پُستبوک؛ پارهنوشتههایی در باب کتاب و فرهنگ ارتباط با ادمین info@postbook.ir
❤️ پارهای از شعر نزار قبانی با عنوان «تنها عشق پيروز است» در مجموعۀ «تا سبز شوَم از عشق»
🔹با ترجمۀ موسی اسوار
با وجود همۀ آنان که چشمان تو را ای نازنين..
در محاصره گرفتند
و سبزی و درختان را در آتش سوختند.
با وجود همۀ آنان که ماهِ مه را در حصار خود گرفتند
من میگويم: ای نازنين...
تنها گل سرخ پيروز است
و آبها و گلها.
با وجود همۀ خشکسالی
و کمابری و کمبارانی در روح ما
با وجودِ همۀ شب در چشمان ما
روز پيروز است.
❤️ لَا غَالِبَ إلَّا الحُبّ
بالرّغم مِمَّن حَاصَروا عَينَيک..
يا حبيبتی
وَ أحرَقوا الخُضرةَ و الأشجار
بالرّغم ممَّن حَاصَروا نَوّار
أقول: لا غالبَ إلّا الوَرد..
يا حبيبتی
و المَاءُ و الأزهار
بِرَغم کُلِّ الجَدبِ فی أرواحِنا
و نَدرةِ الغيومِ و الأمطار
و رَغمِ کلِّ اللَّيلِ فی أحداقِنا
لابدَّ أن ينتصِرَ النّهار
https://www.postbook.ir/uploaded/83-v.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ارواح مليت ندارند
🔹تجربۀ زندگی ميان زبانهای ژاپنی و آلمانی
🔸در کتابی در بارۀ سرخپوستان خواندم که:
🔻آنها معتقدند روح نمیتواند به سرعت هواپيما پرواز کند. در نتيجه، آدم در سفر با هواپيما روحش را گم میکند و خودش بدون روح به مقصد میرسد. حتی قطار سراسری سيبری هم میتواند سريعتر از روح حرکت کند.
در اوين سفرم به اروپا با قطار سراسری سيبری، روحم را گم کردم. وقتی داشتم با قطار برمیگشتم، روحم هنوز در مسيرِ رفت بود. نتوانستم بگيرمش. وقتی دوباره به اروپا رفتم، او داشت به سمت ژاپن حرکت میکرد. بعد ، آنقدر با هواپيما رفتم و برگشتم که اصلاً ديگر خبر ندارم الآن روحم کجاست.
در هر حال، يکی از علتهای اين که مسافر جای خالی روحش را حس میکند، همين است. به همين دليل است که سفرهای بزرگ بايد بدون حضور روح روايت شوند.
https://www.postbook.ir/uploaded/81-h.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🖌نوشتم که:
🔻من با دو بخش از شمارۀ نوبرانۀ مجلۀ باور احساس خويشاوندی دارم:
🔹پروندۀ مادلونگ
🔹و پروندۀ نخستين بهار
در فرستۀ پيشين از مورد اول گفتم، و اکنون:
🔻دومی از اين جهت که مترجم کتاب «نخستين بهار» هستم که به گفتۀ يکی از حاضران در ميزگرد مجلۀ باور، «همين که با اين وضعيت نشر، به چاپ دوم رسيده، نشاندهندۀ رغبت به اين کتاب است، چون دارد سخن جديدی را بيان میکند». در اين مورد هم جای ادای اين شهادت هست که بگويم اين «سخن جديدِ» وضّاح خَنفر در کتاب عربی «الربيع الاول»، جز با حمايتها و پيگيریهای پيوستۀ دوست عزيزم آقای مرتضی کاردر مديرعامل آگاه و کاردان نشر هرمس به دست خوانندۀ ايرانی نمیرسيد.
نيمۀ دوم رمضان ۱۴۴۳ (ارديبهشت ۱۴۰۱) بود که پس از چاپ دوم «زيستن با کتاب»، با تماس آقای کاردر، نسخۀ پیدیاف «الربيع الاول» به دستم رسيد. پس از رايزنیها و مطالعه پيرامون موضوع و تماشای کليپهای نويسنده در معرفی محتوای کتاب، ترجمۀ مقدمه را که تمام کردم با تاريخ «۲۳رمضان ۱۴۴۰ للهجرة» روبهرو شدم، آن روز هم درست ۲۳ رمضان بود. اين همزمانی را به فال نيک گرفتم و در اعلام موافقت به نشر هرمس درنگ نکردم و درست از همان روز به بعد، همۀ عصرهای بلند و شبهای کوتاه تابستان را به اين کار اختصاص دادم. قول داده بودم که تا پايان سال، ترجمۀ فارسی را به دست ناشر برسانم، اما اُنسی که با کتاب يافتم و علاقهای که به موضوع پيدا کردم، در کنار پيامها و تماسهای تشويقگرانۀ اصحاب نشر هرمس، مرا واداشت که در مهرماه همان سال، يعنی پس از حدود پنج ماه کار ترجمه را با همۀ دشواریها و دستاندازهايی که داشت، به پايان برسانم.
