تو آن هستی که چشمانم تو را دید و پسندیدت
منم آنکس که شیدا شد، از آن وقتی تو را دیدت
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز
جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
" انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم ... "
از سایه ی سنگین تو من کمترم ایا ؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
حافظ
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
"هر قصّه ای را مغزی است.
قصّه را بزرگان جهت آن مغز آورده اند.
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذارد
تا که دست از سر آزردن ما بردارد ..
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان محو که یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی
فریدون مشیری
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
فرصت دیدنِ گل آه که بسیار کمست
و آرزوی دلِ مرغانِ چمن بسیار است
دل من در هوس سرو و سمن رخساریست
ورنه بر طرف چمن سرو و سمن بسیار است
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
عجب سیرکی است !
همه مان خواهیم مرد .
این مسأله به تنهایی باید کاری کند که
یکدیگر را دوست بداریم ،
ولی نمی کند .
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
مثل یک کودکِ بدخواب که بازیچه شده
خسته ام ، خسته تر از آنکه بگویم چه شده
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
آدمها عوض نمیشوند
فقط خود را آشکار میکنند
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
عَیْب باشد کو نَبینَد جُز که عَیْب
عَیْب کِی بینَد رَوانِ پاکِ غَیْب؟
عَیْب شُد نِسْبَت به مَخْلوقِ جَهول
نی به نِسْبَت با خداوندِ قَبول
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
غم که از حد بگذرد دل حسِ پیری می کند
سنِ هرکس را غمش اندازه گیری می کند
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
جان همه خوش است در سایه لطف جان تو
شاه همه جهان تویی اصل همه کسان تویی
چونک تو هستی آن ما نیست غم از کسان تو
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
بنا به اعتقاد مصریها،
انسان عادل باید قادر باشد پس از مرگش بگوید «من باعث رنج کسی نشدهام.».
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
پیچیده ام درون لباست چو یک نسیم
از شوق تو همیشه جهانگرد بوده ام
دیدم که کوه مانع دیدار گشته است
تا آنکه ببینمت کمرش را خموده ام
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
لااَقل عاشقِ معشوقه ی مردم نشوید
که به فتوای همه، مظهر حق النّاس است
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
کتابی که می خوانی
نباید به جای تو بیندیشد
باید تو را به اندیشیدن وا دارد
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن لحظه که افتاد و شکست
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
ای فنا پوسیدگان زیرِ پوست
باز گردید از عدم ز آوازِ دوست
مطلق آن آواز ، خود از شَه بُوَد
گر چه از حلقوم عبدالله بُوَد
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی
جانان من سفر کرد ، با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان ، پیداست آن من کو ؟
پروکسی | پروکسی
@parsaproxy | اتصال پروکسی