. چه باران باشیم، چه رگبار، چه جوهر باشیم، چه خون این خاک باید "آباد" شود هدف ما بر آن است تا جدیدترین مباحث روانپزشکی و تحلیل حوزه تخصصی روان را برسی و تدریس نماییم. مدرس: دکتر زهرا حاج رحیمی نظام۵۲۵۱۶ www.rasanpsy.ir
🔥فولدری پراز فیلمهای آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
✅این فولدر کلی ویدئو و فایلهای آموزشی در حوزههای مختلف روانشناسی.زبان و ادبیات داره و کلی اطلاعات مفید و فرصتهای شغلی بهتون میده
فقط کافیه دکمهی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنید:
👇👇👇
/channel/addlist/DXpL3SXR1cswZjg0
✅معرفی کانال ویژه امشب:
😍سه سوته پایاننامه و مقالتو تموم کن با عضویت در کانال زیر:
👇👇👇
@Payannameh_Mohammadi
/channel/+gKJETFmWM-ZjNjg0
درود به دوستانم؛ قصد دارم فعالیت مجدد رویدادها و لکچرهای روانشناسی را دوباره در گروه راسان راه اندازی کنم
این لینک تا فرداشب ساعت ۲۲ اعتبار دارد
سپاس از همراهیتان🪻
سلطۀ درونی ابتدا یک سلطۀ بیرونی بوده که در ما درونی شده
سلطه میتواند چندین مشکل روانی ایجاد کند: مشوششدن افکار (کرخت و بیحسشدن و نبود هشیاری)، وابستگی عاطفی شدید (دلبستگی به یک شخص یا یک تفکر)، وسواس (قبضهشدن کل هشیاری فرد)، فکر و خیال (نگرانی و دغدغۀ مدام)، تکرار (تکرار رفتارهای مخرب و آسیبزا)... وقتی موضوع تسلط یک نفر روی دیگری باشد، سلطه با انحراف ارتباط عمیقی پیدا میکند.
باید سلطۀ درونی یا درونروانی را از سلطۀ بیرونی متمایز کنیم. سلطۀ درونی یعنی سلطهای که از درون فرد به او تحمیل میشود یا خودش به خودش تحمیل میکند که درواقع یک زندان درونی است. سلطۀ بیرونی بینفردی است، یعنی از دیگری به فرد تحمیل میشود یا برعکس، که این نوع سلطه یک زندان ارتباطی است. در اغلب موارد، سلطۀ درونی ابتدا یک سلطۀ بیرونی بوده که در فرد درونی شده است.
تیفانی، تا پیش از اینکه خانۀ والدینش را ترک کند، تحت سلطۀ مادری مستبد و وحشی بود. او کمکم سازوکارهایی را که او را از درون رنج میداد کشف کرد: متهمکردن خود، انتقاد از خود، قضاوت درمورد خود... درواقع، در همۀ موقعیتها او خودش را متهم میکرد که چرا بهتر عمل نکرده یا چرا فلان کار را انجام نداده است. دائم حس میکرد از پا درآمده است. تیفانی متوجه شد که او همواره بیشتر به دیگران اهمیت میدهد، به نیازها و درخواستهای دیگران. او فهمید که زندانی یک مستبد درونی است. و به یاد آورد که این چیزی است که مادرش به او آموخته. او به دیگران حق میداد، گویی دیگران همهچیز را بهتر از او میدانستند و انگار او قادر نبود فکر خودش را داشته باشد. زندان بیرونی به درون او نفوذ کرده بود و به شکل یک خودحبسسازی و تسلیمشدن درون او جا خوش کرده بود. تیفانی رسماً خودش را کنار کشیده بود و قدرتش را به دیگران واگذار کرده بود و بهشکل ظالمانهای با خودش بدرفتاری میکرد...
