جهان بر دشمنان بفروش و
عشق دوستان بستان
که مقصود از جهان عشقاست و
باقی سر به سر بازی ...
@Poem_sense
#اوحدی
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
@Poem_sense
#خیام
تمام حجم قفس را شناختیم، بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم ...
@Poem_sense
#قیصر_امینپور
جان چون کمـال یافت نماند در بدن
انگور چون رسید به میخانه می برند
@Poem_sense
#صائب_تبریزی
کسی باور نمیکند
"لبخندش"
میتوانست پلی باشد
که جمعه را
به همهٔ روزهای هفته
پیوند بزند ...
@Poem_sense
#احمدرضا_احمدی
گوشهگیران زود در دلها تصرف میکنند
بیشتر دل میبرد خالی که در کُنج لب است
@Poem_sense
#صائبتبریزی
ساز تو دهد روح مرا قوت پرواز
از حنجره ات
پنجره ای سوی خدا باز
احساس من و ساز تو
جانهای هم آهنگ
حال من و آوای تو یاران هم آواز
گلبانگ تو روشنگر جان است بیفروز
قول و غزلت پرچم شادی است
برافراز ...
@poem_sense
#فریدون_مشیری
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت:
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
@Poem_sense
#حافظ
ما در ظلمتیم!
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم...
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند!
@Poem_sense
#احمد_شاملو
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو ...!!
@poem_sense
#عمران_صلاحی
💫💫⚜⚜💫💫
⚜@Poem_sense
💫
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگـر غم، چه بایـدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار
مِی بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
#حافظ
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷 @Poem_sense
🔹
افلاطونِ حکیم، منزل در کوی زرگران گرفته بود.
از حکمت آن سؤال کردند
فرمود که: تا اگر خواب بر چشم من غالب شود و از تفکر و مطالعه منع کند، آواز ادَوات ایشان مرا بیدار گرداند..!
📖 حکایتهای دهخدا
#محمدحسین_صفاخواه
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی. نه از بدگویی های دیگران می رنجی و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت.
به آن روز می گویند: "پیری"
آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند؛ فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد.
این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد!
📖سفر به خیر، آقای رئیس جمهور
#گابریل_گارسیا_مارکز
╭─┅═ঈ💌ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌱ঈ═┅─╯
#نامه_عاشقانه
عزیزترین فرشته،
گمان می کنم بسیاری از ما در این جهان بزرگ تنها هستیم، اما باید برای دریافتن این موضوع عاشق شویم. درمان این درد، کشف نیاز خود برای مشارکت و بودن با دیگران است. منظور من از مشارکت، مفهوم بسیار ویژه ای است که ما از وقتی که با یکدیگر بوده ایم، برایمان اتفاق افتاده است. من و تو. اکنون، من از لذت تجربه ی بودن با یک همدم خاص آگاهی یافته ام. عزیز زیبا و ارزشمند من، کاش روزها تا زمان دیدار ما کوتاه تر شوند.
عاشق تو، اورسن
#نامه_اورسن_ولز_به_ریتا_هیورث
💫💫⚜⚜💫💫
⚜@Poem_sense
💫
فقیـر و خسته به درگـاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیـا که هاتف میخانه دوش با مـن گفت
که در مقـام رضـا باش و از قضا مگریز
#حافظ
┅─═✿♥✿═─┅
@poem_sense
┅─═✿🌱✿═─┅
پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود
با تو پرداختمش وز همه عالم رُفتم ...
#سعدی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃@Poem_sense
🌹
نمیدانم ...
از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی دلتنگتر!
فقط میدانم
در آغوش منی،
بی آنکه باشی
و رفتهای
بی آنکه نباشی ...
#عباس_معروفی
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷@Poem_sense
🔹
#هرروز_یک_پند
زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام
بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و
چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که
عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت
کنند.
ترسم نـــــرسی به کعبـه ای اعـرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است
گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به
کار آید.
گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی
که به کار آید.
تا چه خواهی خریدن ای معذور
روز درمانــــدگی به سیم دغل
@Poem_sense
#سعدی
#گلستان
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
وجود عشق برای آن نیست
که ما را خوشحال کند
من اعتقاد دارم عشق وجود دارد
تا به ما نشان دهد چقدر می توانیم
تحمل کنیم...
#هرمان_هسه
⬛️⬜️⬛️⬜️⬛️⬜️
⬜️@Poem_sense
⬛️
آیینـہ ها دچـــــار فـرامـوشـی اند
و نــــام تـو
ورد زبـان کـوچہ ی خـامــوشـی
•°•°•°
امشــب
تکلیــف پنـــجره
بی چشـــم های بـاز تـــــو ،
روشـن نیست ...!
@Poem_sense
#قیصر_امین_پور
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
#حافظ
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
من
همهٔ این سالها
هر از گاه که خوابت را میبینم،
میبینم باز جایی هستیم انگار
و داریم تَن میشوئیم در لمسِ نور،
و یک جور هوای خاص،
حسِ عجیب،
میل، مَست، حلول، هَست.
هی شادمانیِ بیسبب
شادمانی بیسبب...!
تو آنقدر از مَنی
که انگار
جایی دیگر از این جهان
خواهرِ باران و روحِ مادرم بودهای.
#سیدعلی_صالحی
✦••┈❁❀❁┈••✦
@Poem_sense
✦••┈❁❀❁┈••✦
بگذار تا بسوزند
لب های باز ما را
بگذار تا بدوزند
بگذار دست ها را
بر دست ها ببندند
بگذار تا بگوییم
بگذار تا بخندند
بگذار هر چه خواهند
نجواکنان بگویند
بگذار رنگ خون را
با اشک ها بشویند
بگذار تا خدایان
دیوار شب بسازند
بگذار اسب ظلمت
بر لاشه ها بتازند
بگذار تا ببارند
خون ها ز سینه ی ما
شاید شکفته گردد
گل های کینهی ما
#نصرت_رحمانی
┅─═✿🍂✿═─┅
@poem_sense
┅─═✿✨✿═─┅
گرفتهتر ز خزانِ دلم خزانی نیست
ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست
به حجم تنگدلیهای آفتابی من
مدارِ حوصلهٔ هیچ کهکشانی نیست
#قیصر_امینپور
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهٔ سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نایِ جان برآورم
دردهایِ من نگفتنی
دردهایِ من نهفتنی است ....
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
دردِ مردمِ زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگِ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهٔ شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی ... تمام استخوانِ بودنم
لحظههای سادهٔ سرودنم
درد میکند
انحنای روحِ من
شانههای خستهٔ غرورِ من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتفِ گریههایِ بی بهانهام
بازوانِ حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهایِ پوستی کجا؟
دردِ دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفتِ دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهٔ لجوج
اولین قلم
حرف حرفِ درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خونِ درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهٔ دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟!
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازهٔ مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نامِ دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
#قیصر_امینپور
#درد