پُستبوک؛ پارهنوشتههایی در باب کتاب و فرهنگ ارتباط با ادمین info@postbook.ir
❇️ اندر احوالات پروفسور براون، به قلم دکتر عيسی صديق (2)
🔹دکتر عيسی صدیق در کتاب خاطرات خود با نام «يادگار عمر» از آشنايی و معاشرت خود با پروفسور ادوارد براون چنين مینويسد:
🔻شخصيت و آزادگی و سخاوت و سادگی و عدم تظاهر و وارستگی و مهماننوازی و عشق به زيبايی و نيکی و حقيقت و جمال و صدق و صفای پروفسور براون مرا بهکلی شيفته و مجذوب او ساخت.
🔻روزهای شنبه، مقارن ظهر، بی سروصدا به بانک میرفت و جيبهای خود را پر از اسکناس میکرد و تنها با دوچرخه در پنجاه و چهار سالگی رهسپار کوی مستمندان و بينوايان در مشرق شهر میشدو از آنان يکيک دلجويی میکرد و به فراخور حال، کمک مینمود.
🔻يکشنبهها بستۀ سيگار وشيرينی و دستهگل به بيمارستان میبرد و بين مجروحين و آسيبديدگان جنگ توزيع مینمود.
🔻با وجود تمکّنی که داشت، هيچگاه در بند تجمل و تشريفات نبود و هميشه لباس بسيار ساده بر تن داشت و با داشتن اتومبيل شخصی و راننده، از خانه به مدرسه با دوچرخه میآمد و با افراد طبقۀ سوم مانند مستخدم و فرّاش و سرايدار و دربان مدرسه علیرغم وضع اشرافی آن روز انگلستان، چون برادر رفتار میکرد. وقتی مهاجر يا محصل ايرانی به او کاغذ مینوشت و با اشاره، وضع دشوار خود را بيان میکرد، فوراً مبلغی میفرستاد و برای اينکه وی احساس منت نکند، براون به او کاری پيشنهاد میکرد؛ چون استنساخ از رسالات يا کتب خطی که در کتابخانهها و موزهها موجود بود.
🔻براون از رياکاری و تظاهر سخت احتراز میجست و پيوسته سعی میکرد از خيرات و مبرّات او کسی آگاه نشود. اگر من جزئی به پارهای از نيکوکاریهای او پی بردم، برای اين بود که اعمال حسنه و نوعپروری او تکرار میشد و من با او حشر زياد داشتم و تصادف و اتفاق هم به من کمک میکرد.
🔻يکی ديگر از خصوصيات او عشق مفرط به تصوف و عرفان بود. حافظ و مولوی و سنائی و عطار را میپرستيدو تمام ديوان خواجه را از حفظ داشت و در حين خواندن بعضی از اشعار، حالت خاصی به او دست میداد.
🔻گاهی مثنوی را بهآواز میخواند (و البته اين امر نادر است که اروپايی آواز ايرانی بخواند) و در آن موقع، چنان مست میشد که گويی روحش به عالم ملکوت صعود میکرد و اشک از چشمانش فرو میريخت و بيننده را سخت تحت تأثير قرار میداد.
🔻براون چون دريای ژرفی از دانش و اخلاق بود و هر مشکلی را راجع به ادبيات و تاريخ ايران فوراً حل میکرد، و هزاران جلد کتاب به السنۀ مختلف فارسی و عربی و ترکی و يونانی و لاتين و آلمانی و فرانسه و انگليسی خوانده بود، و موقعی که بر صندلی متحرک در اطاق خود نشسته بود، به فارسی با من، به عربی با عبدالقادر ظافر مصری معلم عربی، و به ترکی با علی رضا بيک معلم ترکی، و با يکی از محصلين من به نام نيکو که فرانسوی بود، با کمال سلاست مکالمه میکرد.
🔻پيوسته از دانشمندان ايران و پيشوايان مشروطيت و علم و تقوی و شجاعت آنها سخن میگفت، و نسبت به آقای سيد حسن تقیزاده و ميرزا محمدخان قزوينی و حاج ميرزا يحی دولتآبادی ارادت فوقالعاده داشت.
🔻پروفسور براون در اثر عشق بیحدی که به ايران داشت، خدمات بیمانندی به ادبيات مملکت و طرفداری و دفاع از کشور ما در مقابل مطامع و مظالم بيگانگان نمود. مهمترين خدمت او به عالم ادب، تدوين تاريخ ادبی ايران است در چهار مجلد که قريب چهل سال از عمر او با پشتکار حيرتاوری که داشت، صرف تأليف و طبع ان شد....
🔻از خلال سطور تمام تأليفات او اين حقيقت هويدا است که در تمام اعصار، هيچ مستشرقی از حيث علاقه وعشق به ايران با پروفسور براون اصلاً قابل مقايسه نيست.
https://www.postbook.ir/uploaded/107-u.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️سفر و نقش آن در نگاه به شهر
سفر کردن ممکن است احساس ما به زادگاهمان را تغيير دهد.
قبل از آنکه راهیِ سفر شوی، ممکن است خيال کنی زادگاهت زيباترين و مهمترين شهر دنياست. بعيد است وقتی از سفر برگردی هم چنين حسی به آن داشته باشی.
همين بود که سقراط يک بار کلانزميندارِ متمولی را سر جايش نشاند و به او نشان داد که زمين «دَرَندَشت»ش در هيچ کجای نقشه نيست...
ريچارد لسلز گفته که سفر میتواند کمی از نخوت نجيبزادگان کم کند؛ چون تازه میفهمند زمينها و کشورهايشان چقدر کوچکاند.
گوستاور فلوبرِ رماننويس هم موافق است که سفر متواضعمان میکند: «تازه میبينی چه جای کوچکی از جهان را اشغال کردهای».
سفر کردن با نشان دادنِ بزرگیِ جهان، به ما میفهماند که زادگاهمان چقدر کوچک است.
البته که اندازۀ چيزها به معنای کمارزش بودن آنها نيست. ما گاهی برای چيزهای بزرگتر ارزش بيشتری قائليم... اما لزوماً بين «اندازه» و «ارزش» رابطۀ مستقيمی وجود ندارد. چيزهای کوچک هم میتوانند به اندازۀ چيزهای بزرگ ارزشمند باشند... اما صرفِ «ارزش داشتن» برای «اهميت داشتنِ» چيزها کافی نيست. برای اينکه چيزی بااهميت باشد بايد برای ما شأنی داشته باشد، يعنی توجه و حواس ما را به خود جلب کند.
يکی از عواملی که میتواند «اهميت» چيزها را تغيير دهد اين است که آن را در بستر جغرافيايی گستردهتری قرار دهيم. تغيير در «اهميت» چيزهاست که سفر کردن ما را متوجهش میکند. زادگاهت، هر چقدر هم که جذاب باشد، اهميتش با دور شدن از آن رنگ میبازد، چون آن را در بستر وسيعتری قرار میدهی.
به همين دليل است که سفر افتادهترت میکند. هر چقدر هم از زادگاهت دور شوی «ارزش» آن در نظرت کم نمیشود، اما به بی«اهميت» بودنش پی میبری.
https://www.postbook.ir/uploaded/105-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ خوانش توحیدیِ هستی
عقل آدمی در وضعيتی با نگاه مجزای به پديدههای هستی میزيست، به خورشيد مینگريست و آن را موجودی قائم به ذات و دارای حيات و اراده و نيرويی برتر میپنداشت و طمعکارانه و هراسان به پرستش آن روی میآورد، به ماه نگاه میکرد و آن را موجود مجزای ديگری میانگاشت و بر آن سجده میبُرد، و اگر در فهم ارتباط ميان پديدههای هستی و وظايف موجودات سرگشته میشد، برای هر گوشه از زندگی، خدايی از جنس سنگ يا درخت يا جانور برمیافراشت؛ کشتوکار خدايی داشت و باران خدايی، و باد و دريا و جنگ و پول و عشق هر يک الههای خاص خود داشتند و جهان انباشته از خدايان بود، و از آنجا که عقل آدمی همواره به تجسم بخشيدن امور مجرّد گرايش دارد، اين خدايان را در صورت و طبيعت آدمی و در حال جنگ و صلح و پيمان گمان میبرد و انسانِ ناتوان و گنهکار هيچ سهمی از اين هستیِ رازآلود و ديرباب نداشت، جز آن که در برابر اين خدايان سر تسليم فرود بياورد.
🔻🔻🔻
بخشی از کتاب نخستين بهار
نوشته وضاح خنفر
ترجمه محمدرضا مروارید
نشر هرمس
❇️جاحظ، چراغ تفکر عرب

🔻کتاب دیدهور اثری استثنایی در صحنۀ ادبی معاصر است که توسط نویسنده و روزنامهنگار برجسته احمد فالالدین نوشته شده است. این اثر عمیق که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، مورد توجه گستردۀ منتقدان و خوانندگان قرار گرفته است. کتاب دیدهور بیانگر یک اودیسۀ شناختی و جالب به عمق اندیشۀ بشری است. در این رمان، نویسنده از طریق شخصیت واقعیِ «ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ»، یک فیلسوف و نویسندۀ نابغۀ عرب، به جنبههای متعدد زندگی و اندیشه میپردازد.
🔻کتاب دیدهور اثر احمد فالالدین توسط محمدرضا مروارید ترجمه شده و نشر هرمس آن را منتشر کرده است.
🔹زندگینامۀ احمد فالالدین
🔻احمد فالالدین نویسنده و روزنامهنگار اهل موریتانی است. او در زمینههای مختلفی از جمله سیاست، فرهنگ و جامعه مینویسد و آثارش در رسانههای مختلفی منتشر شده است.
اطلاعات دقیقی دربارۀ زندگی شخصی احمد فالالدین در دسترس نیست، اما میتوان از فعالیتهای حرفهای او به برخی از جزئیات پی برد. او به عنوان روزنامهنگار و نویسنده در رسانههای مختلفی فعالیت داشته و مقالات و گزارشهای او در رسانههایی مانند الجزیره، متراس و دار العرب منتشر شده است.
