد و دوستانی چون بهروز،حبیب،علی،عبدالله کرموند وخانواده های جودکی ،سالاروند، رب رب و...سپس گروهی از ما جهت شرکت در آخرین جلسه ستاد و تحویل وسایل خریداری شده به سوی ریگاباد رفتند و ما جهت برسی چگونگی ثبت تصویری همایش به عکاسی محمد مهرابیان رفتیم ..... ومحمد مثل همیشه پر از انرژی،و متبسم و شوخ پذیرایمان شد وبا یک لیوان شربت البالو وسخنان وشوخی ها ی خاص خودش کاممان را شیرین نمود و از تلاش و برنامه ریزی قوی اش برای ثبت اتفاقات مبارک همایش گفت، کلیپ آماده شده توسط ایشان را نگاه کردیم ،اشک و حسرت روزهای خوب گذشته ماحصل تماشای این کلیپ زیبا بود... به اتفاق راهی ریگاباد شدیم تابه دوستان ستاد بپیوندیم......
ادامه در قسمت بعد......
عکس خاطره انگیزی از باشگاه شهرسازی و مرحوم عبدالله امیرزاده مرد نام آشنای باشگاه ها
با تشکر از آقای امیررضا امیرزاده
شهر من
✍سروده ای از 👈( مهری شهسواری)
ای شهرک و ای ده اصغر،ای، ریگاباد،
تا آخر عمر،می کنم از تو یاد...
نیستش دگر هیییچ خانه به ریگابادم
فریاااد چه همه خاطره بر باد دادم
آن شهر و دیار خاطرات،مدفون شد،
ای دوست،جگرم،دلم،وجودم،خون شد،
آن معدن و آن،سختیِ کارِ بابا،
آن رویِ سیاهِ از زغالِ بابا،
آن روز که نیامدند باباهامان،از معدن
و پر کشید،رویاهامان
هر خبر ز انفجار،تو،یادت هست؟
هر ثانیه انتظار،تو یادت هست؟
آن مسجد و آن شبایِ قدر،یادت هست؟
ایامِ محرم و صفر،یادت هست؟
آن آذریانِ خوش سخن،آن معتقدان،
شمشیر و قمه زنان،به سر،یادت هست؟
آن لهجه ی شیرینِ شمال یادت هست؟
لُر،کرد و بلوچِ بی مثال،یادت هست؟
استخر و زمین فوتبالمان،یادت هست ؟
ای دوست نماد شهرمان،یادت هست؟
آن ماشین آبیِ دراز ،یادت هست؟
آقا ایزدی و آن کراز،یادت هست؟
یادت به خوشی،پارکِ پر از زیبایی
ای مأمنِ اوقاتِ خوش و تنهایی
بازارِ قشنگ،👈خاطره از تو بسیار
عکاس،،،مرا تو خنده ای بر لب آر
ای داد دلم،نان جلال خواسته است،
امروز دلم حسِ محال خواسته است،
آقا اعظمی،مغازه ات قند داری ؟
در چنته ات آقا،تو لبخند داری ؟
اسفندیار، تنقلات، آوردی ؟!!!!!
باز اشی مشی،و شکلات آوردی ؟
امروز مغازه ی ابوذر،،، بازه؟
آقا ابوذر آورده ماست تازه؟
آقای خلیفه ای،بگو میوه به چند؟
هندونه و خربزه نگو،شیرین، قند،
یادش به خیر آن اسکیمویِ پَنزاری
یادش به خیر آوایِ خوشِ وقاری،
جایی که کتاب ها،کتاب خوان خوانده،
کانون هنر،👉هنوز سرِ پا مانده؟!!!
استادهایی،مهربان و دلسوز
خط ها،مانده به یادگار از آن ها امروز
آن مدرسه های بی نظیر یادت هست؟
آن منتظری،خواجه نصیر،یادت هست؟
آه،،،
همسایه ی دلسوز، هنوز یادت هست؟
آن زلزله هایِ شب و روز یادت هست؟
آن دور همی هایِ پس از زلزله را
با چراغ نفت سوز تویادت هست؟
یاااادت هست؟
احاطه کرده ای مرا،جسمِ مرا،روحِ مرا
شهر من ای عشقِ ابد،ندیدی اندوهِ مرا ؟!!!!
