آنجا که عشق
غزل نیست که حماسهایست
هر چیز را صورتِ حال باژگونه خواهد بود:
زندان
باغِ آزاده مردم است
و شکنجه و تازیانه و زنجیر
نه وهنی به ساحتِ آدمی
که معیارِ ارزشهای اوست
و آن که چوبهی دار را بیالاید
با مرگی شایستهی پاکان
به جاودانگان پیوسته است
آنجا که عشق
غزل نه حماسه است
هر چیز را صورتِ حال باژگونه خواهد بود:
رسوایی شهامت است و
سکوت و تحمل ناتوانی.
@Poem_sense
#شاملو
هر صبح دیروزهایِ مبهم خود را
در نامعلومترین جای کائنات دفن کن
و هیچ گذشتهی تلخی را به یاد نیاور ؛
هر آدمی میتواند
با هر صبح متولد شود.
#اشو
@poem_sense
از نظرت کجا رود..ور برود تو همرهی
رفت و رها نمیکنی..آمد و ره نمیدهی
@Poem_sense
#سعدی
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم..این گفتگو ندارد.
@Poem_sense
#شهریار
تا صبحدمان، در این شب گرم،
افروختهام چراغ..زیراک
میخواهم برکشم بجاتر
دیواری در سرای کوران.
وینگونه به خشت مینهم خشت
در خانهی کور دیدگانی
تا از تفِ آفتاب فردا
بنشانمشان به سایبانی.
افروختهام چراغ از این رو
تا صبحدمان در این شب گرم،
میخواهم برکشم بجاتر
دیواری در سرای کوران.
@Poem_sense
#نیما_یوشیج
سجادهٔ تَدلیسِ تو ای شیخ بسوزد
کز دستِ تو محرابِ کرامات شکستهاست
#معینی_کرمانشاهی
@Poem_sense
صبحگه، کانزوای وقت و مکان
دلرباینده است و شوقافزاست،
بر کنارِ جزیرههای نهان
قامت باوقار قو پیداست.
بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیبِ فضای مثلِ سحر،
برود از جهان خیرهی ما
بزند در میان ظلمت، پر
برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست،
در خطِ روشنی چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خورِ قوست
بر خلافِ تصورِ همه، او
مانده دیوانهی حکایت آب
گر کسی هست یا نه، ناظرِ قو،
قو در آغوشِ موجهاست به خواب.
@Poem_sense
#نیما_یوشیج
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوههای مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب است
خیره بر سایههای وحشی بید
میخزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمهای دلخواه
مینهم سر به روی دفتر خویش
@Poem_sense
#فروغ_فرخزاد
#مهدیه_محمدخانی
پرسید کسی،
منزلِ آن مهر گسل
گفتم که: دلِ مَنَست او را منزل
گفتا که: دلت کجاست؟
گفتم: بَرِ او
پرسید که: او کجاست؟
گفتم: در دل
#ابوسعید_ابوالخیر
@poem_sense
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست
خاموشی تقوای ما نیست.
@Poem_sense
#احمد_شاملو
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هرچند درین عهد خریدار ندارد
@Poem_sense
#صائب_تبریزی
رازیست که آن نگار میداند چیست
رنجیست که روزگار میداند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانــم و شــــهریار میداند چیست!
#نیما_یوشیج
نیما غمِ دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیـش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قلهی آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم!
@Poem_sense
#شهریار
الفت کم و غرور فراوان و عهد سست
سر رشتهی امید ز صد جا گسیخته !
@poem_sense
#حزین_لاهیجی
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ....
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
@Poem_sense
#اخوان_ثالث
من مرغ آتشم
میسوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعلههای سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز میشود
و من دوباره زندگیم را
آغاز میکنم
پر باز میکنم
پرواز میکنم....
@Poem_sense
#حمید_مصدق
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...
میآیم و آستانه پر از عشق میشود!
@Poem_sense
#فروغ_فرخزاد
چقدر از سبوی شکسته آب را بخوریم
و یا کنار دار اضطراب را بخوریم
میان حسرتو ماندن ، میان آزادی
چقدر حسرت یک انقلاب را بخوریم
#حسین_یلوجه
@Poem_sense
مرغ آمین دردآلودی است کآواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیدادخانه
بازگشته رغبتش دیگر زِ رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.
میشناسد آن نهانبین نهانان
گوش پنهان جهان دردمند ما
جور دیده مردمان را.
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
میدهد پیوندشان در هم
میکند از یاس خسران بار آنان کم
مینهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را....
@Poem_sense
#نیما_یوشیج
❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @poem_sense
❃
در دو عالم یک هوس داریم و آن دیدار توست
میرود جان و نخواهد رفتن از جان این هوس
#سلمان_ساوجی
ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم
از دست دادهایم
ما بی چراغ به راه افتادیم..
@Poem_sense
#فروغ_فرخزاد
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت
به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست
که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایت
#حسین_منزوی
@poem_sense
زمان مناسبی برای از عشق گفتن نیست، ولی من دلم برای تو تنگ شده!
برای تویی که شریفترین و نابترین انسانی هستی که میشناسم.
تو شایستهی دوستداشتن هستی، مانند مزرعهی انگورها در صبحی خنک، مانند طلوع آفتاب، پس از هزار سال تاریکی و مانند هوا، که حیاتیترین عنصر برای زیستن است.
من بعد از تو قادر نیستم دل به هیچ انسان خوبِ دیگری بسپارم.
تو بگو؛ آدمی که از آغوش خورشید بازگشته را چطور میتوان به همنشینیِ زمین و ماه و ستارهها قانع کرد؟!
@Poem_sense
#نرگس_صرافیان_طوفان