qazalack | Unsorted

Telegram-канал qazalack - غزلک

59

Subscribe to a channel

غزلک

گاهی دلم هیچ چیز نمی‌خواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه‌دم بریزد،
هی چای‌ام سرد بشود
هی دلم گرم.

آنجا که چای‌ات سرد می‌شود
و دلت گرم
خانه‌ی مادر است!

#نسرین_بهجتی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

بر سر سجاده می‌افتاد چشمم تا به می
شیشه‌ی می با دهان باز می‌پرسید: کی؟

کاش از اول بر در می‌خانه می‌خواندم نماز
حیف از آن عمری که شد در گوشه‌ی محراب طی

ناله‌ی جان‌سوز من بود آن‌چه او فریاد زد
آه من بود آن‌چه عمری زیر لب می‌خواند نی

کاش با ساقی حسابم پاک می‌شد، سال‌هاست
او به من جامی بدهکار است و من جانی به وی

من خطایی کمتر از بخشایشت دارم، ببخش
ای رفیق! ای رازدار! ای حاکم! ای بخشنده! ای …

#فاضل_نظری

غزلی منتشر نشده از کتاب در دست انتشار اواخر عصر

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل‌ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش …، صدای پای خزان
است یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند …

#علیرضا_بدیع

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

مسلمانی اگر این است، ذوق کافری بهتر
به انکار خدا، «اقرار با لفظ دری» بهتر

چه دریابند از آیات رحمت این تبهکاران؟
جزای مردگان زنده، کوری و کری بهتر

تبر تنها زبان رایج جهل است و نادانی
که این بت‌های سنگی را، خلیل آزری بهتر

محاسن‌های پر آفت، شمایل‌های بی‌حرمت
چه انسانند این اشکال بی‌حاصل! خری بهتر

زبان فلسفی با جهل بی‌معنی چه می‌لافد
جهان از لوث این آلوده‌دامانان، بری بهتر

ندارد دار دنیا حُسن روز افزون خوشنامی
در این عبرت‌سرا، گمنامی از نام‌آوری بهتر

#عبدالجبار_کاکایی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

شعر شاعر! تو را زین خیل بی دردان، کسی نشناخت با صدای حسین منزوی

Читать полностью…

غزلک

به هم‌رزمم بگو آتش کند، پیکار نزدیک است
اگر پرسید وقتش را، بگو: بسیار نزدیک است!

برادر! تیشه را بردار، سیمان پنبه خواهد شد
اگر همّت کنی آن‌سوی این دیوار نزدیک است

فریبت داد و پاکی‌هات را بازیچه‌ی خود ساخت
تماشا کن، مجازاتِ خیانت‌کار نزدیک است

تویی که زهدِ خُشکت را به فرق خلق می‌کوبی
بیا و دامنی تر کن که استغفار نزدیک است!

اگر اهل شرابی، کوزه‌های اصل در راه است
اگر عاشق شدی، عطری بیفشان، یار نزدیک است

به هم‌سلولیِ خونین خود گفتم: امیدی هست؟
لبش را با زبان تر کرد و گفت: انگار نزدیک است!

نفس‌ها گرم، دل‌ها پر هیاهو، مشت‌ها پیدا
"زمستان" را رها کن، "لحظه‌ی دیدار نزدیک است"

#محمدرضا_طاهری
#روز_کارگر

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت‌ست که در خانه بخفتی بیکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آن‌ست که فرداش نبیند دیدار

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

کِی تواند که دهد میوه‌ی الوان از چوب؟
یا که داند که بر آرد گل صد برگ از خار؟

وقت آن‌ست که داماد گل از حجله‌ی غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار

آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

باش تا غنچه‌ی سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافه‌ی آهوی تتار

مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید
صد هزار اَقچِه بریزند درختان بهار

باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قَرَنفُل بدمد در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق‌کرده‌ی یار

باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
درِ دکّان به چه رونق بگشاید عطار؟

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
نقش‌هایی که درو خیره بماند ابصار

ارغوان ریخته بر دکّه‌ی خضراء چمن
همچنان‌ست که بر تخته‌ی دیبا دینار

این هنوز اول آزار جهان‌افروزست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