از آنجا که برگردان فارسی کتاب با موافقت نويسنده و رعايت حقوق مادی و معنوی وی انجام شد، مقدمهای به قلم نويسنده برای ترجمۀ فارسی میتوانست بر ارزش کار بيفزايد، ارتباطات گستردۀ آقای کاردر به بار نشست و مقدمه هم به دست ما رسيد تا کاری مطابق با اصول اخلاقی و حرفهای نشر عرضه شود.
شکل ظاهری کتاب را هم که همۀ اصول فنی و هنری در آن رعايت شده است، خود ديدهايد.
🔹اين را هم نوشتم تا ضمن سپاس از آقای ياسر قزوينی برای تنظيم پروندۀ تاريخ مجلۀ باور، از جناب آقای مهندس فيروزان مدير گرامی شهر کتاب و آقای مرتضی کاردر مدير عامل نشر هرمس و همکاران گرامیشان تشکری کرده باشم که زمينۀ انتشار «نخستين بهار» را که به گفتۀ يکی از تحليلگران ترکزبان در بارۀ ترجمۀ ترکی آن، خواندنش برای هر مسلمانی لازم است، فراهم کردند.
🔻🔻🔻
@post_book
🔹اگر ثروتمند بودم کتابخانهای بزرگ میساختم و کتابهای فراوانی نگه میداشتم، با صحافیهای پرزرقوبرق و کاغذهای سبک و لطيف.... اين الهگان زيبا را در جلدهای چرمی و با عنوانهای زرکوب نگه میداشتم و شبها در معبدم شمع روشن میکردم. نامهاشان را مانند دانههای تسبيح به نخ میکردم و با آنها ذکر میگفتم.
🔹کتابخانهام را بزرگ و کمنور و خنک میساختم، دور از نگاه و صدای بيگانگان، با پنجرههایی که به دشتهای آرام باز شود، صندلیهای راحت و بزرگ که دعوت به ماندن و خواندن کنند و چراغهایی که اين گوشه و آن گوشه پناهگاههايی روشن برای مطالعه بسازند.
🔹ديوارها را سرتاسر با ميراث ذهنی نوع بشر میپوشاندم و آنجا در هر ساعتی از شبانهروز، دست من يا روانم يارانش را فرا میخواند که اگر روحی تشنه دارند و دستانی تميز، بيايند و کتاب بخوانند. در مرکز آن معبد زيبا از کتابها، صد کتابی را جمع میکردم که به نظرم در ميان کتابهای آموزندۀ جهان سرآمدند.
🔻🔻🔻
🖌ويل دورانت، با اين توصيف، ما را به جايی میبرد که «راه آزادی»اش خوانده و در آن صد کتاب را که بهترين مدرسه برای ما دانسته، برمیشمارد.
🔻🔻🔻
@post_book
نگاه امین معلوف به صد سال گذشته، با همه نگاههای تاریخی و سیاسی متفاوت است. او نه از روزن دیدِ یک تاریخدان و نه از نگاه یک سیاستمدار، بلکه از چشم تماشاگری به تلاطمهای سیاسی و اجتماعی جهان و بهویژه منطقه خاورمیانه مینگرد که شايد آن را در جای دیگری نخوانده باشید.
تحولات مصر و ظهور ناصر، نومیدی اعراب، شوک نفتی، برآمدن بعث در سوریه و عراق، پیدایش و فروپاشی کمونیسم و مائوئیسم و نقشآفرینی هیتلر و موسولینی، روی کار آمدن تاچر و به قدرت رسیدن نلسون ماندلا و تحليل دقیق همزمانی رخدادها و از همه مهمتر تجربههای شخصی نویسنده در مواجهه با این وقایع از ویژگیهای این کتاب خواندنی است.
امین معلوف در این کتاب نگاه تازهای به انقلاب اسلامی ایران و شخصیت امام خمینی دارد و از دیدارهایش با ایشان در پاريس و همراهی در پرواز ۱۲ بهمن ۵۷ و حضور در مراسم انتصاب بازرگان به نخستوزیری ایران یاد میکند.
🔻ناصر یکشبه به بت تودهها در کشورش و در سرتاسر خاورميانه و حتی فراتر از آن تبدیل شد. در طول قرنها هیچ رهبر عربی اميدی آنچنان بزرگ برنیگیخته بود که اين افسر جوان سیساله با صدای مسحورکننده و با نطقهای نویددهندهاش... اما..