کاش دوباره شهر من،زنده شوی هست شوی،
بشکنی این طلسم را،جامِ میِ الست شوی،
✍🏻مهری شهسواری
پیج اینستاگرام ریگاباد
https://www.instagram.com/reel/C8eH-cLIpCk/?igsh=MXI4ZGN2dmcxaTVqNQ==
متاسفانه مطلع شدیم خانم طوبی عرب همسر گرامی مرحوم اکبر رنجبر به دیار باقی شتافت /
مصیبت وارده و فقدان این مادر مهربان را به خانواده محترم رنجبر و عرب تسلیت میگوییم
مراسم ترحیم و گرامیداشت یاد مرحومه امروز از ساعت ١۶:٣٠ الی ۱۸:٣٠ در خیابان امام تکیه میدان قلعه برگزار میشود
کانال سلامی به ریگ آباد
( اعلامیه شماره یک )
بنام یگانه هستی بخش
میعاد عاشقان ریگاباد
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
(سعدی)
ریگاباد دیار خاطرات دیگر بار فرا میخواند مان از برای دیداری دوباره .
خاکی که در آن پا به عرصه وجود نهادیم یا در آنجا خود را شناخته و شخصیتمان شکل گرفت
همانجا که بزرگ شدیم در خاکش ریشه دواندیم و قد کشیدیم و شاخ و برگمان در گستره سرزمین مادری پخش گردید عاشقانش را میطلبد .
آری در تکاپوی دیدار دیگری هستیم
با احترام سر تعظیم در پیشگاه دوستانی فرود می آوریم که نخستین بار با تلاشی جانفرسا پس از سالها بانی خیر گشتند و حماسه ۱۶ امرداد ۹۳ را رقم زدند .
شاید در کوران دیدار دوستان و شور و شعف لحظات ۱۶ و ۱۷ امرداد آن سال کمتر به چشم ما آمد اما زحمات آن عزیزان از ماهها قبل و چند سال بعد از آن تاریخ ، امروز بر کسی پوشیده نیست .
اینجا باید یاد کنیم از بزرگمردی که از بانیان اصلی حماسه دیدار بود که متاسفانه امروز از فیض حضورش بی بهره ایم .
درود بر چهره ماندگار ریگاباد
عباس آقای وقاری
روحش شاد یادش گرامی
باطلاع میرساند:
با درخواست و پیگیری شماری از شما عزیزان
جمعی از دوستان با تشکیل ستاد میعاد عاشقان ریگاباد با همراهی و همکاری بیدریغ شورای شهر و شهرداری محترم ریحانشهر مشغول برنامه ریزی و فراهم نمودن بستری برای تجدید دیدار و احیای خاطرات اهالی سابق و فعلی ریگاباد شدهاند .
بدینوسیله از حضور شما دوستان و یاران قدیم درخواست میگردد ضمن پیوستن به گروه تلگرامی این ستاد ( میعاد عاشقان ریگاباد ) که لینک آن در پایین همین اعلامیه خواهد آمد از برنامه ها ، زمان ، مکان و نحوه برگزاری همایش مطلع شوید .