شاخ‌ها دختر دوشیزه‌ی باغ‌اند هنوز
باش تا حامله گردند به الوانِ ثِمار

عقل حیران شود از خوشه‌ی زرین عِنَب
فهم عاجز شود از حُقّه‌ی یاقوت انار

بندهای رطب از نخل فرو آویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار

تا نه تاریک بود سایه‌ی انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار

سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آن‌گونه که گلگونه کند روی نگار

شکل اَمرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
کوزه‌ای چند نبات‌ست معلق بر بار

هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

حَشو انجیر چو حلواگر استاد که او
حَبّ خشخاش کند در عسل شهد به کار

آب در پای ترنج و به و بادام روان
همچو در زیر درختان بهشتی انهار

گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فِی‌الشَّجَرِالاَخضَر نار

پاک و بی‌عیب خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مُسَخَّر کند و لیل و نهار

پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقش‌بندی نه به شَنگَرف کند یا زنگار

چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
انگبین از مگس نَحل و دُر از دریا بار

نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار

تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار

آن که باشد که نبندد کمر طاعت او
جای آن‌ست که کافر بگشاید زُنّار

نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون‌ست
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار

این همه پرده که بر کرده‌ی ما می‌پوشی
گر به تقصیر بگیری نگذاری دَیّار

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار

فعل‌هایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار

سعدیا راست‌روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کج‌رفتار

حَبَذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار

#سعدی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی !

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند...

قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب

قاصدک
هان،
ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند !


🖤

#مهدی_اخوان_ثالث
#استاد_محمدرضا_شجریان

@Qazalack

Читать полностью…

غزلک

"صاحب‌صدا" صدا زد و صاحب‌صدا پرید!
از کدخدا گریخت، به سوی خدا پرید …

شد آن‌که قفل و بند به کار آمدی رفیق …
اینک قناری از قفسِ اژدها پرید!

سیلی اگر چه سرخ نگه‌داشت روی ما
دستی برآورید که خود رنگِ ما پرید!

زین پس مجالِ عربده‌فرماییِ شماست
آری نوای مملکتِ بی‌نوا پرید …

غم را بگو: فرود بیا! وقت، وقتِ توست
خاکم به سر که باز محمدرضا پرید!!

#حسین_جنتی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست

بیا به داد دل تنگ ما برس ‌ای عشق!
 اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست

غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب و بلا
که هر چه هست یقین دارم از حسادت نیست

میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید
تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست

همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرار‌تر است
همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست

و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست

خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این‌همه دل دل کند که فرصت نیست

#مریم_کرباسی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

تو غارگردی من غار بعدی
من آستینم تو مار بعدی

من در نخ تو تو در نخ او
سیگار بعدی سیگار بعدی

حتی مجال یک بوسه هم نیست
از یار قبلی تا یار بعدی

عشق آن پزشک مشهور شهر است
یک جمله دارد: بیمار بعدی!

یک جمله کافی‌ست تا دل بلرزد
کاری ندارد با کار بعدی

ای عشق سابق! ای خواب صادق!
شاید قیامت دیدار بعدی

#یاسر_قنبرلو (تولد: قزوین، ۱۳۷۰- )
بیمار بعدی، ص ۸۰- ۸۱، تهران، نشر نیماژ، ۱۳۹۷ش.

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ‌های شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گلِ سپیده شكفت و سحر دمید بیا

شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می‌کنی دیدار
به هوش باش كه هنگام آن رسید بیا

به گام‌های كسان می‌برم گمان كه تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا

نیامدی كه فلك خوشه خوشه پروین داشت
كنون كه دست سحر دانه دانه چید بیا

امید خاطر سیمین دل‌شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید, بیا!