🔹درختها و قتل مرزوق
🔸عبدالرحمان منيف
🔸ترجمۀ موسی اسوار
🔸نشر هرمس 1401
فلک به مردمِ نادان دهد زمامِ مراد
تو اهل دانش و فضلی
همین گناهت بس
#حافظ
#دلخوشی
#
🔻بيشتر بحرينیها حرف «قاف» را «کاف» و حرف «ميم» را «ياء» تلفظ میکنند و در گويش خود جابجاییهای زيادی دارند.
🔻برخی را نيز دیدم که «کاف» را تبدیل به «قاف» میکردند و بالعکس.
🔻حتی کسی را ديدم که در نماز خود چنين میخواند: «اياق نعبد و اياق نستعين، اهدنا الصراط المستکيم». در عجب شدم و او را گفتم که کاش این دو حرف را جابجا کنی.
🔹از دجله تا گنگ
🔹سفرنامه سید هبهالدین شهرستانی به هند
🔹ترجمه محمدرضا مروارید
🔹انتشارات سپیدهباوران. مشهد ۱۳۹۴
🔻🔻🔻
@post_book
🔻 ما برای با هم بودن برنامهریزی شدهایم. راهبرد انقلابی و کلیدیِ گونه ما معاشرت کردن است. ما با دیگران خوشحالیم. مغز ما از طریق تعامل با دیگران رشد مییابد و وقتی مغز ما به طور طبیعی رشد نیابد اغلب قابلیتهای اصلی انسانی از ما گرفته میشود.
🔻ما انسانها به صورت منحصربهفرد به صورت حیوانات گلّهای، به هم وابسته و تعاملی خلق شدهایم و استعداد فوقتصوری در تعامل بین انسان با انسان داریم که نتایج این تعامل دنیای ما را شکل داده است و در آینده هم به همین صورت ادامه خواهد یافت.
🔻🔻🔻
@post_book
چه لذتی بردم از خواندن این ترجمه دلنشین نیایش ابوحمزه به قلم جناب استاد جهانبخش، که مدتی در پی آن بودم و سرانجام نسخه چاپ اول آن را يافتم..
🔸سَرورم! تو را به زبانی میخوانم که گناهش آن را گنگ گردانيده است.
🔸پروردگارا! به دلی با تو راز میگویم که بِزِهاش آن را تباه ساخته است.
🔸پروردگارا! ترسان و خواهان، امیدوار و بیمدار، میخوانمت.
🔻🔻🔻
@post_book
🔻من سندبادم، تو مسافر
🔸ناسفرنامهها
🔹نغمه ثمینی
🔸نشر فنجان
🖌چند روزی در بیروت میمانیم. زیباست. زیباییاش توصیفناپذیر است. ديوارهای سنگی بلند دارد و گیاهان سرکش که از لابهلای ترکِ ديوارها بيرون زدهاند. خيابانهای سنگفرشی و کافههای دلربا. منظره اقیانوس و صخرهها در میانش نفسگیر.
مردمانش اما خود داستان دیگری دارند. زیبایند همچون اساطیر، قوی و بلند و استوار، یکجور زيبايی غیرقابل دسترس انگار، و خودشان انگار بیخبر از این زیبایی. مهماننواز و گرم و شوخطبعاند.
آدم فکر میکند این زیبایی بدیهی است و از کفنرفتنی. آدم فکر میکند این آدمها با این زیباییِ غیرعادی جاودانهاند.
🔻🔻🔻
@post_book
🔻سفر به سرزمینهای غریب
🔹سونیا نمر
🔹ترجمه قاسم فتحی
🔸 نشر ادامه
🖌خیلی وقتها غصههای آدمها آنها را به هم وصل میکند. هر کدام ما از اندوهمان به دیگری پناه میبریم.
@post_book
🍀نخستین بهار
🔹وضّاح خَنفر
🔹ترجمه محمدرضا مروارید
🔹نشر هرمس ۱۴۰۱
🌈 در طليعۀ دهۀ اول قرن هفتم، مکه در چنين وضعيتی بود:
فرو رفته در ماديات،
گسسته از ميراث کهن،
آويخته بر پردۀ کعبه به سودای سود و تجارت و سروری،
و گريخته از هر دين و آيين و تعهد.
🔻سران مکه در گرماگرم گرفتاریها و آمدوشدها و تجارتهايشان، اندکاندک فهميدند که جان تازهای به خانهها و منازلشان راه میيابد و دور از غوغای بازارهای مکه و هياهوی انجمنهای شهر، هستههای اوليۀ آن شکل میگيرد.
🔻کار با زمزمه شروع شد اما رفتهرفته اوج گرفت.
