rigabad_salam | Unsorted

Telegram-канал rigabad_salam - کانال سلامی به ریگاباد

524

پل ارتباطی وبسایت با کاربران نظرات وپیشنهادات را به @Azami_A ارسال کنید لینک کانال جهت ارسال به دوستان https://t.me/joinchat/AAAAADwqZ2q54NWqABrqJw

Subscribe to a channel

کانال سلامی به ریگاباد

اگر واکسن آسترازنکا زده‌اید، بخوانید🔻🔻🔻🔻
/channel/+9KKh3z4qMRcxODk0

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

جناب آقای ماشاا.. میجانی از شنیدن خبر فوت مادر گرامیتان بسیار متاثر گشتیم.
این واقعه دردناک را خدمت شما
و خانواده گرامیتان تسلیت می گوییم.
ما را در غم خود شریک بدانید..
از طرف خانواده آقای جمال نجفی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

خاطره ای از آقای نظری نسب

✍به قلمِ نعمت الله احمدی پور

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

عیددیدنی خانواده جلال نجفی سیروس اردبیلی ابوالفضل ابراهیم زاده درمنزل نعمت عباسی۹/۱/۴۰۳

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

تصویر جلد کارنامه سال دوم راهنمایی مدرسه راهنمایی مطیع الدوله حجازی شهرسازی ریگاباد

💌⁦✍️⁩
با یاد دبیران خوب وصمیمی آن سال ها
خانم آراسته ( باب نیزو ) آقا وخانم شهابی
خانم قهرمانی (همسر آقای حفیظ ) خانم عفت محمودیان . خانم قدس ولی . خانم مومنایی . خانم فروزش . خانم یزدان پناه . آقای نعمت الهی . آقای ضرابی . آقای نظری .خانم کریمی .
یادشان گرامی . آقای شیخ الاسلامی ( رییس مدرسه )

📥 آقای فریدون کاظمی🌹


#خاطرات_مدرسه
#مدرسه_مطیع_الدوله_حجازی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

اولین مجری گری در سینمای شهرسازی
✍ به قلمِ ژاله بحرینی

سلام خدمت همه انانی که در گذشته زندگیشان خاطرات جایی با نام ریگاباد حک شده است
نمیدانم مناسبتش چه بود فکر میکنم دهه فجر بود با کراز آبی رنگ و تک در کل دنیا ما را از شهرک و مدرسه راهنمایی آسیه به سینمای شهر سازی بردند انروز انگار از زمین به فضا سفر کرده بودم چرا که مجری برنامه های مدرسه مان بودم و یک هفته مشغول تمرین اما فضای بزرگ سینما برایم غیر قابل تصور بود همیشه مجری بودم اما در مدرسه خودمان و مکان اجرایم سکویی بود از نیمکتهایی چوبی با سطحی صاف که با کمک بچه ها در کنار هم چیده بودیم و زیلوی پنبه ای نماز خانه که روی ان پهن شده بود وقتی به ورودی پایتخت شهرسازی همان قدس زیبا رسیدیم قلبم شروع کرد به تند زدن اما چشمانم‌را بستم و با خودم گفتم چیزی نیست این برنامه هم مانند بقیه است و با موفقیت خواهد گذشت، اما نمیدانم چگونه وارد سینما شدم و برای تمرین با مدیر مدرسه مان خانم سعید به بالای سکوی اجرا رفتیم وای خدای من این کجا و نیمکتهای مدرسه کجا؟
پرده های مخمل سنگین این کجا و پرده نازک مدرسه کجا ؟
گروه تئاتر و سرود و ...همه مات و مبهوت به هم نگاه میکردیم آن جای مخفی در کف صحن اجرا که میگفتند برای شعبده بازیست و خلاصه انگار وارد دنیای جدیدی شده بودیم یکساعتی تمرین کردیم اما در پشت پرده مخمل سنگین و پدر و مادرها کم‌ کم وارد سینما میشدند انها را نمیدیدیم صدای همهمه شان این را به ما می‌فهماند.
بالاخره زمان اجرا فرا رسید خانم سعید مرا صدا کرد: بحرینی بدو مراسم شروع شد با پاهای لرزان کاغذ نوشته هایم در دست به سمت میز رفتم اما باید از آن پرده مخملی عبور کرده و روبروی جمعیت قرار میگرفتم نفس عمیقی کشیدم مانند جارو برقی عظیم الجثه ای که همه هوای صحنه را درون ریه هایم فرستادو هنوز بوی خوش خاک کف سینما در مشامم مانده است یادش بخیر
خلاصه پشت میز روی چهارپایه ای ایستادم تا قدم به بالای میز برسد و جمعیت را ببینم وقتی به جمعیت داخل سالن نگاه کردم زبانم بند امد و نگاهی به معلممان انداختم ارام کنارم امد میکروفن را گرفت و در گوشم گفت چیزی نیست فکر کن در مدرسه خودمانی سقف را نگاه کن و شروع کن اما فایده نداشت با صدای لرزان شروع کردم و سریع قسمت اول را تمام کرده و میدان را به قاری قران سپرده و به پشت صحنه برگشتم وقتی همه شروع کردن صلوات فرستادن ارام از گوشه پرده دنبال پدرم گشتم اما اورا نیافتم کمی ارام گرفتم گفتم خوب شد بابا نیامده با این صدای لرزان ابرویم میرفت وقتی قران تمام شد و برای معرفی برنامه دوم رفتم ارامتر بودم و هر برنامه که اجرا میشد من بیشتر به جو انجا عادت میکردم بالاخره برنامه ها به پایان رسید و با تشویق همه در سالن به خانه برگشتیم فردای ان روز پدر از سر کار که برگشت گفت افرین دختر شجاع خودم همه دوستانم گفتند که خیلی مسلط برنامه ها را اجرا نمودی و من هم مانند جنگجویی که پیروز از میدان جنگ برگشته ژستی گرفتم و خودم هم باورم شد که به همه چیز مسلط بوده ام وای کاش پدرانمان هرگز ما را ترک نمیکردندو به دنیای دیگری نمیرفتند و همیشه تشویقمان میکردند و ما هم بزرگ نمیشدیم و بچه میماندیم 😔🙏💐