نشانۀ سلطه یک احساس ناخوشی عمیق و دائمی است. آیا واژههایی که به زبان میآوریم واقعاً متعلق به ما هستند؟ چه اتفاقی میافتد که بعد از گرفتن یک تصمیم، احساس گناه شدیدی داریم؟ چطور ممکن است که ما بعد از انجام یک رفتار، اینقدر احساس تعارض میکنیم و با خودمان در تعارض قرار میگیریم؟ چرا وقتی به نظر میرسد همهچیز در زندگی ما طبق برنامه و خوب است، احساس خستگی، بیرمقی، بیحالی، بدندرد یا خستگی روانی توضیحناپذیری داریم؟
خوشبختی و سلامتی دائمی نیستند. ممکن است در دورههایی اضطراب داشته باشیم که مربوط به موقعیتهای مشخص و شرایط خاص باشد. بااینحال، اگر پرسشها، ابهامها و خستگی ادامه یابد، احتمالاً در معرض پدیدههایی هستیم که خارج از هشیاری ماست. سلطۀ عاطفی در حوزههای گوناگون زندگی اتفاق میافتد: زندگی عاطفی، اجتماعی، خانوادگی و کاری.
از کتاب فرار از زندان عاطفی
نویسنده: ساوریو تاماسلا
مترجم: حامد حکیمی
👉@hamedhakimi8
#سریال_ازازیل
چنگال دست بازیگران
زخم پشت کمر
خون
علوم غریبه!!!
دمنولوژی!!!!چگونه یک پزشک چنین دنیایی را باور میکند حتا کمک به بیرون کردن یک طلسم از بدن افراد میکند!!!!!!!!!
🧤عروسک های زشت [که به گفته بازیگر نقش سرگرد زشت است،] نماد چیست!
🧶ابژه انتقالی است ؟؟ انتقال چه موضوعی به درون🧶؛ قسمت هشتم دقیقه پانزده سرایدار همبن عروسکها را مهمان تلقی کرده و با تکریم فراوان از انها پذیرایی میکند!!!
اینکه برای ساخت ژانر وحشت فیلمساز به سراغ چنین مفاهیمی میرود یک روتین است یا ....!
Mood affect inaproperate
در علائم اسکیزوفرنی بیماری که نئولوژیسم را تجربه میکند به نوعی در بدخیم ترین حالت ممکن هست
حالا ساخت یک دنیای جدید با عنوان علوم غریبه نامش چیست
علائم اشنایدر فراتر علائم بلولری !
یا شخصیت اسکیزوتایپ
یا علائم نگاتیوی که به سمت دیلوژن میرود و شروع سایکوز
یا علائم مثبت سایکوز از نوع رفتار bizzar odd
یا سایکوز مشترک
یا اختلال هذیانی
یا اسکیزوافکتیو
انچه محرز است فراتر از میکرو سایکوز و سایکوز گذرا در این فیلم وجود دارد
و اینکه رئالیتی تستینگ مختل است
🪻اگر کامل این سریال پخش شد و ارزش دیدن و برسی داشت حتما به تحلیل ان خواهم پرداخت
مشابه ازازیل شاید فیلم the lost؛ Inception باشد
📨 میراث
۱۴۳ سال پیش در چنین روزی...
ملانی کلای
۳۰ مارچ ۱۸۸۲ تا ۲۳ سپتامبر ۱۹۶۰
در سال ۲۰۱۶، یک جفت نقشبرجستهی ظریف از نیمرخ ملانی کلاین، پس از تقریباً هشتاد سال پنهانبودن، دوباره کشف شد و بعدها مشخص شد که این آثار متعلق به مجسمهساز نامدار، اسکار نمون هستند. راجر آموس مأمور شد تا مقالهای کوتاه درباره این مجسمهها برای وبسایت بنیاد ملانی کلاین بنویسد. در جریان این پژوهش، او دریافت که کلاین دو اثر هنری مهم که چهرهی او را به تصویر کشیده بودند را از بین برده بود: یکی نیمتنهای از اسکار نمون و دیگری پرترهای از ویلیام کلداستریم.