#سیمین_بهبهانی

@Qazalack

Читать полностью…

غزلک

در رویایی ناتمام دست های هم را گرفته ایم
و هر روز عمرمان را به اتفاق سپری می کنیم
در خیال من
به پای هم
پیر می شویم

#محمد_صالح_علا

@Qazalack

Читать полностью…

غزلک

از اون روزی که تنهامون گذاشتی
من از این خونه بیرونم نمیرم
تو دلواپس دلتنگیم نباش، من
به دنیا اومدم عاشق بمیرم

چرا باید از احساسی که دارم
چرا باید از عشقت خسته باشم؟
تا گریه می‌کنی گریم می‌گیره
به دنیا اومدم وابسته باشم

با اینکه دست من خالیه حالا
با عشقت هر چی که می‌خوام دارم
توی بیداری از من دوری اما
تو رو هر شب توی رویام دارم (۲)

چشاتو هر جای دنیا ببندی
هوا تو خونه‌ی ما سرد می‌شه
همون چیزی که دور از تو محاله
تو باشی بی برو برگرد میشه

از اون روزی که تنهامون گذاشتی
من از این خونه بیرونم نمیرم
تو دلواپس دلتنگیم نباش، من
به دنیا اومدم عاشق بمیرم

با اینکه دست من خالیه حالا
با عشقت هر چی که می‌خوام دارم
توی بیداری از من دوری اما
تو رو هر شب توی رویام دارم (۲)

🎙خواننده: #احسان_خواجه_امیری
🎶 آهنگساز: #میلاد_بابایی
🎼 ترانه‌سرا: #مهدی_ایوبی

🌐 http://beeptunes.com/track/562088392

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

تو را سری‌ست که با ما فرو نمی‌آید
مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید

جز این‌قَدَر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید

چه جور کز خم چوگان زلف مشکین‌ات
بر اوفتاده‌ی مسکین چو گو نمی‌آید

اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از من است که گویم نکو نمی‌آید

گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمی‌آید

گمان برند که در عودسوز سینه‌ی من
بمرد آتش معنی که بو نمی‌آید

چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی‌آید

به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمی‌آید

#سعدی

https://beeptunes.com/track/19045219

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

کفر می‌گویم که ایمان نیز آرامم نکرد
گریه‌های زیر باران نیز آرامم نکرد

خواب می‌بینم که دنیا با تو شکل دیگری‌ست
خوابِ صادق یا پریشان نیز آرامم نکرد

دل که می‌گیرد نمی‌گوید کجا باید گریست؟
گریه کردن در خیابان نیز آرامم نکرد

توی تونل نعره خواهم زد: خدایا با توام … !
جیغ‌های در اتوبان نیز آرامم نکرد

منتظر بودم که شاید … شعر آمد سرزده
بی تو این ناخوانده مهمان نیز آرامم نکرد

بی تو سردرد شبانه با مُسکن‌های تب
خوردن قرص فراوان نیز آرامم نکرد

دوره‌گردی طالعم را دید آیا، سرنوشت؟!
فال‌های تلخ فنجان نیز آرامم نکرد

با چراغی زیر و رو کردم تمام شهر را
درد تنهایی انسان نیز آرامم نکرد

روسریت را به هم زد باد قدرِ لحظه‌ای
دیدن موی پریشان نیز آرامم نکرد

سعدیا گفتی که مهرش می‌رود از دل، ولی
… مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد!

#سید_علیرضا_جعفری

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

اگر تو برده‌ای از یادم من از خیال تو لبریزم
اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم

چگونه از تو بگویم؟ نه! چگونه از تو نگویم من
چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟

دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم
تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم

نه اینکه جز تو نمی‌خواهم که من به جز تو نمی‌بینم
چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده، بنده‌ی آن چیزم

چه ای تو؟ برگ غم‌انگیزی میان ماندن و افتادن
و‌ من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم

#سید_تقی_سیدی

#غزل_جدید

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

رسم است هر که داغ جوان دید دوستان
رأفت برند حالت آن داغ دیده را

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را

آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را

یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را

جمعی دگر برای تسّلای او دهند
شرح سیاه‌کاری چرخ خمیده را

القصّه هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را

آیا که غمگساری و اَندُه‌بَری نمود
لیلای داغ دیده محنت کشیده را

بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه مرغ پریده را

🔸 مرثیه ایرج میرزا در سوگ حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام، که به راویت آیةالله سید محمدجواد علوی بروجردی، علامه طباطبائی حاضر به معاوضه ثواب تفسیر المیزان با بیت آخر آن بود.

#ایرج_میرزا

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

عرق و واکسنِ من و رفقام …
ارمنی بود و ارمنستانی
به چی دل خوش کنم تو خاک خودم …
چی ازت باقی مونده ایرانی؟!