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

✍پیامی از آقای سیامک پیش بین

درود . از همه معلمین عزیز سالهای ۵۸ تا ۶۵ که در ریگاباد مرا بال و‌پر دادند قدردانی میکنم .
سال اول دبستان  ۵۸ خانم کریمی
سال دوم دبستان ۵۹ خانم طاهری
سال سوم دبستان ۶۰ خانم حسینی
سال چهارم دبستان ۶۱ خانم عظمایی
سال پنجم دبستان ۶۲ اقای جاهد
و مدیریت جناب خیراندیش 🥰
اول و دو و سوم  راهنمایی منتظری  ۶۳ ۶۴ ۶۵  اقایان جنابان ؛ رحیمی عرب زادگان سلطانی
درانی ریاضی  که ازشون پس کله ای هم خوردم 😂
قطبی زبان
   هرندی ادبیات  
موسی پور هنر که بسیار هنر را ارج نهادند  
...نوری منش حرفه و فن که متاسفانه یادم نیست اسم کامل  و بسیار به این درس علاقه مند بودم و شدم تا کنون قاب عکس ساختیم کارگاه
عالم زاده ریاضی و....بقیه اگر دوستان یادشون هست بگویند ....🥰🥰🥰

ارادتمند همگی سیامک‌پیش بین ....مدرس دانشگاه

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

آهنین مردان خدا همراهتان
ای همه معدنچیان حق یارتان
چهره هاتان گشته تیره همچو شب
قلبهای پاکتان روشن چنان
دستهاتان خسته از رنج زغال
نامتان پاینده ای نان اوران

💠روز کارگر بر کارگران زحمتکش دیار خاطرات گرامی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

💠سپاسگزار معلمانی هستیم که اندیشیدن را به ما آموخت، نه اندیشه‌ها را ...

💠روز معلم بر همه معلمان دیار خاطرات مبارک🌸

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

طبیعت زیبای بهاری دیار خاطرات ده ریگاباد (ریحان‌شهر)

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

به اطلاع دوستان عزیز می‌رساند
مراسم چهلمین روز درگذشت مرحومه فاطمه سادات موسوی مادر دوستان عزيزمان میرهاشم ،میر صابر و میر جعفر موسوی و دختران داغدارش و مادر خانم دوستان گرامی ناصر و حسین فتحی روز جمعه در کرج برگزار می‌شود.
زمان: جمعه ۷ اردیبهشت از ساعت ۱۵ الی ۱۷
مکان : کرج شهرک پردیسان مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها

🖤 روحش شاد و یادش گرامی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

روزی که نشد برم داخل سینما!