بدیهی است پیشنهادات و نقطه نظرات شما دوستان در هرچه بهتر برگزار شدن میعاد مد نظر ستاد برگزاری قرار خواهد گرفت
لطفا این اعلامیه را برای دوستان خود ارسال و در پیوستن عزیزان ریگابادی باین گروه با ما همکاری بفرمائید
با احترام و به امید دیدار
ستاد میعاد عاشقان ریگاباد
لینک گروه میعاد عاشقان ریگاباد
/channel/+oqp2hHX4-OIyY2Fk
✍دل نوشته از مهری نجفی
من از چه کسی گله کنم؟
ما که خانه بزرگ نمی خواستیم همون خونه کاهگلی سقف گنبدی دو اتاقه برامون بس
بود.ما که باغ نمی خواستیم همون باغچه کوچک که گاهی هم چادر قهوه ای رنگ حلال احمر رو در دلش جا می
داد وپناهگاه ما موقع وقوع زلزله بود وچراغ زنبوری روشنگر آن چادرکوچک بود کافی بود.اون درختای توی حیاطمون
کفاف سبد میوه مان رو می داد. من شهر بازی رنگارنگ وگرون قیمت نمیخواستم همون پارک با سرسره زرد رنگ
وهمون تاب آبی رنگ که روزای تعطیل صفش طولانی میشدبرامون بس بود.همون الاکلنگ که باهاش زوروبازومونو
نشون می دادیم ومادرامون میزان وزنمونو با اون می سنجیدن بس بود .سایه ی درختای کاج پارک روسها بهترین
تفرجگاه مهمانان ما بود. برادرانم سونا و جکوزی نمی خواستن همون استخر سرباز با در آبی رنگ شادیشان را تکمیل
می کرد.ما کلاس خصوصی نمی خواستیم مدارس ما بهترین مکتب علم و دانش ما بود.ما بیمارستان خصوصی و
۱۰طبقه لازم نداشتیم همون دکتر احمد با اون لبخند شیرینش که تکه کلامش بود( کوب میشی کوب) ودکتر
رسولی وجناب دوغی زاده با دخترش وآقای گلوانی و خانم بزی و خانم بحرینی وخانم عربپورتکیه گاه روزای سخت
بیماری ما بودند کافی بود. پدران ما راننده خصوصی برای رفتن به سرکار لازم نداشتندما پدرانمون رو تا سرویسشون
بدرقه می کردیم و اول به خدا بعد به رانندگی جناب موسی پور می سپردیم .برادرانم آرایشگاه اکبر عربپور را با هیچ
سالن آرایشی عوض نمی کردند.اونا ورزشگاه آزادی نمیخواستند همون زمین فوتبال بادروازه های زنگ زده که جواد
نجفی معروف بود به دیوارچین دروازشون بس بود .ما توقع فروشگاه زنجیره ای نداشتیم همه چیز داخل شرکت با
فضای سبزوسطش ونرده های قهوه ای رنگ برامون فراهم بود.ما سوپر مارکت آنچنانی نمی خواستیم مغازه
شهسواری ودکه خاله کنیز وآشپز خانه ملیحه که سوپرمارکتی بود برای خودش وهمیشه ازش بوی آدامس موزی
وسیگار می اومد وزنبیل قرمز امیر علی که تامین کننده پفکهای بچه ها وتخم مرغ یخچالمون بود کافی بود.من دلم
تنگه، دلم تنگه پارچه ی مشکی رنگ وسط مسجد امام رضاست که مسجد رو زنونه و مردونش کرده بود اما این
وسط من با قد کوچکم قد بلند رحمت رو موقع زنجیر زنی میدیدم وصدای عباس وقاری رو شبای قدر
میشنیدم که بلند فریاد میزد وای علی کشته شد .ودل کوچک من یهو می ریخت واشک مادرم این وسط دلشوره
مرا دوچندان می کرد.من دلتنگ صدای دارابم که روی سکوی شرکت می نشست وبااون دستگاه مثل میکروفونش
که گلویش را نوازش میکردوهمیشه برای من جای سوال بود که چراما از اون میکروفونها نداریم. من دلم بوی گلهای
سفیدجلو در خونه هامونو می خواد که زیبایی فضای خونمونو چندبرابر می کرد.هر وقت بوی نفت به مشامم