🧤برسی فیلم بی بدن
ارائه:زهرا حاج رحیمی
شما دوستان میتوانید نظراتتون رو با من به اشتراک بگذارید
۰۹۱۰۳۵۰۴۳۲۰(sms)
بازی انتقام
اگر فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته احساس کند که شرمسار، طرد شده یا با او ناعادلانه رفتار شده است ، میتواند احساس شرم ، تحقیر و خشم شدیدی را تجربه کند. چنین احساسی اغلب خشم خودشیفتهوار یا خشم ناشی از آسیب نامیده میشود. گاهی اوقات ، این احساساتِ بسیار منفی میتواند فرد مبتلا به شخصیت خودشیفته را به شدت کینه توز کند. ممکن است خشم خودشیفتهوار او را وادار به برپایی یک لشکرکشی همه جانبه برای “خراب کردن” شما کند. در صورتی که شما حالا به عنوان یک دشمن در نظر گرفته میشوید.شاید حتی آنها یک برنامه بلندمدت برای انتقام جویی داشته باشند. این روشهای انتقام جویانه میتواند شامل تهمت ،ارعاب، سوءاستفاده ، تخریب اموال و در برخی موارد شدید ، خشونت فیزیکی باشد.
https://psychiatryonline.org/doi/10.1176/appi.psychotherapy.20220017
Читать полностью…🎞 تروما اتفاقی هست که در درون شما رخ داده
💎 t.me/HillanClinic
🌐 www.HillanClinic.com
💬 t.me/HillanClinic
📸 instagram.com/HillanClinic
Effectiveness of Transference-focused
Psychotherapy and Acceptance and Commitment
Therapy in Promoting the Mental Health and
Psychological Capital of Staff Working in Hospitals
Covered by Social Security in Tehran Province
نامها و عددها را ما به «چیز»ها نسبت میدهیم. در واقع، آنکه گوینده خداحافظی است خودمانیم و آنچه مخاطبِ خداحافظی است هم خودمانیم! ما به سپریشدنِ خودمان میگوییم عید. به سپریشدنِ خودمان میگوییم تولد. به سپریشدن خودمان میگوییم جوانی. به سپریشدن خودمان میگوییم میانسالی. به سپریشدن خودمان میگوییم پیری و حتی به سپریشدنِ خودمان میگوییم مرگ. داستان زندگی در این یک جمله خلاصه میشود که: «سپری میشویم»!
سپریشدن یعنی چی؟ اینجاست که دیگر کار ما با کلمات تمام میشود. سپریشدن، لفظ مشترکی است با معانی متعدد. معنای سپریشدن برای هریک از ما متفاوت است. تشابه «مطلق» نداریم. در مسیرمان همسفر و همسر و هممقصد و همپیمان و... داریم اما دامنِ زندگی را با نخِ تنهایی دوختهاند. گلگلهایی داریم از مصاحبت و انس اما زمینه پارچه، تنهایی است.
خداحافظ هزار و چهارصد و سه. سلام ما را برسان به تمام سالهایی که سپری شدیم. از فردا، نامِ تو هم میشود: گذشته! همه آنچه با تو دیدیم و شنیدیم، جایی در جانمان رسوب کرده و میرویم که هزار و چهارصد و چهار را سپری کنیم. کار ما «عبور» است و سهم ما «عبرت». عبرت، یادگاری است که ما از مسیرِ عبورمان برمیداریم. از هزار و چهارصد و سه؛ عبرت چه برداشتی؟
من زندگی را دوست دارم. با همه سختیها. با همه فرازها و فرودها. با همه گندهایی که میزنم. با همه خطاهایی که از من سر میزند. با تمام وحشتهایی که نمیگویم. با تمام بغضهایی که پشت سکوتی مردانه کتمان میکنم. با تمام تکهتکه مُردنهایی که در آینه میبینم و چروکها و شکستگیها. خوشحالم که در صف زندگی، نوبت به من هم رسید. خوشحالم که زاده شدم تا با «حسام» آشنا شوم. تا با شما و انبوهی از آدمهای دیگر آشنا شوم. تا هستی را تماشا کنم... من زندگی را دوست دارم.
