poem_sense | Unsorted

Telegram-канал poem_sense - شعر و شعور

15484

گزیده ای از ناب ترین اشعار ادبیات ایران و جهان

Subscribe to a channel

شعر و شعور

دمی که بی تو برآرم، ز عمرِ خود نشمارم

#همام_تبریزی
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم
ز سنگ خاره می‌باید مرا آدم تراشیدن

#صائب_تبریزی

@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را !

@Poem_sense
#فروغ_فرخزاد
📸 زرافه مادر نظاره گر شکار شدن فرزندش

Читать полностью…

شعر و شعور

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم

چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام

@poem_sense
#سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

گرچه گاهی تندبادی شاخه‌ای را هم شکست
سرو می‌ماند ولی توفان به پایان می‌رسد

#فاضل_نظری

@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

همه می‌پرسند:
چیست در زمزمه‌ی مبهمِ آب؟
چیست در همهمه‌ی دلکشِ برگ؟
چیست در بازیِ آن ابرِ سپید
رویِ این آبیِ آرامِ بلند
که تو را می‌بَرد این‌گونه به ژرفایِ خیال

نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبیِ آرامِ بلند
من به این جمله نمی‌اندیشم.
به تو می‌اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو می‌اندیشم
.


#فریدون_مشیری
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

ﺁن چنان ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺏ،
ﺍین جا ﺗﻨﮓ ﺳﺎﻟﯽ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﺷﻮﻕ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ!

#محمدﺭﺿﺎﺷﻔﯿﻌﯽﮐﺪکنی

@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

به امید تو شب خویش به پایان آریم

آن جفادیده که بودیم، همانیم هنوز ...

#ادیب_نیشابوری

Читать полностью…

شعر و شعور

مرا دور از رخ دلدار دردی است

که آن را نیست آرامی دریغا

@Poem_sense
#عراقی

Читать полностью…

شعر و شعور

╭─┅═ঈ☆ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ★ঈ═┅─╯

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر

چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر

رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر

ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر

@Poem_sense

#مهدی_اخوان_ثالث

Читать полностью…

شعر و شعور

تو نطفه بودی خون شدی
وانگه چنین موزون شدی
سوی من آ ای آدمی
تا زینت نیکوتر کنم

من غصه را شادی کنم
گمراه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم
من زهر را شکر کنم....

@poem_sense
#مولانا

Читать полностью…

شعر و شعور

با جان و دلم ای جان و دل آميخته ای..

#رهي_معيري
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

هرچه به جز خیال او قصد حریم دل کند

در نگشایمش به رو از در دل برانمش

@Poem_sense
#وحدت_کرمانشاهی

Читать полностью…

شعر و شعور

زمانه پیِ ما همی بِشمُرَد

@Poem_sense
#فردوسی

Читать полностью…

شعر و شعور

گردباد ایجاد کرد آخر به صحرای جنون

بر هوا پیچیدن موی سر دیوانه‌ها

عاقبت‌ در زلف خوبان جای آرایش نماند

تخته‌ گردید از هجوم دل دکان شانه‌ها

@Poem_sense
#بیدل

Читать полностью…

شعر و شعور

گفتی که از نهان دلت با خبر نِیَم
تو در دلی؛ کدام نهان بر تو فاش نیست؟!



#طالب_آملی

@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

┏━ 🍃🌸🍃  ━┓
@Poem_sense
┗━  🍃🌸🍃 ━┛

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

ماه عبادت است و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
 
#شهریار

Читать полностью…

شعر و شعور

‏عاقلی می‌خواست تا پندم دهد، گفتم: بگو

گفت: عشق اندازه دارد، گفتمش: دیگر منال.

@Poem_sense
#مرتضی_لطفی

Читать полностью…

شعر و شعور

╭─┅═ঈ🥀ঈ═┅─╮
@Poem_sense                             
╰─┅═ঈ🍃ঈ═┅─╯

من راضی‌ام به این که خداحافظی کنیم
جامی دگر بچین که خداحافظی کنیم

ای کاش جای شیشهٔ می می‌گذاشتی
خنجر در آستین که خداحافظی کنیم

من برق چشم‌های تو را دیده‌ام، تو نیز
اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم

آغوش بستی و چمدان غرور را
نگذاشتی زمین که خداحافظی کنیم

دل کندم از کسی که دل از من بریده بود
صدبار پیش از اینکه خداحافظی کنیم

#فاضل_نظری

Читать полностью…

شعر و شعور

عشق چون کهنه شود
محو نگردد به فراق...