می رسدیاد انباری نزدیک شرکت می افتم که چند تا پله می خورد بهش و بهمون گفته بودن خونه صدام اونجاست. من
دلتنگ نقاشی عروسکهای روی دیوار مهدکودکم که الان از لابلای آجرها خودنمایی میکند.هیچ بستنی به شیرینی
بستنی ها ی کل ممد نیست یاد صدای زنگوله بزهای پاکستانی خاله سلور بخیر.. ابوطالب شنیدم باز نانوایی داری
جای عمو جلال وصیاد وبابا جمالم وسهراب امیرزاده خالی. میوه فروشی آقای سنگ پهنی چه زود از هم
پاشیدومخابرات ماشاالله احمدی وبانک ملی جناب اسدی وپاسگاه ولیزاده وعادل عباسی چه زود جای خودشونو
به سکوتی سردوزجر آور دادند.راستی اختر ومختار همتی رو یادتون میادهمیشه بخاطر تشابه اسمیشون فکر می
کردم خواهر برادرند.حسن حجت دوست بود و میوه های شیرین و هندوانه های چله مرداد ماه. روز شهادت امام رضا که می رسه یاد ریزش تونل می افتم چه خانواده هایی که داغدار شدند
وپارچه سیاه کشیده شد به در خونشون .یاد
همه کسایی که با اونها دوران خاطرات کودکی
ونوجوانی مونو سپری کردیم بخیر.یاد ریگاباد همیشه آبادم بخیر
#نظر_شما
با عرض سلام. نظر بنده برای دورهمی این است که برای این برنامه از هنرمندان که قبلا کار نمایش انجام میدادند استفاده کنید و مجری برنامه هم خود شما و یا از بچه های خودمون باشه هم در هزینه صرفه جویی میشه و هم خاطرات زنده میشه🙏❤️
سلام و وقت بخیر
همایش اولی نشان داد که کار کار ساده ای نیست
مسلما دوستانیکه راه دور هستند نمیتوانند در تدارکات و ستاد همایش فعالییت کنند وکسانی میتوانند فعال باشند که در شهر کرمان و اطراف دیار خاطرات مقیم هستند واقعا نیاز به افرادی دارد که عاشقانه پای کار باشند و پیگیر مسائل
همه ما دوست داریم یکبار دیگه همایش دوم برگزار گردد ولی بقول معروف دور گود بشینیم
و بگیم لنگش کن نمیشود وکاری پیش نمیرود
نیاز به افراد و دوستان از خود گذشته دارد که متحد باشند و وقت بزارن و پیگیر باشند
هرموقع این تعداد افراد پیدا شدند وبدون ادعا دور هم باشند میتوان همایش دوم را برگزار کرد
✍🏻احمد وقاری
بنام خدا ، درود فراوان
دوستان و آشنایان عزیز دیدار تک تک شما
عزیزان برای ما مسرت بخش و بیاد ماندنی
خواهد بود.
بقول خواجه شیراز:
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
با تقدیم احترام ، سعید اسماعیلی
درود وعرض ادب واحترام
گویا تا این لحظه
شاید
شاید فقط بنده مشتاق دیدار یاران عزیز ریگ آبادی هستم 😀
چرا که تااین لحظه نه پیامی ونه واکنشی روی پیام مدیران محترم گروه دیده نمی شود واینجای
گله مندی دارد
هرروز که می گذرد
گذرزمان گلهایی را ازاین جمع باخود می برد وما متاسفانه بدون دیدار فقط باذکر یک تسلیت آنعزیز را به فراموشی می سپاریم
شاید نفری بعدی من یا عزیز دیگری باشد
حال که این دوستان بزرگوار وزحمت کش وبزرگمنش برای دومین بار این کار خارق العاده را می خواهند دوباره درتاریخ ثبت کنن بیاییم همراه وهمگام ومشوق آنها باشیم وفقط تماشگر نباشیم
ویاریشان کنیم چراکه برای نسل های بعد این دورهمی ها شاید غیرممکن شود
خانمها وآقایان دوست داشتنی ومهربان ریگ آباد
چند پیشنهاد درصورت برگزاری همایش دوم داشتم