🔻احمد فالالدین به عنوان یک نویسنده، سبک نوشتاری خاص خود را دارد. او در نوشتههایش به مسائل مختلف با نگاهی انتقادی مینگرد و سعی میکند تا حقایق را به خوانندگان منتقل کند. او در نوشتههایش از زبان ساده و قابل فهمی استفاده میکند و سعی میکند تا مفاهیم پیچیده را به زبانی ساده بیان کند.
🔹جاحظ، چراغ تفکر عرب
🔻کتاب دیدهور خوانشی عمیق از شخصیت جاحظ، متفکری که تأثیر بسزایی در اندیشه عربی و اسلامی از خود به جای گذاشت، ارائه میدهد. نویسنده به ارائۀ شرح حال جاحظ بسنده نمیکند، بلکه بیشتر در اندیشهها و آرای او میکاود و جنبههای مختلف شخصیت او را از ادبیات و فلسفه گرفته تا تاریخ و سیاست را مرور میکند.
🔻ویژگی کتاب دیدهور ساختار فکری، منسجم و تدریجی پیرنگ آن است. نویسنده با ارائۀ تصویری جامع از دوران جاحظ شروع میکند و سپس به بررسی دقیق نظرات و آرای او میپردازد. نویسنده جنبههای مختلف اندیشۀ جاحظ از نظریۀ حیوانات گرفته تا فلسفۀ اجتماعی و سیاسی او را مورد بحث قرار می دهد.
🔻روشن است که نویسنده بسیار تحت تأثیر اندیشه جاحظ بوده است. این امر در بسیاری از اندیشههایی که نویسنده در کتاب خود ارائه میدهد مشهود است. این امر حکایت از عمق مطالعه نویسنده از شخصیت این اندیشمند بزرگ دارد.
🔻کتاب دیدهور اثر مهم فکری است که به کتابخانۀ ادبیات عرب اضافه شده است. این کتاب نشاندهندۀ یک افزودۀ کیفی در زمینۀ مطالعات فکری است، زیرا خوانشی جدید و بدیع از شخصیت جاحظ ارائه می دهد.
🔹نتیجهگیری
🔻کتاب دیدهور دعوتی است برای بازخوانی جاحظ و قرائتی نو برای درک عصری که در آن میزیسته است. این کتاب افزودۀ مهمی به اندیشۀ معاصر عرب است و ارزش خواندن و تأمل دارد.
🔖از سایت شهر کتاب پاسداران
هر چند کوشندگان تهیه این کتاب و کسانی که نوشتهها وگفتههایشان در آن آمده، بیشتر خراسانیاند و شهر و ديار خود را خطه ویراستاران خواندهاند، اما اگر شما هم آن را بخوانید و با پیشینه ویرایش در عرصههای کتاب و مطبوعات و رسانههای تصویری این خطه آشنا شوید به درستی این عنوان صحه میگذارید.
دکتر جواد رسولی با کوشش در تدوین این کتاب، ياد و نام دهها نفری را پاس داشته که همواره برای توليد نوشتههایی پاکيزه تلاش کردهاند.
🔻🔻🔻
@post_book
https://www.youtube.com/watch?app=desktop&v=ntCqGtSPdmI
Читать полностью…❇️عشق را زبانی دگر
اين نامی است که امير حسين اللهياری برای برگردان «ترجمان الاشواق» ابنعربی برگزيده، و در آن، همۀ اشعار آن قصيده را به شعر فارسی در آورده است: يکی از ديگری بهتر، شيرينتر، و دلنشينتر؛ يکی از آنها اين است:
🔹پنجه درافکنده به انواع غم🔹
🔻به هر مرغ نالنده بر شاخساری
مرا پاسخی هست بايسته، آری!
🔻بنالند مرغان و تنها مَناستم
که با اشک آميزم اندوه و زاری
🔻بدو گفتم: ای مرغ! – با پلک سنگين
ز اشکی گران – هان! خبر زو چه داری؟
🔻بگو تا کجا خفته در سايهساری
بگو تا که را گفته حرف از دياری؟
مطارحة بأفنان الشجون
🔸اُطارِحُ کلَّ هاتفةٍ بأَيکٍ
علی فَنَنٍ بأفنانِ الشجونِ
🔸فتبکی الفَها مِن غير دَمعٍ
و دَمعُ الحزنِ تُهملِ من جُفونی
🔸أقول بها و قد سَمَحت جفونی
بأدمُعها تخَبّرُ عن شُجونی:
🔸أعندَک بالذی أهواهُ علمٌ؟
و هل قالوا بأفياء الغُصون؟
https://www.postbook.ir/uploaded/98-m.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ترجمان زندگان و سخنگوی مردگان
🔻سخن از جاحظ رفت و نظر دکتر طريف خالدی به ميان آمد که او را آميزهای از سقراط و مونتنی با اندکی چاشنی از ولتر دانست.
در زير گزيدهای از نوشتههای جاحظ در بارۀ «کتاب» را برايتان آوردهام؛ اينها بخشهايی از اثری داستانی در زندگی جاحظ به قلم احمد فال ولد الدين دوست نويسندۀ موريتانيايی من است:
🔸«کتاب انبانی است انباشته از دانش، و ظرفی آکنده از ظرافت.
گر تو بخواهی، از هر گُنگی کُندزبانتر است، و گر تو بخواهی، از «سَحبانِ وائل» بليغتر.
از نکتههای نادرِ آن خندان شوی اگر تو بخواهی، و از پندهايش گريان اگر تو بخواهی.
🔸کيست که تو را پندگوی لهوفرما باشد و پارسای پردهدر و گويای گُنگ... جز کتاب؟
جز با کتاب، نديدهام که بوستانی را در آستين گذارند و گلزاری را بر دامان نهند.
سخن از مردگان گويد و ترجُمان زندگان باشد.
🔸جز کتاب، کيست همدم تو که مگر با خواب تو نخسبد و مگر بدانچه خواهی لب نگشايد؟
ايمنترين کسان در زمين است و رازدارترينِ همۀ رازداران و امانتدارترين کسان در ميان همۀ امانتپذيران!
🔸من همسايهای نيکوتر، همنشينی دادگرتر، همدمی شنواتر، آموزگاری درويشتر، رفيقی با شايستگی و نيکخواهیِ نمايانتر، و با ملالآوری و پافشاریِ کمتر، که از ستيز دورتر و از بَدی گريزانتر، و به ناسازگاری بیاعتناتر و از رويارويی پَرواگرتر از کتاب باشد، هيچ نديدهام.
🔸هرگز پديدهای را با بيانی فراگيرتر، سازوارتر و زودپاداشتر از آن، و درختی را ديرپاتر و نکوبارتر، و در دسترستر و زودرستر و همهجايابتر از کتاب نيافتهام.
کتابها، دستاورد خردهای پاک و ميوۀ ذهنهای نازکانديش هستند
🔸اگر کتابی نبود، قدرت فراموشی بر قدرت خاطره چيره میشد و آدميان را هيچ پناهگاهی برای يادآوری نبود، و اگر چنين میشد، بيشترين بهرهها از کف ما میرفت.
🔸درست است که اعراب جز در قالب شعر برای جاودانگی تاريخ خود نکوشيدهاند، و کسی هم در صدد کاستن از ارزشهای شعر نيست، اما اذعان به امتيازات شعر نبايد مانع گواهی دادن به امتيازات نثر شود. دليل پرهيز اعراب از نثر اين بوده است که اعراب امتی بيسواد بودند که توان خواندن و نوشتن نداشتند، و چون اسلام آيين تازهای را آورد، آنان به فراگيری دانش و نوشتن روی آوردند و نيکی همۀ ملتها، از جمله هنر نثرنويسی، سوی آنان سرازير شد و در آنان گرد آمد؛ وانگهی، مگر نمیبينيد که قرآن هم متنی شاعرانه نيست!
🔸اگر آدمی با يکی دو بيت شعر به طرب آيد، کتاب اما دوستی است سازگار که گاهِ دلمشغولی و بیحوصلگی سراغت نيايد، و تو را نيازمندِ آراستن و شرمناکی نکند.
🔸جز کتاب کدام دوست است که اگر تو اراده کنی، روز در ميان به ديدارش رَوی، يا هر پنج روز يک بار به آستانش در آيی، و اگر تو بخواهی که پيوسته با تو باشد چونان سايهای همراه تو گردد؟
🔸کتاب همنشينی است که تو را نستايد، دوستی است که از تو نرَنجد، رفيقی است که تو را نفَرسايد، خواستاری است که تو را نيازارد، همسايهای است که با تو تنبلی نکند، همراهی است که نمیخواهد با چاپلوسی هر چه داری بستاند و با حيلهگری با تو بياميزد و با دورويی تو را بفريبد.
🔸کتاب چيزی است که چون در آن بنگری بهرهات را فزونی بخشد، ذوقت را برانگيزد، زبانت را بگستراند، گفتارت را سامان دهد، واژگانت را بيارايد، سينهات را آبادان سازد، گراميداشت همهکس را به تو بياموزد، دوستی با پادشاهان را ارزانیات کند، شبانگاه نيز چونان روز در فرمان تو باشد، و در سفر نيز چونان حضَر دستورت را بشنود. آموزگاری است که اگر بدو نيازمند شَوی خوارت نکند، اگر روزیاش ندهی بهرهاش را نبُرد، اگر از وی جدا گردی فرمانت را فرو نگذارد، و اگر باد دشمنان بر تو بوَزد بر تو نشورد.
https://www.postbook.ir/uploaded/96-s.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ تا ابد زین شیوهها نام بزرگان زنده است
🔹کارنامۀ فياض
🔹دکتر سلمان ساکت، (با همکاری اعظم رمضانی)
🔹نشر ادبيات ۱۴۰۲
🔻معرفی چهرههای برجستهای که هر يک به گونهای در شکلگيری بخشی از پيکرۀ تاريخ معاصر ما نقشآفرينی کردهاند، کاری است ارزنده و شايسته که تا کنون به شيوههای مختلف، دربارۀ بسياری از اين بزرگان صورت گرفته است؛ از چاپ کتاب يادبود گرفته تا برگزاری مراسم بزرگداشت.