🔻در آغاز، آن را نيز چونان پندهای ورقة بن نوفل، گذرا پنداشتند، اما خيلی زود دريافتند که اين روح و آن زمزمهها تا ژرفای زندگی آنها هم ريشه دوانده، به خانههاشان راه يافته، و منافع و معيارهای اجتماعی و تجاری آنها را زيرورو کرده است؛ سخنی که محمد بن عبدالله آن را به گوش اين و آن میخواند، گيرايی شگفتانگيزی داشت، و در آن سرشتی عصيانگر، شيوهای پيشرو و نويدی به آيندهای تازه نهفته بود.
@post_book
🖌 اگر قرار بود در اين سفر فقط از اين مزار به آن مزار يا از اين شهر به آن شهر بروم،
چقدر خستهکننده و يکنواخت میشد.
🖌اين طرف و آن طرف رفتنهای يکّه و تنها، اين فرصت طلايی را در اختيار من قرار داد که با مردمانی تازه آشنا شوم
و به ماجراجويیهايی غيرمنتظره دست بزنم.
🖌شيوه اقامت از طريق شبکه CS به من اجازه داد که
فرهنگ و تاريخ و تمدن و آينده ايران را از چشم جوانان ايرانی و با نگاهی داخلی، بشناسم،
و درهايی را بر روی من باز کرد که هرگز بر روی يک گردشگر معمولی گشوده نمیشود.
🔻🔻🔻
@post_book
✍🏻 خوشحال میشوم که ديدگاههای خود دربارۀ اين سفرنامه را از طريق ايميل زير با من در ميان بگذاريد
info@postbook.ir
❇️ مردم نيامدهاند!
🖌 میرزا مهدی تفرشی بدايعنگار (لاهوتی) متولد ۱۲۴۳ درگذشتۀ ۱۳۲۰ش. چهار سفر به مشهد آمده و گزارش سفرهای سوم و چهارمش را نوشته. سفر ۳۳ روزۀ سومش در سال ۱۲۸۷ بوده و سفرنامهاش هم مفصلتر از چهارمی است. اکنون فرشيد گندمکار اين دو سفرنامه را با عنوان «مردم نيامدهاند» در نشر چشمه به چاپ سپرده است.
🔹نام کتاب برگرفته از تأکيد چندبارۀ نويسنده بر اين نکته است که به دليل شلوغیهای تهران و مسائل مربوط به توپبندی مجلس و آشوبی که در کشور راه افتاده، مردم برای زيارت به مشهد نيامدهاند و مشهد خلوتتر از هميشه است.
کتاب از جهت اطلاعاتی که دربارۀ مسير و مقصد میدهد خواندنی است:
🔸در گناباد:
🔻بينالطلوعين، علیالرسم در دولتسرا رفته، پای مبارک جنابآقا را بوسيده، در مدرسۀ درس جناب آقازاده رفته، امروز نهار مهمان ايشانايم.
🔻شب را در مدرسه چراغان کرده، قريب دويست نفر از دهات اطراف آمده، شب را شام مدعو بودند، چون شب ولادت حضرت آقا بود در سال هزار و دويست و پنجاه ويک.
🔻رسم دهات گناباد اين است که از منافق و مرافق، مريضهای خود را برداشته، حضور مبارک آورده، دوا میخواهند و ايشان نبض او را گرفته، دوای جزئی داده، خوب میکنند.
🔻هر کس از فقرای سلسلۀ نعمتاللهی که منسوب به خود آقاست از هر جا که بيايد تا مدتی که در بيدخت هست، نان او را میدهند.
🔻در بيدخت کسی ترياک نمیکشد. جناب، از ترياککش بدتر از شرابخور بدشان میآيد.
🔻پياز و سير ممنوع است، کسی نمیخورد، محض اينکه دست ايشان را زيارت میکنند بدشان نيايد.
🔻يک ساعت به غروب مانده، درب دولتسرا پای جناب آقا را بوسيده، با جناب آقازاده و آقای حاج شيخ عبدالله خداحافظی کرده، با برادران دست و روبوسی کرده، راه افتاديم.
🔸در تربت حيدريه:
🔻تربت تجارتش معتبر است. قنسول انگليس و روس اينجا است، افغان و سيستانی و گنابادی و طبسی و همه نوع مردم اينجا هستند.
🔻الحق صفای اينجا از شهرهايی که ديدهام خيلی بهتر است. از سمنان و دامغان و سبزوار و نيشابور و مشهد و کرمانشاه و قم و تبريز و زنجان و قزوين و شاهرود و بغداد و کربلا؛ اگرچه آبادی بعضی بيشتر از اينجا است.
🔻در اينجا صورت خوب به هم نمیرسد، جهت اينکه تماماً ترياکی هستند وشيرۀ ترياک میکشند. کسی نيست از زن و مرد که ترياک نکشد.
🔻الحق بهار تربت بهشت است.
🔸در مشهد:
🔻محلۀ سراب از تمام مشهد هوايش بهتر است.
