عرض سلام و ادب. عید همه دوستان عزیز مبارک..
دوستانی که در این دورهمی شرکت خواهند کرد لطفا در لینک زیر وارد شده تا تعداد رو مشخص کنیم.متشکرم
/channel/+4NIHLSqY-cAwNGI0
خانواده محترم دانشی و دوست عزیزم آقامجید دانشی .🖤
رجعت برادر بزرگوارتان حمید آقای دانشی از خود به خدای الرحم الراحمین را محضر شما و سایر بازماندگان تسلیت عرض میکنم و از درگاه آن غفور و رحیم بی انتها برایتان صبر وشکیبایی و برای آن عزیز به حق پیوسته علو درجات مسئلت می نمایم.
شریک غمتان ابراهیم کمالی🌲🖤🌲
◾با نهایت تاسف مطلع شدیم
آقای عبدالله شعبانی از ساکنین ریگ آباد
مامور انتظامات بودن امروز به دیدار حق شتافت.
کانال سلامی به ریگاباد خدمت خانواده آن مرحوم تسلیت عرض کرده و از خدای بزرگ برای ایشان علو درجات را خواهان است.روحشان شاد و یادشان گرامی
اقای سیامک پیش بین
دهه 50 تا 66را در دیار خاطرات گذراندند😎😍
مادر عزیزشون معلم، و پدر مهربانشان دربهداری مشغول بکار بودند
منزل جناب پیش بین قسمت روس ها، رو بروی پارک بود
سال 66 ریگاباد قشنگو ترک کردند به شهر زیبای شیراز رفتن و اونجا ساکن شدند
جناب اقای سیامک پیش بین هم اکنون مدرس دانشگاه در رشته مکانیک هستند
🌹 اقای پیش بین سالم و تندرست باشین موفقیت هایتان روزافزون🌹
تابستان را چگونه گذراندید؟
✍به قلم علی اعظمی
امروزی ها میگن تعطیلات تابستانی، ما بهش میگفتیم سه ماه تعطیلی، برای ما تابستان از تاریخ آخرین امتحان ثلث سوم شروع میشد، که شادی ونشاط را میشد در چهره دانش آموزان دید، خیابانها و سطل زباله ها پر میشد از کاغذ پاره های کتاب ها...
یکی دوهفته اول سه ماه تعطیلی با استرس نتایج امتحانات همراه بود برای شاگرد ضعیف ها استرس قبولی، وشاگرد زرنگ ها استرس معدل..... روزهای زوج هر روز به مدرسه سر میزدیم تاببینیم پشت شیشه دفتر مدرسه نتایج زده شده یا نه، اون موقع ها کارنامه معنی نداشت...
بگذریم نتیجه هرچی که بود..فقط
کمی سربه سر مردودیها میذاشتیم و میگفتیم رفوزه رفوزه دلم واست میسوزه....
تمام روز های تابستان را به شادی و بازی میگذراندیم، الک دولک، یه قل دو قل، وسطی، هفت سنگ، اسم وفامیل، قایم باشک، دزد و پلیس. گرگم به هوا...
بازار جمع کردن سر نوشابه و کاغذ شکلات کام هم گرم بود مثل اوراق بهادر بودن وحتی بر سرشون شرطی بازی میکرديم... تفکیک جنسیتی هم نبود همه بچه محل ها باهم بازی میکردن.....
خیلی هامون هم یکی دوماه ميرفتيم به شهرها و روستاهای خودمون تا کم کم معنی دلتنگی از دوستان و دیار خاطرات مون را تجربه کنیم و بهش عادت کنیم. انگار میدونستیم یه روز باید برای همیشه بریم و اونهمه قشنگی را فقط در گاوصندوق خاطراتمون جستجو کنیم....
تابستون بود و هوای گرمش که ما پسرا لحظه شماری میکردیم که استخر باز بشه تا تن مون رو بسپاریم به آب و آفتاب....و با اطمينانی که به غریق نجات های مثل حسین رضایی، محمد زمانی، علی نجار زاده، منصور بهمن و.... داشتیم ریسک رفتن به ٨ متری رو هم به جون میخریدیم واز ارتفاع زیاد دایوها شیرجه میزدیم در آب....