۱- جهت استراحت ویا خواب مسافرین برای دوشب یعنی شب قبل ازهمایش واحیانا شب بعد از همایش اگر کسی درریگ آباد بخواهد بماند
از کلاسهای مدارس باهماهنگی آموزش پرورش ازطریق شهرداری که زحمت آن را می تواند جناب آقای سرناز بکشد
وهمچنین می توان ازفضای مساجد محل نیز استفاده کرد
۲-جهت تهیه غذا هرکس خودش موظف است مانند یک مسافر از غذای حاضری ویا کنسروجات
استفاده کند درآن روز یاشب
ویااگر مایل باشند بعضی دوستان که می توانن هزینه غذا رابپردازن با یک ویا دورستوران محل صحبت شود وتعداد نفری که غذا مثلا ناهار یا شام می خواهند با رستوران هماهنگ شود وخودشان پول آن وعده هایی غذایی وتعداد غذای که می خواهند بپردازن ویا از غذاهای آماده که درغرفه ها تدارک دیده می شوند بخرن ویا خود شان غذا حاضری درست نمایند ونوش جان کنن
فقط تدارکات محل همابش وبرنامه های اجرایی آن می ماند
که چه فضابی وباچه امکاناتی درنظر گرفته شود
ورضمن جهت شرکت دراین همایش
نیز هر فرد باید مبلغی جهت تدارکات واجرای برنامه بپردازد
تا فقط زحمت وتدارکات آن برگردن دوستان عزیز که واقعا تلاش خستگی ناپذیری را می طلبد بیافتد
حال اگر دوستانی باشند که دراین امر کمک شایانی ازلحاظ هزینه کنن که نامشان به نیکی برای همیشه خواهد ماند
✍باتشکر وسپاس میرموحد
💠فراخوان کانال سلامی به ریگ آباد
دوستان وهمراهان عزیز نوشته ها و پیام هاوپیشنهادات خود را در باره لزوم یا عدم لزوم برگزاری #همایش_دوم ویا نظرات و پیشنهادات در مورد چگونگی برگزاری همایش برای ما ارسال کنید تا در کانال قرار دهیم
@Azami_A
@HMbs0
@Reyhan21
در قسمت کامنت گذاری زیر نیز میتوانید پیام بگذارید 👇
کانال سلامی به ریگ آباد
💠ضیافت دوم
✍🏻 علی اعظمی
سالها پیش فیلمی دیدم از مسعود کیمیائی با نام ضیافت که موضوعش قرار دیدار چند همکلاس بود تا هر کجا که هستند بعد از بیست سال در یک زمان و مکان مقرر جمع شوند.همه آمدند با بیست سال سن بیشتر ، الا یک نفر و چه لحظه زیبائی بود آمدن هر کدام در کافه مورد نظر ،، ورود و احوالپرسی شان لحظه هایی دیدندی را به تماشاگر القا, میکرد ....
ومن که بخاطر سرگذشتی که برایمان رقم زده شده بود از همه همکلاسی ها و دوستان بی خبر و دور بودم ، دوست داشتم جای شخصیتهای این فیلم باشم و همیشه فکر میکردم این لحظه ها فقط در فیلم ها اتفاق می افتد...
اما چه دیداری که با دوستان در همایش داشتیم و چه دیدارهای دوستانه ای که بعد از آن برای هر کداممان در دیدارهای کوچکتر رخ داد از همان سکانس هائی بود که زمانی تصور رویایش هم محال بود چه رسد به واقعیت..
واینک همه دوستان در رویای بزرگ قرار دوم بیصبرانه منتظرند و جویای زمان ومکان همایش دوم لحظه شماری میکنند تا ضیافتی بزرگ را بر پا نمائیم
آیا اینبار نیز دوستانی قدم به این راه میگذارند تا بانیان این اتفاقات مبارک و کارگردانان ضیافت دوم شوند......؟!!!!!!!!
خدا رحمت کنه دوستان عزیزم علی خالقوردی و رمضان محمدی رو
آسیاب به نوبت
استثنائی وجود ندارد و همه روزی خواهیم رفت
نوبت بعدی کدوم یکی خواهد بود
چه خاطراتی داشتیم
دوره راهنمائی ، هنرستان ، جبهه های جنگ ، مسابقات ورزشی
روحتان شاد ویادتان گرامی
✍🏻احمد وقاری