poem_sense | Unsorted

Telegram-канал poem_sense - شعر و شعور

15484

گزیده ای از ناب ترین اشعار ادبیات ایران و جهان

Subscribe to a channel

شعر و شعور

ﺁن چنان ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺏ،
ﺍین جا ﺗﻨﮓ ﺳﺎﻟﯽ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﺷﻮﻕ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ!

#محمدﺭﺿﺎﺷﻔﯿﻌﯽﮐﺪکنی

@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

به امید تو شب خویش به پایان آریم

آن جفادیده که بودیم، همانیم هنوز ...

#ادیب_نیشابوری

Читать полностью…

شعر و شعور

مرا دور از رخ دلدار دردی است

که آن را نیست آرامی دریغا

@Poem_sense
#عراقی

Читать полностью…

شعر و شعور

╭─┅═ঈ☆ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ★ঈ═┅─╯

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر

چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر

رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر

ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر

@Poem_sense

#مهدی_اخوان_ثالث

Читать полностью…

شعر و شعور

تو نطفه بودی خون شدی
وانگه چنین موزون شدی
سوی من آ ای آدمی
تا زینت نیکوتر کنم

من غصه را شادی کنم
گمراه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم
من زهر را شکر کنم....

@poem_sense
#مولانا

Читать полностью…

شعر و شعور

با جان و دلم ای جان و دل آميخته ای..

#رهي_معيري
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

هرچه به جز خیال او قصد حریم دل کند

در نگشایمش به رو از در دل برانمش

@Poem_sense
#وحدت_کرمانشاهی

Читать полностью…

شعر و شعور

زمانه پیِ ما همی بِشمُرَد

@Poem_sense
#فردوسی

Читать полностью…

شعر و شعور

گردباد ایجاد کرد آخر به صحرای جنون

بر هوا پیچیدن موی سر دیوانه‌ها

عاقبت‌ در زلف خوبان جای آرایش نماند

تخته‌ گردید از هجوم دل دکان شانه‌ها

@Poem_sense
#بیدل

Читать полностью…

شعر و شعور

در عشق تو من تواَم، تو من باش
یک پیرهن است گو دو تن باش

جانا همه آنِ تو شدم من
من آنِ توام تو آن من باش

@poem_sense
#عطار

Читать полностью…

شعر و شعور

پزشک تو پندست و دارو خرد.

@Poem_sense
#فردوسی

Читать полностью…

شعر و شعور

مرا کاشته بودند
كاشته بودندم تا با خورشيدهای عجول
احاطه‌ام كنند.
تو آمدی و چنان نرم مرا چيدی
كه رفتار نسيم را
در دست تو حس كردم.

@poem_sense
#بيژن_الهی

Читать полностью…

شعر و شعور

⚛⚛⚛⚛⚛⚛
⚛ @Poem_sense

   
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هرچه باشم اگر کم زیادی ام

بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه عالم زیادی ام

با شور و شوق میرسم و طرد میشوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام

همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا میرسم به سینه همان دم زیادی ام

جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام

قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟!
بین برادران خودم هم زیادی ام!
@Poem_sense
#فاضل_نظری

Читать полностью…

شعر و شعور

شعله‌‌ی شوقم
مباد ای یأس بنشانی مرا

@Poem_sense
#بیدل

Читать полностью…

شعر و شعور

در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟

با آنکه نیاوردی ، یک بار ز ما یاد
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟

@poem_sense
#حزین_لاهیجی

Читать полностью…

شعر و شعور

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❃ ⃟░⃟‎‌‌‌‌‎‌ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎
  ⊰⃟𖠇 @poem_sense
   ❃

بربند دهان از سخن و باده ی لب نوش

تا قصه کند چشم خمار، از ره دیده


#مولانا

Читать полностью…

شعر و شعور

چه خوش نازی‌ست نازِ خوب‌رویان
ز دیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز

به صد جان ارزد آن رغبت که جانان
نخواهم گوید و خواهد به صد جان

#نظامی_گنجوی
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

درختان را هنوز ای برف
شوق برگ و باری هست..

زمستان گرچه طولانیست،
آخر نوبهاری هست..

اگر یک عمر هم
در بستر آرامشت باشی

بدان ای رود! در
پایان راهت آبشاری هست..