✍به قلم مجید بختیاری

بادرود خدمت دوستان عزیز
دقیقا حضور ذهن ندارم سال ۷۴ یا ۷۵ بود
قرار بود یه جشن «دهه فجر احتمالا» در سینما برگزار بشه
هنرمندانی از تهران به دیار خاطرات بیاین
ازدهام مردم زیاد بود ما توی صف ایستادیم که وارد سینما بشیم ولی به علت ازدهام جمعیت در سینما بسته شد و متاسفانه سعادت دیدن اجرای نمایش نصیب ما نشد یادمه بیرون از سینما یه مینی بوس آبی رنگ ایستاد تا اونجایی یادم هست هنرمندان تهرانی اسدالله یکتا، وروانشاد منوچهر حامدی با کت وشلوار سفید رنگ و یه ساعت طلایی رنگ که از دور
نمایان بود وارد سینما شدن برای اجرای مراسم جشن، اون روز و خاطرات سینما وچندین فیلم سینمایی که اونجا دیدم در ذهنم تداعی شده،یادش بخیر

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سینما روباز شهرسازی
بازسازی فیلم رضا موتوری بعداز ۴۰ سال از نمایش آن درهمین سینما

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سینما شهرسازی
✍ به قلم فریدون کاظمی:
سال ۵۲ که وارد شهرسازی شدیم وقتی دیدیم که سینما داره خیلی خوشحال شدیم . یکی دوبار تو همین سینمای روسا فیلم فارسی دیدیم . فیلم دیدن ما طولی نکشید .یک روز بعداز ظهر که با هزاران شوق وذوق رفتیم سینما دیدیم روی یک کاغذ سفید نوشته بودند سینما تااطلاع ثانوی تعطیل است . من کلاس پنجم بودم و زیاد مفهوم تا اطلاع ثانوی را نمی دونستم تا اینکه برادر بزرگم گفت یعنی فعلا باید بی خیال سینما بشیم

این موضوع سالها به طول انجامید و من بیشتر روزها به امید باز شدن سینما سری به اونجا میزدم و این تا اطلاع ثانوی هم مدتها روی دیوار بود.
البته بعدا سینما را باز کردن ولی فقط فیلم های بی ارزش روسی از زمان جنگ دوم جهانی نشون میداد . تازه ما را هم راه نمی دادند تا اینکه سینما تابستانی ساخته شد وبساط عیش همه مردم شهرسازی را فراهم کرد . تابستونها هرشب فیلم بود .
البته سینما تابستونی هم خوش یمن نبود . آخرش یک شب که بیشتر مردم از پیر وجوان مشغول تماشای دیدن فیلم بودن و شهرسازی هم درسکوت مطلق، چریک های فدایی خلق با پخش شب نامه برعلیه شاه در درب منازل، برای همیشه بساط سینمای تابستانی را برچیدند.

البته باید از سینمای باب نیزو به نیکی یاد کرد
اونجا که بودیم هرشب تو سینما فیلم های فارسی و فیلم های روز خارجی نمایش دادند  .
سینمای خوبی بود . الان عکس هاش را که نگاه میکنم فقط دیوارهای بلندش باقی است وسوراخ های اتاق آپارات .
چه دورانی بود . تکرار ناشدنی...

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سینما مهتاب........
✍به قلم : مجتبی مالکی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

به اطلاع کلیه عزیزان و دوستان میرسانیم مراسم هفتم مرحومه بی بی جان رشیدی مادر جناب ماشالله میجانی در تاریخ ۱۷ اردیبهشت از ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰ در کرمان، مسجد طالبی واقع در میدان قرنی برگزار میگردد حضور شما عزیزان و سروران موجب شادی روح
آن عزيزو خاطر بازماندگان خواهد بود