@poem_sense
#محتشم_کاشانی

Читать полностью…

شعر و شعور

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❃ ⃟░⃟‎‌‌‌‌‎‌ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎
  ⊰⃟𖠇 @poem_sense
   ❃

تسخیر مُلکِ دل ، به نگاهی میسر است

جمعیتِ سپاه برای چه می کنی ؟!

#صائب_تبریزی

Читать полностью…

شعر و شعور

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❃ ⃟░⃟‎‌‌‌‌‎‌ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎
  ⊰⃟𖠇 @poem_sense
   ❃

بربند دهان از سخن و باده ی لب نوش

تا قصه کند چشم خمار، از ره دیده


#مولانا

Читать полностью…

شعر و شعور

چه خوش نازی‌ست نازِ خوب‌رویان
ز دیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز

به صد جان ارزد آن رغبت که جانان
نخواهم گوید و خواهد به صد جان

#نظامی_گنجوی
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

درختان را هنوز ای برف
شوق برگ و باری هست..

زمستان گرچه طولانیست،
آخر نوبهاری هست..

اگر یک عمر هم
در بستر آرامشت باشی

بدان ای رود! در
پایان راهت آبشاری هست..


#فاضل_نظری
@poem_sense

‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌

Читать полностью…

شعر و شعور

چه خوش است بوی عشق از
نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین
دهن از امید خندان....
@poem_sense
#سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

خوش آن شب‌ها که هم من، هم تو را خواب آید از مستی

تو سر بر بالشِ راحت نهی من سر به زانویت

@poem_sense
#جامی

Читать полностью…

شعر و شعور

┏━ 🍃🌸🍃  ━┓
@Poem_sense
┗━  🍃🌸🍃 ━┛

تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد
که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد

#سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷@Poem_sense
🔹

صحبت یاران دمشقم ملالتی پیش آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر قید فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل داشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه معرفتی میان ما بود گذر کرد و بشناخت .... بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری داشت که به عقد نکاح من در آورد به کاوین صد دینار. مدتی بر آمد. اتفاقاً دختری بد خوی، ستیزه جوی نا فرمانبردار بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. چنانکه گفته اند:

         زن بد در سرای مرد نکو    
        هم در این عالم است دوزخ او
         زینهار از قرین بد زنهـار     
        وَقِنــــــــا ربَّنـــا عَــذاب النـَّــار

... باری زبان تعنت دراز کرده همی گفت : تو آن نیستی که پدر من تو را از قید فرنگ به ده دینار خلاص داد؟ گفتم بلی، به ده دینارم از قید فرنگ خلاص کرد و به صد دینار در دست تو گرفتار.

        شنیـدم گوســـفـندی را بزرگـــی         
        رهانید از دهان و دست گـرگی
       شبانگه کارد بر حلقش  بـمـــالید      
       روان گوســـفند از وی  بنــالید:
       که از چنگال گــرگم در ربودی      
       چو دیدم عاقبت گـرگم تو بودی 

#گلستان_سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

گرچه خلوت،گرچه خسته،گرچه بی‌سو و سراغ
خواب‌هایی در قفس دیدیم با تعبیــــرِ باغ

از اناری حالِ دل پرسیدم امشب گفت: خون
لاله را گفتم: خبر تازه چه داری؟ گفت داغ!!


سوگوارانیم و کاری برنمی‌آید جز آه
لوِک مستِ داغ بر گُرده چه دارد غیرِ ماغ ؟

ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیرِ حجمِ سایه‌ی سنگینِ کاجی از کلاغ

عطسه‌های عافیت را ارج نهادیم؛ پس
بوسه‌ی افطارمان افتاد در وقتِ فراغ

می‌رود این روزها گُل می‌دهد لبخندها
باز بویِ زلفِ یاری می‌خزد زیرِ دماغ

باز کوچه غرقِ لبخند و هیاهو‌ ‌می‌شود
باز هم گُل می‌خریم از کودکی پشتِ چراغ

باز منقارِ قناری به غزل وا می‌شود
باغ را تحویلِ قمری می‌دهد یک روز زاغ


آرزو؛ گرمی‌فزای جمعِ یاران بودن است
چه تفاوت گر میِ وصلیم یا نفتِ چراغ

@Poem_sense

#شعر و #خوانش
#حامد_عسکری

Читать полностью…

شعر و شعور

در پهنه دشت رهنوردی پیداست

وندر پی آن قافله گردی پیداست

فریاد زدم دوباره دیداری هست؟؟

در چشم ستاره اشک سردی پیداست!

@Poem_sense
#فریدون_مشیری

Читать полностью…
Subscribe to a channel