🔻رفتيم ميدان توپخانه تماشا. در سفر سابق اين ميدان ابداً درخت نداشت، آصفالدوله شاهسون در چند سال قبل که حاکم بوده است، ميدان را درخت نشانيده، دور او را مغازهها ساخته، گمرگ و پستخانه هم آنجا هست، مردم مثل ميدان توپخانۀ تهران غروب آنجا میآيند تماشا.
🔻شهر مشهد تخميناً شصتهزار نفر جمعيت دارد، بيشتر و بزرگتر از کربلا است، صحن او هم بزرگتر از صحن کربلا است، ملی مردم به واسطۀ کشيدن ترياک تمام بدرؤيت. يک نفر آدمی که بشود به او نگاه کرد ندارد؛ اگر باز کسی پيدا شود از ترکها هستند که هنوز ترياکی نشدهاند.
🔻مردم مشهد که اصلاً اهل مشهد هستند مردم مهربانی نيستند، مگر کسانی که اهل تبريز و قفقاز و اصفهان و شيراز باشند، اينجا سکنی کرده باشند، و الاّ اهل مشهد ناسازگار و با انسان نمیجوشند، بر خلاف اهل کربلا و کاظمين و نجف که با مردم مهرباناند. تهران که در حقيقت جوهر ادب و انسانيت است. به واسطۀ اين که پايتخت هست مردمان خوبِ همهجا در آن شهر آمده، سکنی نمودهاند. هيچ شهری را امروز نمیتوان در ايران از هيچ جهت به تهران مشابهت کرد.
🔻امروز که تمام خيابان و به حساب طول شهر را گرديدم، دو عدد سگ نديدم، در کوچهها هم سگ نديدم، گويا سگهای عالم را جمع کردهاند در تهران آوردهاند که در هر کوچه صد سگ دارد.
🔻امروز يک طَبق هلو ديدم که نيم ساعت تماشا کردم، واقعاً اگر راهآهن بود يا ممکن بود که کسی سوقات ببرد تهران، چيزی غريب بود، زيرا به قدر نهار بود. هرگز يک دانۀ او در تهران نيست.
https://www.postbook.ir/uploaded/82-d.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️برچيدن کتابخانهام
🔹يک مرثيه و ده گريز
🔻هر روز، جايی در اين کرۀ خاکی، تنابندهای (گاهی با کاميابی) میکوشد کتابی را که آشکارا يا در خفا نهيب میزند، فرو بنشاند. و چه امپراطوریها که آمده و رفتهاند ولی ادبيات همچنان پابرجا مانده. عاقبت مکانهايی خيالی که نويسندهها و خوانندگانشان خلق میکنند برجا میمانند؛ چرا که همينها هستند که بايد واقعيت بناميم. اين همان جهان واقعی است که با نام حقيقیاش پديدار میشود. باقیاش همان طور که لابد تا کنون دريافتهايم، سايهای بیپروپايه است، خميرمايۀ کابوسها است، و آفتاب که سر بزند اثری از آن باقی نخواهد ماند.
🔻تسلی از ضروريات است. اشيای تسلیبخش روی ميزِ کنار تخت من کتابها هستند (هميشه بودهاند) و خود کتابخانهام مکانی تسلیبخش و تسکينی التيامبخش بود. شايد دليل التيامبخشی کتابها اين باشد که حقيقتاً در تصرف ما نيستند: آنها هستند که ما را تسخير میکنند.
🔻اين ما نيستيم که کلمه را کشف میکنيم، کلمه سراغمان میآيد... کلمه تنها ابزارمان برای معنابخشی و کشف معنا هستند و در عين حال، اين امکان را به ما میدهند که آن معنا را درک کنيم و به ما نشان میدهند که اين معنا ورای مرز و محدودۀ کلمات و فراسوی زمان است.
🔻هر شاهکار ادبی چيزی نيست جز فرهنگ لغتی که واژگانش «به هم ريخته».
🔻اگر کتابها سياهۀ تجربيات و کتابخانهها خزانۀ خاطراتمان باشند، فرهنگ لغت طلسم ما عليه فراموشی است. نه يادمان زبان است و نشان از مرگ دارد، نه گنجينه است و حاکی از چيزی فروبسته و دسترسناپذير.
