پیام تشکر
آنکه نمرده است و نمیرد خداست
خدای منان راسپاس برای داشتن دوستان و یارانی چون شما که در ناگوارترین روزهای عمرمان در کنارمان بودید چه حضوری و چه با پیام و تماس پدرم سفر کرد به اسمانها بر خود بالیدم برای بیشتر شناختنش وداشتنش چرا که تمام پیامهای تسلیت همراه با خاطرات زیبا از اهالی ریگاباد و فامیل بود
مهرتان را سپاس و تنتان سلامت یاران همیشگی
فرزندان یوسف بحرینی
هوالباقی
متاسفانه مطلع شدیم مردی از مردان با معرفت دیار خاطرات یــوســف بــحــریــنــے بــه دیــار بــاقــے شتافت
این مصیبت وارده را به خانواده محترم بحرینی و جامعه عزیز ریگاباد تسلیت میگوییم
مدیریت سلامی به ریگ آباد
فصل رویش اقاقی ها....
بهار که میشود و نوروز را سپری میکنیم، نسیم دلانگیز اردیبهشت از راه میرسد.
واین نسیم باز دلمان را به کوچه های کودکی میبرد...به دیار خاطرات و خیابان های پر از اقاقی اش ، گلهای سفیدی که چون خوشه انگور از درختان اقاقی آویزان میشدند و عطر دل انگیزشان مستمان میکرد. مستی حلالی که قدم زدن در خیابان های شهر را برایمان لذت بخش مینمود. لذتی که دیگر در هیچ قدم زدنی تجربه نکردیم.
اقاقی هایی که گاهی از لا بلای نامه های عاشقانه سر در می آورد و گاهی در داخل لیوان پر آبی روی میز معلم قرار میگرفت و گاهی در دستمان میگرفتیم تا کلمه «سم» را از درونش بیرون بکشیم و شیرین ترین شهد «سمی» را نوش جان کنیم....!!
اردیبهشت ما را به خیابانهای پر از اقاقی میبرد که عصر ها یا در سایه سارشان مینشستیم ویا در مجاورتشان قدم میزدیم و درس میخواندیم تا آماده امتحانات خرداد شویم .... قدم هایی که بی اختیار به پارک روسها ختم میشد.... پارکی که باغی پر از درختان اقاقی بود و زمینش مملو از رزهای صورتی و میخک های مخملی و داودی های زرد و سفید....
و با تاریک شدن هوا باز راهی خیابان ها میشدیم تا تماشگر اقاقی ها در زیر نور ماه و مهتابی های شهر باشیم......
یادش بخیر، وقتی نسیم میوزید گلبرگهای های اقاقی را چون دانه های برف در آسمان پراکنده میکرد و بر زمین گویی رخت سفید عروسی میپوشاند ....و اینهمه در میان خنده های کودکانه مان و سالها بعد در همهمه های عاشقانه مان به اوج میرسید.....
اینک اما در حیاط شهرمان
درختی نیست
و کاشی های آن
زیر سنگینی نگاه خورشید خرد شده اند
وسقف هائی که به زمین رسیده اند
دیگر از اقاقی های سفید و رزهای صورتی اثری نمانده
وصدای خنده کودکانه و عاشقانه های جوانی مان دیر وقتی است که رخت سکوت برتن کرده اند.....
✍علی اعظمی
مراسم اولین سالگرد درگذشت شادروان عباس وقاری پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت در بهشت رضای مشهد برگزار خواهد شد
Читать полностью…درافکارخویش غرق شده بودم که اتوبوسها برای بردن کارگران به منزلشان وپایین کردن کارگرانی که باید سرکار می رفتن رسیدن
بعدازپیاده شدن کارگرها
کارگرهای داخل معدن یکی پس ازدیگر سوار اتوبوس می شدن
منهم دریکی ازاتوبوسها درکنار کارگری تقریبا مسن باگفتن سلام واحوال پرسی نشستم
کارگر آنقدر خسته بود که به محض حرکت اتوبوس چشمهایش رابست ودرخوابی عمیق فرو رفت منهم دیدم که چیزی قابل مشاهده برای دیدن نیست چشمانم رابستم وتارسیدن به شهرسازی غرق رویاهای آن روز و آن شب بودم
وگاهی نیز درخواب وبیداری حدود ساعت یازده شب بود که به ایستگاه شهرسازی رسیدیم وازخیابان جلوشرکت تا منزل رابه سرعت طی کردم چون کمی هم خیابان شیب دار بود
هنوز بعضی بچه های محل زیر چراغ خیابانها باهم بازی ویا گفتگوی دوستانه داشتن
وتقریبا ساعت یازده وبیست دقیقه وارد منزل شدم
مادر منتظر من بود وهرچه زودتر می خواست ازاحوال پدر وشرایط آنجا باخبر شود ......
