rigabad_salam | Unsorted

Telegram-канал rigabad_salam - کانال سلامی به ریگاباد

641

نظرات وپیشنهادات را به @Azami_A ارسال کنید لینک کانال جهت ارسال به دوستان https://t.me/joinchat/AAAAADwqZ2q54NWqABrqJw

Subscribe to a channel

کانال سلامی به ریگاباد

جمع دوستانه یاران دیار خاطرات در کرمان و گرامیداشت یاد شادروان مجید بور

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

افتتاح سینما دیار خاطرات امروز با حضور استاد سلمانی ، آقایان موسی پور ،مهرابیان، کمالی ،شهدادی، ایزدی و رجایی و عده‌ی زیادی از یاران دیار خاطرات

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

ولادت با سعادت امام علی علیه السلام و روز پدر گرامی باد

در چنین مناسبت فرخنده ای کانال سلامی به ریگ آباد که در سال ۹۷ ایجاد و غیر فعال بود فعالیت خود را آغاز می‌نماید، تا عزیزانی که با توجه به شرایط سخت فیلترینگ و عدم کارایی بسیاری از فیلترشکن ها و پروکسی ها نمی‌توانند در تلگرام و واتساپ این کانال را دنبال کنند، بتوانند در ایتا از مطالب خاطره انگیز و اطلاعیه های لازم و احوالات دوستان بهره مند شوند

لینک کانال سلامی به ریگ آباد در ایتا🔻

https://eitaa.com/joinchat/2068512769C0c4536daaf

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

دوستان و یاران همراه
درود و عرض ادب
ان شاالله ایام بکام و سعادت نصیبتان باد
سپاس بیکران از معدود دوستانیکه عنایت فرموده و نسبت به مشکلی که برای یکی از دوستان پیش آمده بود عکس‌العمل نشان داده و با اهدا وجوهی در آستانه روز پدر دل خانواده ای از اهالی ریگاباد را شاد کردند .
شخصا و من باب ادای احترام به بذل توجه ایشان و همدردی و همراهی این بزرگواران سر تعظیم فرود آورده و خیر برکت برایشان آرزو دارم.
همت این عزیزان ستودنی است هرچند تعداد به ده نفر هم نرسید و مبلغ جمع آوری شده کلا دو میلیون دویست هزار تومان اما نه تعداد مهم است نه رقم همین که هنوز ما در عمل و در مواقع اضطرار در کنار هم هستیم جای بسی شکر دارد.
باطلاع می‌رسانم مبلغ مذکور طی دو مرحله بحساب دوست عزیزمان واریز گردید ان شاالله به دل پاک دوستان همراه دیار خاطرات مشکل این عزیز مرتفع و دیگر برای هیچکس مشکلی حادث نشود .
لطفا به شماره کارتی که اعلام شده بود دیگر وجهی واریز نفرمائید در صورت لزوم شماره کارت خود ایشان در اختیار دوستان متقاضی کمک قرار خواهد گرفت .
روز مرد بر زنان و مردان و روزگار مبارک
با احترام موسی‌پور

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

افتتاحیه سینما ریحانشهر (ریگاباد)
یکشنبه ۱۶ بهمن ساعت ۹:٣٠
با حضور هنرمندان استان کرمان

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

🌸 فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت امیرالمومنین علی(ع) و روز پدر گرامی باد 🌸

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

✍️ نسرین اسکندری

سوگواره ی هجر رفیق برای مرحومه ملیحه بنی اسدی

🖤🖤

رفیقم سلام
کجایی عزیزم؟
کجایی ملیحم؟
کجایی یار دیرین یادگار روزهای شیرین؟
کجایی بهترین همراه و هم مسلک؟
کجایی رفیقم؟
کجایی شفیقم؟

بهترینم چطور تونستی بدون خداحافظی بری و اونهمه خاطره را در یک لحظه تمام کنی و خودت خاطره ایی ماندگار شوی برای من و برای همه ی قلبهایی ک منتظرت هستند؟؟؟

رفتی و فقط یادت را برایمان ب یادگار گذاشتی و بودنت را افسانه و محال ساختی.....

آنقدر غمگینم و لبریز اشک ک میخواهم سرم را بگذارم روی دامن باران و تمام اشکهای دنیا را گریه کنم
رفیق جانم تو بگو ک غم از دست دادنت را چگونه ب باور بسپارم و چگونه ب خودم داغ جانکاهت را تسلیت بگویم؟

تو خودت ک شاهد بودی با چه تلاش و مشقتی پس از سالها فراق و هجران پیدایت کردم.

چقدر دلخوش بودم ب بودنت و داشتنت حتی ب کم.
از میان تمام لحظه های گذران زندگی وروزمره گی های ان دلخوش بودیم ب تماسها و پیامها وقرارهای گاه و بیگاهمان وگوش سپردن ب حرفای یکدیگر ک بیشترین این مکالماتمان روایت سالهای دور و خوب و شیرین گذشته در دیار خاطرات قشنگمان ریگ آباد بود......

امروز نیستی و من درست شبیه ب باغی ک تمام درختانش را خزان زده باشد محزون محزونم!!!!
شبیه گلدان خالی کنار پنجره ام منتظر و تنهای تنها چشم ب راه تو گل گلدان خاطرات خوش روزگار دیرینم !!!!

من و تو و دل بساطی داشتیم بس شیرین و مملو از عشق و گفتن ها و شنیدن های دلنشین بسیار ک روزگار بد مرام مثلث دوستیمان را از سالها قبل بر هم زد و اضلاع ان را خراب کرد و من شدم تنها ضلع این مثلث یکه وتنها و سوگوار در فراق شما رفیقانم 😢

من از که گله کنم؟
اصلا گله هایم را نزد چه کسی ببرم؟
ب ک گویم ک آمدی رفیق شدی'جان شدی' ماندی' همراه شدی'سنگ صبور شدی' و خوب ک مست عطر خوش حضورت شدم رفتی و تنهام گذاشتی....

و مرا مجبور ب خداحافظی کردی...
و حال من باید خداحافظی کنم با تمام خاطرات خوبمان
باید خداحافطی کنم با تلخ وشیرینی ک با تو چشیدم
باید خدا حافظی کنم با تمام قصه هایمان

و تاره باید سلام هم بدهم!
سلام بدهم ب تنهایی.
سلام بدهم ب درد نبودنت.
سلام بدهم ب غم هجرانت.
سلام بدهم ب تنهایی حرف زدن بجای هر دو تامون
سلام بدهم ب تنهایی غرق شدن در خاطراتمان
تو از من ک خداحافظی کردی ب ک سلام دادی رفیق؟؟؟

بیا و بگو ک من بی تو با خاطره هایت چه کنم؟
بی تو من درد سکوت را چه کنم؟
بی تو من با اینهمه بغض ب دل نشسته چه کنم؟
بی تو من چه کنم چه کنم چه کنم رفیقم عزیزم ملیحم!!!!