#حسام_ایپکچی
#نوروز_۱۴۰۴
/channel/+gKJETFmWM-ZjNjg0
درود به دوستانم؛ قصد دارم فعالیت مجدد رویدادها و لکچرهای روانشناسی را دوباره در گروه راسان راه اندازی کنم
این لینک تا فرداشب ساعت ۲۲ اعتبار دارد
سپاس از همراهیتان🪻
هر شبی، صبح دارد و هر صبحی، شب.
هیچوقت ناگهان شب نمیشود و ناگهان صبح نمیشود.
شب آرامآرام، مرزهایش در نور صبح ناپدید میشود و صبح آرام آرام در سایههای شب گم میشود.
به آهستگیِ این تغییرات نگاه کنیم و اجازه دهیم این آهستگی به ما بیاموزد همه چیز در آهستگی و سرعت خودش تغییر میکند.
و البته واقعیت دیگری هم در دل این آهستگی به ما یادآوری میشود؛ اینکه همه چیز تغییر میکند.
متن: پونه مقیمی
۱۵ فروردین سال چهار
سالی برای تغییر...
همه چیز تغییر میکند...
https://pmc.ncbi.nlm.nih.gov/articles/PMC6986488/
Читать полностью…Abstract
During the history of humanity, regardless the socio-cultural beliefs, the idea of demonic possession has been a perpetual feature marked by the evolution of civilization. There is presented a case of a monk found by the Romanian police driving a car on public roads without holding a driving license, diagnosed with acute psychotic disorder with schizophrenia symptoms. The forensic psychiatric assessment concludes that he lacks the mental capacity to drive vehicles, has suicidal ideation, but it is our personal belief that he will continue to defy this decision, as he considers himself sane. The patient denies the occurrence of any psycho-productive phenomena, and shows no signs of altered mnesic function. The forensic psychiatric assessment concludes that he lacks the mental capacity to drive vehicles, but it is our personal belief that he will continue to defy this decision, as he considers himself sane. The authors reviewed several current scientific approaches to demonic possession including psychodynamic, humanistic, behavioural, cognitive, biological, mixed, psychoanalytical perspectives, concluding that the behaviour of such patients’ takes on different forms depending on their primary organic disorder. The psychiatrist’s competences supplemented by his/her own belief in religious values influence the formulation and therapy of demonic possession phenomena.
https://www.researchgate.net/publication/319798177_Demonology_and_suicide_-_Forensic_implications
یک مقاله بینظیر
پشت برخی از افسردگیها آنچه حضور دارد و در واقع به افسردگی خوراک میدهد ساختار وسواس است؛ وسواس در تصمیمگیری!
ناتوانی غالبی که در این گونه از افسردگی تجربه میشود بهانهای است ناخوداگاه تا آنها بتوانند از طریق آن تصمیمگیری را هر چه بیشتر به تعویق بیندازند.
در واقع افسردگی در این افراد نه لزوما به دلیل کمبود انرژی یا خالی بودن، بلکه محصول یک شکاکیت و تعارض دائمی میان دو یا چند انتخاب است؛
از نگاه فروید این تعارضهای دائمی در نهایت به یک تعارض بسیار قدیمی ختم میگردند:
تعارض میان عشق و نفرت نسبت به ابژه (والدین) و در ادامه عشق و نفرت نسبت به خود!
فروید در مراجعی که نام او را به شکل استعاری "موش مرد" گذاشته بود به ما نشان داد که چگونه بسیاری از وسواسهای گوناگونِ موش مرد به تعارض بنیادی او در مورد عشق و نفرت باز میگردد.
کودکان در سنین میان ۱۸ ماهگی تا ۳ سالگی میتوانند به طور کاملاً همزمان نهایت عشق و نهایت نفرت را به والدین خویش تجربه کنند؛
لذا میبینیم در همان لحظه که با عشق عروسکی را بغل میکنند ناگهان با خشونتی شدید موهای آن را میکشند یا چشمانش را در میآورند!