🔻لابد ادبيات چيزی بهغايت تأثيرگذار در دل خود دارد، اگرنه، چرا هر مستبدی، هر حکومت خودکامهای، هر صاحبمقام بيمناکی، میکوشد آن را نيست کند، آن هم با سوزاندن کتابها، با ممنوع کردنشان، با سانسور کردنشان، با تحديد کردنشان، با گزافگويی از آرمان باسوادی، يا طعنه گفتن از اينکه مطالعه کاری روشنفکرانه است.
https://www.postbook.ir/uploaded/80-x.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🔻من با دو بخش از شمارۀ نوبرانۀ مجلۀ باور احساس خويشاوندی دارم:
🔹پروندۀ مادلونگ
🔹و پروندۀ نخستين بهار
🔻اولی از اين جهت که در زمان ترجمۀ فارسی و انتشار اولين چاپ آن، وظيفۀ معاونت پژوهشی بنياد پژوهشهای اسلامی را داشتم و اکنون میتوانم شهادت بدهم که پرداختن به ماجراهای اين کتاب، بدون نگريستن به سهم بنياد يادشده به عنوان ناشر و مديرعامل وقت آن يعنی آقای الهی خراسانی چيزی از واقعيت کم دارد؛ پيگيری و اصرار ايشان بر ترجمۀ سريع کتاب، برنامهريزی بنياد برای تقسيم کار در زمان تعطيل و واگذاری هر بخش به يکی از مترجمان باتجربه، حروفچينی زيبا اما سريع و همپا با روند ترجمه و ويرايش، تلاش برای برقراری ارتباط با مادلونگ به منظور نوشتن مقدمه بر ترجمۀ فارسی، انتخاب طرح جلد مناسب با هنرمندی آقای رضا فردوسی، سرعت در کار چاپ در کنار رعايت کيفيت مطلوب، همه و همه، نقشهای بود که برای توليد شتابان يک کار ارزنده و ماندنی به اجرا در آمد.
نيز نبايد از ياد برد که آن زمان، نه ايميلی بود و نه اينترنتی، تا تماس ناشر و مترجم با نويسنده، بهسهولت انجام گيرد و اين گونه بود که وقتی نامۀ کاغذی مادلونگ به دست آقای نمايی، به عنوان شيخالمترجمين بنياد، رسيد، تو گويی برگ زری به کف آوردهايم.
اين يادداشت را به منظور پاسداشت برنامهريزی و پايمردی بنياد و شخص آقای الهی در فراهم آوردن اين اثر نوشتم؛ اثری که پس از چاپ با واکنشهای متفاوتی روبهرو شد و آنجا نيز ناشر، تا مقطعی که برای بسياری روشن است، بر آن پای فشرد، و از آن پس، شد آنچه شد.
🔹دومين پرونده هم داستانی دارد که در فرستۀ بعدی به آن خواهم پرداخت.
🔻🔻🔻
@post_book
🔻خانم گرترود بل اولین دانشآموخته زن در آکسفورد است. در ۱۸۹۲ به ايران آمد و شیفته خاورمیانه شد و سالها در اين منطقه با عنوان باستانشناس ماند و در ۱۹۱۵ به شخصیتی پیوست که به لورنس عربستان شهرت یافت تا در پیشروی نیروهای انگلیسی به سمت بغداد مشاور آنها شود و کامیابیهایش او را تا وزارت امور شرق در دولت انگلستان بالا برد.
پس از جنگ جهانی اول چرچیل در کنار لورنس از او هم برای تأسیس کشورهای جدید در منطقه نظر خواست و او پیشنهاد شکلگیری دو کشور اردن و عراق تحت قیمومت انگلیس و با زمامداری دو تن از پسران شریف مکه يعنی عبدالله و فیصل را داد و به همين دليل به مادر عراق شهره شد. هر چند در ميان بسياری از عراقیان، به عنوان نماینده استعمارگران هرگز نتوانست چهرهای محبوب پيدا کند.
علاقهاش به ايران نيز او را به ترجمه برخی از اشعار حافظ سوق داد که نشان استعداد ادبی او است.
این کتاب در دو بخش روزنوشتههایش در عراق و ایران را در بردارد .
🔹اساس پايتخت شدن تهران همچنان رمزگشایی نشده است. مرکز هيچ صنعت بومی نیست. بيابانهای خشک و گردنههای باریک که تنها محل عبور کاروانهای قاطر است آن را از دادوستد آسان با غرب محروم میسازد.
🔹درختها و قتل مرزوق (1)
🔻وطن! فکر کن اين کلمه چقدر بزرگ و پراهميت است. وطن آن طور که من پس از تجربۀ مرارتباری که بيش از بيست سال ادامه داشت متقاعد شدم، جايی است که آدم در آن کار میکند، ميان کسانی که میشناسد و آنها را دوست دارد.
🔻میدانی که جای آدم که عوض شد خلقيات و روحيهاش هم عوض میشود.
🔻اين درختها مثل اولاد آدماند، از اولاد هم عزيزتر، و فکر نمیکنم کسی توی دنيا اولادش را بکشد، پس اگر مُردم، تو مواظب آنها باش، اينها امانتاند و به گردن تو. اگر به وقتش نبود و درختی قطع شد تنم در گور میلرزد.
🔻شهرکی که درخت در آن سبز نشود جای زندگی آدميزاد نيست.
