چو مهندس جهتِ جان وطنِ غیبی ساخت
با مهنـدس ز درون هنـدسهای برشمـریم
#مولانا
#روز_مهندس_گرامی_باد🌹
ای بیتو حرام زندگانی
خود بیتو کدام زندگانی؟!
بی روی خوش تو زنده بودن
مرگ است، به نام زندگانی!
@poem_sense
#مولانا
چشم های من
این جزیره ها که در در تصرّف غم است
این جزیره ها که از چهارسو محاصره ست
در هوای گریه های نم نم است
گرچه گریه های گاه گاه من
آب می دهد درخت درد را
برق آه بی گناه من
ذوب میکند
سدّ صخره های سخت درد را
فکر می کنم عاقبت هجوم ناگهان عشق
فتح میکند پایتخت درد را
@poem_sense
#قیصر_امین_پور
بیا که میرود
این شهر رو به ویرانی ...
بیا که
صاف شود این هـوای بارانی!
#قیصرامینپور
@poem_sense
💠🔷💠🔷💠🔹🔹
🔷@Poem_sense
🔹
#حکایت
دست و پا بریده ای هزارپائی را بکشت.
صاحبدلی بر او بگذشت و گفت:
سبحان الله با هـزارپایی که داشت چون اجلش فرا
رسید، از بی دست و پائی گریختن نتوانست.
چو آید ز پی دشـمن جان ستان
ببنــدد اجـل پـای اسـب دوان
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمـان کیــانی نبـاید کـشیــد
#سعدی
#گلستان
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم
تا گاه به کویت گذری داشته باشم
گر دولت دیدار تو در خانه ندارم
ای کاش که در رهگذری داشته باشم
از فیض حضور تو اگر دورم و محروم
از دور به رویت نظری داشته باشم
#عماد_خراسانی
@Poem_sense
از پیِ بهبودِ دردِ ما
دوا سودی نداشت
هر که شد بیمارِ دردِ
عشق بهبودی نداشت
#وحشی_بافقی
@Poem_sense
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔸 @Poem_sense
🔸
زبـــان عشـق، زبـانِ خـــــداست در ملکوت
صفـــایِ قلب، نشــانِ رضـــاست در ملکوت
مرا به روی زمین قبــلهای نیــــــاز نیست
حـــــریمِ کعبهی دلها جــداست در ملکوت
بـرای عــــارفِ گـــرداندهرو ز عالـــمِ خاک
فرشته را همه دستِ دعـــــاست در ملکوت
بشـــــوی رنگِ تعلــّق ز رازخـــــانهی دل
ببین ز عشق چه شوری به پاست در ملکوت
#معینی_کرمانشاهی
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷 @Poem_sense
🔹
#حکایت
شخصی از بوذرجمهر پرسید علم بهتر است یا مال؟
گفت علم.
آن شخص گفت پس چرا اهل علم به دنبال اهل مال می روند و اهل مال را چندان اعتنایی به اهل علم نیست؟
حکیم گفت به جهت آن که اهل علم به سبب علم، قدر مال را می دانند ولی اهل مال به جهت جهل، قدر علم را نمی دانند.
📖کشکول منتظری
#محمد_منتظری_یزدی
╭─┅═ঈ🍂ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ♥ঈ═┅─╯
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه
می پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه
دل به جز خواستهٔ دوست چه می خواهد؟ هیچ
ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟
می توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر بازرسیدیم به یکدیگر چه؟
گفتم ای دوست مرا بی خبر از خود مگذار
گفت و با گفت که از بی خبری خوش تر چه
#فاضل_نظری
┏━ 🍃🌸🍃 ━┓
@Poem_sense
┗━ 🍃🌸🍃 ━┛
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد...
#اقبال_لاهوری
🕯✨🕯✨🕯✨
✨@Poem_sense
🕯
الـهی;
اگر سر مویی باورم شود
كه پیشه ام در پیشگاه تو پذیرفته است،
چون سروی،
كه از وزش باد به چپ و راست میچمد،
چنان پایكوبی و دستافشانی كنم
كه سنگ و گل را از شورم بشورانم
و كوه را از سازم برقصانم.