آری
دوستان نازنین دیارخاطراتم
این خاطرهای بیاد ماندنی
پدرمن
وپدران شما
عزیزان
هیچگاه ازذهن وقلب ما
محو نمی شوند
آنکارگرانی که حتما باید بعداز استخراج یک یادوپاکت شیر میل کنن تا گرده زغال وگردوخاک ناشی ازوجود آنها دردهان وحلقشان پاک شود
نمی دانم
آنهمه ایثاروفداکاری وپاکی کجا رفت
که این روزها
کشورم ووطنم
پرازحیله
ونیرنگ
وریا
وتزویر شده
اینهمه اختلاس
وحق خوری
وظلم وستم
ازکجا سرچشمه گرفته
پدرانی که حاضر نبودن یک لقمه نان حرام سرسفرشان باشد
وهمچنین درکنار این پدران پاک وبی آلایش
جوانان برومند
ودلیر وشجاع ایران
که جان خویش رابااخلاص
دردست گرفته
ودرجنگی تحمیل شده
توسط برداران به اصطلاح عراقی
یاشهیدشدن
ویا جانباز ویا آزاده
وآنها هم که خسته ومجروح
ازآن جنگ خانمانسوز
برگشتن
نه تنها روی خوشی راندیدن
بلکه هرسال ازسال پیش
باقلبی شکسته
شاهد نامروتها
وبی عدالتی ها
وظلم وستم به هموطمان
وزنان ودختران
ایران بودن
شاهد زباله گردی
وفقرومحرومیت
واختلاس ،
شاهد فحشا وبی بندباری
هموطنان نازنینشان
فقط بخاطر لقمه نانی
ویا بخاطراجاره خانه شان
شاهد اینکه هموطنشان
ماهها طعم یک غذای لذیذ
ویا گوشت رانچشنیدن
وکودکان کار درخیابانها
برای لقمه نانی پرسه می زنن
اما
زالوصفتانی وجود دارن که بانام دین وقران
خون هموطنانمان را می خورن
ومتاسفانه دین ودیانت رابرای رسیدن
به اهداف شوم خویش
به اسارت گرفتن
وازاین حربه به عنوان پتکی
برسر عدالت خواهان جامعه
می کوبند
پدروپدران نازنین
من و
شما
باعشق وایثاروفداکاری بازبان روزه وشکم گرسنه ولب تشنه
چرخ اقتصاد این مملکت
راچرخاندن
وازطرفی شیرمردان
غیور وجوانان پاک وطن
با اخلاص وجانفشانی
جان خویش رادرراه وطن هدیه کردن
اما دیوصفتان ،
روبه صفتان ،
ودغل بازان ،
وچاپلوسان
باحیله ونیرنگ
هنوز برگرده این ملت
نجیب ،
دوست داشتنی ،
ومهربان سوارند
وبانام دین
برای رسیدن به اهداف شوم خویش
سوء استفاده می کنن
کلیپی از زنده یاد کل محمد عربپور که فرزندش امید در اینستاگرام استوری کرد.
روحش شاد و یادش گرامی
عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز و گرامی..
امید است در این روزهای آغازین سال آرامش و سلامتی میهمان خانه های شما عزیزان باشد..
بزرگواران با توجه به نزدیک شدن سالروز وداع با مرد بزرگ و خاطره ساز ریگاباد" شادروان عباس وقاری"، تصمیم را براین گرفتیم که مراسمی را برای بزرگداشت ایشان به صورت مجازی برگزار نمائیم.بدین منظور از شما عزیزان هر کس که تمایل به همکاری در برنامه اعم از شعر،فیلم،دلنوشته ویا خاطره دارد در حدودا ۵ روز به آیدی آقای علی اعظمی و خانم مهری نجفی اطلاع دهد تا مقدمات مراسم را فراهم سازیم.