شب های تابستون هم عالمی داشت پروژکتورهای مینی فوتبال تا پاسی از شب روشن بود و هلهله و صدای صوت داور و تشویق تماشگرا و فریاد بازیکن را همه جای شهر سازی میشد شنید. صبح های جمعه هم بازار فوتبال زمین بزرگ پایین شهرسازی داغ بود و لیگ فوتبال بین تیم های مطرح پاس و میلاد و ظفر و داهوییه و پرواز و....که تا ظهر جمعه طول میکشید و فرصتی بود بریم خونه قصه های ظهر جمعه را از رادیو بشنویم و بعد پای تلویزیون بشینیم اون وقتا فقط روزهای جمعه تلویزیون ظهرها برنامه داشت و فیلم سینمایی نشون میداد. روزای دیگه هفته از ساعت ١٧ شروع میشد.....
بعضی. ها هم که فکر و عشق اقتصادی داشتن واسه خودشون دستفروشی راه مینداختن و یا میرفتن زرند و در صندوق های مخصوص بستنی میاوردن و میفروختن. یا اینکه دستفروشی میکردن با اینکه بستنی ها شل میشد ولی خیلی میچسبید البته نه به اندازه اسکیموهایی که از حلیمه خانوم و خانم آقا جلیل میخریدم مخصوصاً اسکیموی شیری که کمی گررونتر هم بود.... .صجبت از بستنی و اسکیمو شد بد نیست یادی کنیم از فالوده فروشی میدان بازار زرند سر نبش خیابان مصلی کنار عکاسی تهران که فالوده کرمانی هایش در گرمای اونروزها خیلی میچسبید......
بزرگتر که شدیم و به دوران جوانی رسیدیم تابستان هامون هم رنگ دیگه گرفت با کمی چاشنی عاشقی....
بازیهای کودکی مون به ورزشهای دست جمعی تبدیل شد و رفتن به اردوهای تابستانی با تیم های ورزشی،...
هنر هم تو زندگیمون نقش آفرینی کرد، کلاسهای خیاطی و گلدوزی و... واسه دختر خانومها و نقاشی وخط و نمایش واسه آقا پسرها.. واستاد ماشاالله موسی پور با تمام توان تجارب هنریش را به هنرآموزان آموخت و دهها خطاط به جامعه هنری تحویل داد که بعضا چون مرحوم غلامرضا شهدادی تا استادی خطاطی پیش رفتند.....
یادش بخیر عصرها و شب ها تا دیر وقت در گروههای دوستانه و هم سن وسال در خیابانها قدم میزدیم و گاهی زیر چراغ مهتابی مینشستیم و از همه چیز و همه جا سخن میگفتیم. ویا با واکمن نوار گوش میکردیم، بازار نوارهای تازه هم داغ بود، فقط کافی بود بشنویم کسی نوار جدید گرفته پاشنه خونه شون رو از جا میکندیم تا نوار را بگیریم تکثیر کنیم، تکثیر که میگم کمتر کسی بود ضبط دو کاسته داشته باشه مجبور بودیم یک ضبط پخش کنه و یکی دیگه ضبط وتمام مدت سکوت کنیم که صدایمان ضبط نشه!...
تابستانها بازار چغاله دزدی و توت خوری هم براه بود والبته اواخر تابستان انار دزدی....که اوج خلاف آنروزها بود!
واما گفتم تابستان با چاشنی عاشقی شاید بهترین تعریف از این موضوع ترانه چادر نماز گل گلی ستار باشه که بخشی را براتون مینویسم و آهنگ را در انتها ارسال میکنم
چادر نماز گل گلی پشت بومای کاگلی اون حوض و اون فواره ها اون باغ و اون پروانه ها
سر کوچه تابستونا این پا و اون پا کردنا با بچه ها گپ زدنا به انتظار ایستادنا
تا تو بیای و رد بشی بلای جون من بشی
چه عالم قشنگی داشت شب و روزاش چه رنگی داشت
دلم تو سینه میتپید وقتی چشام تو رو میدید..