🔻اينک که ۵۲ سال از درگذشت دکتر علی اکبر فياض سپری شده و اين هر دو کار، يعنی چاپ يادنامه و برگزاری مراسم دربارۀ او به تحقق پيوسته، چه کار ديگری میتوان برای معرفی بيشتر او سر و سامان داد؟ مگر ناگفته و نانوشتهای هست که بايد دوباره به شخصيت او پرداخت؟ پاسخ مثبت به اين پرسش را بايد در کتابی يافت که دکتر سلمان ساکت فراهم کرده و آن را «کارنامۀ فياض» ناميده است، تا نشان دهد که اين کتاب هشتصد صفحهای چيزی فراتر از يک شناختنامه يا ارجنامۀ عادی است.
🔻آقای دکتر ساکت با همکاری خانم اعظم رمضانی در اين اثر، همۀ يادداشتها، مقدمهها، متن سخنرانیها، و تمام اسناد و تصاوير دستياب از دکتر علی اکبر فياض را جمع کرده و افزون بر آن، چندين مقالۀ چاپشده و نشده دربارۀ ويژگیهای آن استاد را در اين کتاب گرد آورده است. بگذريم که زندگینامۀ فياض به قلم ايشان، خود از ظرافتهايی برخوردار است که نمیتوان آن را ناديده گرفت.
🔻او طی سه سال، کوشيده است تا از ميان هر چه از آن استاد خراسانی به جا مانده است، چيزی را فرو نگذارد و بدين سان، کارنامۀ خواندنی و پروپيمانی از او را فراهم آورد.
🔻شايسته است که در کنار تجليل از کوشش ستودنی دکتر ساکت، از کار بزرگ آقای اسماعيل مهدویراد در نشر ادبيات هم ياد کنيم که در اين واويلای کتاب، کوشيده است تا اين کارنامه را در حلّهای آراسته عرضه کند.
🔻اينان، چنانکه دکتر ساکت در مقدمهاش نوشته، برای تدوين و عرضۀ کتاب که بايد آن را الگويی برای کارهای ديگر دانست، از سرِ عشق کوشيدهاند، مخاطبان را نيز سزد که آن را از سر عشق بخوانند.
https://www.postbook.ir/uploaded/92-k.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ شعری به روحبخشی باران
🔹تشنۀ صلح
🔹سید عطاءالله مهاجرانی
🔹انتشارات امید ایرانیان ۱۴۰۲
2️⃣ ص ۸۸
شيخ مالک الشعار، مفتی طرابلس و شمال لبنان... خوشمحضر و خوشرو و خوشسخن است. با لطايف و ظرايف و کوچهباغهای پيچدرپيچ زبان و ادبيات عربی آشنا است. داشت قدم میزد و زمزمه میکرد که زمزمهاش را شنيدم:
لَها حکمةُ لقمانِ و صُورة يوسفِ
و نَغمَةُ داوودِ و عفّةُ مريمِ
وَ لی سُقمُ أيوب و غُربَةُ يونسِ
و أحزانُ يَعقوبٍ و حَسرةٌ آدمِ
و لَو لَميَمَسّ الارضَ فاضلُ شَعرها
لما جازَ عندی فی الترابِ التيمّم
او خردمندیِ لقمان، زيبايی سيمای يوسف، ترنّم داود و پاکدامنی مريم را دارا است.
من اما، بيماری ايوب و غريبیِ يونس و رنجهای ايوب و حسرت آدم را دارم.
اگر سر طرّۀ گيسوی او بر زمين نمیرسيد، مجاز نبودم که بر خاک تيمم کنم.
از آن جمله اشعاری بود که مثل بارانِ روحبخش بر صحرای جان میبارد و مانند تيغی ابريشمين و نرم ذهن را میبرّد و تأثيرش تا مغز استخوان میرسد و برای هميشه میماند.
شيخ مالک گفت: نپرسيدی چرا اين شعر را زمزمه میکردم؟ حکمت لقمان و... همه از آن پيامبر ما است؛ صاحب خُلق عظيم. اکنون ما هستيم و حسرت مسلمانی!
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ وحی؛ پلی از فضاهای دور تا جان آدمی
🔹نخستين بهار
🔹وضاح خنفر
🔹ترجمۀ محمدرضا مرواريد
🔹نشر هرمس، چاپ دوم ۱۴۰۲
🔻وحی گفتمانی است که جهانِ فضاهای دور را با درونِ جان آدمی میپيوندد
و هستی را پيوستگیهای نوينی میدهد
و رشتههايی را که به سبب دخالتهای عقلِ محدود بشری از هم گسسته است، پيوندی دوباره میبخشد.
🔻عقل آدمی در وضعيتی با نگاه مجزای به پديدههای هستی میزيست،
به خورشيد مینگريست و آن را موجودی قائم به ذات و دارای حيات و اراده و نيرويی برتر میپنداشت و طمعکارانه و هراسان به پرستش آن روی میآورد،
به ماه نگاه میکرد و آن را موجود مجزای ديگری میانگاشت و بر آن سجده میبُرد،
و اگر در فهم ارتباط ميان پديدههای هستی و وظايف موجودات سرگشته میشد، برای هر گوشه از زندگی، خدايی از جنس سنگ يا درخت يا جانور برمیافراشت؛
🔻کشتوکار خدايی داشت و باران خدايی، و باد و دريا و جنگ و پول و عشق هر يک الههای خاص خود داشتند و جهان انباشته از خدايان بود،
و از آنجا که عقل آدمی همواره به تجسم بخشيدن امور مجرّد گرايش دارد، اين خدايان را در صورت و طبيعت آدمی و در حال جنگ و صلح و پيمان گمان میبرد
و انسانِ ناتوان و گنهکار هيچ سهمی از اين هستیِ رازآلود و ديرباب نداشت، جز آن که در برابر اين خدايان سر تسليم فرود بياورد.
🔻چون هيچ يک اين الههها با پرستندگان خود ارتباطی برقرار نمیکردند و با آنها سخنی نمیگفتند، پس کاهنان و منجمّان و پيشگويانی لازم بودند که ارادۀ آن خدايان را تفسير کنند،
پرندهای را به پرواز درآورند و در ستارهای نظر کنند و قرعهای بيندازند و هدايا و قربانیهايی را از انسانهايی سستعنصر بستانند تا آرزوی آنان برآورده شود و از شری در امان مانند و از خشم ويرانگر خدايان محفوظ بمانند.
🔻آدميان، اما جز از لابلای گفتههای کاهنان و دربانان و منجمان، نه از دليل خشم و غضب خدايان آگاهی داشتند و نه از موجبات خرسندی ايشان چيزی میدانستند.
اوج خرد جزئینگر و سرگشتۀ آدمی همين بود؛
🔻و بدين ترتيب نخستين آيات به منظور ساماندهی کلانی در نگاه به هستی نازل شد تا اين آشفتگی را از انسان دور کند، و نظم و عقلانيت و تعادل را به وجود باز گرداند و نشان دهد که هر چه در هستی هست، از خورشيد و ماه و شب و روز و حتی خود روانِ آدمی، همه و همه به منظومهای با ساخت و آفرينشی استوار وابستهاند، و خالق يگانهای دارند که به آنها هدف و سامانی بخشيده است که در آن روان هستند، و از کار آنها سود و زيانی به تو نمیرسد.
https://www.postbook.ir/uploaded/91-s.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️زيستنامه يا درسنامه
🔻اگر از شخصيت هايدگر خوشتان بيايد يا نيايد، و اگر با ديدگاهها و انديشههايش موافق باشيد يا نباشيد، بايد اين 23 صفحه از کتاب «زندگينامۀ فلسفی من» نوشتۀ کارل ياسپرس را بخوانيد که در پايان فصلی با عنوان هايدگر نوشته است:
🔸در اينجا فقط خاطراتی از چند دهه را اشارهوار آوردم، آن هم نه دربارۀ آثار هايدگر، بلکه در خصوص آنچه ميان من و او روی داده، انديشيده شده، و عمل شده است.
🔸فکر فلسفی را باید در ارتباط با عمل صاحبفکر فهميد.
🔸آن که فلسفه میپردازد در طلب هر گونه بينش دستيافتنی است. در نظر او، عقل و ذهن و خلاقيت آن فقط وسيله است نه هدف.. از اين رو، هميشه در طلب شديدترين نقدها است.
🔸سر ميز ناهار ... پرسيدم: «مرد بیفرهنگی مثل هيتلر چگونه میخواهد آلمان را اداره کند؟: گفت: «فرهنگ و تربيت مهم نيست. به دستهای جذابش نگاه کنيد».
🔻اگر به تحليل ساختار ذهنی و شناخت زمينههای کنشگری افراد علاقه داريد، فقط پنج صفحه از اين کتاب را دربارۀ ارنست ماير بخوانيد و ببينيد که کارل ياسپرس به چه جزئياتی توجه میکند:
🔸يک جملۀ پرمعنا کافی بود که او را به فلسفهورزی برانگيزد. آنچه او در فلسفه و علوم و شعر و موسیقی و هنر و حتی سياست در میيافت، اهميت محوری داشت. گويی از برکت بينشی فراگیر، قادر بود به ژرفاها نفوذ کند. برپايۀ دادههای اندک به سرعت برق، جان کلام را در میيافت و مرا نيز مانند دوستان ديگرش تکان میداد و به شگفت میآورد و فيض میبخشيد.