من هر شب از فراق یار میگریم بسان عاشقان زار میگریم ،
رفیق نیمه راه شد یار دیرینم ، دلم افسرده است و من بسیار میگریم.............

مهرت مانا!!!
یادت ماندگار!!!!
و روحت آرام، آسوده و خرسند
در حریم امن و امین الهی و مسیرت سبز و روشن بهترین یار و دوست و رفیقم🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

دوستان سلام
ضمن آرزوی صحت و سلامت برای تمامی شما عزیزان باطلاع می‌رسانیم که با همت و تلاش شورای شهر و شهردار ریحان‌شهر، سینمای شهرسازی که مهد خاطرات زیادی برای تک تک ما می‌باشد پس از بازسازی آماده افتتاح گردیده است و بنا بدعوت دوست عزیزمان جناب مهندس حسین مومنی شهردار محترم ریحان‌شهر در صورتیکه مقدور می‌باشد جهت تجدید خاطرات و دیدار با دوستان در این مراسم که در روز
یکشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۱۶ راس ساعت ۹صبح در محل سینما برگزار میگردد؛حضور بهم رسانید .
مراتب تقدیر و تشکر خود را از تمامی عزیزانی که به هر نحو در بازسازی سینما و زیبا سازی ریحان‌شهر تلاش شبانه روزی داشته اند را داریم و از خداوند منان توفیقات روز افزون این عزیزان خصوصا اعضای محترم شورا و شخص جناب مهندس مومنی شهردار محترم را آرزومندیم.
حضور این عزیزان در مصادر امور موجبات رونق روزافزون ریحان‌شهر را در پی خواهد داشت.
به امید روزیکه با همت شما عزیزان شاهد گردهمایی دیگری باشیم.
انشاالله

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

*تقدیم به مادر ومعلم وخواهری
ازدیارخاطرات
*
و(تمام مادران آسمانی )

  که دیگر  نداریم.....
ميان تمام نداشتن ها یت
ای مادرعزیز ...
شانس ديدنت را
دوباره
هرگز
نداریم ...

وقتي باز
دلمان هوايت را بكند
حق شنيدن صدايت  را
هرگز
نخواهیم داشت...

وقت هايي
كه روحمان درد دارد
و ميشكند
مادرجان
شانه هايت را
براي گريستن
دیگر
هرگز
نخواهیم داشت ...

وقت دلتنگي هايمان ,
ای نازنین مادر
آغوشت
را براي آرام شدنمان
دیگر
  هرگز
نخواهیم داشت .

ولي
ای مادرعزیز آسمانی
همواره
دوستت
خواهیم‌داشت
وهمواره
بیادت
خواهیم بود ....

خانواده محترم بنی اسدی ،فرزندان محترم ،دوستان وبستگان این مادرآسمانی
تسلیت ما راپذیرا باشید
صبروشکیبایی برای شما بزرگواران
وشادی روح این مادر آسمانی
ومعلمی نمونه را ازخدای مهروخرد خواستاریم
بهشت برین جایگاه همیشگی شان‌🖤

✍ازطرف میرموحد

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

✍کاوه کردستانی

درود خدا بر همه کارگران شرکت زغالسنگ(ذوب آهن) ،
همان مردان بازوسترگ و سینه ستبر و با غیرت
همان جوانان تنومند دیروز و سالمندان قامت افتاده امروز
همان‌ها که از اصل نیوفتاده اند گرچه از اسب فتاده اند امروز...
سرداران جبهه اقتصاد
مردانی که ترجمان مبرهن ایثار و از خود گذشتگی اند
خدایشان نگهدارد و عزتشان درفزون باد اگر زنده اند و اگر چهره در نقاب خاک کشیده اند امید خدایشان بیامرزد و قرین رحمت کند.
درود جناب روه جغرافیای طبیعی و محل کار و سختی کار در تونل های زعال سنگ را به خوبی ترسیم نمودی که در صور خیال ما نیز چنین می نمود هرچند هیچگاه مثل تو موفق نشدیم به دیدن این تونل ها..
خدا به پدر مهربان و از خود گذشته شما عمر طولانی و با عزت بدهد و به شما فرصت و توفیق بیشتر در راه کمک و دستگیری از نیازمندان .
درود بر شما🙏🏼🌹✅

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

(صفحه سوم)

پدر دوباره پیکور را  روشن نمود وشروع به کندن دیواره های تونل کرد
تکه های درشت سنگ از دل کوه لحظه به لحظه  جدا می شد وبرروی زمین می غلتید وهمراه خود گردوخاکی نیز به هوا می شد
سه  همکار دیگر پدر باآوردن چند واگن درنزدیکی سنگ لاخها شروع به جمع آوری  وانداختن سنگها  در آخرین واگن  که دورتر از آنها بود مشغول بودن
پدر درحالکندن سنگها باپیکور بسیار سنگین که حالا ته آن را بردوش خود گذاشته بود
صدای مهیب پیکور درتونل صدای بسیار عجیبی ایجاد کرده بود وگردوخاک نیز لحظه به لحظه بیشتر می شد
واگن دوم هم  درحال پرشدن بود
که پدر تقریبا داشت سقف تونل را می شکافت
دریک لحظه مشاهده نمودم که الواری رابروی سنگها گذاشته بود
وروی این الوار ایستاده  وته پیکور رابرروی دوش خود سوار کرده بود وبازهم  مشغول کندن کوه بود نزدیک به دوساعتی  مشغول کندن کوه بود
چون ماسک زده بود وروی کلاه ایمنی نیز ازهمان پارچه های ضد آب که لبه های این پارچه بروی شانه هایش افتاده بود صورت خیس وعرق ریزان او اصلا مشاهده نمی شد
یک لحظه چشمم به دستان تنومند وقوی وبلند  پدر افتاد که ته  آن پیکور  بلند ووزین  را برروی سر وکلاه ایمنی خود گذاشته وشروع به کندن سقف تونل بود
دران لحظه چشمهایم دیگر قادر به تماشای آن جان کندن وایثار وفداکاری  پدر رانداشت  برای لحظه ای بغض کردم دلم خیلی برای او سوخت