در برخی از کودکان، ایگو (قوه ی عقل) به دلایلی به تدریج قدرت ناسالم بیشتری از اید (امیال عاشقانه و پرخاشگرایانه) پیدا میکند تا در برابر احساسات اید که تا قبل از این کودک لزوماً آنها را متعارض احساس نمیکرد ایستاده و آنها را از هم جدا سازد؛
قدرتی ناسالم برای جداسازی عشق از نفرت و نگهداشتن آنها به دور از یکدیگر!
در واقع فرد وسواسی دچار یک عقلانیت بیمصرف میشود؛
عقلانیتی که از طریق تولید شک و تردیدِ دائمی میان عشق و نفرت، فرد را به حالتی از بیواکنشی و بازداریهای دائمی دچار میسازد.
در افسردگی گاهی همین عقلانیتِ بیمصرف است که بر فرد مسلط میشود تا بتواند شدت تعارضِ میان عشق و خشمِ فرد را به ابژه و خود کنترل نماید.
در واقع سوال یا شک اصلی فرد در این حالت این است:
عشق را ابراز کنم یا نفرت را؟!
به سمت معشوق حرکت کنم یا از او اجتناب ورزم؟!
زندگی کنم یا بمیرم؟!
کدام سویهی قلبم را جدی بگیرم؟!
ادلّههای بیپایان افراد افسرده برای توجیه حرکت نکردن و دست به انتخاب نزدنهایشان در واقع راهی برای زیر فرش بردن همین تعارض است.
لذا آنها در درمان به جای قدرت بخشیدنِ بیشتر به ایگوی خود، به شکستن ایگو نیازمندند تا بتوانند هر دو میل خود را بدون نظارت وسواسیِ ایگو تجربه نمایند؛
تجربهی میل به زندگی و میل به مرگ هر دو در کنار یکدیگر بدون فلسفهبافیها و شکهای منحرفانهی عقل؛
فلسفهورزیهای دفاعگونهای که در وسواس و به تبع آن در بسیاری از افسردگیها به وضوح قابل رویت است.
آنچه که شخصیت “دمیتری” در رمان #برادران_کارامازوف تجربه میکرد مثال خوبی است برای نشان دادن آنچه خلاف ساختار فلسفهورزی در وسواس و افسردگی جریان دارد؛
دمیتری نهایتِ عشق و نهایت نفرت را در کنار یکدیگر بدون پنهان شدن در پس ترسهای عقل تجربه میکرد.
دمیتری هر چند قهرمان داستان از نگاه داستایوفسکی نبود اما از زندگی چیزهایی را لمس میکرد که آلیوشا و ایوان هرگز به آن نزدیک هم نمیشدند.
شخصیت منحصربفرد #زوربا در رمان زوربای یونانی نیز مثال گویای دیگری است که بر خلاف ارباب خویش که دائما در حال تفکر بود، او هر چند از اندیشه بیزار نبود اما میدانست که چه زمانی وقت اندیشهورزی است و چه زمانی وقت عشقورزی و نفرت و چه زمانی هنگام رقصیدن!
پی نوشت: در این نوشتار به گونهای از عملکرد ایگو سخن گفته شده که گویی ایگو در ساختار وسواس همان وجدان (سوپرایگو) است.
هر چند دقیقا این گونه نیست اما تا حدی میتوان با تسامح چنین گفت که ایگو در وسواس و افسردگیهای شدید قدرتش را تقدیم سوپرایگو میکند یا به قول فروید سایهی نحس #سوپرایگو بر ایگو برافراشته میشود.
نکتهی بعدی اینکه ما اینجا از اندیشهورزی و شکاکیتی سخن میگوییم که هدفش پنهان نمودن امیال آدمی است و نه اکتشاف آنها؛
این گونه از اندیشهورزی نهتنها در جهت بلوغ و غنی ساختن درون آدمی نیست بلکه خود مانع فهمندگی است و به تعبیر #حافظ حجابی است در برابر دیدن خودمان.