با تشکر مدیریت ریگاباد
درپشت معدن ودرطرف غرب معدن فقط کوههایی بارنگهای سیاه ویا قهوه ای متمایل به قرمز و سربفلک کشیده به چشم می خورد
دربین سنگلاخها ودره های کوچک دراثر بارش باران وشستن خاکها به اعماق سنگلاخها ووجود نمناکی خاک درآن نقاط گیاهان بسیارزیادی به چشم می خورد که یکی ازاین گیاهان زیبابنام آلاله کوهی بود که گویا دمنوش ویاپماد بسیارخوبی برای تسکین درد وهمچنین همراه باچای بصورت دمنوش طعم ومزه خاصی به چای می داد وآرامش بخش بود
چون قبلا پدراین گیاه خشک شده راباخود به خانه آورده ویکی دوبار همراه چای ازاین دمنوش استفاده کرده بودم لذا با برگهای این گیاه وطعم آن تاحدودی آشنا بودم اما ازنزدیک چیدن ویا سرسبزی وطراوت وزیبایی خود این گیاه را آنهم درآن نقاط مرتفع ندیده بودم
پدر تقریبا خیلی دورتر وبالاتر ازسایر دوستانش
بدنبال گیاه آلاله رفته بود
بعد از حدود نیم ساعتی دوستان پدریکی پس ازدیگری به طرف من آمدن وهرکدام مقداری برگگیاه آلاله درپلاستیکهای خود جمع آوری کرده بودن بعد ازده دقیقه ای سروکله پدر نیز پیداشد
گویا پلاستیک پدر پرتر ازسایر دوستانش به چشم
می خورد
من هاج وواج به اون انرژی وسرحالی وخوشحالی پدر ودوستانش نگاه می کردم
که بازبان روزه آنهم دراین ساعت بعدازظهر ونزدیک به افطار هیچگونه ضعف ویابیحالی درآنها مشاهده نمی شد
تقریبا ساعت کمی ازشش بعدازظهر گذشته بود که پدرودوستانش ومن ازبالای کوه به طرف دامنه کوه آهسته آهسته پایین آمدیم خیلی زودتر اززمانی که به بالای کوه رفته بودیم به پایین کوه رسیدیم وازدامنه کوه قدم زنان به طرف معدن وسوله مخصوص استراحت به حرکت خود ادامه دادیم ساعت تقریبا ازشش ونیم گذشته بود که پدر ابتدا سروقت دیگ غذا رفت ودرب آنرا باکهنه پارچه ای که درهمان نزدیکی لای یک فنس گذاشته بودن برداشت محتویات دیگ به آهستگی قل می خورد وباتعجب آب دیگ نصف ومحتویات آن تقریبا غلیظ شده بود وازآن همه آب داخل دیگ که بادمجان ها وسیب زمینها درداخل دیگ غوطه ور
بودن دیگر خبری نبود رنگ وروی محتویات دیگ به یک غذا واشکنه جا افتاده به چشم می خورد وازآن مواد غذایی بوی مطبوعی که تقریبا آدم رو دل ضعفه می گرفت به مشام می رسید
دوستان عزیزی که در پیام رسان #ایتا هستند، کانال #خبر_فوری_کوتاه ما را در #ایتا حمایت کنید ❤️
https://eitaa.com/joinchat/2773221691C0635c11565
کلیپ ویژه پایان سال : بیاد عزیزانی که سال ۱۴۰۱ آسمانی شدند و خاطرات خوبشان از دیار خاطرات را برایمان به یادگار گذاشتند /روحشان شاد، یادشان گرامی
⭐️ باتشکر ویژه از خانم مهری نجفی
مدیریت کانال سلامی به ریگ آباد
🌺🌸🌺🌺🌺🌺🌸🌺
بوی زیبای بهار....👌👌
با صدای:راغب
قدر این دور روز قبل از نوروز را بدانید رفقا این دو روز قشنگ ترین روزهای سالند .
یله و رها . نگذارید ترافیک و شلوغی و گرانی و خستگی لذت نفس کشیدن و لمس این دور روز آخر سال را از شما بگیرد .