یک لحظه بخود آمدم وکمی تعجب کردم که پدر نزدیک به  ۳ ساعت مشغول کار باپیکور سنگین  است ومدام با آن پیکور غول پیکر سنگلاخ ها راازکوه جدا می کند
ولی چرا همکارانش جای خود را بااوعوض نمی کنن
ازدست همکاران
پدر دلگیر وعصبانی شدم‌
درهمین افکار بودم که صدای پیکور خاموش شد وپدر پیکور را درگوشه ای  رها کرد
ویکی ازالوارهای دوسه متری که عرض آن  نزدیک به ۳۰ سانت بود
روی سنگلاخ ها به صورت شیبدار گذاشت وبرروی آن خودش را ولو کرد حدود ۱۵ الی ۲۰ دقیقه درهمان حال برروی الوار دراز کشیده بود نه من ونه هیچیک ازهمکارانش جرات رفتن پیش او ویا حرف زدن ویا ایجاد سروصدا نداشتیم هرکداممان درگوشه ای نشستیم وهمکاران پدر نیز مشغول  استراحت شدن
بعداز۲۰ دقیقه پدررامشاهده کردم که خودش راجابجا می کند وسپس سروبدن خودراازروی الوار بالانمود
به خود جرات دادم ونزدیک اورفتم به سروصورت پرازگردوغبار اونگاهی افکندم چیزی برای گفتن نداشتم ازخودم خجالت می کشیدم که پدراینگونه نان به خانه می آورد
وازطرفی خشمگین ودلگیر ازهمکاران بابا
بالاخره سکوت راپدر شکست
گفتم پسرم حالا دیدی که معدن کجاست وکارکردن درآن چه مشقتی دارد
کار من وهمکارانم حفاری وکندن تونل است تابه رگه های زغال برسیم وکارگران استخراج زغال که کارشان شاید سخت ترازما باشد وظیفه استخراج زغال وهدایت آنها ازهمین مسیر تونل ها به بالای زمین است
بعدازکندن دوسه مترازدل کوه باید حتما الوارها رادرزیرسقف ودوطرف تونل نصب کنیم وهرچندمتررامجداباید بوسیله قاب های آهنی وبتن سیمانی محکم کنیم تاکوه ریزش نکند وجان
همکارانمان به خطر نیافتد
این سه کارگری که بامن مشغول کار می باشند هرکدامشان مشکلات جسمی خاص خودرادارند
وعیال وار نیز هستن ومثل ماازشهرهای دور ایران برای یک زندگی بهتر جهت فرزندانشان تن به این کارسخت دادن
این سه کارگر باسرکارگرهای دیگر تادوسه سال قبل مشغول بودن ولی چون سرکارگر ها ازکار وتوانایی شان راضی نبودن می خواستن به مهندس مربوطه معرفی کنن وآنها رااخراج کنن
بابا
این مش محمد همشهری ماست اصالتا سیستانی است نه زمین کشاورزی دارد ونه سوادی
واگرازاین معدن  اخراج بشه باپنج بچه قدونیم قد باید کاسه گدایی دست بگیره
اون آقایی که داره واگن روجابجا می کنه مشکل کلیه وفشارخون داره وفشار کار باعث میشه به کلیه اش آسیب برسه وفشارش نیز بالا می زنه واون آقایی که سنگها روداره می اندازه داخل واگن  دوسال قبل واگن پر ازروی ریل واژگون میشه وبه بدن وکمراین بنده خدا آسیب می رسونه وازاون زمان به بعد قادر به بلند کردن وسایل سنگین نیست
وبعضی سرکارگرها چون کارشون عقب میمونه ازبردن وهمراهی وکمک به آنها چشم پوشی می کنن
برای همین این بنده خداهها به من تکیه کردن ومن هم سعی می کنم کارسخت اونها رو انجام بدهم تاکارعقب نماندوباعث اخراج آنها نشه
باصحبتهای پدر
بیشتر به بزرگواری ونوعدوستی ومردانگی وغیرت اوپی بردم وازخودم لحظه ای خجالت کشیدم که چرا اینقدر زود درمورد دیگران قضاوت کردم
دوباره پدر ازجای خود بلند شد آب ازروی لباسهای ضد آبش مثل چتری به  گوشه ای  اززمین ریخت
پیکور رابرداشت ودوشاخه آن را به برق زد ومشغول کندن دیواره ها وسقف تونل شد دیگر تقریبا  ساعت ۲ بعدازظهر شده بود وواگن های پرشده ازسنگ وخاک به دهانه چاه جهت تخلیه هدایت شده بود وپدروهمکارانش آماده برگشتن به طرف آسانسور می شدن
دیگر نفس کشیدن باماسک برای کمی سخت شده بود

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

(صفحه اول)

✍غلام حیدر میرموحد (رُوه)