🔻اگر میخواهيد با کارل یاسپرس و انديشههايش آشنا شويد، گام اول، خواندن همين زندگینامۀ فلسفی با ترجمۀ عزتالله فولادوند است. ياسپرس اين زيستنامه را در سال 1953، يعنی شانزده سال پيش از مرگش نوشته است:
🔸از خردسالی مشتاق عظمت بودم. در برابر مردان بزرگ و فيلسوفان بزرگ که برای ما جانشينی ندارند احساس اعجاب میکردم. ما معياری خويش را از اين گونه مردان میگيريم ولی ايشان را به مرتبۀ خدايی نمیرسانيم؛ زيرا هر کسی حتی در مقابل بزرگترين انسانها بايد خودش بشود.
🔸وقتی جهان انديشه از فلسفه تهی باشد، کمترين کار اين است که به [نفع] آن شهادت دهيم و توجه را به فلاسفۀ بزرگ جلب کنیم و جلو پريشانانديشیها را بگيريم و در جوانان نسبت به فلاسفۀ راستين شوقی برانگيزيم.
🔸ستارهای که راهنمای همۀ کارها و زندگی روزانۀ ما است، برای کسی که هر روز لَختی به رؤيا فرو نرود، از درخشش باز خواهد ماند.
🔸وجود سیاست فقط جایی که آزادی باشد امکانپذير میشود. جايی که آزادی نابود شده باشد، فقط زندگی خصوصی باقی میماند، آن هم به ميزانی که وجودش تحمل شود.
🔸سياست راستين تنها به شرطی امکانپذير میشود که با دلایل له و عليه، بتوان دیگران را قانع کرد و به نتیجه رسید، و پرورش آگاهیِ همگانی از راه جدال آزادانۀ مغزها صورت بگيرد.
🔸ما بایستی بعضی گذشتهای اساسی بکنیم، زیرا حتی در این صورت، آنچه هنوز حفظ میشود در مقایسه با آنچه پس از شکست واقعی باقی میماند، بسیار عظیم خواهد بود.
🔸پند و اندرز و خطابه و نوشتن و داد سخن دادن دربارۀ شکوه و جلال دموکراسی کارساز نخواهد بود. این کار فقط باید با تمرین و عمل انجام بگیرد و عمل نیز باید از جماعات کوچک شروع شود.
🔸انسان در نتیجۀ سروکار پیدا کردن با مسائل واقعی و مشخص یاد میگیرد که کارها را چگونه باید بکند... بگذارید جماعت در سامان دادن به امور خویش هر چه بیشتر تمرین کند. تنها از اين راه ممکن است کسانی پرورش یابند که بتوانند سیاسی بیندیشند.
🔸هيچ فلسفۀ بزرگی بدون انديشۀ سياسی نیست، حتی فلسفۀ حکمای بزرگ مابعدالطبیعی... هر فلسفهای در نمود سیاسی خود نشان میدهد که چيست.
🔸فلسفه هيچ جا نتایجی نمیدهد که وسیلۀ برنامهریزی در دنیا باشد، اما بنیاد آگاهی را روشن میسازد که حدّ نتايج علم و امکانات برنامهریزی مولّد را معين میکند و به آنها معنا میبخشد.
🔸فیلسوف پیامبر نیست. او خويشتن را نمونه و سرمشق قرار نمیدهد. ولی انسان بودن را، و لو از جنبههای عیبناکش مینمایاند. میخواهد يادآوری کند و برساند و به رغبت بیاورد و درخواست کند.
🔸ما اکنون از غروب فلسفۀ غرب به سوی طلوع فلسفۀ جهانی پیش میرویم. همه يکايک در اين راه خواهيم ماند، اما خود جاده به سوی آيندهای پيش میرود که وحشتناکترين و درخشانترين امکانات را نشان میدهد.
🔸هر کسی که گمان کند زندگیاش در جريان حوادث از دست رفته است، وقتی از مهلکه جان به در ببرد، احساس میکند که عمر از سر گرفته است.
🔸آدمی فقط به اتفاق ديگر آدميان میتواند به خود بيايد، نه هرگز با دانش محض... همۀ انديشهها میبايست به اين محک بخورند که آيا به ارتباط و تفاهم ياری میرسانند يا مانع از آن میشوند.
🔸فلسفه هميشه در برابر انحطاط روح و پراکندگی آدميان ايستاده است و به تمرکز نياز دارد.
https://www.postbook.ir/uploaded/89-b.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ميراثدار پيامبر
🔸علی با ذهن و قلب باز، چيزی منحصربهفرد را مردم يادآوری کرد:
ايمان فقط عقل يا عقيده يا مناسک نيست. هستی است، پيوند است، روح است – ايمان واقعی به خدا و ارتباط واقعی با او همان روشنگری و رستگاری است که از طرق و مجاری گوناگونی حاصل میشود.
تعاليم علی منظری را میگشايد که او را از حوزۀ تاريخ به عالم متافيزيک میبرد.
🔻اين بخشی از کتاب «وارث پيامبر» نوشتۀ دکتر حسن عباس، نويسنده و محقق آمريکايی – پاکستانی و استاد روابط بينالملل در دانشگاه دفاع ملی در مرکز مطالعات استراتژيک خاورميانه و جنوب آسيا در واشنگتن دیسی است. که با ترجمۀ فارسی دکتر محمد کيوانفر منتشر شده است.
🔸وی میافزايد:
نگاهی اجمالی به احترامی که عموم عارفان و شاعرانِ نامی مرتبط با سنتهای مختلف اسلامی در جنوب آسيا ابراز میکنند، نشان میدهد نوعی همگرايی در جهانبينی آنها راجع به علی وجود دارد.
و برای مثال اين نمونهها را میآورد:
🔹خواجه مير درد (1785- 1721):
اگر مرواريد عدن را در دست داشته باشی اما به غنای دل نرسی، چيزی جز تهیدستی نداری، و اگر مرواريد نجف را در کف دست داشته باشی اما عشق شاه نجف را در دلت حک نکرده باشی، جز گزيدن انگشتِ حسرت کاری نداری.
🔹ميرزا اسدالله خان غالب (1869- 1794):
بوی دوست از نديم دوست میآيد؛ من با بندگی بوتراب مشغول حقم. تجلی لطف و محبت خداوند به پيامبر، کانون عترت و محور ايمان، علی است.
🔹محمد اقبال لاهوری:
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمايۀ ايمان علی
از ولای دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
🔹جلالالدين مولوی:
از علی آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزّه از دغل
🔹بوعلی سينا : ( 1037- 980)
تا بادۀ عشق در قدح ريختهاند
واندر پی عشق عاشق انگيختهاند
با جان و روانِ بوعلی مهر علی
چون شير و شکر به هم درآميختهاند
🔸و در نهايت میگويد: سنت ترانهخوانیهای عبادی با شعرهای عرفانی و معنوی که در جنوب آسيا به قوّالی و در آسيای مرکزی و ترکيه به سماع معروف است، در حفظ فضايی عاشقانه پيرامون ياد علی نقشی حياتی داشته است. اين ژانر که ابتدا، در زيارتگاههای صوفيه توسط گروه کر اجرا میشد از طريق تلفيقی از سنتهای عربی، هندی، فارسی و ترکی توسط نابغۀ شعر و موسيقی، امير خسرو دهلوی (1325- 1253) بيش از هفتصد سال پيش شکل گرفت. قوّالی يک طريق موسيقايی برای مراقبۀ عميق است و برای افرادی که دائقۀ معنوی دارند حکم محرّکی خسلهآور را دارد. محبوبترين شعر اميرخسرو که در قوالیها خوانده میشود، خود گويای همه چيز است:
شاه مردان
شير يزدان
قوت پروردگار
لا فتی الا علی
لا سيف الا ذوالفقار
علی امام من است و منم غلام علی
هزار جان گرامی فدای نام علی
🔸اين شيوههای خلاقانه نشان میدهد که چرا مردم هنوز ميراث علی را با دل و جان گرامی میدارند.
https://www.postbook.ir/uploaded/87-q.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️مجنون را به مکه بردند تا عشق ليلی از سرش به در شود. چون به نماز ايستاد خمِ ابروی ليلی را ياد کرد و حالتی رفت که محراب به فرياد آمد، و گفت:
«به نماز میايستم، اما چون ياد او میکنم،
نمیدانم که دو رکعت از نماز ظهر خواندهام يا هشت رکعت!»
و داستان اين اعداد دو و هشت اين است که رکعتهای نماز را با ده انگشت خودش میشمرده و چون دو انگشت را جمع کرده، نفهميده است که شمارش رکعتها با انگشتهای باز بوده يا با انگشتهای بسته!
🔻🔻🔻
@post_book
❇️مريما!
🔸نوشتۀ سنان انطون
🔸ترجمۀ محمد حزبايیزاده
🔸نشر هیرمند
🔻از رنگ خاکستریِ دلگيری که روی سينۀ بغداد سنگينی میکند، خسته شدهام. دلم میخواهد توی شهری زندگی کنم که درختانی کشيدهقامت تزئينش کردهاند، توی خيابانهای تميزش رفتوآمد کنم؛ شهری که نفس میکشد و در باغهای عمومیاش زندگی میتپد، نه اين شهری که ديوارهای سيمانی و کوه زباله نفسش را بريده...
🔻چند سال پيش، هر وقت نکتهای دربارۀ بدن آدمی، اين پديدۀ پيچيده ياد میگرفتم بال درمیآوردم. خوشحال میشدم که خداوند به ما فقط بدن نبخشيده، عقل هم ارزانی داشته تا بدنمان را بفهميم و درمانش کنيم و از زندگی که خداوند در آن دميده نگهداری کنيم. سرم را بالا میگرفتم که در آينده پزشک میشوم.