این دور روز آخر اسفند خیلی خوبند
حتی نوروزی تر از خود نوروز و خواستنی تر از روز تولد . این روزهای آخر اسفند یک آنی در خودشان دارند که باقی روزهای سال از آن بی بهره است
و این "آن" به نظرم امید است .
از صمیم قلبم دعا می کنم که اگر امروز، دانه "امید"ی در دلتان جوانه زده
مجبور نباشید سیزده روز بعد این سبزه ها را سوار ماشین کنید و بروید بیاندازید دور .
بهار فرخنده باد ❤️
در آخرین پنجشنبه سال
چقدر جای خالی
بعضیها رو زیاد احساس میکنیم..
به رسم کهن
یاد میکنیم از آنها که
وقتشان و مکانشان از ما جداست
یاد میکنیم از آنها که دلتنگشان میشویم
یاد میکنیم از آنها که هنوز دوستشان داریم.
دلمان گرم به خاطره پدرهایی که نیستند
مادرهایی که رفته اند..
فرزندانیکه زودتر ازپدرومادرشان رفتهاند
دلمان گرم
بیاد خواهرها و برادرهایی که سفر کردند..
فاتحه ای ره توشه میکنیم
باشد که پروردگار بیامرزدشان و بیامرزدمان.💐
بچه ها مچکریم........
دوستان عزیز و جناب محمد مهرابیان
ازهمه شما که این حال خوب را به خانواده بزرگ ریگاباد هدیه کردید سپاسگزاریم
همیشه شاد و سلامت باشید و درپناه خداوند.....
از طرف مدیریت و اعضای کانال سلامی به ریگاباد
رقص و ترانه و شادی حاصل جشن بزرگ چهارشنبه سوری در دیار خاطرات
تصاویر بیشتر را در کانال ایتا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2068512769C0c4536daaf
✍میرموحد (روه)
بلبلی یواشکی
به گلی زیبا
گفت درباغی
که مرا از تو هست
خواهش وتمنایی
من
به عشق ووفای تو
یک رای شدم
گفت
به آن زیبا گل
که آیا؟؟
تونیز
درعشق ووفا
هم رای منی،
برای اثبات
ادعاش
آن گل زیبا،
گفت
به بلبل شیدا
فردا
به پارک
روسا
باز
آی !!!!
تا ببینی
آن وفاو
آن معرفتِ ما،
آیا !!!
تماشایی
هست؟؟؟
"گر"
که منظور تو
زیبایی و
معرفت
ماست.؟؟؟
هر طرف که بنگری
به آن گلهای
پارک روسا،
چهره
زیبای
ما
هویدا ست.
پا
بهرجا
که نهی،
ببینی،
آن گلِ
" آقاقیا"،
رخ زیبای ماست،
همه جا
مظهر عشق و
بوی معرفتِ ما،
آن یار،
همیشه،
آشنای
ماست.
آن
یاران دل،
که همگی
هشیارو
بیدارن.
آن چمن و
آن جوی روان
"ده اصغر "
که هنوز
درجریان است ،
همه از
معرفت و
وفای
ماست ،
هان
ای بلبلِ شیدا،
با دستان مهربانِ
خویش
هرگز،
نوازش
از منِ
گلِ زیبا
مگیر
چون دراین شهر و
آن شهر دور
بلبلانِ
عاشقِ
این دیار،
چه فراوان
است !!!
نه آن راز دلِ
تو ،
ای بلبلِ خوشخوان،
با
منه گل
فراموشم شده
نه داغ
آندشمنی
""زاغ""
با منو
آن شهرسازی زیبا،
درقلب ودلم
خاموش شده .
نه اززمین فوتبال ،
نه ازآن بازار
خاطره ساز،
دگر
خبریست.
نه در آن
خیابانهای
شورونشاط
اثر پاییست.
هیچکس
درآن
دیارخاطرات
زسر بدخویی
بادوست ،
دشمن هم
نبودن .
همه یاران،
زسرعشق ،
غمخوارو،
همیشه،
درکنارهم
بودن .
چه خوش گفت
آن گلِ زیبا،
که
درآن شهر
مهرو
وفا،
رازی
نهان است.