🔻درختها هستند که باران را میآورند. درختها به بچهها میمانند. خدا همان قدر که نظرش به بچههاست و آنها را در پناه خود حفظ میکند به زمين هم از منظر درختها نگاه میکند. پس اگر مردم درختها را قطع کنند، خدا آنها را به حال خودشان میگذارد و باران را به ديگران میدهد، به آنهايی که درخت دارند.
🔻اگر خير و برکت میخواهيد بايد در درختها دنبالش باشيد.
🔻مادرها، احساس خارقالعادهای نسبت به چيزها دارند. آنها مثل درختها زياد حرف نمیزنند، اما به طرز شيرينی وضع و حال خودشان را بيان میکنند.
🔻دروغ مادرها برای ديدن اولاد عبادت است.
🔻زن راز نيست. مرد است که سعی میکند از او راز بسازد؛ انگار از بازی موش و گربه خوشش میآيد.
🔻زن به حرفهای قشنگ احتياج دارد... جز با کلام نمیتوان به دل زن راه پيدا کرد.
🔻شهرهای بزرگ آدم را مستور نگه میدارد هر چند او را از درون چندان میخورد که بميرد. مرگ در اين شهرها عادت متعارفی است که همه روزه اتفاق میافتد و، برای همين، مردم را به تکاپو نمیاندازد و برای آنها مهم نيست.
🔻اگر به مردی برخوردی که در دلش زن نيست، يقين بدان آن که میبينی مرد نيست، جسدی است که به گور احتياج دارد.
🔻زندگی همهاش قمار است و اغلب باخت است.
🔻زندگی نمیگذارد که آدم حتی رؤيا داشته باشد.
🔻زخمها فراموش نمیشود، چه کوچک و چه بزرگ، و آدم جريحهدار هرگز فراموش نمیکند.
🔻در زندگی آدم مجال پيدا نمیکند حرف بزند جز يکی دو بار وقتی که احساس کند رفتنش نزديک است. هر کسی هم چيزهايی برای گفتن دارد.
🔻وقتی پايان کار رسيد، در حالی میميريم که دلهايمان از غصه و تيرهروزی به سنگينی درختهای کاکتوس است.
🔻زندگی آدم را مثل گاو نری میکند که در خلأ میچرخد.
🔻عجيبترين چيز در زندگی اين است که آدمهای بد نمیميرند. بيش از حد لزوم زنده میمانند تا زندگی ديگران را تباه کنند.
🔻خاطرههاست که آدم را به حرکت وا میدارد، خوشبخت و بدبختش میکند و به تحمل مصايب و غمها کمکش میکند.
🔻کيست که در زندگی با رنج و بيکاری و بيزاری آشنا نشده باشد؟ از مردم کيست که سراسر زندگی سير بوده باشد؟
🔻فکر نکن آرامشی که در قيافه میبينی علامت خشنودی است، درون هر کسی چيزی هست که میلرزاندش و عذابش میدهد.
🔻دهان، تنها عضوی در آدم است که از حرکت نمیايستد. دائم میجنبد: در غذا خوردن، در ابراز محبت و در فحش دادن به ديگران.
🔻بيکاری هم مرگ است از نوع ديگر.. زشت آن است که کار نداشته باشی. شرافت آدم به کار است... الاغها هم طاقت زندگی بدون کار را ندارند.. آدم حتی اگر خودش را بکشد، اين خودش کاری است!
🔻🔻🔻
@post_book
امروز ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ خبر درگذشت پروفسور ویلفرد مادلونگ اسلامشناس آلمانی مرا به ياد روزهایی انداخت که قرار بود این کتابش بهسرعت ترجمه و منتشر شود. برای همین، کار را به چهار مترجم سپردیم و همزمان حروفچینی آن را پیش برديم و آقا رضای فردوسی هم طرح جلد آن را آماده کرد و در کل، میتوان گفت سریعترین کاری بود که در بنیاد ترجمه و چاپ و منتشر شد.
ماجراهای پس از آن هم که بسیار است و آن طور که شنیدهام گويا هنوز هم ادامه دارد.
🔹وارث پیامبر؛
🔸🔸زندگانی علی بن ابیطالب(ع)
🔹نوشته حسن عباس
🔹ترجمه محمد کیوانفر
🔹نشر هرمس
▪️بدون گرمای دستان علی(ع) گونههای يتيمان سرد باقی ماند.
▪️بدون علی(ع) شکم نيازمندان گرسنه ماند و سير نشد.
▪️و دلهای بسياری شکست که به اين زودیهای التيامی برايش نبود.
▪️.. در فقدان علی(ع) جامعۀ مسلمان بهزودی دريافت که احساس آرامشی که تصور میشد فقط به طور موقت به هم خورده است، تا مدتهای طولانی در دسترس نخواهد بود.