هنوز اين کشفيات حس کنجکاویام را قلقلک میداد، اما شور و شعف دود هوا شد، تا جايش بيهودگی و پوچی بنشيند. سالهای آزگار را در سالنها و آزمايشگاهها سپری میکنيم و غرق در کتابها میشويم تا اين جزئيات ریز را که انسانها صدها سال بر هم تلنبار کردند، بياموزيم تا چشممان به بدن باشد و درد و رنج را از آن دور کنيم. بعد هم کسانی از راه میرسند که هيچ نمیدانند و بلکه بیسواد، دکمهای را فشار میدهند يا ضامنی را میکشند و بدنی را تکهتکه میکنند، همه جا خون جاری و کشور به اتاق تشريحی بزرگ بدل شده، و زندگی میشود نمونۀ تشريح؛ اين زيستشناسی اين روزها بازارش سکّه است.
https://www.postbook.ir/uploaded/85-v.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ اندر احوالات پروفسور براون، به قلم دکتر عيسی صديق (1)
🔹دکتر عيسی صدیق در کتاب خاطرات خود با نام «يادگار عمر» از آشنايی و معاشرت خود با پروفسور ادوارد براون چنين مینويسد:
🔻پس از استقرار در لندن و آشنايی با محيط جديد، نامهای به پروفسور براون نوشتم و ورود خود و اشتياقم را به زيارت او اطلاع دادم. در جواب، با اظهار کمال محبت، مرا برای روز معينی از اوايل ماه اوت به کيمبريج دعوت فرمود.
🔻من هم در روز مذکور با قطاری که نوشته بود به طرف کيمبريج حرکت کردم. بيش از يک ربع ساعت طول نکشيد که قطار از ميان خانههای آجری و کارخانههای مستور از دود گذشت و به بيرون شهر لندن رسيد. اطراف خطوط آهن، تا چشم کار میکرد، همه جا سبز و خرّم و دلانگيز و فرحبخش بود. گاهی درختان بيد و نارون و سپيدار و سيب و گردو ديده میشد، و زمانی مزارع گندم و کاهو و کلم و لوبيا. اراضی بين لندن و کيمبريج عموماً هموار و از چمن پوشيده بود و گاوان بسيار تميز در ميان آنها به چرا مشغول بودند. تپههايی که در بعضی از نقاط به نظر میرسيد چنان سبز و باصفا و زيبا بود که چشمان را حقيقتاً لذت میبخشيد و حظّی زايدالوصف نصيب بيننده میکرد. بين تپهها و کشتزارها در برکههای کوچک و بزرگ و نهرها دستههای قو و مرغابی با ناز و کرشمه میخراميدند. خانههای روستايی به فاصلۀ چندصد متر از يکديگر برصفا منظره میافزود. قطار در حدود ساعتی پنجاه کيلومتر طی مسافت میکرد و در عرض راه در چهار شهر کوچک چند دقيقه توقف نمود و پس از يک ساعت و نيم به کيمبريج رسيد.
🔻پروفسور براون وخانمش در ايستگاه حاضر بودند و مرا با اتومبيل به خانه بردند. در آن اوقات در اروپا اتومبيل نادر بود و اين نخستين بار بود که من در اتومبيل شخصی سوار میشدم.
🔻خانۀ پروفسور براون کمی خارج از شهر در راه تروم پينگتن در باغ مصفايی به نام کاجستان قرار داشت. بالای مدخل عمارت به خط ثلث نوشته شده بود: «مرحبا اهلا و سهلا».
🔻در خانۀ مذکور همه چيز ايران را به ياد انسان میآورد: کتابخانۀ شخصی براون با چند هزار جلد کتاب و رساله و مرقّع به فارسی و عربی، اثاثيۀ خانه از فرش و قلمکار و سفره و پرده و روميزی و ظرف و قليان و تصوير و عکس و امثال آن.
🔻قبل از ملاقات او نمیدانستم که به فارسی سخن میگويد، ولی از همان لحظۀ ورود، با من به فارسی صحبت کرد، با لهجۀ شيرازی شيوا و شيرين بدون اندک اشکال در تلفظ «خ» و «غ» و «ق» که معمولاً مردم مغربزمين از ادای آنها عجر دارند. در بين گفتگو، به مناسبت موضوع، از اشعار سعدی و حافظ و مولوی مثال میآورد و به اندازهای خوشبيان و خوشسيما و فروتن و مهربان بود که انسان را فريفته و مجذوب اخلاق خود میکرد. انگشتری عقيق با سجع «ادوارد براون» در دست داشت و زنجير ساعتش از دانههای فيروزه به شکل تسبيح بود.
🔻به اندازهای به ايران و ايرانی عشق میورزيد که معايب ما را نمیديد، و همه چيز ايران به نظرش حُسن مینمود.
🔻در اطاق کارش اين اشعار به خط زيبا بر کاشی منقوش بود:
مقصد ز کاخ و صفّه و ايوان نگاشتن
کاشانههای سَربهفلک برفراشتن
گلهای رنگرنگ و درختان ميوهدار
در باغ و بوستان ز سر شوق کاشتن
دانی که چيست؟ تا به مراد دل اندر آن
يک لحظه دوستی بتوان شاد داشتن
ورنه چگونه مردم عاقل بنا کنند
از خاک خانهای که ببايد گذاشتن؟
🔻چندی پس از ورود به خانه، ناهار بسيار لذيذی صرف شد، آنگاه پروفسور براون کتب و رسالاتی که تأليف کرده بود به من ا رائه داد و از آنها که قبلاً برايم نفرستاده بود نسخهای اهدا کرد.
🔻سپس با اتومبيل در شهر مرا به گردش برد و کتابخانۀ دانشگاه و دو سه مدرسه را از نزديک نشان داد که از بعضی جهات، مدارس علوم دينی خودمان را به ياد میآورد. عصر به خانه بازگشتيم و چای را در چمن محصور از گلهای رنگارنگ صرف کرديم.
🔻در پايان روز، مرا به ايستگاه راهآهن برد و تا پلۀ قطار بدرقه نمود و با کمال ملاطفت اظهار اميدواری به تجديد ديدار کرد....
https://www.postbook.ir/uploaded/106-h.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ نمايش و خنيا
نمايش و خنيا در ايران، نوشتۀ مجيد رضوانی (1279-1341) با ترجمۀ محمد زيار که بهتازگی از سوی نشرنو به بازار آمده، سرشار از اطلاعات گرانبها در باب هنر نمايش در تاريخ ايران است. اين کتاب که به زبان فرانسه نوشته شده و برای اولين به فارسی برگشته، با تحليل سير تطور کنشها و نهادهای مربوطه، تصويری میسازد که از دوران باستان تا روزگار معاصر را در بر میگيرد. تجربۀ زيستۀ نويسنده در عرصۀ هنر نمايش سبب شده است که پس از گذشت چندين دهه از زمان انتشار متن، همچنان بديع و خواندنی باشد.
کتاب از دو بخش اصلی «نمايش کهن» و «رامشگری» تشکيل شده است. در بخش اول پيشَينۀ نمايش در زمان هخامنشيان، سلوکيان و اشکانيان، ساسانيان، ايران اسلامی، آمده و فصل پايانی اين بخش به نمايش مردمپسند اختصاص يافته است. بخش دوم با عنوان رامشگری به تحليل رقصهای کلاسيک و مردمی و دينی و فرقهای و جادويی و جنگی و ديگر حرکات و ادوات آن پرداخته است.
در فصل مربوط به تاريخچۀ نمايش در ايران اسلامی تحليل درخشانی از تعزيه و شبيهگردانی و هيأتهای مذهبی ارائه میکند و به پيشينۀ نمايش دينی و هجونامههای دينی در مناسبتهای مختلف مذهبی میپردازد.
در اين بخش میخوانيم (ص84)
🔻با اينکه شرکت در تعزيهها سفارش شده است، شمار داوطلبان برای ايفای نقش خائنان اندک است. در اين مورد حکايتی شيرين نقل میکنند.
در دربند (قفقاز) کسی حاضر نشد در نقش شمر بازی کند. گردانندگان تعزيه پس از جستوجوی بسيار، سرانجام کارگری روس را يافتند که چند کلمه فارسی بلد بود و حاضر شد در برابر مبلغی پول، نقش قاتل را بازی کند. گردانندگان با توجه به وضعيت کارگر روس، نقش شمر را به کمترين حد رساندند. به اين ترتيب که او تنها میبايست لباس شمر را به تن میکرد، در کنار تشت آب که نشانۀ فرات بود میايستاد و نمیگذاشت کسی به آن نزديک نزديک شود. ساعت نمايش فرا رسيد و کارگر در لباس شمر با شلاقی به دست، در کنار تشت ايستاد. فرزندان و هواداران حسين، يکی پس از ديگری، میکوشيدند به تشت آب نزديک شوند و کارگر با دقت تمام، آنها را دور میکرد. از قضا، بازيگر نقش حسين پيرمردی ريشسفيد بود. وقتی به تشت نزديک شد – در برابر شگفتی مدير صحنه – کارگر برخلاف آنچه نقشش ايجاب میکرد مانع دسترسی او به آب نشد و برعکس، او را دعوت کرد که بیواهمه تشنگیاش را فرو نشاند. مدير صحنه بر سر کارگر فرياد زد که نگذارد پيرمرد نزديک شود ولی کارگر با خشم پاسخ داد: «بگذار آب بخورد، پيرمرد است.» اين حادثه نه نمايش را بر هم زد و نه سبب خوشحالی تماشاگران شد؛ برعکس، سبب جاری شدن سيل اشک گرديد. تماشاگران گريهکنان میگفتند: ببينيد شمر تا چه اندازه سنگدل بود؛ نه به کودکان رحم کرد و نه به حسين نوۀ پيامبر. آنها را کشت در حالی که اين اجنبی روس با ديدن يک بازيگر پير، دلش به رحم آمد و اجازه داد رفع تشنگی کند.
https://www.postbook.ir/uploaded/104-w.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ اهل بصره و بصر
🔹نگاهی به کتاب دیدهور
🔹داستانی در زندگی و زمانه جاحظ
🔻در نام، شباهت به «حافظ» میبرَد؛ با همان وزن و نزديک به همان حروف. جايگاهش در ميان گويشوَران عربی نيز چيزی در همان رديفِ «حافظ» نزد ما فارسیزبانان است. «جاحظ» را میگويم: ابوعثمان عَمرو بن بحر که بر خلافِ حافظ، هيچگاه شعری نسروده، اما همان رندی و زيرکی و نکتهسنجی را در پهنۀ نثر چنان در پيش گرفته که «پادشاه نثر عربی»اش خواندهاند. تفاوت ديگرش با حافظِ ما در اين است که اگر ما از چهرۀ شاعرِ شيرازی خود چيزی نمیدانيم و آن را تنها با تصويرهايی که نگارگران برايمان کشيدهاند، میشناسيم، در سيمای ظاهریِ «جاحظ» مشخصهای بوده است که هر جا تصويری از او به دست داده يا هر گاه توصيفی از او کردهاند، همان را نشانه رفتهاند: چشمانی درشت و برجسته چندان که گويی از حدقه بيرون زده و برای همين به «جاحظ» نامآور شده که به معنای درشتچشم و کسی است که به قول ما مشهدیها چشمانی «وَرقُلپيده» دارد.