تو
ای دوست ،
زین دیار ،
گر هنوز
معرفت و
مودت ،
دردلت ،
هست.
باید
به همه
ازامیدو
رهایی ،
همامروز و
هم فردا،
سخن
جانانه ای
گفت.
که ای
یاران همدل،
همه خبردار،،،،
حتما
امید رهایی،
دراین
"دیارعشق"
به
همت یاران
چه نزدیک
است🌹🌹🌹
والله الحمدهایتان را دلتنگیم آن روز که خیابانهای ریگاباد را طنین انداز بود.یادتان گرامی🍀
Читать полностью…✍دلنوشته زیبا اقای صابر اسماعیل زاده در مورد عید فطر
.....ماه رمضان ریگ اباد حال وهوایی داشت,,یادش بخیر..صدای ربنای استاد از بلند گوی جفتی سر چهارراه پاسگاه طنین تازه ای به شهر زیبایم داده بود و اذان گفتن واقامه نماز پشت سر حاج اقا صالحی هوایی داشت,,,غروبها که میشد از خیابونهای اطراف خیل جمعیت,مردوزن,پیر جوون به سمت مسجدامام رضا راه میوفتادن,گاهی جایی کسی وامیستاد تا همسایه وهمکار یادوست ویاهم همکلاسیش که از پشت سر میومد بیاد وبرسه وباهم.مسیر سراشیبی مسجد رو طی کنن...
گاهی هم کل محمد عربپور رو بچه ها تا مسجد بدرقه میکردن,اخه تواون سینی بزرگ نیکلی که دردستش بود پر بود از زلوبیا وبامیه هایی که چشمک میزدن,,,
حاج اقا صالحی نماز رو با حوصله میخوند,,ریلکس واروم, یا حی ویا قیوم
اواسط ماه مبارک بود,,شبهای قدر فرا رسید,,شبهای قران به سرگذاشتن,شبهای الغوث,الغوث با صدای جلال کریمی,,حاجی پوراصغر,,قاسم نجارزاده..... شبهایی که حاج اقا صالحی با لحن زیبایش میگفت چراغها روخاموش کنین,,وهمه قران به سر,بک یا الله,بک یا الله,,بک یا الله,, الهی به محمدٍ......... الهی به علیٍ........... یکی گوشه ای نماز میخوند,دیگری دستمالی به چهره واشک.,,یکی سربه مهر غرق دعا,,بچه ها توحیاط دنبال هم. نزدیک سحر بود مراسم تموم شده ومردم به سمت سفره های پراز برکت سحری,,سفره های ساده نون زحمت حلال,فرق نمیکرد از صیاد باشه یا از جلال,
آخرهای ماه بود,,جمعه آخر ماه وروز قدس ومرگ بر خیلیها,,بدون ریا.
استاد سلمانی روز قبل سر صف اعلام میکرد هرکی نیاد نمره کم.میکنه,,میگفت محمد نجفی دفتر کلاسی وبیار وحاضر غیاب کنیم,,اخرش هم خبری از این حرفها نبود,حق با همون خدابیامرز مهدی امیری بود,,هیچ وقت نبود.
خلاصه عید فطر از راه رسید,,جمعی از مردم تو خیابون پشت سر هم,با شعارهای عباس اقا وقاری که میگفت,,الله اکبر,,الله اکبر واحمداقا زمانی هم میگفت ولله الحمد ,,عباس اقا,,الحمدالله لنا ما هدانا,,.......وبعد همگی توحیاط مدرسه راهنمایی شهید محمد منتظری پشت سر هم با نظم خاص, استاد سلمانی همیشه مکبر بود,,بسته های شکلات کوچک کنار سجاده نماز, وصندوق های فطره روزه به ازای هر نفر سه کیلو گندم,از قرار هرکیلو ۱۰۰۰ریال,,, بعداز اتمام نماز سخنهای حاج اقا صالحی,,ورفتن به منزل اقوام وهمسایه های خوبمون, موقع برگشت از مدرسه بعد از نماز تا چهارراه یحیی زاده یهو جمعیت نصف میشدواکثریت جوونها میرفتن به پارک روسا,,که اکنون شده هیروشیما,, بعداز اون روزها انگار استاد ربنا هم از جدایی مان باخبر شد,,ازویرانی شهرمون اگاه شد وربنای استاد به خاطراتمون پیوست,,دیگه مسجد های الان حال اون روزها واون ادمها رو نداره,دیگه چرت زدن تومسجد اخر شب معنا نداره,,دیگه موقع برگشت از مسجد نبودن کفشت عجیبه,,اخه همه پلاستیک دارن,,دیگه زنگ زدن به تلفنهای سه,چهار رقمی داخلی برا بیدار کردن همسایه معنی نداره,,دیگه الکی روزه رو.خوردن مثلا خدا ندیده,,واسه شوخی هم شده بی مزه است,,دیگه هیچ وقت شب قدر,ماه رمضون,,حاج اقا صالحی وکل محمد با زلوبیاش,,دیگه رفته نمیاد,,تا قیامت دل من گریه میخواد,,,.......
