من از آغاز در خاکم نمی از عشق میبینم
مرا میساختند ای کاش از آب و گلی دیگر
#فاضل_نظری
@Poem_sense
و شبی از شبها....!!
مردی از من پرسید؟؟؟
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم!!!
باید امشب چمدانی را..؛
که به اندازهی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم...
و به سمتی بروم"
که درختان حماسی پیداست...؛
رو به آن وسعت بیواژه
که همواره مرا میخواند...!!
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟
@poem_sense
#سهراب_سپهری
╭─┅═ঈ⚜ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ⚜ঈ═┅─╯
ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم
لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم
سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان
مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم
همت ما از سر صورت پرستی در گذشت
لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم
پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد
این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم
صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد
آن کدورتها که از زهد ریائی یافتیم
پیش از این در سر غرور سرفرازی داشتیم
ترک سر کردیم و زان زحمت رهائی یافتیم
گرچه آسیب فلک بشکست ما را چون عبید
از درونهای بزرگان مومیائی یافتیم
#عبید_زاکانی
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
دل با همه آشفتگی از عُهده برآمد
هر عَهد که با زلفِ پریشان تو کردم
در حلقهی مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحنِ گلستان تو کردم
#فروغی_بسطامی
فرض که بعضی از اینجا دور،
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان
گرفتهاند
با رؤیاهامان چه میکنند؟!
- شعر: #سیدعلی_صالحی
- صدای #خسرو_شکیبایی
@poem_sense
بسان شاخهای شکسته در بهار
که عهد کرده با خویش
گلی را به دست عزیزی برساند
در آنسوی بلند دیوار،
تورا جستجو کردم...
#جواد_گنجعلی
#ترکمن_صحرا
@Poem_sense
.
جان خوش است، اما نمیخواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
من چه گویم کانچنان باشد که حد حُسن تُست؟
هم تو خود فرما که چونی، تا چنان گویم تو را
#هلالی_جغتایی
@poem_sense
سرانجام قفس از پرنده پرید،
قفس از مدارایِ پرنده
خسته شده بود.
قفس به پرندهٔ سر به راه گفت:
بیقفل و بیکلید هم میتوان
به آب و به دانه ، به دریا رسید،
پس به آواز درآ... دوستِ من
بیملال و بیمبادا
مثلِ من بشکن،
اما از ایوانِ این گورِ زندهْخوار بگریز،
بگریز و به رقص درآ
هرچند همچنان بر دار،
اما دریاوار... دریاوار !
#سید_علی_صالحی
@poem_sense
💫💫⚜⚜💫💫
⚜@Poem_sense
💫
دلم خزانه اســــرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستاتی داد
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشـــــانی داد
#حافظ
وقتی هستی
در دلم قیامتی ست
و تمامی ابنای بشر
به تماشای تو برمی خیزند
قامتی که زمین را
از ساق های گندمی
تا شانه آسمانی ات
بالا می برد ...
@Poem_sense
#عباس_معروفی
بیدار شو ای دل که جهان میگذرد
وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
@Poem_sense
#مولانا
بیا ساقی که ایام بهار است
سمن مست است و نرگس در خمار است
مرو مرطوب که ایام نشاط است
بده ساقی تو جامی کش بهار است
سواد بوستان از خط سبزه
چو روی نو خطان گلعذار است
#امیرخسرو_دهلوی
@poem_sense
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷 @Poem_sense
🔹
این سرافکندگی تو را بس
که با شکمِ پُر، به خواب روی
و پیرامونِ تو لبتشنگانی از تنگدستی و در آرزوی سبوی چرمینِ آب بسوزند.
آیا از خویشتن به این خرسند باشم
که مرا امیر مؤمنان بنامند
اما در ناگواریهای روزگار با مردم همنفس نباشم؟
نامه به کارگزار حکومتی در بصره،
عثمان بن حنیف انصاری،
#علی_بن_ابیطالب_علیهالسلام
╭─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╯
عشق دانی چه گفت تقوا را
پنجه با ما مکن که نتوانی
چه خبر دارد از حقیقت عشق
پای بند هوای نفسانی
#سعدی
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
حبــــاب را چو فتـــد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش انـــدر سـر شـــــراب رود
حجاب راه تـــویی حافظ از میــان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
#حافظ
╭─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╯
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند
مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد
در این بهار که بر سبزه میگسارانند
به رنگ لعل تو ای گل پیاله های شراب
چو لاله بر لب نوشین جویبارانند
بغیر من که بهارم به باغ عارض تست
جهانیان همه سرگرم نوبهارانند
بیا که لاله رخان لاله ها به دامنها
چو گل شکفته به دامان کوهسارانند
نوای مرغ حزینی چو من چه خواهد بود
که بلبلان تو در هر چمن هزارانند
پیاده را چه به چوگان عشق و گوی مراد
که مات عرصه حسن تو شهسوارنند
تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند
به کشت سوختگان آبی ای سحاب کرم
که تشنگان همه در انتظار بارانند
مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند
جمال رحمت او جلوه می دهم به گناه
که جلوه گاه جلالش گناهکارانند
تو بندگی بگزین شهریار بر در دوست
که بندگان در دوست شهریارانند
#شهریار
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
@poem_sense
#حمید_مصدق
باید دستانت را بگیرم
و تو را مجاب کنم برای ساعتی کوتاه،
روی صندلی بنشینی.
آن چشمان هیاهوگرت را
به سمتِ علفزارهای محتاج باران بچرخانی،
و گفت و گویی خیس را
با ابرهای نگران از تندبادها آغاز کنی.
گوشهایت را
به سویِ کوهستانها بچرخانی
و از آفتاب بخواهی
لطافتِ آرام نور را برای صخرهها بفرستد.
باید بنشینی
و عقربههای حیات را روشن کنی،
برای بیدادِ سختِ علفزارها
برای نیازِ ساکتِ صخرهها
جهان باید از مختصات صندلی تو
کلماتِ امید را بخواهد
#محمدصالح_هاشمیان
فصلِ نارنجی
@poem_sense
مرا ببخش که اینقدر دوستت دارم
مرا ببخش که رفتی و زندهام بی تو ...
@Poem_sense
#امید_صباغ_نو
.
آبی، خاکستری، سیاه!
در شبان غم تنهايى خويش
عابد چشم سخنگوى توام...
#شعر و #دکلمه : #حمید_مصدق
@Poem_sense
جان خوش است، اما نمیخواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
من چه گویم کانچنان باشد که حد حُسن تُست؟
هم تو خود فرما که چونی، تا چنان گویم تو را
#هلالی_جغتایی
@poem_sense
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کارافتاده
به جز از عشقِ تو، باقی همه فانی دانست...
#حافظ
@Poem_sense
گفتهبودم اگر اینبار
چمدانت را بستی هرگز برنگرد
در میدان جنگ
سربازی که چند گلوله بر قلبش میخورد،
آیا در انتظار عذرخواهی است؟
آیا به کلماتی که از پشیمانی میگویند،
گوش خواهد داد؟
برنگرد
فردا آن سربازِ ساکت
میان هیاهویِ روشنِ اقواماش
به شهری دور باز میگردد،
و خون آخرین گفت و گوی اوست.
#محمدصالح_هاشمیان
فصل نارنجی
@Poem_sense
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمــــان کنند
هــر کجا آن شاخ نــرگس بشکفد
گلرخـانش دیده نرگســـدان کنند
@Poem_sense
#حافظ
بفرمایید تا این بی چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
@poem_sene
#قیصر_امین_پور
#زادروز_قیصر_امین_پور_گرامی_باد🌹