متن کامل این نوشته را اینجا بخوانید
🔻🔻🔻
@post_book
زندگی، که کسی از نهفتههای پنهان در پيکرۀ آن هيچ نمیداند، همواره فريبنده است؛
آميزهای است از موجهايی که آدمی را بر فراز خود مینشانند تا او را به آرزوهايی روشن ببرند،
و خيزابهايی که او را تا ژرفای نوميدی میکشانند و انسان را به پيچوخمهای سرگردانی میافکنند.
زندگی چيزی نيست جز رودی خروشان که رودپيمايان هيچ نمیدانند موجهای بلندش آنها را تا کجا خواهند برد!
آيا مسافرِ اين رودِ روان با انبانی از مرواريد و آرزوهای سپيد باز میگردد،
يا اولين خيزاب او را به کام خود فرو میبَرد تا چونان ذرّهای ناچيز، از اين موج به موجی ديگر پرتاب شود؟
@post_book
🕌 🌙ماه رمضان امسال را با پيگیری برنامۀ «البُرده؛ شعراء المديح» در مدايح حضرت ختمی مرتبت طی کردم و از کارشناسان ادبی آن برنامه که هر شب در يوتيوب پخش میشد، از عشق و ارادت شاعران عرب و غيرعرب، به ساحت نبوی شنيدم و با تلاشهای عاشقانۀ سرايندگان در انعکاس شیرینیها و حلاوتهای خلق و خوی محمدی در تاريخ آشنا شدم؛ از شعر کعب بن زهیر تا قصيدۀ بردۀ بوصيری، تا برسيم به اشعار احمد شوقی و محمد اقبال و زنان شاعر و سرايندگان نامسلمان در ستايش پيامبر گرامی اسلام. اگر شما هم خواستيد، در اينجا ببينيد، و اگر زبان عربی میدانيد بیتوجه به کسانی که دم از گوشتتلخی میزنند، غرق لذت شويد.
🔻🔻🔻
@post_book
❇️اين روزها هر چند سريال پر زرق و برق مصریِ «الحشّاشين» با پرداختن به ماجراهای سه يار دبستانی و تکيه بر تحرّکات سياسی و نظامی داعيان اسماعيلی به رهبری حسن صبّاح، نظر تحليلگران هنری عرب را به خود جلب کرده و آوازۀ آن حتی از ميان اعراب نيز فراتر رفته به گونهای که هماينک نسخههای آن با زيرنويس فارسی هم در دسترس است، اما در سوی ديگری از جهان عرب، يعنی کشور يمن هم مجموعۀ تاريخی ديگری با نگاهی هويتی در معرض تماشای علاقهمندان قرار گرفته است؛ مجموعهای که پخش آن همزمان با تحولات منطقه و بهويژه حضور يمن در اين تحولات، به گفتۀ سازندگانش نقش مهمی در آشنايی مردم آن کشور با پيشينۀ پرماجرا و ديرينۀ تمدنی آنان دارد. «ماءُ الذهب» (آب طلا) نام سريالی است که چشم خود را بر خلاف «حشاشين» به نقطهای بس دورتر دوخته تا از رهگذر اثری هنری و دراماتيک، ريشههای تاريخی مردم را تقويت کند، و آنها را با ميراث فرهنگی و باستانی کشورشان آشتی دهد... اين در حالی است که سينماگران ما گويا هنوز هيچ انگيزهای برای پرداختن به موضوعاتی از اين دست که گويا از فرط فراوانی به چشم نمیآيند، در خود احساس نمیکنند، يا شرايط را مناسب پرداختن به اين موضوعات نمیدانند. تيتراژ اين سريال را در زير ببينيد.
https://www.postbook.ir/uploaded/99-b.jpg
❇️ انسان دوست چیزی است که میداند
🔻سخنان دلسوزانۀ دکتر اصغر دادبه در نشست علمی نقد و بررسی کتاب کارنامۀ فياض (۱۵ اسفند ۱۴۰۲ – تهران) را بايد بارها شنيد (از اينجا بشنويد)؛ آنجا که از ادبيات گفت و تأثيری که در روح و روان افراد میگذارد و آنها را به زندگی بهتری سوق میدهد:
🔹«شما به طبيبان قديم نگاه کنيد که اهل شعر و ادب بودند، و آنهايی را ببينيد که فقط میتوانند جِرّ بدهند؛ من در اين قضيه باريک شدهام که اينها با هم فرق دارند. در ميان همين طبيبان جديد هم، آنهايی دلپذيرتر و موفقتر هستند و رفتار انسانیشان مکمّل حرکت درمانی آنها است که ارتباطی با ادبيات دارند و با اين مفاهيم خداحافظی نکردند».
🔻دکتر دادبه با خطرناک توصيف کردن موقعيت کنونی برای ادبيات، و يادآوری اين نکته که بايد جلو کلنگی شدن ادبيات را گرفت، به مسئوليت خانوادهها در آشتی با ادبيات فارسی اشاره کرد و گفت:
🔹«اگر روزی هفت هشت دقيقه، يک جملۀ گلستان يا يک بيت از يک شاعر بزرگ را برای بچههايمان بخوانيم، ياد میگيرند؛ مگر مولا علی نفرمود: انسان دشمن چيزی است که نمیداند؟ مفهوم مخالفش هم اين است که دوست چيزی است که میداند».
🔻باز هم ياد دکتر طريف خالدی افتادم که در «زيستن با کتاب» نوشته است:
🔹«کاش روزی استادان و دانشجويان دانشکدههای مهندسی و پزشکی و اقتصاد هم دريابند که وقتی از انديشۀ نقادانۀ نهفته در بطن علوم انسانی سخن میگوييم، از اين سخن میگوييم که تدريس دانشهايی نظير ادبيات و تاريخ و فلسفه و علوم اجتماعی در دانشکدههای ما و حمايت از اين ايده، ناگزير به پرورش زنان و مردانِ پزشک و مهندس و اقتصاددانی میانجامد که میتوانند نقادانه بينديشند، منطقی تحليل کنند و خلاقانه به تخيل بپردازند؛ فرايندی که در نهايت، به استنباطی درست و سريع برای حل مشکلات پيش رویِ آنان خواهد انجاميد».
https://www.postbook.ir/uploaded/97-v.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ بال مگس
🔸زيستن با کتاب
🔸نوشتۀ دکتر طريف خالدی
🔸ترجمۀ محمدرضا مرواريد
🔸نشر هرمس چاپ چهارم 1402
🔻شور و شيدايیِ دکتر طريف خالدی به شخصيت جاحظ در «زيستن با کتاب» چنان موج میزند که فصلی را به او اختصاص داده و او به مثابۀ يک پيشگام برمیشمارد و میگويد:
🔹«گزافه نيست اگر جاحظ را جهانی بخوانيم بنشسته در گوشهای؛ چرا که او زيربنای فکری ژرفی را در فرهنگ عربی پايهريزی کرده و چه بسا بتوان گفت مفاهيمی با تفاوت بنيادين از گذشته را در آن جای داده است.
🔹جاحظ دانشهای گونهگون عصر خويش و باورهای جامعهاش را درنورديد و آنها را زير ذرهبين خرد و تجربه و نقد گذاشت و از شيفتگی به گذشته پرهيز داد و به شيفتگی در برابر آينده و يافتههای بیپايان عقل واداشت».
🔻او از قول جاحظ نقل میکند که:
🔹«آدمی هر اندازه به کمال آراسته و به نوآوری شناخته شود و سرآمد عالمان هم باشد، در اين جهان بدان کمال نرسد که علمش به بال مگسی نايل آيد؛ هرچند نيروی ديدهوران فرزانه را به خدمت آورد و از حافظه جويندگان دانشور و جهانگردان دنياديده و کتابگرد وام گيرد».
🔻طريف خالدی با اظهار شگفتی از تعبير «بال مگس»، میافزايد:
🔹«هر جا که ردپايی از جاحظ باشد، نشان انديشه تابان و نقّاد او هم که در بسياری از موارد برای محکوم کردن آراء پوسيده و نابخردانه به طنز و تمسخر روی میآورد، ديده میشود. او در تاريخ انديشۀ ما، نمونه برجسته کسی است که امروزه آن را «روشنفکر متعهد» میخوانيم، روشنفکری که مسئلههای زمانۀ خويش را در حوزههای سياست و اجتماع و فکر و ادب میکاود تا مرز آنها را مشخص کند، مخاطبِ هر يک را بشناسد و هر کدام را در بستر تاريخی خود جای دهد و از کنار هيچ مسئلهای جز با زدودن پندارها و تنگنظریها و تقليدهايی که بر آن تنيده است، نگذرد».