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

خاطره ای از آقای نظری نسب

✍ به قلمِ نعمت الله احمدی پور

با درود به فرزندان غیورو دوست داشتنی ریگ آباد و آرزوی آرامش برای مسافران ابدی آن دیار
خاطرات ساده و بی آلایش ریگ آباد نه تنها تمام شدنی نیست بلکه زاینده و یادآور همیشگی داستان‌هایی نو از محیط ساده و بی ریای شهرک و شهرسازی و کوچه پسکوچه های باب تنگل و یا به قول غیربومی ها « ده » است . با توجه به روز معلم و احترام و ادب خدمت تمام معلمان دوست داشتنی دیار خاطرات در دبستان خواجه نصیر و مدرسه راهنمایی مجاورش ( با هر اسم و. رسم) و سایر مدارس
خاطره من مربوط به سال اول راهنمایی ( سال ۵۶ - ۵۷ ) که کلاسهایمان در زیرپله های دبستان تشکیل می شد ، است. از دبیران آن سال نام خانم ها یزدان پناه ، کریمی ، ( اگر اشتباه نکنم افضل الدینی) و آقایان نعمت الهی ، ایرانمنش و نظری نسب به یادم مانده است .
بنده در طول دوران تحصیل شاگرد زرنگی نبودم و به نوعی نوسان زیادی داشتم و در مواقعی نیز از نظر ذهنی در فضای درس و مدرسه نبودم .
درس حرفه و فن یکی از درسهایی است که همه خاطراتی ازآن دارند . آقای نظری نسب دبیر محبوب و محجوب حرفه که هر کجا هست به سلامت باشد علاوه بر خصوصیت والای اخلاقی ، جدیتی ستودنی نیز در زمینه آموزش دانش آموزان داشت و حتی از صرف اوقات شخصی خود در این امر نیز کوتاهی نمی کردند ( نمونه آن خریداری و حمل ابزار کار از کرمان به ریگ آباد بود .) در زمان ما پروژه بچه های سال اول ساخت چکش بود .
باری در یکی از جلسات درسی نزدیک به اول سال آقای نظری مرا برای پاسخ به پرسش های درسی فراخواند . بر اساس ارزیابی که اکنون دارم لابد پاسخ های من به پرسش ها بسیار ناامید کننده بوده (چون جزئیات را دقیق به خاطر ندارم .) که ایشان از من خواستند جلسه بعد پدرم را به مدرسه بیاورم .
بچه های آن روز می دانند که آوردن پدر به مدرسه به نوعی برای خیلی از آنها خط قرمز محسوب می شد . پدرها انتظار نداشتند در مقابل زحمات طاقت فرسایی آنان در نوبت کاری های روز و شب در دل تیره کوهها و عمق چاه ، فرزندانشان از پس این کار ساده و کم زحمت برنیایند . بنابراین به هیچ طریقی نباید این حریم شکسته می شد .
آژیرهای خطر به صدا در آمده و شوک وارد شده بود . بر سر این دوراهی ترسیم شده فرضی برای خودم بر راه اطلاع رسانی به پدر مهر ورود ممنوع زده و در مقابل سعی کردم حداقل در درس حرفه کمی به وضعیت سروسامان بدهم . هفته بعد آقای نظری ضمن پرسیدن درس ، بر نظر خودشان تاکید مجدد کردند و در جلسه های بعدی هم ضمن پرسیدن درس آن نکته را هم یادآوری می کردند و من سعی داشتم موضوع را مشمول مرور زمان کنم و سرانجام هم این اتفاق افتاد و آقای نظری دیگر پیگیری نکردند و نفس راحتی کشیدم .
اما در این مدت ذهنیت دبیر فرهیخته و. روانشناسم نسبت به من تغییر کرده بود و دیگر به چشم شاگرد تنبل نگاهم نمی کرد . این نکته را در امتحانات پایانی سال متوجه شدم .
باز لازم به یادآوری است که با تلاش این دبیر سخت کوش و سفره پر برکت شرکت زغال سنگ که به ذوب آهن نیز معروف بود کارگاه مدرسه راهنمایی از لحاظ تجهیز به ابزارها یکی از پر و پیمان ها در نوع خود بود . اسقاط یک دستگاه خودرو لندرور ما را با تمام قطعات مکانیکی آشنا می کرد ...
امتحان حرفه دانش آموزان بیشتر شفاهی و همانند مسابقات معمول در سیمای ج .ا در دسته های دو یا سه نفری در ساختمان کارگاه انجام می شد . آقای نظری از هر نفر تعدادی سئوال می پرسید و من تمامی پرسشها را به جز یک مورد پاسخ دادم .
ایشان در پایان جمله ای به من گفتند که هنوز بعد از چند دهه در ذهنم باقی است و از جمله هایی است که می تواند مسیر زندگی‌ها را تغییر دهد . اگر در من تاثیر آنچنانی نداشته دلیل آن را باید در شخص خودم جستجو کنم .
ایشان فرمودند : تو که همه چیز را می دانی (این قطعه اسمش)
گژن پین است . ( قطعه ای که سر شاتون را به پیستون متصل می کند .