یک روز خاطره انگیز در معدن در ماه مبارک رمضان همراه پدر
✍به قلم جناب آقای میرموحد روه
(قسمت پایانی)
متاسفانه مطلع شدیم از زحمت کشان دیار خاطرات علی محمد علی حسنخانی روز گذشته به دیار باقی شتافت، این مصیبت وارده را به خانواده محترم حسنخانی تسلیت میگوییم
مراسم هفتم مرحوم چهارشنبه آینده در مسجد و حسینیه شهدا سرآسیاب برگزار خواهد شد/جزئیات مراسم در تصویر اعلام شده است
روحش شاد و یادش گرامی
زغال های زیر دیگ راکاملا از اطراف آن دور کرد ودیگ رابحال خود گذاشت
وهریک ازکارگرها به طرف دستشویی جهت گرفتن وضو حرکت کردن بعضی ازکارگرها مشغول رازونیاز با خدای خویش روی همان پتوهای خود بودن بعضی نیز قرآن می خواندن
ساعت نزدیک هفت بود که صدای اذان توسط رادیویی که یکی ازکارگرها داشت بگوش رسید
هریک ازکارگرها مشغول نماز خواندن ونیایش دردرگاه ایزد متعال شدن حدود ساعت هفت ونیم بود که تقریبا همه کارگران سفره های افطاری خودرابازکرده بودن وبانان وخرمایی که یکی ازکارگرها ازداخل یک دبه پلاستیکی بایک قاشق خرماهای به همچسبیده که گویا اهدایی یکی ازکارگرهای بمی ویاکرمانی بود برروی ظرف کارگرها می گذاشت وکارگران یکی پس ازدیگری باآن وخرما افطار می کردن
قبل ازاذان دوستان پدریک کتری بزرگ سیاه رنگ کج وکله ای را پرازآب کرده بودن وروی زغالهایی که هنوز برافروخته بود وگرمای زیادی داشت گذاشته بود
که هنگام افطار پدر باریختن چای پرسفید ودرشت که ازخانه آورده بودم بهمراه کمی برگ گیاه آلاله به داخل کتری ریخت
هریک ازکارگرها یک شیشه مربای متوسطی رابه عنوان لیوان چای درسر سفره خویش گذاشته بودن
یکی ازدوستان پدر بادردست داشتن کتری درهریک ازلیوانها شروع به ریختن چای کرد
من نیز باچند تکه نان وخرما روزه خودرا افطار کردم
وتوسط شیشه مربایی که درآن چایی ریخته بودن شروع به خوردن چای همراه بانان خرما کردم
عجب چای خوش عطر وطعمی واقعا درآن شرایط چسبید
تقریبا به هرنفر دوسری لیوان چای رسید
درهمان موقع پدرقابلمه پراز اشکنه را آورد
ودرکنارخود قرارداد وبایک قاشق بزرگ یکی یکی درظرفهای ته گود ویا کاسه های همکاران خویش ازاشکنه که تقریبا شبیه به آبگوشت بود می ریخت
بعضی ازکارگرها نان رادرداخل ظرف خود تلیت می کردن وبعضی نیز با زدن نان داخل محتویات غذا نان را می جویدن
منهم دریک کاسه ورشویی کوچک شروع به نان ریز کردن نمودم وشروع به خوردن نان تلیت شده کردم عجب اشکنه خوشمزه ای
چه طعم ومزه خوبی داشت آن خوشمزگی آن اشکنه هیچوقت یادم نخواهد رفت
بعدازخوردن غذا وکمی استراحت
پدرودوستانش سرشیر آب بادوسه تکه کیسه گونی تمیز بهمراه کمی ریکا ظروف وقاشق های خودرا شستن
پدر باقیمانده اشکنه رادرداخل یک کاسه ای بزرگ
خالی کرد ودوباره آن دیگ رانیز تمیز شستن