🔻او باز هم از جاحظ مینويسد و او را همان دروازهای میداند که در يکی از درخشانترين اعصار گشوده شده تا با گذر از آن به تمدن خويش برسيم.
🔻به نوشتۀ خالدی: «در يکی از «محاورات افلاطون» که گزارش واپسين روزهای سقراط در زندانی است که به انتظار اجرای حکم اعدام با اتهام به تباهی کشيدن اخلاق جوانان به سر میبرد، اين مثال آمده است که:
🔹يک مگس در اطراف اسبی بزرگ و تنبل میچرخيد و اينجا و آنجای بدن او را میگزيد، تا اينکه روزی صبر اسب به سر آمد و با دُم خود بر مگس کوبيد و او را از پای انداخت. روشن است که مگس همان سقراط است و اسب همان شهر آتن.
🔹من هر چه در اين مثال میانديشم آن را تعبيری دقيق از نقشی میدانم که جاحظ در روزگار خود بازی کرده است؛ اين جاحظ است که به هر جايی نيشی میزند، از تودهها و نخبگان بازخواست میکند، با مردم در انديشههايشان به مناظره مینشيند و آنجا که کسی را برای مناظره نيابد، خود دشمنی فرضی پديد میآورد تا چالش خود را به پايانی خردمندانه برساند.
🔹خوششانسی او اين بوده که فرجام زندگیاش مانند سقراط رقم نخورده است.
🔹اگر بخواهيم وی را به يک انسان غربی معرفی کنيم، بايد بگوييم: جاحظ آميختهای از سقراط و مونتنی با اندکی چاشنی از ولتر است، با اين حال هيچ يک از اين شبيهسازیها حق او را ادا نخواهد کرد؛ چرا که او بر همۀ دورانهای پس از خود سايه افکنده و ما اعراب، جز در همين سالهای معاصر هرگز او را از ياد نبرده بوديم؛ اين در حالی است که از قضا امروزه برخی از نگاشتههای او را پيش رویِ خود داريم که پيشتر خبری از آنها نبود».
https://www.postbook.ir/uploaded/95-w.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ شهری که نداریم
🔹و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد
🔹مهزاد الیاسی بختیاری
🔹نشر اطراف. چاپ دوم ۱۴۰۲
🔻 از آشفتگی ترکیه خوشم میآيد، همان طور که از نظم و ترتيب اروپا به وحشت میافتم.
انگار ترکیه و ایران مثل دو بچۀ يک خانوادهاند که یکیشان خوشگلتر و خوششانستر بوده و ديگری بدقوارهتر و بدشانستر.
انگار يکی «حسرتِ» نشدنِ ديگری است و آن يکی «وحشتِ» شدنِ ديگری.
بیدلیل نیست که آناتولی، از همان قدیم، همیشه میزبانِ کسانی بوده که به هر دلیلی از ایران یا افغانستان فرار کردهاند، از همان زمانِ مولانا جلالالدین بلخی بگیر تا همین الآن.
🔻به گمانم حزنِ یک ایرانی در استانبول با حزنِ یک استانبولی در استانبول فرق میکند.
شاید حزنِ ما از جنسِ نداشتن و نبودن است؛
حزنِ شهری که میشد داشته باشيم اما نداريم؛
چیزی که میشد باشيم ولی نشديم.
حزنِ از دست رفتنِ شکوهِ تاریخ و محقق نشدنِ رؤياهای اجدادی.
https://www.postbook.ir/uploaded/94-y.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ تشنۀ صلح
🔹سید عطاءالله مهاجرانی
🔹انتشارات امید ایرانیان ۱۴۰۲
1️⃣ ص ۳۵
🔻در بیت ایشان، به اتاق کوچکی وارد شدیم. یک سوی، شاگردان و اعضای دفتر ایشان نشسته بودند. سوی دیگری هم معاون هنری و مطبوعاتی و مسئول دفتر و دیگر همراهان وزارت فرهنگ و ارشاد نشستیم.
تا نشستیم آيتالله تبریزی بیدرنگ گفت: آقای وزیر، چرا اين قدر موسیقی را در تلویزیون ترویج میکنید؟ من گفتهام خانواده و شاگردانم و مقلدهایم، تلویزیون تماشا نکنند.
گفتم: حتماً توجه دارید که تلویزیون زیر نظر و مدیریت وزارت فرهنگ و ارشاد نیست...
مکثی کرد و با نیمبُهتی که در چشمانش پدیدار شده بود، گفت: من کلّی گفتم. شما ترویج نمیکنید؟
گفتم: ما مرکز موسیقی داریم برای آموزش، هنرمندان موسیقی در تهران و شهرستانها برنامه اجرا میکنند.
گفت: خب همين ترويج است.
پرسیدم: شما مطلقاً موسیقی را حرام میدانید؟ پس چرا فارابی، فیلسوف متفکّر و متألّه بزرگ شیعه کتاب موسیقی کبیر را نوشته است؟
گفت: من سخن پيامبر را برای شما روایت میکنم، شما از فارابی برای من روایت میکنید؟
گفتم: نه، من بین فارابی و پيامبر انتخاب نمیکنم، بین شما و فارابی انتخاب میکنم. فارابی از شما هزار سال به پیامبر اسلام نزدیکتر بوده است. از کجا معلوم که فهم او از سخن پیامبر دربارۀ موسیقی درستتر از شما نباشد؟
گفت: حالا شما خیال نکنید که من اصلاً موسیقی نمیدانم! تبریز دبیرستان که میرفتم، مدرسۀ ما نزدیک کلیسا بود. معلم موسیقی ما ارمنی بود. به او موسیو میگفتیم.
گفتم: احتمالاً معلّم خوبی نبوده است.
آيتالله تبریزی خندید و چشمانش برق زد.
https://www.postbook.ir/uploaded/93-w.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ ثبت قصههای ناشنيده
🔹خاک کارخانه
🔹شیوه خادمی
🔹نشر اطراف ۱۴۰۲
🔻اخيراً مد شده است سراغ سرمايهدارانی بروند که اسمشان را گذاشتهاند کارآفرين و از آنها بخواهند که قصۀ فراز و فرود خودشان و داستان رشد و نمو سرمايهها و ساختههايشان را تعريف کنند و آنها را به رخ ديگران بکشند و از آنها بخواهند که بسمالله؛ پا پيش بگذاريد و شما هم همين راه را برويد.. اگر در اين سودا، برنده شديد، به لطف زمينههای مساعدی است که برايتان فراهم شده و اگر باختيد، نشانۀ بیعرضگی خودتان است.. خود دانيد.
🔻برای توليد کتابی از اين دست هم که اسمش را میگذارند: مستندنگاری يا تجربهنگاری، چهار تا مصاحبه میکنند و پنج تا عکس میگيرند و اين میشود همۀ ماجرا.
🔻«خاک کارخانه» اما از لونی ديگر است، فرسخفرسخ فاصله دارد با کارهايی از اين قبيل؛ پژوهشگر خودش را انداخته است وسط انسانهایی که همۀ زندگیشان کار بوده است و کار، در شهری که وقت خواب و بيداریاش را صدای سوت کارخانه تعيين میکرده است.
🔻شيوا خادمی، نه قصۀ دستگاهها و در و ديوار و دوک و نخ و پارچه را به هم بافته، نه برای ويرانههای يک مکان گريه سر داده، و نه داستان پول و سرمايه و مديريت و کارآفرينی و توليد و .. را برایمان گفته، بلکه راست و مستقيم، رفته است سراغ مردمانی، مردان و زنانی، که آن روزها حتی کودک بودند و عشق حضور در کارخانه آنها را از خانه بيرون میکشيد.
🔻«خاک کارخانه» نگاهی است از درون و از دريچهای انسانی به پيوندهای يک شهر و يک مکان، يک شهر و يک صنعت، يک شهر و يک محصول که روزگاری نامش در سراسر کشور پيچيده بود: «چيتسازی بهشهر».
🔻«خاک کارخانه» يک الگو است برای کسانی که در پی پژوهشهایی از اين دست میگردند؛ و چه بسيار است در اين شهر و آن شهر . . . اگر بخواهند ... اگر بتوانند.
https://www.postbook.ir/uploaded/90-u.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️حضور علی(ع) در جغرافيا
🔹در صفحات پايانی کتاب «وارث پيامبر» که ديروز بخشهايی از آن را نقل کردم، و در ادامۀ درآميختن ميراث علی(ع) با دل و جان مردم، دکتر حسن عباس اشارۀ کوتاهی دارد به جاهايی که احتمال حضور علی(ع) در آنها متصور است. در همين حال و هوا بودم که دوست عزيزی در يک گروه تلگرامی از شهرهایی که نام آن امام را بر خود دارند ياد کرد و بهدرستی خواست که تحقیقی در اين زمينه انجام شود، از عليگره و حيدرآباد و جبلعلی تا چه و چه...
🔹دکتر حسن عباس مینويسد: اين يک حوزۀ پژوهشی در حال توسعه و البته خارج از جريان اصلی است، اما با اين همه جذاب است و ارزش کاوش بيشتر را دارد. سفرهايم در آسيا من را با داستانهای بسيار جالبی در مورد زندگی و ميراث علی آشنا کرده است که نشان از حضور علی در مناطقی بسيار فراتر از عربستان، در آسيای مرکزی و جنوبی دارد.
🔹وی در ادامه از سه مسجد کوچک هر يک با گنجايش 15 نفر در عشقآباد ترکمنستان ياد میکند که گفته میشود علی(ع) از آنها بازديد کرده و طبق روايات محلی، بر سنگ بزرگی به شکل يک مبل دراز به مراقبه مینشسته است.
🔹مسجد علی(ع) در گردنۀ خيبر در نزدیکی مرز پاکستان و افغانستان که طبق نقل ساکنان محلی، علی آن را با دستان خود ساخته، قدمگاه مولا علی در حيدرآباد پاکستان، و قدمامام در هند هم از همين موارد است.