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

متاسفانه مطلع شدیم مادر گرامی جناب ماشالله میجانی و مادر بزرگ دوستان عزيزمان فرشاد و فرشید میجانی آسمانی شد /
مصیبت وارده و فقدان این مادر مهربان را به خانواده محترم میجانی و جامعه بزرگ ریگاباد تسلیت میگوییم

کانال سلامی به ریگ آباد

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

دورهمی آقایان غلامحسین ابوترابی ، ابوالفضل ابراهیم زاده،جلال نجفی،نعمت عباسی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

با سلام خدمت دوستان عزیز
چالش این هفته بمناسبت هفته گرامیداشت مقام معلم، ارسال تصویری از کارنامه های تحصیلی(میتونید روی نمره ها تون رو خط بکشید😄 اگر بخش تصویر کودکی یا امضا مدیران وقت باشه بهتره) ، کارت های صد آفرین، تصاویری که با معلم هاتون دارید و خاطراتی که با معلم ها دارید.میباشد

منتظر هستیم 🌸

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

اولین مجری گری در سینمای شهرسازی

✍ به قلمِ ژاله بحرینی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

روز معلم گرامی باد

تصاویری از معلمان دهه ۵۰، ۶۰ و ٧٠

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

💠کلیپ روز معلم
کاری از خانم گریکی پور
همراه با تصاویر ی خاطره انگیز از معلمان دیار خاطرات

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق
در مقام شما چه می‌توانیم بگویم که اقیانوسی از لطف و رحمت را به رگ‌های خسته مان جریان دادید
با این عمر کوتاه خاکی، قادر به جبران الطاف شما نیستیم، پس دست به دامان ذات کبریایی دراز می‌کنیم
و از درگاهش می‌خواهیم تا پاسخگوی این همه لطف باشد، از روی عنایت خویشتن
به این وسیله از عنایت و حسن توجه کلیه سروران، دوستان، آشنایان و همشهریان و فامیلها که باحضورگرمشان در مراسم تدفین و تشیع وچهلم مادر عزیزم از سلاله اهل بیت بودند وبا ارسال پیام و در همه مراحل
ما را مدیون لطف و غریق محبت خود نمودند، از صمیم قلب تقدیر و تشکر میگردد
. برای همگان از خداوند رحمان، حضور در رکاب نورانی امام زمان (عج) را در عصر ظهور مسئلت می‌نماییم.
از طرف خانواده موسوی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

بارش باران امروز در معدن باب نیزو

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

تصاویری از سیل امروز در شهر زرند کرمان

🔹@khbare24

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

دوستان عزیز و گرامی
جهت یاد آوری خاطرات زیبا از دیار خاطرات این هفته را اختصاص دادیم به خاطرات شما از سینما روباز و سینمای شهرسازی
لطفا دل نوشته، خاطره و تصاویر خود را از سینماهای دیار خاطرات برایمان ارسال نمایید

کانال سلامی به ریگ آباد

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سینمای باب نیزو......