🔻🔻🔻
@post_book
🔻کتابخانهها همیشه برایم جالب بودهاند. انگار یک خانه امن هستند که هر چه شلوغتر باشند، آدم احساس امنیت بیشتری در آنجا میکند و هر چه قدیمیتر باشند، نشانه اهميت بيشتر در آن شهر است.
🔻ورود به کتابخانه هيچ اما و اگری ندارد. هیچ کس دم در جلوی آدم را نمیگیرد، هيچ کس کارت شناسايی نمیخواهد و حتی وقتی آدم دارد لابهلای قفسههای مختلف کتاب جستوجو میکند، هيچ مسئولی آدم را نمیپاید.
🔻معماری کتابخانه کمی مرعوبکننده است و شکوهش در لحظه اول آدم را میخکوب میکند اما فضای آرامی که دارد بلافاصله شکوه را به صمیمیت تبدیل میکند. به عبارتی دیگر، انگار خود آدم هم بخشی از آن شکوه پنهان میشود.
🔻🔻🔻
@post_book
🔻 میگویند وقتی خروشچف داشت برکنار میشد، نشست دو نامه نوشت، توی پاکت گذاشتشان و لاک و مهر کرد و داد دست جانشینش و گفت: نامهها را تا وقتی گند نزدی باز نکن. وقتی گند زدی نامه اول را باز کن و وقتی گند بزرگتری زدی نامه دوم را.
جانشینش گفت چشم و گذشت تا اولین گند را زد.
جانشین نامه اول را باز کرد و دید نوشته شده: تمام تقصیرها را بینداز گردن من.
به این دستور عمل کرد و همه چیز بهخوبی حل و فصل شد.
گذشت و مدتی بعد گند بزرگتری زد. سپس نامه دوم را باز کرد و دید نوشته شده: حالا بنشین دو تا نامه بنویس.
تا گند بعدی.
🔻🔻🔻
@post_book
🔻 خاکستر
🔹۳۹ داستان از نجیب محفوظ
🔸ترجمه محمدرضا مرعشیپور
🔹انتشارات نیلوفر
🖌اگر نمیخواهی با ما به باشگاه بیایی، به يکی از قهوهخانههای مصر جدید برو. قهوهخانههای شهرمان زیبا هستند؛ از آنها نزديک خانهمان هم پيدا میشود.
حرف حساب میزند، اما او قهوهخانه ماتاتیا را دوست دارد. سالهای سال پاتوق بوده.
راهیِ ايستگاه اتوبوس شد. متین و باوقار گام برمیداشت. بالابلند بود. عصا به دست داشت اما به آن تکیه نمیکرد. خیلیها با شگفتی آمیخته به تحسین و تمجید نگاهش میکردند.
در قهوهخانه، زیر تاق قوسی نشسته بهشوخی با خود گفت "انگار کسی در قهوهخانه نیست"!
قهوهخانه خالی نبود اما کسی از دوستان و آشنایان او ديده نمیشد. عادت داشت به صندلیها بنگرد که عزیزان ازدسترفتهاش را بر خود جا میدادند و چهرهها و جنبوجوششان را در خيال زنده میکرد و نیز مناقشههاشان را پیرامون خبرهای "مقطم" و بازیهای گرم تختهنرد و بحثهای سیاسیشان را.
خدا خواست که جنازههاشان را يکی پس از دیگری تشییع کند و در سوگشان بگرید.
🔻🔻🔻
@post_book
🌹امروز یکی از این مجموعه صوتی تصویری هدیه گرفتم.
🍀رسید از دست محبوبی به دستم🍀
🔻وقتی همه دروغ میگویند، دیگر کسی نمیداند که چه کسی دروغ میگوید.
@post_book
🖌 اسم کره شمالی بد در رفته است که حکومتش چنین است و چنان و مردمانش محروم از چه و چه...
🔹"ما هماهنگ شدهایم" را بخوانید تا دریابید که حکومت چین با همه ابزارهای فناوری که به مردمانش ارزانی داشته، چگونه جیکوپوک رفتارهای آنها را زیر نظر دارد و نه تنها تا مرز چهرهنگاری از آنها پیش رفته، بلکه با تبلیغ اپلیکیشنها و بازیهای موبایلی آنها را به این بستر سوق داده است.
ما هماهنگ شدهایم واگویه سختیهای زندگی در سايه حکومت چین با همه ويژگیهای امروزین آن است.
🔻🔻🔻
@post_book
◼️اينجا خاورميانه است
و هر کجای خاک را بکَنی
دوستی،
عزيزی،
برادری
بيرون میزند
▫️ گروس عبدالملکيان
🔻🔻🔻
@post_book
🔸 این هم آخرین تصوير از عمرو بدوی، مسافر کاناپهگرد مصری که اینک سرگرم تورگردانی بینالمللی است.
🔻🔻🔻
@post_book