🔹مزار شريف هم جایی است که مردم محلی آن را جای دفن علی(ع) میدانند. طبق سنت محلی، شتری سفيد، [پيکرِ] علی را برای محفوظ ماندن از شر دشمنانش به آنجا آورد، اما به مدت دو قرن قبرش مخفی ماند تا وقتی که او خود در رؤيای چهارصد نفر از بزرگان محلی ظاهر شد و آنها را به سمت مدفن خود هدايت کرد و منتهی شد به ساخت حرم.
🔹نويسنده در پايان اين بحث خود مینويسد: شواهدی که نشان دهد علی احتمالاً به خارج از سرزمينهای عربی سفر کرده به قدر کفايت هست. برای سنت شفاهی همين مقدار قانعکننده است. اينکه علی با توجه به زندگی و شخصيتش برای گسترش اسلام سفر کرده باشد، منطقی است.
🔹گسترۀ دانش و ديدگاه او بسيار فراتر از چارچوبۀ مکانی خاص بود، و اگر فرصت میداشت شايد در بيستوپنج سال خلافتِ سه خليفۀ اول، میتوانست به راه افتاده باشد. او به هر حال، طبق سنت صوفيانه در عداد مُرادان و مشايخ قرار میگيرد و صوفيان عاشق سفرند. اگر در زمانهايی میتوانست به دمشق و اورشليم برود، چرا به دورتر از آنجا سفر نکرده باشد؟
🔹خواه اين داستانها مستند باشند خواه نه، ارزش بررسی دارند. زيرا مواردی که با جزئيات مؤيد حضور معنوی – نه فيزيکی – او است محدود به همين يکی دو مورد نيست.... علی در شرق و غرب نه فقط در متون و داستانها بلکه در قلبها و ذهنها حیّ و حاضر است.
https://www.postbook.ir/uploaded/88-e.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ الماستراش
🔹اين، نام کتابی نوشتۀ زياد عبدالفتاح، چهرۀ ادبی و رسانهای جهان عرب است که در آن ناگفتههایی از زندگی محمود درويش را به قلم آورده و در آن از آرزوها، برنامهها، تجربههای شعری، و دوستداشتنها و صبوریهای او در دوران مبارزه سخن گفته است. وقتی نويسنده از او دربارۀ «ريتا» میپرسد، پاسخ درويش اين است:
🔻ريتا نام يک زن نيست، نامی است نمادين برای عاشقانه زيستن در دل جنگ، برای همآغوشی در اتاقی در حصارِ تفنگ. بخشی از يورش صوَر خيال است و میدانيم که تکيۀ شعر بر همين صورتهای لايتناهی در کنار واقعيتهايی است که از آن سيراب میشويم. ريتا زاييدۀ خيال يک شاعر است و بس..
🔹وی در پاسخ به اين سؤال که چرا اين حرفها را بهصراحت نمیگويد، اظهار میدارد:
🔻بگذار هر چه میخواهند بگويند، فکر میکنی من اشعارم را شرح خواهم داد؟ آيا میگويی برای شعری که جادوی هزارتوی آن به افقهايی رسيده است که جز با شعر نمیتوان بدانها راه يافت، بايد يادداشت تفسيری نوشت؟ آيا فکر میکنی بايد شعر را عريان کنم و نمادها را از آن بگيرم و آن را به يک مقالۀ سياسی بدل کنم که مردم برايش کف بزنند؟
https://www.postbook.ir/uploaded/86-w.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🖌ابوعثمان، عمرو بن بحر معروف به «جاحظ»، ادیب عربِ ميان سدههای دوم و سوم هجری کتابی دارد به نام «البُخلاء» که در آن داستان بخيلان را روايت کرده است؛
🔻 اين يک نمونهاش:👇🏻👇🏻
عبدالرحمان - که از بخيلترين دوستان ما بود – در هفته جز يک بار گوشت نمیخورد، و جز با شرط و شروط فراوان، به پسرش اجازه نمیداد که بر سر خوانی بنشيند، و هر گاه پسرش دست به غذا میبرد به او میگفت:
🔻«بر حذر باش از پرخوریِ کودکان، شکمبارگیِ برزيگران، خویِ آوازخوانان،
و دور باش از شيوۀ دريانوردان در سر کشيدن، و روش عَربان در گاز زدن.
از غذای پيش رویِ خويش بخور که نصيب تو همان است که در آنجا قرار گرفته و به تو نزديکتر است.
و بدان – داغت به دلم – که اگر در طعام چيزی نيکو و لقمهای کرامند و تکهای لذيذ باشد، از آنِ پيران گرامی و کودکانِ نازپرورد است که تو از آنها نيستی.
تو به دعوت میرَوی و فراخوانِ وليمهها را میپذيری و به خانهها اندر میشوی و نوبهنو گوشت میخوری، اما برادرانت بيش از تو بدان اشتها دارند.
من هنوز گوشتدوستیِ تو را ناپسند میدانم!
خداوند ساکنانِ خانههايی را در آن گوشت خورده میشود ناخوش دارد.
عمَر میگفت: «دور باشيد از اين کشتارها که در آن آشوبی همچون آشوبِ شراب است»
و میگفت: «معتاد به گوشت همانند معتادِ به شراب است».
مسيح چون مردی را در حال خوردن گوشت ديد، گفت: «گوشتی در حال خوردن گوشتی است، اُف بر اين کردار».
پسرکم!
نفس خود را به ازخودگذشتگی و مبارزه با هوی و هوس عادت ده.
چون ماران نيش مزَن،
چون سُتوران نشخوار مکن،
چون گوسپندان پرخور مباش،
و چون شتران لقمه مگير».
🔻🔻🔻
@post_book
❇️دعوت به نوشتن
🔸نوشتۀ دوریس دوریه
🔸ترجمۀ مهشید میرمعزی
🔸نشر ثالث
🔻بیست سال است که «نوشتن خلاق» تدریس میکنم و از این نام بدم میآید، چون فکر میکنم که هر گونه نوشتن، حتی نوشتن فهرست خرید، تا اندازۀ خاصی همراه با خلاقیت است.
🔻چرا باید با دست نوشت؟ چون دست خود ما است، رایانه این طور نیست. صفحه کلید افکار ما را ترجمه میکند... دستنوشته ارتباط مستقیم از مغز به دست است.
🔻خاطراتی که زنده میشوند دارایی ما هستند. ما را شکل میدهند. تعریف میکنند که چگونه تا اینجا تا این نقطه از زندگیمان آمدهايم. همزمان ما را به گذشته و حال هستیمان، با تمام زيباییها و زشتیهایش میبرند.
🔻خاطرات تغییر میکنند و در حرکتند. تاریخ میشوند، تاریخ مشترک ما، دنیای تجربیات انسانیمان که باید آنها را در عين منحصربهفرد بودنشان همواره بهروز کنیم. برای همین هم داستانِ شخصی ارزش تعریف کردن دارد.
🔻بویی را به خاطر بیاور. تو را به کجا میبرَد؟ پاستیلی را بو کن و دربارۀ سينما، بوسه و خالهای بنویس که همیشه برایت پاستیل میآورد. عطر خاصی را بو کن و افراد خاصی را خاطر بياور که آن را میزدند... روی خاک دراز بکش و بینیات را در خزه فرو کنف بگذار بو تو را همراه خود ببرد و دربارهاش بنویس.
🔻در هزارتوی خاطراتت برو، حتی اگر این خاطرات اصلاً به تو تعلق نداشته باشند. ظاهراً در جایی از حافظهات پنهان ماندهاند و ضمانتی برای حقیقت داشتن آنها وجود ندارد... ما داستانمان را میبافیم. قصهای که ما را میسازد. عميق شدن در این قصه، منظور و هدف نوشتن دربارۀ خود است. شاید قصۀ من هیچ حقیقت نداشته باشد و فقط همیشه آن را باور داشتهام...
🔻نوشتن یعنی فرار نکردن از حقیقت و بازیافتن آن. هر خاطرهای که دوباره مییابمش، در لحظهای که آن را به اشتراک میگذارم، به خاطرات دیگران پيوند میخورد.
🔻نوشتن مثل مکالمۀ تلفنی با زمان گذشته و آوردن آن به زمان حال است.
🔻با نوشتن است که آدم حس میکند دنيا خانهاش است، با دنيا ارتباط برقرار میکند و محزون از آن فرار نمیکند.
🔻بگذاریم حسها ما را راهنمایی کنند و نه افکار عاقلانه. این دو جمله را با هم مقایسه کن: «بوی تابستان میآمد» و «بوی چمن تازه کوتاهکرده میآمد». تابستان چیزی عمومی و چمن تازه کوتاهشده چیزی مشخص است. دنیای ما از جزئيات تشکيل شده که ما آنها را به هم میچسبانیم و تصاویر و دریافتهایمان را میسازیم.
🔻آدم هنگام نوشتن، از خود هم شگفتزده میشود. سروکلۀ خاطراتی پيدا میشود که هيچ از وجودشان اطلاعی نداشته است.
🔻تشریح روزهای بد جالب است، نه روزهای زیبای تعطیل. ما با داستانهای ناجور با هم مرتبط میشویم و نه با داستانهای زیبا.
🔻عضلۀ نوشتن عضلهای است که اگر تمرین داده نشود، رشدش قطع میشود. بعد، نوشتن برای آدم بسیار مشکل میشود، ولی کمی تحرک و کمی حرکات کششی در هر روز کفایت میکند. ده دقیقه و نه بیشتر.
🔻نوشتن فعالیت زیر آب است. شیرجه رفتن در مناطقی که برای آدم غریب است يا آنها را فراموش کرده.. آدم در زندگی خود فرو میرود... ناگهان هیچ کس نگاهش نمیکند. کاملاً با خود تنها است. آرام به نفس کشيدن ادامه بده! به نوشتن ادامه بده. به نوشتن ادامه بده....
https://www.postbook.ir/uploaded/84-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book