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

سینما مهتاب

✍ به قلمِ مجتبی مالکی

تحت تاثیر برادر بزرگم کوروش عاشق سینما و فوتبال بودم. سالهای نوجوانی من در دهه شصت گذشت. تمام تلوزیون به دو شبکه ختم می شد. به جز یکی دو تا سریال که در طول هفته پخش می شد، بعدازظهر های جمعه اگر برق نمی رفت می شد یک فیلم سینمایی تکراری از تلوزیون نگاه کرد.
یکی از فانتزی های من تماشای تیزر فیلم های سینما مهتاب کرمان بود. کوروش که تجربه مشاهده فیلم در این سینما را داشت، برای ما دلبری می کرد!
یک روز بعد از تعطیلی مدرسه وقتی ساعت پنج رسیدم خانه، پدرم همراه با برادرانم کوروش و مهدی در کنار مادر مشغول صرف عصرانه بودند. بعد از سلام و احوالپرسی با اضافه شدن برادر کوچکترم محسن جمع ما کامل شد‌. تلوزیون را مهدی روشن کرد.
مشغول گَپُ و گُفت بودیم که کورش همه را برای دیدن تیزر تبلیغاتی فیلم میرزا کوچک خان به سکوت دعوت کرد. پدرم با هیچان تیزر را دید. از کوروش پرسید :
کجا پخش می شه ؟
کوروش که برق چشمان پدر را دید با خوشحالی و به امید راضی کردن پدر برای تماشای فیلم در سینما گفت :
سینما مهتاب کرمان بابا. بریم ببینیم؟
پدرم تا خواست جواب برادر بزرگم را بدهد، مادرم پرید وسط ماجرا و گفت :
بِبَر بچه هام رو تورو خدا آقا.طفلکی ها هیچ جا نرفتند!
پدرم که حمایت مادرم را دید با خوش رویی گفت :
نوکر پسرای بابا هم هستم. چشم همین جمعه همه با هم سینما!
انگار دنیا مال من و برادرانم شده بود. تا جمعه چهار روز مانده بود. روزها و شب ها به کُندی برای برادران مالکی می گذشت. غروب پنجشنبه بعد از یک دست فوتبال حیثیتی روی زمین سیمانی مینی فوتبال برگشتم خانه. به اتفاق پدرم رفتیم حمام. یکی دیگر از فانتزی های من و برادرم محسن رفتن به حمام همراه با پدرم بود. وقتی پدرم شامپو را روی سرم ریخت و مشغول چَنگ زدم موهایم زیر دوش آب گرم که فقط با درجه فارنهایت می شد دمای آن را سنجید، شُدم. لا به لای کف روی صورتم پرسیدم :
بابا جون ! فردا می ریم کرمان سینما ؟
پدرم با همان مهربانی مخصوص خودش گفت:
به امید خدا که می ریم بابا ! الوعده وفا !
صبح جمعه با اولین صدای مادرم از خواب بلند شدم. دِل توی دِل من و برادرانم نبود.
حتی کوروش که قبلا" سینما مهتاب را تجربه کرده بود، انگار برای بار اول قرار بود این فضا را تجربه کند. بعد از صرف صبحانه به اتفاق پدر و برادرانم به سمت اتوبوس کرمان راه افتادیم.
تمام مسیر تصویر ذهنی داستان فیلم میرزا کوچک خان را در فکرم مرور می کردم. روی ابرهای صورتی عشق بازی می کردم که نفهمیدم کی خوابم بُرد. با گرمای دست پدرم از خواب بیدار شدم :
پاشو پسرم رسیدیم.
خوشحال و با یک ذوق وصف نشدنی شاد و شنگول دست در دست پدرم سوار تاکسی شدیم. پنج نفری ظرفیت تاکسی را کامل کردیم. راننده مودب تاکسی پرسید :
آقا کجا بریم ؟ پدرم با صدایی بلند و رسا مقصد را به آقای راننده اعلام کرد :
سینما مهتاب آقا !
شهر به طرز مشکوکی خلوت بود. با خودم گفتم حتما" صبح های جمعه مَردم مشغول استراحت هستند. و به همین دلیل شهر در سکوت کامل به سر می برد. پدرم با آقای راننده مشغول صحبت و تحلیل اوضاع سیاسی و اقتصادی مَملِکت بودند.
راننده تاکسی وقتی به مقصد رسیدیم به حَدی با پدرم جُفت و جور شده بود که
نمی خواست کرایه بگیرد.
بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن به زور پدرم کرایه را حساب کرد.
بَنر بزرگ فیلم روی سَردر سینما می درخشید. چرا سینما هم خلوته ؟! رسیدیم جلوی گیشه بلیط فروشی. پنجره گیشه بسته بود. روی یک کاغذ سفید رنگ با ماژیک نوک پهن مشکی نوشته شده بود :

سینما بعلت تعمیرات تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد !

پدرم که قانع نشده بود با نوک یکی از کلیدهای جاسوییچی اش ، به در و پنجره سینما کوبید؛
سرایدار سینما ار پنجره زیر بَنِر با لحن اعتراضی گفت :
آقا مگه نمی بینید سینما تعطیله ....تعطیله آقا !
پدرم با ناراحتی و غُرولُند کنان زیر لب زمزمه می کرد:

حتما" قسمت اینطوری بوده!

من و برادرانم همراه با پدر هیچ وقته دیگر فُرصت رفتن به سینما و دیدن فیلم رویایی دهه شصت را پیدا نکردیم!

شاید به همین دلیل هیچ وقت متوجه منظور پدرم نشدم که ؛
"قسمت اینطوری بوده" اصولا" و اساسا" یعنی چه ؟!


#مجتبی_مالکی
#خاطره_نویسی
#روایت_زندگی

Читать полностью…

کانال سلامی به ریگاباد

در یازدهمین سالگرد آسمانی شدن مرحوم روسپید یاد و خاطرشان را گرامی میداریم و به روح پاکشان درود فرستاده و صلواتی نثار می‌کنیم


کانال سلامی به ریگ آباد

Читать полностью…
Subscribe to a channel