هر چیو خواستیم به غرب ندیم …
آخرِ قصه شرق می‌گیره!
بصره‌ای که به خون‌مون تشنه‌ست
این روزا از ما برق می‌گیره!

هر چیو که تو جنگ می‌خواستن،
صلح کردن، رفاقتی بردن
چشم ما کور، دنده‌مونم نرم …
ولی چشم شهیدامون روشن!

وضعمون تا ابد همینه که هست …
هر کی‌ام راضی نیس بذاره بره
من برم آفتابه‌م رو پر بکنم …
برق‌مون اومده دوباره بره!

آبرومونو تو خلا بردن …
گوشیامونو تو خیابونا …
جنگِ نونه تو سرزمینِ نفت
این طرف ماییم، اون طرف اونا!

اون طرف ثروتِ فزاینده …
این طرف مرگ و میرِ آینده!
این طرف گریه، اون طرف خنده!
این طرف گوشت، اون طرف رنده!

آبِ مجانی! برق مجانی!
به خدا این نبود راه امام
زندگی‌مونو می‌دوییم که تهش …
برسیم به فرودگاهِ امام؟!

عرق و واکسنِ من و رفقام …
ارمنی بود و ارمنستانی
به چی دل خوش کنم تو خاک خودم...
چی ازت باقی مونده ایرانی؟!

#مهدی_ایوبی

(فیلم مربوط است به هجوم هم‌وطنان به کشور همسایه ارمنستان، برای تزریق واکسن!)

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

شاعر! تو را زین خیل بی‌دردان، کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت

کُنج خرابت را بسی تَسخر زدند امّا
گنج تو را، ای خانه‌ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را، تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت

آری تو را، ای گریه‌ی پوشیده در خنده!
وآرامش آبستن توفان! کسی نشناخت

زین عشق‌ورزان نسیم و گلشنت، نَشگِفت
کای گردباد بی سر و سامان! کسی نشناخت

وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان، کسی نشناخت

گفتند: این دون است و آن والا، تو را، امّا
ای لحظه‌ی دیدار جسم و جان! کسی نشناخت

با حُکم مَرگت روی سینه، سال‌های ِسال
آن‌جا، تو را در گوشه‌ی یُمگان، کسی نشناخت 1

فریاد نای‌ات را و بانگ شکوه‌هایت را
ای طالع و نام تو ناهمخوان! کسی نشناخت 2

بی‌شک تو را در روز قتل‌عام نیشابور
با آن دریده سینه‌ی عرفان، کسی نشناخت 3

با جوهر شعر تو، چون نام تو برّنده!
ذات تو را ای جوهر برّان، کسی نشناخت 4

روزی که می‌خواندی: مخور می محتسب تیز است!
لحن و نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت 5

وقتی که می‌کندند از تن پوستت را نیز
بی‌شک تو را زان پوستین‌پوشان، کسی نشناخت 6

چون می‌شدی مخنوق از آن مستان، تو را ای تو
خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت 7

آن دم که گفتی، باز گرد ای عید! از زندان
خشم و خروشت را، در آن زندان، کسی نشناخت 8

