❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @Poem_sense
❃
ناز کمتر کن ، که من اهل تمنا نيستم
زنده با عشقم ، اسير سود و سودا نيستم
عا شق ديوانه ای بودم ، که بر دريا زدم
رهررو گمگشته ای هستم ، که بينا نيستم
اشک گرم و خلوت سرد مرا ناديده ای
تا بدا نی اينقدرها ، هم شکيبا نيستم
بسکه مشغولی به عيش و نوش هستی غافلی
از چو من بي دل ، که هستم در جهان ؛ يا نيستم
دوست مي داري زبان با زان باطل گوي را
در برت لب بسته از آنم ، کز آنها نيسنم
دل به دست آور شوي از مهربانيهاي خويش
ليکن آنروزي ، که من ديگر به دنيا نيستم
پاي بند آزخويشم ، مهلتي اي شمع عشق
من براي سوختن اکنون مهيا نيستم
هيچکس جاي مرا جاي ديگر نمي داند کجاست
آنقدر در عشق اوغرقم که پيدا نيستم
#معينی_کرمانشاهی
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
@Poem_sense
#محمدعلی_بهمنی
هنوز از شب دمی باقی است
می خواند در او شبگیر
و شب تاب ، از نهان جایش
به ساحل می زند سوسو
به مانند چراغ من که
سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من که هنوز از
حوصله وز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند
و مانند چراغ من که سوسو می زند
در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش امیدانگیز با من
در این تاریک منزل می زند سوسو
@Poem_sense
#نیما_یوشیج
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز..
..همین حالا بیاید وعدهی آیندههای ما
@Poem_sense
#قیصر_امینپور
من گریان سراپا سوختم از داغ تنهایی
که میگوید در آتش چوب تر تنها نمیسوزد؟!
@Poem_sense
#صائب_تبریزی
شراب نور میچكد ز ساغر دهان تو
بخند تا كه بنگرم دميدن سپيده را
گل سپيد ميدمد ز خندهٔ لبان تو
بخند تا نشان دهی گل سحر دميده را
@poem_sense
#مهدی_سهیلی
دفتری در تو وضع میکردم
متردد شدم در آن گفتن
که تو شیرینتری از آن شیرین
که بشاید به داستان گفتن
@Poem_sense
#سعدی
بر من نمینشینی نفسی
به دلنوازی
بنشین دمی،که خون شد
دل من ز چاره سازی
من ازین بلا و محنت، نه
شگفت اگر بنالم
تو بدان جمال و خوبی
چه کنی اگر ننازی ..؟
#اوحدی
@Poem_sense
❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @poem_sense
❃
تا روانم هَست خواهم راند نامَت بر زبان
تا وجودم هَست خواهم کَند نقشَت در ضَمیر
#سعدی
نسازد «لَن ترانی» چون کلیم از طور نومیدم
نمک پروردۀ عشقم، زبان نــاز میدانم
@poem_sense
#صائبتبریزی
دل در غم همدمی بفرسود و نیافت
میجست مراد و مینیاسود و نیافت
فرمان بر و باده خور که عمریست که دل
در آرزوی چنین دمی بود و نیافت
@Poem_sense
#عطار
هیچ میدانی
که من در قلب خویش ،
نقشی از
عشق تـو پنهـان داشتـم...!؟
#فروغ_فرخزاد
@Poem_sense
❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @Poem_sense
❃
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی
دوباره جوانه بزنند
و جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنی
از نو طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوا
از خوشی به رقص در بیایند
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت !
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد...
بیتو این شهر متروک است
و تنها کلاغهای خاکستری
آسمانش را هاشور میزنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه میروی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است...
#یغما_گلرویی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
#افشین_یداللهی
@poem_sense
❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @poem_sense
❃
بربند دهان از سخن و باده ی لب نوش
تا قصه کند چشم خمار، از ره دیده
#مولانا
خورشید جاودانه میدرخشد بر مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود مینهیم
و غروب میکنیم هر پسین...
#حسین_پناهی
@Poem_sense
من عاشقم،
گواه من اين قلب چاكچاك
در دست من جز اين سند پارهپاره نيست....
#میرزاده_عشقی
@Poem_sense
اگر کوسهها آدم بودند
در قلمروشان بیتردید مذهبی وجود داشت که به ماهیان میآموخت:
زندگی واقعی در شکم کوسهها آغاز
میشود .. !
@Poem_sense
#برتولت_برشت
چنان گرفته تو را بازوان پیچکیام
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکیام
#حسین_منزوی
@Poem_sense
اگر هنوز من آواز آخرين تواَم
بخوان مرا و مخوان جز مرا که میميرم
برای من که چنينم، تو جان متصلی
مرا ز خود مکن ای جان جدا که میميرم
@poem_sense
#حسین_منزوی
« ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن
روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
@Poem_sense
برخیز که جان است و جهان است و جوانی
خورشیــد برآمـد بنگــر نورفشــانی ...
@poem_sense
#مولانا
چون نباید به نظر حسن لطیفی که تراست
خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟
غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز
چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟
دیدهای را که نمیشد ز تماشای تو سیر
بیتماشای تو، چون سیر توانم کردن؟
#صائب_تبریزی
@Poem_sense
خواهم که تو را در بر، بنشینم و بنشانم
تا آتش جانم را، بنشینی و بنشانی
#رهی_معیری
@Poem_sense