وسپس ازداخل یک کیسه برنجی که گویا محتوایتش برنج تایلندی بود توسط یک شیشه مربایی تعداد زیاد پیمانه برنج ریخت
وسر کیسه که دیگر تقریبا به ته رسیده بود باپارچه ای محکم بست
پدربرنج داخل دیگ رایکی ودوبار شست وسپاس توسط یک کاسه چند پیمانه آب درداخل دیگ ریخت
ونمک نیز به آن اضافه کرد وبایک قاشق آب داخل دیگ راچشید دوباره نیز نمک ریخت سپس دیگ راروی شعله های هیزمی که دوستانش آتشی تازه درست کرده بودن گذاشت
سپس با پنج کیلوی روغن ازسوراخ های روی سر آن شروع به روغن ریختن کرد وبعدازآن که آب قابلمه شروع به جوشیدن کرد درب دیگ رابایک پارچه تقریبا سفید وتمیز محکم بست آتش زیر دیگ راتوسط جابجایی چوبهای درحال سوختن کم کرد وکمی زغال زیر دیگ ومقداری زغال نیز روی درب دیگ ریخت ودوباره به داخل سوله آمد
ساعت تقریبا به نه شب نزدیک می شد
که پدرقابلمه برنج را به داخل سوله آورد
وبرنجی که من نیز ازخانه آورده بودم داخل دیگ ریخت وشروع بهم زدن کرد
وآبگوشتی راکه درداخل قابلمه کوچک بود درداخل کاسه بزرگ که درآن اشکنه بود ریخت وسپس بکمک یک قاشق ویک چاقو گوشتهای گوسفندرا به تکه های خیلی کوچک برید وتقریبا گوشت ومحتوایتش دراشکنه قاطی شده بود
پدربه شوخی گفت اینهم خورشت روی برنج شما ،
گویا پدروتعداد ده نفردیگر شیفت ۳ بودن وباید آماده برای رفتن به داخل معدن می شدن
لذا پدر باصدای بلند گفت اون کارگرهایی که باید درداخل معدن سحری بخورن ظرفهای غذای خودرابیاورن تاسهمیه برنج وخورشت آنها را تحویل دهم بعضی ازکارگرها باکاسه وبعضی با قابلمه کوچک درب دار به طرف پدر آمدن
وپدرباریختن برنج بوسیله یک قاشق بزرگ ویک یادوقاشق خورشت روی برنج آنها یکی پس ازدیگری کارگرها رابرای آماده شدن به سر کار راهی کرد
تازه متوجه شدم که من نیز باید آماده برای برگشتن به خانه شوم باجمع کردن قابلمه ها وبستن درپارچه وگذاشتن درزنبیل آماده برای سوارشدن به اتوبوس ها بودم باخداحافظی ازدوستان پدر وکارگرهای مهربان وآن میهمانان ویژه خدا بادلتنگی خداحافظی کردم
پدرتاایستگاه اتوبوس ها مرا بدرقه کرد وسپس بابغل گرفتن وبوسیدن صورتم ازمن خداحافظی کرد وشروع به حرکت بطرف محل حضوروغیاب وپوشیدن لباس مخصوص کار شد
هرلحظه پدرباآن قامت بلند وکشیده خود ازجلوی چشمم بیشتر محو می شد وتاجاییکه دیگر شبهی ازپدر دیده نمی شد ومن توی فکر آنهمه ازخودگذشتگی ،بندگی وپاکی وصداقت ومهربانی پدرودوستان عزیزش بودم که درآن شرایط سخت وجانفرسا وپراز گاز وزغال با چه عشقی برای احترام به معبود خود رازونیاز وروزه می گرفتن
یک روز خاطره انگیز در معدن در ماه مبارک رمضان همراه پدر
✍به قلم جناب آقای میرموحد روه
(قسمت پنجم و ششم)
نوروز باستانی و آغاز سال ۱۴۰۲ را شاد باش میگوییم
دعا کنیم خوشی ببارد
و صلح باشد و عشق
و زمین جای قشنگی بشود
برای زندگی ...