سفری خاطره انگیز وپندآموز در اعماق زمین همراه با پدر

دریکی ازروزهای پاییزی بود
که پدرپیشنهاد داد
درصورت تمایل،
به محل کار اوجهت دیدن آن محیط بروم
بسیارخوشحال شدم وسرازپا نمی شناختم  ازاینکه می توانستم
آن محیط پرازرمزو
راز وسخت راببینم
وهمچنین  احساس غرور می کردم که حتما بزرگ شده ام که پدرتشخیص داده تااین تجربه سخت راباتمام وجودم احساس کنم
آن سال اول دبیرستان بودم وباید انتخاب رشته می کردم وشغل آینده ام راانتخاب نمایم
بالاخره روزموعد فرارسید پدرشیفت یک بود یعنی ازساعت حدود۶ صبح سرکارمی رفتن وساعت ۴ بعدازظهر ازکاربرمی گشتن
حتما صلاح دانسته بود
که بهترین زمان برای بردنم به سرکارش
این شیفت  بود
شب تادیروقت خوابم‌ نمی برد وبه فردا می اندیشیدم
صبح حدودساعت ۴/۵ بود که پدربعداز خواندن نماز صبح مرانیز بیدار کرد واعلام نمود که بعدازخوردن صبحانه زودتر باید  آماده رفتن‌ شوم
ازذوق واسترس چندلقمه نانی همراه بایک چای شیرین خوردم
وسریع لباس پوشیدم
وبسوی ایستگاه جهت سوارشدن اتوبوس های باب نیزو حرکت کردیم
تاایستگاه ۱۰ الی ۱۵ دقیقه ای طول کشید شاید هم زودتر چون ازخونه  که نزدیک زمین فوتبال بود تا خیابان بالای شرکت تعاونی کمی سربالایی داشت
پدرباقدوقامت بلندش
قدمهای بزرگ برمی داشت ومن مجبور بودم تاحدودی بدنبالش تندتند قدم بردارم یعنی تقریبا بدنبالش بدوم
به ایستگاه رسیدیم هنوز خورشید طلوع نکرده وسرمای صبح پاییزی  باعث لرزش خفیفی دربدنم می شد ولی به روی خودم نمی آوردم وسعی می کردم ازبهم خوردن دندانهایم جلوگیری کنم تامانع آبرویزی شود همکاران پدر که تعدادی مرامی شناختن بطرفم آمدن وهرکدام چیزی می گفت وخوشی بش می کردن ومی پرسیدن سرصبحی
سرایستگاه معدن چه می کنم که پدرجواب آنها رامی داد درهمین حین تعداد چهارالی پنج اتوبوس همزمان سرایستگاه رسیدن وهراتوبوس که پرمی شد کارگران  اتوبوس بعدی راسوار می شدن
وبلاخره نوبت مانیز شد واتوبوس سوم راسوارشدیم ودردیف سوم من وپدرنشستیم
اتوبوس ازایستگاه فاصله گرفت وجاده پرپیچ وخم باب نیزو رابه صورت مارپیچ باسرعتی می پیمود وگرمای مطبوع بخاری اتوبوس کم کم بمن آرامش می داد
هواتاحدودی زیادی روشن شده بود ومن ازپنجره
کوههای سربفلک کشیده  وتقریبا رنگارنگ را محوتماشای آنها شده بودم گاهی به دره ها ویا درختچه های کوچکی که درکنار دامنه کوه روییده بودن تماشامی کردم کمکم پاهایم گرم شده وچون شب خوب نخوابیده بود چشمهایم راخواب دربرگرفته بود وگاهی درخواب وگاهی درعالم بیداری چشمم به جاده پرپیچ وخم می افتاد بعدازمدت زمان تقریبا طولانی به محیطی پرازماشینهای صنعتی رسیدیم
اتوبوس دریک محل یعنی ایستگاه متوقف شد کارگران ومن وپدرم نیز ازاتوبوس پیاده شدیم وبه طرف یک ساختمانی  سوله مانند حرکت کردیم بعدازحضور وغیاب پدر
به طرف آقای که قدتقریبا متوسطی داشت رفت وبا اوشروع به صحبت کرد خودم راتقریبا به نزدیکی پدررساندم ازگفتگوی آنها متوجه شدم‌ که پدرازسرکارگر می خواست اجازه ورود مرابه محل کارش بگیرد سرکارگر راضی نمی شد ومی گفت برای من مسولیت دارد ازپدراصرار وازایشون انکار
تا بالاخره بااین شرط که پدرباید با مهندس شیفت نیز هماهنگ‌ کند ودرصورت موافقت آقای مهندس
می توانیم‌ اجازه ورود بگیریم 
پدرتقریبا دودل به طرف دفتر مهندس شیفت حرکت کرد
ومن هم پشت سر او بانگرانی ودلشوره ازاینکه اگراجازه ندهد دراین معدن بزرگ چه کنم
وچگونه وباچه وسیله ای به خانه برگردم چون اتوبوس ها محل ایستگاه راترک کرده بودن
پدربادرزدن به دراتاقی
که قسمتی ازیک ساختمان بزرگی  بود وارد اتاق شد وپس از احترام
پدرجریان رفتن مرا
به محل کارش،
پیش کشید
آقای مهندس نیز مخالفت کرد
ومن خیلی نگران ازگفته آقای مهندس،
زیرا  آرزوی رفتن من  به قعر زمین
  بر باد خواهد رفت
اما پدراصرار‌می کرد
وخواهش ،
که چون پسرم
درآینده میخواهد مهندس شود
واگربخواهد رشته معدن
راانتخاب نماید
می خواهد
بامحل ومحیط
وسختی کار
آشناشود 
آقامهندس بااین گفته
پدر
نرم شد واجازه ورود به محل کار راداد
ولی تاکید نمود
باپوشیدن لباس کاروکلاه ایمنی وماسک
ایمنی کامل کار راحتما رعایت کنیم درغیر اینصورت حق رفتن به قعر زمین رانخواهیم داشت
پدرباتشکرفراوان گفته آقای مهندس راتایید کرد وپس ازخداحافظی به طرف ساختمانی که محل تعویض لباس بود حرکت نمود
من نیز  باخوشحالی واحترام ازآقای مهندس تشکر نمودم

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

✍غلامحیدرمیرموحد(روه)

من یک
دوستم ،
گوهر فروشم،

مهر یاران را
خوب میخرم

همچو دریا
می خروشم
ناز جانان راخوب
میخرم

می نویسم دلنوشته٬
بر وصف یاران مهربان

می برم مهر
بردرب
منزلشان٬

دل مهربانشان را
چه گرانبها
میخرم!!!؟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🙏


*"بزرگان دیار خاطرات"*
   *دیگر تکرار شدنی*
         " نیستن"

قدر
این گنجینه های
دوست داشتنی
ومهربان رابدانیم

ویادشان راهمواره گرامی
وزحماتشان را
پاس بداریم

  (*تاقبل ازاینکه دیرشود*)

چه بادیدوبازدید
وچه باارسال
تصاویری ازروزگار
کنونی شان

آنها سرمایه هایی
از ایثار وفداکاری
وازخودگذشتگی
واستقامت
ازدل کوههای معدن های
باب نیزو وهجدک و...
می باشند
که بادستان
پینه بسته
نان حلال برسر سفره
خانواده های
عزیز خود
می آوردن
آنهم با چه خیروبرکتی !!!