چون راز دل با غار می‌گفتی تو را، هم نیز،
ای شهریار شهر سنگستان، کسی نشناخت 9

حتّی تو را در پیش روی جوخه‌ی اعدام
جز صبح‌گاه ِخونی میدان، کسی نشناخت 10

هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت 11

#حسین_منزوی

پی‌‎نوشت‌ها:
1. اشاره به ناصر خسرو که در یمگان درگذشت و مقصود این است که بعد از مرگش هیچ‌کس نتواست عمق اندیشه او را بشناسد.
2. اشاره به مسعود سعد که در زندان «نای» به دستور پادشاه عصر سال‌ها زندانی بود و ناهمگونی اسم و طالع او که سعد و مبارک نبود.
3. اشاره به عطار نیشابوری که هنگام حمله مغول به دست سربازان مغول کشته شد و دریده شدن سینه‌ی او مثل این بود که سینه‌ی عرفان شکافته شود.
4. برای نگارنده چندان روشن نیست که منظور شاعر در این بیت کیست که نامش به معنای برّندگی بوده، اما با توجه به ترتیب تقریبی شعر احتمالا شاعری در قرن 6 و 7 شمسی مورد نظر اوست.
5. مشخص است که مقصود حافظ شیرازی و غربت اندیشه‌هایش در عصر خویش است.
6. اشاره‌ای به عمادالدین نسیمی شاعر آذربایجانی قرن 8 که بخاطر پایبندی به عقایدش پوستش را از تنش جدا کردند.
7. می‌تواند منظور پروین اعتصامی باشد که در اشعارش بیزاری از ظلم و استبداد ستیزی فراوان دیده می‌شود.
8. اشاره به فرخی یزدی شاعر معاصر و شعر معروفش: «سوگواران را مجال بازدید و دید نیست / بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست» این شاعر بعد از شکنجه‌های فراوان در زندان کشته شد.
9. اشاره به مهدی اخوان ثالث و شعر کتیبه‌اش که راز نوشته شده بر سنگی‌ست در کوه. اخوان سمنانی (سنگستانی) است.
10. مقصود خسرو گلسرخی‌ست که به خاطر عقایدش اعدام شد.
11. شاعر که عاشق انسان است و هیچ‌گاه در عصر خودش حرفش شنیده نمی‌شود.

* نقدی بر شعر حسین منزوی از آزاده محمدیه

16 اردیبهشت - سال‌روز آسمانی شدن حسین منزوی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست

سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست

خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست

کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست

آدمی نیست مگر کالبدی بی‌جانست
آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست

جور تلخ‌ست ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست

من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست

به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست

سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیس

#سعدی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان‌های وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زان که وحشت‌زده‌ی حشر وحوشند همه

آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب، باده‌فروشند همه

باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه

ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار
بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه

گر چه شد میکده‌ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب‌زده وز نعره خموشند همه

به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

ای نوایت روحِ هستی در مَزارآبادِ ما
منعِ سیما و صدایت، معنیِ فریاد ما!

ما خس و خاشاک‌ها، بربادرفته‌ خرمنیم
زخمه‌ی آتش بزن در گوشه‌ی بیداد ما!

ای عقیقِ حلقه‌ی تقدیرمان، خونِ دلت
صبحِ آواز تو کو در شامِ استبدادِ ما؟

می‌سپاریمت به آغوشِ زمین، با بُهت و بُغض
کیست جز غم، تسلیت‌گویِ دل ناشاد ما؟

گرچه شد خاموش امشب ناله‌ی مرغ سحر
خفته در خاکسترت، ققنوسِ آتش‌زادِ ما

ناامیدان را معادی نیست، می‌دانم ولی
عیدِ آزادی‌ست بی‌تو آخرین میعادِ ما …

#عبدالحمید_ضیایی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

به جز خواندن نمی‌بینم دوای دردِ جانکاهش
ورم کرده‌ست آوازِ قناری در گلوگاهش!

بلندا بانگِ موزونِ قناری در دلِ مردم،
به رغمِ شیخِ کژرفتار و عقل و ذوقِ کوتاهش!

قناری در قفس کرده‌ست و آب و دانه می ریزد،
که از دامان خود می‌ترسد و گیراییِ آهش

بنای کاخِ ظلم از پی چنان پوسیده کز سستی،
ز آواز قناری لرزه می‌افتد به بنگاهش!

به شکلی عاقبت از بندِ هستی می‌زند بیرون،
که آواز است و باید باز باشد لاجرم راهش!

عبث نفرین نخواهم کرد تا دستِ دعا باقی‌ست،
پر از آواز بادا تا قیامت گوشِ بدخواهش!

#حسین_جنتی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

مگیر از زائرانت لحظه‌ای فیض زیارت را
مبند این‌گونه بر یاران خود راه سعادت را

گدایانت به شوق وصل می‌آیند و می‌گویند
مگیر ای شاه از ما پاپتی‌ها این محبت را

نجف تا کربلا عشق است، موکب موکبش رحمت
خدا بخشیده انگاری به خدّامت سخاوت را

چنان گرد تو می‌آیند خلق‌الله از هر سو
تداعی می‌کند هر اربعین روز قیامت را

تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه‌ها رفتی
و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را

اگر داغی به پا دارند تاول نیست، می‌دانم
زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را