#فاضل_نظری
@poem_sense

‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌

Читать полностью…

شعر و شعور

چه خوش است بوی عشق از
نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین
دهن از امید خندان....
@poem_sense
#سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

خوش آن شب‌ها که هم من، هم تو را خواب آید از مستی

تو سر بر بالشِ راحت نهی من سر به زانویت

@poem_sense
#جامی

Читать полностью…

شعر و شعور

┏━ 🍃🌸🍃  ━┓
@Poem_sense
┗━  🍃🌸🍃 ━┛

تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد
که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد

#سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷@Poem_sense
🔹

صحبت یاران دمشقم ملالتی پیش آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر قید فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل داشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه معرفتی میان ما بود گذر کرد و بشناخت .... بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری داشت که به عقد نکاح من در آورد به کاوین صد دینار. مدتی بر آمد. اتفاقاً دختری بد خوی، ستیزه جوی نا فرمانبردار بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. چنانکه گفته اند:

         زن بد در سرای مرد نکو    
        هم در این عالم است دوزخ او
         زینهار از قرین بد زنهـار     
        وَقِنــــــــا ربَّنـــا عَــذاب النـَّــار

... باری زبان تعنت دراز کرده همی گفت : تو آن نیستی که پدر من تو را از قید فرنگ به ده دینار خلاص داد؟ گفتم بلی، به ده دینارم از قید فرنگ خلاص کرد و به صد دینار در دست تو گرفتار.

        شنیـدم گوســـفـندی را بزرگـــی         
        رهانید از دهان و دست گـرگی
       شبانگه کارد بر حلقش  بـمـــالید      
       روان گوســـفند از وی  بنــالید:
       که از چنگال گــرگم در ربودی      
       چو دیدم عاقبت گـرگم تو بودی 

#گلستان_سعدی

Читать полностью…

شعر و شعور

گرچه خلوت،گرچه خسته،گرچه بی‌سو و سراغ
خواب‌هایی در قفس دیدیم با تعبیــــرِ باغ

از اناری حالِ دل پرسیدم امشب گفت: خون
لاله را گفتم: خبر تازه چه داری؟ گفت داغ!!


سوگوارانیم و کاری برنمی‌آید جز آه
لوِک مستِ داغ بر گُرده چه دارد غیرِ ماغ ؟

ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیرِ حجمِ سایه‌ی سنگینِ کاجی از کلاغ

عطسه‌های عافیت را ارج نهادیم؛ پس
بوسه‌ی افطارمان افتاد در وقتِ فراغ

می‌رود این روزها گُل می‌دهد لبخندها
باز بویِ زلفِ یاری می‌خزد زیرِ دماغ

باز کوچه غرقِ لبخند و هیاهو‌ ‌می‌شود
باز هم گُل می‌خریم از کودکی پشتِ چراغ

باز منقارِ قناری به غزل وا می‌شود
باغ را تحویلِ قمری می‌دهد یک روز زاغ


آرزو؛ گرمی‌فزای جمعِ یاران بودن است
چه تفاوت گر میِ وصلیم یا نفتِ چراغ

@Poem_sense

#شعر و #خوانش
#حامد_عسکری

Читать полностью…

شعر و شعور

در پهنه دشت رهنوردی پیداست

وندر پی آن قافله گردی پیداست

فریاد زدم دوباره دیداری هست؟؟

در چشم ستاره اشک سردی پیداست!

@Poem_sense
#فریدون_مشیری

Читать полностью…

شعر و شعور

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❃ ⃟░⃟‎‌‌‌‌‎‌ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎
  ⊰⃟𖠇 @poem_sense
   ❃

خراب‌حالی از این بیش‌تر نمی‌باشد

که جغد، خانه جدا می‌کند ز خانه‌ی من


#صائب_تبریزی

Читать полностью…

شعر و شعور

گر من سخن نگویم دروصف روی ومویت
آیینه ات بگوید پنهان که بی نظیرے

گفتم مگر زِرفتن غایب شوے زِچشمم
آن نیستی که رفتی آنی که درضمیرے

#سعدی
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

من خزیدم در دلِ بستر
خسته از
تشویش و خاموشی،
گفتم: ای خواب
ای سرانگشتِ کلیدِ باغ‌هایِ سبز!

چشم‌هایت برکه‌‌ی
تاریکِ ماهی‌های آرامش،
ببر با خود مرا به سرزمینِ
صورتیِ رنگِ پری‌های فراموشی...

#فروغ_فرخزاد
@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

در شبِ سردِ زمستانی
کوره‌ی خورشید هم، چون کوره‌ی گرمِ چراغِ من، نمی‌سوزد؛
و به مانندِ چراغِ من
نه می‌افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می‌افروزد.

من چراغم را در آمد رفتنِ همسایه‌ام افروختم، در یک شبِ تاریک؛
و شبِ سردِ زمستان بود،
باد می‌پیچید با کاج،
در میان کومه‌ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده‌ی باریک؛
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه‌ی لب:
«که می‌افروزد؟ که می‌سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می‌اندوزد؟»

در شبِ سردِ زمستانی
کوره‌ی خورشید هم، چون کوره‌ی گرمِ چراغِ من، نمی‌سوزد.




#نيما_يوشيج

@poem_sense

Читать полностью…

شعر و شعور

عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر

@Poem_sense
#فاضل_نظری

Читать полностью…

شعر و شعور

نظامی بس کن این گفتار؛ خاموش

چه گویی با جهانی پنبه در گوش؟!

@Poem_sense
#نظامی

Читать полностью…
Subscribe to a channel