چه آن عزیزانیکه
درخارج معادن به طروق مختلف ازجمله
شغلهای آزاد

مثل نانوایی ها  
با آن  نانهای داغ وخوشمزه

یا آن میوه فروش باانصاف
باآن میوه های فصلی

ویا آن قصابان مهربانی
  که حتی لاشه گوسفندی
رانیز به نسیه می دادن

یا آن‌راننده ماشین
خورده فروش
ومیوه فروش
  وحراجی باصفا
وبامعرفت

و یا آن موتوری سختکوش
که درتابسان وزمستان
باآوردن وسایل خانگی
درخورجین موتورش
به  درب منازل

ولوازم فروشش
را به نسیه می فروخت
تاهم خود سودی کند
وهم خانواده ها
قادر به
خریدن نیازمندیهای
خودباشند
 
ازآن‌کفش فروش بامعرفت 
که بجای یک جفت کفش فوتبالی قرضی
هنوز پول آن جفت داده نمی شد
یه جفت کفش فوتبالی دیگر
نیزبه اصطلاح با پیغام بردن ازقول بابای  بیخبر
ازپاره شدن کفش فوتبال قبلی
  دوباره
دردفتر نسیه
این کفش جدید نیز
اضافه می شد

آن کارگران زحمت کش ساختمانی
که ساخت وساز
منازل سازمانی
ویا اماکن ورزشی 
را برعهده داشتن

باغبانان وکارگران
فضای سبز
که هنوز که هنوز است
آن درختان کاج ودرختان باگلهای آقاقیا.....‌
بیش ازپنجاه سال
خودنمایی می کنن

وباسبز ماندن
خویش
زنده وپویا بودن
  دیارخاطرات
رابرای هربینده ای
تداعی میکنن
واستقامت وپایبندی
خود و یاران باوفای
دیار خاطرات رابه
رخ بدخواهان
وبدطینتان
این دیار می کشند

ازنگهبانان وکارگران زحمت کشی
که نظافت
خیابانها
ومحله ها رابرعهده داشتن
وشهرسازی
را همچون دسته گلی
زیبا برای عاشقان ویاران
به بهترین محیط زندگی
تبدیل می کردن
ازراننده گان مهربانی
که ایاب وذهاب کارگران معدن را
سه شیفت برعهده داشتن
  وباجابجایی
دانش آموزان دختر وپسر
سهمی درعلم ودانش
این مرزوبوم داشتن

آن راننده دوست داشتنی ومهربان
کراز
آن ماشین بیادماندنی
وتکرارنشدنی
که همچون هزارپایی
مسیر شهرسازی تا معادن
ویامسیر شهرسازی تازرندرامی پیمود

ازپزشکان وکادردرمان
محبوب ومهربان
که بدون گرفتن هیچ هزینه ای
ازخانواده ها
سلامتی وبهداشت
آنها را برعهده داشتن

چه خاطرات بیادماندنی را
درآن  دوران
درقلبها واذهان  ما،
بیادگار گذاشتن

قدردان
عزیزانیکه
دربین ماهستن ،
باشیم‌،
وبه وجود پربرکتشان،
ارج نهیم

و آن عزیزان آسمانی
که ازمیان ما
عروج کردن
یادشان را
برای همیشه
گرامی بداریم🌹🙏

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

⭐️ باحجم کمتر

کلیپ دیدنی #حوالی_چــــــنار
🍁گذری کوتاه در حوالی #چنار_ریحانشهر
کاری از ؛ #محمد_حسين_جمالی_زاده


⭐️ باحجم کمتر

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

باسلام امروز صبح وقتی عکس اقای حجت دوست وبرادران نجفی دیدم بسیارخوشحال شدم چونکه خونمون روبروی مغازه حسن اقا بود همیشه جار میزد بیا بخر که تموم شد.
انشاءاله همیشه سلامت وسر بلند باشن یاد همه دوستان بخیر 
     ✍شهابی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

دوستان شرکت کننده در افتتاح سینمای شهرسازی (ریحانشهر)

محل عکس:
استخر شهرسازی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

تیزر افتتاحیه سینما شهرسازی ریحانشهر (ریگاباد)
یکشنبه ۱۶ بهمن ساعت ۹:٣٠
با حضور هنرمندان استان کرمان

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

✍غلامحیدرمیرموحد( روه)


«رفیق»
انسان خوبی‌ست
آدم را دلگرم می‌کند
به زیستن.
می‌توان با او
از دلخوری‌ها ،
وناملایمات زندگی ،
وازشکستها
وپیروزیهای زندگی
حرف زد
و
آرام شد،
می‌توان
عصرهای دلگیر زمستان را
به اوزنگ‌زد
و از خاطرات
خوب حرف زد
و رویاهای قشنگ بافت.
می‌توان
با او سفرهای زیادی رفت
و دلخوشی‌های زیادی ساخت.
ازدلتنگیهایت بگویی،
ازدردوغم ورنج این روزها


«رفیق»
انسان
عزیزی‌ست.

فردی است
که می‌توان در دل شرایط سخت
به او امید داشت
و از عجیب‌ترین تصورات
و ازقشنگترین
احساساتِ موجود،
با او حرف زد.
می‌توان کنار او
حقیقی‌ترین نسخه
از خود بود
و ازکنار بودن
وهمراه بودن بااو
لذت برد 
و او همواره
تورا  دوست
داشته‌ باشد.
آنهم بااخلاص
وازصمیم قلب

هر آدمی
در طول حیاتش
نیاز دارد
چندین رفیق
بامرام داشته باشد ،
برای تمام شرایط،
برای تمام عمر.
برای روزهای سختی
که هیچکس کنارت نیست ،
غمخوارت باشد ،
درکت کند
حرفت هایت راخوب بفهمد
هر آدمی نیاز دارد
با یکی که دلسوز است
و خیرخواه است
و از تماشای شادی و موفقیتت
  ذوق کند؛
وازشکست وسختی
زندگیت
غرق دراندوه
ولی
همواره پشتیبان
ویاورت باشد

رفیق که داشته باشی
هرجای زندگی که دلت گرفت،
کنارش بنشینی
و با او از هر دری حرف بزنی
.
به دل کوچه و خیابان بزنی
و ازباهم بودن
ودردل کردن بایکدیگر
لذت ببری


تقدیم به دوستان
ویاران عزیزی
که فقط دوست مانبودن
بلکه
برادر وخواهرمان


یابهتربگویم

رفقای بامرام وبامعرفت
بوده وهستن

از اینکه کنارم
وپشتیبانم
به خود می بالم
وخداراسپاس میگویم

تقدیم ودرود
به پدران
ورفقای بامعرفت
وبامرام دیارخاطرات
وروح پدران وعزیزان آسمانی شاد
وبهشت برین
جایگاه ابدیشان
بخصوص رفیق بامرام
ودوست داشتنی ام
عباس آقای وقاری
که برای
همه کس
درهرسنی
یک رفیق به تمام معنی
وبامرام

وهمشهری
بامعرفت بود 🌹🌹🌹🌹🙏

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

تصویری از سینمای شهرسازی پس از بازسازی
لازم می‌دانیم از جناب مومنی شهردار محترم ریحانشهر برای بازسازی و بهره برداری مجدد از سینما که یاد آور بخش زیادی از خاطرات شیرین ماست تشکر و قدر دانی نماییم جناب مومنی خدا قوت و درود بر شما، سپاسگزاریم