از این رو این نوشتار اندیشهورزی را تقبیح نمیکند؛ بلکه سعی در روشن ساختن نکتهای دارد که میتواند تفکر را در ما روانتر ساخته و به آن غنا ببخشاید؛
از همین رو لازم است از ابتدا میان دانش و بینش تفاوتی جدی را قائل شویم؛
آنچه که مطمح نظر و غایت روانکاوی است بینش است!
بینش از جنس تجربه ای درونی است که با خود یک دگرگونی واقعی را به همراه میآورد و نه صرفا انباشتی از دانش؛
که گفت:
من قطاری دیدم که سیاست میبُرد و چه خالی میرفت! (#سهراب_سپهری)
#امیرحسین_کمیجانی
@amirkomijaniii
امروز زادروز ملانی کلاین (1960-1882) بود، یکی از تأثیرگذارترین روانکاوانی که صدای کودکان را به روانکاوی آورد.
ملانی کلاین مرزها را در دنیای روانکاوی جابهجا کرد. با وجود تمام موانع، مشاهدات خودش را به جای تکرار ایدههای پیشین ارائه داد و صدای نوزادان و کودکان را در روانکاوی به گوش همگان رساند.
او کسی بود که احساسات و تجربیات نوزاد را هستهی اصلی فهم ما از انسان قرار داد و روانکاوی را از تحلیل خاطرات کودکیِ بزرگسالان، به فهم مستقیم دنیای درونیِ کودک کشاند.
"دنیای نوزاد، جهانی از اضطرابهای آزاردهنده و فانتزیهای همهتوانی است."
وی نشان داد که بازی، چیزی فراتر از سرگرمی است. همچنین، در معرفی نظریه روابط شئ نقش بسزایی داشت.
"بازی، زبان کودک و دریچهای به ناخودآگاه اوست."
او معتقد بود که تحلیلهای امروزی نسبت به گذشته عمیقتر شدهاند، زیرا ما اکنون ارتباط بیشتری با ناخودآگاه داریم.
🍓@tajrobeh_life
درود به دوستانم
نوروز به کام.
به تاریخ ۱۱فروردین ماه
با تحلیل این فیلم[بی بدن] همراه من باشید.
(PDF) Narcissistic Rage Revisited
https://www.researchgate.net/publication/270291891_Narcissistic_Rage_Revisited
Narcissists are thought to exhibit "narcissistic rage," an explosive mix of anger and hostility arising from threats to narcissists' fractured sense of self. Building on clinical views of narcissism, we present empirical evidence on the nature and sources of narcissistic rage. Findings from 4 studies reveal narcissistic vulnerability (but not grandiosity) as a powerful driver of rage, hostility, and aggressive behavior, fueled by suspiciousness, dejection, and angry rumination. Consistent with theorizing about narcissistic rage, Study 1 showed that vulnerable (but not grandiose) narcissism predicted more anger internalization and externalization, as well as poorer anger control. Study 2 revealed vulnerable narcissism as a stronger indicator of shame and aggressiveness, especially hostility and anger. Study 3 identified distrust of others and angry rumination as key factors accounting for vulnerable narcissists' reactive and displaced aggression. Study 4 provided behavioral evidence that vulnerable (but not grandiose) narcissism amplifies reactive and displaced aggression in the face of provocation. Taken together, the findings not only establish narcissistic vulnerability as a key source of narcissistic rage but also reveal an important pathway to narcissistic aggression that does not involve competitiveness or exploitativeness. In addition, the results support clinical views of narcissistic aggression and implicate deficient self-esteem as an important driver of aggressive behavior. (PsycINFO Database Record (c) 2014 APA, all rights reserved).
Transference-Focused Therapy (TFP): Definition, How It Works, Benefits and Challenges - Right Choice Recovery
https://rightchoicerecoverynj.com/addiction/therapy/transference-focused/
How Does Transference-Focused Therapy (TFP) Work?
Transference-Focused Therapy (TFP) works by focusing on the therapeutic relationship between the therapist and the patient to address emotional instability and maladaptive interpersonal dynamics. This therapy is a structured, manualized approach designed to treat borderline personality disorder and other severe personality disorders.