مدیریت کانال سلامی به ریگ آباد
پیشاپیش عید باستانی و زیبای نوروز را تبریک میگویم و سالی پراز صلح و رشد و مهر برایتان آرزو میکنیم و امیدواریم ایران عزیزمان نیز درسال جدید عاری از رنج های کنونی باشد وبه سوی صلح و ثبات و توسعه برود
مدیریت کانال سلامی به ریگ آباد
#دیار_خاطرات
#ریگاباد
#نوروز_1402
"بهار" دارد هر ثانیه نزدیک تر می شودو تقویم ، مانند هرسال ،درست سرِ ساعت ،به وعده ی دیرینه اش عمل خواهد کرد
همه چیز ، دارد طبیعی و بی دخالتِ آدم ها پیش می رود
بازهم خیابان ،بازهم عطرشکوفه و پامچال وشمعدانی، بازهم امید ،
و بازهم دلهره ای شیرین و آشنا ...
همه مان هر سال چنین روزهایی ،جوری هیجان داریم که انگار قرار است اتفاقِ عجیبی بیفتد
هربار ، سال ، تحویل می شود
زمین ؛سبز ، درختان ؛پرشکوفه و آسمان؛ آفتابی و روح نواز
اما ما به همان زندگیِ معمولیِ متحول نشده مان بر می گردیم
ما بارها امتحان کرده ایم و می دانیم که با دگرگونیِ طبیعت، دگرگون نخواهیم شد
می دانیم که بهار ، فقط یک فصل است
که تغییرِ دنیای ما به خودمان بستگی دارد نه ساعت ها و فصل ها !
که اگر قرار به تغییر باشد ؛در زمستان و پاییز هم میشود تغییر کرد
و بهتر شد.ما همه ی اینها را می دانیم
اما باز هم مشتاقیم به این لحظه شماری و تغییرِ چند روزه
مشتاقیم به چیدنِ هفت سین و تجدیدِ دیدارها
مشتاقیم به این اشتیاقِ خاطره انگیز و اصیل ...
ما آخرش را می دانیم ! فقط دلمان آنقدر از تکرارِ روزها گرفته که فقط دنبالِ بهانه ایم برایِ جشن گرفتن !
دنبالِ بهانه ایم برای باهم بودن
و چه بهانه ای بهتر از عید ؟!
من هم با اینکه می دانم با بهارچیزی عوض نخواهد شد اما هر سال همین موقع ، مشتاقانه منتظرش می مانم و آمدنش را جشن می گیرم
من این بهانه ی کوچکِ خوشبختی و این رسمِ آباء و اجدادی ام را دوست دارم
پیام سال گذشته شادروان #عباس_وقاری خطاب به برگزارکنندگان جشن چهارشنبه سوری که امسال نیز جهت قدردانی از برگزار کنندگان این مراسم منتشر میکنیم
سلام ایام بکام ---- زنان ومردان بزرگی که همت بخرج داده وبیاد گذشته دیارخاطرات همیشه ماندگارریگابادجشن چهارشنبه سوری رابرپا کردندتا بزرگی وشادزیستن وبیادهم بودن رابیاموزند --- بسیارسپاسگزاریم ---- تشکرویژه ازآقایان وخانمهای شرکت کننده وهمچنین شوراو شهردارمحترم وپرسنل محترم اورژانس وآتش نشانی ریحانشهر وعزیز دل آقای محمدمهرابیان که دوسال پیاپی مجری این کار بزرگ به همراه دوستان گرامی آقایان علی اعظمی وحسین ذوالفقاری میباشند خداوندیارتان ---- مهربانی را آموختید تاقدرهم رابدانیم--- دنیافانیست ونیکی ماندنی ----
✍ ارادتمند عباس وقاری
تصاویری از جشن چهارشنبه سوری در دیار خاطرات و حضور جمع زیادی از یاران و همسایگان قدیم در کنار هم
Читать полностью…