کانال سلامی دوباره به ریگاباد

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سال گذشته در خجسته شب میلاد امام علی علیه السلام و روز پدر با پیشنهاد شادروان عباس وقاری تصمیم گرفتیم به دیدار مجازی یکی از پدران دیار خاطرات برویم
با هماهنگي دوست عزیزمان کریم قهرمانی و همسر گرامیشون خانم صدیقه حجت دوست در این دیدار مجازی با حضور خانم مهری نجفی و آقایان عباس وقاری، اکبر زمانی، جلال و جمال نجفی و علی اعظمی به دیدار
حاج حسن حجت دوست رفتیم.
در این دیدار حاج حسن آقا از خاطرات گذشته یاد کرد، از نجات و زیر آوار درآوردن فوتی ها ی ریزش تونل و حراجی ها و ارزان‌تر فروشی هایش گفت و با لحن و لهجه شیرینش لبخند بر لبانمان جاری کرد.... و ما را به سالهای گذشته برد.....واز یاران قدیم پرسید و جویای احوالشان شد از ستار نجفی تا حاج آقا صالحی.. واز یاجم و صیانتی و......
امسال اما عباس آقای عزیز بین ما نبود تا بتوانیم با پشتوانه ایشان به دیدار پدری دیگر برویم و بدون او شاید لطفی نداشت....
کلیپ سال گذشته را با حضور حاج حسن حجت دوست و عباس آقا را بار دیگر تقدیم حضور تان میکنیم

برای حاج حسن حجت دوست آرزوی سلامتی و عمر با عزت داریم و برای شادی روح عباس آقا فاتحه ای میخوانیم

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

🎼 سرژیک_پدر

⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦

امیدوارم همیشه پدرت رو شاد و سلامت ببینی
و سایه شون سالیان سال بر سرت باشه🌹
واگه از داشتن این نعمت بزرگ محروم شدی روح پدر آسمانی مهربونت،در آرامش باشه 🙏


پنجشنبه است،نثار روح پدران و مادران آسمانی و همه درگذشتگان بخوانیم فاتحه و صلوات

پیشاپش روز مرد مبارک 🥰

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

درود دوستان عزیز
شبتون خوش
ضمن تشکر از عزیزانیکه عنایت فرموده و مبالغی را جهت کمک به خانواده دوست دربندمان مرحمت فرمودند.
مجددا از دوستان عزیز درخواست دارم هر مبلغی که برایشان مقدور هست بحسابی که اعلام می‌گردد واریز نمایند تا بکمک و همت شما حتی‌المقدور گرهی از مشکلات خانواده این دوست قدیمی حل نمائیم.
حضور با عزتتان معروضم که این حداقل کمکی است که ما می‌توانیم در حق یکدیگر در مواقع اضطراری انجام دهیم .
خواهش میکنم مثل همیشه یاریگر هم باشیم
ضمنا بعرض می‌رسانم مبالغ مرحمتی به حساب خانواده این دوست عزیزمان واریز گردید که در پایان ریز آن باطلاع خواهد رسید
لطفا پیام قبلی حقیر در همین رابطه را مطالعه بفرمایید.
آماده پاسخگویی سوالات دوستان در پی‌وی هستم.
ضمن تشکر از مدیران کانال استدعا دارم لطف بفرمایند در کانال واتساپ هم شیر بفرمایند
شماره کارت:
5029-0810-5836-4809
بنام موسی‌پور
مخلص همه عزیزان
ناصر موسی‌پور

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

درود دوستان عزیز و همراه و همدل
امیدوارم که در کمال صحت و سلامت باشید و در این روزگار سخت هرگز با مشکلی مواجه نگردید
متاسفانه یکی از دوستان بسیار خوب و عزیز ریگابادی مان چند ماهی است ( حدود چهارماه ) که بعلت بحث و جدل با یک مغازه دار و درگیری فیزیکی دچار مشکل شده و فعلا در بند میباشد و با اوضاع و احوال کنونی قطعا خانواده ایشان با مشکلات روحی و روانی و اقتصادی درگیرند.
از عموم عزیزان استدعا دارم که بهر میزان که برایشان مقدور میباشد مبلغی به شماره کارتی که اعلام می‌گردد واریز فرموده تا هرچه زودتر بدست خانواده ایشان برسد.
به خواسته خود ایشان طی تماس تلفنی شماره کارت خودم رو اعلام می‌کنم که نهایتا مبالغ واریزی و انتقال آن به سمع و نظر دوستان خواهد رسید.
به سوالات دوستان عزیزی که تمایل به اطلاعات بیشتر دارند در پی‌وی پاسخگو خواهم بود .
با سپاس از الطاف شما در این اقدام خیرخواهانه و همراهی و همدلی با دوست عزیز و قدیمی مان.
با احترام
ناصر موسی‌پور
6396-0712-6020-5828
بانک سرمایه بنام ناصر موسی‌پور

لطفا مبالغ واریزی را حتی‌الامکان بهمراه فیش به پی‌وی اینجانب در تلگرام و یا واتساپ ارسال و یا اس‌ام‌اس بفرمائید

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

با نهایت تاسف و تاثر باخبر شدیم
ملیحه بنی اسدی
فرزند مرحوم
قاسم بنی اسدی به دیار باقی شتافتند.

این ضایعه بزرگ را خدمت خانواده محترم بنی اسدی تسلیت گفته و از خدای بزرگ برایشان صبر خواهانیم.
روحشان شاد و یادشان گرامی.

کانال سلامی به ریگاباد

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

(صفحه چهارم)