The therapist’s role is to observe, interpret, and guide the patient through their transference patterns, which are projections of past relationship experiences onto the therapist. The patient’s role involves actively participating in identifying and understanding these patterns, helping to uncover and address distorted self-perceptions and relational difficulties, as noted by Yeomans et al. (2013) in the publication “Transference-Focused Psychotherapy” in Psychotherapy (Chic).
TFP sessions are structured around a detailed treatment contract, frequent therapeutic meetings, and consistent attention to the dynamics of transference.

Key components of the therapy approach include:
Treatment Contracting: This process sets clear expectations, goals, and boundaries between the therapist and patient. By defining these terms early, the therapy creates a structured environment that encourages accountability and collaboration. TFP sessions are scheduled one to two times per week and last one to two years to achieve meaningful progress.
Countertransference Management: Therapists reflect on their emotional reactions to the patient, using these insights to understand relational dynamics more effectively. This therapeutic use of the therapist’s own emotions helps identify patterns that might otherwise go unnoticed, making the therapy more impactful.
Focused Sessions: Each session is designed to explore and analyze the transference relationship in real time. By focusing on how patients interact with the therapist, the therapy addresses specific emotional and interpersonal challenges, helping to create long-lasting change.
https://psycnet.apa.org/record/2013-40791-003
Abstract
Clinical experience involving the treatment of patients with comorbid borderline and narcissistic personality disorders suggests that this patient population is among the more difficult to treat within the personality disorder spectrum. In this article, we present refinements of Transference Focused Psychotherapy (TFP) based on our clinical experience with and research data on patients with comorbid narcissistic personality disorder/borderline personality disorder (NPD/BPD). We briefly review object relations formulations of severe narcissistic pathology, as well as recent research in attachment and the allied concept of mentalization, which have provided a new lens through which to view narcissistic disorders. The research findings from two randomized clinical trials demonstrating the efficacy and effectiveness of TFP are presented. The data from the two Randomized Clinical Trials (RCT) allowed for the study of the characteristics of the subgroup of borderline personality disorder patients who have comorbid NPD/BPD. Findings on comorbidity, attachment status, capacity for mentalization, and level of personality organization of borderline patients with comorbid NPD/BPD, compared with borderline patients without comorbid narcissistic pathology (BPD), are presented. Clinical implications of the observed group differences are discussed, with a focus on refinements in the technique of TFP. Clinical case material is presented to illustrate the specific challenges posed by narcissistic patients to carrying out TFP in each phase of treatment. (PsycInfo Database Record (c) 2023 APA, all rights
🎞 شرم
🎙 مارشا لینهان
💎 t.me/HillanClinic
🌐 www.HillanClinic.com
💬 t.me/HillanClinic
📸 instagram.com/HillanClinic
https://psychiatryonline.org/doi/10.1176/appi.psychotherapy.20220019
Читать полностью…مهاجرت:
سوگ، شوک و بازآرایی خویشتن
مهاجرت، صرفاً کندن از سرزمینی که در آن زاده شدیم نیست، برکندنِ چیزی از درون است؛ چیزی که تا پیش از آن شاید حتی نمیدانستیم که درونمان است! از آن کوچههای آشنا، از زبانی که بیآنکه بدانیم، عضوی از تنِ ما شده بود، از عطرهای صبحگاهی و رنگِ عصرهایش. این رفتن، شبیهِ بیرون کشیدنِ ریشهای از خاکِ آشنا و انداختنش به زمینی است که نمیدانی آیا جان خواهد گرفت یا نه.
و مگر آدمی، هرچه پیشتر میرود، کمتر به ریشه دواندن ایمان ندارد؟
آنچه در این گذار رخ میدهد، چیزی فراتر از دلتنگیهای معمول است. مهاجرت، تو را از چیزی که هستی جدا نمیکند، بلکه ناگهان با فاصلهای بیرحمانه، تو را رو در رویِ خویشتن مینشاند. خودت را در آینهی سرزمینی دیگر میبینی، و آنچه میبینی، با آنچه بودی و میپنداشتی که هستی، همخوان نیست.