انا لله و انا الیه راجعون
متاسفانه با خبر شدیم مادر گرانقدر دوستان عزیزمان محمود و مرحوم مجید بور به رحمت خدا رفته اند.
خانواده بزرگ ریگاباد این مصیبت بزرگ را خدمت خانواده های محترم بور و آقای احمد زمانی تسلیت عرض کرده و از خدای بزرگ طلب صبر و شکیبایی برای داغدیدگان داریم
روحشان شاد و یادشان گرامی.
سلام و عرض ادب خدمت همه شما دوستان و یاران همیشگی ریگاباد.
بعد از سالها دوری از شیرین شهرمان میهمان شهر خاطرات خواهیم شد.و مسافتی طولانی را بر این راه قدم می نهیم..از شما مهربانان که برایتان مقدور است بر چشم ما قدم نهاده و در شهر خاطراتمان یک دورهمی برگزار کرده و دیداری تازه کنیم.در صورت تمایل لطفا تعداد کسانی که میخواهند در این دورهمی (در تاریخ ۲۳تیرماه روز جمعه) شرکت نمایند اعلام بفرمایند تا اقدامات لازم برای برگزاری این روز باشکوه فراهم شود.مشتاق دیدار دوستان دیار خاطرات هستیم.
با تشکر مهری نجفی
اندک اندک جمع یاران میروند....
متاسفانه مطلع شدیم دوست عزیز مان حمید دانشی نیز آسمانی شد تا گلی دیگر از بوستان دیار خاطرات چیده شود و تنها عطر خاطراتش در یادهایمان بماند
جانباز شهید جنت مکان
حمید دانشی کهن
فرزند نصرالله دانشی کهن
دیروز در پی سالها تحمل درد ورنج ناشی از بمب های شیمیایی دعوت حق را لبیک گفت
این مصیبت وارده را به خانواده محترم دانشی و جامعه بزرگ ریگاباد تسلیت میگوییم
روحش شاد و یادش گرامی 🌸
کم کم تابستان که به نیمه شهریور میرسید بازار خرید کیف و کفش و لباس از مغازه امینی و بوتیک محسن و کفش فروشی سلیمی و امیرزاده رونق میگرفت بعضی ها هم که پول نقد داشتن راهی زرند میشدن....
.... نوجوان ها و جوانها هم برای اینکه هم کمک خرج خونواده باشند و پول تو جیبی خودشون رو جور کنن و هم دل سیری پسته بخورن راهی باغ های پسته میشدن و پسته چینی میکردن...
.... واینگونه بود که پاییز از راه میرسید از یک سو شور و شوق دیدن دوستان و همکلاسی ها و رخت ولباس وکیف و کفش نو و ازسوی دیگر استرس درس و مشق و امتحان و عزای بیدار شدن در صبح زود.....
..... گذر زمان دست ما نبود بالاخره مهر از راه میرسید و راهی کلاس های درس میشدیم و اولین موضوع انشا روی تخته سیاه نوشته میشد..... (تابستان را چگونه گذراندید).... وکاش همه ما بجای انشا های کلیشه ای و تکراری واقعا خاطرات تابستانی مان را می نوشتیم و به یادگار نگه میداشتیم تا امروز با جمع آوری آنها دیوانی از خاطرات تابستانی آن سالهای قشنگ را به چاپ میرساندیم.....
✍علی اعظمی....
◾️مراسم هفتمین روز از درگذشت فوتبالیست دوست داشتنی و عزیز ریحانشهری
🌺کربلایی محمد امین مومنی ..
🌸روحش شاد ، یادش گرامی
🏴 کانال سلامی به ریگ آباد این مصیبت وارده را به خانواده محترم مومنی خاصه دوست گرامی حاج رسول مومنی (کارمند بانک قرضالحسنه دیار خاطرات) تسلیت میگوید