دیگر نزدیک به آسانسور شدیم باخیال آسوده  ماسکم رابرداشتم
هوای سرد ومطبوعی رااستشمام نمودم تاحدودی حالم بهتر شد بقیه کارگران نیز یکی پس ازدیگری به محل آسانسور می آمدن حدود ۱۰ دقیقه بعد تقریبا همه کارگران برای سوارشدن به آسانسور وبرگشتن به بالای چاه آماده بودن درهمین حین صدای بلندناشی ازرسیدن آسانسور به گوشم رسید وسپس خود آسانسور متوقف شد
کارگران آهسته وپشت سرهم سوار آسانسورشدن ودرب آنرا محکم بستن
آسانسور بعدازدوسه دقیقه بازدن شاسی توسط کارگر مسول آن شروع به بالا رفتن کرد
اینبار دیگرآن ترس ودلهره پایین آمدن رانداشتم
وغرق درافکار کارپدر ودلسوزی وایثار وفدکاری اوبودم‌ درهمان لحظات تصمیم گرفتم من هم مثل پدر روز روزگاری اگر دستم به دهانم رسید باعث شادی وخوشحالی دلهای رنجیده ونیازمند  هموطنانم شوم
غرق درآن لحظات ناب ودوست داشتنی بودم‌
که به سرچاه رسیدیم
پدروهمکارانش برای دوش گرفتن به حمام مخصوص معدن رفتن تاگردوغبار وعرق  ناشی ازکارراازتن خویش بزدایند ومنهم لباسم راتعویض نمودم وازمش محمد ودیگر همکاران بابا تشکر نمودم پدر قبل ازرفتن به ایستگاه ازلابلای سنگلاخها تکه چوبهای شکسته وتخته های کوچکراجمع آوری کرد وآنهاروی هم توسط تک سیمی محکم  بست به اندازه سوختن یک تنور
چون مادرم عزیزم هفته ای یکبار نان تافتون سیستانی که بسیار بزرگ وخوشمزه بود می پخت
که بو ومزه آن نانهارا  هنوز که هنوز باتمام وجودم حس می کنم  پس ازآن باپدربه ایستگاه اتوبوس ها رفتیم اتوبوسها آماده سوارکردن  کارگران بودن وهراتوبوسی که پرمی شد شروع به حرکت می کرد ماهم دریک جفت صندلی تقریبا آخر اتوبوس نشستیم  به کیوسک نگهبانی وانتظامات معدن رسیدیم.
اتوبوس متوقف شد ویکی از مامورین مهربان  انتظامات وارد اتوبوس شد وباسلام وخسته نباشی به کارگران تا آخر اتوبوس آمد ویه نگاهی به زیر پای کارگران انداخت به ما که رسید لبخندی زیبا نثارم کرد وگفت مردجوان آیا بهت خوش گذشت که منهم باتکان دادن سرم  ازاو تشکر کردم ودیگر تاپایان راه من درسکوت وفکر عمیقی فرو رفتم ودرحالیکه که به کوههای سربفلک کشیده شده ودامنه های کوه ومسیر سیلابها چشم‌ دوخته بودم
پدر نیز ازاین سکوت من استفاده کرد وچشمانش رابست وتقریبا این سه ربع ساعت راه را درخوابی عمیق فرورفت
درحالی که به چهره سبزه ومردانه وبلند بالای اومی نگریستم به خود می بالیدم وسپاسگزارخدای مهربان شدم ازاینکه خدای مهربان اینچنین پدر دلسوزو،مهربان ،باغیرت نوعدوست وزحمتکشی را به ما عطافرموده
ازآن پس هرشب وهرزمان که ازدرس خواندن خسته می شدم بیاد آن لحظاتی می افتادم که پدر
آن‌پیکور بلند وسنگین رابروی سرخویش گذاشته بود ودل کوه رامی کاوید
دوباره شروع به درس خواندن می کردم 

ازآن روزها سالیان سال  گذشت پدرنیز پیرشده تقریبا آن قد رعنا وکشیده وورزیده او تاحدودی خمیده شده لاغر وتکیده شده
اوایل دهه هشتادبود که برای دیدن پدرومادربه سیستان رفته بودم
پدرازمن تقاضا کرد که جهت دریافت حقوق بازنشستگی اش  اورابه بانک ببرم
آن موقع هنوزحقوق توسط کارت های بانکی قابل برداشت نبود وهنوز همه گیر نشده بود پدررابه بانک محل دریافت حقوقش بردم بعدازاینکه حقوقش رادریافت کرد خواستیم ازبانک خارج شویم
که ناگهان پیرمردی کم جثه وبسیارنحیف ولاغر به دست پدرانداخت پدرگویا اوراشناخت وسریع اورادربغل گرفت وصدای پدربلندشد که چرامش محمد اینکار را می کنی من راضی نیستم وازاینکار ناراحت می شوم
ودرهمان حال سروصورت اورابوسید  
تازه من متوجه شدم که این مش  محمد آنروزهای سخت معدن است
مش محمد درجواب پدرگفت اگر من زنده هستم وفرزندانم وهمسرم باعزت  هم اکنون زندگی می کنن اینها رامدیون رنج وزحمت وازخودگذشتگی شما می دانم وگرنه تابحال شاید ازرنج وفلاکت زنده نبودم وفرزندانم نیز درسختی وفلاکت بزرگ می شدن
که دوباره پدرسروصورت اورابوسید وگفت اینها همه عنایت وبخشش خدای مهربان بوده اگر توانسته ام کاری بکنم
وباخداحفظی ودلجویی ازمش محمد به خانه پدر برگشتیم وخوشحالی ونشاط ومهربانی رایکبار دیگر درچهره پدر مشاهده کردم‌.
آری از آن روزها سالیان سال می گذرد وآرزویی که درهنگام بالا آمدن ازچاه
۴۵۰ متری  کردم خدای مهربان توفیق آن آرزوی زیبا را به بنده عنایت فرمود
که ازاین بابت خداراسپاس وشاکرم  که این توفیق یعنی خدمت به کودکان دررنج
سرزمینم ایران وخدمت به خانواده های محروم را به بنده عنایت فرمود

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

(صفحه دوم)

دوان دوان به دنبال پدر ،
خودرابه اورساندم
درمحل تعویض لباس تقریبا همه همکاران پدر آماده شده بودن ولباسهای کارمخصوص راپوشیده بودن
پدرم روکرد
به یکی ازهمکارانش وگفت مش محمد ازلباسها وچکمه های اضافی  که درکمد دارد رابه بنده به امانت دهد
دریک لحظه تعجب کردم چرا پدرازدوستش خواهش می کند درحالیکه درکمد پدرم لباس وچکمه اضافی بود
بعدازاینکه دوست پدرم‌
لباس وچکمه وکلاه ایمنی زردرنگ خودش رابه من داد تازه متوجه شدم که تقریبا قدوقواره
من تا حدودی کوچک ولاغر  بود
که حتی لباس ها  وچکمه وکلاه مش محمد  که اونیز ازجثه کوچکی  نسبت به سایر کارگران  برخوردار بود
به تن من  لباسها  گریه میکرد
بعدازپوشیدن  لباسهای گله وگشاد
تازه یک دست  لباس دیگر
شبیه لباسهای ضد شیمیایی
جبهه وجنگ بهم دادن
که روی اون لباسهای کار  باید می پوشیدم
  دادم بلند شد
گفتم بابا،
توی همین لباسها به اندازه کافی گرمم شده
ودیگر نیازی به پوشیدن  لباس دیگری  نیست
پدرباتشر گفت بپوش،
چون زیر زمین لباسهایت
خیس می شود وهوای سرد تونلها
باعث یخزدگی ومریضیت  می شود.
نمی دانستم؟؟
مگر زیر زمین نیز باران می آید؟
با کراهت اون لباسها رانیز پوشیدم وکلاه ایمنی رابرسرگذاشتم
چون کلاه  کمی بزرگ بود
مجبورشدم بند آن رازیرچانه ام بیندازم که
یه وقت کلاه ازسرم نیوفتد
تازه نوبت به ماسک فیلتردار رسید که حتما باید درزیر زمین ماسک  می زدم
به دلیل  وجود گردوغبار زغال،
که نفس کشیدن راسخت می کرد
اینبار پدر ازداخل کمد خودش یک  ماسک روسی دوفیلتر داری را که  تقریبا نو بود  و شاید کمتر استفاده کرده بود
ازداخل یک پلاستیک بیرون کشید  وآنرا به گردنم انداخت وپس اززدن به دهان وبینی ام بندهای آنرا تنظیم کرد
وسپس ازدهانم خارج کرد وآنرا به گردنم آویزان کرد 
شروع به حرکت کردیم به طرف دهانه چاه ،