دیگر اینجا خبری از تأییدِ ناهشیارِ محیط نیست، از نگاههای آشنا، از آیینههایی که تصویری از خویش را به تو بازمیگرداندند. در جای تازه، هویت، دیگر دادهای پیشین نیست، چیزی نیست که به سادگی در سایهی زبان و عادات و رابطهها محقق شود.
ناگهان میبینی که چیزی که روزگاری بدیهی بود، حالا چیزی است که باید از نو بنا شود.
اما این فقدان، این از دست دادنِ آن چیزی که بیآنکه بدانی، تو را تو میکرد، تنها یک روی سکه است. روی دیگر، همان شوکِ فرهنگی است، همان بُهتی که در مواجهه با جهانی دیگر، در برخوردِ بیواسطه با تفاوت، بر تو مستولی میشود. جایی که زبانت در گلو گیر میکند، رفتارها را نمیفهمی، و از آن مهمتر، فهمیده نمیشوی.
درست همینجاست که حسِّ بیجایی، آرامآرام، درونِ تو خانه میکند.
اما اینهمه، در نهایت، به چه میانجامد؟ آیا مهاجر، خود را در فرهنگِ تازه بازمییابد، یا در تلاش برای حفظ خویشتن، در گذشته متوقف میماند؟ آیا این از دست دادنها و این ناپایداریِ هویتی، فرصتی است برای آنکه از نو ساخته شویم؟
یا تهدیدی است که ما را میانِ دو جهان، معلق نگه میدارد؟
فردیتیابیِ سوم:
سلمان اختر از بلوس نقل میکند و میگوید بلوس، روزگاری از «فردیتیابی دوم» سخن گفت، از آن مرحلهای در نوجوانی که فرد، خود را از دیگری جدا میکند، از خانواده فاصله میگیرد و هویتی مستقل بنا مینهد. اما آنچه در مهاجرت رخ میدهد، چیزی است فراتر از آن: چیزی شبیه یک «فردیتیابی سوم». اما نه به معنای بازگشت به گذشته، به معنای چالشِ دوبارهی آن چیزی که پیشتر تثبیت شده بود.
در مهاجرت، آدمی ناگزیر است که از نو بسنجد:
چه بخشی از خویش را نگاه دارد، چه بخشی را رها کند، و چه چیزی را بیافریند؟ اینجا دیگر هیچچیز مسلم نیست، هویت، دیگر یک تداوم بیوقفه نیست، چیزی است که در کشاکشِ هر روزه ساخته و بازساخته میشود. آن گذشتهای که پشتِ سر گذاشتی، دیگر دستنخورده باقی نمیماند، بلکه در پیوند با تجربهی اکنون، دگرگون میشود.
این بازخوانیِ گذشته، این جابهجایی میانِ چیزی که بودهای و چیزی که میتوانی باشی، جوهرِ مهاجرت است.
و مگر آدمی، در تمامِ زندگی، چیزی جز یک مهاجر است؟ مگر نه اینکه هر کس، خواهناخواه، روزی از آن خودِ نخستین، از آن جهانِ بیدغدغهی کودکی، از آن خانهای که روزگاری بدیهی مینمود، هجرت میکند؟
آنچه مهاجرت را از هر تغییرِ دیگری متمایز میکند، این است که تو را ناگزیر میکند که به پرسشهای بنیادینی که همیشه در پسزمینهی ذهن بود، پاسخ دهی. تو را وادار میکند بایستی و از خود بپرسی: اینی که اکنون هستم، کیستم؟ از کجا آمدهام؟ چه بخشی از من، در دلِ آن گذشتهای که از آن گریختهام، جا مانده است؟
و آیا اصلاً راهی برای بازگشت هست؟
یا اینکه تمامِ زندگی، هجرتی بیپایان است، هجرت از خویشتن، هجرت از گذشته، هجرت از تصویری که روزگاری از خود داشتهای؟
و اگر چنین است، پس چه کسی است که بتواند بگوید اکنون کجاست؟
علی نریمان
/channel/AliNariman