#سید_محمدحسین_حسینی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

قصه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم

برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد
با جهاز شتران کوه احد بر پا شد

و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت
دست در دست خودش یک تنه بالا می‌رفت

تا که بعثت به تکامل برسد آهسته
پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی‌الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا می‌رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت

گفت: این‌بار به پایان سفر می‌گویم
"بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم"

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشان‌ها نخی از وصله‌ی نعلین علی است

گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمه بگویم دستش _

- هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده

واژه در واژه شنیدند صدا را اما ...
گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آن‌که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

#سید_حمیدرضا_برقعی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

نشسته‌ام به رواقی به گوشه‌ی حرمش
رها، رهای رها زیر آبشار غمش

یقین به چشمه‌ی تسنیم دوست متصل است
که نور می‌چکد از روزن سپیده‌دمش

چه سال‌ها که هم‌آوای نوبتی‌خوانان
رسیده است به گوشم طنین زیر و بمش

به کاظمین و به مشهد سلام و عرض ادب
به حس و حال غریبانه‌ی شبیه همش

دم مسیح خراسان به لطف حق گرم است
برایتان چه بگویم ز لطف دم به دمش؟

چو پا گذاشت به ایران هزار چشمه شکفت
هزار جان گرامی فدای هر قدمش

هوای روضه‌ی رضوان اگر به سر داری
بیا به کوی خراسان و روضه‌ی اِرَمش

به پادشاه و گدا و به عارف و عامی
خبر دهید که عام است سفره‌ی کرمش

گره گشوده ز کارم به طرفةالعینی
به نام پاک جوادش چو داده‌ام قسمش

تو چنگ برده و بردار هر چه می‌خواهی
که شاه توس گشاده‌ست کیسه‌ی درمش

هر آنچه داده به من لطف بی‌کران بوده‌ست
که راضی‌ام به زیادش، که قانعم به کمش

شهید عشق شد و آرمید کنج بهشت
هر آن‌که رقص‌کنان رفت زیر تیغ غمش

چه افتخاری از این افتخار بالاتر
که شاعرش شده‌ام زیر سایه‌ی علمش

چه می‌شود که شبی نامه‌ی سیاه مرا
بگیرد و  بنوازد به گوشه‌ی قلمش؟

سپاه منتقمانش همیشه بیدارند
یکی خبر برساند به اولیای دمش

نمی‌کَنیم دل از این حریم و زین درگاه
قسم به مادر بی‌بارگاه و بی‌حرمش …

#سعید_بیابانکی

🆔 @Qazalack

Читать полностью…

غزلک

بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

آن به هر لحظه‌ی تب‌دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم

با توام ای شعر…

من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تــو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیـــر بی‌رحم ترین زاویـه‌ی ساطورم

با توام ای شعر، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گــوش کن

ریشه به خونابه و خـــون می‌رسد
میوه که شد بمب جنون می‌رسد

محضِ خودت بمب منم،دورتر
می‌ترکـــم چند قدم دورتـــر

حضرتِ تنهـــای بـــه هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته

دست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانـــم بده بـــــاور کنــــم

دست کسی نیست زمین گیری‌ام
عاشق این آدم زنجیــــری‌ام

شعله بکِش بر شبِ تکراری‌ام
مرده ا‌ی این گونــه خود آزاری‌ام

خانه خرابی من از دست توست
آخــر هر راه به بن بست توست

از همــه‌ی کودکیَم درد ماند
نیم وجب بچه‌ی ولگرد ماند

من که منم جای کسی نیستم
میــــوه‌ی طوبای کسی نیستم

مثل خودت دردِ خیابانی‌ام
مثل خودت دردِ خیابانی‌ام

#علیرضا_آذر

@Qazalack

Читать полностью…

غزلک

‏تو بیایی
همه‌ی ثانیه‌ها
ساعت‌ها

از همین روز
همین لحظه
همین دم
عیدند

#قیصر_امین_پور

@Ghazalack

Читать полностью…

غزلک

دانی که چرا دار مکافات شدیم؟
ناکرده گنه ،چنین مجازات شدیم؟

کشتیم خرد ،دار زدیم دانش را
در بند و اسیر صد خرافات شدیم!

#نامشخص

@Qazalack

Читать полностью…
Subscribe to a channel