#الهی_نامه
#حسنزاده_آملی
❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @poem_sense
❃
شد نوشِ ما چو زهر ز هجران او، ولی
زهر آنچنان خوریم به یادش که نوش را
#اوحدی
┅─═✿♥✿═─┅
@poem_sense
┅─═✿🌱✿═─┅
سالها گذشت
توفانهای آزارنده مهآلود
خیالهای خامِ برساختهام را از هم پراکند
و صدای لطیفات را فراموش کردم
شمایلهای بس الهیات را
در تبعید
در دلتنگیِ حبس
روزهای بیحادثهام میپوسیدند
محروم از هیبت و الهام
محروم از اشکها، از زندگانی، از عشق
روحام دیگربار بیدار شد:
و دیگربار نزدم آمدی
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیدهیی از زیبایی ناب
قلبام دوباره در خلسه طنین میافکند
از درونِ آن دیگربار برمیآورد
احساسهایی حاکی از هیبت و الهام را
از زندگانی، از اشک، از عشق...
#الکساندر_پوشکین
من توام، تو منی ای دوست!
مرو از بر خویش ...
خویش را غیر مینگار و
مران از در خویش ...
@Poem_sense
#مولانا
خفتگان را خبر از
محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید،
غم مردم نخوری...
#سعدی
@poem_sense
🔷💠🔷💠🔹🔹
🔹@Poem_sense
🔹
#حکایت
🌱طاووس و زاغ 🌱
🌿طاووسی و زاغی در صحن باغی فراهم رسیدند و عیب و هنر یكدیگر را دیدند. طاووس با زاغ گفت: این موزه (کفش) سرخ كه در پای توست, لایق اطلس زركش و دیبای منقّش من است. همانا كه آن وقت كه از شب تاریك عدم, به روز روشن وجود مى آمدهایم در پوشیدن موزه غلط كردهایم. من موزه كیمخت (پوست اسب یا الاغ که آنرا دباغت کرده باشند) سیاه تو را پوشیدهام و تو موزه ادیم (چرم) سرخ مرا.
🌿زاغ گفت: حال بر خلاف این است؛ اگر خطایی رفته است, در پوششهای دیگر رفته است, باقی خلعتهای تو مناسب موزه من است؛ غالباً در آن خوابآلودگی, تو سر از گریبان من برزدهای و من سر از گریبان تو.
🐢 در آن نزدیكی كشَفَی (لاک پشت) سر به جیب مراقبت فرو برده بود و آن مجادله و مقاوله (گفت و شنود) را مى شنود. سر برآورد كه: ای یاران عزیز و دوستان صاحب تمیز! این مجادلههای بیحاصل را بگذارید و از این مقاوله بلاطائل (بیفایده) دست بدارید خدای تعالی همه چیز را به یك كس نداده و زمام همه مرادات در كف یك كس ننهاده. هیچ كس نیست كه وی را خاصّه[ای] داده كه دیگران را نداده است و در وی خاصیتی نهاده كه در دیگران ننهاده, هر كس را به داده خود خُرسند باید بود و به یافته خُشنود.
#جامی
#بهارستان
آرزوی من آزادی زنان ایران است
من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت میبرند، کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است..
@Poem_sense
#فروغ_فرخزاد
سوز ِ سردی میکشد شلّاق و میچرخاند و من
درد را حس میکنم در بند بندِ استخوانم
#محمدعلی_بهمنی
@poem_sense
╭─┅═ঈ🍂ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🍂ঈ═┅─╯
ای که دل بردی ز
دلدارِ من، آزارش مکن
آنچه او در کارِ من
کردست، در کارش مکن
هندوی چشمِ تو شد
میبین خریدارانهاش
اعتمادی لیک بر
تُرکانِ خونخوارش مکن
گرچه توسلطانِ حُسنی،
دارد او هم کشوری
شوکتِ حُسنش مبر،
بیقدر و مقدارش مکن
انتقام از من کشد
مَپسند بر من اینستم
رخصتِ نظارهاش ده،
منعِ دیدارش مکن
جای دیگر دارد او،
شهبازِ اوجِ جان ماست
هم قفس با خیلِ
مرغانِ گرفتارش مکن
این چه گستاخیست
وحشی،تاچه باشدحکم ناز
التماسِ لطف با او
کردن از یارش مکن
#وحشی_بافقی
گفتی که هست چاره ی بیچارگان سفر
چون چاره رفتن است به ناچار میرویم
#خواجوی_کرمانی
@poem_sense
╭─┅═ঈ🍂ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ♥ঈ═┅─╯
نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
یا دقیقتر بگویم
نه وبیست دقیقه ی صبح
حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه
نمی گنجد
گناهش به گردن تو
که من و این دل درمانده را
چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه ی رویا می دهم
و تو را می بینم
که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند..
#یغما_گلرویی