دردهانه چاه
کابل های فلزی  بسیارقوی و
کانال های برزنتی قطور ویکسری دستگاههایی که من تاآنموقع اصلا ندیده بودم
به چشمم خورد
  بعدافهمیدم اون کانال ها  برای فرستادن هوای تازه به قهر چاه
۴۵۰ متری
وداخل تونلها
ویا تخلیه هوای نامطبوع ازتونل ها  به بیرون،
استفاده می شد

بعدازچندلحظه ای انتظار آسانسوری بسیار بزرگ
که شاید یک یا دو ماشین بزرگ داخل آن جا می شد سرچاه متوقف شد
من و پدروحدودا ۲۰ نفرازهمکاران اوباوسایل ایمنی سوار آسانسور شدیم
آسانسور بعدازچندتکان شدید ناگهان روبه پایین حرکت کرد
یک لحظه زیردلم خالی شد فک کردم ناگهان ازبلندی به پایین افتادم دستم رامحکم به میله داخل آسانسور گرفتم
آسانسور باصدای مهیب وباسرعت زیاد روبه پایین حرکت  کرد کمی ترسیده بودم ولی خوشحال ازاینکه به آرزویم رسیده ام‌
بعدازمدت زمان نسبتا طولانی
ناگهان سرعت آسانسور کم وکمتر شد وبعدازچند تکان شدید متوقف شد
درب آسانسور راکه بامیله چنگکی بسته بودن تادرب آن ناگهان بازنشود
چنگک آنر یکی ازکارگران بالا کشید
وکارگران ومن وپدر یکی پس ازدیگری پیاده
شدیم
به اعماق چاه ۴۵۰ متری رسیدیم
فک می کردم این آخر خط است
اما واقعا این مکان
  تازه اول شروع حرکت بود
کارگران وپدر ومن درتونلی بسیار بزرگ که هوای سردی با همان کانال های برزنتی می وزید شروع به حرکت کردیم‌ تعدادی واگن که پرازسنگلاخ بود دروردی تونل  برروی ریل متوقف شده بود تا بعداازتخلیه کارگران توسط آسانسور به بالای چاه جهت تخلیه برده شود
حدود ۲۰۰ الی ۳۰۰متری که پیش رفتیم تونل به سه شاخه دیگر تقسیم شد درهرتونل حدودا ۴ الی ۵ کارگر شروع به حرکت کردن
من وپدر بهمراه ۳ کارگر دیگر درتونلی سمت چپ شروع به حرکت کردیم
حدودا یک کیلومتری راباپای پیاده داخل این تونل پیش رفتیم تازه متوجه شدم که واقعا دراعماق زمین ودرتونل ها نیز باران می بارد !!
ازسقف تونل ها که قاب بندی شده بود توسط آهن های خمیده شده به شکل نیم دایره
قطرات آب سرد مدام چکه می کرد
وناگهان بیاد چشمه های زیر زمین افتادم وبه لباس اصطلاحا شیمیایی یعنی ضد آب خود وپدر نگه های توام بااندیشه انداختم
همینجور که پبش می رفتیم تعداد واگن خالی دیگر راروی ریل که متوقف شده بودن مشاهده نمودم
هرچه پیشتر پیش می رفتیم سنگینی هوا را بیشتر احساس می کردم وازآن طراوت وبادخنک ابتدای تونل دیگر خبری نبود
تقریبا به انتهای تونل رسبده بودیم حدود ۵۰ متر از تونل دیگر قاب آهنی جهت ریزش کوه نداشت بلکه با الوارهای چوب بسیار قوی وبلند دوطرف وسقف تونل راپل زده بودن وتعداد زیاد الوار ۲ الی ۳ متری باضخامت تقریبا ۳۰ سانتی درکنار تونل روی هم گذاشته شده بود درگوشه دیگر تعداد بیل ومیله های آهنی بلند بود ویک پیکور بسیار بزرگ وسنگین درگوشه ای دیگر قرار داشت
پدر به طرف پیکور رفت آنرا اززمین بلند کرد تقریبا ارتفاع آن نیمه بدن پدر کمی بیشتر خودنمایی می کرد نمی دانم وزن اوچقدر بود ولی فک کنم شاید بیش از۲۰ کیلوگرم وزن داشت

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سفری با پدر به اعماق زمین
✍نوشته استاد
غلام حیدر میرموحد(رَوه)

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

متأسفانه باخبر شدیم دختر عزیز و دوست داشتنی آقای ملک اولادی در اثر سانحه ی تصادف فوت کردن این ضایعه بزرگ رو به خانواده محترم ملک اولادی و فرزندان مرحومه تسلیت میگوییم وبرای شادی روحش فاتحه و صلوات بفرستیم.روحشان شاد و یادشان گرامی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

کلیپ دیدنی #حوالی_چــــــنار
🍁گذری کوتاه در حوالی #چنار_ریحانشهر
کاری از ؛ #محمد_حسين_جمالی_زاده

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

با سلام به تمامی اهل دلان واقعا شهر پر خاطره ای بود اسم دوستان رفیقان همکلاسی‌های مان که میشنویم بهترین دوران حکومت زندگی میکردیم
حداقل شاد بودیم نجوای کاسبانی همچون جناب آقای حجت دوست و آقا جلال انشاالله سلامت وتندرست باشید
✍آقای لشکری

Читать полностью…
Subscribe to a channel